eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.1هزار عکس
15.1هزار ویدیو
199 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۲۲ 🔸رفتارهای عاشقانه‌ی شهید نواب صفوی در برخورد با همسرش |همون نوّابی که حتی شاه ازش حساب می برد و مقتدر بود؛ توی خونه و در برخورد با خانومش یه مردِ دل نازک و بسیار عاطفی بود. خانومش میگه: یه شب چشم دردِ عذاب‌آوری گرفتم؛ یادمه آقا سیدمجتبی تا صبح بیدار موند و بالای سرم نشست. می‌گفت: خانوم! ای کاش به جایِ تو چشمایِ من درد می‌کـرد، و من این درد رو می‌کشیـدم... اگر هم گاهی بچه‌ها نیمه شب خوابشون نمی برد؛ آقا سید بیدار میشد و می‌گفت: خانوم! درست نیست تو بیدار باشی و من بخوابم. بچه‌ها رو رویِ پاهاش می‌گذاشت و می‌خوابوند... 👤خاطره‌ای از زندگی روحانی شهید سیدمجتبی نوّاب‌صفوی 📚منبع: ایثارنامه۲ “شهیدنوّاب‌صفوی” ، صفحه ۲۱ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 درخواست جالب و متفاوت شهید میثمی از همسرش، بعد از عقد 🔸۱۲بهمن؛ سالروز شهادت روحانی شهید عبدالله میثمی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
۱۲۹ 🔸عشق رو باید مثل شهید میثمی، عملی هم نشون داد... |هر وقت خونه بود، توی بچه داری کمکم می‌کرد. از شستنِ بچه گرفته تا پهن کردنِ لباس‌هاش رویِ بند... خلاصه از هیـچ کمکی دریغ نمی‌کرد. هیچ‌وقت هم سخت‌گیری نمی‌کرد که چیزی بخرم یا نه ... البته من هم اهلِ ریخت و پاش نبودم، عبدالله هم این رو می‌دونست... 👤خاطره‌ای از زندگی روحانی شهید عبدالله میثمی 📚منبع: کتاب نیمه پنهان ماه۱۱ "شهیدمیثمی"، صفحات ۲۶ و ۳۳ 🔰 ●واژه‌یاب:
۱۳۹ 🔸همسرداری رو از شهید بصیر بیاموزیم..‌‌. |یه بار لباس‌های بچه‌ها رو توی تشت خیس کردم؛ ولی فرصت نشد بشورمشون. محمدحسین رفت تجدید وضو کنه، اما دیگه برنگشت. رفتم و دیدم بی‌سر و صدا مشغول شستنِ لباس‌هاست. بهش گفتم: خودم می‌شستم... آروم جواب داد: اینقدر هم سهم من میشه... حتی برخی شبها با اینکه تازه از عملیات برگشته بود؛ دخترمون سمیه رو که ناآرامی می‌کرد، در آغوش می‌گرفت و تا نیمه‌های شب راه می‌رفت تا آروم بشه. بدون اینکه کمترین گلایه‌ای بکنه... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمد حسین بصیر 📚 منبع: روزنامه “ شهرآرا ” شماره ۴۲۳ به‌ روایت همسر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
3.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رفتارِ جالب شهید کریمی در برخورد با همسرش... عاشقانه‌ی واقعی اینه؛ نه فیلم‌های تخیلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
سلام دو تا خاطره از زندگیِ سردار شهید یوسف سجودی می‌نویسم ، یکی‌اش مخصوصِ خانومهاست و یکی‌اش مخصوصِ آقایون... . 🌼 : همسر شهید میگه: زندگی‌مون با کمک‌خرجِ پدرش و درآمدِ ناچیزِ حوزه به سختی می‌گذشت. یه شب نان هم برا خوردن نداشتیم. بهش گفتم که چیزی نداریم. اونقدر این پا و اون پا کرد که فهمیدم پولش ته کشیده. حرفی نزدم و رفتم سراغِ کارهایم... وقتی برگشتم ، دیدم یوسف نشسته پایِ سفره... داشت گوشه‌هایِ خشک و دور ریزِ نان رو که از چند روز پیش مونده بود، می‌خورد... بهم گفت: بیا خانوم ! اینم از شامِ امشب... . ✍ : از همسر این شهید یاد بگیرین و چیزی رو نخواین که می‌دونین همسرتون توانِ مهیا کردنش رو نداره ، لطفاً با پایین آوردنِ سطح توقعاتتون کاری کنین که مردتون شرمنده نشه ، تا زندگیتون آرامش داشته باشه... ■□■□■□■□■□■□■□■□■□ 🧔‍♂ : یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم... مرغ رو خوب شستم و انداختم تویِ روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره. یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می‌رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمیشد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آب‌پزش می‌کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می‌خندید و می‌گفت: فدای سرت خانوم! ‌. ✍ : همسرتون با عشق براتون غذا می پزه و توی خونه زحمت می‌کشه. اگه غذا خوب نبود و یا نقصی دیدین ، نباید به روش بیارین. یادمون نره که گاهی یه تشکر کردن ،کلِ خستگی رو از تن همسرمون خارج می‌کنه... 📚منبع خاطرات: مجموعه طلایه‌داران جبهه‌ی حق ۷ ( کتاب شهید یوسف سجودی) ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
۱۴۴ 🔸متاهل‌ها این خاطره رو بخوانند... |ناصر برایِ درسِ برادرِ کوچیکِ خودش که الان پزشک شده؛ خیلی وقت گذاشت. اما مراقب بود تا در حقِ من و دخترش هم کوتاهی نکنه. یه روز بهم زنگ زد و گفت: خانوم! من اجازه دارم امشب برم خونه مادرم و به درسِ داداشم برسم؟ با تعجب گفتم: بـرو! چرا از من اجازه می‌گیری؟! گفت: آخه الان وقتِ تو و دخترم هانیه‌س... تا این حد اهلِ مراقبت در رفتار بود... 👤خاطره‌ای از زندگی شهید ناصر عبدالی 📚منبع: مستند “ نیمه پنهان ماه ” ؛ به نقل از همسر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔸همسر شهید: اوایل عاشقش نبودم... |بر خلاف محمد که بسیار عاطفی، و به شدت عاشقم بود، من عاشقش نبودم. بخاطر اصرار اطرافیان و ویژگی‌های خوب اخلاقی‌ و خوشنامی‌اش بهش بله گفته بودم، و بعد از ازدواج بخاطر انجام وظیفه‌ی همسری باهاش بودم، نه از روی عشق... همیشه از خدا می‌خواستم که احساسم رو هم درگیر کنه، حتی توی حرم حضرت معصومه س با اشک، خواستم که عاشق محمد بشم و از زندگی لذت ببرم. از طرفی محمد خیلی اهل محبت بود، وقتی می‌خواستم برا حوزه بیام قم، می‌دیدم اشک توی چشماش حلقه میزنه... تا می‌رسیدم قم می‌رفتم حرم حضرت معصومه س و می‌گفتم: یا حضرت معصومه کمکم کن؛ من در مقابل احساسات پاک این جوون چیکار کنم؟ ▪️الحمدلله به مرور ویژگیهای ناب و اخلاق خوبِ محمد، در کنار مدد خدا و توسل‌ها کارِ خودش رو کرد و عاشقش شدم. طوری شد که موقع غذا عکسشو میذاشتم جلوم؛ شبها هم عکسش توی دستم بود و باید نگاهش می‌کردم تا خوابم ببره. محمد هم که همیشه توی اوج ابراز محبت بود. با اون هیکل تنومند و جذبه‌ش می‌نشست، و جوری اشعار و جملات عاشقانه می‌گفت، که من خنده‌م می‌گرفت و می‌گفتم: وای محمد اصلا بهت نمیاد. ▪️با موتور می‌رفتیم بیرون. محمد جوری آینه رو تنظیم می‌کرد که بتونه صورتم رو ببینه و منم ببینیمش. اگه دور و برم رو نگاه می‌کردم و نمی‌تونست منو ببینه، سرعتش رو کم می‌کرد، می‌ایستاد و می‌گفت: باز بنزینم تموم شد. اولین بار که اینکار رو کرد، گفتم: تو که الان باک موتور رو پُر کردی. گفت: بنزین خودم تموم شد. 📚منابع: مستند و کتابِ نیمه‌ی پنهان ماه
۱۵۰ 🔸شهیدی که ثابت کرد در عشق هم بهترین است... |بارها شاهد بودم که بعضی‌ها می‌خواستند روزِ جمعه برای کاری که داشتند خدمتِ آقای بهشتی برسند و نظر ایشان را جویا شوند؛ اما دکتر بهشتی به آنها می‌گفت: “جمعه‌ی من مال خانواده‌ست...👤خاطره‌ای از زندگی شهیدمظلوم دکتر بهشتی 📚منبع: کتاب “سیره شهید دکتر بهشتی” صفحه ۷۰ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آخرین توصیه‌های شهید بلباسی به همسر و فرزندانش ▫️۱۷ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت مدافع‌حرمِ شهید محمد بِلباسی گرامی باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آخرین توصیه‌های شهید بلباسی به همسر و فرزندانش ▫️۱۷ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت مدافع‌حرمِ شهید محمد بِلباسی گرامی باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
۱۳۹ 🔸همسرداری رو از شهید بصیر بیاموزیم..‌‌. |یه بار لباس‌های بچه‌ها رو توی تشت خیس کردم؛ ولی فرصت نشد بشورمشون. محمدحسین رفت تجدید وضو کنه، اما دیگه برنگشت. رفتم و دیدم بی‌سر و صدا مشغول شستنِ لباس‌هاست. بهش گفتم: خودم می‌شستم... آروم جواب داد: اینقدر هم سهم من میشه... حتی برخی شبها با اینکه تازه از عملیات برگشته بود؛ دخترمون سمیه رو که ناآرامی می‌کرد، در آغوش می‌گرفت و تا نیمه‌های شب راه می‌رفت تا آروم بشه. بدون اینکه کمترین گلایه‌ای بکنه... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمد حسین بصیر 📚 منبع: روزنامه “ شهرآرا ” شماره ۴۲۳ به‌ روایت همسر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: