eitaa logo
کشکول تبلیغ
2 دنبال‌کننده
399 عکس
148 ویدیو
127 فایل
اینجا محتواهای مختلف تبلیغی با قابلیت جستجوی موضوعی دسته بندی شده و خیلی سریع میتونید به مطالب ناب مورد نظرتون برسید ارتباط با ادمین👇🏻 @admin_kashkol
مشاهده در ایتا
دانلود
چند تا عالم داریم⁉️ دو شرط عالم از زبان امام باقر "ع" : ◇لَا يَكُونُ الْعَبْدُ عَالِماً حَتَّى لَا يَكُونَ حَاسِداً لِمَنْ فَوْقَهُ وَ لَا مُحَقِّراً لِمَنْ دُونَهُ.◇ امام باقر(ع) فرمود: کسی عالم نمی‌شود مگر اینکه: ۱: نسبت به افراد بالاتر از خود حسود نباشد ۲:و افراد پایین تر از خود را تحقیر نکند. تحف العقول، ص294 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
پرمنفعت برای مریض ..لَمّا شَكا إلَيهِ رجُلٌ في كَثرَةٍ مِنَ العِيالِ كُلِّهِم مَرضى ـ : داوُوهُم بِالصَّدَقةِ، فَلَيسَ شَيءٌ أسرَعَ إجابَةً مِنَ الصَّدَقةِ، و لا أجدى مَنفَعةً على المَرِيضِ مِنَ الصَّدَقةِ. امام كاظم عليه السلام در پا سخ   مردى که از عيال وارى خود و اين كه همه آنها بيمارند، شِكوه كرد  فرمود : آنها را با صدقه درمان كن ؛ زيرا هيچ چيز زودتر از صدقه به درگاه خدا پذيرفته نمى شود و براى بيمار دارويى سودمندتر از صدقه نيست. بحار الانوار ج۵۹ ص ۲۶۵ 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
تا چه زمانی خدا یاریمان میکند؟! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اِنَّ اللّهَ فِى عَوْنِ الْمُؤمِنِ مادامَ الْمُؤْمِنُ فِى عَوْنِ اَخِيهِ الْمُؤْمِنِ. تا زمانى كه مؤمن در كمك به برادر مؤمن خود كوشا باشد، خدا هم او را كمك و يارى خواهد كرد. تو هرگز رسیدی به فریاد کس که می‌خواهی امروز فریاد رس ----- در جای دیگری گوید: ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅راهکار جلب الهی ویاری برادر مومن است
روزی پیامبر(ص) حیوانی را قربانی کرد و جز قسمت کوچکی همه‌ی آن‌را به دیگران بخشید، یکی از همسرانشان گفت: جز همین تکّه همه‌اش رفت! پیامبر(ص) فرمود: همه‌اش باقی است، جز همین یک تکّه. تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است عالمی را شاد کرد آنکه دلی را شاد کرد. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 ✅از و آن چیزی که در راه خدا داده می سود ماندگار است 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می‌خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند . به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى‌دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بدزبانى نکنید و با احترام رفتار کنید. 🍂او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید  و این زبان بسته‌ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند .  بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید . اما من مزد شما را دو برابر مى‌دهم .. 🍃گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد می‌رفت؛  روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود  در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید .  جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد.  🍂چند روزی بود که به سر کار نمی‌رفت و گوهرشاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت.. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. 🍃مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند . و گفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.  او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس‌العمل گوهرشاد بود. 🍂ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت:  این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟  🍃و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم  ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد .  یکى اینکه مِهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . 🍂اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور.  و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى‌پذیرى کار خود را شروع کن. 🍃جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم .  🍂جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نمازهایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد .  🍃روز چهلم گوهرشاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد .  قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى‌شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد .  🍂جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.  قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟؟  💐جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى‌تاب کرد؛ هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم‌، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى‌تپد و جز او معشوقى نمى‌خواهم . 🍂من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر‌شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم‌.  و آن جوان شد اولین پیش‌نماز مسجد گوهرشاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز "آیت‌الله شیخ محمد صادق همدانی". 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅ارتباط با خدا و و باعث ایجاد خذا در دل بنده میشود و را رام میکند 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔺دو متر چِلوار! ▫️حجت الاسلام شیخ مهدی : 🔹صبح با علامه رفتیم نان بگیریم . یک نفر باربر آمد. بارش را بر زمین گذاشت وگفت: آقایان یکی تان کمک کند بارم را روی دوشم بگذارم. 🔸مرحوم جعفری رفت جلو بار را بلند کرد . پیرمرد سرش را خم کرد و گفت: یک مقدار بالاتر بگذارید که روی سر من قرار بگیرد. ▪️آقای جعفری گفت: سر تو هم که مثل من مو ندارد. این بار به سر شما فشار می آورد. ▫️باربر گفت: چه کنم که خدا برای من معیشت و دنیا را این طور خواسته...عیبی ندارد. ▪️آقای جعفری به او گفت بار را زمین بگذار. سپس عمامه شان را از سر برداشتند و سر او گذاشتند و گفتند حالا بار را بذار روی سرت! ▫️باربر گفت: آقا این عمامه شماست. ▪️ایشان با آن لهجه آذری جواب داد: برو بابا جان! این دو متر چِلوار است عمامه کجا بود؟ خدا دل را اصلاح کند. 🌀من عمامه ام را برداشتم به آقای جعفری دادم که سر ایشان بی عمامه نباشد. 🔻گفتند شما جوانید و این هوس ها سراغ شما می آید. ما از این دوران گذشتیم و خدا هم به ما رحم کرد و تا پایانش هم به ما عنایت کند. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅این داستان نمونه ای از و و یکی از عالم ان دین است 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
این همه بزرگواری👇 🔸نقل است که مرحوم وحید بهبهانی بسیار نماز و روزه استیجاری قبول می کرد و خود به جا می آوردند و پولش را به مردم محله و شاگردان فقیرش می بخشید. 🔸درباره مـقام علمی ایشان، همین بس که شاگردانی چون علامه بحرالعلوم و صاحب ریاض او را علامه بهبهانی و صاحب جواهر و شیخ انصاری و دیگران همه جا او را استاد اکبر و استاد کل خوانده‌اند. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 ✅این داستان نمونه ای از و و و و یکی از عالم ان دین است 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
این همه بزرگواری 👇 یک تاجر شوشتری می گفت : مشرف شدم کربلا و نجف. همین که از اتوبوس پیاده شدم ، دیدم شخصی با لباس عربی آمد و اظهار کرد: بار شما را ببرم.  اثاث را گذاشتیم روی دوشش ، دو سه خانه گشتیم تا منزلی پیدا شد و بار را گذاشتیم. آمدم پول بدهم ؛ گفت: لازم نیست ؛ پیش مولا که مشرف می شوید ، مرا دعا کنید.  گفتم: شما کی هستید؟ گفت: عباس.  فردا آمدم حرم. دیدم آن بار بر دیروزی شیخ عباس قمی ( صاحب مفاتیح الجنان ) است!  یک ساعت هم که فراغت دارد ، میگوید: بروم بار زوار امیرالمؤمنین را بردارم! 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅این داستان نمونه ای از و و و خدمت به اهل بویژه زوار عبیه السلام توسط یکی از عالم ان دین است 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
این همه بزرگواری 👇 حاج شیخ حسین انصاریان: يك بار جوان 19 يا 20 ساله‏ اى از قرّاء مصر خدمت آيت الله العظمی گلپايگانى رسيد و در قرائت نفر اول شده بود ايشان به آن جوان فرمودند: من سوره حمد را مى‏ خوانم شما ببينيد من درست مى‏ خوانم يا نه؟ وقتى سوره حمد را قرائت كردند آن جوان قرائت ايشان را تصديق كرد و گفت قرائت شما شبيه قرائت اهل حجاز است‏. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅نمونه ای از یکی از ان دین .... ✅یادگیری و سن و سال و جایگاه و و پست نمی شناسد حتی برای 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
پدر که جان عزیزش به لب رسید چه گفت؟ یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅یکی از نکاتی که باید در مورد و دانست اینست که همه اسرا زندگی را برای او نگوییم
درِ میخانه ببستند خدایا مپسند که درِ خانهٔ تزویر و ریا بگشایند
حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ او هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
آسمان بار امانت نتوانست کشید زنگ زد باربری گفت تریلی بفرست!! 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
حضرت باقر علیه السلام: هـیچ دو مـؤمنی بیش از سه روز بـا یكدیگر قهر نكردند، مگر این كه در روز سوم من از آن دو بیزار شدم. عرض شد: یابن رسول اللّه‏، آن كه ظالم و مقصّر است، آری (حقّش همین است) امّا مظلوم چرا ؟ فرمود: چرا آن مظلوم پیش مقصّر نمی‏رود و نمی‏گوید: مقصّر من هستم، تا آشتی كنند؟! ما مِـن مُؤمنَينِ اهـتَجَرا فَوقَ ثَلاثٍ إلاّ وَبَرِئتُ مِنهُما في الثّالِثَةِ، فقيلَ لَهُ: يابنَ رسولِ اللّه، هذا حالُ الظّالِمِ فما بالُ المَظلومِ ؟ فقالَ عليه السلام: ما بالُ المَظلومِ لا يَصيرُ إلَى الظّالِمِ فيَقولُ: أنا الظّالِمُ، حتّى يَصطَلِحا ؟! اصول کافی ج ۴ ص۴۳ 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅یکی از اسباب و ولی خدا کردن دو مومن با همدیگر است 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
«انسان دو دهان دارد: 💢 یکی گوش که دهان روح او است و دیگر دهان که دهان تن او است. 🔻این دو دهان خیلی محترم‌اند. انسان باید خیلی مواظب آن‌ها باشد. یعنی باید صادرات و واردات این دهنها را خیلی مراقب باشد. 🔹 آن‌هایی‌که هرزه خوراک می‌شوند، هرزه کار می‌گردند. کسانی که هرزه شنو می‌شوند، هرزه گو می‌گردند. ‼️ 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
استاد قرائتی: آدمیزاد موجود عجیبی است... 🔸برای هدایتش ۱۲۴ هزار پیامبر کفایت نکرد 🔹اما برای گمراه کردنش یک شیطان کافی بود!!! 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
آزادی بدهید! شهید آیت الله بهشتی: آقا و خانم! به بچه فرصت اظهارنظر بدهيد! بگذاريد يك حرف پرت بزند؛ بگذاريد يك استدلال غلط بكند، يك نتيجه غلط هم بگيرد، و حتى تا آنجا كه خسارتِ شكننده ندارد دنبال اين نتيجه غلط برود و خودش يك تجربه به دست بياورد. تجربه هاى تلخى كه اين بچه‌ها خودشان با اِعمال حق اختيار به دست مى آورند از يك كتاب نصيحت سعدى و فردوسى و لقمان بالاتر است، از يك مجموعه حديث امامان و پيامبران بالاتر است و حتى مى تواند از همه قرآن براى او ارزنده تر باشد. خود قرآن مى گويد من كتاب نصيحت و هدايت هستم؛ اما براى چه كسانى؟ براى انسان انتخابگر. تو با اين كار زمينه نقش قرآن را از بين مى برى. زمينه نقش حديث را از بين مى برى. بگذاريم بچه‌ها تجربه تلخ داشته باشند. در مدرسه هم همين طور. در مدرسه رفاه بخصوص همواره تأكيد شده كه روش تربيتى بايد بر مبناى آزادى دادن هر چه بيشتر به بچه‌ها باشد نه محدود كردن هر چه بيشتر بچه ها. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
یکی بنده خدایی می گفت، پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم. در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست. (در بزم غم حسین، مرا یاد کنید.) بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده؟؟ روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه می‌رفتم، که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم، ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!! وقتی آرام شد، راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد: در جوانی چند روز مانده به ازدواجم، گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است، لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشان بده، طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند. از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ گرانی را انتخاب کرد، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم، ناگهان پدرت گفت: حسین آقا قربان اسمت، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت، الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی، صد تومان است و سپس (به پول آن زمان) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد. من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه می‌کردم و در دل، به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی؟ من طلبی از حاجی ندارم !! بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد. گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته است. آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم. وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و وقتی آرام شد، از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد: آن‌روز بعد از خرید طلا، چون چادر مادرم وصله دار بود، حاجی فهمید که ما هم فقیریم، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد. دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در می‌زند. من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند، که مبادا ما خجالت بکشیم، پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است. حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !! تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه، زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده، بگونه ای که آن‌روز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!! وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم، فهمیدم که پدرم، یک حسینی راستین بوده است. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅یکی از نشانه های واقعی و و است ✅داستان نمونه ای از انفاق و مندانه است 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔰 خاطره ای عجیب که سردار سلیمانی از آیت الله حائری نقل کردند سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از دیدارهای خود با خانواده شهید لنگری زاده در آذرماه سال ۱۳۹۶ به بیان خاطره ای از مرحوم آیت الله حائری شیرازی پرداخت و گفت:🔻 این آیت‌الله حائری شیرازی، من فکر نمی‌کنم حوزه علمیه صد سال دیگر هم بتواند مثل این [شخص] را متولد کند. یک دانه است! یک وقت یکی از محافظان ایشان تعریف می‌کرد که ایشان به ما گفت: «سه تا لباس کارگری بگیر و بیار و به کسی هم نگو». سه تا لباس کارگری گرفتیم و آمدیم و با آیت الله حائری و یک نفر دیگر رفتیم سر میدان! یک ماشین آمد و گفت: «من شما دو تا جوان را می‌خواهم، اما این پیرمرد به درد من نمی‌خورد». گفت: «ما هرسه تایمان باهم هستیم. ما سه تا را بُرد و با هم کارگری کردیم». ایشان (آیت‌الله حائری) اینطور خودشان را شکستند. آدم هرچی بالاتر می‌رود، باید بیشتر خودش را بشکند. هرقدر خودش را شکست، بالاتر می‌رود. اگر باد کرد، می‌ماند. خیلی باید مراقبت کرد. اگر انسان مقام معنوی پیدا کند، باید کاملا از آن مراقبت کند. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅داستان نمونه ای از یکی از ان دین است ✅تواضع باعث میشود 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔅🌱🔅🔅🌱🔅🌱🔅🔅🌱🔅 🔆من يا تو؟  مردى از ابو عمرو فرزند علا حاجتى خواست . ابو عمرو وعده داد حاجت او را بر آورده سازد. اتفاقا مانعى پيش آمد او نتوانست به وعده خود عمل كند. مرد ابو عمرو را ديد و گفت : ابوعمر! تو به من وعده دادى ولى وفا نكردى . ابوعمر: درست است . اكنون بگو ببينم كدام يك از ما بيشتر ناراحت و غمگين هستيم ، من يا تو؟ مرد: البته كه من ، چون حاجتم بر آورده نشد. ابوعمرو: نه ، چنين نيست ، بلكه من بيشتر از تو ناراحت و غمگينم . مرد: - چرا و چگونه ؟ ابوعمرو: براى اين كه من به تو وعده دادم حاجتت را بر آورده سازم ، تو به خاطر وعده من شب را با شادى و سرور گذراندى ، اما من شب را در فكر و غم انجام وعده به سر بردم كه چگونه به وعده خود وفا كنم و قضا و قدر مانع از آن شد و اينك به ديدار يكديگر رسيديم ، تو مرا با ديده حقارت مى بينى و من تو را با چشم بزرگوارى و حقا سزاوار است من بيشتر از تو غم و غصه بخورم . 📚بحار : 75، ص 95 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 ✅عدم باعث و است 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔆كيفر كمترين بى احترامى به پدر  يوسف عليه السلام پس از مشكلات زياد فرمانرواى مصر شد. پدرش ‍ يعقوب سالها با رنج و مشقت ، دورى و فراق يوسف را تحمل كرده و توان جسمى را از دست داده بود. هنگامى كه باخبر شد يوسف ، زمامدار كشور مصر است ، شاد و خرم با يك كاروان به سوى مصر حركت كرد، يوسف نيز با شوكت و جلالى در حالى كه سوار بر مركب بود، به استقبال پدر از مصر بيرون آمد. همين كه چشمش به پدر رنج كشيده افتاد، مى خواست پياده شود، شكوه سلطنت سبب شد كه به احترام پدر پياده نشد و كمى بى احترامى در حق پدر كرد. پس از پايان مراسم ديدار، جبرئيل از جانب خداوند نزد يوسف آمد و گفت : يوسف ! چرا به احترام پدر پياده نشدى ؟ اينك دستت را باز كن ! وقتى يوسف دستش را گشود ناگاه نورى از ميان انگشتانش برخاست و به سوى آسمان رفت . يوسف پرسيد: اين چه نورى است كه از دستم خارج گرديد؟ جبرييل پاسخ داد: اين نور نبوت بود كه از نسل تو، به خاطر كيفر پياده نشدن براى پدر پيرت (يعقوب ) خارج گرديد و ديگر از نسل تو پيغمبر نخواهد بود. 📚بحار : ج 12، ص 251 و ج 73، ص 223. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅ باعث سلب می شود . مبادا پست و و یا هر ملاحظه دیگری باعث از عظمت احترام به پدر شود 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 هر کس باید به فکر خود باشد و راهی برای ارتباط با حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیدا کند، خواه و فرج آن حضرت دور باشد، یا نزدیک! 💠 امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در هر کجا باشد، آن جا است. ❤️ قلب مؤمن جزیره خضراء است؛ هر جا باشد، حضرت در آن جا پا می گذارد. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔆چاره بى تابى در سوگ عزيزان   يكى از قاضى هاى بنى اسرائيل پسرى داشت كه زياد مورد علاقه او بود. ناگاه پسر مريض شد و مرد. قاضى از اين پيشامد سخت ناراحت شد و صدايش به ناله و گريه بلند گرديد. دو فرشته براى پند و نصيحت به نزد قاضى آمده و شكايتى را عليه يكديگر مطرح كردند. يكى گفت : اين مرد با گوسفندان ، زراعتم را لگدكوب كرده و آن را از بين برده است . ديگرى گفت : او زراعتش را ما بين كوه و رودخانه كاشته بود، راه عبور برايم نبود، چاره اى نداشتم جز آن كه گوسفندان را از زراعت ايشان عبور دهم . قاضى رو به صاحب زراعت نموده و گفت : تو آن وقت كه زراعت را بين كوه و رودخانه مى كاشتى ، مى بايست بدانى چون زمين زراعت راه مردم است . در معرض خطر خواهد بود. بنابراين نبايد از صاحب گوسفند شكايت داشته باشى ! صاحب زراعت در پاسخ قاضى گفت : شما نيز آن وقت كه پسرت به دنيا آمد بايد بدانى در مسير مرگ قرار دارد، ديگر چرا ناله و گريه در مرگ فرزندت مى كنى ؟ قاضى فورى متوجه شد اين صحنه براى پند و آگاهى او بوده . از آن لحظه گريه و ناله را قطع كرد و مشغول انجام وظيفه خود گرديد. 📚بحار : ج 82، ص 155 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅برای افزایش در و یکی از راهکارها توجه به اقتضائات و محدودیتهای ست 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔆عمل بدون تقوا مفضل مى گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بودم ، سخن از چگونگى اعمال به ميان آمد. من گفتم : عمل من چه مقدار كم است ؟ حضرت فرمود: ساكت باش ! از خداوند آمرزش بخواه ! آنگاه فرمود: عمل كم با پرهيزگارى ، بهتر از عمل بسيار بدون پرهيزگارى است . گفتم : عمل بسيار بدون پرهيزگارى چگونه مى شود؟ فرمود: مانند عمل كسى كه به مردم غذا مى دهد، به همسايگانش محبت مى كند و در خانه اش به روى مردم باز است ، ولى هنگامى كه در معرض كار حرام قرار مى گيرد از آن خوددارى نمى كند و مرتكب حرام و گناه مى شود. بلى ! اين است نمونه عمل بدون تقوا. اما شخص ديگرى نيز هست كه كارهاى نيك (غذا دادن ، مهربانى به همسايه و...) انجام نمى دهد، ولى اگر كار حرامى برايش پيش آمد، خويشتن دارى نموده ، مرتكب كار حرام و گناه نمى گردد، البته شخص دومى بهتر از اولى است . 📚بحار : ج 70، ص 104 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🌷 🌷 .... 🌷عمو حسن پیرمرد کوتاه قد و بذله گویی بود که با شروع جنگ تحمیلی کسب و کارش که یخ‌فروشی بود رها کرد و با رزمنده‌ها به مناطق غرب و جنوب رفت. او با وجود سن و سال بالا، همراه هر گردانی می‌دوید و شعارها و سرودهای حماسی و مذهبی می‌خواند و به رزمنده‌ها روحیه می‌داد. یک روز عمو حسن از من پرسید: «لباس‌هایت را کجا می‌شویی؟ گفتم خودم می‌شویم. گفت:«لباس‌های خودت و رفقایت را بیاور تبلیغات تا با ماشین لباسشویی برایتان بشوییم.» 🌷من هم لباس‌ها را جمع کردم و بردم تبلیغات، پرسیدم عمو پس ماشین لباسشویی‌ات کجاست؟ خندید و چیزی نگفت. بعد دیدم عمو حسن یک پیت حلبی گذاشته روی اجاق و با یک چوب، لباس‌ها را به هم می‌زند و اسم آن را گذاشته ماشین لباسشویی! دیانت و حسن‌خلق عمو حسن زبانزد همه بود. عملیات کربلای ۵ که شروع شد، عمو حسن غیرتش قبول نکرد توی چادر تبلیغات بماند و با اصرار خودش اسلحه به‌دست گرفت و همراه رزمنده‌ها به خط مقدم رفت و در بحبوحه همان عملیات به آرزویش که شهادت بود، رسید. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حاج حسن امیری‌فر، پیرمرد ۷۰ ساله ای که به «عمو حسن» معروف شده بود. : رزمنده دلاور قاسم زینلی 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ✅ است و در کوشاست 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶