eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
32 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺زهرا🌺 بهمن سال ۹۲رفته بودم بوشهر برا ارشد قبلش یه اتفاق بدی برام افتاده بود دلم شکسته بود اونجا تو محوطه دانشگاه دو شهید گمنام بودن نشسته بودم رو صندلی دوتا خانم روبه روم بودن چند بچه بالای مزار شهدای گمنام بازی میکردن که دستشون گل بود من تو دلم گفتم کاش منم از این گلها داشتم یهو یه دختر بچه ای طرفم دوید گفت خاله این گلها مال تو هست اونجا بعدا اعلام کردن شهید بهروز صبوری پیدا شده و یکی از دو شهید گمنام بودن 😔 من تو خانواده ای دنیا اومدم که چادر از اول می پوشیدم ولی معنی پوشیدن چادر نمیفهمیدم😔 فقط میدونستم حق ندارم بی چادر بیرون باشم گاهی تو حجابم کوتاهی میکردم الان احساس میکنم اون حجابی که باید داشته باشم ندارم ولی به شهدا میخام در همین شب جمعه قول بدم بهترش کنم چون تو این سه سال اخیر که اتفاق بدی برام افتاد همین شهدا پیشم بودن و بعد ۱۳سال سه سال پیش به مدت پنج بار دعوتم کردن منطقه💚 مدتی تو مغازه ای که کار میکنم چادر سر نمیکردم😞 ولی بیرون چادری بودم بعدا نشستم فکر کردم نامحرم بیرون با نامحرم داخل مغازه هیچ فرقی نداره الان یکسال هم نمیشه شاید همین فروردین که بیاد یکسال بشه تصمیم گرفتم چادری بشم تو مغازه سختی زیاد کشیدم چون صاحب مغازه مخالفه😥 خیلی گریه کردم واز شهدا کمک گرفتم تا الان که به خیر گذشته گاهی تصمیم گرفتم که کنارش بزارم ولی نزاشتم چون کارم با چادر سخته گاهی شده نزدیک بوده به جای بخورم گاهی مشتری ها میگن دربیار چادرت ولی درش نیاوردم. راستش دلم گرفته چون میدونم حجابم کامل نیست و دعا میکنم خدا کمکم کنه به حق حضرت زهرا س و شهدا بتونم زندگیم براساس مسایل دینی سرسامان بدم من حتی خاستگار داشتم که منو تا دید گفت این چادری نمیخوام همچین دختری رو ولی برا رضایت شهدا چادرم حفظ کردم امیدوارم خدا قبول کنه و قول میدم بهتر کنم زندگیم تا شهدا و بی بی حضرت زهراس دستم بگیرن چون یه بنده خدایی خواب دیده بود که شهدا بهش گفتن به فلانی بگو ما ازش راضی هستیم😔 حفظ چادرم کمتر کاری برا حفظ خون شهداست التماس دعا🌷 یا زهرا س👋 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️ حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷زهرا🌷 من سال تحویل سال ۹۵سه شاخه گل طبیعی بردم مزار شهدای گمنام شهرمون بعدا رفتم شهدای امامزاده شهرمون اونجا سه شاخه گل مصنوعی کادو گیرم اومد🌹🌹🌹 منم یکیش دادم برام امام رضا ع یکیش برا بی بی عزیزم حضرت معصومه س یکی برا اقام حضرت مهدی عج اینها جدا گذاشته بودم هوس زیارت قم داشتم قبلش چند ماه پیش خواب دیدم رفتم قم با دوستم ولی دستم به ضریح نرسیده😔 واقعا رفته بودم قم ولی نتونستم ضریح بگیرم و شب قدر سال ۹۴خواب دیدم رفتم قم یکی گفت اینجا قمه دستم به ضریح رسید بلند شدم بی توجه به خوابم یکی گفت یکی از مشکلاتت حل میشه خلاصه تا فروردین سال ۹۵میخواستم برم قم اول قرار بود با یه خانواده برم قم ولی برادرم خجالت کشید بهشون بگه منو ببرن دلم شکسته بود😥 تو دلم گفتم زهرا یکی وسایلت میبره منظورم همون گلهاست یهو چند دقیقه بعد یه اقای اومد داخل گفت خانم فلانی من میخوام برم قم دستت درد نکنه به خاطر همه چیز گفتم میخوای بری قم؟ گفت اره گفتم چند شاخه گل دارم نذر ایشون هم مشهد میخواست بره هم قم (یه چیزی بگم من قرار بود با اون خانواده که برم یه حاج اقایی بیاد دنبالم ببرتم همه جا، ولی من گفتم بی بی اون نامحرمه راحت نیستم اگه این سفر بده کاری کن من نیام خلاصه نشد ) ولی یقین داشتم یکی وسایل میبره خلاصه ایشون رفت من دلگیر تا با یه گروه اشنا شدم درباره شهدا منم دوست داشتم شهید شفیعی مادرش ببینم یا یکی پیامم بده به مادرش ولی فقط آرزو بود برام ❣ خلاصه تو گروه یکی گفت من اهل قم هستم گفتم فلانی که شما قم هستین ای شهید که رفتین مزارش برام عکسش میفرستی گفتم مادرش میشناسید؟ گفت نه تا زمانی که غصه م از نرفتن قم بود تو مغازه نشسته بودم اردیبهشت بود بهم پیام داد گفت زهرا خانم (این خانم خودش بدون اینکه به من بگه رفته بود این کارو کرده بود )من پسر رفیقم واسطه این خانواده هستن هروقت اومدی قم میرمت اونجا خلاصه شهادت پدر حضرت معصومه س قسمت ما شد برسیم قم بریم خونه ایشون خونه ای که در عین سادگی ولی پر از زیبایی معنوی بود💚💚💚 مادرایشون با پنج بچه خودشون دواتاق زندگی میگذروندن بچه ها همه ازدواج کرده بودن برام گفت دعا میکنه اولش گفتن ازدواج کردی من هیچی نگفته بودم که مجردم گفتم نه گفت ان شاءالله سال دیگه با همسرت بیای قم یعنی اگه خدا بخواد سال ۹۶ شهید شفیعی من تو خواب نمیدیدم حتی ببینم چه برسه از استان بوشهر برم قم شاید اگه من همسفر یه نامحرم میشدم فروردین میرفتم شهید منو دعوت نمیکرد من از همه زیبایی های که دیدم تو قم محروم میشدم مادر شهید گفتن شهید شفیعی گفتن که فقط از خدا بترسین☝️ مادرشون مریض بودن از پسرشون گفتن که گفت زیارت عاشورا که میخوندن اشکهاش پاک نمیکرده بلکه به بدنش میکشید مادر شهید یه چیزی مثل نگین انگشتر داشت میگفت موقع دفن شهید یه اقای به یکی این نگین داد گفت بمالید به صورت و بدن شهید گفت ما این کارو کردیم ولی هرچه اون اقا دنبال کردیم پیداش نکردیم کی بود گفت منم تو اب میدم بقیه بخورن منم ازش خوردم ازتون میخوام برای حال مادرش هم دعا کنید🌷 ما سینه زدیم بی صدا باریدن /از هرچه که دم زدیم ٬آنها دیدن /ما مدعیان صف اول بودیم /از آخر مجلس شهدا رو چیدند 😔 شهدا دوستتون دارم خیلی خیلی ... امروز خاطره چادری شدنم تو کانال درج شده و بعدش دیدم ادمین از یه شهید پست گذاشته که این شهید دعوتم کرده بود خونشون و مادرشو بهم نشون داده اینکه این خاطره اتفاقی تو همین روز گذاشته بشه و خیلی اتفاقی ادمین از بین این همه شهید بیاد پست همین شهید و بزاره یه نشونه بوده که خواسته بهم بگه که این خاطره هم بگم و دوست شهیدام و بخوام به شما هم معرفیش کنم 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹عرفانه🌹 سلام به همه عزیزان خاطره چادری شدن من برمیگرده به۷ماه پیش که با یه سفر شروع میشه😇 من این سفرم به مشهد خیلی خیلی فرق میکرد که یه شوک عجیبی بهم وارد شد البته این شوک و مدیون شهدا هستم...💚 وقتی مشهد مراسم وداع با شهدا رو میرفتم واقعا شرمنده شون میشدم و جز کلمهء شرمنده تونم چیز دیگه ای نمیتونستم بگم...😔 با خاله م تو جمع خانواده شهدا که بودیم خاطرات از شهدا خیلی میگفتن با این محوریت که از شهدا هرچی بخواین و اونارو واسطه قرار بدین اگه به صلاحتون باشه بهتون عنایت میکنن یا اینکه ما شهدارو میبینیم حسشون میکنیم و حضورشون رو میفهمیم... اعتقادم به این موضوعات ضعیف بود😓 تا اینکه یه روز خیلی دلم گرفت که چقد جوون میارن و ما جوونا قدرشونو نمیفهمیم قدردان نعمت و آسایش و آرامشمون نیستیم...😞 وقتی وداع چندتا شهید رفتم چهرهء یکی از شهدا رو دیدم به ایشون قول دادم و باهاشون عهد بستم که کمکم کنن بتونم چادرمو محکم نگه دارم و اسیر هواوهوس های کاذب نشم ازجمله اینکه چادرمو از سرم برندارم، ازشون خواستم کمکم کنن بتونم اعتقادمو نسبت به دین و شهدا محکم کنم✋ 🌷تا اینکه یه روز خونه شهید عارفی خواب بودم وقتی از خواب بیدار شدم یه بوی خوبی فضای خونه رو پر کرده بود فکر کردم یکی عطر زده، همسرشون با چشمای خیس و با یه بغضی گفتند شما بویی حس نمیکنید؟ گفتم چرا اتفاقا یه بوی خوبیه مثل مشک و بهتر از اون گفت یه چی بگم باور میکنی گفتم چی گفت آقا مصطفی اینجا بود من خوابشو دیدم وقتی بیدار شدم تا یک ربعی حضورشونو حس کردم... یاد خاطره هایی که از شهدا میگفتن و من اعتقاد نداشتم افتادم وحالا میفهمم شهدا واقعا زنده هستن😔❣ چنان اعتقادم نسبت به شهدا محکم شده که یه چند وقتی بود واسه نماز صبحم تنبلی میکردم و واقعا ناراحت شدم منکه به شهدا قول دادم چرا نمیتونم به قولم عمل کنم😭 تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم برم شهدای گمنام محلمون رفتم پیششون و ازشون خواستم کمکم کنن تا سست نشم تو این راه...گوشیمو واسه نماز صبح تنظیم کردم وقتی صدای نوحه گوشیم توی اتاق پیچید سریع قطعش کردم دوباره خوابیدم یه نفر اومد تو خواب گفت بیا دنبالم دنبالش راه افتادم اول منو پیش یه گروه برد که خیلی آدماش بی حال بودن گفت این گروه رو میبینی اینا هیچ کدوم نماز نمیخوندن اینه حالو روزشون گفت بیا دوباره دنبالش راه افتادم منو برد پیش یه گروه دیگه گفت این گروه رو میبینی اینا نمازشون اول وقت بوده ببین چقدر سرحالن یهو از خواب بیدار شدم و نمازمو خوندم یه چند روز واسه نمازم خوب بودم تا اینکه یه روز بازم تنبلیم شد واسه نماز صبحم گوشیم که زنگ خورد سریع بیدارشدم و قطعش کردم و خوابیدم خواب دیدم یه نفر بهم گفت میدونی نماز صبح چه حالی میده میدونی هیچ چیز جز نماز اول وقت دماغ شیطونو به خاک نمیماله بیدارشدم و نمازمو خوندم...☺️ خدایا شکرت که راهمو پیدا کردم و ان شاالله پایدار نگهش دارم و هم مادرمو وهم شهدای عزیزمون رو خوشحال کنم💕🌹🌹🌹 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹هدی🌹 بنام خدا من در دوران دبیرستان و اوایل دانشگاه یه دختر بی حجاب بودم😔 خانواده ام مذهبی هستند ولی هیچ اصراری به باحجاب و چادری شدن من نداشتن تا اینکه تو دانشگاه یه همکلاسی چادری داشتیم و چادرش همیشه توجه منو به خودش جذب میکرد و ته دلم میخواستم منم چادری باشم ولی از نگران بودم دوستام یا فامیلا مسخره کنن و بگن چیشد یهو چادری شدی؟😒 تا اینکه یک روز داشتم تو اینترنت تحقیق دانشگامو سرچ میکردم که یهو یه صفحه باز شد که توی اون یه لینکی بود که چادری شدن الهام چرخنده منم کنجکاو شدم که بدونم واقعا الهام چرخنده چادری شد؟ رو لینک زدم که کلیپی بود که یه انگشتر از سنگ قبر امام حسین به الهام هدیه شد و ایشون هم رسما حجاب چادرش و اعلام کرد، اون روز چندین بار کلیپو دیدم و هر بار میدیدم گریه میکردم😭 و میگفتم الهام یه آدم مشهوره از چادری شدنش خجالت نکشید و نگران حرف مردم نبود، منکه آدم معروفی نیستم چرا نباید مثل الهام چادر و بزارم به درک دوستام یا فامیلا مسخره کردن مهم اینه خدا قبول کنه... چند روز بعدش رفتم چادر خریدم و چادری شدم بعد از چادری شدنم خیلی از دوستام باهام قطع رابطه کردن یا فامیلا گفتن چیشد یهو چادری شدی؟ نکنه عاشق پسری شدی که گفته چادری شی؟ منم فقط لبخند زدم و گفتم خدا گفته، مهم نیست از اینکه دوستامو از دست دادم یا فامیلا مسخره کردن آرامشی که با چادری شدن و حجاب داشتن دارم و قبل از اینکه امتحانش کنم نداشتم، الان چهارسال از چادری شدن من میگذره و هر روزی هم که میگذره علاقم به چادرم بیشتر میشه امیدوارم بتونم وارث چادر حضرت زهرا باشم. 💥حرف آخر: واسه زهرایی شدن هیچوقت دیر نیست، فقط کافیه یبار چادر و امتحان کنی🌹 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️حرف دل یکی از اعضای کانال بنام👇👇 🌷گمنام۱۰🌷 ... به نام تگ نوازنده گیتار عشق ... چگونه به نماز برگشتم..!😊💎 ... سلام, من ى دختر خانوم محجبم و رو حجابم خیلی مصمم و اجازه نمیدم کسی بم نگاه چپ بندازه😜 ... نماز رو دوس داشتم من ولی مث حجاب زهرایی ام ب اون مصمم نبودم و خلاصه اول مهر شد و ما رفتیم مدرسه!😜😒 ... پشت سرم ى دختری میشینه ک باباش جراحه قلبه و از اونااایی ک هرسال ى سفر خارج دارن و....😐 ... اقا خلاصه من وقتی اینو دیدم گفتم باو بیخیال نماز نگاه کن ای دختره نمیخونه, خدا بش همه چیز هم میده,✌😏 ... اقا دیه ما نماز نمیخوندیم صبح که واسه نماز بیدار میشدم بعدش لباس بپوشم,من به جای نماز خوندن میخوابیدم!😞😴 ... ظهرم میگفتم که تو مدرسه نماز خوندم و شبم وضو میگرفتم میرفتم تو اتاقم مثلا دارم نماز میخووونم! 😜😐 ... ولی بعد با یه خانومی دوست شدم یه 4 سالم ازم بزرگتره و انشالله خانم وکیل میشه! 😍🙈 ... باش حرف میزدم تا رسیدیم به قضیه نماز خوندن البته بگم که ایشون حجاب زهرایی دارن!😉✌ ... به من گفت خدا مهربووونه,پس حیفه اون همه مهربونی داده تو جلوش یه نماز رو نخونی ک پنج دیقه هم نمیشه! 😔💔 ... با خودم فک کردم دیدم راستم میگاااا پس نمازمو میخوندم ولی درس نمیخوندم ینی با عجله!😒 ... بعدش ینی ای نماز ظهره تو ذوقه ها! 😠 من همه نمازمو میخوندم جز ظهره!ایش ... بهش گفتم اجی این نماز ظهره اذیتم میکنه گفت قرار ما ای نبود!😥 ... گفتم چشم قول میدم دیه سعی کنم!😊💎 گفت سعی نه!😠 باید انجام شه چشممممم!😚 ... بازم یه کمم سختم بود ولی شد.. گذشت تا مرگ دوستم پیش اومد!😭😑 .... اقا ما خیلی تغییر کردیم!💚از خدا ممنونم,درسته که یه نفرو از من گرفته ولی به جاش یه تلنگر به 30 نفر زد!😞 ... واسه دوسم یه صلوات بدین!😌 ... من اول از حضرت زهرا و بعدش از مهدی الزمان و مرگ دوستم ک خدام اینگونه خواست!😊💕و خواهرگلم سره این عوامل من دیه نمازم میخووونم,دوس دارم دیه نماز رووو!😘 ممنونم مادرم زهرا ممنونتم اقام مهدی ممنونتم خدام😘😘 ممنونتم خواهررم!💐 .... ب قول خواهرم,کسی ک حجاب زهرایی داره نباید بزاره نمازاش بره!🌸❣ 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺سحر🌺 سلام✋ من از سال سوم دبستان چادر میپوشیدم، تا زمانی ک ازدواج کردم😶 یعنی سن۱۹سالگی پدرم نظامی ومادرم خانه دار بود و خانواده ی مذهبی ومتدینی بودیم، من عاشق چادرم بودم، وهمه منو به چشم یه دختر نجیب میدیدن، ولی کم کم بعد ازدواجم، به اصرار دوستام چادرمو گذاشتم کنار😞 لازم ب ذکره که من حتی پدرم وبرادرم موهای سرمو نمیدیدن، وبا تی شرت پیششون نبودم، چون خیلی حساس بودن، نسبت ب حجابم، ولی بعد ازدواجم، این وضع ادامه نداشت، چادر رو کنار گذاشتم، شدم مانتوی ،مانتوی کوتاه با ساپرت، وشالی که نمیزاشتم بهتربود😰 کم کم نسبت به زندگیم سرد شدم وبه شوهرم توجه نمیکردم، وهیچ کس واسم مهم نبودن جز خودم ودوستام، انقد بی حجاب شده بودم که حد نداشت، شوهرم نسبت به هم سرد شده بود ومن هم همینطور، طوری شده بود که داشتیم از هم جدا میشدیم😔 تا زمانی که دوباره چادر شده مونس ومعبودم، ونجات دهنده ی زندگیم، واونو مدیون شهدا هستم شهدای غواص ک دو سال پیش آوردن، انقد که بیخود شده بودم از خودم حالم ب هم میخورد😭 شوهرم میخواست ازم جدا بشه. اون روزی که با شوهرم سر بی حجابیم دعوا شد، از خدا خواستم کمکم کنه که دوباره چادر رو رو سرم کنم وبشم خانم خونه، حداقل یه چیزی واسم بفرسته تا بهش متوسل بشم، چندی بعد مادرم بهم خبر داد که دارن شهید میارن، شهدای غواص ،منم نذر شهدا کردم که به زندگیم بر گردم، به شرط اینک که منم حجابمو حفظ میکنم وچادر رو روی سرم برای همیشه حفظ میکنم، حالا هم همینطورشده، هم به زندگیم بر گشتم، هم چادر رو حافظ جانم میدونم و مدیونش هستم❣ وهم مدیون شهدا هستم ک دوباره بهم فرصت زندگی دادن🌷 چادر امنیته به این امنیت اعتماد کنید☝️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹لیلا🌹 با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت شما🙏 من لیلا هستم 28 ساله از تهران 😊 میخام خاطره چادری شدنم رو براتون تعریف کنم☺ من ی دختر بد حجابی بودم😰ولی نمازو روزم ب جا بود اما بد حجابی خودمو گناه نمیدونستم 😕 خانوادم هم خیلی بهم میگفتن ک نمازو روزت ب جاس پس حجابتم رعایت کن ولی من کار خودمو میکردم 😑 تا این که یک سال پیش از جانب خدا یه حسی بهم منتقل شد ک دیگ وقتشه حجابتو رعایت کنی بدون این که توسط هیئت یا زیارتگاهی بخوام متحول بشم 😊 یه عذاب وجدانی سراغم اومد در موردش به مامانم گفتم ، مامانم خوشحال شد و تشویقم کرد ب حجاب تصمیم گرفتم از فردا با حجاب کامل برم سرکار صبح که بیدار شدم با مادرم حضرت زهرا و امام زمان عهد بستم که همیشه چادرم رو حفظ کنم و از این به بعد ب خاطر خدای خودم تیپ بزنم چادری شدنم باعث شد خیلی ها مسخرم کنن حتی خواهرو خواهر زادم 😔 با حرفاشون اذیت میشدم و استرس گرفته بودم ک نکنه انتخاب اشتباهی کردم😢 شروع کردم با خدای خودم دردو دل کردم از بنده هاش گفتم از کسایی ک ب خاطر تصمیمم مسخرم میکردن همین رازو نیازهای من با خدام باعث شد به حرف بقیه دیگ توجه نکنم و برای حفظ چادرم مصمم تر بشم و خدا بود که کمکم کرد و علاقه من به حجاب بیشتر میشد و الان که این خاطرو دارم براتون مینویسم یک سال از زهرایی شدنم میگذره 😍 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌼گمنام۱۱🌼 یه بنده ی روسیاه وگنه کارم اما امیدوار ب لطف خدا چند ساله عید که میشه براخودم خرید نمیکنم. به جاش برا چنتا پسربچه ودختر بچه فامیلام سرتاپا میخرم. امسال هم شکرخدا برا ی دختر خانوم جوون حدود ۲۰۰تومن خرید کردم. با اشتیاق دادم بهش. اینقدر پدرومادرش شاد شدن که حد نداشت. تقریبا یه هفته بعدش روز زن بود... مادرهمسرم ۴۰۰تومن داد بهم. میدونید اگه کاری برای رضای خداباشه نمیزاره بی جبران بمونه. چند روز نگذشته بود که یه بنده خدایی زنگ زد گفت چند سال پیش تودل دخترمو شاد کردی امسال من دلتو شادمیکنم. اومد دیدنم یک ملیون گذاشت جلوم گفت هرچی میخوای بخر برا عیدت. تو اون سال باهدیه های عیدت دل دخترم که نه، آبروی مارو حفظ کردی. خدارو شکر کردم چون با اون یک ملیون برا ۵تا بچه دیگه خرید کردم. خدا اگه بخواد براش کاری نداره.دلتو بده بهش خودش برات ردیف میکنه حتی بادست خالی. انسانهای نیازمند خیلی قانعن سخت نیست کمک به این افراد دوست داشتنی فقط کافیه دلتو بزرگ کنی وامیدت به خداباشه🌹 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ۱۱ @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷عنایت شهدا🌷 من از کوچیکی چادر سرم میکردم ولی بعضی وقتا بیشترم با مانتو میگشتم😶 مانتو چه عرض کنم لباس اَ بَس کوتاه بودن موهامم کسی میدید نمیدید واسم مهم نبود یادمه یه بار بابام به مامانم گفت اگه واسه عاطفه مانتو کوتاه بخری مانتوشو پاره میکنم مانتوهام همش جلو باز خلاصه گذشت تا چادر کردم سرم ولی تا خالم دیدم بهم گفت این چیه درش بیار😒 منم گوشی هستم چادرمو در اوردم ولی دوست داشتم چادرمو کنم سرم آخه وقتی چادر نمیپوشیدم خیلی اشتباهات میکردم حتی وقتی چادرمو برداشتم تیپم جلف تر شد😔 تا یه خانومی اومد تو مدرسه واسمون حرف زد گفت دوست شهید انتخاب کنین واسه خودتون راستش من اصن شهیدا نمیشناختم انقد گناه کرده بودم که از صدای اذان بدم میومد😞 نمازام دم قضا شدن میخوندم این خانومه که حرف زد روم خیلی تاثیر گذاشت خیلی رفتم خونه فکر کردم تلویزیون روشن کردم دیدم داره شهید مرتضی کریمی نشون میده یهو شهید بغلی نشون داد نمیدونم رفت تو دلم گفتم خدایا میشه من اسمشو ببینم دیدم اومد علیرضا گفتم خدایا علیرضا چی من میخوام تحقیق کنم در موردش یهو کل سنگ قبرش نشون داد علیرضا مرادی رفتم در موردش هرجور شده تحقیق کردم تو کانالایی که در موردشه عضو شدم یه دفتر داشتم واسش حرف میزدم یه روز که نامه مینوشتم گفتم خدایا یه دوست شهیدیم تو بنداز تو دل من تو این مدت که خانومه حرف زد واسمون چادرم همش سرم بود زد و رفتم هفته بعدش شلمچه حس خیلی خوبی داشتم مخصوصا تو معراج و علقمه اونجا همش میگفتم شهدا شرمنده ام حلالم کنین😔 به شهدا قول دادم چادرم سرم باشه اونجا هم عکس یه شهید زده بودن به اتوبوسمون من همش چشمم رو این شهید بود تا همینجور زدم اینترنت در موردش تحقیق بازم تو کانالای این شهیده عضو شدم شهید محمود رضا بیضایی راسش من هیچکی با چادر پوشیدنم موفق نیست😔 از خانوادم بابام که کلا کاری نداره میگه هرجور صلاحته بگرد ولی مامانم همش دعوام میکنه اُمل میگه😔 به آبجیم میگه تو مثل خواهرت دیونه نباش حتی یه بار بهم گفت تو میخوای آبرومونو ببری گفتم آره اینجوری آبروتونو میبرم مامانم حجاب داره ولی از چادر بدش میاد تا دلمم میگیره از حرفاشون با دوستام حرف میزنم آروم میشم خواستم بگم چادر که بیاد خیلی چیزا میره☝️ حجاب رو با شهید محمود رضا بیضایی و علیرضا مرادی شناختم🌷 حرف آخرمم:منو جدایی از شهدا خدا نکند🌷 یا علی... 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹میم عین صاد🌹 به نام که اوست چیشد شدم من تو خانواده ای کاملا مذهبی بزرگ شدم ظاهرا حجاب خوبی داشتم نمازام سروقت بود روزه هام جا نمیوفتاد ولی ته دلم خوشم نمیومد از محجبه بودن😒 تا اینکه یه شب یه خواب دیدم🌙 همه تو صف نماز میت بودن برا مادر شهید💐 رفیقم که فکر میکردم خیلی از من وضع اخرتش بدتره تو نماز بود😞 از خواب پریدم فقط اشک میریختم😭 یه لحظه مرگ رو حس کردم شهادتین خوندم💯 نشستم با خدا ساعت سه شب درد دل کردم گریه م بند نمیومد در اتاق مادرمو👩 در حالی که گریه میکردم زدم مامانم یه لحظه هل شد😳 داستان که تعریف کردم مادرم گفت نشون دهنده اعمالته😔 از اون روز به بعد تصمیم داشتم فرد خوبی باشم و اخرتمو از نو بسازم ولی کمی برام سخت بود😖 تا چند روزی تغییری نکردم ولی یه روز از ته دلم کردم و یه عهدی با شهدا بستم رفقا کمی مسخره میکردن 👭 با سخره رفقا بازم جدی بودم و داستان رو براشون توضیح دادم کم کم براشون عادی شد🙋 حالا مث قبلا با همیم حس میکنم هم دنیام🌏 رو بدست اوردم هم اخرتم🍂 و از همه مهم تر حجابم عالی شده خودم ارامش بیشتری دارم اون صف نماز که تو خواب دیدم و توصیه و راهنمایی های مادرم اخرتمو تغییر داد من الان تقریبا 6 ماهه ظاهرا و باطنا محجبه م😍😍😍 تا الان هیچی نتونسته از این راه به درم کنه👏 ان شاالله در همین راه ثابت قدم باشم 🌺🍃 یا علی 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺تراب الحسین🌺 من توی یه خانواده کاملا مذهبی بزرگ شدم...وقتی کلاس پنجم بودم خودم دلم خواست چادر بپوشم... برای مدرسه هم میپوشیدم ولی برای جاهای دیگه نه...😶 اصلا فلسفه چادر پوشیدن و حجاب رو نمیدونستم و فقط تحت تاثیر جوّ خانوادم این تصمیم رو گرفتم... اما با اصرار و اجبار برادرم مجبور شدم علاوه بر مدرسه،توی مهمونی و گردش و جاهای دیگه هم سر کنم... وقتی بر خلاف نظر مادر و برادرم توی جلسات حلقه صالحین پایگاه بسیج محلمون شرکت کردم تازه معنی و مفهموم امانت حضرت فاطمه(س)رو درک کردم...تازه اون موقع بود که فهمیدم چادری که سر من هست چه ارزشی داره...❣❣ اون موقع بود که اجبار برادرم برای چادر پوشیدن رو درک کردم... ✅یک ساله که با درک و فهم کامل چادر میپوشم... ✅یک ساله که فهمیدم چه گوهر ارزشمندی به من ارث رسیده... ✅یک ساله فهمیدم امنیتی که من با چادرم دارم رو هیچ محافظ و بادیگاردی نمیتونه به من بده... ✅یک ساله با دل و جون و از ته دلم و با شوق و علاقه چادر میپوشم... و خوشحال میشم که توی جمع بعضی دوستام تنها چادری جمعمون منم...مطمئنم لطف خداوند شامل حال من شده که تونستم امنیت و آرامش چادرم رو درک کنم و با علاقه قلبیم روی سرم بذارمش😊🌹 امیدوارم این لطف خدا شامل حال همه دوستان من و شما بشه...التماس دعا🌹 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️ حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷ام البنین🌷 راستش نمیدونم چطور شروع کنم خب قبلش باید بگم که من از وقتی به دنیا اومدم طعم تلخ غربت رو چشیدم وقتی بابچه ها بازی میکردم یابعدش که به مدرسه رفتم هی بیشتر شد😔 تقریبا همه جا باهام بود وقتی نوجوون شدم خیلی سخت تر شده بود تنها چیزی که آرومم میکرد کتاب بود و قطعه شهدا مخصوصا شهدای گمنام صبح خیلی زود باپدرم میرفتم که جمعیت کمتر باشه نگاه بقیه آدما روم خیلی سنگین بود همیشه احساس گناه رو به من القاء میکردند😓 البته احساس میکنم غربت برای من از چند لحاظ خوب بود چون خیلی فکر میکردم خیلی کتاب میخوندم خییییلی به خدا نزدیک بودم خدارو به خودم خیلی نزدیک میدونستم❣ معتاد شده بودم به کتابهای آقای مطهری کتاب "رشد معنوی" ایشون رو خوندم و از روش نوشتم کتاب "نهج البلاغه" رو هم یک پنجمش رو از رو نوشتم کم کم علاقه ام به خدا زیاد شده بود💞 اگه بیرون از حرف کسی ناراحت میشدم شبا باگریه دستمو دراز میکردم طرف آسمون ومیگفتم بیا خدا جونم قلب شکستمو برات آوردم بیا تا باهم بندش بزنیم بعضی وقتا هم میگفتم این دیگه خرد و خاک شیر شده فکر نکنم درست بشه💔 یک شبی با التماس فراوان به خدا گفتم که چشامو که باز میکنم همه چی منو اذیت میکنه بیا وقتی که چشامو میبندم و میخوابم حالمو خوب کن و خوابهای خوب ببینم بعد از اون شاید باورتون نشه ولی دعام مستجاب شد حالا میخوام یکی از خوابهامو براتون تعریف کنم'👇 چند روز مونده بود به عید یک کارگاه خیاطی نزدیک خونمون داشتیم خانوادگی اونجا کار میکردیم خدا رو شکر در آمد خوبی هم داشتیم مادرمن اصراااااااار که باید برای عید برا خودت لباس و کیف و کفش بخری از مادر اصرار واز من انکار ومیگفتم آخه مادر من من برا چی باید خرید کنم جایی مییریم؟جایی رو داریم که بریم؟کسی رو داریم؟کسی میاد خونمون؟ما خونه کسی میریم؟مادرم گفت باشه نمیبرمت خودم میرم برات میخرم میارم من هم میگفتم من نمیپوشم😑 طفلک مادرم نمیدونم چرا با اون این رفتار هارو داشتم چون نزدیک عید بود تقریبا تانیمه شب کار کردم البته بقیه پنج شش ساعت قبل من کار رو تعطیل کرده بودن دلم خیلی گرفته بود خیلی احساس تنهایی میکردم با اون حرفام مادرم خیلی ناراحت شده بود و بغض داشت خواهرم هم همینطور با حرفهای من گریه کرده بود و خوابیده بود داشتم به وضعیت خودمون و تنهاییمون فکر میکردم و نمیدونم چه احساسی داشتم ولی بی دلیل گریه میکردم گفتم یک توسلی کنم به اهل بیت تا آروم بشم😔 دعای توسل رو خیلی دوست داشتم❣ مخصوصا فراز های آخرش رو که میگفت 'یا رجائی و یا سادتی انی توجهت بکم…' همیشه زیر لبم به فارسی میگفتم امید من توئی خوشبختی من توئی خدای من… گفتم به کدوم از اهل بیت توسل کنم یاد این حدیث از پیامبر اکرم افتادم که فرمودند من و علی پدران این امتیم گفتم حالا به کدوم از عزیزان توسل کنم گفتم به حضرت امیر المومنین علی علیه السلام چون ایشون بین مسلمونا بودن ولی در اوج غربت خلاصه اینکه دعارو با حالت ملتمسانه و حالت زاری خوندم بعد شروع کردم با امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام به صحبت کردن گفتم پیامبر فرمودند شما پدر امت اسلامی هستین پس شما چطور پدری هستین که از درد فرزندتون خبر ندارین از دل زار و حال خرابش بیخبرین یا اینکه من براتون مهم نیستم میدونم گناهکارم وروسیاه خب منم از اون بچه های بدتون من شمارو پدر خودم میدونم حال این بچه تون رو خوب کنین تا ادامه بده داره کم میاره باهمون حال رو جانماز خوابم برد خواب دیدم عید شده و رفتم خونه یکی از همکلاسیهای عزیزم که خییلی دختر مهربون و نازی هست پشت درشون وایسادم و در میزنم که حالت در عوض شد و شبیه ورودی هتلها شد و یه منشی اونجا ایستاده بود و بهم گفت غزاله اینا خونه نیستن ولی یه نامه دارین نامه رو از اون خانوم گرفتم و بازش کردم فقط قسمت گیرنده و فرستنده و آدرس روش نوشته بود فرستنده/امیرالمومنین علی ابن ابیطالب گیرنده/ام البنین حیدری آدرس / البته تو خوابم آدرس رو خوندم و به طور تصویری اونجارو دیدم ومیگم آره بلدم کجا هست خوب میدونم کجاست یک کوچه باریکی رو دیدم که یک کوچه دیگه به طور عمود به اون وصل بود وبهم میگن همین کوچه اولی که ارتفاع خونه بلند بود و کاهگلی وبه اون خانم میگم باشه حتمامیرم توی عالم خواب یه دست گل بزرگ دستم بود و از در اومدم بیرون ولی طرف مسجد محل نگاه کردم و گفتم همون خونه ایی که به مسجد وصله همون خونست خلاصه دسته گل به دست تو کوچه های محل خودمون در حرکت بودم که برادرم رو دیدم بهم گفت کجا میری گفتم خونه امیرالمومنین گفت باشه پس باهم بریم چند قدمی نرفته بودیم که گفت راستی مگه پرچم مشکی رو نمیبینی🏴امشب شب شهادت ایشون هست اگه چند روز زودتر میامدی شاید ایشون روملاقات میکردی ادامه حرف دل👇 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️ادامه حرف دلِ ام البنین👇👇 من هم خیلی تو خوابم ناراحت شدم هی باخودم میگفتم ای کاش فقط یک روز زودتر میامدم😥 ازخواب که بیدار شدم انگار دنیا مال منه حضرت علی علیه السلام من رو به فرزندی خودش قبول کرده وتمام عید میرفتم مسجد و یه عالمه دوستای خوب پیدا کردم💕 دیگه اصلا احساس تنهایی نمیکنم تازه بعدشم بامادرم رفتیم خرید خوابمو که به داداشم تعریف کردم جلد مسجد شد محال بود جز وقتیکه مریضه نمازشو خونه بخونه تو محل ما سه تا مسجد هست تازه فهمیدم که چرا اون مسجد رو تو خواب دیدم چون فقط اون مسجد بود که سه وعده نماز جماعت داشت بقیه مسجدها نماز صبح بسته بودن خلاصه سال خییییلی خوبی بود برام اون سال😊❤️ 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸گمنام در زمان🌸 سال 94 دانشگاه قبول شدم🎓 وقتی برا ثبت نام رفتم با یه چیزی برخورد کردم که برق از سرم پرید "پوشش چادر برای خواهران الزامی است" 😱😢 اشتباه نکنید این هیچ ربطی به چادری شدن من نداشت😏 خلاصه کلی خورد تو ذوقم رفتم خونه به هرکی می گفتم چادر اجباری می خندید و میگفت فک کن تو چادر بزنی با اون قد درازت شبیه علم میشی😂🙈 خلاصه گذشت و ما رفتیم دانشگاه من هیچ وقت چادرمو سرم نمی زدم و می نداختم رو شونه هام نصف چادرم همیشه تو خاکا بود دوستام میگفتن تو از صد کیلومتری قابل تشخیص هستی. ترم 2تصمیم گرفتم مهمان بگیرم برم دانشگاه محل سکونتم واین کارو کردم با همه ی بچه ها خدافظی کردم👋👋 که من رفتم، دیگه هم برگشتنی در کار نیست خوبی بدی دیدید حلال کنید. منو دیگه هیچوقت نمیبینید🙈 اقا یه ترم رفتیم و همه چی خوب بود😇 تااینکه وقتی خواستم برای ترم بعد مهمانیمو تمدید کنم. مخالفت کردن وگفتن باید برگردی ما بهت مهمانی نمی دیم حتی اگه دوباره درخواست بدی😳😩😫 ی دفعه دلم ریخت☹️ همه اون روزا جلوی چشمام ظاهر شد.از فکر اینکه باید برگردم افسردگی گرفته بودم چند روز قبل از انتخاب واحدم رفتم دانشگاهی که توش مهمون بودم واسه یه سری کارا ،وقتی رفتم پیش کارشناس رشتمون برگشته میگه :درخواست مهمانی دادی دلم می خواست خفش کنم گفتم نه دیگه شما گفتید قبول نمی کنید منم دیگه نرفتم. از حرفاش فهمیدم اگه درخواست میدادم قبول میکردن اشک تو چشمام حلقه زده بود 😢😢😢 می خواستم بکشمش😡 هیچی دیگه ترم 4برگشتم هرکسی منو میدید میگفت چرا برگشتی؟ حالا بیا و توضیح بده... تا اینکه متوجه شدم دوتا شهید گمنام قراره بیارن، و دانشگاهمون هم یک مسابقه طراحی یادمان گذاشتن، و منم که شاگرد زرنگی بودم میخواستم یه پزی جلوی استادمون بدم، گفتم باید شرکت کنم و حتما منم باید اول بشم😎 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ادامه خاطره نیم ساعت دیگه درج میشه👇👇 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ ادامه خاطره چیشد چادری شدنِ گمنام در زمان👇👇 خلاصه یکی دو هفته بعد که مصادف میشد با ایام فاطمیه شهدا رو اوردن. قربونشون بشم یکیشون هم سن خانم فاطمه زهرا بود تو گمنامی هم مثل مادرش بود😥 یکی دیگه هم 20سالش بود و تو عملیات محرم شهید شده بود. تا چند روز براشون مراسم برگزار می کردن منم که میخواستم واسه طراحی بیشتر باهاشون اشنا بشم همه رو شرکت می کردم مهر شهدا اوفتاد به دلم💚 شنیده بودم میگفتن بایه شهید دوست شید زندگی تون عوض میشه، منم یکی از شهدا رو انتخاب کردم و هرروز میرفتم یه سری بهش میزدم. یه اردوی راهیان نور گذاشتن منم که می خواستم بیشتر با شهدا اشنا بشم رفتم راهیان نور 💥رفتن ما همانا چادری شدن ماهم همانا... قبلا یه بار دوران دبیرستان رفته بودم راهیان نور ولی این بار خیلی فرق داشت .توصیه می کنم حتمابرید .فوق العادست اصلا نمی تونم توصیف کنم. غروب شلمچه روی اون شن و خاکی که بعضی نقاط شو محاسبه کردن تو هر یه قدم 25تا شهید دادیم، اون زمین اغشته شده بود به پوست و گوشت شهدا یه طرفمون شهدا بودن و 8سال دلاوری یه طرفمون هم کربلا بود وسیدالشهدا😭 میگن یه بار امیرالمومنین رو میکنه به خوزستان سلام میده میگن: اقا به کی سلام میدی میگه:یه کسایی میان اونجا که مثل پاره های اهن می مونن. هوا تاریک بود. همه نشسته بودن، توی اون صحرایی که تا دیروز چیزی جز خاک نبود حالا میشد صحرای محشر رو دید همه گریه میکردن و بلند فریاد می زدن من که همیشه تو عزاداری ها بی صدا گریه میکردم حال باور نمیشد که می تونم انقد راحت گریه کنم. تا حالا همچین احساسی تو زندگیم نداشتم، قلبم داشت از جا کنده میشد. احساس میکردم امام حسین اونجاست امام زمانم که حتما اونجا بود یه لحظه خودمو، با خدا و امام زمان رو تنها احساس کردم یه دفعه دیدم دستام خالیه و حرفی برای گفتن ندارم گفتم:خاک بر سرم واسه امام زمانم کاری نکردم، دلم واسه غریبی امامم سوخت. اگه امام زمان ظهور کنه ،من با چه رویی سرمو بالا کنم.😔 ایا من خودمو برای ظهور اماده کردم؟ حالا می فهمیدم میگفتن :اقا یاری نداره که ظهور نمیکنه همونجا گفتم: اقا منو جز یارانت قبول کن می دونم لیاقت ندارم ولی کمکم کن خودمو اماده کنم.گفتم: اقا من دیگه چادر میزنم فقط تو دیگه غصه نخور میدونید چرا تا حالا چادری نشده بودم راستش چون شجاعت و اعتماد به نفسش رو نداشتم ولی الان دیگه واقعا برام مهم نیست بقیه چی میگن من هرکاری هم که بکنم باز اونا حرف خودشونو میزنن میگن:ظهور نزدیکه ایا واقعا ما که بچه شیعه ایم و اقا امیدش به ماست اماده ایم؟😔 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹زینب بانو🌹 ب نام خدا من از کودکی با چادر اشنا بودم مادرم چادری بود پدرمم خیلی دوست داشت من چادر ب سر کنم. من چند بار بخاطر خواسته ی پدرم چادر سرم کردم. اما هی پشیمون میشدم😔 و تیکه های فامیل و اطرافیان اذیتم میکرد.😣 چادرو دوست داشتم اما احساس میکردم خیلی چیزارو از دست میدم احساس میکردم همه ی اطرافیانمو از دست میدم تا اینکه ایام فاطمیه بود قصه حضرت فاطمه (س )شنیدم که چادرشون پشت در سوخت ولی از سرشون. نیافتاد اون شب خیلی گریه کردم😭 قسم خوردم که نزارم یادگار مادرم فاطمه از سرم بیافته الان که چادری شدم حس ارامش دارم و حس میکنم ارزش و احترامم تو جامعه خیلی بیشتر شده😊👌 حرف_آخر: اگر حیا سرجاش هس چادر بزن. اگه نیس قید چادرو بزن لباس مادرم فاطمه حرمت دارد رسم شرایط دارد اولین شرطش نیت توست❤️ یاعلی شب و روزتون زهرایی(س) 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷شهیدگمنام🌷 خانوادم زیاد مذهبی نبودن،فقط در حد نماز و روزه البته خواهرم و مادرم چادر میپوشیدن برادری داشتم اهل رفیق بازی و تفریح و تیپ و.. بعد نمیدونم یه دفعه چی شد داداشم سر از طلبگی در اورد داداشم از دانشگاه رشته مهندسی در اومد شد طلبه.. از اونجایی که من اهل تیپ و رفیق بازی و ...بودم و اصلا حتی تو فاز نماز و روزه هم نبودم...😔 کفاره روزه ام رو بابام میداد. داداشم که وارد جو طلبگی شده بود خیلی با من بحث میکرد سر رفتارم و حجابم و خیلی درگیر بحث با داداشم بودم سر بحث حجابم... از اونجایی که محل درس خوندن برادرم از محل زندگیمون دور بود،موقعی که برادرم میرفت حوزه علمیه من چادر نمیپوشیدم و وقتی هم میومد خونمون چادر میپوشیدم..😶 نزدیک یک سال شده بودم بازیگر واسه خودم و اطرافیانم از این وضع خسته شده بودم واقعا😭 تو وضعیت بد حجابی سفر مشهد نصیبم شد و اقا منو طلبید واسه اولین بار میرفتم مشهد... از هر کی میشندم میگفت هر وقت اولین بار میری مشهد خود به خود اشک تو چشمات جمع میشه و گریت میگیره😭 اما من همچین حسی رو نداشتم، یادمه حتی اولین سفر مشهدم با این که دوس نداشتم برم حرم اقا دستمو گرفت و ضریح مبارکش رو گرفتم خیلی تعجب کردم که واقعا بین اون همه شلوغی چطور من دستم رسید به ضریح اقا😭😔 خیلی تو فکر بودم... همونجا تو حرم از اقا خواستم و مادرم فاطمه زهرا رو واسطه قرار دادم که کمکم کنه تا من بتونم راه درست رو انتخاب کنم. از اون موقع که مادرم رو واسطه قرار دادم حجابم تکمیل شد... من هر چی دارم از اهل بیت و مادرم زهراست😭 الان هم از مادرم اذن شهادت میخوام انشاءالله که مادرم راه شهادت رو واسه من باز کنه و به من لیاقت شهادت بده. انشاءالله روزی برسه که همه ی خواهران گلم زهرایی بشن و چادر زهرایی بپوشن. از وقتی چادری شدم و نماز میخونم خیلی چیزا نصیبم شده،خیلی چیزا که حتی خیلیا ازش خبر ندارن و بعضی از چیزایی که مردم دیدن و تعجب کردن😳 کسی فکرشو نمیکرد نعمتهای زهرایی نصیب من بشه حتی خودمم فکرشو نمیکردم😔 من شاید بیشتر از سه ساله که چادری شدم و رابطه خوبی هم داشتم و دارم با شهدا😭 اما چند وقتی هست که یه دوست شهید واسه خودم انتخاب کردم😊 دوست شهیدم محمد علی قنواتی زاده هست😭 شهیدی که از وقتی وارد زندگیم شده زندگیم رنگ و بوی عجیبی گرفته😭 بیشتر با شهدا انس گرفتم😊 شاید همه ی افراد همه ی شهدا رو دوس داشته باشن و بهشون نزدیک باشن اما وقتی یه دوست شهید واسه خودت انتخاب کنی خیلی خیلی بهش نزدیک میشی😊 اگه یه دوست شهید داشته باشی شک نکن روزی شهید میشی🕊 انشاءالله هر انسانی که ارزوی شهادت داره شهید و شهیده بشه 🌷شادی روح شهدا صلوات🌷 التماس دعا🌹 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹فاطمه زهرا🌹 بسم رب الشهداوالصدیقین تادوران راهنمایی تیپ وظاهرم ساده ومعمولی بود اماسال سوم راهنمایی بودم که دیگه حجاب برام مفهومی نداشت وهمکلاسی هامو می دیدم راحت وبی حجابن منم بدم نمی اومد مثل اوناباشم😉 سال اول دبیرستان شدمنم مدرسه جدید. و دوستای جدید روی من تاثیرگذاشت دیگه تیپ وظاهرم معمولی نبود موهامو بیرون میریختم وکمی آرایش میکردم تا سال دوم دبیرستان شد دیگه کم کم موهامو بیشتر بیرون میدادم وآرایش میکردم و روزبه روز وضع ظاهرم بیشترتغییرمیکرد😔 💥تایه روزصبح مادرم بهم گفت خواب دیدم یه آقای مومن وباخدایی بهم گفته به دخترت بگو چند مدتیه بد در اومدی، حجابتو رعایت نمیکنی. من حرف مادرمو باورنکردم وبخاطراین موضوع یه بحث کوچیک باهاش کردم تایکی دوسال ازاین خواب مادرم گذاشت ومن یه شب خوابی دیدم وتو اون خواب قسم خوردم حجابمو رعایت کنم، اما صبح که شداهمیت ندادم وگفتم ازفکروخیال وخستگی چنین خوابی دیدم کابووس بوده😔 تاقبل ازاینکه دانشگاه قبول شم بازهم خواب دیدم چادرگذاشتم وخیلی محجبه شدم وبایکی ازآشناهامون که دخترخانوم طلبه هستن دارم صف جلوی مسجد که امامزاده هم هست نمازمیخونم،،بازم اهمیت ندادم😶 تادانشگاه رفتم بازم آرایش میکردم و زیاد موهامو بیرون میدادم اما درکل آدم معتقدی بودم وهمیشه میگفتم دل باید پاک باشه اما نمیدونستم"ظاهرآدم بایدبا باطن یکی باشه"شایدنامحرمی ازپاکی دل من خبرنداشته باشه وبخاطرظاهرم درموردم قضاوت نادرستی بکنه. تاهمون سال اول دانشگاه تیپ زدن و آرایش کردن برام جالب بود ولذت میبردم اما دیگه کم کم ازاین وضع خسته شدم وبااین وضع ظاهر بیرون میرفتم خجالت می کشیدم وعذاب وجدانم میگرفت مخصوصا زمانی که نامحرمی بهم متلک میگفت😣😰 سال دوم دانشگاه شد دیگه کمتر آرایش میکردم زیاد موهاموبیرون نمیدادم، سعی کردم نمازمو دائم بخونم ونماز خوندنم شروع شد درمورد حجاب و چادر توفضای مجازی بعضی اوقات پست ومطالبی میخوندم وباعث شدبرنامه هاوکانالی که درمورد حجاب وچادر بود دائم پیگیری کنم وبه چادرگذاشتن فکرکنم منی که زمانی ازچادرمتنفربودم😶 چندبارتصمیم گرفتم چادر بزارم امامنصرف شدم اقوامو دیدم دوستامو دیدم راحت وآزادهستن ،،ازهم سخت تر برام حرف مردم بود😣،،یکسال درموردحجاب وچادرتحقیق کردم هربرنامه ای درموردش بودنگاه میکردم توفضای مجازی خیلی پیگیربودم حتی ازچندتا خواهرای محجبه کمک گرفتم ازشون سوال میپرسیدم تااینکه تصمیم قطعی شد و قبل محرم 95بود خوابی دیدم وقسم خوردم خوابمو پیش کسی نگم و محرم95 شد دو یا سه شب بدون چادر مسجد رفتم حالم گرفت شد تو اعزای اباعبدالله الحسین حجابم فاطمی نیست تااینکه فرداش چادرخریدم سرکردم وازامام حسین(ع) خواستم و به مادرش زهرا(س) قسم دادم بهم کمک کنه و ثابت قدم باشم وراه مادربزرگوارشو ادامه بدم😊 باچادرم آرامش خاصی پیداکردم واینکه اطرافیانم به محض اینکه دیدن وشنیدن چادری شدم بیشترشون تشویقم کردن حتی دوستانم واینکه دیدم اصلاسخت نیست😊 الان نزدیک7ماهه چادری ومحجبه هستم وخیلی راضیم❣ وهیچوقت چادرو ازسرم برنمیدارم طرزفکرم نسبت به زندگی، آینده خیلی تغییرکرده واعتقاداتم زیادشده👌 من همیشه عاشق امام حسین و شهدابودم وهستم وبه این خاطرخدا کمک کرد مسیر زندگی تغییرکنه. وهمیشه به این فکرم که ای کاش زودتر از اینها چادرمیزاشتم.. عظمت ومفهوم حجاب وچادروکاملا درک میکنم.(واینکه تنها بخاطرخوابهام چادرنزاشتم به یه چیزایی پی بردم وبه حقیقت حجاب دست پیداکردم)👌 سپاس گذارم خالق یکتارا که دعاهای پدرومادرم راقبول کردومسیرزندگیموتغییرداد🌷🌷🌷 التماس دعا یاعلی👋 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌼گمن___یاس نرگس__امه🌼 چیشد دختر مادرم زهرا شدم... درست یادمه آخرای آبان بود که یه شب با خواب عجیبی بیدار شدم چشامو که باز کردم خیس عرق بودم تا به خودم اومدم دیدم اذان صبح دارن میگن منم بی اعتنا دوباره خوابیدم آخه اصلا از نماز خوشم نیومد و فقط ماه رمضان اونم به اجبار نماز می خوندم صبح که از خواب بیدار شدم یادم اومد دیشب خواب دیدم توی فضای جنگی بودم اما جنگ های قدیم نبود امکانات پیشرفته الانه رو داشت نفهمیدم چی شد که با یه رزمنده همراه شدم و منو برد پای یه ماشین که پشتش پر از جنازه شهدا بود و گفت برو اونجا بشین تا از اینجا بریم اینجا اوضاع طوفانی..😔😭 به خانوادم که گفتم خندیدند مامانم میگفت حتما قرار شهید بشی😂 منم اعتنایی به خوابم نکردم چون قبلا زیاد خواب جنگ میدیم و اینکه توی همه اون خواب ها من با استرس زیادی خانوادمو نجات میدادم اما بی فایده بود😭 آذر ماه رفتیم راهیان نور جنوب توی ماشین اسم هایی بمون دادن که توی مسیر اردو و زندگی برادرای شهیدمون باشند خب اسم شهید منم شهید مهدی زین الدین بود منکه نمیشناختم مچاله کردم گذاشتم تو کیفم.. اردوی جنوب منو تغییر نداد راستش شلمچه که انقدر دوستام گریه کردن من حتی یه اشکم از چشام نیومد😶 اردیبهشت رفتم راهیان نور غرب اونجا از بس به فکر ارایش و ظاهرم بودم واقعا دیگه خسته شده بودم اما بازم خبری از تغییر نبود نه نماز نه حجاب نه حیا و گناهای بزرگ که هر روز با بزرگ شدنم اونام قد میکشیدند😔 اواسط خرداد امتحان زیست داشتم و خیلی خسته بودم رفتم سر گوشی نمیدونم چی شد اسم اون شهید رو زدم در کمال نا باوری این برادرم همون رزمنده ای بود که تو خواب دیدم دقیقا شهادتش هم از ناحیه گردن و محاسن زخمی شده بود توی عکسا چشمم به یه پسر جوان خورد راستش یه جورایی وارد دلم شده بود اما پایینش نوشته شده بود شهید مدافع حرم منکه اصلا معنی شهید و شهادت نمیفهمیدم چطور می خواستم یه پسر جوان امروزی رو به عنوان شهید توی ذهنم بگنجونم .... ادمه دارد.... 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ادامه خاطره ساعت۱۴ درج میشه 👇 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ ادامه خاطره چادری شدنِ گمن___یاس نرگس__امه 👇 آخه ده هفتادی بود شبیه خودم راستی اصلا مدافع حرم کیه؟چیه؟کجاس؟ دیگه این عکس مقدمه شد تا برم دنبال شهدا به خصوص مدافعان حرم اخه نتونستم اونارو درک کنم خب تو دوره و زمان من زندگی کردن از همون جا با شهید دوست شدم و شهید محمد رضا دهقان امیری شد دوست شهیدم 💥اوایل فقط عکس دوست شهیدم شد عکس پروفایلم اما بعد یه هفته تب و لرز نمی دونم چی شد دیدم نماز می خونم با علاقه حجاب میگیرم و چادرمو با عشق سرم میکنم 💥کم کم بدون اینکه خودم بخوام آهنگای گوشیم حذف شد و جایگزینش مداحی شد 💥عکسا کانالام گروه هام همه حذف شدنو و جایگزینش چیزایی شد که منو به شهدا برسونه دائم الذکر شهدا شدم حالا همه منو اسم شهدای مدافع حرم میشناسند همه می دونن بهترین جا برای من گلستان شهدا هست🌷 دیگه از اون خواب و کابوسای جنگ خبری نشد عوضش خواب هایی میدیدم که خیلی شیرین بود خواب شهدا شهادت و جاهایی که دلم می خواست برمو نمیشد...🕊 توی مسیرم افراط بود خستگی بود تیکه و کنایه ها بود اما در کنار همه اونا شهدا منو به خدای رسوندن که اسمش برام ارامش میاره❣ راستش من قبلا اصلا وجود خدا رو باور نداشتم و اصلا یاد امام زمان و خدا و شهدا نمیکردم مگر در مواقع تنگنا که اونم با هزار جور شرط و شروط میرفتم در خونه خدا یا بهتر بگم فقط تو سختیا خدا رو باور میکردم اما الان که فکر میکنم کارم مسخره بوده تو مسیرم بارها جازدم اما با کمک دوست شهیدم محمد رضا خودمو بازم پیدا کردم الان خیلی خیلی شکر میکنم که از اون باتلاق در اومدم و هرچند میدونم بنده حقیر و روسیاه و عبد ضعیف و مستحق خدا هستمو و شهادت لایق من نیست اما دست خودم نیست هر موقع از اینده و ارزو حرف میزنند یاد شهادت میوفتم و دلم هوای پریدن میکنه..🕊 پریدنی که اول حال می خواد بعد بال و بهم میدن برا پرواز... و همه آرزویم برای شهات اینکه تو ۱۸سالگی مثل مادرمون زهرا از ناحیه پهلو شهید بشم و برای همیشه گمنام بمونم .... یا زینب______مددی🌷 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸زهرا🌸 سلام خسته نباشین .زهرا21ساله هستم. میخوام خاطره ی باحجاب شدنموبهتون بگم من هرگناهی فکرشوکنین انجام دادم😔 غیبت نخواندن نماز. دوست شدن بامردزن دار و پسرمجرد. اوایل بدون چادر بودم الان سه سال میشه ک چادر داشتم ولی بدون حجاب و با ارایش تااینکه ب دلم افتادبرم کربلای ایران شلمچه💚 5 فروردین96عازم شلمچه شدم ودوشنبه شب برگشتم. من اونجا دلمو سپردم به شهدا و برگشتم من الان۸ روزه ب دنیااومدم باکمک شهداتونستم پاک شم و ب همین دلشکستم واشک گوشه چشمم همین۸ روزحاجتموگرفتم. الان یه خواستگارطلبه دارم .همین حاجتم ازشهیدطاهرسیلاوی بود وتوهمین پنج روزمن شدم دختر محجبه پاک. شدم دخترشهدا ودختر شهید طاهرسیلاوی. راستی قبرمطهرشهیدطاهرسیلاوی توهویزه هست .هنوزجواب خواستگارمو ندادم برام دعاکنین خوشبخت بشم. خواهرای گلم یادمون باشه(چفیه هاخونی شدندتاچادرمان خاکی نشود) قدرخودتون روبدونین ماچادریامث مرواریدهستیم ک بایدتوجعبه محافظ باشه. دوستتون دارم التماس دعا🌺🌺 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹معصومه🌹 خانواده من زیاد مذهبی نبودن یعنی اصلا مذهبی نبودن ☹️ مادرم و خاله هام و مادربزرگام چادر میزاشتن. اصلا نه طرف پدرم و نه طرف مادرم یه دختر خانم با حجاب پیدا نمی شد😒 مادرمم بهم خیلی می گفت نماز بخون اما من اعتنا نمیکردم منم بی حجاب نبودم یه کم شل حجاب بودم😞 و همراه مادرم که بیرون میرفتیم یکم مراعات میکردم. خلاصه شد تا در عید غدیر ما رفتیم یه مراسمی و من اون سخنرانی که خیلی دوسش دارم اومد و صحبت کرد موضوع هم نماز و حجاب بود. اقا منم سخنرانی خیلی دوست داشتم یعنی اهمیت می دادم. خانم مهدوی صحبت کرد و به من تلنگری ایجاد شد اونجا بود که تصمیم گرفتم نماز خون بشم. بعد از ان روز ما رفتیم مدرسه من از باحجابای مدرسمون خیلی خوشم میومد شنبه بود و زنگ اخر سال اول راهنمایی بودم که خانم میرزایی معلم پروشی عزیزمان که خیلی دوسش دارم اومد تو کلاس بیشتر بچه ها به این خانم بزرگوار خیلی توجه و بعضیا هم کارشونو الگوقرار میدادن .منم از رفتارش و صحبتش خوشم میومد 😅 خلاصه اون روز شنبه این بانو درباره (حجاب صحبت کرد ) من بعد از صحبتش خیلی تو فکر رفته بودم یعنی هی به خودم میگفتم اگه چادر بزاری با ارزش میشی ولی ...😞 با خودم تا خونه برم درگیر بودم بعد رفتم به مامانم هم هی حرف ها و اتفاق ها رو تعریف کردم . مادرم گفت:اگه چادر می خوای بزاری باید طعنه های مردم و فامیلا و دوستا رو تحمل کنی نه اینکه با یه حرف دوستت یا فامیلا چادرتو کنار بزاری خلاصه خیلی فکر کردم خیییلییییی ...تا اینکه خیلی قوی💪رفتم به مادرم گفتم بریم برام چادر بخریم خیلی خوشحال بودم تا حالا این حس خوبو نداشتم 😁 در اولین روز محرم سال ۱۳۹۴من شدم دختر خانم فاطمه الزهرا❣ انگار دوباره متولد شدم خیلی برام جذاب بود ☺️ اما فردا که مدرسه رفتم طعنه های بچه ها و حرفاشون عذابم میداد 😔دلم میشکست چون نمی تونستم دفاع کنم از خودم😤 ولی با خداجونم خیلی صحبت میکردم تا ایمان و ارادمو قوی کنه بتونم در برابر این حرفا صبوری کنم. دوستای بی حجابم ازم دور شدن و دوستای باحجاب گرفتم دوستایی که داشتنشون برام مفیده نه ضرر👌 الانم که سه ساله باحجابم نظر و افکار فامیلا نسبت به من خیلی تغییر کرده و همه به مادرم برای داشتن همچین دختری افتخار می کنن☺️ تازه دوستمم باعث چادر گذاشتنم توی مجالس مهمونی شد و خدارو شکر که یک سال توی مهمانی ها هم چادر میزارم 😊 ارزو دارم به درجات بالاتر برسمم التماس دعا🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره زهرایی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷فاطمه🌷 توی خانواده مذهبی بزرگ شده بودم...نمازمومیخوندم...امام حسینم عشقم بود...شهدارودوست داشتم❣ اما یه جایی یه روزی رفتم تومنجلاب😞 به اسم عشق وعاشقی رفتم توی چاه گناه حتی بعدازگناه هم همون شب تاصبح زجه میزدم. گریه میکردم...توبه میکردم😭 امابازمیرسیدم سرخط اول...3سالم بودبابام فوت شده بود...هیچ خاطره ای ازش نداشتم اماحس میکردم ازم دوره ...دلگیره ازم...ازسال سوم راهنمایی میخواستم برم شلمچه اماشهدانمیخاستن...یعنی تیرگی قلبموگرفته بودکه مانع دیدارمیشد...😔 سال چهارم دبیرستان بود هفته اول مهر یه جانبازشیمیایی اومد مدرسمون وصحبت کردم درموردکرامت شهدا...که میشه باهاشون برگشت...میشه دستاشونوگرفت که راه کجی ک داری میری روبرگردی... دلم لرزید گفتم خداجونم میشه اینباردستمو بگیری؟میشه بسپریم به شهدا؟به آقای جانبازه گفتم مامانم راضی نمیشه بیام شلمچه دعام کنید گفت توسل کن به خودشهدا.... خونه رفتم وگفتم مامان جون یه چیزی ازت میخام میشه بگی باشه؟گفت مامان جون گفتنت مامانجون گفتن همیشگی نیس....میخوای بری شلمچه؟گفتم اره...راهی شدیم ورفتیم... لب اروندگفتم همه ازنامردیات میگن که جوونامونوغرق کردی توخودت... امااینباربه حرمت همون شهدا مردونگی کن گناه وهوس رو از زندگی من بردار غرق کن توخودت... 💥یه جمله قشنگ اونجابود...* برای پسرش لباس دامادی هم خریده بود...باگوش ودهان پرازگل ولای آوردنش...مادرش فقط یک جمله گفت:حلال نمیکنم جوانی راکه گناه کند...* وقتی توی شلمچه پای برهنه راه رفتم حس کردم یه نگاهایی دارن دنبالم میکنن.. 😔 وقتی توی طلاییه هق هق میزدم فهمیدم الان وقت برگشته... وقتی راوی گفت روزی اول محرم اینجا از امام حسینت چی میخوای فهمیدم که امام حسین میخواد بقیه راه رو باهم بیاد.. وقتی اومدم خونه شنیدم مامانم گفت باباش اومده به خوابم گفته بذار این سفر رو فاطمه بره.. بعدازبرگشتم یبار دیگه گناهمو انجام دادم اونجا بود که واقعا امام زمانمودیدم😭 وقتی پیشونیش عرق کردوقت دیدن نامه اعمالم...که گفت اون روز تو شلمچه قول داده بودی چیشید؟؟؟؟ توی تلگرام دنبال کانال شهید علمدار گشتم که صفحه شخصی یه دختررو پیدا کردم که گفت آقاسید یساله داداشم شده بهش توسل بزن بخداخیلی مرده.. گفت امشب سرنماز بهش بگومیخوام ناموست شم..میخوام برگردم به واسطه تو...اونشب باشهیدعلمدار وشهیدمحمدرضادهقان عهدبستم...✋گفتم میخوام خواهرتشم... میخوام دستموبگیری.... وقتی لبخند شهید شاهسنایی روتو خواب دیدم...وقتی توخواب دیدم شهیددهقان چادرحضرت زهراروسر کردم معطرش کرد برام دیدم هواموداره... برگشتم به زندگیم به واسطه اونا...حالاهم بااینکه دارم ازطرف طرف مقابلم اذیت میشم امادلم قرصه که پشت من خداست حتی اگه اسمون وزمینم علیه من باشن هیچ اتفاقی برامن نمیفته هیچی.... تازه فهمیدم وقتی اسمم فاطمه است ینی حرمت داره اسمم....🌷🌷🌷 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام 👇👇 🌸نفس🌸 راستش من قبل از سن تکلیف با مامانم نماز میخوندم خودم با چادر میرفتم پیشش بعد ها ک نه سالم شد خیلی با حجاب بودم ولی کم کم با دیدن اطرافیانم منم کم کم شالم رفت عقب😔 ولی مامانم هی گوشزد می کرد یا به بابام شکایت میکرد در مورد حجابم این بود کم کم از خدا دور شدم این سال اخر مامانم چنتا سخنرانی راعفی پور رو دانلود کرد منم باش گوش میدادم متحول شدم ولی بازم بی نماز بودم ولی یه دوست داشتم یه مدت باش تو مدرسه میرفتم نماز بعدش گفتم اینطوری ناقص نمیشه تو خونه هم خوندم ولی این اخرا بد شانسی اوردن اتفاقای بدی افتاد منم از خدا رو برگردوندم گفتم یه عمر دعا مردم جواب ندادی بد ترش هم کردی؟؟😣 ولی یه خوابی دیدم بیدار شدم توبه کردم😭 و اینا حالا هم هیچی نمی تونه منو از راهی که انتخاب کردم بی خیال کنه 😊هر بلایی هم سرم بیاد من بش اطمینان دارم...✋ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹الهه🌹 🔹 قبول نشدن سال اول کنکور تو دانشگاه😔 🔹وفوت دوتا از نزدیکترینام😔 🔹خواستگارایی که هرکدوم تامرحله عقد میرفت وخیلی دیر میفهمیدم ازخودم خیلی توراه خدا پایینترن😔 حسابی افسرده وداغونم کرده بود، بعدازسه سال وپیشنهاد از جانب بقیه با اِکراه تمام تو اوج خستگی روحی رفتم راهیان نور😊 درحالیکه حتی اسم یه شهیدم تا اون روز نشنیده بودم، یکم مصداق آیه ی«صم بکم عمی،فهم لایرجعون» بودم😔 توکاروان همه یه شهیدو واسه معرفی داشتن ومن نه😭 مدیرم گفت از کتابخونه کتاب بردارم با کتابا حرف زدم که کدومتون میتونید کمکم کنید من هیچکدومتونو نمیشناسم، کتاب قصه فرماندهان شهید همت اومد دستم، صندلی اتوبوسمم عکس حاجی بود😍 ...وقتی شناختمش دنیایی جدیدی به روم بازشد، دنیایی که یه من جدید از من ساخت، دنیایی که توش پسرای فشن وترانه ها ولباسایی که فرهنگ غرب واسمون لقمه میگیره دیگه جایی نداشت، لباسایی که حالا میفهمم دراوج گرونقیمتی شیکی والبته پریشونیش ثانیه ای لذتش برابری باآرامش وصفای یادگار مادرمون رونداشت والان باچادرم تکمیل شد دیگه هیچ چیز زندگی قبلیم به دلم نمینشست ❌ نه محتویات موبایل وکامپیوترم ❌ نه دکوراتاقم ❌ نه ظاهرم ❌ نه باطنم هیچی هیچی منوازنوساخت، خیلی آسون، فقط باعشقش! مگه دلبرجدیدی که برگزیده بودم جایی برای دلبرهای قبلیم گذاشته بود!😍 توسن۲۰سالگی احساس میکردم دوباره متولدشدم، ✅دفترخاطره ی چندین وچندساله ای که پاره شد، ✅سی دی هایی که شکسته شد ✅وپوسترایی که پاره شد،نشون صحت این مطلب بود😊 دفتری که بخش عظیمیش پاره شد و انگار فقط باید چند برگش سفید میموند تا متبرک بشه به حرفای دل من باحاجی ،چراچندبرگ!چون نذاشت دیگه تنهابمونم والبته چندماه تنهایی ای داشتم که به همه ی جمعهای عالم برام می ارزید، که به خودش قسم که خیلی برام عزیزه،تواون چندماه به تنها چیزی که فکرمیکردم دنیای جدیدی بودکه شناخته بودم وهر روز با کتاب وسی دیهای جدیدی که میخریدم سرگرم بودم😭 خودش برام یکی که قبولش داشت روفرستاد، حاجی سنگ تموم گذاشت والان که۸سال ازون موقع میگذره یاد اونروزها کمترین حسی که درمن ایجاد میکنه شیرینی وغرور بابت اینکه توفیق داشتم عشق دوتاازآسمونی ترینهارو تو دلم داشته باشم❣❣ ودومیش کسی نیست جزشهیدبیضایی عزیز که خودش بهش حوالم کرد تا بعد سالها به بن بست خوردنم دستمو بگیره، همونکه وصیتش، فقط کلام حاجی بود😊 که توی تمام قدم های زندگی کنارم هستن، غم وشادی، جمع وخلوت، خواب وخوراک...وراه روازچاه بهم نشون میدن🌺 اینهمه حضور رو کدوم آدم مرده ای میتونه داشته باشه؟ اینو برای اونایی میگم که میگن دلشونوبه یه سنگ وچهارتاعکس خوش کردن😕 دیشب باخودم فکرمیکردم چطوربعد ۳۴ سال ازپرواز این پرستوی عاشق که زمین برای روح بلندش قفس بود😭،هنوزاینهمه حرارت تودل من ودلداده های بهترازمنه،چطورانسانی غیرمعصوم میتونه اینقدرفاتح ومحبوب هاباقی بمونه انگارخودش زود منو از ابهام درآورد وبرام به عینه ثابت شد خون شهیدتا دنیادنیاست زندست، چون ازهمسرجوون وگاهابچه یابچه های کوچیکش وجوونی میگذره، درحالی که جوون دوست داره هرچیزرو به نحواحسنت بدست بیاره، این انسان چطورمیتونه ازخاطرهابره؟مگه برای خودش تودنیا زندگی کرد که بعد رفتنشم از قلبها و ذهنهابره؟مگه میشه تااین حدمخلص بودوفراموش شد؟ وچندسال که سهله تاان شاا...اومدن منتقم خون سالارشهیدان، تازست🌷 التماس دعا 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313