eitaa logo
💚آرشیو خاطرات💚
31 دنبال‌کننده
5 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سلام به کانال دختران زهرایی و پسران حسینی خوش آمدید کانال اصلی👇 @dokhtaran_zahrai313 پیچ اینستا👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai/
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷سید عباس🌷 سلام وقت بخیر💐 خانواده من مذهبی بودن پدرم مداحه اهل بیت هستن از بچگی پدرم منو به مجالس اباعبدالله میبرد خیلی دوست داشتم مجالسو هر وقتی که خواست بره مجلس من بدو بدو میرفتم پیش پدرم میگفتم منم میام پدر افتخارش این بود که فرزندانش توراه اهل بیت باشن💚 ایشونم با افتخار منو با برادرم به مجلس میبردن بعد بزرگتر شدم رفیق صالح خیلی خوبه یه رفیقی پیداکردم اهل دل و اهل بیتی بود اسمشو میگم چون دوسش دارم رضابلخی خدا حفظش کنه باهم هر هییتی و مجالسی میرفتیم بعد هییت زدیم👬 که الان خدارو شکربعداز۸سال پابرجاست و ما داریم بچه های کوچیکو به مراسم میارمشون که وقتی بزرگتر شدن مثل مابشن😇 که رفیقشون فقط و فقط امام حسین باشن جدیدا یه مداحی همین نوحه رو خوندن خیلی قشنگه درکل حسینی شدن رو اول باید خودشون بخوان رفیقایی داریم که الان توزندگیشون شکست خوردن به ما طعنه میزدن که هیئت چیه😒 واقعا متاسفم برای این افراد خدا هدایتشون کنه🙏 درکل هرکی از اهل بیت جدا شد از دنیاوآخرت جدا شد☝️ چون دنیا و آخرت بچه هیئتی ها اهل بیت هستن😊 امیدوارم خاطره خوبی باشه انشالله مشرف شوید به کربلا🌹 اجرتون با سیدالشهدا🌹 یازهرا س🌹 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹آیدا🌹 سلام ✋ آیدا هستم 🙈 شانزده سالمه☺️ متولد تبریز😍 ساکن تبریز😍 تو یه خانواده ای تقریبا بی اهمیت به حجاب و اینجور مسائل وهمیشه هرکاری میکردن ازسر عادت بود وبی دلیل😞 الانم که الانه سر تصمیمم هردم غر میزنن و مسخره میکنن😫 از بچگی تا دوم راهنمایی نه خودم چیزی از حجاب و نماز درک کردم نه به این چیزا فکر میکردم😶 نه کسی بهم میگفت همیشه لاک میزدم💅 همیشه تیشرت تنم بود و موهامو خواهرم درست میکرد میفرستاد بیرون👧👱♀ خواهرم میگفت از الان چرا باید شال و روسری سر کنه😑 منم از سر کردن شال و روسری خوشم میومد ولی بیشتر وقتا از سر کردنش منصرفم میکردن با حرفاشون...😣 تو راهنمایی یه دوستی داشتم درسته حجابش کامل نبود ولی نماز میخوند.😍 تو مدرسه که میرفت نماز چندباری باهاش رفتم ☺️ بهش گفتم نماز یادم رفته چطوریه 😢 یادم انداخت تا یه مدتی نماز میخوندم 🙂 ولی همون پوشش رو داشتم😟 تا این که خودم خواستم دیگه برام مانتو بخرن😶 و از این شرایط خوشم نمیومد سال سوم راهنمایی شاگردای کلاسمون خیلی بد بودن😱 بیشتر از نصف کلاس دوست پسر داشتن و جو کلاس رو بدجوری با دفترهای عقاید به هم ریخته بودن...بارها کارهممون به دفترمعاونت کشید و....😣 چندتا هم بودن که ازدواج کرده بودن و واویلا بود..😰 تا اینکه اون سال با هرچی بدی و التماس برای اینکه اخراج نشیم تموم شد😪 با انضباط خیلی خوب ولی معدل19:94😃 دختر همسایمون که شرایطش شبیه من بود از نظر حجاب، بهم پیشنهاد داد که مدرسه ی شاهد خیلی خوبه از نظر معلم هاش وآزمون ورودی داره بیا بدیم شاید قبول شدیم😕 منم که از خدامه 😍 اصلا به اسمش و چادر فکرم نمیکردم فقط جذب خوب بودنش شدم. رفتیم امتحان دادیم شدم برگزیده ی نفر6 خیلی خوشحال بودم ولی دختر همسایمون قبول نشد😞 فکر نمیکردم حکمتی تو این کار باشه سال اول چادر سر کردم با کلی غر و فلان ولی بخاطر خوب بودن مدرسه چادر و فضای خیلی خاصش رو تحمل میکردم. سال دوم تو خونه یه چادر قدیمی داشتیم که نازک بود از سر راحتی برداشتم سر کردم. اسم در مدرسه رو پل صراط گذاشته بودیم با بچه ها😑 از اون در و از معاونا که رد میشدیم، چادرامونو مچاله میکردیم تو کیفامون. تا روزی که بهمون گفتن قراره دو تا شهید گمنام بیارن مدرسمون... خیلی خوشحال بودم،کنجکاو که مراسم چطوری میشه😇 وخیلی ارادت خاصی به رزمنده ها داشتم چون بابام هم رزمنده بود هم پلیسه. همیشه احساس اقتدار رو توش میدیدم. همیشه به رزمنده ها افتخار میکردم. وهمیشه تنها مشوقم به حجاب بابام بود که منم توجه نمیکردم، چندان تاثیری نداشت. خلاصه... روز مراسم سالن اجتماعات کلی مهمون کلی خانواده ی شهید،مداح هم اومده بود،همه جارو مثل جبهه کرده بودن!!😄 یکی از شاگردای مدرسمون که اسمش لیلا بود،واسه پدر شهیدش نامه نوشته بود... کلی تاثیر گذاشت روم😓 تا یه هفته حال و هوای اون روز و گریه هایی که کردم و...😪 خیلی فکر کردم فکر کردم 😣 تصمیم گرفتم شروع کنم دوباره نماز بخونم 😌 به حجاب توجه کنم... الکی مثلا!!! یه پنج ماهی شد بازم شدم همون قبلی...😞 نمیدونم چرا نمیتونستم ثابت بایستم سر حرفام و قولام بین خودم و خدام😞 فقط بیشترفک میکنم به خاطر دلخوشی هام بود که اینطوری باید کنارمیزاشتم اینکه همبازی هام پسرا بودن و کلی باهم تو محلمون بازی میکردیم...بامرام تر بودن ☺️ آخه اون موقع ها خیلی دوس داشتم مثل پسرا باشم... به ندرت تو خونه بودم همش دیروقت میومدم خونه تا امسال که سوم دبیرستانم اولای سال دیگه انگیزه ای واسه ادامه ی زندگی نداشتم 😭 از این کارا هم خسته بودم😣 نمیدونم ولی خیلی بی معنی بودن پسرای فامیل بزرگ شده بودن و دیگه ناخداگاه از هم فاصله میگرفتیم... اصلا انگار میگن دوگانگی ارزشی... اونطوری شده بودم😣 خودمم نمیدوستم چیکار میکنم، امسال از قضا اومد ما پرورشی بین درسامون داشتیم. خیلی تو زنگای پرورشی بچه ها و خودم ☺️غر میزدیم و حرفایی راجب اسلام و حجاب میزدن...منم فقط نگا میکردم از حرفایی که از معلممون میشنیدم و منو به فکر مینداخت چون اصلا تا به حال فکرم نکرده بودم به این چیزا تا اینکه ازش خواستم تا بهم کمک کنه تا دینمون رو بهتر بشناسم،چندتا کتاب بهم داد اینبار تصمیم گرفته بودم یه هدفی داشته باشم محکم دنبالشو گرفتم ✋ کلی منابع هم خودم خوندم هم درمورد حجاب و اسلام تا اینکه با دلیل ومدرک درستی راهو قبول کردم و حجاب برتر رو به عنوان یادگار حضرت فاطمه انتخاب کردم😍 تو این راه خدا خیلی نشونه ها پیش روم گذاشت 😍 چیزایی که اصلا اتفاقی نبودن من خیلی مدیون معلمم هستم ❤️ انتخابم رو خیلی دوست دارم ❤️ و خیلی هارو تو این راه تشویق میکنم تا روزی نشه که پشیمون بشن😉 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره محجبه شدن یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💐فاطمه💐 💚الهم عجل الولیک الفرج💚 بنام خدا، سلام✋ خاطره ایی که میخوام بگم برمیگرده به سالیان خیلی دور... ۲۰سال پیش ازدواج کردم👰 وقتی سال 75دختر م به دنیا امدندخیلیها از امدنش ناراحت شدند از همسرم گرفته تا.....😔میگفتند چرا پسر نشده؟اما من خوشحال و شاکر خدا ک فرزندم سالم هستند تایک هفته همسرم اعتنایی ب دخترم نداشت و این حرکتش مرا ازار میداد😭 زندگی جالبی نداشتم چون همسرم بیمار بود. اما من همچنان از بزرگ شدن دخترم لذت میبردم او فعال و درس خوان بود☺️ در اصل با فرزندم رفیق بودم تا مادر❣❣ دخترم هم همیشه هر صحبتی داشتند با من در میان میگذاشتند .هیچگاه با دوست در مورد زندگی خانوادگی صحبت نمیکردند فقط در حد درس. باید محبت نکردن پدرشون را هم خودم جبران میکردم 😔 دخترم کلاس پنجم بود. من با اینکه چادری بودم ولی دوست داشتم با ارایش و بیرون گذاشتن مو بیرون بروم😭یک روز مفصل و دوستانه با دخترم صحبت میکردم دختر عزیزم میگفتند مامانم الهی فداتون بشم موهاتو بپوشون وارایش نکن. من دوست ندارم مادرم در اتش دوزخ بسوزه و فردای قیامت پیش صاحب نامت خجالت زده باشید ومن فقط به گفتهای فرزندم میخندیدم😅 💥تا روز تاسوعای سال88مشکلی برایم پیش امد متوسل ب اقا مهدی عج شدم واز ایشان کمک خواستم وقول دادم ک دیگه مثل قبل نباشم☺️ وبعدها ب صحبتهای دخترم فکر کردم وبه بودنش افتخار میکنم. 2تا دختردارم وخدارا شکر فرشتگانی هستند ک باعث سرافرازی وسربلندی من هستند😊 راستی ب خاطر حجاب دار شدنم خیلی ازطرف همسرم سرزنش شدم😔 ولی ایشان هم بعدها عادت کردند ودیگرسکوت....😊 سرتون را درد اوردم شرمنده. ولی ب خدا به مولا قسم فرزند صالح وسالم نعمت بزرگیست از طرف خداوند متعال. پسر یا دختر بودنشان چندان فرقی ندارد. مهم سالم بودن است که بعداز رفتن ما ازاین دنیا یک خدا بیامرزی پشت سرمان باشد 2دخترم یکی حافظ قران ویکی قاری قران. هر 2دراحکام 20هر 2با حیاوعاشق شهدا وشهادت. ومن همچنان ب هر 2 انها افتخار میکنم. دعا برای فرج اقاانشاله راس همی دعاها و برای سلامتی همی بیماران دعا کنید یاعلی 👋 درپناه حق💐 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷عباس🌷 سلام وقت بخیر💐 خانواده من مذهبی بودن پدرم روحانیِ من آدمی بودم که اصلا به دین مقید نبودم و دست به هر کثافتی میزدم😞 خانمم اهل دینِ و عاشق اهل بیت بود یادم میاد محرم94بود که من یه بار رفته بودم هیئت وخیلی سینه زدم و گریه کردم😭 همه متعجب بودن از حال و شورم برگشتم خونه باخودم فکرکردم که این راه داره منو به کجا میرسونه اون شبو اصلا یادم نمیره بااین فکر و خیال خوابم برد صبح با اذان ازخواب بیدار شدم مضطرب بودم😰 انگار چیزی گم کردم صدای اذان که به گوشم رسید یاد نماز افتادم و باخودم گفتم برم نماز بخونم و از همین لحظه تغییر کنم همه تعجب کردن و میگفتن عباس حتما یه برنامه داره تنها حامی و پشتیبانم نرگس خانمم بود خیلی ازم خوشحال بود😊 اون شب قشنگ رو اصلا یادم نمیره الانم منو همسرم نرگس خانم و دخترمون ریحانه کوچولو یه زندگی ساده و مذهبی رو داریم اونم قربون حضرت زینب🌹 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸کربلایی فاطمه زهرا🌸 سلام✋ فاطمه هستم۲۲سالمه وقتی خاطرات کانال را خواندم،بقض کردم😔 من روز چادری شدنم برمیگرده به دوره ابتداییم. مادرم به من درمورد حجاب چیزی گفتند که الان یادم نمیاد. گذشت و تکلیف شدم و روسری از سرم نیفتاد. تا اینکه راهنمایی رفتم. یه همکلاسی داشتم که همراه چادر پوشیه میزد، خیلی دختر خوبی بود❣ من ازش تقلید کردم رفتم خونه یه پارچه مشکی داشتم و برای خودم پوشیه درست کردم😉 و از اون روز به بعد تا یه مدتی پوشیه زدم☺️ یعنی چادری شدم و همراهش پوشیه میزدم. اما خانواده ام راضی به پوشیه ام نبودند😔 میگفتند تو میتونی با چادرت حجاب برتر را داشته باشی.برادرم هم مداح بود، گفت که دوست دارم خواهرم چادری باشه.از اون روز به بعد چادرم را بدون پوشیه سر میکردم.با چادر حس خوبی دارم. تا اینکه قسمتم شد دوبار رفتم کربلا و اونجا پوشیه زدم، من الان یه دختر چادری الحمدالله کاملا محجبه هستم و از خدا و حضرت زهرا میخوام که به من کمک کنند تا اخر عمر این تاج بندگیو داشته باشم🙏 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺شهاب🌺 سلام شهاب هستم۲۵سالمه من در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم که یادم میاد وقتی کودک ۴_۵ساله بودم، توی مدرسه سرصف میکروفونو میگرفتم و میخوندم مادرم دیدند که استعدادشو دارم، تبلیغ یه کلاس مداحی رو دیدند و منو ثبت نام کردند💚 چند سال از اون موقع میگذره ومن هنوز کلاس مداحی ایشون رو میرم و در کارم کمی حرفه ای شدم از وقتی که دانشجو شدمو سرکار میرم یه کم رفتن به کلاس مداحیم به تاخیر افتاده اما پا منبریه بزرگان هستم و در موقع بی کاری هیچ وقت هییت رفتن یا پا منبر رفتن به تاخیر نیفتاده😊 این انتخاب را مدیون مادرم که منو توی این کلاس ثبت نام کردند هستم و از امام حسین که به من اجازه دادند نوکریشونو بکنم🙏 و به من توفیق داد سه بار بیام دست بوسش🌹 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺طاهره🌺 سلام .... طاهره ام 17ساله من در خانواده ای نسبتا مذهبی به دنیا امدم و بزرگ شدم خیلی به حجابم اهمیتی نمیدادم😔 گاهی اوقات در مراسم های عروسی کارهای که درشان بی بی زهرا نبود انجام میدادم😔 پیش یاجلوی نامحرم حجاب و عفتمو رعایت نمیکردم تااینکه دوستم پیشنهاد بسیج رو به من داد من اول برای سرگرمی وارد بسیج شدم😉 اما تا اینکه سرگروه بسیج داستانی درمورد یک شهید کوچولو که قبل ازشهادت وصیتی کرده بود حرفهای ان شهید من را تغییر داد😢 دیگه ازاون موقع حجابمو جلوی هرکسی رعایت کردم و بعداز یک سال نشد که برایم خواستگار پیدا شد بدون هیچ مخالفتی انرا قبول کردم☺️ چون میدانستم خیلی جوان مومنی بود که در خانه ی امام حسین کار میکردند من گاهی اوقات در زمان جاهلیت در تکیه توجه زیادی به ان میکردم اما نمیدانستم که سرنوشت انرا به منزل ماسوق میدهد و من ایشان را به همسری قبول کردم گرچه درخانواده پدری با مشکلاتی مواجه شدم اما باتوکل برخداوند ایشان را پسندیدم و مراسم عقدمان در مزار شهدای گمنام که پنج شهید گمنام بود به رسمیت شناخته شدم ❣❣ من باخودم میگویم شاید خداوند همسر مهربانم راجلوی راهم قرار داد تابه راه راست هدایتم کند اما به لطف بی بی زهرا جانم . الانم به لطف همان شهدای گمنام حجابم را رعایت میکنم واگر قسمت شود ماه عسل مان به شلمچه در جنوب کشور میرویم☺️ یازهرا✋ بی بی پهلو شکسته خودت دست همه ی جوانان را بگیر🙏 ممنونم از شما به خاطر همسری مهربان ودلسوز که قسمتم کردید واقعا مچکرم .. یاعلی✋✋✋✋✋ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️ حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹زینب🌹 سلام ✋ من زینب هستم خاطره ایی که میخواهم بگویم برمیگردد به سالیان خیلی دور... حدود ۱۵ سالی بود که ازدواج کرده بودم ولی خدا بهم فرزندی نداده بود😔 خیلی ناراحت بودم همیشه نیش و کنایه اطرافیانم و میشنیدم که میگفتن فلانی بچه نداره، خلاصه خیلی دل شکسته بودم💔 امام خمینی تازه فوت کرده بود و منم خیلی دلم میخواست که در مراسم هفتم امام شرکت کنم، رفتم به منزل ایشان و یک گوشه ای از حیات کنز کردم و برای دل شکسته ام گریه میکردم و از امام میخواستم حاجت بچه دار شدنم را بدهد😭 یک خانمی که در آن نزدیکی بود به من مقداری از خاک قبر امام داد و گفت آن را بخورم، آمدم خانه آن خاک را شربتی کردم و خوردم بعد از مدتی ماه رمضان شد و من طبق معمول با دوستان همسایه ام برای نماز صبح میرفتیم مسجد... یک روز دوستانم نیامدن و من مجبور شدم به تنهایی بروم مسجد در راه برگشت به سگی بزرگ برخوردم😰 به دیوار تکیه دادم و گریه میکردم و میگفتم خدایا من برای رضای تو آمدم در خانه ات کاری کن سگ با من کاری نداشته باشد🙏 این را گفتم سگ آرام شد و رفت اومدم خانه و خوابیدم، خواب دیدم که همان دیواری که تکیه داده بودم تبدیل به درختی شد و بالای آن درخت یه ساختمان بلندی بود و یک صدای خانومی از ساختمان میامد که میگفت بزودی حاجت روا میشوی چند قدم که جلوتر رفتم یک چاه بزرگی را دیدم پریدم داخل چاه . داخل چاه بشکل باغی بزرگ بود که آدمهای ناشناس با لباسان زیبا در رفتو آمد بودند از خواب بیدار شدم و رفتم جلسه قرآن و از مربی قرآن تعبیر خوابم را خواستم تعبیرش این بود که آن درختی که تکیه دادم درخت بهشتی و آن صدای زن مادر امام زمان و آن چاه ، چاهِ امام زمان و مردم داخل چاه هم یاران امام زمان بودند... ماه رمضان تمام شد و من حس میکردم حالم بد است و به دکتر رفتم و آزمایش دادم، در عین ناباوری جواب. آزمایش ام مثبت بود و من باردار بودم❣❣❣ این هدیه ای بود که امام خمینی و مژده آن را مادر امام زمان در خواب به من داده بود💚💚💚 و یکسال بعد صاحب دختری دیگر شدم👧👧 الان ۲۶ سال از این جریان میگذرد و من هر روز خدا را بخاطر داشتن این دو فرشته شاکرم🙏 صحبت من به آن خانم هایی هست که در آرزوی داشتن کودکی هستند میخواهم بگویم هیچوقت از رحمت خدا ناامید نباشید🌹🌹🌹 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸فاطمه🌸 سلام به همه عزیزای کانال..♡ فاطمه هستم و ۲۱ سالمه خیلی چیزا باعث شد که من چادری بشم و خیلی چیزا باعث شد چادری بودنم تثبیت شه.. قبلا باحجاب نبودم اما نماز میخوندم و همیشه عاشق شهدا بودم😊 و محرم ها همیشه تو مراسما شرکت میکردم.. تا اینکه یه شب یه مداحی وسط روضه خوندنش گفت آهای جوونایی که دلتون با اهل بیت و شهداست اما راهتون فرق داره، یه پاتون رو بردارید، بیاید سمت دلتون.... اما تغییر کردن برای من خیلی سخت بود😔 وقتی معنی قرآن رو میخوندم و درباره شهدا آیه میدیدم تصمیم گرفتم وصیت نامه هاشون رو بخونم📃 جالبه اکثرا توصیه به حجاب کرده بودن.. کسایی که همیشه دلم میخواست مثل اونا به خدا نزدیک باشم، با وصیتشون بهم این پیشنهاد رو دادن دیگه خیلی برام سخت بود بی حجاب باشم از طرفی تغییر هم برام سخت بود😣 به یکی گفتم من که کامل نیستم چرا چادر سر کنم؟ گفت چادر مثل یه سنگریه که در برابر گناه ازت محافظت میکنه و کاملت میکنه.. این حرف خیلی برام با ارزش بود.. چادر تنها ارثیه حضرت زهرا (س) بود که دستم رسیده.. باید هرجور شده بود تغییر میکردم.. اون موقع مهم ترین دعای من این بود که خدا بهم قدرت بده تا بتونم چادری شم و خدا بهم این قدرت و عشق و آرامش رو هدیه داد😇 البته وقتی دیدم تو قرآن اسم جلباب(چادر) اومده و خدا مستقیم از خانوم های با ایمان میخواد که چادری باشن، عشقم بهش بیشتر شد❣ حالا دیگه چادر عضوی از وجودمه... ممنون از خدا که با این واسطه های عزیز من رو به آرامشم رسوندی🌹 مخصوصا مادرم.. مادری که چادرشون سوخت اما از سرشون برداشته نشد☝️ و ان شاءالله قیامت همه مارو شفاعت کنن🌺 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺گمنام🌺 سلام من الان ۱۹سالمه و ۴سال بود ک مانتویی بودم خانواده ما یک خانواده کاملا مذهبی هستن ینی خانواده مادر مادرم و خانواده شهید ایم، ۱۴الی۱۵ساله بودم چادر میپوشیدم و این که ما یک سال رفتیم همدان کنار خانواده ای پدریم و من تا اون موقع اصلا ارایش نمیکردم رفتم همدان عمه هام همه مانتویی بودن نامحرم محرمم براشون مهم نبود وانقد مسخره کردن که من چادرمو برداشتم😔 کم کم کیف کفش جیغ 👠👛 بعد شد مانتو کوتاه ارایش💄💅 دیگ خیلی بد بود تا اومدیم کرج من با یه دختر دوست شدم وضع ام از اینی ک بود بدتر بود دیگ خدا قبول نداشتم😞 ولی به احترام سیدالشهدا فقط دهه محرم چادر میپوشیدم ۴سال اینجوری گذشت تا محرم امسال که من یه جور دیگ بودم یه حال هوایی دیگ داشتم از ۵روز قبل محرم فقط مداحی گوش میدادم ناگفته نماند ک من کار میکردم و قبل از اینکه از کارم بیام بیرون دوتا خانوم چادری یه روز اومدن تو مغازه که چادرشون خاکی شده بود عوض کنه وقتی ک خواست بره بهم گفت خواهرم چادر بهت میاد چادر سرت کن اون خانوم اصلا منو با چادر ندیده بود دیگ من از کارم اومدم بیرون سرتون درد نیارم ک ی روز داشتم تلوزیون میدیدم اذان مغرب دادن افتاد به دلم گفتم یا امام حسین اگر خودت دوست داری چادر سرم کن ک شبش به مادرم گفتم مادرم خیلی تشویقم کرد پدرم گفت من برای ده روز چادر نمیخرم😒 اگر میخوای باید همیش بپوشی منم‌گفتم منو چادر عمرا اصلا نمیخوام گذشت و مادرم اومد بهم گفت پول چادرت جور شده میخوای بریم بخریم؟ بدون این ک فکری کنم سری گفتم اره بریم😍 من چادرمو خریدمو فهمیدم امام حسین خواسته چادر سرم کنم ولی دودل بودم ⚜که یه روز تو یه گروه زیارت عاشورا جوین شدم و منو ادمین کردن یکی از اون خانوم های که ادمین بود خواب میبینه امام رضا اومده خوابش حاجتش براورده شده و اسمایی بهش میده که اسم منم داخلش بود امام رضا امضاش کرد وقتی ب من گفت من خیلی گریه کردم😭 شبشم خودم خواب دیدم تو حیاط امام رضا با چادر جلویی ضریح نشستم ولی تاحالا خودم مشهد نرفتم😔😢 الان ۵ماه ک چادری شدم و از امام حسین امام رضاام خیلی خیلی ممنونم متولد شدن دوبارمو مدیون اونا هستم❣❣ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺زهرا🌺 من ۱۶سالمه من تومحرم ۱۳۹۴ چادری شدم یعنی تو محرم ها چادر سر میکردم قبل از اون حجابم بد نبود ولی در شان من نبود😔 من خانوداه ام مذهبی بودن من به پدرم حسودی میکردم وپیش,خودم میگفتم چرا من اخه باید این مدل باشم😔 اخه چرا؟ 😔بعد ما با دوست خانوادگی مون اونا هم مذهبی بودن باهم در ارتباط بودن من عاشق اونا بودم و با کمک دوست صمیمی البته خواهر گلم من کم کم مثل انها شدم و از محرم سال۹۴من چادری هسم و خیلی راضیم واز امام حسین ممنونم ک کمکم کرد💚💚💚 بعد تابستان بود مامان بزرگم فوت کرد من از این رو به این ور شدم نمیدونم چرا یهو ولی خیلی پشیمون شدم چرا اخه من چادرم یهو از سرم افتاد 😣 کم کم گفتم باید از بعضی ها دوری کنم چون ممکن رو من تاثیر بگذارنند به حضرت فاطمه متوسل شدم کمک خواسم الانم ب لطف این بانوی بزگوارم من هم توکارام موفق هم تو زندگی خدایااا شکرت صد هزار مرتبه من عاشق چادرم ❤️❤️❤️❤️❤️ من اصلا چادری نبودم گناه میکردم ولی از نظر من این کارا میگذرن ولی از اون موقعی ک چادر سرمیکنم احساس پادشاهی میکنم👑 تو رو خدا هرکسی این متن و میخونه با هرکسی دوست نشید با هرکسی نگردید خواهش میکنم🙏 امام علی درباره ی این اثر پذیری میفرماید:ازدوستی با افراد فاسد بپرهیز که وجودت ناخوداگاه ؛ناپاکی وبدی از انان می رباید درحالی ک تواز آن بی خبری☝️ خدایا شکرت و از اهل بیت متشکرم که منو به راه راست هدایت کردن واز خواهر گلم هم ممنونم فک نکنید چادر سر کردن سخته خیلی هم اسونه و دوست داشتنیه ❤️❤️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌼گمنام🌼 من توی خانواده کاملا مذهبی بزرگ شدم موقعی که چهارم ابتدایی بودم تصمیم گرفتم با چادر مدرسه برم‌... اون روز بدترین روزم بود چون همه یه جور بدی بهم نگاه میکردن👀 و مسخرم میکردن😣 ، منم خیلی ناراحت شدم😞 مدرسه ابتدایی و راهنماییم جوری بود که هیچکس جز من چادری نبود . اینقدر از چادر بدم اومده بود که شرم میکردم باهاش حتی پام رو بذارم بیرون😔 ‌ منم از روی عادت چادرم رو سرم میکردم اما اگر مهمونی به خونمون میومد ، جایی برای تفریح میرفتم و یا با دوستام میرفتم بیرون چادرمو در میاوردم... خانوادم اجبار به چادری بودنم نداشتن اما رفتارشون نشون میداد که خیلی دلشون میخواد با علاقه و نه از روی عادت چادر سرم کنم اما من به خاطر تمسخر دوستام نمیتونستم یه دختر چادری درست و حسابی بشم و متاسفانه حرف دیگران برام خیلی مهم بود😔 چادر که سرم میکردم یا از ساق دست استفاده نمیکردم یا جوراب پام نمیکردم و یا لاک میزدم💅 گذشت تا دوره دیبرستانم رو رفتم مدرسه شاهد ...اونجا اکیپ دوستانم مذهبی بود و منم تحت تاثیر اونا قرار گرفتم اینقدر یه دفعه عوض شدم که همه متعجب بودن ...خانوادم هم خیلی هم از لحاظ مادی (جایزه دادن) و هم معنوی تشویقم میکردن بعد از اون دوتا از دوستانمو چادری و نمازخون کردم😊 خیلی زندگیم عوض شد هرلحظه حضور خدارو تو زندگیم بیشتر حس میکردم دیگه حرف و تمسخر دیگران برام مهم نبود و اگه امکانش بود به خاطر تمسخرشون باهاشون چندیدن ساعت بحث میکردم... بعد از اون فهمیدم خیلی دوست روی آدم تاثیر میذاره☝️ ، اما خدا اگر بخواد خیلیا رو میتونه ۱۸۰درجه عوض کنه...مثل من که بعد تحولم شهدا و سفرهای مذهبی برام خیلی ارزش داشت و زندگیم عطر و بوی خدا و شهدا گرفت... زندگیتون شهدایی💚 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹زینب🌹 به نام خدا سلام دوستان✋ 24سالمه داخل خانواده مذهبی به دنیااومدم از سال سوم دبستان عاشق چادر بودم هیچ وقت یادم نمیره وقتی جشن تکلیفم بودچقدرخوشال بودم چادریم😉 بابا دیدعاشق چادرم رفت برام پارچه چادر مشکی خرید مامانم برام دوخت تاسال پنجم عاشق چادرم بودمو افتخار میکردم😊 سال پنج دبستان بایه دختری اشناشدم به اسم زهرا اون باحجاب نبود همش رومخ من راه میرفت که شدم عین عقب افتاده ها😓 کم کم مقنع ام رفت عقب ولی به دلیل اینکه بابام دیگه حاضرنبودچادرازسرم بیوفته همیشه لباس هام بلند و گشاد برمیداشت😅 همیشه میگفتم من ازدواج کنم چادرم ومیزارم کنار😅 تااینکه خالم فوت کرد اونجابودکه با آقام اشناشدم اقام داخل یه خانواده طلبه بزرگ شده ولی خودش طلبه نبود تااینکه عاشقش شدم اماچون دختربودم هچی نمی تونستم بگم تااینکه فهمیدم عشق مادوطرفه❣ یه مدت تابستون هااموزشگاه ارایشی میرفتم و اومد جلوم گفت اگه من بیام خاستگاری چی جواب میدین؟ منم گفتم شمابرین بابزرگترتشریف بیارین☺️ شب ارزوهاتماس گرفتن براخاستگاری مامانم چون اقا داماد را ندیده بود گفتن بایدبا بابام صحبت کن صحبت کردن چون ازاشناهای خیلی دور بودن گفتن مشکلی نداره بگین بیاین مامانم گفتن من ندیدمشون وقرارگذاشتن گلزارشهدا رفتیم😍 اونجا مامان اقا داماد را دیدن وقبول کردن چون خانواده پدرشوهرم عقدوعروسی راباهم میگرفتن گفتن یک هفته بعدعروسی وعقد با هم اما بابام گفتن نه ما رسم داریم اول عقد بگیریم بعدچندمدت عروسی به اجبارقبول کردن☺️ بعد چند روز عقدمون خونده شد بعدمیخواستیم عروسی بگیریم که عمه مامانم فوت شدن و عروسی افتاد بعد چهلم عمه مامانم یه شب عروسی یکی از اقوام اقام بود ماموتور داشتیم ازعصر پهلوی سمت راستم درد میکرد رفتم عروسی وبرگشتن درد شدید شد اقام ومامانم بردنم درمانگاه گفتن چیزی نیست یه مسکن قوی زدن درد بیشتر شد بردنم بیمارستان یک تا صبح نگه ام داشتن بعد مشخص شد اپاندیس داشتم😰 ولی خداوحضرت زهرا اینجا به من نشان معجزه داشتن داخل اون بیمارستان عمل نشدم وبردنن بیمارستانی خواهرشوهرم کار میکرد و از اول عمل تا اخر بالای سرم بود اینجابودکه حضرت زهرا بهم فهموند چادر که هیچ حتی موهام هم داخل برن😊 راستی نگفتم همون سال ماه رمضان ولادت اماحسن عروسیم راگرفتم واشناها را برای افطاردعوت کردیم والان نزدیک 7سال از زندگیم میره وصاحب دوفرزند اقاسیدمحمد مهدی وفاطمه سادات هستم👼👼 ازخدای بزرگ هیچ آرزویی جز سلامتی فرزندانم ومهدی ام در رکاب مهدی باشد❣🌷 وفاطمه ام در رکاب فاطمه باشد❣🌷 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام 👇👇 🌷زهرا(شهیده بانو)🌷 سلام✋ من زهرا(شهیده بانو) هستم 16 سالمه زهرایی شدن من مربوط میشه به 2 سال پیش ... من توی یه خانواده مذهبی بزرگ شدم و مادرم خیلی خوب منو تربیت کرده بود و من از کلاس چهارم ابتدایی چادری بودم و حجابمو حفظ میکردم و اصلا از سر اجبار نبود خودم به یه عشق و علاقه خاصی به چادر رسیده بودم و یادمه مادرم می گفت چادر از بهشت اومده و ...این باعث شده بود تو حجابم قاطع باشم اما توی نماز هام یه مقداری کاهلی میکردم😶 تا اینکه یکی از افراد معروف فوت شدن به خاطر بیماری و ... اون زمان هم خادم امامزاده ای تو شهرمون بودم و خیلی با شهدا ارتباط داشتم❣ نمیدونم چی شد که بعد از فوت این شخصیت خیلی دلم گرفت در حدی که به خاطرش بعد از هر نماز قرآن میخوندم و از شهدا میخواستم براش دعا کنن😔 تا یه هفته همینطوری بودم همه نمازام حتی صبح رو میخوندم یه حسی خاصی داشتم اون روزا الان که میگم تمام تنم میلرزه ...😭 همون زمان بود که با یه شهید گمنام آشنا شدم توی همون امامزاده ای که خادم بودم ... خیلی کمکم کرد خیلیییییی❣❣ چیزاهایی دیدم که ... به لطف خدا و امامزمان و خانم فاطمه زهرا خیلی تغییر کردم تازه فهمیدم زندگی یعنی چی و خیلی ناراحت بودم که کاهل نماز بودم😣و همینطور حجابم خیلی کامل تر و بیشتر شد ... وامسال هم سال تحویل با راهیان نور شروع شد ... خادم حضرت علی اصغر و خادم حضرت رقیه شدم و خیلی اتفاقای خوب و ... بهترینش امسال اربعین کربلا ... به لطف خانم فاطمه زهرا الان هم صدام رو وقف ایشون کردم و مداح شدم (دعا کنید که خانم ازم راضی باشند ) وبا شهدا ارتباط خاصی دارم ... امسال خیلی پر برکت بود خیلییی دلم نمیخواد به همین زودی و به همین سادگی تموم بشه ...(برام خیلی دعا کنید)🌹 من از همه خواهران و برادران خواهشمندم که نماز اول وقت رو فراموش نکنن نماز نماز نماز... . . 💚اللهم عجل لولیک الفرج 💚 💚اللهم ارزقنا شهادت ان شاءالله💚 یا زهرا (س)👋 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺زهرا🌺 من زهرا ۲۰سالمه از تبریز سلام خسته نباشید...کانالتون عالیه اجرتون با حضرت زهرا🌺 چی شد چادری شدم برا همیشه...من قبلا هم چادر سر میکردم اما نه مثل الان خیلی پایبند به چادر نبودم ولی دوسش داشتم... تا اینکه یه روز با دختر خاله ام میرفتیم شاه عبدالعظیم وقتی داشتیم وارد صحن میشدیم چادر سر کرد من گفتم وای چه چادر خوشگلی داری😍 چادر من ساد بود ولی چادر اون عربی بود از این مدل جدیدا 😊 من بار اولم بود میدیدم گفتم منم از این میخرم و بعدش رفتیم مشهد و اونجا بود ک رفتم از امام رضا طلب ببخش گناهامو کردم و‌بعدش رفتم چادر خریدم الان عاشق چادرم هستم❣ چادر سر کردن اصلا و اصلا سخت نیس فقط عشق میخواد❤️ و احترام قائل بودن به ارزش چادر👌 الان وقتی چادر سر نکنم احساس میکنم لختم 🙈 با افتخار چادریم و خیلی خوشحالم که دل بابامو هم با چادر سر کردن شادش کردم... ان شاءالله خدا گناهامو ببخشه وان شاءالله شهادت روزیمان گردد الهی آمین مواظب خودتون باشید😍 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸خادم الزهرا🌸 بسم الله رب شهدا داستان من از اونجایی شروع شد که رفتم جایی که با همه جا فرق داشت اونجا ❤️شلمچه❤️بود الان 16 سالمه یک ساله که چادری شدم یعنی وقتی که 15سالم بود خانوادم در حد معمولی اند نه زیاد مذهبی اند نه زیاد بی حجاب خودم از اول حجابمو رعایت میکردم ولی نه به طور کامل وقتی دبیرستانی شدم رفته رفته با دوستانی آشنا شدم که اخلاقشون روی رفتارم طرز لباس پوشیدنم اثر گذاشت از رژ جیغ گرفته💄 تا مانتو های کوتاه و شلوار 90 رقص توی عروسی های مختلط حتی دیگه نمازمم نمیخوندم😔 کاملاً بی اعتقاد شده بودم غرق گناه شده بودم😓 به چادریا دیدگاه خوبی نداشتم حتی شهدا .... ولی وقتی رفتم شلمچه😔.... 👇 وقتی خواهرم داشت می رفت شلمچه بهش گفتم داری کجا می ری؟ چند سال از جنگ گذشته به جای اینکه جوونا رو جایی ببرن که شاد باشه مثلا وردارنتون ببرن ترکیه برید روحیه بگیرید شلمچه چیه می برنتون افسرده میشین حتی گفتم من خودم هیچ وقت شلمچه نمیرم و از چادریا خوشم نمیومد غافل از اینکه اونجا بهترینارو داره😔 وقتی خواهرم از شلمچه برگشت بهم گفت اونجا حال و هواش با همه جا فرق داره اونجا از شهدا هر چی بخوای بهت میدن ولی من هنوزم اعتقادی نداشتم....😔 چند سال بعد وقتی از طرف مدرسه گفتن میبرنمون شلمچه به اصرار مدیر رفتم شلمچه وقتی رسیدم اروند کنار وقتی حرفای راوی رو شنیدم وقتی اون حال و هوا رو که دیدم برام باور نکردنی بود. .. اونجا از شهدا خواستم کمکم کنن به راه راست برم😞 بعد اروند کنار رفتم شلمچه وقتی اونجا 8 شهید گمنامو دیدم دنیا روی سرم آوار شد😭 من کجا و شهدا کجا... منی که همه ی مرحله هارو گذرونده بودم خودمم دیگه خسته شده بودم تا آخرش رفته بودم اونجا 8 شهید گمنام شفاعتم کردن 😊 براستی که شلمچه قطعه ای از بهشت است🌹 94/11/6 روز چادری شدنم بود بهترین روز عمرم❤️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 ✳️ حرف دلِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺بانو خرمشاد🌺 پدرم بعداز بازنشستگی شغل دومی براخودش انتخاب کردن نه بخاطر نیازمالی. بلکه به خاطر توان وتحرکی که داشت شهرستان زندگی میکردیم همه پدرمو میشناختن. یه حاج اقامیگفتن صدتا حاج اقا ازدهنشون بیرون میومد❣ یه روز زنگ در رو زدن، اون موقع آیفون نداشتیم. بدون چادر دویدم دروباز کردم. هم کوچیک بودم هم نادون. از چادر خوشم نمیومد. یه آقایی باابهت پشت دربود. گفت حاج اقاهستن؟ گفتم نه بابام خونه نیس، حاج خانوم چطور؟ گفتم نه اونم نیست. خداحافظی کرد. بعداز اون روز هرچن روز الکی زنگ میزد خونمون و سراغ بابارو میگرفت. درکنارش یکمم منو ب حرف میگرفت😒 بعداز مدتی بهم گفت از بابات یه چک مبلغ بالا دارم. که اگه به حرفم گوش نکنی میزارمش اجرا. ابروشو توشهرمیبرم. اولش گفتم هیچ کاری نمیتونی بکنی. اما کم کم ازش میترسیدم. به من میگفت زنم نیست رفته تهران. باید بیای خونه ی من.....خدایا از طرفی ترس از گناه. ازطرفی ترس از رفتن آبروی پدر سرشناسم😣😭 گیج بودم. دیگ نه دم در میرفتم نه تلفن جواب میدادم. یه روز ظهر که دیگه ازین موضوع یادم رفته بود...تلفن زنگ خورد تابرداشتم.....قلبم تند شد. ببین دخترحاجی. تاحالا هیچکس نتونسته به من جواب رد بده. روزگارخودتو خانوادتو سیاه میکنم. امروز ساعت ۳منتظرتم اینم آدرس.تنهابیا. خدای من😱😰 دستام میلرزید😰 گوشی افتاد زمین😓مامانم گفت کی بود؟ جواب ندادم رفتم تواتاق. مهمون داشتیم. خالم اینا اونجابودن. خدایا باید چیکارکنم. نماز خونم نبودم. ینی یه روز میخوندم ده روز نمیخوندم😞 ناخودآگاه رفتم. وضوگرفتم. نشستم سرسجاده. اصلا قصدم نماز نبود. رفتم سجده وشروع کردم ب گریه کردن😭 خدایا من دختر مومنی نیستم😞. اما گناه کارم نیستم. خدایا نزار مجبور به گناه بشم. خدایا کمکم کن😥 یازهرا درموندم😭 خدا تو شاهدی که ته دلم ذره ای به گناه فکر نمیکنم. هنوز حرفام باخدا تموم نشده بود که... وای وای دردی دور ناف وکل شکممو گرفت انگار داشتن روده هامو میکشیدن بیرون😣 نفسم بند اومد. دیگه هیچی نفهمیدم. وقتی چشامو باز کردم روتخت بیمارستان بودم از شدت درد از حال رفته بودم. سنو تشخیص آپاندیس داده بود. باورم نمیشد. ساعت ۳بود از اتاق عمل اومدم بیرون. درد داشتم هم گریه میکردم هم میخندیدم. همش میگفتم خدایا شکرت🙏 همه میگفتن دیونه شده درد داره شکرمیکنه😒 اما اونا نمیدونستن. خنده وشکرم به خاطر اپاندیسی بود ک حکمت وامرخدابود. برای نرفتن من به طرف گناه ناخواسته دوست بابام که دیده بود نرفتم. زنگ زده بود خونه. بهش گفته بودن حاج آقا بیمارستان پیش دخترشه. اومد اونجا مثلا عیادت. باگریه بهش گفتم از خدا خواستم ک کمکم کنه تاگناه نکنم. این عمل هدیه ی زهرا ب من بود. چون میل به گناه نداشتم. بترس از خدا. که درمقابلش هیچی. فقط گفت شرمندم. ورفت خدایا بزرگیت بهم بارها ثابت شده🙏 عزیزان توبه کنید و ازخدابخوایید کمکتون کنه. بخدا اگه نخوایین گناه کنین خود مادرم زهرا کمکتون میکنه☝️ التماس دعا🌺 💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟⚜💟 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹عبد(طلبه)🌹 بسم الله الرحمن الرحیم سلام من وخواهرم دوقلوهستیم😊دوقلوهای همسان ازبچگی همه کارهامون شبیه هم بود,درس خوندنمون وحجابمون..... خانواده مانیمی مذهبی هستن یعنی مردای خونه نیمه مذهبی وخانم های خونه کاملامذهبی☺️ من وخواهرم هم نمازوتک وتوک میخوندیم وحجابمون هم درحدمانتوبوداماپوشیده نه اینکه موهامون بیرون باشه😊 یه روزکه میخواستم برم مدرسه(راهنمایی) من فقط چادر پوشیدم ولی خواهرم نه. برگشتنی که رسیدم دم خونمون برادرم بادوستاش دم خونه نشسته بودن ماهم بی اعتنابه اونا رفتیم توخونمون. داداشم بعدما اومدتو وازاینکه چادرپوشیده بودم خیلی ازم تعریف کرد😍 همین تعریف داداشم باعث شدمن چادری بشم😇 به تبع منم خواهرم چادری شد😊 خیلی جاهاهم مارومسخره میکردن بخاطرحجابمون ولی خب من که سرسختانه وایساده بودم سرحجابم. ولی بعضیها هم منو خواهرم که میدیدن تعریف میکردن وبهمون آفرین میگفتن حتی اقایون😅 خواهربزرگترم طلبه شد و ما به واسطه ایشون به حوزه علمیه رفت وآمدمیکردیم. ازفضای حوزه وجو صمیمی که بین طلبه هابرقراربودخیلی خوشم اومد❣ بعد دیپلم حوزه علمیه شرکت کردیم البته راحت نبود سه بارآزمون دادیم که بارسوم بالاخره امام زمان دیدن من وآبجیم بیخیال نمیشیم,ماروبه سربازی خودشون پذیرفتن😊 البته بابام اصلاراضی نبود ولی قبول کرد😉 حالاهم که بنده مبلغه هستم وخواهرم یه مادر😊 ولی پدرم همچنان ازآخوندا خوشش نمیاد😄 واسه همینم خداسه تادخترطلبه بهش داده😃خدابهش ببخشه😜 دعاکنیدهمیشه زهرایی بمونیم ممنون ازکانال خوبتون اجرتون باحضرت زهراوسیدالشهدا...❤️ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌸کوثر🌸 {بسم رب شهدا و الصدیقین } 🌷 سلام✋😊 من کوثر هستم،۱۷سالمه،تو یه خانواده ای بزرگ شدم که مذهبی نیستن ولی غیر مذهبی هم نیستن، معمولین... من از بچگی حجابمو به نوبه خودم حفظ میکردم(درحد یه روسری)، نمازمم از ۳ یا ۴سالگی میخوندم(دست وپا شکسته) ولی با تقلید از مامانم، یعنی از ته دل یا با درک از دین نبود😔 تو دوران راهنمایی تا اوایل سوم دبیرستان هم که میشه گفت انگار دچار دوگانگی شخصیتی شده بودم😣(تحت تاثیر یه دوست ناباب که کاملا بی حجاب بود،حتی یبار به دوستی با نامحرم تشویقم کرد ک باعث شد که رفت وآمدم رو باهاش کمتر کنم) گاهی اوقات با چادر و گاهی بی چادر بودم(بی چادر که بودم حتی موهامم پیدا بود) نمازامم طوری بود که یه ماه میخوندم دوماه نمیخوندم..😔 ولی گذشت که دوم دبیرستان با یه دختری آشنا شدم تو کلاسمون، اول زیاد رابطمون صمیمی نبود ولی از تابستون همون سال کم کم رابطمون صمیمی شد ... اون تو یه خانواده ای مذهبی بزرگ شده بود و همینطور بگم که چقدر طرز فکرم و راه زندگیم تغییر کرد با این دوست عزیزم💙💙 همه چی از اونجایی شروع شد که منو به مجلس یادواره شهدا برد خیلی تاثیرگذار بود😥 بعدش کم کم چیزایی راجع به چادر بهم میگفت که واقعا منو مصمم به همیشه چادری بودن کرد طوری که واقعا روز به رو به حجاب بیشتر علاقمند میشدم❣ منی که اصلا فکرشم نمیکردم یه روزی ولی دوماه پیش به لطف شهدا به راهیان نور رفتم و هرچی از تاثیر اونجا بگم کم گفتم ،پاک تر از هوای اونجا جایی رو سراغ ندارم، بجرئت میتونم بگم اونجا تولد دوبارم بود💕 تازه به لطف یکی از شهدا که اونجا باهاش پیمان بستم احساس میکنم صاحب برادری شدم که هوای خواهرشو داره تا کج نره..❣ همیشه دوست داشتم یه بردار بزرگتر داشته باشم ولی الان دیگ این کمبود رو احساس نمیکنم😊 تازه میفهمم رنگ خوش زندگی رو، الانم عاشق چادرمم البته باید بگم در کنار چادر حیای فاطمی خیلی مهمه☝️ امیدوارم خواهران گلم زندگیشون فاطمی باشه💙💙🌹 یه چیز دیگه: خواهرای خوبم لطفا تو انتخاب دوست دقت کنین بیشترین تاثیر تو رفتار میتونه ناشی از تاثیرپذیری از رفتار دوستاتون باشه...🙊 بیایم طوری زندگی کنیم که الگو بقیه برای زندگی باشیم😊 موید و پیروز باشین🌹✨ التماس دعا❣✨ یا علی✨ 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 ✳️ خاطره حسینی شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌷هاشم🌷 سلام اسم من هاشمه من الان بین رفقام عجیب ترین فرد شناخته میشم😉 من دو ماه پیش مشرف به عتبات عالیات شدم😍 اما چی شد و چطور شد که رفتم همه رو من جمله خودم گیج و گنگ کرده. من تا قبل مشرف شدنم به کربلا پسری عیاش و غرق در گناه بودم😰 هیچ مسکراتی نبود که نخورده باشم هیچ گناهی از نظرم رد نمیشد مگر اینکه بش عمل میکردم😰 من کسی بودم حتی در شب شهادت اربابم پای بسات لهو لعب نابابهای در پوستین رفیق بودم😓 امااا....... رسید امسال که اولین شب محرم بود. یکی از دوستانم که بچه هییتی بود جای کاری براش پیش امد و سر راه مجبور شد دوچرخه اش را خونهء ما ب امانت بزاره موقعی که برگشت دیدم یه برگه تو دستش داره. بهش گفتم:((سید این چیه تو دستت،؟)) از لای برگه های که تو دستش بود یکی ب من تعارف کرد و منم گرفتمش و با هاش خداحافظی کردم و اومدم داخل خونه. برگه ای که دستم بود رو بدون اینکه بهش نگاه کنم گذاشتم کنار گوشیم. به یاد اوردم که یکی از بچه ها شراب گیرش امده بود و به سرم زد امشب بشینیم و به عیش و نوش بپردازیم رفتم سمت گوشی که نظرم رفت به طرف اون برگه یه احساسی تو دلم بهم گفت امشبو بجای اون کار برم هییت.. ب دوستام زنگ زدمو گفتم که امشب میریم هییت. اولش بانگ از در مخالفت برداشتن ولی آخر راضی شون کردم که همراه من بیان هییت... واااااای که چه حس و حال داشت اون شب😥😥😥 هر روز ب عشق این سر میکردم که شب بشه و با بچه ها بریم بشینیم به عیش و نوش اما از اون لحظه آرزوی هییت رفتن میکردم😔😥 شب شهادت دردانهء ارباب بود(حضرت رقیه(س)) که توبه کردم لب به مسکرات نزنم دست از گناه بردارم و بشم یک انسان پاک من توبه کنندهء روضه حضرت رقیه شدم😔😭 همون شب بعد از جلسه عزاداری شدم مسئول تدارکات... چند شبی گذروندم و متوجه شدم هییت قراره واسه اربعین راهی کربلا شه💚 منم اسمم رو نوشتم اصلا نفهمیدم چطور پول سفرم جور شد چطور پاسپورت و ویزام جور شد...... انگار خواب بودم😭😥❣ به خودم که امدم دیدم تو کربلام انتهای شارع العباس دارم ب گنبد گلدسته حرم حضرت عباس نگاه میکنم زانو هام سست شد و افتادم رو زمین و زار زار گریه میکردم ......😭😭😭 حالتی داشتم توصیف نشدنی که من از کجاااااااا ب کجا رسیدم.....😭😭😭 بعد از برگشتم به ایران دیگه اون هاشم گذشته نبودم انگار که تازه متولد شده بودم....... و از اون روز زادگاهم شد❤️کربلا❤️ 🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌼گمنام۳🌼 سلام... من خانمی 29ساله هستم😊 من توخانواده ی معمولی وپرجمعیت به دنیا اومدم نه کاملا پایبند ونه کاملا بی دین☺️ از بچه گی آروم بودم از اینایی که به کار دیگران کاری ندارن وسرشون تو کار خودشونه .ولی ارومی من یه جوری بود که هرچی میخواستم با لوس بازی و قربون صدقه باباومامان انجام میشد😉 در حالی که بقیه خواهر برادرام با وجود اینکه شیطون بودن ولی اونقدر که حرف من پیش میرفت مال اونا نمی رفت😁 بخاطر وضع مالی بدی که داشتیم هیچکدومشون نتونستن بیشتر از ابتدایی یا راهنمایی ادامه تحصیل بدن😔 سال سوم یه سفری رفتم تهران .و این سفر منو کلی بهم ریخت اینو بگم که همه نماز خون بودیم ولی قضا هم داشتیم. منم هر وقت حال داشتم میخوندم خسته بودم نمی خوندم😶 سفر تهرانی که رفتم بودم منو بهم ریخت چون ماهواره بود و اصلا محیط اونجا کلی آزادی داشت خلاصه بعد از دوماه که برگشتم به روستای خودمون کلی بهم ریخته بودم😩 راستی من مانتویی بودم ولی حجاب داشتم فقط من بقیه اعضای خانمای خانواده چادری بودن باحجاب. تغییر اینکه تا نصف شب اونجا ماهواره نگاه میکردم. و موهام رو هم کم کم بیرون میزاشتم. وقت برگشتن یادمه بابام بهم گفت موهات بیرونه رد کن تو😒 به حرفش گوش دادم. ولی پیش خودم میگفتم چرا بابا بهم اینطور گفته. خلاصه رسیدم خونه دیگه دامنم کنار گذاشتم. پیش همه ولی با حفظ حجاب. موند اینقدر لوس بازی در آوردم که با اون شرایط سخت مالی بابام منو فرستاد شهر برا ادامه تحصیل. که بخاطر این ابجیهام هم کلی ناراحت شدن که چرا بابا بهم اجازه ادامه تحصیل رو داده. ولی من رفتم خب محیط شهر هم که تقریبا محیطی مثل تهران. خلاصه دبیرستان گذشت و کلی دوست پیدا کردم با رنگ های مختلف یعنی با همه دوست بودم با مومن بی دین با با حجاب وبی حجاب و بد حجاب. اصلا وضعی بود همه رقم شده بودم😣 تودبیرستان هر کی اسم بسیج می آورد میگفتم یعنی چئ الافم مگه😒 اگه بسیجی شم باید چادر بپوشم😒 گذشت ومن چادری نشدم ولی از دوم دبیرستان حجابمو رعایت میکردم مانتویی بودم ولی دیگه موهام بیرون نبود ادامه دارد👇👇👇👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 🔵ادامه خاطره ساعت۱۲ ثبت میشود 😊👇 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ادامه خاطره گمنام3👇👇 تا رفتم پیش دانشگاهی. یه مدت سرویس داشتم. بعد به اصرار خودم از سرویس جدا ‌شدم و تنها می رفتم برای منی که دختر روستایی بودم جای تعجب داشت البته دبیرستان هم خودم تنها رفت وآمد میکردم ولی مدرسه پیش دانشگاهیم دورتر بود. تو رفت آمدهای مدرسه تو راه حس میکردم راحت نیستم. انگار یکی دائم نگاهم میکنه. چون دوستم که باهام بود همیشه محجبه چادری بود ولی من نه😶 فکر میکردم اون با خیال راحت قدم بر می داره ولی من با ترس ولرز😣 فکر میکردم آقایون نگاهم میکنن بخصوص وقتایی که تنها بودم بخاطر همین چادر نداشتم ولی یه روز چادر ابجیم گرفتم پوشیدم بزرگ بود دردسر داشت جمع کردنش ولی اون روز قسم می‌خورم که من اینقدر با خیال راحت قدم بر می داشتم که اصلا هنوز هم باورم نمیشه که با اون حس خوب من چادری شدم❣ از اون روز هروقت خواهرم خانه بود چادرش رو می پوشیدم ومی رفتم. و اون روزهایی که چادر داشتم با اطمینان راه میرفتم😇 بعداز یه مدت چادر خریدم. ولی پیش دانشگاهی تموم شد. سال اول دانشگاه قبول نشدم سال بعد که قبول شدم. پیش همه گفتم من بدون چادر دانشگاه می رم. وهمه خانواده قبول کردن. من برای پوشیدن یا نپوشیدن چادر کلا آزاد بودم در صورتیکه بقیه باید چادر می پوشیدن. قبول شدم وروز اول بر خلاف تصور همه وبا میل قلبی موقع رفتن چادر پوشیدم.و همین شد پوشش همیشگی من❣❣❣ رفتم دانشگاه به محض ورود چادری شدم😇 و با یه درخواست کوچیک بسیجی شدم😊 ولی باز یه سری اعتقادها رو نداشتم😶 مثلا میگفتم چرا از جبهه میگن وقتی تموم شده؟ .چرا میگن رهبر؟ خوب رهبر یه آدم عادی.حجاب داشتم ولی اعتقاد قلبی نداشتم موند تا سال دوم دانشگاه گفتن میبرن جنوب. بخاطر خوشگذرانی با بچه ها اسم نوشتم ولی میگفتم دیونه ام دارم می رم خاک ببینم اونجا که چیزی نداره🙁 خلاصه همه دوستام جا زدن واز دانشگاه مافقط من و سه نفراز خانما وچهارنفراز آقایون که اونا هم دو نفر عادی بودن بقیه چون مسوول بسیج بودن اومدن. رفتیم و همان شد رفتن من💚 جایی که همه چی داره جز درد دنیایی😔 نزدیک عید بود اینقدر فضای معنوی وخوشی بی پایانی داشت که قابل وصف نیست😔.از لحظه ی ورود فقط اشک ریختم تا الان که هنوزم اشک می‌ریزم😥 چون زیباترین لحظه ها قصه ها واز خودگذشتگی رو اونجا دیدم😭 برگشتم و عاشق شدم❤️ طوری که هر سال باید می رفتم. با وجود اینکه دیگه سهمیه ای تو دانشگاه نداشتم خودم هر جوری شده بودمیرسوندم نزدیک عید. و حتی یه سال دو بار رفتم💚💚 خلاصه توبه کردم از اینکه چرا به شهیدا به امام راحل به رهبر توهین کردم😞 موند یه سال بعداز تمومی دانشگاه بیکار بودم هر کاری میکردم کار پیدا نمیکردم بالاخره همه ازم انتظار داشتن که با اون همه پر رویی که ادامه تحصیل دادم ،اینقدر بی حوصله بودم نه مسافرتی زیارتی نه شملچه جور نمی شد😞 تااینکه اتفاقی داشتم دنبال کتابی می‌گشتم برا سرگرمی که خانمی آدرس کتابخونه دفاع مقدس رو بهم دادن. رفتم به خانم مسوول کتابخونه گفتم که یه کتاب بهم بده هر کتابی که به نظرش خوب بوده. واون " رو بهم داد "" فوق العادست💞 دوستان... خوندم متوسل شدم بهش. و بخدا هفته ی بعدش بهم پیشنهاد کار دادن. و من معلم شدم... و این اعتقادمو زیاد کرد طوری که هر مشکلی میشه بهش میگم راست کار خودته خودت یا حلش کن یا تحمل رویارویشو بهم بده🙏 و الان بزرگترین ارزوم اینه که دستم به سنگ مزارش برسه😔 ادامه دارد👇👇👇👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 🔵ادامه قسمت آخرِ خاطره ساعت۱۴ ثبت میشود👇😊 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️قسمت آخره خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال بنام👈 گمنام3 با کتاب یازهرا پای من به کتابخونه دفاع مقدس باز شد طوریکه هر ماه یه بار دوبار بیشترمیرفتم و کتاب میگرفتم کتاب شهدا اونم به انتخاب خانم مسوول کتابخونه ومی آوردم میخوندم که بخاطر این فعال بودنم لوح تقدیر و کتاب هدیه بهم دادن☺️ موند تا چندماه پیش که رفتم ایشون کتابی به اسم بهم دادن "" خوندم و چون بخاطر ازدواج تو فشار بودم که باید یکی رو انتخاب میکردم وجواب بله میدادم☺️ متوسل شدم بهشون☺️ و متوسل شدم به این شهید و گفتم من کسی رو میخوام که مثل خودت باشه. مومن درستکار و گفتم مثل خودت بره شهید شه😊 من روز اول محرم ساعت یازده که دوشنبه بود یعنی دوازده مهر موفق شدم که برم سر مزارشون تنهایی چیزی که برام تقریبا محال بود😥❣ و رفتم واساسی تمام دلتنگی‌های چند سال ندیدن شلمچه واروند کنار وفکه وهویزه کانال کمیل وحنظله ...روبرطرف کردم. وازش خواستم کمکم کنه خواستگار مومن برام بیاد نه خواستگار دیگه که مجبور شم بله بدم ویک عمر تو عذاب باشم. بخدا قسم هفته ی بعد روز دوشنبه نوزده مهر هشت محرم خواستگار اومد قبل از ساعت یازده. والان ما نامزد کردیم و خدا رو شکر مومن هستن درستکار هستن فقط شهید نشدن از خصوصیات شهید سریشی همین یکی رو ندارن.(شوخیه،دوستان خدای ناکرده بد فکر نکنید ) خلاصه ایشون اینقدر مومن اند که ما دو ماه نامزد بدون عقد بودیم پیام هم نمی دادن برای سلام احوالپرسی .یه سری ناراحت شدم پیام دادم گفتم شاید نسبت به من سرد شدن .گفتن تا محرم نشیم زنگ بی زنگ پیام بی پیام...و کلی خدایی قانع شدم. این داستان چادری ودرست شدن تمام اون طرز فکرای غلط من بود .گر چه ادم معصوم واقعی نشدم ولی خوب کلی زندگیم دگرگون شد💞 امیدوارم بحق حضرت زهرا (س) همه حاجت رواشن. مشکلات همه حل شه. همه مومن شن درستکار شن. خدا ودین رو اون طور که خدا خواسته بشناسن... وهمه قدردان زحمات تمام اونایی باشیم که خون دادن🌷 تا ما الان تو آرامش باشیم🌷 ببخشید که وقت گرانبهاتون رو گرفتم. آرزوی سلامتی پایداری رو برای همتون دارم. اگه خطایی تو نوشته ام بود ببخشید به بزرگی دل پاکتون💐💐💐 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺فاطمه زهرای بابا🌺 سلام✋ من دختری ۱۷ساله هستم. از دوران کودکی چادری بودم،از سه سالگی چادر سر میکردم اما گاهی هم چادر سر نمیکردم. ازیازده سالگی دایما چادر سر میکنم😊 اما تغییر تحول من زمانی شروع شد که بابا آسمونی شد و رفت پیش خدا😥 دقیقا ۱۱ماه۱۴روز پیش بود نماز هام رو سر وقت میخوندم, دعا و قرآن میخوندم هر صبح بعداز نماز صبح دعای عهد میخوندم تا اینکه یک روز خواب امام زمان (عج) رودیدم😢😭 خیلی خواب جالبی بود خوابی که من رو از این رو به اون رو کرد با مولا رفتیم سر خاک شهید همت دستم رو گرفته بود میگفت بابات سپرده که من بابای تو باشم از اونجا رفتیم سر خاک شهید پلارک❣❣ خیلی برام جالب بود آقا به من گفت دخترم بابات بهم گفته تصمیم داری اسم ات رو عوض کنی و فاطمه زهرا بزاری، گفتم بله آقاجون گفت تو از یاران با وفای من هستی ومثل من خال داری رو لبت و بعد با صدای اذان صبح از خواب پریدم و..... و از ان به بعد بابای من مولا صاحب الزمان (عج)است 💚💚💚 التماس_دعا🌹🌹🌹 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌹سیده🌹 💚بسم رب المهدی‌عج💚 سلام✋ من سیده هستم...ببخشید ک قراره یکم زیاد واستون بگم...ولی بذارین حالا ک توفیق پیداکردم ازارثیه خانوم فاطمه بگم, یه چیزایی بگم که به دل بشینه,خب بسم ا... میخوام خاطره زهرایی تر شدنموبگم😇الان ک دارم مینویسم هجده سالمه دوست دارم برگردم ب پنج سال پیش. وقتی وارد دوره راهنمایی شدم شهرستانی بودم ومدرسه نمونه قبول شده بودم چون درسا حجمش زیاد بود بهمون خوابگاه دادن. همون روزاول که واسه انتخاب اتاق رفتیم پنج نفر دورم کردن,امایکیشون خیلی بهم نزدیک شد...خانواده خیلی ازادی داشت😑 بدون هیچ قید وبندی. نمازجماعتام ترک نمیشد. سوگلی مدیر معاونابودم قیافم دادمیزد چه دخترساده ایم. توی خونواده فوق مذهبی بزرگ شده بودم. ولی خب...شاید خدامیخواست سه سال دور همه عاشقانه هاموخط بکشم. چادر,نماز,هییت,مداحی و... شاید خدامیخواست ک خانومx انقدر بمن نزدیک بشه که من قدم قدم بجای صعود ب طرف خالقم سقوط کنم عوض شدم سیده پاک قبل نبودم اماخط قرمزام شکسته نشد. فقط درحدی شد ک دیگ خودکار واسه نمازام ازجابلندنمیشدم. چادرم برداشته شد😔 اماموهام داخل بود. دیگ ارامش گذشته نبود😣 همش یه ناارومی ناشناخته ک نمیدونستم سر چشمش کجاست😣 همش بااین جمله خودمو قانع میکردم☹️ واسه رهایی ازعذاب وجدان .دِ اخه تو ک نمازات یکی در میون شده😒. وچادرتم برداشتی😒,حق نداری دیگ سمت خدابرگردی😒 خجالت نمیکشی بااینکه عمق گناهتومیدونی بازم سمتش میری؟😣 اما باز یه جمله اتیش به جونم میزد. صد بار اگر توبه شکستی بازآ...اخ ک چقد نفهم بودم😓 من حتی اونموقع نمیدونستم چطوری مورو میذارن بیرون ولی سه سال راهنمایی بدترازاونچه ک فکرشو میکردم ازجومذهبی بودنم دورشدم...😞 اماگذشت وگذشت تاخدای نگاه کوچولوشو حوالم کرد بادوست دوران راهنماییم داخل یه دبیرستان نرفتیم...نمیدونم اسمشوبذارم رحمت خدایاحکمتش؟کم کم نصیحتای اطرافیانم شروع شد مخصوصا افراد نزدیکم وخداروشکر که من از نصیحت بدم نمیومد, جمله هاشون هنوزتوی ذهنمه💞 😒کوشش اون سیده خانوم پاک؟ 😒سیده چادرت کو؟ 😒سیده تو ک چادرت ازسرت نمیرفت؟ 😒عه چرانمازنمیخونی سیده؟ 😒عه چراهییت نیومدی این هفته حاج اقا....اومده بودااااا خودم داشتم ازاین وضعیتم خسته میشدم😞 هیچ رغبتی به زندگی نداشتم نه خدا روداشتم ن خرمارو😰 وبخدای بالاسرم قسم فقط فقط چندتا جمله ی فرشته ای منو ب زندگی برگردوند ک گفت... ☝️سیده جونم من ک میدونم تودنبال نگاه این واون نیستی, ✅دلت واسه سیده چندوقت پیش تنگ نشده؟ ✅حس نمیکنی خیلی وقته تااسم مهدی فاطمه میاد قلبت نمیلرزه؟ ✅حس نمیکنی این کلام توذهنت کمرنگ شده ک خدامیگه الیس الله بکاف عبده؟ ✅بس نیس اینهمه اشوب خوابیده تودلت؟ ✅دلت یه ارامش خدایی نمیخواد؟ ✅بخداجدت فاطمه خیلی چشم انتظارته😔 وای ک باحرفاش قلبم تودهنم میزد...😭همون روز برگشتم خونه وچادرمو از کمد دراوردم طول کشید تا بندازمش روسرم چون الان یه سیده شونزده ساله داشت تصمیم میگرفت اشک ریختم وزمزمه کردم چادر مادر من فاطمه حرمت دارد... وقتی دیدم چادرمیتونه ارامش مشکی من باشه انداختمش روسرم دیگه نمیخواستم این ارامشوازدست بدم💞. میدونستم ی روزی باید دست ازاین تق ولق بازی توی دین بردارم چون من واسه شکنجه دادن مهدی فاطمه ساخته نشده بودم...😥 الان من تقریبا دوساله ک شدم فرزند جدم... فرزند واقعی... از خواهرای گلم میخوام ک یبار این حیای فاطمیوتجربه کنن یباربجای ست کردن لاک ناخنشون باتیپشون ساق دست وشال ست کنن❣❣❣ روسری هاشونوباطلق ولبنانی ببندن بعدچادرشونواروم روسربندازن بخدا لذتی داره ک سیرابت نمیکنه❣❣❣ به دلشون اجازه بدن یبار راضی بشه بجای طلب نگاه نامحرم طلب نگاه خالق این همه ظرافتوکنه... ابجیای من خدایی نکرده فک نکنین شماواسه دل خودتون خوشگل میکنین میرین بیرون چ لزومی داره هم پسر مردم هم خودتو به گناه بندازی؟توواسه یه نفری☝️ یبارفکر کنن باخودشون ک میتونن چ زندگی فاطمی رورقم بزنن...ازبرادرامم میخوام فقط یکم مراقب چشماشون باشن...نذارن غیرت علوی وجودشون خاموش بشه🙏 این چشما قراره یه روز ازشوق دیدن مهدی اشک بریزه...یادتون نره ب دنیااومدیم تابندگی اون بالایی روکنیم...بنده خوبی هستیم؟؟؟؟ هرشب اینو ازخودمون بپرسیم...همه خواهریام وداداشام دلشون ازایینه پاک تره بخدافقط یه تلنگرمیخوان تابشن سرباز مهدی...💚💚💚 خداکنه یه نفری سرراه همشون قراربگیره تازهرایی تروحسینی تربشن ب اذن الهی... والسلام✋ درپناه حق باشید ان شاالله🌹🍃 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313