#مذهبی
🔹حفظ قرآن
از آسایشگاه بیرون آمدم به طرف میدان وسط اردوگاه در حرکت بودم. چند قدمی بیشتر نرفته بودم که با #عبدالرضا_لهراسبی برخورد کردم.
مثل همیشه خیلی خون گرم و دوستانه برخورد کرد. سلام و علیکی کردیم سپس گفت بعد از ظهر ساعت ۴ در آسایشگاه ۱۴ #سوره_بقره را میخوانم.
اولین بار بود که خود را در برابر آزمون و قضاوت جمع زیادی از دوستان قرار میداد. همه از مشغولیت به حفظ قرآن او و دیگر دوستان شنیده بودیم، ولی ...
#آسایشگاه مملو از جمعیت شده بود، بچه ها، چند #نگهبان هم برای کنترل اوضاع و رصد کردن رفت و آمد #سربازان_عراقی در راهرو و محوطه اردوگاه گذاشته بودند.
تعدادی هم محفوظات او را از روی قرآن دنبال و کنترل میکردند.
عبدالرضا، بدون توجه به شلوغی جمعیت و دستپاچگی، شروع به خواندن #سوره_بقره، از حفظ نمود. همه متعجب از سرعت #قرائت و بدون تپق او شده بودند.
الحمدالله جلسه به خوبی و بدون مزاحمت #عراقیها برگزار شد. همین فعالیت آشکار و #حفظ_خوانی سورههای بزرگ دلیلی شد برای تبلیغ و #همهگیری حفظ قرآن.
در آن زمان، تقریباً بسیاری از بچههای مذهبی ساعات زیادی از اوقات شبانه روز خود را به حفظ قرآن و یا مرور اجزا و سورههای حفظ شده میگذراندند. عبدالرضا و #پیشکسوتان دیگر هم برای بهبود کار، سبک و روش تعریف کرده بودند.
بعضی اوقات، بچهها برای مرور و تسلط بر سورههای حفظ شده، دونفره به دور میدان وسط اردوگاه قدم میزدند و به روشهای مختلف تمرین میکردند.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹درگیری با عراقیها
#اردوگاه_موصل_یک قدیم بعد از #اردوگاه_رمادیه، دومین اردوگاه #اسرای_ایرانی در #عراق بود. تا اواخر سال ۵۹ تعداد اسرای این اردوگاه تقریبا به ۱۱۰۰ نفر میرسید که در ۹ اسایشگاه ۱۲۰ نفری تقسیم شده بودند.
در اولین #ماه_مبارک_رمضان(سال ۶۰)، عراقیها آنهایی که قصد #روزه گرفتن داشتند را با این توجیه که میخواستند #افطاری و #سحری را گرم بدهند (که الحق اینکار را هم کردند)، در سه آسایشگاه ۱ و۲و۳، از بقیه جدا کردند..
بعد از #اعتصاب ۴ ماهه این سه اطاق (در جریان #بلوک_زنی و زندانی شدن بچه ها) عراقیها کم کم تعدادی را از اردوگاههای دیگر به اردوگاه ما آوردند که در بین آنها #حاج_آقا_ابوترابی هم بود. و پس از مدتی به سفارش و پا در میانی حاجی اعتصاب شکسته شد.
جمعیت اردوگاه حدودا ۲۰۰۰ نفر، بسیار شلوغ و در اسایشگاهها جا بسیار کم بود. و همه در فشار جسمی و روحی زیادی بودند.
یک روز عراقیها، یک نفر از بچه ها از اطاق یک را که یک پای خود را از دست داده بود بردند و حسابی #کتک زدند. این موضوع باعث ناراحتی و #فشار_روحی زیادی بر بچه ها شد. چند روز بعد از این ماجرا، قبل از آمار و داخل باش آن اطاق و اطاق مجاور آن (دو اتاق آخر)، مجددا سرباز عراقی به یک نفر از اسرا گیر میدهد و میخواهد او را ببرد،
در اینجا، چند نفر از بچه های این دو اطاق به سربازان عراقی حمله کرده و آنها را فراری دادند. بقیه بچه ها به محوطه ریخته و با صدای بلند، شروع به #تکبیر کردند و درب اطاقهای سمت راست اردوگاه را شکستند و همه به بیرون از اطاقها ریختند .
بلافاصله سربازان عراقی به پشت بام #اردوگاه رفته و از بالای بام، نگهبانان هر طرف شروع به تیراندازی به طرف دیگر اردوگاه (حتی آسایشگاههایی که هنوز در اطاقهای خودشان بودند)، کردند.
در این بین #محمد_سوری , #امیر_بامیرزاده به #شهادت رسیدند و ۱۳ نفر دیگر هم زخمی شدند که در بین آنها #محمد_شیردل و #عبدالرضا_لهراسبی بطور جدی آسیب دیدند.
راوی #صفر_پیرمرادیان
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#ایثار، #مقاومتی
🔹#بیت المال (صندوقهای خیریه)
.... ادامه از قبل
۱. پائیز سال شصت #عباس_جمالی را بعلت نامعلوم از #اردوگاه بردند و بعد از چند ماه به همراه صد و پنجاه نفر از #اردوگاه_عنبر دوباره به #اردوگاه آوردند. وقتی علت بردن و برگرداندنش را پرسیدیم گفت بخاطر #بیت_المال بوده و ایشان را به #استخبارات #بغداد برده ودر آنجا محاکمه اش کردند. جرم شأن نیز این بوده که گفتند "شما از #اسرا فلس (واحد پول خرد عراقی) جمع می کنید و به #ایران می فرستید تا به #جبهه کمک کنید ایشان گفته بود،
اولا شما به ما #دینار(پول رایج کشور #عراق) نمی دهید کاغذ های رنگی می دهید که رویش نوشته صد فلس، پنجاه فلس که هیچ ارزشی ندارد فقط در #حانوت (بوفه) اردوگاه اعتبار دارد حتی از این اردوگاه به اردوگاه دیگر بروی این کاغذ ها اعتبار ندارند!!
ثانیا ما چگونه می توانیم این کاغذ ها را به ایران بفرستیم در حالیکه که هیچ ارتباطی با خارج از اردوگاه نداریم.
جواب مستند حاج عباس قاضی بغداد را قانع نمود و ایشان تبرئه شد و به اردوگاه عنبر منتقل شده از آنجا دوباره به #موصل بر گشتند ولی پرونده صندوق بسته نشد..
2. در زمستان سال شصت یک #عبدالرضا_لهراسبی، مسئول صندوق اتاق هفت بود. یک روز در کنار سیم خاردار داشت قدم می زد و لغات #انگلیسی می خواند. افسر استخباراتی صدایش کرد و برد بالا (بازداشتگاه و شکنجه گاه در طبقه بالای اردوگاه بود).
ابتدا گفته بود روزنامه را تا کردی وعکس رئیس الغائط (#صدام) تا شده است و بعد نیز گفته بود تو از اسرا فلس جمع می کنی و می فرستی ایران برای کمک به جبهه و بقدری #کابل بر پیکر نحیف او زده بودند که همه هیکلش سیاه شده بود بعد نیز ازش خواسته بود که به #امام توهین کند و عبدالرضا استنکاف کرده بود و دوباره عملیات آعاز شده بود..😢😢
وقتی عبدالرضا آمد پایین، انگار که پوست بدنش را کنده بودند..
۳. سال شصت دو بعد از فرار اول موفق و فرار دوم ناموفق #اصغر_فروتنی و لو رفتن جریانات #انبار و #رادیو و #شهادت #مرحوم #خلیل_فاتح، عراقی ها به همه چیز گیر می دادند و دنباله بهانه بودند و کسی دوباره گزارشی از صندوق بیت المال داده بود. یک روز بعد از #آمار صبح همه اسرا را فرستادند داخل و درها را بستند!
در حالی که با دستگاه مین یابی در باغچه ها به دنبال اشیائ کش رفته از انبار بودند، سبحان (سرباز عرافی معروف به بچه ممدگاوی) آمد پشت پنجره و اسم مرا خواند . وقتی آمدم بیرون دیدم #مرحوم #جوانی را نیز آورده است. ما را بردند بالا و پذیرایی خوبی کردند(شکنجه)..
اتهام آقای جوانی همان صندوق و ارسال کمک به جبهه ها بود ولی من اتهامات دیگری نیز داشتم خیلی طول نکشید آمدیم پائین. نیم ساعت بعد سرباز دیگری آمد مرا برد بالا. اینبار بازجویی بود و #ضرب و شتمی در کار نبود. یک سروانی داشت باز جوئی می کرد که تا آن روز ایشان را ندیده بودم. بعد از کلی سین جیم کردن بدون این که حرف های مرا گوش کند، گفت اگر یکبار دیگر بشنوم فلس جمع می کنی و به جبهه می فرستی میدهم وسط #اردوگاه اعدامت کنند. حالا برو ...
اوردنم پآئین #فرمانده_اردوگاه، داخل مقر من را دید از سرباز پرسید این اینجا چکار می کند؟ سرباز جواب داد این همان اسیری است که فلس جمع می کند و به #ایران می فرستد!! سرهنگ بی شعور تا این حرف را شنید هجوم آورد طرف من چند تا مشت و لگد زد و رفت و من را برگرداندند آسایشگاه ....
بعد از این جریانات ما مدتی فتیله صندوق را کشیدیم پائین و فعالیت صندق کاملا سری شد
راوی #علی_علیدوست(قزوینی)
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan