eitaa logo
♥خــــــاطره شــــــهدا♥
418 دنبال‌کننده
269 عکس
19 ویدیو
11 فایل
♥هوالمحبوب♥ ■زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست■ ■این کانال حاوی داستان پرواز معراجی های انقلاب، دفاع مقدس، مدافع حرم و ... است■ ⛔ کپی از مطالب با ذکر "منابع" بلامانع است ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_حسن_باقری @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت : 15 81- خودش رفته بود سركشي خط . خاك ريز بالا نيامده ، لودر پنچر شده بود. سراغ فرمانده گردان را هم از ستاد لشكر گرفت.خواب بود. – يعني چي كه فرماده گردان هفت كيلومتر عقب تر از نيروها شه؟ اگه قراره گردان با بي سيم هدايت بشه، از مقر تيپ اين كار رو مي كرديم. وقتي فرمانده گروهان از پشت بي سيم مي گه سمت راست فشاره ، فرمانده گردان بايد با گوشت و خونش بفهمه چي مي گه . باز توقع داريم خدا كمك كنه. اين جوري نمي شه. فرمانده گردان بايد جلوتر از همه باشه.» ★★★★★★★★★★ 82- از پشت خط بايد فرماندهي مي كرد. اما قرار را كه برده بود توي خط. بچه ها نرسيده بودند. پشت خاكريز ، يك گردان هم نمي شديدم. هم با كلاش تيراندازي مي كرد، هم با بي سيم حرف مي زد. ★★★★★★★★★★★ 83- تانك هاي عراقي داشتند بچه ها را محاصره مي كردند. وضع آن قدر خراب بود كه نيروها به جاي فرمانده لشكر مستقيما به حسن بي سيم مي زدند. – همين الان راه مي افتي، مي ري طرف نيروهات ، يا شهيد مي شي يا با اونا برمي گردي. خيلي تند و محكم مي گفت.- اگه نري باهات برخورد مي كنم . به همه ي فرمانده ها هم مي گي آرپي جي بردارند مقاومت كنن. فرمانده زنده اي كه نيروهاش نباشن نمي خوام. ★★★★★★★★★★ 84- اگر هوا روشن مي شد، بچه ها درو مي شدند. همه شان از خستگي خواب بودند. با سر و صدا بچه ها را بيدار كردند. باقري و رشيد دست و پاي بعضيشون رو مي گرفتند كه از سنگر بذارن بيرون.بيدار كه مي شدند مي گفتند «وسايلمون ؟» . حسن مي گفت « شما برين عقب ، يه كاريش مي كنيم.» رنگ صورتش پريده بود. اشك مي ريخت . مدام مي گفت «من فردا جواب مادراي اينا رو چي بدم؟» ★★★★★★★★★★★ 85- توپش پر بود. همش مي گفت « من با اينا كار نمي كنم.اصلا هيچ كدومشون رو قبول ندارم. هرچي نيروي با تجربه ست ، گذاشتن كنار . جواب سلام نمي دن به آدم.» آرام كه شد حسن بهش گفت « نمي توني همچين حرفي بزني. يا بگي حالا كه آقاي ايكس شده فرمانده ، ما نستيم.اگه مي خواي خدا توفيق كارهات رو حفظ كنه، هيچ كاري به اين كارا نداشته باش.اگه گفتن بريد كنار، مي ريم .خدا گفت چرا رفتي؟ مي گيم آقاي ايكس مسئول بود گفت برو، رفتيم .» ديگه عصباني نبود. چيزي نگفت . پا شد و رفت. ادامه دارد منبع: http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت: 16 86- گردان محاصره شده بود. تانك ها از روي بچه ها رد شدند. فقط هشتاد نفر برگشتند . عصباني عصباني بود. مي گفت « مگه نگفتن اون گرداني كه هشت كيلومتر پيشروي كرده ، سريع بگين بياد عقب؟ گفتيد اومده . چرا فرمانده لشكر و گردان اجتهاد مي كنن گردان بمونه ؟ عمليات تموم شد، يه كلمه به ما نگفتيد بابا اين گردان محاصره س . ما مي گيم ساعت نه و نيم اسم رمز رو مي گيم . نگو دو ساعت و نيم گذشته ،نيرو حركت نكرده ؛ شما هم لازم نمي بيني يه اطلاع بدي . چه قدر تا حالا گفتيم گزارش اشتباه برامون مسئله داره؟» چند لحظه اي هيچ كس حرفي نمي زد . همه ساكت بودند. گفت « از وقتي اين خبر رو شنيدم ، به خدا كمرم شكسته .» ★★★★★★★★★★ 87- عمليات رمضان تازه تمام شده بود. همه خسته بودند . حسن وسايلش را مي گشت ؛ دنبال چيزي بود . گفتم « چي مي خوايي؟» گفت « واكس . مي خوام كفشامو واكس بزنم، بايد بريم جلسه .» ★★★★★★★★★★ 88- سي چهل درصد نيروهاي تيپ شهيد شده بودند؛ بقيه هم مي خواستند برگردند. اين جوري همه بايد عوض مي شدند؛ چه ستاد، چه طرح و برنامه و چه مهندسي. حسن گفت« خب ، كي مي مونه تو تيپ ؟ اين طوري بايد هر سه ماه يك تيپ درست كنيم،كه فقط اسمش تيپه . بابا! جنگيدن موقتي نيست . بايد با جنگ اخت شد. جنگيدن براي سپاه واجب عيني صد در صده به تك تك شما هم احتياجه . كادر تيپ بايد ثابت باشه. غير از اين راه ديگه اي نيست.» ★★★★★★★★★★ 89- رفته بوديم شناسايي . فاصله ي ما با نفربرهاي عراقي كمتر از صد متر بود. از بالاي خاكريز خط عراقي ها را نگاه مي كردم . هرچه مي ديدم، مي گفتم . يك دفعه حسن گفت « زود بيا پايين بريم » شصت هفتاد متر دور نشده بوديم كه يك خمپاره خورد همان جا . ★★★★★★★★★★ 90- بايد مي رفت تهران . فرمانده ها جلسه داشند. خانمش را بردند بيمارستان. هرچه گفتم« بمان، امروز پدر مي شي. شايد تو را خواستند.» گفت «خدايي كه بچه داده،خودش هم كاراش رو انجام مي ده.» ★★★★★★★★★★ 91- طرف وقتي رسيد كه دفتر مخابرات بسته بود. حالش گرفته شد . با اخم و تخم نشست يك گوشه . – چرا اينقدر ناراحتي. چي شده ؟ - اومدم تلفن بزنم. مي بيني كه بسته اس. – خوب بيا بريم از دفتر فرماندهي تلفن كن. – فرماندهت دعوا نكنه. برات مشكل دست مي شه ها. – نه ، تو بيا . هيچي نمي گه . دوستيم باهم. مي گفت « مسئول تداركاتم. اگه نرم بچه ها كارشون لنگ مي مونه.» - نگران نباش . مي رسونمت. – تو چه كار مي كني اين جا ؟ اسمت چيه ؟ - باقر . راننده ي فرمانده ام . بچه ي ميدون خراسونم. – اسم تو چيه ؟ بچه ي كجايي ؟ - مهدي. منم بچه ي هفده شهريورم. – پس بچه محليم. كلي حرف زدند، خنديدند. وقتي مي خواست پياده بشه ، بهش گفت « اخوي ،دعا كن ما هم شهيد بشيم.» ادامه دارد منبع: http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت: 17 92- حسن مزه مي ريخت . با بگو و بخند صبحانه مي خوردند . مي خواست عكس بگيره . به جعفر گفت « بذار ازت يه عكس بگيرم ، به درد سر قبرت مي خوره .» بعد گفت « ولي دوربين كه فيلم نداره.» - آخه مي گي فيلم نداره. اون وقت مي خواي ازم عكس بگيري؟ گفت « خوب اسلايد مي شه براي جلو تابوتت. خيلي هم قشنگ مي شه.» ★★★★★★★★★★ 93- داشتم براين نماز ظهر وضو مي گرفتم، دستي به شانه ام زد. سلام و عليك كرديم. نگاهي به آسمان كرد و گفت« علي ! حيفه تا موقعي كه جنگه شهيد نشيم. معلوم نيست بعد از جنگ وضع چي بشه. بايد يه كاري بكنيم . » گفتم «مثلا چي كار كنيم؟» گفت « دوتا كار ؛ اول خلوص،دوم سعي و تلاش .» ★★★★★★★★★★ 94- دير مي آمد ، زود مي رفت وقتي هم كه مي آمد چشم هاش كاسه ي خون بود . نرگس براي باباش ناز مي كرد. تا دير وقت نخوابيد . گذاشتش روي پاش و بابايي خوند تا مي خواست بگذاردش زمين ، گريه مي كرد. هرچي اصرار كردم بچه را بده، نداد . پدر و دختر سير همديگر را ديدن. ★★★★★★★★★★ 95- فرمانده هاي تيپ ها بودند؛ خرازي ، زين الدين ، بقايي و.... حرف هاي آخر را زدند و شب حمله مشخص شد. حسن شروع كرد به نوحه خواندن. وقتي گفت « شهادت از عسل شيرين ترست» هق هقش بلند شد. نشست روي زمين و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده . كف سنگر سه تا پتو انداخته بودند. سر كه برداشت از اشك ، تا پتوي سوم خيس شده بود. ★★★★★★★★★★ 96- باران تندي مي باريد. خيس آب شده بود. آب رود خانه تا روي پل بالا آمده بود. بچه ها بايد براي عمليات رد مي شدند. خودش آمده بود پاي پل ، بجه ها را يكي يكي رد مي كرد. ★★★★★★★★★★ 97- تا ركعت دوم با جماعت بود.نماز تمام شد، اما حسن هنوز وسط قنوت بود. ★★★★★★★★★★★ 98- مثل هميشه صبح زود نرفت . ناخن هاي نرگس را گرفت. سر به سرش گذاشت و بازي كرد. مي گفت « ببين پدر سوخته چه قدر شيرين شده. خودشو لوس مي كنه .» يكي دوبار رفت بيرون،دوباره برگشت . چند تا كاست داد و گفت « حرف هاي خوبي داره. گوش كن، حوصله ات سر نمي ره.» هميشه مي گفتم « به دوستات بگو اگه شهيد شدي، من اولين نفري باشم كه باخبر مي شم.» از صبح اخبار گوش نكرده بودم . دوستم تلفن كرد و گفت « اخبار گفته چند نفر شهيد شدند.اسم مجيد بقايي رو هم گفتن.نفر اول را نشنيدم كيه .» نخواستم باور كنم نفر اول غلام حسين است. ★★★★★★★★★★ 99- روزهاي آخر بيش تر كتاب « ارشاد » شيخ مفيد را مي خواند . به صفحات مقتل كه مي رسد، هاي هاي گريه مي كرد. هرچه گفتند «تو هم بيا بريم ديدن امام» گفت « نه، بيام برم به امام بگم جنگ چي ؟ چي كار كرديم ؟ شما بريد، من خودم تنها مي رم شناسايي » گلوله ي توپ كه خورد زمين ، حسن دستي به صورتش كشيد . دو ساعتي كه زنده بود، دائم ذكر مي گفت. فكر نمي كردم كه ديگه اين صدا را نشنوم. ★★★★★★★★★★ 100- بلند بلند گريه مي كردند . دخترش را كه آوردند، گريه ها بلند تر شد. شانه هاي فرمانده سپاه مي لرزيد. بازوش را گرفتم گفتم «شما با بقيه فرق دارين. صبور باشين.» طاقتش طاق شد . گفت «شما نمي دونين كي رو از دست داديم. باقري اميد ما بود، چشم دل واميد ما....» پایان منبع: كتاب باقري؛ انتشارات روايت فتح http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍زندگینامه شهید قسمت: 18 🌹غلامحسین افشردی ( حسن باقری ) روز ۲۵ اسفند ماه سال ۱۳۳۴ در یکی از محله های قدیمی تهران ــ میدان خراسان ــ به دنیا آمد . آن روز مصادف با سوم شعبان بود ؛ به همین خاطر نام او را غلامحسین گذاشتند . او در دوسالگی به همراه پدر ومادرش مسافر کربلا شد . 🌹دبستان را در مدرسه مترجم الدوله گذراند . از سال سوم متوسطه در دبیرستان مروی فعالیت های اجتماعی و علمی خود را آغاز کرد . او به گفت و شنودهای علمی و تحقیقات دینی و فراگیری قرآن و حدیث ودرس عربی علاقه نشان می داد . 🌹در سال ۱۳۵۴ و هم زمان با به پایان رساندن دوره متوسطه ، رشته دامپروری دانشگاه ارومیه را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد . این موقعیت تازه شکل دیگری به فعالیت های او داد ، بطوری که در کلاس و مسجد دانشگاه برای دانشجویان صحبت می کرد. همین رویه او و حتی درگیر شدنش با گارد دانشگاه و پاسخهای مستدل و محکم اش به بعضی از استادانی که مفاهیم دینی را نادیده می گرفتند ، باعث شد پس از یک سال و نیم تحصیل او را از دانشگاه اخراج کنند . 🌹غلامحسین افشردی در اسفند ماه ۱۳۵۶ به خدمت سربازی اعزام شد . در این محیط نظامی نیز دست روی دست نگذاشت ورابطه عاطفی وارشادی با سربازان و درجه داران برقرارکرد.هم زمان با شروع زمزمه هایانقلاب ، پادگان را ترک کرد و به امواج خروشان ملت ایران پیوست ؛ 🌹در درگیریهای خیابانی وتظاهرات فعال بود و درروزهای پایانی سقوط سلطنت پهلوی دوم درتسخیر پادگان ها شجاعت های زیادی ازخود نشان داد. پس از پیروزی انقلاب به اعضای تحریریه روزنامه جمهوری اسلامی پیوست و همزمان موفق شد در رشته حقوق قضایی به دانشگاه تهران راه یابد. 🌹جنگ عراق با ایران صفحه های تازه ای درزندگی سراسر پرتلاش او گشود. استعداد فوق العاده درتدبیرهای نظامی و سازمان دهی نیروهای رزم سپاه وهمچنین به وجود آوردن واحد اطلاعات وعملیات کارآمد دربدنه سپاه خیلی زود از او چهره متفکر و درخشان در عرصه طراحی های نظامی و عملیات ساخت . 🌹غلامحسین افشردی ( حسن باقری ) روز شنبه ۹/۱۱/۶۱ هنگام شناسایی مواضع عراق با انفجارخمپاره ای به شهادت رسید از این سردار نامی دختری به نام « نرگس » به یادگار مانده است. منبع: http://parchamdaran.org 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍وصیت نامه شهید قسمت: 19 ‹‹ ….. فعلاً انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای تمام مستکبران در آمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان . … ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان سرجنگ داریم و در رابطه با این هدف ، جنگ با صدام یزید فقط مقدمه است … … در این موقعیت زمانی و مکانی ، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ، خیانت به پیامبر اکرم ( ص ) و امام زمان ( عج ) ، و پشت پازدن به خون شهداست . ملت ما باید خودش را آماده هر گونه فداکاری بکند … ‹‹ … در چنین میدان وسیع واین هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پاافتاده است . و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا کنیم … … در مورد درآمدها چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجاته را هم خمسش را داده ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند …›› درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ، امام خمینی . اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان ( عج ) غلامحسین افشردی ساعت ۱۲ شب پایان منبع: http://parchamdaran.org 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada
▂▃▄▅▆▇█▓▒░راهنمای کانال░▒▓█▇▆▅▄▃▂ 🔴داستان جاری: https://eitaa.com/khatere_shohada/10232 🔴پر بازدیدها: 🔸 https://eitaa.com/khatere_shohada/9584 🔸 https://eitaa.com/khatere_shohada/9214 🔸 https://eitaa.com/khatere_shohada/5499 🔸 https://eitaa.com/khatere_shohada/6214 🔴فهرست کانال: @fehrest_khaterat 🔴آرشیو کلام و وصیت نامه شهدا: @kalam_shahid 🔴آرشیو خاطرات طنز جبهه: @tanz_jang 🔴آرشیو کتاب های معرفی شده: @ketab_shahid ▇▇▇▇▇▇▇▇ با شهدا رفیق شویم ▇▇▇▇▇▇▇▇▇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ فهرست خاطرات و داستانهایی که تاکنون در کانال ♥خاطره شهدا♥ درج شده است... ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ 1⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/2 2⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/41 3⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/92 4⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/144 5⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/272 6⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/614 7⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/861 8⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/1032 9⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/1191 1⃣0⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/1446 1⃣1⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/1954 1⃣2⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/2012 1⃣3⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/2467 1⃣4⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/2800 1⃣5⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/2830 1⃣6⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/3382 1⃣7⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/3598 1⃣8⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/5335 1⃣9⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/5499 2⃣0⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/6214 2⃣1⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/6494 2⃣2⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/6734 2⃣3⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/6867 2⃣4⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/7022 2⃣5⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/7353 2⃣6⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/7494 2⃣7⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/7635 2⃣8⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/7785 2⃣9⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/8317 3⃣0⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/8505 3⃣1⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/9054 3⃣2⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/9117 3⃣3⃣ 🌹 ♦️ https://eitaa.com/khatere_shohada/9214 3⃣4⃣ 🌹 ♦️https://eitaa.com/khatere_shohada/9512 3⃣5⃣ 🌹 https://eitaa.com/khatere_shohada/9584 3⃣6⃣ 🌹 https://eitaa.com/khatere_shohada/9793 3⃣7⃣ 🌹 https://eitaa.com/khatere_shohada/9985 3⃣8⃣ 🌹 https://eitaa.com/khatere_shohada/10086 3⃣9⃣ 🌹 https://eitaa.com/khatere_shohada/10232
جاودانه ها.pdf
4.04M
💐نام كتاب: 🌹موضوع: این کتاب شامل زندگي نامه ی ۳۷ شهيد نوجوان كشور است. ✍نویسنده: علی رستمی 🍀انتشارات: نشر شاهد 🌹ڪتابخانہ مجازے دبستان لقمان https://eitaa.com/joinchat/1780416602C465cb2cbc2