eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
719 دنبال‌کننده
566 عکس
249 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج حسن مثل همیشه، اعتقادی به کثرت نیروها نداشت و همواره با کمترین افراد کارهای بزرگش را پیش می‌برد. نیروهای نزدیک او، همه‌فن حریف بودند. دو نمونۀ کامل از این نیروها، محمد سلگی و مهدی نواب، همیشه و همه‌جا همراه حاج حسن بودند. آنها دوست، امین، مشاور، محافظ و یاور خستگی‌ناپذیرِ حاج حسن در هر کاری بودند. رابطۀ فامیلی نزدیکشان هم باعث پیش‌ رفتنِ کارهایشان می‌شد. همسرانشان، آرزو و آزاده سیف، سه برادرِ کوچکتر داشتند و پدرومادری مومن و مهربان که عشق به اسلام را در جان بچه‌هایشان ریخته و با نان حلال بزرگشان کرده بودند. محمدقاسم سلگی که داماد دایی‌اش بود، با معرفی مهدی نواب، خودش واسطۀ ازدواج او با خواهرِ زنش شده بود. در خانوادۀ سیف، این دو داماد، جایگاه خاصی داشتند و وقتی لازم می‌شد، پسرهایشان را هم با طیب خاطر همراه آنها می‌کردند. وجود محمد و مهدی با تجربیات فراوان، توانِ ذاتی و روحیات خاص‌شان، نعمتی در کنار حاج حسن بود. زندگی خیلی از دوستان و همراهانِ حسنِ مقدّم به کارشان آمیخته شده بود، اما زندگی محمد و مهدی با همه‌شان فرق داشت، چون هر جا حسن مقدّم بود، آن‌ دو هم بودند. بی‌هیچ چشمداشت مادی؛ بی‌سروصدا، عاشقانه... آنها، سرسپردۀ ولایت بودند... https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آبان، ماه سردی بود اما نه آن قدر که قطره‌های باران، بلورِ برف شود و بادوطوفان، کمر درختان را بشکند! اما نیمۀ پاییز 90 سردتر از همیشه رُخ نموده بود. نوزدهم آبان، در باغ ونک، سه درخت کاجِ قدیمی زیر بارش برف شکسته بود! صبحِ زود وقتی مهدی نواب و همسرش متوجه کاج‌های شکسته شدند، خیلی تعجب کردند. آزاده، دلش ریخت، اما مهدی با همان لحن مطمئن و آرامَش گفت: «چیزی نیست آزاده! می‌رم ارّه برقی میارم، تا ظهر جمعش می‌کنم.» مهدی نواب هیچ‌گاه برای هیچ کاری، هزینه‌ای برای بیت‌المال نتراشیده بود! دمِ ظهر صدای ارّه برقی در باغ پیچید. آزاده با وجود همسرش، نه ترسی داشت، نه غمی! اما بدون او چه؟! فکرش را از این هراس پس گرفت! مهدی با وجود دردِ شدیدِ پا و کمر، کمرش را محکم با کمربند طبی بسته و در حال کار بود....... https://eitaa.com/lashkarekhoban
شهید محمد سلگی و شهید مهدی نواب، هرگز شهید حسن مقدم را تنها نگذاشتند... مردانی بی ادعا، سخت‌کوش، مخلص، متخصص، دلداده اهل بیت... عاشق و عارف.... آه چقدر دلتنگ شما هستم... ای شهیدانی که در مردانگی نظیر ندارید😭⚘️⚘️
بیش از ۱۱ سال، این قاب عکس با ما بوده... در مهم‌ترین جای خانه ما‌‌... گویی شما عضو عزیز خانواده کوچک ما بوده‌اید.... لابد می‌خواستید ما را هم مثل همه آدمهای کوچک اطرافتان، بزرگ کرديد، با سپردن مأموریتی جدید و عجیب، رشد بدهید.... آخر این قصه هر چه باشد، ما خوشیم با شما آشنا شدیم و بیش از ۴۰۰۰ روز، هر روز شما را زیارت کردیم... هر روز، آشناتر... هر روز، مانوس‌تر.... هر روز، دردمندتر، آرزومندتر.... شهید آقا سید مرتضی آوینی، روزی چه خوب نوشت: انس حضور، اجر آوارگی برای حق است... https://eitaa.com/lashkarekhoban
هدایت شده از اخبار قدس 🇮🇷
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 ویدیویی کمتر دیده شده از یکی از تست‌های موتورهای سوخت جامد در زمان حیات شهید والامقام حسن طهرانی مقدم 🇮🇷 @QODS_IR | اخبار قدس
جنب‌وجوشی در مدرس حاکم بود. چند نفر راه افتاده بودند سمت انبار تا لباس‌های مخصوصی را که هنگام سوخت‌ریزی باید به تن می‌کردند تحویل بگیرند. آن‌‌ها لباس‌های سبزرنگ پلاستیکی را تحویل گرفتند و مطابق چارتی که همان جا داده شد راه افتادند سمت کارشان. یونس هم بین‌شان بود و دید که اسمش در گروه اصلی نوشته شده. به شوخی رو به علی کنگرانی گفت: «علی آقا! این چه گردش کاریه! از روزی که من این جا اومدم، همه‌ش پای کار سنگینم!!» علی هم خندید و به شوخی تیکه‌ای نثارش کرد. داشتند ماسک مخصوصشان را تمیز کرده و فیلتر نو می‌بستند که یکی از سرتیم‌ها آمد و گفت: «یونس! از حاج آقا برای کارای تستِ فردا نیرو خواستم، اسم شما رو از لیست کار امروز خط زد و گفت در اختیار تو باشن! بیا بریم!» یونس ته دلش خوش‌حال شد چون کار سوخت‌ریزی با لباس‌های خاص، ماسک و شرایط مخصوص خیلی سخت و طاقت‌فرسا بود. تعدادی از بچه‌ها لباس‌های سبز رنگشان را پوشیده بودند تا کار را شروع کنند.... (بعد از انفجار، تکه‌های این لباس سبز ، سوخته و همه جا پراکنده بود مثل.....) https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و چه می‌دانی خدا در تقدیر تو چه‌ها قرار داده است.... به نگاه زمینی.، شهید طهرانی مقدم بارها و بارها در دل جنگ تا مرز شهادت رفت... اما خدا او را نگهداشت تا کاری عظیم برای قدرت سپاه اسلام انجام دهد.... امروز ۲۱ آبان ۱۴۰۲، ۳۷ سال از بمباران مهیب پادگان منتظری (نخستین پادگان موشکی ج.ا.ایران در کرمانشاه می‌گذرد.) آن روز ۱۵ نفر از رزمندگان موشکی ایران اربا اربا شدند.... پاسدار شهید مجتبی بخشنده و بقیه سربازپاسدارهایی که با کمال خلوص و تلاش در خدمت یگان موشکی بودند... سربازانی که سرداران موشکی به من می‌گفتند ما نمازمان را به برخی از آنها اقتدا می‌کردیم، بس که بچه‌های پاک و مومن و مخلصی بودند... درود خدا بر آن شهدا و بر شهدای مدرس و همه شهدایی که یک لحظه در انجام وظیفه خطیرشان کوتاهی نکردند.... نام و عکس آن شهدا با زحمت فراوان و به کمک برادران بزرگوار حفظ آثار موشکی به دست آمد و در کتاب جای گرفت... نثار روح بلندشان صلوات و فاتحه‌ای هدیه کنیم... https://eitaa.com/lashkarekhoban
امروز، ۲۱ آبان ۱۴۰۲، اینجا، پادگان مدرس، دقیقا محل انفجار که چند روز پس از حادثه بتن ریزی و صاف شد... https://eitaa.com/lashkarekhoban
همراه با تعدادی از همسران، مادران و فرزندان شهیدان بزرگوار مدرس... مقابل سوله شهید محمد داسدار اولین تازه داماد شهید مدرس بود ... دورتر، پشت شاخه‌های درخت، یادمان شهدا دیده می‌شود... جایی که پیکر مطهر حاج حسن چند قدم دورتر از آن پیدا شد.... https://eitaa.com/lashkarekhoban