eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
1.4هزار دنبال‌کننده
878 عکس
492 ویدیو
4 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
سختگيري‌هايي مي‏كردم كه شايد در بقيه گردان‌ها اعمال نمي‏شد. تا جايي كه همه نيروهاي ستون به حدي از توانايي رسيدند كه مي‏توانستند از تنگه‏اي صد و پنجاه متري عبور كنند؛ بدون اين كه جريان آب بتواند آنها را به چپ يا راست منحرف كند. در طول آموزش متوجه شده بودم كه بعضي از بچه‏ها در فين زدن تنبلي مي‏كنند. اين افراد را شناسايي مي‏كردم و آنها را در اول ستون مي‏گذاشتم كه مجبور به فين زدن باشند. از چهره‏هاي شاخصي كه هميشه جلوي ستون مي‏گذاشتم، حميد غمسوار بود. حميد با فين زدن اصلاً ميانه‏اي نداشت. بعد از چند روز كه او را طلايه‏دار ستون كرده بودم، هر وقت مرا مي‏ديد، مي‏گفت: «دا فين ورماخدان ايپيم اشيلدي!» )فین، شبیه پای اردک. از جنس نوعی پلاستیک بود که با حرکت پای غواص زیر آب به حرکت او سرعت می‌داد.) پ.ن: در عکس نفر وسط با لباس غوصی مشکی، شهید حميد غمسوار است. او از ۱۴ سالگی در جبهه بود تا در ۱۸ سالگی در عملیات بیت‌المقدس ۳، در کوهستان ماووت به شهادت رسید و به دست مادر دلاورش در مزار ابدی‌اش آرام گرفت🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
وقتي نيروها را در كنار تجسمي كه از منطقه عمليات داشتم تصور مي‏كردم، باورم نمي‏شد كه اين نيروها بتوانند آنجا عمليات كنند. نيروهايي كه بعد از يك كيلومتر غواصي و فين زدن، وقتي از آب بيرون مي‏آمدند، از شدت سرما و خستگي قدرت خم كردن دستشان را نداشتند و سرما بر رگ و خون و استخوانشان نشسته بود، چطور مي‏توانستند از مسير ده تا دوازده كيلومتري كه در طرح اوليه حمله مطرح بود، عبور كنند و بعد از رسيدن به خط دشمن، با دستاني كه از شدت سرما خشك شده و حتي قادر به مشت شدن نيست، ماشه بچكانند و تيراندازي كنند؟! در تنهايي، به محاسبه وسعت و عمق حركت نيروها مي‏پرداختم، شرايط جوي را مطالعه مي‏كردم، در قدرت جسمي و روحيه بچه‏ها دقيق مي‏شدم و باز نمي‏توانستم تصوير واضحي از شب حمله داشته باشم... https://eitaa.com/lashkarekhoban
وارد سنگري شديم و لباس غواصي پوشيديم. براي آخرين بار كنار هم جمع شديم تا تقسيم‏بندي براي محورها انجام شود. مسئول كل اين شناسايي، اصغرعباسقلي‏زاده بود كه گفت: «برادر ابراهيم اصغري و يوسف صارمي به اسكله‏اي كه وسط جزيره بلجانيه‏س مي‏رن ... برادر ناصر ديبايي و حميد اللهياري هم به قسمت پشت فانوس دريايي.» مسيري كه ناصر و حميد مأمور شناسايي‏اش شده بودند، اولين هدف محسوب مي‏شد. دوباره دلم به تپش و هياهو افتاد كه چرا اسم مرا نگفت. متوجه بودم كه چهره‏ام در هم رفته و اتفاقا نگاه اصغرآقا هم روي من نشسته بود. فكر مي‏كردم آيا مي‏تواند بفهمد چقدر از دستش دلگير و ناراحتم. ـ خب برادرا، من و مهديقلی هم ان‏شاءالله به پتروشيمي مي‏ريم. از خجالت سرم را پايين انداختم. مشكل‏ترين مأموريت، شناسايي محور پتروشيمي بود. مي‏توانستم حدس بزنم كه به لطف قوت بدني و قدرتم در غواصي، براي اين كار برگزيده شده‏ام. ما مي‏بايست قبل از همه وارد آب مي‏شديم و آخرين افرادي كه باز مي‏گشتند نيز ما بوديم. بُعد مسير و خطرات پيش‏بيني ‏شده و نشده در مسير پتروشيمي بيشتر بود. احساس عجيبي داشتم؛ آميخته‏اي از ترس و شادي، اضطراب و شور ... بعد از عمليات بدر به شناسايي آبي نرفته بودم. بودن با اصغر عباسقلي‏زاده، قوت قلبم مي‏داد. https://eitaa.com/lashkarekhoban
می‌گفت: دو نفر از بچه‌های گردان‌های دیگر آمده بودند به موقعیت آموزش غواص‌ها... لباس غواصي دوستان را گرفته و پوشیده بودند، می‌خواستند عکس یادگاری بگیرند... یکی از فرماندهان دید، سریع آمد مانع شد. سرشان داد کشید. گفت: این لباس حرمت داره، قداست داره، نباید به تن هر کسی باشه... یه روزی میاد ازین عکس‌ها در آینده سوء استفاده می‌کنن...... بذارید حدمت غواصي حفظ بشه... بعد از والفجر ۸، غواصان، لاله‌های سیاه، حرمت عجیبی در نزد بچه‌های جنگ داشتند. این غواص‌ها دیشب، در شلمچه، خون دادند، جان دادند، حماسه‌های غریب آفریدند، خط باعظمت دشمن را شکستند. بزرگترین نبرد ایران و عراق را آغاز کردند که منجر شد به تلاش بیشتر جامعه بین‌الملل برای رسیدن به آتش بس.... کربلای ۵، قدرت و درایت فرزندان ایران را به رخ دنیا کشیدند... خیلی‌ها از اولین ساعات ۱۹ دی ۱۳۶۵ تا قریب سه ماه بعد که عملیات کربلای ۵ ادامه داشت شهید شدند... بهترین‌ها، مردترین‌ها، ... ایوب هم تنها غواص گردان خط‌شکن غواصی حبیب از لشکر ۳۱ عاشورا بود که در اولین ساعات صبح ۱۹ دی، قطع‌نخاع شد. لابد، روی آن گلوله دو زمانه که آمد و پهلویش را شکافت و در داخل بدن دوباره منفجر شد تا حتی استخوان‌های شکسته فقرات، تبدیل به ترکشی بشوند و کار نخاع را یکسره کنند، نامش در عالم بالا حک شده بوده... نامش به صبر و ایستادگی، سکوت و سعی ، درد دمادم کشیدن و دم نزدن، ایستادن در جبهه مولا علی علیه‌السلام حک شده بوده... او بامسماترین اسم‌ها را دارد.... https://eitaa.com/lashkarekhoban
صبح پنج‌شنبه، ۷ تیر با دو نفر از دختران گلم، پزشکان آینده‌ و امیدهای فردایم برنامه صبحانه با شهدا را تجدید کردیم. صفای صبح حضور در عزیز هرگز برای من تکراری نمی شود. به برکت نگارش و و صدها ساعت مصاحبه با رزمندگان و مطالعه آثارشان، هرگز اینجا حس غریبی ندارم و حالم با اهل این وادی خوش است. 🥰 از دور وقتی متوجه مهمانی شدیم و شناختیم، به رسم ادب، استقبال کردیم. اخیرا در نمایشگاه کتاب تهران، از سخنرانان برنامه تولد بودند. آنجا خیلی به من لطف کردند و فرمودند کتابهای سپهری از آن دست کتاب‌هایی‌ست که باید چندبار خواند... می‌دانستم همسر ایشان، نویسنده یکی از بی‌نظیرترین کتابهای عاشقانه جنگ است "ساعت شش؛ دریاچه عشق" اثر پروین نوبخت ( اسم مستعار) همسر شهید صادق نوبخت (دریغ که آن سبک نگارش ادامه نیافت) سردار فدوی بعد از چاپ آن کتاب با پروین ازدواج می‌کند و هزار ماشاءالله هر دو بسیار پرکار و پرتوان و پر اثر. سردار فدوی، خیلی لطف کردند و از بساط خاص صبحانه‌ ما کمی متعجب شدند😅 وقتی از انتخابات پرسیدیم؛ فقط محکم گفتند: به هر کسی که حجت شرعی دارید رای بدید! فکر کردم شهدا، مصداق عمل طبق حجتند و عزت آدم به ایستادگی بر سر هاست 🇮🇷 یادم هست با مستند ، گزارش اعجاب‌آور پیشرفتهای نیروی دریایی سپاه، چقدر به عزم و فکر و همت سردار فدوی و یارانش غبطه می‌خوردم. سمت راست ، فرمانده سپاه عاشورا، یکی از طلایی‌ترین روایات لشکر عاشورا درباره اوست. https://eitaa.com/lashkarekhoban
حال غريبي داشتم. دلم مي‏خواست همه جوارحم چشم مي‏شد و مي‏توانستم بندگي اين انسانهاي آزاده را ببينم و به ياد بسپارم. مراسم سينه‏زني شروع شده بود؛ «حسين ابوالقاسم‏زاده» نوحه مي‏خواند. دستها بالا مي‏رفت و بر سينه‏ها مي‏نشست تا بلكه التهاب درون را كم كند. بچه‏ها به امام حسين عليه‏السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام متوسل شده بودند. همه يقين داشتيم كه رحمت اهل‏بيت بيش از اينهاست كه ما دست خالي برگرديم. حال همه دگرگون شده بود و هركس هر حرف و حاجتي داشت، به زبان خود مي‏گفت. در آن ميان، حال بعضي ديدني بود. يعقوب شكاري يكي از آنها بود. او چند روز قبل درخواست مرخصي كرده و چون ايام پيش از حمله بود، با درخواستش موافقت نمي‏كردند. سرانجام با اصرار فراوان چند روز مرخصي گرفت و رفت اما يك روز نگذشته بود كه برگشت. همه تعجب كرده پرسيديم: «تو كه با اون زحمت مرخصي گرفتي، چي شد يه روزه برگشتي؟» يعقوب با سربلندي گفت: «مادرم نذاشت تو خونه بمونم. گفت: چرا قبل از پيروزي برگشتي؟ الان وقت مرخصي نيست!» (گرامی باد یاد و نام شهید یعقوب شکاری عزیز که خیلی اتفاقی در جستجوی نام حضرت زهرا در متن کتاب لشکر خوبان به نام مبارک او رسیدم...... یادت بخیر ای شاهد شهید 🌷😭https://eitaa.com/lashkarekhoban
يعقوب برگشته اما طور ديگري شده بود. ايستاده بود و بلند بلند مي‏گفت: «امشب تا شهادتو از آقا نگيريم، دست‏بردار نيستيم. امام حسين خودش بايد شفاعتمون كنه. امام حسين خودش بايد شهادتمونو تضمين كنه.» ـ رزمنده‏لر اميدي، حسين حسين، حسين واي ... ـ جبهه‏لرين اميدي، حسين حسين، حسين واي ... عزاداري تمام شده بود اما بعضي از بچه‏ها ول‏كن نبودند. حيفمان مي‏آمد حال خوششان را به هم بزنيم. رفته رفته همه بلند شدند و هر كس به سويي رفت. من هم به سنگر تيم مهدي داوودي رفتم جايي كه حسين محمديان آنجا بود و من از هر فرصتي استفاده مي‏كردم تا سري به آنجا بزنم. به فردا فكر مي‏كردم و به كساني كه اجازه عبور را گرفته بودند. به «صمد يوسفي» نگاه كردم. با آن همه معصوميتي كه در چهره‏اش موج مي‏زد، دلم مي‏گفت: «مگه مي‏شه اين صمد شهيد نشه؟» به صورت «بهمن محبوبي» خيره می شدم و پيش خودم می گفتم: «اگه اين بار هم شهيد نشه، چه جوري تاب مياره؟!» بهمن، اهل مراغه بود و از جمله معدود بچه‏هاي متأهل واحد بود كه كمتر به مرخصي مي‏رفت. بيشتر بچه‏ها فكر مي‏كردند او هم مثل ما مجرد است اما او چند روز پيش خبر تولد پسرش را به من داده بود: «تازگيها خدا پسري به من عنايت كرده. اسمشو «مهدي» گذاشتم؛ هم اسم تو.» در همين فكرها بودم كه يعقوب شكاري با خنده و سر و صدا وارد سنگر شد. حالش غير از چند دقيقه قبل بود. بي‏معطلي گفت: «بچه‏ها، من امشب چيزي‏رو كه مي‏خواستم، گرفتم. شماها چي كار كرديد؟» همه نگاهش كرديم. آن قدر آرام و مطمئن بود كه باورمان شد آخرين شبي‏ست كه با او هستيم. (پاورقی : اتفاقا آن شب ضبط هم روشن بود و صداي يعقوب روي نوار ضبط شد تا بعدها به ما ثابت كند آن حال و يقين يعقوب، خواب و خيال نبود.) https://eitaa.com/lashkarekhoban
کتابی خوب و خواندنی برای کسانی که دوست دارند حقایق زندگی و رزم رزمندگان غواص را درست و از نزدیک بخوانند و بدانند با ده‌ها عکس گویا شده دقیق از غواصان گردان حضرت ولیعصر لشکر عاشورا کتاب میهمانان ام‌الرصاص https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
بایرامعلی، گنج گمنام ایران و آذربایجان
همیشه این شهید ۲۰ ساله در ذهن و ضمیر من است... شهیدی که از روزی که عازم جبهه شد تا پنج روز قبل از شهادت، با همان سواد راهنمایی و جملات ساده خودش، شرح حال و مشاهداتش را نوشته است... بی‌شک ، این سند ارزشمند آینه.ای بی‌غبار از سلوک یک رزمنده ایرانی‌ست که در جبهه به زیارت مولا و محبوب خویش نائل می‌شود😭😭 بایرامعلی ورمزیاری نمونه‌ای‌ست که سالکان حقیقت حتما به راه و منش او احتیاج دارند. منتظر کتاب "برسد به همه" باشید. او خودش آرزو داشت بعد از شهادتش، یادداشت‌هایش به همه برسد تا.... https://eitaa.com/lashkarekhoban
2.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدای خیبر و بدر از لشکر عاشورا... شهیدان بایرامعلی ورمزیار و محمدباقر مشهدی عبادی، دو فرمانده قَدَر و معتمد شهید آقا مهدی باکری بودند که در خیبر به عمق طلائیه نفوذ کردند اما.... تا آخرین نفر نیروهایشان شهید یا اسیر شدند... (فقط کمتر از عده انگشت شماری با مخاطرات و گذر از باتلاق‌ها و ... از اسارت جسته بودند که متاسفانه فقط شنیده‌ام .. ) https://eitaa.com/lashkarekhoban
تولدت مبارک عزیز دورمانده من🌷 برس به داد دل‌ها و زبان‌های پر ادعای ماها، برس به همه منتظرانی که دست به استغاثه برداشته‌اند برای طلب ظهور و درک حضور... بیا بگو به همه ما که چه کنیم لایق شویم امام به دیدارمان بیاید و بشارتمان دهد... بیا بگو در عمر ۲۰ ساله‌ات چطور دست و قلب و زبانت یکی شد تا سرانجام یکی شدی با عشق... کتاب برسد به همه؛ دست‌نوشته‌ها و زندگی‌نامه سردار شهید بایرامعلی ورمزیاری توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد. الهی لک الحمد🍃 خدایا مرا هم پاکیزه بپذیر🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
دیروز سردار کریم حرمتی؛ رزمنده قدیمی و باصفای لشکر عاشورا، در تبریز با عظمتی که در شان یک خادم اهل بیت و رزمنده پاکبازشان بود تشییع و در وادی رحمت، به خاک سپرده شد. در تصاویر دیدم که ، کسی که بعد از شهادت آقا مهدی باکری در اسفند ۱۳۶۳؛ به عنوان فرمانده لشکر عاشورا منصوب شد، در مراسم شرکت و سخنانی ایراد کرده است. حقیقتا حس سپاسگزاری و قدردانی را باید از رزمندگان قدیمی و فرماندهان زمان جنگ آموخت. قطعا سردار شریعتی بهتر از خیلی‌ها می‌دانست کریم حرمتی که بود و در دوران فرماندهی او در لشکر عاشورا چه جان‌فشانی‌ها کرد بی‌هیچ ادعایی؛ بی‌بهانه و بی‌منت! امیدوارم بچه‌های پرتلاش تبریز، تک خاطره‌ها ازین مرد گمنام لشکر عاشورا را ثبت کنند. از کریم حرمتی بزرگ که ثابت کرد چقدر برخی اسم‌ها؛ رسم‌ها را فاش می‌کنند. در صرف همه توان و جوانی‌اش در راه ایران و اسلام؛ کریمانه کوشید و حرمت ایران و اسلام را با بذل همه سرمایه‌های خویش پاس داشت. درود بر او روزی که زاده شد... روزی که به خاک پیوست و روزی که ان‌شاءالله در لشکر شهدا و یاران حضرت حجت عج برانگیخته خواهد شد.