❤️☘روضه و توسل جانسوز _شهادتِ شیخُ الائمه حضرتِ امام جعفر صادق علیه السلام _ حجت الاسلام میرزا محمدی
*دلهامونو روانه کنیم بریم ببینیم مدینه چه خبره ..." ساعت های آخر عمر امام صادق هست" دوباره یکی از گلهای زهرا رو پرپر می کنن،اما الان اگه مدینه باشی،کنار بقیع خبری نیست...." هیچ کسی تو مدینه لباس عزا به تن نکرده ..." آخه این بچه های فاطمه غربت و از مادر به ارث بردن*
غروب سرخ نگاهش، به رنگ ماتم بود
غریب شهر خودش نه،غریب عالم بود
چقدر روضه ی کرببلا به پا میداشت
*شعرا و روضه خوان ها رو که دعوت می کرد،انقده برا ابی عبدالله گریه میکرد،این بکاء بر سیدالشهدا رو ما از مدرسه ی امام صادق به عنوان جلسات و هیئات به ارث داریم*
چقدر روضه ی کرببلا به پا میداشت
به روی سر در خانه همیشه پرچم بود
اگر چه زخم جگر تازه میشد اما باز
برای داغ دلش روضه مثل مرهم بود
*فرمود گریه ی بر جد غریب ما ابی عبدالله،یه فرح و نشاطی تو دل گریه کن به ارث میزاره،که تا قیامت این شادمانی از دلش بیرون نمیره*
همیشه در وسط کوچه ی بنی هاشم
پر از تلاطم اشک و مصیبت و غم بود
شبی که در تب آتش بهشت او می سوخت
*خونشو مثل مادرش فاطمه آتش زدن،آتش به درون خانه سرایت کرد،از این حجره به آن حجره،چقدر اهل و عیال حضرت ترسیدن،اومد مثل مادر وسط آتش ایستاد*
چقدر شبی که در تب آتش بهشت او می سوخت
شکسته قامت و آشفته حال و در هم بود
*وسط آتش ایستاد فرمود:ان ابن ابراهیم خلیل الله* (این یه مصیبت ...)
شتاب مرکب و پای برهنه ی آقا
میان کوچه زمین خوردنش مسلم بود
*اگه یه وقت جوان رشیدالقامتی باشه،دنبال مرکب بدواننش،پابه پای مرکب حرکت میکنه،اما خدا نکنه اینی که پشت مرکب دارن میدوننش یه پیرمرد باشه،مثل امام صادق یا یه بچه ی سه چهار ساله باشه،مثل بچه های ابی عبدالله ...*
شتاب مرکب و پای برهنه ی آقا
میان کوچه زمین خوردنش مسلم بود
کبود زخم طناب و اسارت و غربت
چقدر در نظرش کربلا
*عجب مصیبت هایی،دونه دونشو یا یاد مدینه می کرد یا یاد کربلا می افتاد*
خلاصه لحظه ی آخر زمان تدفینش
بساط غسل و بساط کفن فراهم بود
در آن زمان به خدا هر دلی پریشان
شهید بی کفن وادی محرم بود
حسین .....
به زخم پیکر گل بوریا نمی پیچید
اگر که پیرهن پاره پاره ای هم بود ....
*چندین هزار نفر امروز برا دفنش تو مدینه اومدن" با چه عزت و احترامی دفنش کردن، (درستشم همینه) فرزند پیغمبر احترام داره؛بچه ی فاطمه محترمه؛اینجا چهارهزار نفر برا تشییع جنازه ی عزیز زهرا اومدن،کربلا هم سی هزار نفر اومده بودن،آخ بمیرم ...." عوض گل باران این بدن،چه کردن؟!! فقط یه جمله و زیارتو شروع کنم،کاری کردن که حتی خواهرش بدن برادر رو نشناخت،گفت داداش:*
ته گودال فقط پیکر تو مانده و من
همه رفتن،فقط مادر تو مانده و من ....
حسین ...
#حجت_الاسلام_میرزامحمدی
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#روضه_امام_صادق_علیه_السلام
#امام_صادق
.
.
#روضه و توسل ویژۀ شهادت رییس مذهب تشیع حضرتِ #امام_صادق علیه السلام به نفسِ سید رضا #نریمانی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
انقدر روضۀ امام صادق با روضه مادرمون گره خورده...
یکی از اصحاب چند روزی غیبت داشت ، آقا سوال کردن کجا بودی؟ چند روزی پای درس ما نیومدی!
گفت آقا از شما چه پنهون بچهدار شدم ، خدا بهم دختر داده ، آقا یه نگاهی بهش کرد گفت خدا بهش سلامتی بده ، انشاءالله عاقبت بهخیر بشه ، حالا اسمشُ چی گذاشتی؟
گفت آقاجان چه نامی بهتر از نام مادر شما زهرا ...
تا این حرف رو زد امام صادق شروع کرد گریه کردن ... گفت آقاجان نکنه بیادبی کردم! چرا گریه میکنید؟
فرمود آخه نام مادر مارو رو بچهت گذاشتی ..؛ یهوقت نکنه بهش بیاحترامی کنی .. یهوقت نکنه سرش داد بزنی .. یهوقت نکنه کتکش بزنی ...
کشید بند طناب و تو را زمینت زد
میان کوچه تو را بی هوا زمینت زد
همین که پا شدی از جا دوباره افتادی
دوباره کینۀ آن بی خدا زمینت زد
*یه پیرمرد اگه تند راه بره نفسش زود میگیره ، باید یه کم بایسته استراحت کنه .. اما آقای من و تو رو نذاشتن استراحتی بکنه ...*
بلند شو که دوباره جسارتی نکند
چهها نگفت به تو هر کجا زمینت زد
رسیدهای وسط کوچۀ بنی هاشم
صدای نالۀ خیرالنسا زمینت زد
*یه وقته یه مرد زمین میافته ، زود بلند میشه ، یاعلی میگه ، سریع خودش رو جمعوجور میکنه .. اما نوکرا یهوقته یه زن زمین میافته .. وقتی یه زن زمین میافته خیلی خجالت میکشه ، دورو برشُ نگاه میکنه کسی ندیده باشه .. تازه مادر ما باردار بوده .. همچین که زمین افتاد ، امام حسن دستش رو گرفت :
پاشو مادر ....
یازهرا....
شاعر : #وحید_محمدی
خدا لعنت کنه ابن ربیع نانجیب رو ، یه جوری آقامونُ تو کوچهها میبرد ، این آقای من و تو زمین میافتاد پا میشد .. همه روضه ها باید ختمه به کربلا بشه .. بریم کربلا .. اینجا گرچه آقا امام صادق زمین میافتاد ، آقا رو رو زمین میکشیدن ، ولی آی نوکرا دیگه کسی آقای من و تو رو نزده ...
همچین که رسید ، منصور دوانقی ملعون سه بار شمشیر رو برد بالا تا آقا رو به شهادت برسونه نتونست ، بعدها ازش سوال کردن پس چرا نکشتی؟
گفت آخه هرباری که شمشیر رو از نیام درآوردم دیدم پیغمبر ایستاده ، هی داره میگه اگه آسیبی به این آقا برسه زندهت نمیذارم .. از غضبِ پیغمبر ترسیدم ...
معذرت خواهی کرد از امام صادق گفت آقاجان ببخشید شما رو تا اینجا آوردم ، اگه کاری با من داری بفرما؟! فرمود من کاری باهات ندارم، آدمای تو منو اینجا آوردن، حالا به من میگی کار داری؟
گفت نه منم باهات کار ندارم ، اگه درخواستی داری بهم بگو ، فرمود منو زود برسونید خونهم .. الان زن و بچهم تو خونه نگرانن .. آخه با این وضع منو از خونه بیرون آوردید اینا الان دلشون بهم ریخته ، تازه درِ خونهم رو آتیش زدید میدیدم بچهها هی دارن اینطرف و اونطرف میدَوَن ، مضطربن ، نگرانن ...
فقط یه جمله بگم ..
اینجا امام صادق خیلی نگران زن و بچهش بود ، آقای من و تو هم همچین که تو گودال افتاد .. یهمرتبه نگاه کرد دارن سمت خیمهها حملهور میشن .. با یه نیزه شکسته خودشو آروم آروم بلند کرد ، صدا زد هنوز حسین زندهست داره نفس میکشه ، چرا به خیمهها حملهور شدین ...
حسین ..
#سید_رضا_نریمانی
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
.
.
#روضه و توسل ویژۀ شهادت رییس مذهب تشیع حضرتِ #امام_صادق علیه السلام به نفسِ سید رضا #نریمانی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
انقدر روضۀ امام صادق با روضه مادرمون گره خورده...
یکی از اصحاب چند روزی غیبت داشت ، آقا سوال کردن کجا بودی؟ چند روزی پای درس ما نیومدی!
گفت آقا از شما چه پنهون بچهدار شدم ، خدا بهم دختر داده ، آقا یه نگاهی بهش کرد گفت خدا بهش سلامتی بده ، انشاءالله عاقبت بهخیر بشه ، حالا اسمشُ چی گذاشتی؟
گفت آقاجان چه نامی بهتر از نام مادر شما زهرا ...
تا این حرف رو زد امام صادق شروع کرد گریه کردن ... گفت آقاجان نکنه بیادبی کردم! چرا گریه میکنید؟
فرمود آخه نام مادر مارو رو بچهت گذاشتی ..؛ یهوقت نکنه بهش بیاحترامی کنی .. یهوقت نکنه سرش داد بزنی .. یهوقت نکنه کتکش بزنی ...
کشید بند طناب و تو را زمینت زد
میان کوچه تو را بی هوا زمینت زد
همین که پا شدی از جا دوباره افتادی
دوباره کینۀ آن بی خدا زمینت زد
*یه پیرمرد اگه تند راه بره نفسش زود میگیره ، باید یه کم بایسته استراحت کنه .. اما آقای من و تو رو نذاشتن استراحتی بکنه ...*
بلند شو که دوباره جسارتی نکند
چهها نگفت به تو هر کجا زمینت زد
رسیدهای وسط کوچۀ بنی هاشم
صدای نالۀ خیرالنسا زمینت زد
*یه وقته یه مرد زمین میافته ، زود بلند میشه ، یاعلی میگه ، سریع خودش رو جمعوجور میکنه .. اما نوکرا یهوقته یه زن زمین میافته .. وقتی یه زن زمین میافته خیلی خجالت میکشه ، دورو برشُ نگاه میکنه کسی ندیده باشه .. تازه مادر ما باردار بوده .. همچین که زمین افتاد ، امام حسن دستش رو گرفت :
پاشو مادر ....
یازهرا....
شاعر : #وحید_محمدی
خدا لعنت کنه ابن ربیع نانجیب رو ، یه جوری آقامونُ تو کوچهها میبرد ، این آقای من و تو زمین میافتاد پا میشد .. همه روضه ها باید ختمه به کربلا بشه .. بریم کربلا .. اینجا گرچه آقا امام صادق زمین میافتاد ، آقا رو رو زمین میکشیدن ، ولی آی نوکرا دیگه کسی آقای من و تو رو نزده ...
همچین که رسید ، منصور دوانقی ملعون سه بار شمشیر رو برد بالا تا آقا رو به شهادت برسونه نتونست ، بعدها ازش سوال کردن پس چرا نکشتی؟
گفت آخه هرباری که شمشیر رو از نیام درآوردم دیدم پیغمبر ایستاده ، هی داره میگه اگه آسیبی به این آقا برسه زندهت نمیذارم .. از غضبِ پیغمبر ترسیدم ...
معذرت خواهی کرد از امام صادق گفت آقاجان ببخشید شما رو تا اینجا آوردم ، اگه کاری با من داری بفرما؟! فرمود من کاری باهات ندارم، آدمای تو منو اینجا آوردن، حالا به من میگی کار داری؟
گفت نه منم باهات کار ندارم ، اگه درخواستی داری بهم بگو ، فرمود منو زود برسونید خونهم .. الان زن و بچهم تو خونه نگرانن .. آخه با این وضع منو از خونه بیرون آوردید اینا الان دلشون بهم ریخته ، تازه درِ خونهم رو آتیش زدید میدیدم بچهها هی دارن اینطرف و اونطرف میدَوَن ، مضطربن ، نگرانن ...
فقط یه جمله بگم ..
اینجا امام صادق خیلی نگران زن و بچهش بود ، آقای من و تو هم همچین که تو گودال افتاد .. یهمرتبه نگاه کرد دارن سمت خیمهها حملهور میشن .. با یه نیزه شکسته خودشو آروم آروم بلند کرد ، صدا زد هنوز حسین زندهست داره نفس میکشه ، چرا به خیمهها حملهور شدین ...
حسین ..
#سید_رضا_نریمانی
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استاد عالی: گریه ی امام صادق برای امام حسین (ع )
#شوال28
#کلیپ_تصویری
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#امام_صادق
#روضه
✅ #حجت_الاسلام_عالی
🆔 @eitaa_Ostadaali
.
#قسمت_اول _ #روضه و توسل ویژۀ #شهادت_امام_صادق علیه السلام _حاج محمدرضا بذری
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
من به راهت قدمگذاشته ام
روی دوشم قلمگذاشته ام
در کنار قلم بیا و ببین
چوبه دار هم گذاشته ام
پای خود جایِ پایِ امثال
دعبل و محتشم گذاشته ام
سر خودرابه روی دیوارِ
خانه ای محترم گذاشته ام
ششمین سجده حاکی از این است
سربه پای تو هم گذاشته ام
در خیالم سرمزارِ تو من
چهارده تاعلم گذاشته ام
هرچه دارم برای احداثِ
یک رواق حرم گذاشته ام
هرچقدر اشکم هم بریزم باز
درعزای تو کم گذاشته ام
روی فرش عزای تو امشب
به امیدی قدم گذاشته ام
بی ارادت نمیشود که نگفت
از عطایت نمیشود که نگفت
*غلامحضرتِ، کارش اینه افسار مرکب حضرت روداشته، حضرت باید میرفت برمیگشت، یه عده ای شیعیان از خراسان اومدن مدینه خدمت امام صادق، ثروتمندبودن،وضع مالی خوبی داشتن، یکی از اونا اومد پیشِ غلامی که افسار مرکب حضرت روداشت، گفت: غلام! بیا باهم یه معامله کنیم، چه معامله ای؟ گفت: من توخراسان منزل دارم، باغ دارم، ثروت دارم همه رو به تو میدم، تو هم اجازه بده از این به بعد من افسار مرکب امام صادق رو داشته باشم...
غلام اومد خدمت امام صادق، عرض ادب کرد، گفت: آقاجان! اگر من که غلام شمام خیری بخواد به من برسه، شما مانع میشید؟ امام فرمود: هرگز، اگه خیری بخواد بهت برسه هرگز مانع نمیشم. گفت: آقاجان! چنین پیشنهادی به من شده، یکی بیاد جا من وایسته غلامی شمارو کنه، افسار مرکبتون رو به دست بگیره، از اون طرف منم به ثروت و مال و منالی برسم. حضرت فرمود: مانعی نداره اختیارش باخودتِ.
همچین که راه افتاد بره، امام صادق فرمود: یه لحظه بیا یه نکته بهت بگم. گفت: آقاجان! بفرما؛ فرمود: سالها خدمت کردی به ما؛ حق داری به گردن ما، میترسم بهت نگمجفا کرده باشم در حقت، وَ نکته اینه: فردای قیامت جَدِّ ما پیغمبر میاد، امیرالمؤمنینمیاد، فرزندان امیرالمؤمنین میان، همه نورانی، هرکی به ما خدمت کرده باشه نزدیکترِ به اهل بیت.
غلام یه لحظه درنگ کرد، من چی به دست بیارم و چی از دست بدم، چقدر این نکته مهمِ، یه لحظه به خودش نهیب زد، اومد پیش مَردِ خراسانی، گفت: من پشیمون شدم، من از مولام جدا نمیشم....
مرد خراسانی گفت: من میدونستم بری پیش امام صادق مطرحکنی حضرت راه جلوپات میذاره و از این معامله پشیمون میشی....*
بی ارادات نمیشود که نگفت
از عطایت نمیشود که نگفت
دلمان را خودت دوباره بساز
از زمستانمان بهاره بساز
برگ ریزانِ فصلِ پاییزم
از وجود من استعاره بساز
تکه های دلِ مرا بردار
سَرِهم کرده چارپاره بساز
نوحۀ پنجمِ صفر با من
تو برایش دوگوشواره بساز
یا شب هفتم از منِ بیتاب
حلقه برگوشِ شیرخواره بساز
درد دارم که آمدم امشب
چارۀ درد، راهِ چاره بساز
*آقاجان!خیلی بد میشد ما امشب برات روضه نمیگرفتیم به بهانه این بیماری ....آقاجان! همین کم هم قبول کن ازما، بیشتر از این از ما برنیومد، ان شاالله، برایِ ساختِ حَرَمت جبرانکنیم آقاجان ..
درد دارم که آمدم امشب
چارۀ درد، راهِ چاره بساز
با کسی که پیاده در راه است
ای به دوشِ مَلَک سواره بساز
سازِ ما کوک میشود با اشک
چشمِ ما را پُر از ستاره بساز
*خب مقدمه بسه بریم سَرِ روضه...*
بی حیا بود دشمنت اما
بی عبا کوچه بُردنت اما
*منصور لعنت الله علیه یه قصری داشت، هر وقت داخل این قصر میرفت، میگفتن: «یَومُالذِّبح» امروز روزِ ذبحِ، مخالفین خودش رو میکشت.
منصور داخل قصر، رَبیع روخواست، شب شده بود، گفت: میری دَرِخونۀ امام صادق، از دیوار وارد میشی، در هرحالی که حضرت هست، همون جوری حضرت رو میاری، ربیع میگه: من از منزل اومدمبیرون، گفتم:منصور میخواد حضرت رو بِکُشه، میگه به خودملرزیدم، پسری داشتم بنام محمد ابن ربیع، میگه: پسرم خیلی قصی القلب بود، گفتم بیا، اَمرِ امیر نباید زمین بیوفته، میری در خونۀ امام صادق، از دیوار وارد میشی هرجوری وهر حالی که حضرت هست
همون جور میکِشونی میاری، محمد بن ربیع رفت با نردبان وارد منزل حضرت شد، میگه دیدم حضرت یه لباسی به تنشه و یه پارچه ای به کمرش بسته، داره عبادت میکنه، میگه حیا کردم نماز حضرت روخراب کنم، نماز تمام شد گفتم: پاشو بریم. گفت اجازه بده یه دعایی بعد نماز بخونم،گفت فرصت نداری پاشو بریم.
گفت: اجازه بده یه عبایی رویِ دوشم بندازم، گفت پاشو بریم.
حضرت رو بی عبا، بی عمامه، باهمون لباس، با پای برهنه.
حضرت شیخ الائمه است، از همۀ أئمه ما سنش بیشتر بوده امام صادق.
ملعون سوارِ، امام صادق پیاده،پابرهنه ، دستای حضرت رو بست، حضرت روکشید به سمت اونملعون...
تا منصور حضرت رو دید شروع کرد جسارت کردن، بی ادبی کردن ،تهمت زدن توهین کردن و ۳بار شمشیرش رو درآورد، ولی ....
ــــــــــــــــــ
#امام_صادق
#حاج_محمد_بذری
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#روضه_امام_صادق_علیه_السلام
👇
.
|⇦بیا نگارِ آشنا ..
•#روضه و توسل به عقیلۀ بنی هاشم #حضرت_زینب سلام الله علیها و #امام_صادق علیه السلام _ سید رضا نریمانی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
بیا نگارِ آشنا ، شبِ غمم سحر نما
مرا به نوکریِ خود ، شَها تو مفتخر نما
ای گلِ وفا حسین .. معدنِ سخا حسین
میکشی مرا حسین ..
قربونت برم که نه غسلت دادن نه کفنت کردن .. قربونت برم که دهاتیا اومدن بدنتُ خاک کردن .. یه آدم مهمی باشه، پادشاه باشه، امام عالم و همه کارۀ عالم باشه، همیجور بدنشُ رها کنن برن سخته .. ای حسین ..
با دست و پا زدن نفست وا نمیشود
بگذار نیزه را زِ دهانت درآورم ..
ــــــــــــــــــــــــ
منم زینبی که، غریبیتو دیدم
توی نصف روز از، زمونه بریدم
تو میدونی داداش که من چی کشیدم
یه جوری به دورِ حرم میدویدم
تموم امیدم یهو نامید شد
که بادِ مخالف وزید و شدید شد
تو گرد و غبارا تنت ناپدید شد
موهامُ میبینی، یه روزه سفید شد ..
که دیدم به دورت عدو حلقه بسته
یکیشون با چکمه رو سینهات نشسته
دیدم قاتلت رو که خنجر به دسته
صدا میزدی با دهانِ شکسته
هنوزم میتونم بگم رو به روتم
میدونی هنوزم به فکر گلوتم
من آتشفشانم نه کوه سکوتم
خودم گریه دارم، خودم روضهگوتم
همون روضهای که، گلوتو بریدن
با سر نیزه هاشون، تورو میکشیدن
منو مادرت رو، گمونم ندیدن
که با مرکباشون، به روت میدویدن
صدای رقیهست که توو ازدهامه
داره میگه ای زجر، بزن از خدامه
حسین ....
همچین که شبانه اومدن در خونۀ امام صادق (ع) نانجیب اجازه نداد آقا عبا رو دوش بندازه؛ عمامه رو سر بگذاره. آقا رو با سر و پایِ برهنه بردند ..
یه جملهای امام صادق به اون ملعون توو کاخش فرموده این بود: « اگه از این به بعد خواستی کسیُ دنبالِ من بفرستی تو رو خدا ابن ربیع و نفرست. این خیلی توهین میکنه.»
آقا رو برگردوندن خونه. تا چند روزی آقا گریه میکرد. اصحاب میاومدند؛ شاگردای حضرت سوال کردند« آقا! خوب الحمدالله حالا که چیزی نشد. خدا رو شکر شما رو آزاد کردندّ چرا گریه میکنید انقدر؟!»
آقا فرمودند «وقتی خونهم رو آتیش زدند؛ دیدن زن و بچهم مستاصل اند. هی این حجره به اون حجره میدوند. نگران زن و بچهم بودم؛ یاد عمهم زینب افتادم .. اون لحظهای که خیمههای حسین(ع) و آتیش زدند. راوی میگه« دیدم دومن یکی از این بچهها آتیش گرفته ..»
#امام_حسین
#امام_صادق
#سید_رضا_نریمانی
#روضه_سیدالشهدا_علیه_السلام
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#روضه_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
👇
Banifatemeh-ShahadatImamSadegh1395[04].mp3
8.92M
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#واحد
🎤مداح :حاج سید مجید بنی فاطمه
.
|⇦•السلام ای دل و دلدار...
#سینه_زنی #شهادت_امام_صادق علیه السلام اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفس حاج حسین سازور
●━━━━━━───────
السلام ای دل و دلدار اباعبدالله
ششمین سیدوسالار اباعبدالله
همه با دیدن تو یاد حسین افتادن
ای حسینیه ی سَیّار اباعبدالله
ما حسینی شدگان نَفَسِ گرم توأیم
به تو هستیم بدهکار اباعبدالله
کارتو داده نتیجه چه قیامت کردن
اربعین لشکر زُوّار اباعبدالله
دَر و دیوار مدینه زغم بی کسیت
میزند تا به ابد زار اباعبدالله
مادری بودی و کوبید دَرِ بیتِ تو را
آتشِ آن در و دیوار اباعبدالله
یعنی از آن همه شاگرد در آن شب، آقا!
یک نفر با تو نشد یار؟! اباعبدالله
تا که بستند دو دستان تو را شد زنده
غربت حیدر کرّار اباعبدالله
تو علی گشته ای و ابن ربیع هم قنفذ
وای از این همه تکرار اباعبدالله
سر پیری گذر تو به چه جاها افتاد
وای از آن همه آزار اباعبدالله
هرچه هم بر سرت آمد دمِ آخر زِ عطش
چِشمهای تو نشد تار اباعبدالله
ــــــــــــــــــ
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#حاج_حسین_سازور
#امام_صادق
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
👇
.
|⇦•یا مروج العاشورا...
#سینه_زنی و توسل شهادت _امام_صادق علیه السلام اجرا شده سال ۱۴۰۱به نفس کربلایی محمد حسین حدادیان
●━━━━━━───────
یا مُرَوِّجَ العاشورا
یا شِیخُ الائِمه مولا
السَلامُ علیکَ یا اباعبدالله
آرزوی حسینیاست
دیدنِ گنبد بقیع
کِی میشه سینه بزنیم
تو صحن مرقد بقیع
تو با اینکه کَرَم داری
نه ضریح و عَلَم داری
من بمیرم برا غربت تو
از امامزاده ها آقا
مگه تو چیزی کم داری
من بمیرم برا غربت تو
«مظلوم غریب آقا
مسموم غریب آقا»
یا مُرَوِّجَ العاشورا
یا شِیخُ الائِمه مولا
السَلامُ علیکَ یا اباعبدالله
گفتی که با عشق شما
دین ما میخوره محک
گریه کنِ امام حسین
رَحِم اللّهُ دَمْئَتَک
صدقه سره تو آقا
میشه روضه هامون برپا
بانی روضه ی کرب و بلا
میشه گریه کنه جدت
یه روزی همه ی دنیا
بانی روضه ی کرب و بلا
گفتی با شور و شین
نوحوا علی الحسین
یا مُرَوِّجَ العاشورا
یا شِیخُ الائِمه مولا
السَلامُ علیکَ یا اباعبدالله
آقا! اگرچه سه دفعه
روی تو شمشیر کشیدن
خدا رو شکر که بچه هات
سرِ بریده ندیدن
ولی آقا چهل منزل
دیده خواهری از محمل
رأس برادرشو همه جا
«به نیزه دار گفتم بچه داری؟
کمی آرام طفلم خواب رفته»
یه سه ساله که ترسیده
با چشای خودش دیده
رأس بریده و تشت طلا
فریاد زدم.
چوب بالا رفت داد زدم
جلو چشم زن و بچه اش
با خیزران اینقدر به لب و دندانش زدند..
ــــــــــــــــــ
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#کربلایی_محمدحسین_حدادیان
#زمینه #شهادت_امام_صادق
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
👇
sh emam sadegh02.mp3
3.2M
#روضه قسمت دوم
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
🎤حاج حیدرخمسه
sh emam sadegh03.mp3
5.19M
#روضه قسمت سوم
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
🎤حاج حیدرخمسه
.
#بیست_وپنجم_شوال
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#زبانحال_امام_صادق با #امام_زمان علیهمالسلام
*سَیِّدی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقادی
وَ ابْتَزَّت مِنّی راحَةُ فُؤادی
غیبتت خواب دو چشممو ربوده
چشمام از هجر تو یک کاسه ی خونه
وقتی می بینم که تو خیلی غریبی
آسایش تو قلب من باشه چگونه
چرا تو ساکنی توی بیابونا
ای شهریار تویی از شهر خود جدا
تو لحظه لحظه هات به فکر امّتی
ولی خودت یه عمر انیس غربتی
یارب یارب عجل لولیک الفرج....
🌸🌸🌸🌸🌸
سَیِّدی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقادی
وَ ابْتَزَّت مِنّی راحَةُ فُؤادی
مهدی جان ببین که نیمه شب یه کافر
با حمله به خونه قلبمو سوزونده
من رو با پای برهنه با جسارت
به دنبال اسب تو کوچه ها دوونده
ببین که نیمه شب،امام مؤمنین
چندبار تو کوچه ها خورده روی زمین
وقتی با خنده هاش منو میزد صدا
تو رو صدا زدم میون کوچه ها
الله الله عجل لولیک الفرج....
🌸🌸🌸🌸🌸
سَیِّدی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقادی
وَ ابْتَزَّت مِنّی راحَةُ فُؤادی
مهدی جان ببین که آتیش سقیفه
یه عمرهکه مونده روشن تو مدینه
خونمرو آتیش زده از نسل اون که
یه دوشنبه مادرم رو زد با کینه
به یادم اومده آتیش و میخ در
مادرو می زدند با کینه چل نفر
ببین که ناله ی بضعه ی احمده
در پشت در تو رو مادر صدا زده
الله الله عجل لولیک الفرج....
🌸🌸🌸🌸🌸
سَیِّدی غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقادی
وَ ابْتَزَّت مِنّی راحَةُ فُؤادی
مهدی جان بیا با پای دل بریم باز
پیش جسم پاره پاره بین گودال
بشنو که داره تو رو میخونه با درد
رو سینش سکینه ای که رفته از حال
چشم انتظار تو،عمّه ی مضطره
ببین که بی پناه ،میون لشکره
تو رو صدا زده،لب نخورده آب
به زیر آفتاب خونده تو رو رباب
الله الله عجل لولیک الفرج...
#علی_مهدوی_نسب(عبدالمحسن)✍
*اشاره به این روایت
شیخ صدوق (ره) در کتاب کمال الدین و تمام النعمة ج 2 باب 33 حدیث 51 نقل میکند که:
سُدَیر صیرفی میگوید: من، مُفَضَّل بن عَمْرو، ابوبصیر و ابان بن تَغلَب خدمت مولایمان امام صادق علیه السلام رسیدیم در حالیکه ایشان بر خاک نشسته و جُبّه (نوعی لباس) خیبری پوشیده بودند و ایشان مانند مادر فرزند مردهی شیدای جگر سوخته میگریستند درحالیکه زمزمه میکردند:
سیدی غیبتک نفت رقادی و ضیقت علی مهادی و ابتزت منی راحة فؤادی سیدی غیبتک أوصلت مصابی بفجائع الأبد … فما أحس بدمعة ترقی من عینی و أنین یفتر من صدری عن دوارج الرزایا و سوالف البلایا إلا مثل بعینی عن غوابر أعظمها و أفضعها و بواقی أشدها و أنکرها و نوائب مخلوطة بغضبک و نوازل معجونة بسخطک
« ای آقای من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده و بسترم را بر من تنگ ساخته و آسایش قلبم را از من سلب نموده است.
ای آقای من! غیبت تو اندوه مرا به فجایع ابدی پیوند داده … من دیگر احساس نمیکنم اشکی را که از دیدگانم بر گریبانم روان است و نالهای را که از مصائب و بلایای گذشته از سینهام سر میکشد، جز آنچه را که در برابر دیدگانم مجسم است و از همه گرفتاریها بزرگتر و جانگذازتر و سخت تر و ناآشناتر است، ناملایماتی که با غضب تو در آمیخته و مصائبی که با خشم تو عجین شده است. »
.👇
.
|⇦•گویند روزی....
#قسمت_اول #روضه و توسل ویژهٔ شهادت #امام_صادق علیه السلام اجرا شده۱۴۰۲ به نفسِ حاج مهدی رسولی
●━━━━━━───────
گویند روزی در بر کنزالخلائق
شمس الضحی بدرُ الدجی قرآن ناطق
سهل خراسانی دم از ایثار جان زد
دم از فراوانی خیلِ شیعیان زد
حضرت برای آنکه او هشیار گردد
از خواب غفلت لاجرم بیدار گردد
گفتا دری از معرفت بر او گشودم
گفتا تنور خانه را روشن نمودم
فرمود بر مرد خراسانی به لبخند
باید که خود را در میان شعله افکند
زیبد که اوج جان نثاری را نشان داد
با طیب خاطر در میان شعله جان داد
این امرِ حضرت سهل را افتاد مشکل
کی می توان کَند از زن و فرزند و جان دل
آه از نهادِ سهلِ بیچاره بر آمد
دانست عمری لاف عشق و عاشقی زد
کو تاب آتش کو توان جان نثاری
کو استقامت کو شکوه بردباری
از حبِّ دنیا شد دچار روسیاهی
با آه و ناله گشت گرم عذرخواهی
چون گشت روشن سستی آن ادعایش
حضرت کریمانه گذشتند از خطایش
ناگه یکی از شیعیانِ پاک مولا
از عاشقانِ خاص، سینه چاک مولا
هارون مَکی آن حواری یگانه
نزد امام صادق آمد صادقانه
از امر حضرت عاشقِ بی غل و بی غش
افکند خود را در میان موجِ آتش
این کیست چون پروانه مست شعله ها شد
با ذات حق پیوسته و از خود رها شد
این کیست بی چون و چرا فرمان پذیرفت
در دم به دستور امام خود بلی گفت
حضرت بدون هیچ گونه انفعالی
می گفت از حال و هوای آن حوالی
گویا که حضرت بوده عمری در خراسان
اما هَماره سهل، حیران و هراسان
فرمود حضرت بعد چندی با اشاره
برخیز و بر احوال هارون کن نظاره
برخاست تا از حال هارون گردد آگاه
اما میان موج آتش دید ناگاه
آتش ز سوز عشق او از هم گسسته
هارون میان شعله ها خندان نشسته
پرسید حضرت سهل را ای اهل ایمان
مانند هارون چند تن دارد خراسان
گفتا در آن وادی به صد صحرا و هامون
پیدا نمی گردد یکی مانند هارون
خاک شلمچه خاک فکه خاک مجنون
امواج سبز و آبی اروند و کارون
صد طایفه بگذشته از جان دیده، آری
هارون مکی ها فراوان دیده، آری
جمعی بسیجی بود اگر پروانه تو
آتش نمی زد خصم بر کاشانه تو
*اگه آقامون اومد اول با هم رفتیم مدینه اگه انتقام گرفتیم اگه بعد فرمود: بریم کربلا، رفتیم کربلا انتقام گرفت دلِ رباب خنک شد اون وقت ما روضه خونا شما گریه کنا برا چی میخوایم گریه کنیم ؟ یعنی دیگه روضه تعطیله؟ نه قربونت بشم اتفاقا چون روضه رو خوب نفهمیدیم اینجوری سوال میکنیم. انتقام گرفتیم تازه روضه خونی ها میخواد شروع بشه. تا همین الآنش ما روضه میخوندیم، امید داریم یه روزی انتقام بگیریم اما میدونی روضه چیش خیلی سخت میشه ؟ فاتحانه روضه بخونیم. استخون سوزه. مثلا چجوری بهت بگم برات جا بیفته...یه روز مادره رفته خرید تو کوچه زمین خورده. پسرش از سفر برگشته تو کوچه قدم میزنه می بینه همه دارن یجوری نگاش میکنن. دست یکیو میگیره میگه چتونه؟ چرا هرکی منو می بینه قایم میشه ؟ میگن والله هیچی نشده نگران نشید. یه ذره حال مادرت خوب نیست. چی ؟ حال مادر من خوب نیست ؟ زمین خورده بخدا کسی با مادر کاری نداشت. فقط زمین خورده. بدو بدو میاد تو خونه زانو میزنه چی شده عزیز دلم. بگو ببینم کی زده ؟ میگه شلوغ نکن پسر. هیچکی نزده.میگه نه بهت میگم کی زده ؟ می بینی گریه فاتحانه رو ؟ تازه وقتی انتقام گرفتیم میخوایم جمع بشیم یه دل سیر برات گریه کنیم....*
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#روضه_امام_صادق
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
کربلایی #مهدی_رسولی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
.👇👇👇
.
#قسمت_دوم #روضه و توسل ویژهٔ شهادت امام صادق علیه السلام اجرا شده۱۴۰۲ به نفسِ حاج مهدی رسولی
●━━━━━━───────
*کجا بودن اون چهار هزار شاگرد درِ خونت آتیش گرفت؟ غربته! کی گفته امام صادق علیه السلام یار داره...سدیر صیرفی میگه:آقا دستمو گرفت گفت بریم بیرون. من هی گفتم آقاجان جهاد کنیم. ببین مساجد پره مسلمانه. حب شما همه عالمو گرفته. گفت چقد من یار دارم؟ گفتم ده هزار، گفت ده هزار تا! گفتم آقا صد هزار تا. آقا فرمودن: صد هزار تا! گفتم آقا بلکه جماعتی در همه کره زمین امروز به فرمان شمان... امام صادق علیه السلام لبخند زد. گفت باشه من میرم بیرون با من میای ؟ با آقا رفتم. میگه اومدیم اومدیم رسیدیم یه جایی کنار برکه ای میگه دیدم یه چوپانی داره یه گله کوچیکی رو میچرونه. گفت: والله اگه تعداد این بزغاله ها ما یار داشتیم قیام می کردیم. میگه آقا رد شدن عمداً ایستادم شمردن، دیدم هفده تا بیشتر نیستن....*
*ریختن تو خونه امام صادق علیه السلام اینا هم عادتشونه. آدم که میخواد بره در خونه یکیو آتیش بزنه که خبر نمیکنه. بی خبر اومدن پشت در خانه. اهل خونه، زن و بچه همه مشغول کار روزمره بودن یهو دیدن آتیش از در خانه بلند شد. تا غلاما، امام صادق، مردان خانه بیان بیرون،
میگن آتش سرایت کرد به دهلیز. وارد خانه شد. تا وارد خانه شد این دختر بچه ها ترسیدن از این حجره به اون حجره شروع کردن دویدن. بالاخره با یه زحمتی آتش خاموش شد. اما دیدن امام صادق علیه السلام وسط آتیش قدم برمیداره صدا میزنه.." أَنَا اِبْنُ أَعْرَاقِ اَلثَّرَى أَنَا اِبْنُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ "یه گوشه نشست... *
عادتش بود. می بینی داره درس میده چشمش میفتاد گوشه مجلس، میگفت درس تعطیله. چی شد آقا داشتی درس میدادی به ما؟ می فرمود: ابا هارون مکفوف اومده. هارون بیا جلو، «چشمش به روضه خون افتاده». صدا میزد.. درس تعطیله ابا هارون. بیا بشین برامون روضه بخون. روضه میخوند صدا زد ابا هارون اینجوری روضه نخون. آقا بد گفتم. بی ادبی کردم؟ گفت: نه اینجوری مقید روضه نخون. با تکلف روضه نخون. چیکار کنم آقاجان؟ میگفت دور همدیگه جمع میشید، دور قبرش جمع میشید زبون میگیرید اون جوری برا من روضه بخون... *
گفت آقا چرا گریه میکنی؟ الحمدلله بخیر گذشت. حالا چیزی نشده. نه دامنی سوخته. نه دختری زمین خورده. ما از اهل حرم سوال کردیم. به خودت قسم یه تار مو از سر این بچه ها کم نشده. چرا گریه میکنی آخه ؟ یه نگاه کرد گفت: اینا مشکلی نیست. من برا چیز دیگه ای گریه میکنم. برا چی گریه میکنی؟ گفت دارم برای این گریه میکنم من بودم شما بودین آتیش مهار شد چشمی به این بچه ها نیفتاد. بزرگترا بودن.. اما هنوزه هنوزه این دخترا دارن میلرزن. دارم به این گریه میکنم بمیرم برا عمه هام....تا خبر عباس اومد زینب شروع به کار کرده. گره معجر ها رو محکم کرده تا ذوالجناح برگشت دیگه زینب سلام الله علیها صدا زد کلثوم عجله کن. بچه ها اگه گوشواره ای چیزی پیشتون هست بدید. عمه چیکار داری میکنی؟ صدا زد الآنِ بیاد. ذوالجناح که اینجوری برگشته دیگه صدا از داداشم نمیاد. الآنِ برسن. تا بی بی همه اینا رو جمع کنه.. بذار امشب اینجوری روضه بخونم....*
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#کربلایی_مهدی_رسولی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
.👇
.
#قسمت_پایانی #روضه شهادت امام صادق علیه السلام اجرا شده۱۴۰۲ به نفسِ حاج مهدی رسولی
●━━━━━━───────
ابی عبدالله دور خیمه ها یه خندقی کنده بود. اینا رو پره هیزم کرده بود دشمن نتونه از پشت حمله کنه. فقط خیمه گاه یه راه رفت و برگشت داشت...میگه تا خانم وسایلو جمع کرد دید سواره ها دارن میان. بی بی آمد جلو صدا زد دست به این بچه ها نمی زنید. اگه برا غارت اومدید هرچی داشتیم همینه بردارید برید. برداشتن و رفتن... غائله تمام؟ یهو دیدن سواره نظام رفت این پیاده ها، این اراذل و اوباشا اومدن. اینا همونایی که بخاطر درهم چه درهمت کردن. اینا آمدن همچین نیگا کردن دیدن تو خیمه چیزی برا غارت نمونده..
چیکار میکنه به نظرت؟ ای بمیرم برا این دختر بچه ها.. هی دل دل میکنم بگم نگم. میگم هرکی فهمید معناشو داد بزنه برا این روضه. شاید دیگه نیاز نباشه ترجمه ش کنم.*
یه نیگا کرد دید بی بی داره تو دل آتیش به زور بچه ها رو میکشه.صدا زد برا چی وایسادی؟ یه حرف زد. عین تیر به قلب زینب نشست. چی گفت؟ صدا زد گفت: هرچی نگاه میکنم این خیمه صاحب نداره بریم....*
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#کربلایی_مهدی_رسولی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
.👇
.
من به راهت قدمگذاشته ام
#شهادت_امام_صادق
حاج #محمدرضا_بذری
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ.
يا اَبا عَبْدِ اللّهِ يا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ اَيُّهَا الصّادِقُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا، يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ.
من به راهت قدمگذاشته ام
روی دوشم قلمگذاشته ام
در کنار قلم بیا و ببین
چوبه دار هم گذاشته ام
پای خود جایِ پایِ امثال
دعبل و محتشم گذاشته ام
سر خودرابه روی دیوارِ
خانه ای محترم گذاشته ام
ششمین سجده حاکی از این است
سربه پای تو هم گذاشته ام
در خیالم سرمزارِ تو من
چهارده تاعلم گذاشته ام
هرچه دارم برای احداثِ
یک رواق حرم گذاشته ام
هرچقدر اشکم هم بریزم باز
درعزای تو کم گذاشته ام
روی فرش عزای تو امشب
به امیدی قدم گذاشته ام
بی ارادت نمیشود که نگفت
از عطایت نمیشود که نگفت
*غلامحضرتِ، کارش اینه افسار مرکب حضرت روداشته، حضرت باید میرفت برمیگشت، یه عده ای شیعیان از خراسان اومدن مدینه خدمت امام صادق، ثروتمندبودن،وضع مالی خوبی داشتن، یکی از اونا اومد پیشِ غلامی که افسار مرکب حضرت روداشت، گفت: غلام! بیا باهم یه معامله کنیم، چه معامله ای؟ گفت: من توخراسان منزل دارم، باغ دارم، ثروت دارم همه رو به تو میدم، تو هم اجازه بده از این به بعد من افسار مرکب امام صادق رو داشته باشم...
غلام اومد خدمت امام صادق، عرض ادب کرد، گفت: آقاجان! اگر من که غلام شمام خیری بخواد به من برسه، شما مانع میشید؟ امام فرمود: هرگز، اگه خیری بخواد بهت برسه هرگز مانع نمیشم. گفت: آقاجان! چنین پیشنهادی به من شده، یکی بیاد جا من وایسته غلامی شمارو کنه، افسار مرکبتون رو به دست بگیره، از اون طرف منم به ثروت و مال و منالی برسم. حضرت فرمود: مانعی نداره اختیارش باخودتِ.
همچین که راه افتاد بره، امام صادق فرمود: یه لحظه بیا یه نکته بهت بگم. گفت: آقاجان! بفرما؛ فرمود: سالها خدمت کردی به ما؛ حق داری به گردن ما، میترسم بهت نگمجفا کرده باشم در حقت، وَ نکته اینه: فردای قیامت جَدِّ ما پیغمبر میاد، امیرالمؤمنینمیاد، فرزندان امیرالمؤمنین میان، همه نورانی، هرکی به ما خدمت کرده باشه نزدیکترِ به اهل بیت.
غلام یه لحظه درنگ کرد، من چی به دست بیارم و چی از دست بدم، چقدر این نکته مهمِ، یه لحظه به خودش نهیب زد، اومد پیش مَردِ خراسانی، گفت: من پشیمون شدم، من از مولام جدا نمیشم....
مرد خراسانی گفت: من میدونستم بری پیش امام صادق مطرحکنی حضرت راه جلوپات میذاره و از این معامله پشیمون میشی....*
بی ارادات نمیشود که نگفت
از عطایت نمیشود که نگفت
دلمان را خودت دوباره بساز
از زمستانمان بهاره بساز
برگ ریزانِ فصلِ پاییزم
از وجود من استعاره بساز
تکه های دلِ مرا بردار
سَرِهم کرده چارپاره بساز
نوحۀ پنجمِ صفر با من
تو برایش دوگوشواره بساز
یا شب هفتم از منِ بیتاب
حلقه برگوشِ شیرخواره بساز
درد دارم که آمدم امشب
چارۀ درد، راهِ چاره بساز
ــــــــــــــــــ
#حاج_محمد_بذری
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
.
.
من به راهت قدمگذاشته ام
#شهادت_امام_صادق
حاج #محمدرضا_بذری
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ.
يا اَبا عَبْدِ اللّهِ يا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ اَيُّهَا الصّادِقُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا، يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ.
من به راهت قدمگذاشته ام
روی دوشم قلمگذاشته ام
در کنار قلم بیا و ببین
چوبه دار هم گذاشته ام
پای خود جایِ پایِ امثال
دعبل و محتشم گذاشته ام
سر خودرابه روی دیوارِ
خانه ای محترم گذاشته ام
ششمین سجده حاکی از این است
سربه پای تو هم گذاشته ام
در خیالم سرمزارِ تو من
چهارده تاعلم گذاشته ام
هرچه دارم برای احداثِ
یک رواق حرم گذاشته ام
هرچقدر اشکم هم بریزم باز
درعزای تو کم گذاشته ام
روی فرش عزای تو امشب
به امیدی قدم گذاشته ام
بی ارادت نمیشود که نگفت
از عطایت نمیشود که نگفت
*غلامحضرتِ، کارش اینه افسار مرکب حضرت روداشته، حضرت باید میرفت برمیگشت، یه عده ای شیعیان از خراسان اومدن مدینه خدمت امام صادق، ثروتمندبودن،وضع مالی خوبی داشتن، یکی از اونا اومد پیشِ غلامی که افسار مرکب حضرت روداشت، گفت: غلام! بیا باهم یه معامله کنیم، چه معامله ای؟ گفت: من توخراسان منزل دارم، باغ دارم، ثروت دارم همه رو به تو میدم، تو هم اجازه بده از این به بعد من افسار مرکب امام صادق رو داشته باشم...
غلام اومد خدمت امام صادق، عرض ادب کرد، گفت: آقاجان! اگر من که غلام شمام خیری بخواد به من برسه، شما مانع میشید؟ امام فرمود: هرگز، اگه خیری بخواد بهت برسه هرگز مانع نمیشم. گفت: آقاجان! چنین پیشنهادی به من شده، یکی بیاد جا من وایسته غلامی شمارو کنه، افسار مرکبتون رو به دست بگیره، از اون طرف منم به ثروت و مال و منالی برسم. حضرت فرمود: مانعی نداره اختیارش باخودتِ.
همچین که راه افتاد بره، امام صادق فرمود: یه لحظه بیا یه نکته بهت بگم. گفت: آقاجان! بفرما؛ فرمود: سالها خدمت کردی به ما؛ حق داری به گردن ما، میترسم بهت نگمجفا کرده باشم در حقت، وَ نکته اینه: فردای قیامت جَدِّ ما پیغمبر میاد، امیرالمؤمنینمیاد، فرزندان امیرالمؤمنین میان، همه نورانی، هرکی به ما خدمت کرده باشه نزدیکترِ به اهل بیت.
غلام یه لحظه درنگ کرد، من چی به دست بیارم و چی از دست بدم، چقدر این نکته مهمِ، یه لحظه به خودش نهیب زد، اومد پیش مَردِ خراسانی، گفت: من پشیمون شدم، من از مولام جدا نمیشم....
مرد خراسانی گفت: من میدونستم بری پیش امام صادق مطرحکنی حضرت راه جلوپات میذاره و از این معامله پشیمون میشی....*
بی ارادات نمیشود که نگفت
از عطایت نمیشود که نگفت
دلمان را خودت دوباره بساز
از زمستانمان بهاره بساز
برگ ریزانِ فصلِ پاییزم
از وجود من استعاره بساز
تکه های دلِ مرا بردار
سَرِهم کرده چارپاره بساز
نوحۀ پنجمِ صفر با من
تو برایش دوگوشواره بساز
یا شب هفتم از منِ بیتاب
حلقه برگوشِ شیرخواره بساز
درد دارم که آمدم امشب
چارۀ درد، راهِ چاره بساز
ــــــــــــــــــ
#حاج_محمد_بذری
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
.
.
|⇦•آقا جان امام صادق..
#سینه_زنی شهادت #امام_صادق علیه السلام اجرا شده به نفسِ کربلایی حسین عینی فرد
●━━━━━━───────
تو رو به اضطرار زینب بیا آقا بیا آقا
به قلبِ بی قرار زینب بیا آقا بیا آقا
به غربت مزار زینب بیا آقا بیا آقا
تو رو به لکنت رقیه بیا آقا بیا آقا
به زخم صورت رقیه بیا آقا بیا آقا
تو رو به شاه بین گودال بیا آقا بیا آقا
تو رو به اون پیکر پامال بیا آقا بیا آقا
تو رو به پهلوی شکسته بیا آقا بیا آقا
به محسن به خون نشسته بیا آقا بیا آقا
شاعر ؟
........................
آه! دوباره یه کوچه یه آقا
مثل حیدر غریبه خدایا
آه! دوباره یه قلبِ شکسته
باز طنابو دو تا دست بسته
بازم صحبت از یک دره
از یک آقای مضطره
انگار فاطمیه شده
روضه روضه ی مادره
«آقاجان امام صادق....»
از چشای دلم خون میباره
حتی عمامه بر سر نداره
پا برهنه کجا میبریدش
احترامی به موی سفیدش
این نانجیبا کافرن خصم آل پیغمبرن
با چه حال و وضعیتی دارن آقا رو میبرن
«آقاجان امام صادق....»
گریه و اشکو زاری وهق هق
غرق ماتم شده قلب عاشق
از غصه در تاب و تبم
اومده جونم بر لبم
با مادرش گریه کنه
روضه ی شیخ مذهبم
«آقاجان امام صادق....»
#عماد_بهرامی ✍
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#کربلایی_حسین_عینی_فرد
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
.👇
.
|⇦•آسمون چشمام...
#روضه #شهادت_امام_صادق علیه السلام اجرا شده ۱۴۰۲ به نفسِ سید مجید بنی فاطمه
●━━━━━━───────
آسمون چشمام هم رنگ پاییزه
حال بقیع امشب خیلی غم انگیزه
نه گنبد و صحنی آرومه آرومه
زائرش این شب ها فقط یه خانومه
یه مادری که خاک بقیع رو به چشم تر میذاره
به جای ماها روضه میخونه رو خاکا سر میذاره
«غریب مادر؛ غریب مادر»
*همیشه گفتن باید به ریش سفیدا یه جور دیگه احترام بذاری..احترام آقامونو نداشتن نیمه شب ریختن تو خونه آقامون*
هجومشون نگذاشت عبا رو برداره
فرصت نشد اصلاً عصاشو برداره
چیزی نمیبینم خونه پر از دوده
رو دیوارا جای آتیشِ نمروده
تو نیمه ی شب
عرش خدا رو با نعره هاشون لرزوندن
با لگداشون، به درب خونه بچه هامو ترسوندن
*نیمه شب ریختن تو خونه حضرت حضرت تو نماز شب بود عبا و جانماز رو از زیر پاهاش کشیدن با صورت به روی زمین افتاد جلوی زن و بچش بی عمامه کشوندنش بیرون دستهاشو بستن. اما به ناموسش جسارت نکردند. یکی میگفت آقا رو بی عمامه نبرید.. پابرهنه نبرید..
من بمیرم برای اون آقایی که دستهاشو بستن در خونشو آتیش زدن آی غیرتیها جلوی چشمش سیلی به ناموسش زدن الهی بشکنه دست مغیره یه جوری زد داد علی بلند شد..*
شرمندگی مرد درد بیدرمونه
دست منو بستن جلو در خونه
همسایه ها دیدن از غصه جون دادم
کشوندنم رو خاک از نفس افتادم
پشت یه مرکب وسط کوچه، خوردم زمین، با پهلو
یاد مدینه، روضه میخونم، از اون غلاف و بازو
*ابن ربیع ملعون سوار بر اسب شد دستهای این پیرمرد رو بستن نانجیب هی میتازید. هی امام صادق زمین میخورد.. گاهی آقا رو رو زمین میکشید. وسط بیابون روی خارا میرفت. آقا جان! شما یه مرد بودی پاهات انقدر اذیت شد..
من یه دختری رو میشناسم پاهاش کوچولو بود وسط بیابون هی میگفت: بابا پاهام درد میکنه..*
غریب رو نیزه اصلا خبر داری
که دخترت دق کرد با گریه و زاری
تو کوچه و بازار ما ها رو می چرخوند
اونی که تو گودال با پا برت گردوند
از رو بلندی خودم میدیدم
با نیزه اومد گودال
با نیزه میزد به پیکر تو
میرفتی هر دم از حال
غریب مادر
*حضرت رو بردن تو کاخ منصور آقا نفس نفس میزد. همه صورت زخمی لباسها پاره.. نانجیب همچین که نشسته بود خواست غرور حضرت رو بشکونه اون زهرماری رو میخورد به آقا تعارف میکرد کار به جایی رسید شمشیر و کشید آقا رو شهید کنه.. یه وقت دیدم تا منصور شمشیر و مقابل امام صادق کشید دیدن دستش داره میلرزه صورتش رنگش عوض شد.. چی شد منصور؟ گفت: همچین که من شمشیر و کشیدم وجود نازنین پیامبر رو مقابل دیدم فرمود: منصور شمشیر و از بالا سر جگر گوشه ام کنار ببر و الّا تاج و تختت رو به هم میریزم.. یا رسول الله!یه شمشیر بالا سر امام صادق دیدی طاقت نیاوردی .. من بمیرم برای اون خانومی که با عجله دوید اومد بالای بلندی دید حسین افتاده شمشیردار شمشیر میزد نیزهدار نیزه میزد..اونهایی که حربهای نداشتند سنگ آورده بودند....حسین....*
#عبدالحسین_مخلص_ابادی✍
#سبک_غریب_رو_نیزه
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#امام_صادق
#شهادت_امام_صادق_علیه_السلام
#سید_مجید_بنی_فاطمه
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
.👇