«لذت در عین سختی...»
#س_مشهدی
(مامان #سیدعلی ۱۵، #سیدمهدی ۱۳، #فاطمهسادات ۱۱، #سيدعباس ۷، #سیدحسین ۵، #سیدمحمدمحسن ۲)
«به نام خدا»
شاید حرفم رو خیلی از مامانها درک نکنن...🤭
اما مامانهای چندفرزندی حتماً به حرفهام رسیدن...😉
چند تا بچه داشتن در عین سختی لذت هم داره،
میگین چطور؟!🤔
خب الان میگم...☺️
وقتی یه بچه تو شکم داشته باشی و تمام تلاشت رو میکنی که براش اعمال رو انجام بدی و چله سوره یوسف میگیری.
وقتی پسر یک سالهت ادای اذان باباشو در میاره.😍
وقتی پسر نوجوونت توی یه مجلس قرآن میخونه و تو میشنوی... بهش افتخار میکنی.
وقتی صدای بچههای کوچیکت رو میشنوی که دارن با هم بحث توحیدی میکنن.☺️
و وقتی بچههات قطار میشن و با ذوق و اشتياق راهی راهپیمایی ۲۲ بهمن میشن.
وقتی دستهجمعی سرود خمینی ای امام میخونن، اون وقت فقط یه اشک شوق🥹 و یه احساس افتخار میتونه بیانگر هیجان درونیت باشه و از ته دل خدا رو شکر میکنی بابت این همه نعمت لذتبخش... نعمت سلامتی... نعمت امنیت و نعمت فرزند زیاد که هر کدومشون قطرهای از دریای خروشان حضور هستن... هر کدومشون سهمی توی حرکت عظیم عصر حاضر دارن تا ظهور حضرت مهدی (عجلاللهتعالیفرجهالشریف)🥰
آخ که چه زیباست زندگی... چه زیباست احساس پدر و مادری که میبینن به لطف خدا بچههاشون دارن به ثمر میشینن...
چه زیباست ۲۲ بهمن با حضور سربازان امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف).
و خداروشکر که تلاشهای مارو تا اینجا با همهٔ کم و کاستیها قبول کرده و بچههامون رو در راه اسلام و انقلاب قرار داده، و دعا میکنم همیشه اونها رو در این راه ثابتقدم نگه داره تا صبح ظهور ان شاءالله...
#کیف_کوک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
امام سجاد (علیهالسلام) فرمودند:
«برای عباس در پیشگاه خداوند بزرگ مقامیست که همهٔ شهدا بر آن غبطه میخورند.»
«إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ اَلشُّهَدَاءِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ»
(بحارالانوار، جلد ۲۲، صفحه ۲۷۴)
•┈┈••✾🌱🟧🟨🟧🌱✾••┈┈•
امشب شبِ میلادِ علمدارِ حسین است
میلادِ گلِ فاطمه سردارِ حسین است
لبخند به لبهای مـلـک گُل کند هر دم
زیرا همه دم خنده به رخسارِ حسین است
مَــه گشته خِجِل از رخِ زیبای ابالفضل
این قرصِ قمر هدیه زِ دادارِ حسین است
🧡💛ولادت حضرت ابالفضلالعباس (علیهالسلام) بر همهٔ دوستدارانشان مبارک باد🧡💛
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«قربونت برم خدا جون...»
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۹، #طه ۸، #محمد ۵، #زهرا ۲.۵ ساله و #امیرعلی ۸ ماهه)
مثلث رو با مربع دوست میکنی، اینجا میکشی.
مثلث رو با دایره دوست میکنی، اینجا میکشی.
حالا مثلث با مستطیل دوست بشن، کجا میکشی؟
اینجا...
نههههه مادر با دقت گوش کن دوباره بگم...😮💨
نقطهها رو خیلی از نشانه دور میذاری! قاطی میشن!
نشانههای یه کلمه به هم نزدیکن و هر کلمه با کلمهٔ بعدی فاصله داره... بهم چسبیده ننویس.☺️
(واااای اینجوری که تا آخرسال پدرت دراومده!
چقدر با رضا فرق داره🤔)
- طاها جان از این به بعد هر روز چند تا سوال بهت میدم انجام بده، بیار باهات کار کنم.
+ نه مامان خودم کار میکنم.😌
- من: 😳
(آخی بمیرم طفلی خیلی اذیت شده بهش سخت گرفتم😔)
گذشت... یه مامان باردار با چهار تا بچهٔ کوچیک چقدر مگه میتونه ریز به ریز بچه مدرسهای رو همراهی کنه؟!
همون دیکته رو هم یکی در میون میگفتم.🤭 ولی نتایجی که از مدرسه دریافت میکردم، همه خیلی خوب بود و سرعت و دقت نوشتنش رو به رشد.👌🏻
تا اینکه جشن الفبا شد...
ما مامانا و معلم دور هم نشسته بودیم. معلم تا فهمید طاها ۳ تا خواهر برادر داره و یکی هم تو راهه گفت: "ئههههه
پس بگووووو! من میگم این بچه چقدر مستقله با صبر و حوصل تمام کاراشو انجام میده👌🏻 و هی نیاز نیست چک کنم کاراشو و دنبالش بدوم تو کلاس! "
من که خیلی متوجه نشدم چی میگن...🤪😉
ولی چند روز بعد به یاد اول سال افتادم و اینکه میخواستم ریز به ریز ایرادتش رو بگم و بهش یادآوری کنم...
کتاباشو ورق زدم دیدم و تک و توک ایراداتی داشته، یه جاهایی رو نرسیده انجام بده.
و...
یا خدا اگه من سر هر کدوم اینا هی میخواستم بهش تذکر بدم!... چه بلایی سرش میآوردم!🥲
هر بچه یه مدلیه؛
یکی تیز و فرزه
یکی دقیق و آرومه
یکی اهل هنر
یکی اهل حساب و کتاب
و...
اتفاقاً الان که چند ماهه زهرا (چهارمی) رو از پوشک گرفتم، میبینم که با هر کدومشون چالشهای متفاوتی پشت سر گذاشتم!
یکی بیشتر نجسکاری کرد،
یکی کمتر
یکی یک مرتبهای
یکی دو مرتبهای
یکی بیخیال و بدون حس چندش😖
یکی حساس
ولی خب آخرش همهشون از پوشک گرفته شدن.😅
مهم اینه تو مسیر آسیب روحی و جسمی نخورن.☺️
حالا این پسر هم انشاءالله در آینده مرد خوبی میشه،
یار امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) میشه.
این نقاط ضعف توی درس کجای این مسیر قراره اختلال ایجاد کنه؟😉
مگه سنجش خوبی و بدی با خطکش آموزشه؟
حتم دارم با تذکرات پیدرپی، به خاطر قیاس ناخودآگاه من، محبت بینمون کمرنگ میشد و طاها فکر میکرد کمتر از رضا یا کمتر از قبل دوستش دارم...🥲
یا اینکه دیگه با دل و جرئت کارهاشو انجام نمیداد و از اشتباه میترسید...
یا...
قربونت برم خدا دستمو بند کردی.😂
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
امام سجاد (عليهالسلام) فرمودند:
«شكيبایى نسبت به ايمان، چون سر نسبت به بدن است و كسى كه صبر ندارد، ايمان ندارد.»
«اَلصَّبْرُ مِنَ الاْيمانِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لا ايمـانَ لِمـَنْ لا صَبْرَ لَهُ»
(اصول كافى، جلد ۲، صفحه ۸۹)
•┈┈••✾🌱🟩🟨🟩🌱✾••┈┈•
ای زینت تسبیح و دعا زمزمههایت
در حیرتم آخر بنویسم چه برایت
اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است
جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت
در پردۀ عشاق تو یک گوشه نشسته است
صد حنجره داوود در آغوش صدایت
از بس که ملک دور و برت پر زده گشته است
پیراهن افلاک پر از عطر عبایت
💛ولادت با سعادت امام سجاد (علیهالسلام) مبارک باد.💛
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱. وارد رشتهٔ جذاب پزشکی شدم.»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
فاطمهام، متولد بهمن ۶۲.😉
یه برادر کوچکتر از خودم دارم. پدرم مهندس عمران و کارمند، و مادرم فوقدیپلم و بازنشسته فرهنگی هستن.
از سهماهگی مهد رفتم. خیلی اوقات مادرم تا عصر توی مدرسه کار داشتن و من و بچههای همکارانشون بازی میکردیم. در واقع از همون دوران طفولیت هم سخت توی خونه پیدا میشدم!😆
سال ۸۱ با رتبهٔ حدود ۵۰۰ وارد رشتهٔ جذاب پزشکی شدم.😊
کل دورهٔ تحصیل پزشکی برای من شیرین و پرخاطره بود. به جز درس خوندنهای گروهی، و تدریس چیزهایی که خونده بودم به دوستانم، توی فعالیتهای فوقبرنامهٔ زیادی هم شرکت میکردم.
یکی از مشکلات رشتهمون، طولانی بودن تحصیله، که ۷ تا ۷.۵🥲 ساله. اگه بخوایم تحصیل پزشکی، هفت ساله تموم بشه، باید در دورهٔ علوم پایه پزشکی، تابستونها هم واحد برداریم، تا یه ترم جلوتر بیفتیم و به آزمون کشوری علوم پایه در اون ترم برسیم. ولی من برای تابستونهای اون دو سالم هم برنامه داشتم😉 و میخواستم با دوستام به اردو یا کلاسهای مختلف هنری و عقیدتی برم.😏
با طب سنتی ایرانی، توی انجمن تحقیقات طب سنتی دانشگاه علوم پزشکی تهران وقتی سال دوم بودم، آشنا شدم.
حضور گرم و همراهی با دانشجوهای فعال پزشکی توی این انجمن، باعث شد که سالها با جلسات منظم هفتگی، اقدامات جدی علمی و اجرایی داشته باشیم.☺️ همینطور وجود اساتیدی که تأثیر زیادی در برخورد علمی من با طب سنتی و مکمل داشتن.
توی این مدت، فعالیتهای تحقیقاتی، مقالهنویسی، ترجمهٔ کتابهای بهروز دنیا در زمینهٔ طب مکمل، برگزاری اردوهای گیاهان دارویی و... رو هم توی انجمن داشتیم.
دورههای آموزشی زیادی مثل آموزش مقدماتی و پیشرفته طب سنتی، طب سوزنی، ماساژ و سایر مکاتب طب مکمل رو هم برگزار کردیم.☺️
کمکم همهمون فارغالتحصیل شدیم، ولی باز انجمن رو رها نکردیم! خیلی از دوستانم، جزء اولین ورودیهای رشتهٔ جدیدالتاسیس دانشگاهی طب ایرانی، در سال ۸۶ بودن.
سال ۸۵ طی یه خواستگاری کاملاً سنتی😉، با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردیم.
توی جلسات خواستگاری، انقدر با هم تفاهم داشتیم که گاهی به خودمون شک میکردم،😅 نکنه به جای صحبت از چیزهایی که "هستیم"، داریم از چیزهایی که "آرزو داریم باشیم"، صحبت میکنیم.🤔 ولی بعدش فهمیدم به خاطر شرایط مشابه فرهنگی خانوادههامون، این بخش کار برامون راحت طی شد.
خواستگاری خیلی با شتاب پیش رفت و در عرض حدود ۴۰ روز به بلهبرون و عقد رسمی ختم شد. نیمهشعبان عقد کردیم و قرار شد جشن عروسیمون هم نیمهشعبان سال بعد باشه.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۲. حسابی مشغول مادری شدم...»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
۲۳ سالم بود که بعد از مراسم عروسی، به خونهٔ کوچیک چهل متریمون توی مرکز شهر، که با کلی قرض و وام خریده بودیم رفتیم.👩❤️👨
در طول روز یا کشیک بیمارستان بودم، یا اگه فعالیت فوق برنامهای نداشتم، توی پاویون بیمارستان میموندم تا با دوستام باشم یا خودم درس بخونم، و نزدیک غروب همراه همسرم به خونه بر میگشتیم.
بالاخره بهمن ۸۹ از پایاننامهٔ دکتری عمومی خودم با موضوع «سوءمزاجها در خونریزی رحم» دفاع کردم.
این موضوع، یکی از اولین پایاننامههای آکادمیک در حیطهٔ تخصصی طب ایرانی بود. چون قبلش، بیشتر مطالعات در زمینهٔ گیاهان دارویی بود، و نه مطالعات پایهٔ طب سنتی.
به این ترتیب من با یه ترم بیشتر از بقیه و ۸ ساله، فارغالتحصیل شدم.😉
بعد از اون، دو سال طرح تعهد خدمت پزشکی خودم رو در وزارت بهداشت و تو حوزهٔ طب ایرانی گذروندم. همینطور طی این مدت تدریس مبحث حفظ سلامتی رو هم داشتم.☺️
حدود چهار سال از زندگی مشترکمون که گذشت، احساس کردم که زندگی دو نفرهمون یه چیزی کم داره.👨👩👦😉
تا همسرم رو راضی کنم، مادرم هم بازنشسته شدن. بالاخره بهمن ۹۱، بعد از گذروندن یه بارداری پر خطر و پراسترس، خدا نعمت مادر شدن رو توی سن ۲۹ سالگی به من چشوند.😍
پسرم امیرعباس، ۶ هفته زودتر به دنیا اومد و من حسابی مشغول مادری شدم.
وقتی امیرعباسم ۹ ماهه بود، تصمیم گرفتم با مرور درسها تو چند هفته، توی آزمون دکترا شرکت کنم. نهایتاً با رتبهٔ ۵، بهمن ۹۲، وارد دورهٔ پیاچدی طب ایرانی در دانشگاه علوم پزشکی تهران شدم.
بعد از سه سال، مجدداً پا به محیط پویای دانشگاه میذاشتم.😍 خیلی خوشحال بودم. چون این دوران که به خاطر طرحم کارمند بودم، برام کسلکننده بود. در بارداریم هم مدت زیادی استراحت نسبی بودم.
ولی شاید بیشترین چیزی که این مدت به من فشار میآورد، یه سال خونهنشینی بود. چون اون موقع این تصور رو داشتم که زن موفق، زن بیرون از خونهست!🤷🏻♀️😐
حدود دو سال، با خوشحالی و انرژی زیاد، صبحها زودتر از بقیهٔ همکلاسهام به دانشکده میرسیدم. با این که شبها هم خواب کافی نداشتم.😴 هر روز تا عصر کلاس داشتیم، واحدهای تئوری رشته طب سنتی زیاد بود.🫡
پسرم هم پیش مادرم میموند. اون موقع خونههامون نزدیک هم بود. (پسرم شیر خشک میخورد. زیاد شیر نداشتم و نهایتاً تا شش ماهگی، اون هم به کمک شیر خشک، میتونستم بهش شیر بدم)
وقتی به خونه میاومدم، پسرم نیاز عاطفی به من داشت، ولی من استرس انجام کارهای خونه رو داشتم!😕 همسرم هم اون همکاریای که من ازشون توقع داشتم، با من نداشتن. مشغلههاشون هم زیاد بود.
الان با گذر از اون سالها، میدونم که گاهی شام نداشته باشیم، یا حتی اگه همیشه خونهمون شلوغ باشه،😉😃 اتفاقی نمیافته. درحالیکه اولویت اول یه مادر، حال بچهش و حال روحی خوب خودشه. ولی متأسفانه من اون دوران، توی انتخاب اولویتهای زندگیم اشتباهاتی داشتم😔 و از نظر روحی و جسمی به خودم فشار زیادی آوردم. طوری که یه سال اول تحصیلم، به خاطر فشار کاری و کمخوابی، یازده کیلو کاهش وزن داشتم!😵
البته پدر و مادرم، بینهایت کمکحال من بودن، چه برای نگهداری پسرم و چه رسوندن مواد اولیه غذایی مثل سبزیجات سرخکرده و... به من. خدا را شاکرم برای نعمت حضورشون...🤲🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۳. مشکلات من و رشتهٔ تازه تاسیس طب سنتی....»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
رشتهٔ تازه تاسیس طب سنتی مشکلات بسیار زیادی داشت. با اینکه من نسبت به هم کلاسیهام، با آگاهی کاملتری از این مشکلات، وارد این رشته شده بودم، ولی مثل همهٔ دانشجوهای طب سنتی، خیلی سختی کشیدم.😩وقتی وارد این رشته شدم، پسرم یه ساله بود و وقتی فارغ شدم، دو پسر ۸ ساله و ۴ ساله داشتم!😅 هفت سال تحصیل توی طب سنتی اصلاً به خوشی هشت سال تحصیل در پزشکی عمومی نبود.🥲 ولی هنوز هم وقتی به عقب برمی گردم و نگاه می کنم، خوشیها و تجربههای مثبت زیادی رو که در این دوران کسب کردم، میبینم؛ و احتمالاً اگر به عقب برگردم باز هم همین رشته رو انتخاب میکنم.🤪
پایاننامه فرسایشیترین بخش تحصیل پیاچدی طب ایرانی بود. گروه هدف رو خانمهای باردار پرخطر انتخاب کرده بودم و میخواستم فقط با غذا بهشون کمک کنم (اثر یک غذا بر خونریزی بارداری)؛ یعنی چند تا سنگ بزرگ رو با هم برداشته بودم.🤭 توی ذهنم برنامه ریخته بودم که تا قبل از زایمان پسر دومم، حداقل بیمارگیری پایاننامهم به پایان برسه.
تقریباً نه ماه بارداریم رو از مطب استادم، به بیمارستانها و مراکز درمانی مختلف میرفتم تا شاید زودتر به هدفم برسم، ولی زهی خیال باطل... گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود!😑 گاهی توی زندگی باید با شیب ملایمتری پیش رفت و در کنارش زندگی هم کرد.
دی ماه ۹۵، پسر دومم امیرحسین به دنیا اومد و روزگار خودش برام شیب ملایم تعیین کرد!😬
کلاسهای دانشگاهم از ۱ سالگی تا ۳ سالگی پسر اولم هر روز بود و تا ۳.۵ سالگی پسرم، مادرم زحمت نگهداریش رو میکشیدن. یه مدت قبل از اینکه بارداری دومم مشخص بشه، پسرم رو مهد ثبت نام کردم که حس نکنه به خاطر برادر کوچیکترش از خونه مادربزرگ طرد شده.😉
خوشبختانه مهد توی همون کوچهٔ مادرم بود و تو این مدت همسرم، پسر اولم رو میبردن مهد و دومی رو تحویل مادرم میدادن.
از ۱ سالگی تا ۴ سالگی پسر دومم، بیشتر کارهای من مربوط به پایاننامه، مقاله، کتاب و کارهای اینچنینی بود که داخل خونه و با لپتاپ انجام میشد.
از اوایل تولد امیرحسین استقلالم رو نسبت به تهیهٔ مواد اولیه غذایی بیشتر کردم و به جای مادرم، از آشپزخونههای کوچیک خونگی کمک گرفتم.😁 بندهخدا مامانم دیگه خیلی فشار روشون بود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران ایران.pdf
519.8K
🧕🏻 مادران ایران (نسخه نهایی)
🔰 کاملترین بسته عملیاتی کنشگری بانوان در انتخابات
💢 بیش از 20 طرح عملیاتی میدانی و مجازی با تمام جزئیات اجرایی و پیوستهای مورد نیاز
#انتشارحداکثری
[نجات ؛ نهضت جوانان انقلابِ تمدنساز]
@nejaatt_ir
https://eitaa.com/joinchat/3189309560C7e7ca20fab
بسته عملیاتی نجات.pdf
306.1K
💢 نسخه نهایی بسته عملیاتی نجات
💡بیش از ۳۰ طرح عملیاتی فردی و تشکیلاتی برای "افزایش مشارکت و روایت پیشرفت"
🗂 همراه با ارائه جزئیات فرایند اجرایی و پیوستهای مورد نیاز
کمی که بگذرد ،
ما میمانیم و وجدانی که میپرسد:
⁉️ به اندازه توانمان تلاش کردیم یا نه ؟!
🔰و این پرسشی است که پاسخش درس و کار و زندگی نیست!
بسم الله...
#انتشارحداکثری
[نجات ؛ نهضت جوانان انقلابِ تمدنساز]
@nejaatt_ir
https://eitaa.com/joinchat/3189309560C7e7ca20fab
سلام به همه مادران شریف😍
اگر شما هم این روزا در کنار مادری، یه گوشه ذهنتون درگیر انتخاباته، پیشنهاد میکنیم مطالعه دو تا جزوه کوتاه بالا رو همین الان بذارید تو برنامهتون.
در اسرع وقت بخونیدش تا زودتر میدان کار متناسب با شرایط تون رو پیدا کنید و شروع کنید به کار.💪
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۴. کنترل عوارض بارداری با طب سنتی...»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
از دوران نوزادی و کودکی پسر دومم، لذت بیشتری بردم. تجربهٔ پسر اولم به من فهمونده بود که باید از همهٔ مراحل بچه داری لذت برد، نه این که مرتب منتظر طی شدن مرحلهٔ سخت قبلی، و ورود به مرحلهٔ بعدی باشی!😉 و البته طی این دوران من باز هم بیشترین چالش رو با پسر بزرگترم داشتم، از دست این بیتجربگیهای بچهٔ اول.🤭
هر چند این چالشها هنوز هم هست، ولی خداروشکر مدیریت شده و خیلی بهتر از قبله.🤭
چالشهای ما از حسادت و حس رقابت پسر بزرگم با کوچیکه شروع شد.🤦🏻♀️
مثلاً وقتی پدرم پسر بزرگم رو از مهد به خونه میآوردن، اگه من مشغول شیر دادن یا خوابوندن بچه بودم، بدقلقی پسرم شروع میشد و تمام لباسهاش رو تو تمام خونه، حتی روی لوستر پرت میکرد🥴
مشاور مهدش تاکید کرده بودن برای درمان این وضعیت باید وقت اختصاصی باهاش بگذرونم، ولی وجود یک بچهٔ شیرخوار، کارهای خونه و همسری که شبها دیر میاومدن، خیلی وقتها این اجازه رو نمیدادن. از ۶ ماهگی پسرم متأسفانه دیگه شیر نداشتم و شیرخشکی شد. از اون موقع همسرم میتونستن پسر کوچیکم رو بخوابونن و من با بزرگه حرف میزدم یا کتاب میخوندم تا بخوابه و این خیلی به بهبود شرایط کمک کرد.😊
همسرم بعد از به دنیا اومدن پسر دومم، زمان بیشتری رو با پسر اولم میگذروندن، و به نظرم رابطهٔ پدر و پسری بهتری بینشون شکل گرفت. بچهداری دوم برای هر دوی ما، راحت تر از اولی بود، مخصوصاً که مشکلات نوزاد نارس رو نداشت. ولی از همون شب اول زندگی امیرحسین، بدخوابیها و گریههای شدیدی رو تجربه کردیم!😢
انواع درمانهای طب سنتی و رایج فایدهای نداشت و در نهایت، درمانها رو رها کردم و فقط صبر کردم تا اینکه بالاخره با رویش آخرین دندونش در ۲.۵ سالگی، راحتتر خوابید.😏
عملاً من توی این ۲.۵ سال، شبها بیدار بودم. البته اون چند ساعتی که شبها پسرم روی پامم بود، یک کار مفید رو شروع کردم و اون هم راه انداختن کانالی با موضوع «بارداری سالم در طب سنتی» بود.
اون موقع عملاً هیچ کدوم از پزشکان متخصص طب ایرانی به این موضوع ورود تخصصی نکرده بودن، چون درمان بیماریهای بارداری با چالشهای زیادی همراهه از جمله اینکه در دوران حاملگی یا حتی شیردهی، پزشک نمیتونه خیلی از داروهای گیاهی یا شیمیایی رو تجویز کنه. بنابراین به این نتیجه رسیدم که خانمها برای داشتن یک بارداری سالم، بهتره "قبل از اقدام" به بارداری، برای ویزیت طب سنتی مراجعه کنند.
مثلاً خودم قبل از اقدام به بارداری دومم، چند دوره پاکسازی و تقویت بدنم رو زیر نظر یکی از اساتیدم انجام دادم. این دورههای درمان باعث شد که من بتونم از بعضی عوارض توی بارداری دوم پیشگیری کنم.☺️
مثلاً من توی حاملگی اولم مشکلاتی مثل تهدید به سقط، انقباضات زودرس رحم، کاهش مایع دور جنین، کاهش رشد جنین، سزارین اورژانسی و تولد نوزاد نارس رو داشتم.😔 اکثر این موارد رو با اینکه توی بارداری دوم هم تکرار شدن، اما تونستم کنترل کنم.😌 حتی تجربهٔ خوب زایمان طبیعی بعد از سزارین (ویبک) رو هم پیدا کردم و بدون اینکه وابسته به کسی باشم، روز بعد از زایمانم، از بخش زنان به بخش نوزادان، برای بستری زردی پسرم رفتم.😏 ولی سزارین اولم تا ده روز، حتی شبها نمیتونستم تنهایی از تخت بلند شم و به سرویس بهداشتی برم.😮
همین جا یه اعترافی هم بکنم.🤫 طی زردی پسر دومم، انواع گیاهان دارویی رو به خوردش دادم و حتی دو بار حجامت کردم. شاید خودم باعث شدم که دل دردها و ناآرومیهای شبانهش طولانیتر بشه.😒 اینجا بود که با تمام وجود متوجه بعضی تجربیات اساتیدم شدم، اینکه بدن لطیف نوزاد زیر یک ماه رو نباید با اقدامات درمانی آزرده کرد؛ و در وهلهٔ اول، درمان باید روی مادر شیرخوار، و با غذاها باشه. زردی پسرم، بالاخره به تدریج بعد از چهل روز خوب شد.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۵. تنها محل امن زندگیم!»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
روزها که همسرم پسر اولم رو به مهدکودک و دومی رو به منزل مادرم میبردن، خواب کوتاهی میمردم و کارهای پایاننامهم رو پیگیری میکردم. در اون روزها، با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکردم. از چاه پایاننامه در نیومده، مشکل بعدی پیداش میشد.😥
توی اوج مشکلات تحصیلی و پایاننامه و سر و کله زدن با دو پسر بچهٔ پرانرژی، احساس کردم که از نظر روحی کم آوردم. به اون برهه از زندگیم رسیده بودم که تنها محل امنم، حمام و دستشویی بود.🫢 برای ریلکس کردن، تلفن زدن، فکر کردن، و حتی گریه کردن ازشون استفاده میکردم. پسرها هم سنگر پشت در دستشویی رو ول نمیکردن!🙄 البته فکر کنم هر مادر چند فرزندی این تجربه رو داشته باشه.😬
دیگه مدیریت کار برام سخت شده بود و گیرهای زیادی به پسرها و همسرم میدادم. ۳۶ سالم شده بود... شاید داشتم به میانسالی و بحرانهاش پا میذاشتم.
خداروشکر، به موقع، با مشاور خوبی آشنا شدم و تونستم به کمکشون برخی از مشکلاتم رو درمان کنم. با پیدا کردن ریشهٔ مشکلاتم و پذیرش بعضی مسائل، تونستم از شدت وسواس و کمالگرایی و اثرات منفیش بر اعضای خانواده کم کنم، و جو خونه هم آرومتر شد!😬
یکی از اصلیترین مشکلاتم، نظم بود. من خیلی به نظم و مرتب بودن خونه اهمیت میدادم و این، عملاً با دو تا پسر بچه ممکن نبود. و فقط به خودم، همسر و بچهها فشار میآوردم. از وقتی تصمیم گرفتم که دیگه شلوغی اتاق پسرها رو ندیده بگیرم،😉 یا جمع و جور پذیرایی و آشپزخونه رو صد در صدی انجام ندم، لجبازی پسرها با من، به شدت کمتر شد!
از همون زمان، با دو نفر از دوستانم مشغول نوشتن چند کتابچهٔ سبک زندگی با موضوع طب سنتی، روایات اسلامی و تحقیقات نوین بودیم که البته همچنان کار ادامه داره و مشغولیم.☺️
گرفت و گیرهای پایاننامهٔ تخصصیم تقریباً سه سال طول کشید. در این بین، چند مقالهٔ مروری هم چاپ کردم. بالاخره به مراحل انتهایی کار رسیده بودم، یعنی انتظار کشیدن برای پذیرش مقالهٔ بالینی، که دوران کرونا شروع شد و مدارس و دانشگاهها تعطیل شدن.😷😒
همان ماه اول خونهنشینی کرونا دیدم برای مادرم سخته که دو پسر هفت و سه ساله رو همزمان با هم نگه دارن، البته خودشون چیزی نمیگفتن.🥰 ولی وقتش رسیده بود که در زمینهٔ بچهداری هم استقلالم از پدر و مادرم بیشتر بشه.😆 ولی چهطوری؟!🤔 نوبت مشورت با دوستام بود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
امام حسین (علیهالسلام) فرمودند:
«خدایا تو بر این قوم شاهد باش، پسری به میدان رفت که شبیهترین مردم از نظر خلقت و اخلاق و منطق به رسول تو است.»
«قال اَللَّهُمَّ اِشْهَدْ عَلَى هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلاَمٌ أَشْبَهُ اَلنَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»
(بحار الانوار،جلد ۴۵، صفحه۱۳)
•┈┈••✾🌱🟧🟨🟧🌱✾••┈┈•
عالم همه مبهوت تماشای حسین است
هر چند حسین است تو را محو تماشا
چون چشم تو دل میبرد از گوشهنشینان
شد گوشهٔ ششگوشه برای تو مهیا
از گوشهٔ ششگوشه دلم با تو سفر کرد
ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا
مجنون علی شد همهٔ شهر، ولی من
مجنون علی اکبر لیلام به مولا
🧡ولادت حضرت علی اکبر (علیهالسلام) مبارک باد.🧡
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۶. پای پرستار به خونهٔ ما باز شد.»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
من گروههای دوستی زیادی دارم و ناخودآگاه، بعد از بچهدار شدن، ارتباط صمیمانهم رو با دوستانی که شرایط مشابهی با من داشتند ادامه داده بودم.😉 یعنی دوستان مذهبی پزشک، که چندفرزند داشتند. موقع صحبت با این دوستام بود که متوجه میشدم فقط من نیستم که موقع خونهنشینی، احساس "مفید نبودن" دارم، و هنگام کار کردن بیرون از منزل، عذاب وجدان!😒 یا متوجه میشدم که مشکلات بچههای من مشابه بچههای اونهاست و از تجربیاتشون در زمینههٔ بچهداری و همسرداری خیلی استفاده میکردم.😇
با مشورت باهاشون به این نتیجه رسیدم که دنبال پرستار برای بچهها باشم و در کنارش، خودم توی خونه به کارهای نهایی مقاله و دفاعم برسم. در عین حال اگر مشکلی هم پیش میاومد، خودم هم حضور داشتم و عذاب وجدانم هم به حداقل ممکن میرسید.🥰
خداروشکر در اون ایام، مشکل مالی نداشتیم و همسرم هم موافق بودن. کلی پیام به گروههای دوستانه دادم تا بالاخره بعد از چندین پرستار، فردی که ملاکهای اصلی من رو داشته باشه، پیدا کردم.😊 ایشون به خاطر علاقه به ارتباط با بچهها، این کار رو دوست داشتن. با پسرها فعالیت بدنی کافی داشتن و مذهبی هم بودن. آرامش خاطری رو که به علت حضور ایشون پیدا کرده بودم، فراموش نمیکنم. طی اون دوره ناهار رو معمولاً ایشون درست میکردن و بیشتر، با بچهها بازی میکردن تا کمتر سراغ تلویزیون برن.👌🏻 بقیهٔ کارهای خونه با خودم بود.
همین ایام (نوروز ۹۹)، پذیرش مقالهم اومد. از شادی توی پوست خودم نمیگنجیدم. توی این چند سال، بیشتر متن پایاننامهم رو نوشته بودم ولی تا انجام کارهای نهایی و گرفتن تایید اساتیدم،😮💨 سه ماهی طول کشید تا دفاع کنم. دوران ناشناختهٔ کرونا بود و یه سری مشکلات و ناهماهنگیهای جدید ایجاد شده بود!
ولی بالاخرررره... فارغ شدم!🤓
حالا باید برای آیندهٔ کاریم تصمیم میگرفتم. تصمیمگیری سختم بین دو چیز بود: بچهٔ سوم رو بیارم یا هیأت علمی بشم؟
من عاشق تدریس بودم، هستم، و خواهم بود!😁 اصلاً به عشق هیات علمی دانشگاه، وارد رشتهٔ پیاچدی طب ایرانی شده بودم؛ وگرنه که با مدرک پزشکی عمومی هم میتونستم بیماران رو به شیوهٔ طب سنتی ببینم، مخصوصاً که با شیوهٔ کار و کتابهای قدیمی هم آشنا بودم.
ولی هیأت علمی شدن طب سنتی با هیأت علمی رشتههای دیگهٔ پزشکی متفاوت بود. کم بودن تعداد هیأت علمیها در کنار مشکلاتی مثل جدیدالتاسیس بودن رشته، انجام همزمان کارهای تحقیقاتی پایه و کارهای بالینی، عدم پذیرش توسط پزشکان دیگه، ورود افراد غیرعلمی در امر درمان طب سنتی و... باعث میشد که فشار چند برابر روی اعضای هیأت علمی طب ایرانی باشه.😢
مسئلهٔ مهمتر این بود که کارم دست خودم نبود؛ و من باید خودم و بچههام رو با این کار سنگین وفق میدادم. با شناختی که توی این ۱۸ سال تحصیل و کار پزشکی، از خودم کسب کرده بودم، میدونستم که من از نظر جسمانی نمیتونم هم هیئت علمی باشم و هم مسئولیت فرزند جدیدی رو بپذیرم. ممکنه بعضیا بتونند، ولی من نمیتونستم.🥴🤷🏻♀️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
کتاب ماه و پروین رو چند ماه پیش صوتی گوش دادم و بعد از اتمامش تصمیم گرفتم چاپیش رو هم بخرم، و دوباره چند روز پیش برای بار دوم صوتی گوش دادم به بهانه پویش کتابخوانی مادران شریف.
داستان کوتاه و روان و عاشقانهست.
ماجرای یک دختر و پسر پاسدار که هر دو دنبال کار برای انقلاب هستن و توی سپاه با هم همکارن.
پسر داستان یک روز از طریق نامه از دختر خانم خواستگاری میکنه و این میشه شروع ماجرای عاشقانه زندگی شون.
این کتاب چندتا نکتهی برجسته و متفاوت از بقیه کتابها برام داشت:
اول مشکلات خانواده دختر خانم و ازدواج مجدد پدرشون و اینکه مادرشون سرپرست خانوار شدن و با خون دل و به تنهایی بچهها رو به ثمر رسوندن.
مسئله ی دوم اینه که دوران زندگی مشترک شهید و همسرشون خیلی کوتاهه؛ طوری که دخترشون سمیه بعد از شهادت پدر، به دنیا میاد و روی پیشبند سیسمونیش این جمله رو گلدوزی میکنن:
من فرزند شهیدم
روی پدر ندیدم … 💔
و اما مهمترین وجه تمایز این کتاب با بقیه کتابهای همسران شهدا، اینه که خیلی صریح و بیتعارف از چالشهای همسر شهید بعد از شهادت شوهر، صحبت کرده.
رفتار زنهای فامیل و دوست و همسایه
و از اون بدتر رفتار مردهای متاهل همسایه و …
حتی وقتی بنا بر توصیه حضرت امام (ره)، ایشون مجددا در ۱۹ سالگی ازدواج میکنن، باز هم حرف و حدیثهای پیرزنهای همسایه ادامه داره و …
یعنی بعضی از چیزها انگار اصلا تا حالا توی کتابها گفته نشده و ما واقعا نمیدونیم همسران شهدا، بعد از شهادت شوهرشون چه سختیهایی رو به تنهایی تحمل میکنن و فرزندانشان رو با خون دل بزرگ میکنن …
خوندن یا شنیدن این کتاب رو به همهی علاقهمندان به کتابهای دفاع مقدس و خانواده شهدا پیشنهاد میکنم و به نظرم کتاب متفاوت و کم نظیری هست توی این فضا به خاطر صحبت بیپرده درباره چالشها.
کاش بقیه کتابها هم بیشتر به دوران زندگی همسر شهید بعد از شهادت شوهر میپرداختن و کتاب با شهادت شهید تموم نمیشد.
البته که طبیعیه خیلی از همسران شهدا به خاطر مسائل شخصی و خانوادگی دوست نداشته باشن درباره چالشها و مشکلات مختلفی که داشتن صحبت کنن، ولی به نظرم برای ثبت در تاریخ، نگارش این مدل کتابهای صریح و بدون روتوش، لازمه.
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام و درود خدمت مامانای عزیز 😊🌹
ما بهمن ماه دو تا کتاب رو تو پویش کتابخوانی مادران شریف خوندیم:
🔹 کتاب #شنبه_آرام
زندگی دانشمند شهید محسن فخریزاده به روایت همسر
و
🔹 کتاب #ماه_و_پروین
خاطرات همسر شهید جلال ذوالقدر
با توجه به درخواستهای مخاطبین عزیز، تصمیم گرفتیم تا روز عید نیمه شعبان فرصت شرکت تو قرعهکشی رو تمدید کنیم. 🥳
هر دو کتاب روون و نسبتا کوتاه هستن.
بخصوص کتاب ماه و پروین که معرفیش رو بالا خوندین. البته غیر از نسخه چاپی، فقط نسخه صوتیش موجوده و مدت زمان کمی داره و میتونین خیلی راحت تو چند ساعت تمومش کنین. 😉
برای اطلاع از روشهای تهیه کتاب و همینطور شرکت تو قرعهکشی، تشریف بیارین کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab