eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
7.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
112 ویدیو
17 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_sharif_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۸ میلیون تومان کمک جمع‌آوری شده بود که ۲ میلیون هم خود خیریه روی اون گذاشت و طبق فیش روی عکس، به این خانواده واریز شد. قبول باشه از همتون.❤️
«روزه‌مون باطل می‌شه...» (مامان ۱۴.۵، ۹.۵، ۷، ۵) بچه که بودم بدن ضعیفی داشتم، جوری که دوروز پشت هم روزه می‌گرفتم کارم به سرم می‌کشید!😥 برای همین از مدت‌ها قبل استرس روزه گرفتنِ نرگسِ روزه اولی‌م رو داشتم، چون اونم جثهٔ ریزی داره. هزار جور فکر و خیال مادرانه که خدایا چیکار کنم؟! بذارم روزه بگیره؟ نذارم؟ اصلاً مگه لاغر بودن مجوز روزه خوردنه؟ نکنه ضعف کنه؟ نکنه حالش بد بشه؟ با حرف و حدیث اطرافیان چیکار کنم؟ اگه جلوش بگن چرا می‌ذاری روزه بگیره، چی بگم؟ نکنه این حرفا باعث بشه فکر کنه من دارم مجبورش می‌کنم به گشنگی کشیدن!🤐 نکنه اصلاً زده بشه و بدش بیاد از ماه رمضون و روزه؟ مخصوصاً اگه دو تا خواهر کوچیکه‌ش چیزی بخورن جلوش؟ هزار تا فکر و خیال و ترس داشتم که نباید منتقلش می‌کردم به دخترکم. از مدتی قبل از مامان‌های دیگه پرس‌وجو کردم و شروع کردم راهکارهای مختلف برای تقویت بدنش رو انجام دادم و از قبل ماه رمضون تمهیدات لازم رو مهیا کردم.☺️ اما این‌ها همه برای جسمش بودن. بعد عاطفی و فکری دخترم هم بود که باید واکسینه می‌شد در مقابل حرف و حدیث‌ها.😉 فکری به سرم زد! گفتم باید اولین روز ماه رمضون براش خاص و به یاد موندنی بشه. روز اول ماه رمضون امیرعلی و نرگس هر دو اولین روزهٔ واجبشون رو گرفتن. با وجود مشغله‌های فراوانی که داشتم،😌 به همسرم گفتم قبل از شروع ترقه بازی‌های چهارشنبه‌سوری بریم کیک بگیریم. وقتی رسیدیم خونه با خوشحالی گفتم بچه‌ها؟ بدویین ببینین بابا چی براتون خریده... به خاطر اولین روزهٔ امیرعلی و نرگس کیک خریدیم.🥰 شب دور هم کیک خوردیم و بهشون تبریک گفتیم. نتیجهٔ خوبی داشت. هم برای امیرعلی و نرگس، و هم کوچکترا. طوری که سارا و حدیثه که روز اول همه‌ش می‌گفتن ما می‌تونیم هر چی دلمون خواست بخوریم، ولی نرگس و داداش نمی‌تونن، اون‌قدر ذوق کردن که روز دوم با اصرار برای سحری بیدار شدن و تا ظهر چیزی نخوردن. ظهر نهار خوردن و تا شب دوباره ادامه دادن. با این که می‌گفتن گرسنه ایم ولی هر چی می‌گفتم اشکالی نداره شما بخورید، بچه‌ها گفتن نه روزه‌مون باطل می‌شه و حالا همه‌شون احساس خوبی دارن از این که می‌تونن روزه بگیرن.🥰💛 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«به امید ملاقات ما» (مامان ۱۵، ۱۳، ۱۱، ۷، ۶، ۲ ساله) عمری خوابیده‌ام. می‌ترسم زمانی بیدار شوم که تو آمده باشی و سهم من از آمدنت تنها خمیازهٔ غفلتی باشد... یا مهدی می‌دانم کاری که برای آمدنت نکرده‌ام هیچ... همهٔ عمر را در غفلت و ندیدنت گذراندم...😞 و تنها دارایی‌ام قلمی‌ست که از توجه بی‌شائبهٔ شما تراوش می‌کند... مولای من دنیا با همهٔ زخرف و زیبایی اش این روزها تنگ شده است، با همهٔ دلبستگی‌ها و لذت هایش... نمی‌دانم و می‌دانی که چرا جای ماندن نیست. آقای من مهدی فاطمه! آری می‌دانم اعمال من جز اندوه قلبت، حاصل دیگری نداشته و در مقامی نیستم که بخواهم با شما هم کلام شوم، اما هر چه به دور و برم نگاه کردم غیر تو هیچ کس را حاضر نیافتم... دلم نیامد نامه‌ای هر چند کوتاه برایت ننویسم شاید کمی از غم دلم بکاهد و این غروب دلگیر مرا طلوع تو روشن سازد...🥺 سال‌هاست که مسلمین جهان زیر یوغ شکنجه‌ها و آزارهای مشرکین و کفار عالم قرار دارند. چه خون‌هایی که ریخته شد... چه کودکانی که مظلومانه پرواز کردند و چه زنان بارداری که به جرم مسلمانی شهید شدند و چه مردان و زنان مقاومی که طعم اسارت را چشیدند و سال‌های هجران و تنهایی را پشت میله‌های زنگ‌زدهٔ ستم متحمل شدند...😢 مهدی جان و امروز قدس این قبلهٔ اول مسلمین جهان امروز تو را صدا می‌زند و ندای «لبیک یا مهدی» از ملک سلیمان به گوش می‌رسد... می‌آیی ؟ بیا که دیگر کاسه‌های صبر لبریز شده و قلب‌های تشنهٔ حقیقت طاقتشان تمام شده‌است... بیا و دست پدرانه‌ات را بر سرهای ما بکش و عقل‌های ما را تکامل ببخش... بیا و انتقام آه‌ها و حسرت‌های مظلوم را از ظالم بستان... بیا و گوش شنوای مادرانی باش که جگرگوشه‌هایشان را عاشقانه تقدیم آسمان کردند... بیا مرهم زخم دل‌های مادرانی باش که تنها دلخوشی ایشان نام توست... بیا ای غیرت فاطمی... ای عشق علوی... ای یادگار محمد... ای حُسن حسن... ای قدیم‌الاحسان حسین بیا دورت بگردم... بیا و شب تار ما را سحر کن...😢 و اما تو ای مادر صبور فلسطینی هم می‌دانم و هم نمی‌دانم چه بر دوش کشیده‌ای از جور زمانه و از این قوم یهود سنگ‌دل که قرآن محمدی هم به ایشان چنین گفت... «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة او اشد قسوة» می‌بینی خود آسمان هم از دست ایشان به تنگ آمده و زمانه این‌چنین خروشان شده‌است. عزیزم تو مادری و من مادرم، باورم کن که هرگاه به لبخند کودکانم می‌نگرم اشک چشمان و آه دلم امان نمی‌دهند مرا می‌برند به غروبی سرخ فام... و تنها یک غروب مقدس است در این عالم و آن غروب خورشید عاشوراست...🥺 و امروز دریافته‌ام که «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» یعنی چه. آیا تو نمی‌توانی جانشین رباب باشی؟! و طفل رضیعی که لحب‌الحسین بخشیدش؟! و رمله صبوری که قاسمش را... و زینب آن آیهٔ صبر خداوندی... و ام‌البنین ام‌الاقمار... و تو ای مادر فلسطینی ناامید نشو و بمان تا بماند تاریخ و بنگارد مقاومت تو را تا ابدالدهر و خون فرزندانت که به آسمان‌ها امانت بخشیدی. راستی چیزی بگویم... مادر عزیزم راستش گاهی به تو حسودی‌لم می‌شود می‌دانی چرا؟! معلوم است چون در این زمانهٔ سخت با این هجمه‌های فرهنگی که من سختی تربیت کودکانم را به دوش می‌کشم، تو چه زیبا ایشان را به دست صاحبشان سپردی و شهد شهادت را به آن‌ها نوشانیدی... و چه خوب مدرسه‌ای‌ست آغوش خداوند و چه خوب مأمنی‌ست مقام قرب الهی و خوش به سعادت تو که خوشبخت‌ترین مادر زمینی... به امید ملاقات ما در قدس شریف... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جانبازی قومندان؛ پاسداری خاتون یازده سال، به‌درستی چقدر طول می‌کشد؟ در یازده سال چه کار‌هایی می‌شود کرد؟ کجا‌ها می‌شود رفت؟ چطور می‌توان یازده سال را پر کرد؟ یازده سال در عمر متوسط هفتاد سال، چقدر دیده می‌شود؟ در یازده سال می‌شود دیپلم گرفت. می‌شود یک نوزاد را به کودکی رساند. می‌شود یک نهال را به میوه رساند و خیلی کار‌های دیگر. یازده سال در عمر یک آدم چندان به حساب نمی‌آید. چشم بر هم بزنی، یازده سال تمام می‌شود. تمام تمام و جز خاطره‌هایی باقی نمی‌ماند، اما برای بعضی‌ها یازده سال یک عمر است، یک عمر که از هفتاد سال هم بیشتر و برتر است، مثل شب قدر که از هزار ماه برتر است. بعضی‌ها با بودنشان، یازده سال را از هفتاد سال باارزش‌تر می‌کنند. یک نفر را می‌شناسم که در یازده سال ازدواج کرد و از خدا سه فرزند گرفت و به جنگ رفت و شهید شد. این یازده سال مثل یک نیم خط نورانی است در یک بُردار. در همه این نیم خط هم زندگی به معنای مرسومش پیش نرفته است. مرد زندگی بیشتر این عمر را نبوده است. عمق زندگی یک انسان همیشه مهم‌تر بوده است از طول و عرضش. عمق زندگی مشخص می‌کند عرض زندگی چقدر باشد. بعضی هرقدر عمیق‌تر به زندگی نگاه می‌کنند، عرض آن را هم توسعه می‌دهند، اما برای طول آن غمی ندارند. خاتون ما عرض زندگی‌اش به وسعت عمق زندگی مردش بود. مشهد یا هرات یا کابل یا دمشق برایش فرقی نداشت وقتی همت و جهاد مردش را می‌دید. نگاه عمیق قومندان عرض زندگی را تا نیویورک هم توسعه می‌داد. «ام‌البنین حسینی» وقتی در سال ۷۹خورشیدی با «علیرضا توسلی» ازدواج کرد، دنبال همین عمق زندگی بود، مردی که کتاب بخواند، علم دین داشته باشد، برای وطنش کاری بکند، دغدغه جهان اسلام را داشته باشد و درگیر روزمره‌ها نشود. علیرضا توسلی، مجاهدی که با شوروی سابق در دهه ۸۰ میلادی جنگیده و در دفاع مقدس ایران تفنگ دست گرفته بود و بعد از اخراج متجاوزان ارتش سرخ شوروی ماه‌ها و هفته‌ها برای جهاد به افغانستان می‌رفت و شیرینی غزلیات حافظ را با گویش پارسی دری حلاوتی دوچندان می‌بخشید، همان مردی بود که زندگی را برای خاتون عمق می‌بخشید و او را از روزمره‌ها فاصله می‌داد. قوماندان مرز نداشت. شمشیر جغرافیا را می‌دید و درد می‌کشید، اما خودش برای تیغه این شمشیر اعتباری قائل نبود. در ایران مسکن داشت، اما بدون تنفس در کوچه‌های افغانستان نمی‌توانست سالی را سر کند. سنگر او با هیچ مرزی محدود نشد. خاتون هم بی‌مرزی را آموخت. برایش هیچ‌جا با وطنش فرقی ندارد وقتی ندای مظلوم بلند است. سنگر خاتون همین‌جا بود، پشت سر قوماندان. تصور اینکه قوماندان، خسته و خاکی و تشنه پشت تخته‌سنگی پناه بگیرد و برای خاتون از جنگ بنویسد و دلتنگی و دوری و ابیات حافظ را ضمیمه کند و نامه را به دست نامه‌رسان امین برساند تا برای خاتون به ایران ببرد، آدم را مشتاق جهاد می‌کند. پاسخ‌های پرمحبت‌و‌ایثار خاتون یعنی: باش و نبرد کن! من هستم. خاطرت جمع! سنگر پشت سرت با من. تو فقط پیش برو! یعنی: من پاسداری می‌کنم از میراثی که می‌گذاری، از همین سه فرزندی که کوچک‌ترشان سه‌ساله است. پاسداری می‌کنم از نیت و قصد تو و دیگر مردان هم‌رزمت. پاسداری می‌کنم از هدف و تکلیف تو. تو برو! غم پشت سرت را نداشته باش. فرقی نمی‌کند کوه‌ها و سنگلاخ‌های افغانستان یا صحاری و بیابان‌های سوریه و چه بسا خیابان‌های لوکس نیویورک یا کوچه‌های غصبی فلسطین. هرجا جهل و ظالم و توحش به روی انسانیت موشک می‌اندازد و دشنه می‌کشد، من پشت سرت هستم. قومندان به آرزویش رسید و با موشک مستقیم اسرائیل روی تل‌قرین عروج کرد و خاتون ماند. از همان روز، شهر‌به‌شهر رفت تا به همه ثابت کند جهاد تمام‌شدنی نیست و ایثار به آخر نمی‌رسد. عَلَم تفسیر، زمان طولانی‌تری از عَلَم شهادت روی دست‌هاست. علم شهادت در یک نیم روز عاشورایی به آسمان می‌رسد، اما علم تفسیر هزاران سال دست‌به‌دست می‌چرخد و نسل‌به‌نسل منتقل می‌شود. یازده سال، همه زندگی خاتون و قوماندان نبود. هرچند روی سجل آن‌ها همین یازده سال ثبت شده است، عمر با هم بودن خاتون‌ها و قوماندان‌ها به درازای تاریخ عشق و ایثار و انسانیت و شهادت است. ✍🏻 مریم قربان زاده 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
سلام عزیزان طاعاتتون قبول حق و پیشاپیش عیدتون هم مبارک 💝 اولین کتابی که تو سال ۱۴۰۳ برای پویش کتاب مادران شریف انتخاب کردیم، کتاب هست. مطلب بالا، یادداشت خود نویسنده‌ی کتاب یعنی خانم مریم قربان‌زاده هست در مورد ۱۱ سال زندگی مشترک خاتون و قوماندان. نثر روان و گیرایی داره و زندگی همسرِ فرمانده‌ی لشکر فاطمیون رو روایت میکنه. شاید از شهدای مدافع حرم افغانستانی چیزهایی شنیده باشیم، اما جدا پیشنهاد میکنیم مطالعه‌ی این کتاب رو از دست ندین 😉 تهیه کتاب، عضویت تو گروه همخوانی، شرکت در قرعه‌کشی‌ها و اطلاع از خبرهای جذاب دیگه 🤩 همه داخل کانال پویش اطلاع رسانی میشه 📣 🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab ضمنا مثل پویش‌های گذشته، پایان ماه ۱۰ جایزه‌ی ۱۰۰ هزار تومانی رو به قید قرعه تقدیم عزیزانی میکنیم که کتاب رو کامل مطالعه کرده باشن. 🥳 📌 اما این ماه به همت نشر ستاره‌ها، ۵ تا یادگاری ویژه هم به ۵ نفر تقدیم میکنیم. 😍 ۱۰ روز تا پایان فروردین باقی مونده اما این کتاب جذاب رو یکی دو روزه هم میشه تموم کرد 😋 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: 🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
«بازی مشقی و کار خونه» (مامان ۶ساله، ۳ساله و ۶ ماهه) آقامحمد ما امسال پیش‌دبستانیه. هر چند روز یک‌بار معلمشون حروف یا شکل‌هایی رو سرمشق می‌ده تا تو خونه انجام بدن و مهارت دستشونو بالا ببرن. اما این پسر ما، هیچ علاقه‌ای به نوشتن مشق نشون نمی‌داد.🤷🏻‍♀️ از بی‌خیالی و تلنبار شدن مشق‌های ننوشته‌ای که هیچ وقتم نوشته نشدن گرفته، تا جدی گرفتن شدید و نشستن بالاسرش که «همین الان باید بنویسی» رو امتحان کردیم و جوابی نگرفتیم. تا اینکه به الگوی شارژم کن تا کارتو انجام بدم رسیدم.😉 آقامحمد گاهی مثلاً کاغذ یا دفترشو می‌آورد که توش برام این چیزا رو بنویس. در واقع حرفا و فکراش که دوست داشت نوشته بشن، ولی طبیعتاً خودش بلد نبود.😏 منم همیشه سختم بود بشینم یه جا و دیکته بنویسم. تا اینکه با این روش شارژم کن، این مشکل منم حل شد.😅😁 به این صورت که هر دومون مداد و کاغذ رو می‌ذاشتیم جلومون، به ازای هر حرفی که آقامحمد می‌نوشت، من یه کلمه براش می‌نوشتم و در یک بازی برد-برد هردو به اهدافمون می‌رسیدیم. هم مشق محمد نوشته می‌شد و هم حرفایی که می‌خواست من براش می‌نوشتم.🥰 مثلاً محمد ۱۰ تا حرف می‌نوشت. و من ده کلمه می‌نوشتم و بعد مداد از دستم می‌افتاد و می‌گفتم شارژم تموم شد؛😁 و چقدر محمد از این حرکتم ذوق می‌کرد.😂 گاهی‌ هم می‌شد که آقا محمد حرفی نداشت که براش بنویسم. این‌جور مواقع باید ایده‌های جدید می‌زدم. مثلاً گاهی اگه می‌خواست کارتون توی گوشی ببینه، می‌گفتم ۳ خط بنویس، بعد ببین. و اگه می‌خواست یکی دیگه ببینه، می‌گفتم ۳ خط دیگه بنویس، یکی دیگه هم اجازه داری ببینی... (البته این روش خیلی اتفاق نیفتاد.) گاهی هم روش شمارش جواب می‌داد. مثلاً می‌گفتم تا ۳۰ می‌شمرم ببینم چند تا دونه می‌نویسی؟ همهٔ این‌ها وقتایی که بازی بازی انجام می‌شن و با تعجب من روبه‌رو می‌شه که «چه‌جوری تونستی به این سرعت و قشنگی بنویسی»، جواب بهتری می‌ده. یه جورایی بازی مشقی! پ.ن: حتی مورد داشتیم گفتم مشقاتو بنویس، گفته می‌خوام کمکت کنم خونه رو جمع کنیم.😁 گفتم پس هر دونه که می‌نویسی، حق داری یه دونه کار انجام بدی. بعد مثلاً می‌گفت الان این کارو کردم، یکی‌ش هدر رفت؟😂 یا مثلاً چند تا کار رو یکی حساب می‌کرد که بیشتر کار کنه و کمتر مشق بنویسه😂 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif