#ه_محمدی
(مامان #محمد ۲ سال و ۵ ماهه)
یه شب مونده به محرم بود.
چراغها رو خاموش کردیم که بخوابیم.
- مامان...
قصه...
قصهی عمو...😍
معمولا شبها ازم میخواست یه قصه براش بگم. گاهی هم عنوان قصه رو خودش مشخص میکرد و من باید براش یه قصه میساختم.
امشب میخواست از عمو براش قصه بگم...
خواستم از عموی خیالی حسنی که اونو گردش میبره بگم...
ولی نه. بذار قصهی یه عموی واقعی رو بگم...😊
یکی بود،
یکی نبود،
یه عموی خیلی مهربون بود.
عموی بچههای امام حسن و امام حسین.
اسمش عمو عباس بود،
عمو عباس خیلی شجاع و قوی بود
و بچهها رو خیلی دوست داشت.
توی کربلا، ظرف آب رو برمیداشت و میرفت که برای بچهها آب بیاره...💧
سوار اسب میشد،
پیتیکو پیتیکو...
میرفت و با دشمنا میجنگید،
تق تق تق... میزدشون کنار
و برای بچهها آب میآورد...
بچهها هم خیلی خوشحال میشدند.😍
بچهها عمو عباس رو خیلی دوست داشتند...🌹
...
یهو بغض کردم،
نتونستم ادامه قصه رو بگم،
نتونستم از آخرین باری بگم که عمو رفت آب بیاره و دیگه برنگشت...😭😭
آروم گفتم قصه تموم شد...
حالا محمد شروع کرده بود کلمات توی قصه رو تکرار میکرد،
عمو عباس...
پیتیکو پیتیکو...
تق تق تق...
بچهها...
آب...
عمو عباس...
😭😭
پ.ن: محرم امسال، ما هیئت محلهمون میریم.
خوبیش اینه که نزدیکه و رفتوآمد با بچهها راحته.
و البته نسبتا خلوتم هست و بچهها راحت میتونن تو محوطه بچرخن...
راستش محرم امسال، حتی بیشتر از سالهای قبل به دل میشینه...
شاید بهخاطر حالیه که خدا به غربت هیئتهای امسال، داده...
#مادرانههای_محرم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله)
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
محرم اومد و گوشم هوای روضه کرد،
سعی کردم هر روز یک روضه حتی کوتاه با بچهها داشته باشیم...
محرم اومد و چشمم هوای دسته کرد،
یه دستهی عزاداری کوچیک هم با گل پسرا راه انداختیم...👶🏻🧒🏻👦🏻
محرم اومد و کامم هوای نذری کرد،
هرروز به نیت امام حسین (ع) و شهدای کربلا برای اهل خانه، غذا و حلوای نذری پختم...
محرم اومد و قلبم هوای امام حسین (ع) کرد،
هر لحظه ذکرش بود، سیاهی عزایش بر دیوار خانه... و هر شب با داستانی از عشق پیامبر (ص) به او، بچهها رو خواباندم.
اما
نه! انگار «میل» و «هوا» در کار نیست!
دلم مثل اسپند رو آتیشه...😔
چرا؟
نمیدونم...
شاید از اون مدل آدمهام که موقع درد سنگین و عزای بزرگ، باید دیگران بیان تسکینش بدن،
از اون آدم هام که وقتی چند نفر همدرد رو میبینه طاقتش بیشتر میشه.
تازه فهمیدم چه غم بزرگی دارم که قلبم براش خیلی کوچیکه.
کاش میشد داغ دلم رو با صدای بلند فریاد بزنم...بلند گریه کنم...😭
کاش حداقل روز عاشورا بتونم کاری کنم...
پ.ن: امام باقر (ع): «اگر نمیتوانید عاشورا به کربلا بروید، به صحرا یا پشت بام بروید.»
#مادران_شریف_ایران_زمین
#مادرانه_های_محرم
#هر_خانه_یک_حسینیه
#عزاداری_در_صحرا
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۲ ساله و #حیدر ۴- ماهه)
به قول شاعر؛
من که با تربت تو کام لبم باز شده
اصل این نوکریم از ازل آغاز شده
از بخت خوب زد و همسرم هم یه آخوند مداح شد و دیگه از ازل به اینور شور هیئتو در آوردیم...😁
تا اینکه طبق معمول زندگی همه مامانا پای بچه اومد وسط، ۶ محرم ۹۷ زهرا به دنیا اومد در حالیکه تا شب قبلش تو هیئتا غوطه ور بودم!
این شرایط و جا موندگی از بقیه عزاداریا برای افسردگی من کافی بود😪 اما خداروشکر ۱۰ روزگی زهرا دوباره پامون به هیئت باز شد.
محرم پارسال هم با زهرای ۱ ساله میرفتیم، رها بود و کیف میکرد و منم از دور هواشو داشتم.
وضعیت ما تو هیئتا همیشه این بوده:
- بابایی که نمیتونه مسئولیتی از بچه بپذیره.
-بچهای که مثل هر بچهی سالمی جز بازی فکر دیگه ای تو سرش نیست.
-و برنامهای که به خاطر همسر دست خودمون نیست (مثلا پیشفرض بیش از یک مراسم در شب هست!😁)
و اما محرم امسال،
- مامانی که حالا بارداره
- و به همه اینها اضافه کنید این ویروس منحوس👹 و مامانی که رعایت پروتکلها براش خیلی مهمه! حالا شما بگین حساسیت زیادی یا هرچی...
یعنی با همه این شرایط بازم میشد رفت؟😔
شب اول هیئت خونگی رو امتحان کردم، ادامه این کار میتونست باز منو به افسردگی برسونه! همینقدر بیجنبه🤪🙈
عزمم جزم رفتن شد.
زهرا نه ماسک میپذیرفت و نه کرونا میفهمید.
تنها راهحلم نشوندنش به کمک جذابیتها بود؛
برای رفتن به دو تا هیئت باید چند مدل بازی و خوراکی جذاب میداشتم و هر دو سه روزی هم تغییرشون میدادم.
نیاز بچهها به بازی روشنه!
پس اگه ما توی شرایط خاص مثل همین هیئتهای کرونایی یا یه وقتایی تو بعضی جمعها و مهمونیها برای جهت دادن به بازیهاشون برنامهای نداشته باشیم، خودشون راهی برای ارضای این نیازشون پیدا میکنن که اونوقت شاید راهشون چندان خوشایند ما نباشه. (حالا لطفاً نیاین به من خرده بگیرین که آزادی و خلاقیت بچه رو کور کردیا😀🙈)
بازیها و خوراکیهایی که من برای این چند شب انتخاب کردم کاملا بر اساس شناختم از زهرا بود، همهی انرژی و خلاقیتم رو توی این ده شب نگه میداشتم برای اوقات هیئت و حتی دو تا اسباببازی هم بر اساس همین شناخت ساختم! که عکسشو براتون گذاشتم... از نظر خودم زهرا از اون دست بچههای بچه پر جنب و جوشه که اصلا هم وابسته به من نیست و اگه رهاش کنی بیخیال همه چی تا جایی که بشه، میره...🤦🏻♀️
اما خب چند تا بازی و اسباببازی پیدا میشه که سرگرمش کنه، منم همهی اونا رو جمع کردم برای این شبهای هیئت، مثلا: جورچین و پازل، خمیربازی، لگو، لیوان کاغذی و کش و کاغذ و مدادرنگی و برچسب و... و سایه بازی و نمایش و...
نهایتاً هم چند باری پیش اومد آخرای شب خوابآلوده و کلافه بود که توی تاریکی با گوشی نقاشی میکشیدیم یا کلیپ میدید
در مورد خوراکی هم نکتهی خاصی نیست جز اینکه بستهبندی و محصولی که بقیه بچهها و مامانها رو از هر نظر اذیت کنه نباشه، و تا جایی که میتونم سلامت رو فدای جذابیت نکنم.😄
زیرانداز و اسپری هم همراه همیشگیمون بود.
و مهمتر از همه آمادگی روحی؛
دل دادن به زهرا و مزاحم ندیدنش!
آمادگی برای حضور بچههای دیگه!
(هر بچهای که میاومد پیش ما دستاشو اسپری میزدم🙈 بعد مینشست و بازی میکرد😃)
و یه توکل و توسل اساسی که انشاءالله از بهترین محرمهامون باشه🙏🏻
الحمدلله استراتژیم موفق بود،
با اینکه بهرهی خودم کم بود اما همین حضور زهرا و طفلِ در شکم تو فضای هیئت برام یه دنیا میارزید❤
تا ببینیم بعد از تولد حیدر استراتژیمون چه تغییری میکنه؟🙃
شما چی کار کردین این دهه رو؟
با چنتا بچه برنامه تون چی بود و چقدر رضایت داشتین؟
انقدر راضی بودین که برای مراسمهای بعدی توی محرم و صفر همین کار رو ادامه بدین؟
پ.ن۱: یه بار دلم گرفت.
وقتی دیدم بچههای دیگه مثل همیشه میدون و با هم بازی میکنن و دخترک من پیششون نبود.
اما خداروشکر این فقط حس من بود چون به زهرا با همون بازیها و خوراکیها هم خوش میگذشت.
پ.ن۲: یه شب حس کردم نیاز به تجدید قوا دارم، خونه موندیم و به ابزار مورد نیاز برای روزای باقی مونده فکر کردیم!
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_مهدیزاده
(مامان #علیرضا ۱۲ ساله، #فاطمه ۸ ساله، #زینب ۵ ساله و #کوثر ۲ ساله)
عادت کرده بودم که هر سال محرم برم پای بهترین هیئت. اما امسال، وجود کرونا و پروتکلهای بهداشتی و حضور چهار تا بچه یه ذره کار رو سخت میکرد.
همسرم پیشنهاد هیئت خونگی رو دادند. 🏴 قرار شد بعد از این که مثل همه وقتایی که بابا خونه هستن نماز صبح رو به جماعت بخونیم. بعد از نماز صبح، فاطمه خانم بشن قاری، من سخنران، همسرم روضهخون و آقا علیرضا هم مداح.
مهمترین و جذابترین کار برای بچهها هم که همون پذیرایی بود، قسمت زینب خانم شد.
فقط کوثر خانم تنبل بودن و نمیشد از خواب بیدارشون کرد.
بچهها استقبال کردند.
نتیجهاش برام خیلی جالب بود. بچهها مسؤولیتهاشون رو خوب انجام میدادند. تمام احکام و نکات اخلاقی رو که بهشون میگفتم، گوش میدادن و رعایت میکردند. روضهها رو هم خوب میفهمیدن وسینه میزدن حسابی.
من مطالب کتاب اخلاق الهی ایتالله مجتبی تهرانی، بخش آفات زبان، رو به زبان ساده براشون میگفتم.
همچنین احکامی که مطمئنم بزودی مورد نیازشون میشه.
وقایع عاشورا رو هم همسرم به زبان ساده و کودکانه میگفتن.
بعد از چند روز خدا توفیق حضور تو یه هیئت دیگه رو هم بهمون داد. 🖤
غروبها همسرم میومدن دنبالمون و با ماسک و کلی خوراکی و یه دفتر و چند تا مداد میرفتیم هیئت تو هوای آزاد.
جالب بود که برعکس همه بچههای کوچیک کوثر خانم به خواهر بزرگا نگاه میکرد و ماسکش رو در نمیآورد.
یک ساعتی رو تو هیئت بودیم. بچهها خودشون رو مشغول میکردند. یه زمانی دنبال قاصدک میرفتن و یه زمانی با مورچهها مشغول میشدند. بقیهی زمان رو به خوردن میگذروندند.
ما هم هزار بار خدا رو شکر میکنیم که لیاقت حضور در مجلس عزای سیدالشهدا رو بهمون داد. 🖤
پ ن ۱: بعد از این تجربه به این فکر افتادم که هیئتمون دایمی بشه و در طول سال، هر جمعه برقرار باشه. چون ذهن بچهها آماده است که با عشق اهلبیت پر بشه. من و همسرم هم در خلال هیئت جذابمون میتونیم کلی مطلب ارزشمند به بچهها بگیم تا به فرموده حضرت علی (علیه السلام) دیگران این ذهن خالی را با مطالب اشتباه پر نکنند.
#مادرانه_های_محرم
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه)
پارسال دهه محرم مامانم پیشمون بودن و با هم میرفتیم هیأت.
عباس شده بود پسر مامان جونش توی هیأت و فاطمه هم دختر من. 😀
باباشون هم میرفتن قسمت آقایون بدون بچه. 😅
امسال اما...
نشد مامانم محرم بیان تهران.
فکر میکردیم دیگه امسال سخت میشه هیأت رفتن با دو تا بچه، مخصوصاً برای باباشون.
اما برخلاف تصورمون، این دهه محرم برای همهمون خیلی خاطرهانگیز و خوب رقم خورد.😍 مخصوصا برای من. 😅
چند شب اول تصمیم گرفتیم تقسیم کار کنیم. یه شب بچهها دو تاشون پیش من بودن و یه شب دو تایی پیش باباشون.
اینطوری من میتونستم یکی دو ساعت فارغ از دغدغههای مادرانه بشینم یه گوشه هیأت به یاد دوران مجردی...
حس خوبی بود بعد از مدتها...
هرچند کوتاه ولی خیلی برام شیرین بود.
توی دو شبی که فاطمه و عباس پیش باباشون بودن، گویا فاطمه یه مقدار بهونه میگرفت و هی اشاره میکرد به کفشاش و کالکسه. (که یعنی منو ببر پیش مامانم)😊
.
برای همین مدل کار رو تغییر دادیم. از اون به بعد عباس با باباش میرفت و فاطمه میموند پیش من.
هر شب بعد از هیأت توی ماشین عباس برامون تعریف میکرد که چیکارا کردن با باباش.
معلوم بود خیلی بهش خوش گذشته و یه فضای جدید مردونه رو تجربه کرده.
ماشینبازی و توپبازی با پسرهای دیگه.
سنگنوردی به کمک باباش (توی قسمت دیوارهی راپل دانشگاه افسری امام علی علیهالسلام)
صحبت درباره اجزاء و روش کار و مالک هلیکوپتر 😅( یه مجسمه هلیکوپتر وسط محوطه بوده گویا)
و سینه زدن کنار پسرهای دیگه😍 و باباش.
خیلی از این تجربیات جدید پسرونهی عباس و علاقهاش به فضای دانشگاه افسری لذت بردم.
یاد زمانی افتادم که میخواستم از مهندسی شیمی تغییر رشته بدم و یکی از گزینههام دانشگاه افسری بود.😅
پ.ن:
میخواستم چند جمله خطاب به پدرهای بالقوه و بالفعلی که مخاطب صفحه ما هستن بگم در پایان:
اگر میتونید بعضی روزا برای نگهداری از بچهها توی هیأت به همسرتون کمک کنید.
اگر بچهها، پسر و بزرگ هستن (بالای دو سال) کار خیلی راحتتره و برای خود پسرها هم حضور در قسمت آقایون کنار باباشون و کسب تجربیات مردانه خیلی جذابه.
حتی اگرم کوچیکن، بازم یه زمانهایی بچهها رو بگیرید و باهاشون بازی کنید تا مامانشون بتونه یه نفسی بکشه و دقایقی تنها باشه توی هیأت.
مطمئن باشید خیلییی در روحیه همسرتون موثره و اثرات مثبتش رو توی زندگی خواهید دید.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
(مامان علی آقا ۲ سال و ۱۰ ماهه و فاطمه خانم ۱ سال و ۸ ماهه )
چند روز به محرم🏴 مونده بود…
امسال نه روضهی صبح زودی بود😔
و نه هیئت شبانهای،
(سالهای گذشته یکی از دوستان ایرانی، دههی اول محرم، از ساعت ۷ تا ۹ صبح مجلس روضه خانگی داشت که قبل از شروع ساعت کاری بتونیم یادی از اباعبدالله کرده باشیم.
کل دهه و حتی بعدش هم هیئتهای دوستان افغانی و ایرانی و… فعال بودند و پرشور مراسم داشتند.
حالا در آستانهی محرم بودیم ولی امسال.😔)
جناب همسر فکری کردن و گفتن چطوره چند تا از دوستای نزدیکمون رو دعوت کنیم و زیارت عاشورا بخونیم؟
حالا روز اول محرم بود و ما بودیم و یک عاااااالمه کار😱
تمیز کردن و مرتب کردن خونهای که دو تا فسقلی احساس تکلیف میکنند که هیچ جاش رو سالم و تمیز نذارن کار راحتی نبود.🥴
از همون اول صبح حس کردم خسته و عصبی شدم…😬😖
هرچی جمع میکردم پا به پامون به هم میریختن…
گاهی هم انتظار بیشتری از آقای همسر داشتم…🤷🏻♀️
یه لحظه به خودم اومدم و گفتم مگه مجلس امروز صاحبی جز اباعبدالله داره؟
مگه برای کسی جز آقا کار میکنی؟
اصلا مگه از همه خستهتر بشی اشکالی داره؟
دلم آروم شد🙂
حالم خوب شد😊
آخر شب فکر میکردم مگه غیر از اینه که در تمام طول سال و در تمام لحظهها خدا و امام زمان شاهد و ناظر کارهام هستن؟!🤔
پس چرا باور ندارم و خسته میشم؟
چرا انقدر برام درونی نشده؟!
پ.ن۱: در هلند طبق پروتکلهای کرونا افراد میتونن حداکثر ۶ نفر مهمان بزرگسال داشته باشن (برای کودکان محدودیت ندارن)
پ.ن۲: بقیه روزهای دهه رو برای اینکه بقیه دوستامون هم بتونن بهمون بپیوندند میرفتیم یه گوشهی دنجی از پارک نزدیک خونهمون و زیارت عاشورا میخوندیم😍
پ.ن۳: این تنها سیاهی خونمون بود. تو مملکت غریب پرچم مرتبط تری پیدا نکردیم.😅
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۲ ساله)
صبح جمعهای چشمامونو نمالیده، زهرا نشست پای دفتر نقاشی.
پدر جان هم سریع به دختر و کاغذ و قلم پیوست تا من چایی دم میکنم، چند دقیقه پدر دختری داشته باشن.❤
خدا میدونه بین این پدر و دختر چی گذشت که به دقیقه نکشیده جیغ زهرا رفت هوا که من بستنی واقعی میخوام!😅 (نه اونی که تو کاغذه!)
از زهرا اصرار و از بابا توضیح و استیصال 🥴 که بابا جون الان مامان میخواد صبونه خوشمزه بیارهها...
خواستم دخالت نکنم تو رابطه پدر دختری که حس کردم پدر به کمک احتیاج دارن.😁
اول اومدم بگم بابا جون بازم ما رو اول صبح گیر انداختیا😡
بعد بگم مامان جون بستنی نداریم (و جیغ زهرا رو تبدیل به بنفش کنم😈)
یا بگم الان بابا میره برات میخره
یا ...
که ناگهان زبانی از غیب برون آمد و کاری کرد: بیاین با هم بستنی درست کنیم.
دیگه توصیف چهره زهرا و پدر گفتنی نیست.🤩
پ.ن ۱ : چند وقت پیش یکی ازم پرسید چه روحیهای رو سعی کردی توی دخترت ایجاد کنی که به درد آیندهش بخوره؟ منم این شکلی شدم.🤔 خدا که دید هیچی از سوال نفهمیدم عصرِ همون روز همین جا برام با رسم شکل نشون داد.😄 دوست ساکن هلندمون یه متنی نوشت که گل پسرش تقاضای مهرههای رنگی برا چرخ دوچرخه کرده بود و ... یادتونه؟
من از همون لحظه ذهنم فعال شد.🤓
این ماجرای بستنی فقط یه نمونه کوچیکه و هر روز موقعیتهای مختلفی پیش میاد که این سوال رو به یاد من میاره...
(بعضی وقتا هم مغزم میگه برو بابا حال ندارم!😒)
من و همسرم با روش زندگیمون و تعاملاتمون با هم و با بچهها میخوایم چه روحیاتی رو درونشون نهادینه کنیم؟
سازنده و آفریننده بودن؟ یا مصرفکننده بودن؟
پشت میز نشینی؟ یا کارآفرینی؟
خلاق بودن در حل مسئله یا احساس ضعف و گوشه رینگ قرار گرفته شدن؟
جواب شما به این سوالا چیه؟
این کارا لوس بازیه یا تداومش روی بچهها اثر داره؟
از تعاملات این شکلیتون برای مامانا بگین.🤩
پ.ن ۲ : چشیدن طعم ناکامی و محرومیت با رعایت یه سری قواعد برای بچهها لازمه.
شاید بعدا بهش پرداختیم...
پ.ن ۳ : بستنی خونگیهای ما خیلی تنوع داره؛ شیر، شیر نشاسته، میوهها، آبمیوهها، شربتها و... خلاصه هر چیزی که قابلیت یخ زدن داشته باشه.
فقط یه قالب بستنی میخواد که پلاستیک فروشیها و لوازم قنادیها دارن.
پ.ن ۴: آقا یه سوال تخصصی 😃 من تا حالا هر بار حسن یوسف داشتم خراب شده؛ بعداز یه مدت یه چیزای سفیدی روی برگا و ساقهش ظاهر میشه، کسی میدونه مشکل از کجاست و چاره چیه؟🤷🏻♀
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۳ سال و ۹ ماهه و #علی ۱ سال و ۸ ماهه)
محمد آقا اولین باری که چشماشو باز کنه و ببینه هوا تاریک نیست، ما رو بیدار میکنه که پاشید، خورشيد خانوم بیدار شده!🌅
داداش علی👦🏻 هم با سر و صدای محمد بیدار میشه و روزمون رسماً شروع میشه.
اول اقدامات مربوط به سرویس بهداشتی جفتشونو ردیف میکنم و میرن حیاط.
۵ دقيقهای خونه رو جوری که به حد قابل قبولی برسه مرتب میکنم و صبحانه رو میبرم تو حیاط قاطی مرغ و جوجهها میخوریم.
تا هوا خنکه تو حیاطیم، خاک بازی و آب بازی و جوجه🐥 بازی و توپ بازی و ...
خورشید خانوم که میاد بالای سرمون میایم تو خونه.
یه میان وعده و بساط اسباببازیها که یکی پس از دیگری به جمعمون اضافه میشن.
تمام این مدت، تا دوتایی سرگرم میشن میرم سراغ کارای خودم تا دوباره بگن مااااامااااان بيييااااا بااااازی!😁
از بازی نشستنی حوصلهشون سر میره،
به این امید که خسته بشن نیم ساعتی به بدو بدو و بپر بپر و جیغ و داد میگذرونيم.
بچهها که نه، ولی من خسته میشم.
ناهار و میخوریم و تاب رو وصل میکنم به بارفیکس، نوبتی تاب میخورن.
خیلی زود سر نوبت دعواشون میشه!😫
چوبها رو میذارم رو مبل تا یکیشون با سرسره مشغول بشه و دعوا تموم بشه.
بهانه گیریها شدت میگیره، یعنی دیگه خوابشون مياد، اگه خدا بخواد.
من و محمد و علی و کتابها میريم تو اتاق.
نیم ساعت بعد:
من و محمد و کتابها برمیگردیم تو هال😒
بازیهای بیسر و صدا شروع میشه.
نقاشی🎨 و کاردستی و خونهسازی و حبوبات بازی و...
علی که بیدار میشه، محمد با هیجان میره استقبالش.
هوا دوباره خنک شده و میريم تو حیاط،
گاهی هم میزنیم به کوچه و خیابون به قصد قدری خرید.
آقای همسر که برسن، همون دم در با نوای گاوداری گاوداری🐄 بچهها مورد استقبال واقع میشن و دبه به دست میزن گاوداری،
تا هم به گاوا علف بدن،
و هم ازشون شیر تازه بگیرن.
سر شب بازیهايی با دوز هیجان بالا که من از پسش بر نميام با بابا انجام میدن و شام میخوریم.
حالا همهی این ماجراها رو کنار اومدم باهاش...
شما بگید نالههای قبل از خواب محمدو کجای دلم بذارم؟!
بااااباااا
😟😭😵از صبح هيشکيييييی با من بازی نکرده😭😭😭
😐😑😶😶😶
پ.ن: امام کاظم (علیهالسلام) فرمودند:
"بازیگوشی بچه در خردسالی، پسندیده است، برای اینکه در بزرگسالی بردبار شود.
شایسته نیست که کودک ،حالتی جز این داشته باشد."
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روز_نوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif