#ر_ن
(مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ماهه)
#قسمت_چهارم
زندگیمونو تو خوابگاه دانشجویی شریف شروع کردیم و حدود یک سال بعد، فرزند اولمون رو باردار شدم.
۵ ماهه باردار بودم که ارشد اقتصاد دانشگاه تهران قبول شدم.👩🏻🏫
حدودا تا ۹ ماهگی نینیمون، توی همون خوابگاه بودیم و بعد باید از اونجا میرفتیم. (به خاطر فارغالتحصیلی، مهلتمون تموم میشد)
یکی دو ماه آخری بود که تو خوابگاه قبلی بودیم...
یه شب برقا رفت و من یه شمع🕯️ روشن کردم و گذاشتم جلوی آینه و اومدم تو اون یکی اتاق که نماز بخونم.
یکی از نمازامو که خوندم، دیدم یه نور زردی از این اتاق داره میاد.😳
همین که درو باز کردم دیدم این شمعه افتاده، گرفته به پرده و خونه آتیش گرفته.🤯
هول کردم و فقط بچه رو بغل کردم، اومدم تو راهرو و داد زدم کمک.
اول شب بود و اکثر مردا خونه نبودن.
زنهای همسایه اومدن بیرون و بچه رو سپردم دست یکی و دویدم که آب بریزم.
دیدم عطرای جلوی آینه دارن آتیش میگیرن و دونه دونه میترکن و بوووم صدا میکنن و میخوردن تو در و دیوار🤦🏻♀️
برگشتم آب پیدا کردم و با کمک چندتا از خانمای همسایه بالاخره آتش رو خاموش کردیم.
الان اگه اون اتفاق میافتاد، بچه رو برنمیداشتم،
یه پتو مینداختم رو آتیش و در همون لحظات اول خاموش میکردم.
ولی اون موقع، اولین بارم بود آتیش میدیدم و خیلی ترسیده بودم و این به فکرم نرسید.🤷🏻♀️
حادثهای بود که خیلی تلخ شد.
از این جهت که خونهی عروس بود، همون وسایل سادهمون هم نو بود.
یه مقدار از وسایلمونو از بین برد و یا آسیب زد و همه چی دودی و سیاه شد و کلی بشور بساب داشتیم.
البته اول زندگی، وسیله زیادی نداشتیم،
نه مبل داشتیم نه سرویس چوب و تخت و فلان و اینا، خیلی از این چیزا رو به خاطر ساده شدن جهیزیه گفتیم نخریم. البته که اگه میخریدیم هم تو خوابگاه جا نمیشدن.😅
اون موقعا دردسر گرفتن خوابگاه دانشگاه تهرانو هم داشتیم.
چون من دانشجوش بودم (و همسرم نبود) بهمون نمیدادن.
ما هم واقعا پول کافی نداشتیم که خونه اجاره کنیم و نمیخواستیم از خانوادهها هم کمک بگیریم.
واقعا برامون نقطهی بحران بود که ما الان میخوایم چی کار کنیم...🤷🏻♀️
همسرم اون زمان کار پاره وقت داشتن و بیشتر وقتشون صرف درس و کارای جهادی میشد.
بالاخره به لطف خدا، خوابگاه دانشگاه تهران رو با کلی دوندگی و تو نوبت رفتن تونستیم بگیریم.
فرزندم که ۹ ماهه شد، کلاسهای ارشدم شروع شد.
خداروشکر خوابگاه با دانشگاه ده دقیقه فاصله داشت و این برای من بچهدار حسن بزرگی بود.🌹
#قسمت_چهارم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_ن
(مامان سه فرزند ۷ساله،۴ساله و ۶ماهه)
#قسمت_پنجم
با یکی از مربیهای مهد حوزه قرار گذاشتم که دو روز تو هفته بیان خونهی ما و بچه رو نگه دارن که من برم کلاس و سریع بر گردم.🏃🏻♀️
ترم اول رو اینجوری گذروندم.
دو تا از استادام هم قبول کردن که فقط ۶۰ درصد کلاسها رو شرکت کنم. به شرطی که نمرهم بالاتر از یه حدی (مثلا ۱۸) بشه.
برای من که از یه رشتهی فنی میرفتم اقتصاد، آوردن این نمره، حتی با بچه، کار سنگینی نبود.😉
تو این مدت با بچههای خوابگاهی دوست شدم و هیئتهای اونجا رو میرفتم.
همونجا یه دوست خیلی صمیمی پیدا کردم که از ترم بعد، کاملا رفاقتی بچه رو تو ساعتای کلاسم نگه میداشت.😍
محیط خوابگاه هم خیلی خوب بود و واقعا جزء برکات زندگیمون بود.
با اینکه خونههاش خیلی کوچیک بودن، ولی یه حیاط امن داشت با کلی بچه، که میشد هر روز بدون نگرانی بچه رو برد بیرون بازی کنه... پارک هم سرکوچه بود.
درسای ارشدم خیلی سنگین نبود و ما تصمیم گرفتیم یه کلاس قرآنی توی خوابگاه راه بندازیم.👌🏻
من و یکی از دوستان، تفسیر قرآن میخوندیم و برای خانومای خوابگاه نوبتی درمورد اون چیزایی که تو کتابا میخوندیم، از تربیت بچه و... صحبت میکردیم.
یه دورهای هم سعی کردیم هیئت و نمازخونهی اونجا رو یه کم پرشورتر کنیم.
به خاطر کارایی که توی دبیرستان میکردیم، کار فرهنگی رو یاد گرفته بودیم و حالا تو دانشگاه و جاهایی که فضا مناسب بود استفاده میکردیم.🌹
در کنار دانشگاه، کماکان حوزه دانشجویی رو هم میرفتم.
یه مدت هم یکی از اساتید حوزه شریف، رو آوردیم خوابگاه که اونجا جلسات تربیت فرزند برگزار کنن.
در کنار اینها همسرم خیلی جدی کار خیریه رو دنبال میکردن و من هم تا جایی که فرصت بود باهاشون همراه میشدم.
مثلا با فرزندم اردوی جهادی میرفتم و اونجا با سایر مامانها شیفتی کلاس برگزار میکردیم.😅
دو سال گذشت و ما باید از اون خوابگاه میرفتیم.
با پس انداز و سرمایهای که خودمون داشتیم و کمک خانوادههامون، تونستیم یه خونه اجاره کنیم که واقعا رزق الهی بود...🤲🏻
به لطف خدا، خونهای جور شد با متراژ بزرگ و نزدیک به پارک و مسجد و محل کار همسر، و طبقهی همکف، تقریبا همون چیزی که میخواستیم،
و الان ۵ ساله که همون جاییم.
واقعا معتقدم یه علت این رزقها و برکات، به خاطر شغل همسرمه که مشغول کارهای فرهنگی و خیریهای و جهادین و دعای ولی نعمتان پشت سرشون، و البته وجود فرزندانم، که این برکت رو مضاعف کرده.
#قسمت_پنجم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_ن
(مامان سه فرزند ۷ساله، ۴ساله و ۶ ماهه)
#قسمت_ششم
به خونه جدید که اسبابکشی کردیم، باردار بودم.
اتاقها حتی سرپیچ لامپ هم نداشتن (سیم خالی بودن) و من همهش روی چهارپایه بودم و سرپیچ وصل میکردم.👩🏻🔧
کلا عادت کردم هر کاری از دستم برمیاد انجام بدم.
البته مادرم پیشمون بودن و خیلی کمک میکردن. ایشون از اول ازدواجمون، هرموقع مسئلهای در پیش داشتیم، از شهرستان میاومدن و پیشمون بودن❤️
واقعا اگه این امکان رو نداشتم، احتمالا به خیلی کارا نمیرسیدم و خیلی از جسارتها رو برای یک سری از قدمها تو زندگی نداشتم💪🏻
مخصوصا خیلی از مواقع که همسرم درگیر کارهاشون بودن و پیش ما نبودن، مادرم میاومدن.
وقتی که بچه اولم دو ساله شد، پدرم فوت کردن😞 و مادرم تنها شدن.
این غم، بار بزرگی برای مادرم و ما بود.
بعد از اون بیشتر پیش ما میان یا در هر فرصتی که پیش میاد، ما پیش ایشون میریم😊
بچه دوم که به دنیا اومد، حوزه دانشجویی تقریبا تموم شده بود ولی با چند جا کار فرهنگی انجام میدادم.
از طرفی هنوز ارشدمو دفاع نکرده بودم و باید پایاننامه رو مینوشتم.
۶ ۷ ماه گذشت.
دیدم حالا که دو تا بچه دارم و همسرم نمیتونن زیاد خونه باشن، پایاننامهم تموم نمیشه.
رفتم شهرستان و یک ماه اونجا موندم.
اون یک ماه، بچهها رو میذاشتم پیش مامانم و برای فرزند کوچیکم، که غذاخورم شده بود، شیر میذاشتم و از صبح تا غروب میرفتم کتابخونه و روی پایاننامهم کار میکردم👩🏻💻
دو، سه وعدهای هم مادرم بهش شیرخشک میدادن.
ماه خیلی سختی بود.
با اینکه خود رشته و امتحاناش برام راحت بود، ولی جمع کردن پایاننامه انسانی برام سختتر از پایاننامه فنی بود.
چون آدم دو دو تا چهار تایی بودم و قلم خوبی برای نوشتن نداشتم.
بالاخره تموم شد و آخرای سال ۹۵ ارشد رو دفاع کردم.
سال بعدش تقریبا سالی بود که از آزادیهام لذت بردم😁
پایاننامهم اونقدر برام سخت بود که وقتی آزاد شدم، واقعا دلم میخواست یه مدت هیچ کاری نکنم و فقط از بچهداری لذت ببرم👩👧👦
هرکی بهم میگفت بیا فلان کار رو کمک کن و... نمیخواستم.
هیچ موقع از بچگیم نشده بود که درس نداشته باشم و واقعا میخواستم ذهنم آزاد و در اختیار بچهها باشه.
دلم می خواست یه مدت بدون هیچ چیز دیگهای (جز چند تا کار فرهنگی جزئی) با بچهها بگذرونم.
توی دورهمیهای مادرانه شرکت میکردم. کلاسای تربیتی و... با بچهها میرفتم.
خونهنشین نبودم.
ولی همهی کارام با بچهها و با محوریت بچهها بود.
ولی آفتهایی هم داشت...
#قسمت_ششم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_ن
(مامان سه فرزند ۷ ساله، ۴ ساله و ۶ ماهه)
#قسمت_هفتم
من قبلا تو زندگیم به چند ویژگی شناخته میشدم . اینکه آدم خیلی صبوری نیستم، سخت کوش، مقاوم، پرفعالیت و سرشلوغم.
ولی بعد از اون سال، من چند تا از ویژگیهای مثبتم رو از دست دادم.
با اینکه با بچهها بودم، ولی هیچ اجباری توی هیچ چارچوب خاصی نداشتم!
از طرفی تنها بودم(چون از خانوادهام دور بودم) و این هم باعث شد که کمی دچار روزمرگی بشم.😬
درسام تموم شده بود و کار جدی و پیوستهای نمیکردم.
زندگی راحتی داشتم ولی از خودم راضی نبودم.
یکم که اینطوری گذشت، آخرای اون سال، به این نتیجه رسیدم که فقط مادر بودن، اون چیزی نیست که من میخوام.
من میخواستم مادری باشم که سرزنده است، فعاله، آرمانهای خودشو داره و با اون انگیزه، برای بچههاش تلاش میکنه.
برای همین باید با یه بدنهی اجتماعی، که آدمهای پویا و دغدغهمندی داره، ارتباط جدی پیدا میکردم و وظایفی رو که در راستای آرمانهام باشه، با یه نظمی به عهده میگرفتم.
باید برای زندگیم برنامهریزی جدی میکردم.
مخصوصا که دو تا بچه داشتم و به بچههای بعدی هم فکر میکردم.😇
گاهی با همسرم تو کارهای جهادی فعالیت میکردم، ولی کم بود و بیشتر تو خونه بودم.
شاید یه سالی طول کشید تا مطمئن بشم چی میخوام و تصمیم درست چیه.🤔
چند تا فعالیت رو امتحان کردم.
تو یه کاری، باید بچهها رو مهد میذاشتم. با اینکه ساعتهای زیادی نبود ولی همون بازهی کوتاهی که میخواستم مهد بذارم، متوجه شدم که مهدکودکی که کنارم نباشه، یه دغدغه و فشاری برای من داره و باعث میشه ایدهآلهای مادریم، رعایت نشه و اینجوری، من به اهدافم نزدیک نشدم که هیچ، دورترم شدم.
تو ایدهآلهای من، خانواده مقدم بر فعالیتهای اجتماعی بود.
به این خاطر، اون کار رو که از نظر رشد علمی و اقتصادی در آینده جایگاه خوبی میتونست داشته باشه، کنار گذاشتم. هر چند شاید اگه بچههام بزگتر بودن یا مادرم نزدیکم بود این کار رو نمیکردم.
هدفم از کار، رشد خودم و انجام وظایف اجتماعی بود و البته سرزندگی، سختکوشی و نظمی که اون فعالیت، برام ایجاد میکرد.
برام مهم بود که بعد از نماز صبح نخوابم یا شبها زود بخوابیم. ولی وقتی فقط خونهدار بودم، کمکم تو زندگیم، تقیداتم از بین میرفت، لزوما منظم رفتار نمیکردم، سختکوش نبودم و حتی بهرهوریم پایین میومد.
بعد از اون، دعا میکردم چنین فتح بابی برای من ایجاد بشه.🙏
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_هفتم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_ن
(مامان سه فرزند ۷ساله،۴ساله و ۶ ماهه)
#قسمت_هشتم
سعی میکردم زندگی خوبی داشته باشم. برام چند تا شاخصه همیشه مهم بود.
مثلا میگفتم همیشه تو چارچوب تقوا بمون،
صله رحم رو داشته باش،
مادر و همسر خوبی باش،
حداقل نظم رو تو زندگیت فراهم کن،
و ببین نسبت به اجتماعت چه فعالیتایی میتونی بکنی.
ولی باز رسیدن به آرمانهام، به تنهایی و تو خونه برای من سخت بود.😞
این شناختی بود که من تو این سالها از خودم رسیدم...
با اینکه سعی میکردم با گوش دادن دورههای مختلف و کتاب خوندن و... خودمو رشد بدم، ولی وقت تلف شده خیلی داشتم و راضی نبودم.👎🏻
درنهایت به این نتیجه رسیدم، که عامل بیرونی خیلی برام راهگشاست، برای اینکه تو یه چارچوبی قرار بگیرم.
این شناختو خیلی طول کشید بهش برسم. شاید بعد فرزند دومم!
قبلش هی با خودم مبارزه میکردم و میگفتم من باید تو خونه هم بتونم.😉
آدم نباید بگه نمیتونم...😬
ولی بعدا به این رسیدم که درسته برای یه آدم خفن شدن، باید بتونی خودت رو به هر شکلی، رشد بدی، اما راه رشد میتونه متفاوت باشه.
تو میتونی تو یه شرایط دیگهای فعالیت کنی یا از یه میانبر دیگهای عبور کنی که به اون رشده برسی و بعد بتونی خودت تو خونه هم، خودتو رشد بدی.
و اینکه آدمها روحیات و روشهای مختلفی دارن...👌🏻
همون موقعا، یه رزق دیگهای برامون پیش اومد و ما تونستیم با کمک وام و فروختن طلاهام و کمک خانواده و... یه خونه بخریم.
هرچند هنوز کامل تسویه نکردیم و توش نرفتیم و تو همون خونه قبلی موندیم که خیلی هم راضیایم و خدا رو شکر.😊
بعد اون بود که من از یه جایی، برای فعالیتهای پروژهای، دعوت به همکاری شدم.
یه جایی که مهدش کنار محل کار بود و کلا هم نزدیک محل زندگیمون بود. از طرفی فعالیتهاش در راستای آرمانهام بود؛
یعنی اون حداقل چیزایی رو که من میخواستم داشت.
از جمله اون تعاملات اجتماعی که دنبالش بودم.👌🏻
سال ۹۷ خدا کار رو برام جور کرد و سال ۹۸ تو اوج فعالیتهام باردار شدم☺
تو اون روزها، فرزند اولم، مدرسه میرفت و فرزند دومم که ۳ سال وخردهای بود، مهد (که نزدیک من بود) براش خیلی جذابیت داشت؛ برای همین، دیگه محدودیت خاصی نبود و من تقریبا هر روز سرکار میرفتم.
از طرفی ما تو تهران، تقریبا هیچ فامیلی نداریم و من واقعا این مهد و این کار رو یه رزقی میدیدم که علاوه بر من، بچههام هم تنها نبودن؛
وگرنه من باید دائما دنبال همبازی برای اینا می گشتم...😅
#قسمت_هشتم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ر_ن
(مامان سه فرزند ۷ ساله، ۴ ساله و ۶ ماهه)
#قسمت_پایانی
کار کردن با بچهی کوچیک، بالاخره بهرهوری رو پایین میاره و تو خونه هم باید وقت بذاری.
یه موقعهایی میشد که فرزند دومم، دوست نداشت مهد باشه و من میاوردمش پیش خودم و کار رو تعطیل میکردم.
یا اگه جلسهای بود و مجبور بودم باشم، در کنارش سعی میکردم یه جوری سرگرمش کنم؛ با خوراکی، نقاشی کشیدن، یا بعضا گوشی (خیلی کم گوشی میدادم.)🎨📱
اسفند ۹۸ خدا رو شکر فرزند سومم به دنیا اومد.😍
بعد از اون کرونا هم اومده بود و من مدتی تو مرخصی زایمان بودم.
تو بارداری، خوشحال بودم که بعد از سومی هم انشاالله میتونم کارم رو ادامه بدم، با توجه به اینکه مدرسه و مهد رو دارم.
ولی کرونا اومد و مدرسه و مهد تعطیل شد.🙄
من باید نصف نشانههای الفبا رو که مونده بود، به بچه بزرگم یاد میدادم و ازش امتحان میگرفتم.😣
از طرفی چون بچهها دائم خونه بودن، حوصلهشون سر میرفت و نمیشد خونهی دوست و... برن و خودمم به خاطر بچهی کوچیک، نمیتونستم جایی ببرم.
ولی خدا رو شکر میکنم که بچهی جدید براشون سرگرمی شد و راحتتر با این شرایط کنار اومدن.
علاوه بر اون، مامانم هم، خدا حفظشون کنه، هستن و تا سه ماهگی بچه، با هم زندگی کردیم.
یعنی یا با هم تهران بودیم، یا با هم شهرستان.
دوری از همسر سخت بود ولی هیچ تصمیم دیگهای نمیشد گرفت. چون بچهها فدا میشدن.
با وجود مادرم، گاهی کوچیکترین بچه رو میذاشتم پیشش و بزرگترا رو میبردم بیرون.
تهش واقعا فکر میکنم خدا تو هر شرایطی، اگه آدم سعیشو بکنه، یه راه نجاتی باز میکنه.
این خلاصهای بود که تو این سالهای زندگی بهش رسیدم.
چند ماه که گذشت، کمکم کارها با شرایط کرونا شکل دیگهای گرفت.
بچهها بیشتر عادت کردند که باید ماسک بزنن و من با این شرایط، ولی نه مثل سابق، همچنان دارم کار رو ادامه میدم؛ هرچند که سختیها و فراز و نشیبهای خودش رو داره.💪🏻
یادمه یه بار یکی از اساتیدم میگفتن وقتی آدم داره تو یه راهی میره، جلوش کلی موانع مختلف و راههای اشتباه و سرعتگیر هست.
اونی صبوره که با وجود همه اینها به رفتن ادامه میده و مسیر انحرافی هم اگه رفت، برمیگرده؛ نه اینکه وایسته یا کلا یه راه دیگه با یه مقصد دیگه رو بره.
بعد از صحبت ایشون، من همیشه یه تصویری از این صحنه تو ذهنم دارم و تو مشکلات زندگی، خودم رو جایگذاری می کنم و از دور به این صحنه و به قبل و بعدش، نگاه می کنم. این نگاه خیلی بهم کمک میکنه که توجه کنم این سختیها گذراست...
#قسمت_پایانی
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
(مامان #محمد سه سال و ده ماهه و #علی یک سال و نه ماهه)
سال ۹۳ همسرم میخواستن برن پیادهروی اربعین، پیش فرض من این بود که کار سختیه و من از پسش برنمیام و نمیتونم برم! دنبال پاسپورت هم نرفتم!
دو روز قبل رفتنشون، کمکم داشت دلم میگرفت... خبر میرسید که همه بدون پاسپورت دارن میرن عراق! وسوسه شدیم!
راستش هم از پیادهروی طولانی ترس داشتم و هم از عراق درگیر داعش! و هم از سفر بدون پاسپورت!
از اون رزقهای من حیث لایحتسب بود! رفتنی شدیم بالاخره!
از لحظهای که از ایران خارج شدیم، اضطراب و غم عجیبی ریخت تو دلم!
تنها چیزی که با فکر کردن بهش آروم میشدم این بود که #سردار گفته بودن امنیت زائران اربعین امام حسین رو تامین میکنیم...
وقتی برگشتیم خیالم راحت بود که بعد از این تا وقتی زندهام هر سال اربعین میرم کربلا...
اصلا مگه میشه کسی که تجربه این سفر خارقالعاده رو داشته، اربعینی بیاد و تو خونه باشه و نمیره!؟
گذشت...
سال بعد اربعین اومد و من تو خونه بودم... و نمردم!!!
نمیتونم بگم چون محمد آقامون تو راه بود نتونستم برم پیادهروی!
تنها دلیلش این بود که رزقم نبود ...
و گرنه فرقی نداره
با بچه یا بیبچه
بطلبن راهی میشی...
با پاسپورت یا بیپاسپورت!
با کرونا یا بیکرونا...
با جسم خاکی...
یا با دل بیقرار و سلام از راه دور...
خدایا امسال رزق هممون قرار بده.🙏
#اربعین ...
#حرم ...
پ.ن:
فردا ساعت ۱۰ صبح قراره همه توی همه جای کشور زیارت اربعین بخونیم...
و بگیم #دلمون_میخواست_بیایم_نشد ...
#زیارت_اربعین
#به_تو_از_دور_سلام
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
به یاد موندنی ترین خاطره ای که از اربعین دارید رو برامون بفرستید...
به این آیدی:
@moh255
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
تعدادی از خاطرات اربعین شما عزیزان
❇️ شب عاشورا، دودل بودم که پیادهروی اربعینو بخوام یا نه.
از خدا بچه میخواستیم و از طرفی نمیتونستم از کربلا هم بگذرم...
خیلی وسط گریهها و روضهها فکر کردم...
یهو به دلم برات شد که مگه از امام حسین علیهالسلام برنمیاد که هر دو رو بهت بدن؟!
این شد که پیش خودم و خدای خودم قرار گذاشتم که اگه خدا بهمون بچه داد، حتما اربعین رو برم!
صبح روزی که عازم بودیم، فهمیدم باردارم...
تمام راه تا فرودگاه رو گریه کردم...
خبر اولین نوه خانوادهمونو توی یکی از موکبهای نجف به مادر و پدرم دادم!
سفر عجیبی بود. چنان پذیرایی ازم شد که انگار رو ابرا بودم...
قدم قدم که برداشتم با دخترم حرف میزدم ...
امسالم از شوهرم قول گرفته بودم من و بچه یکسالهمو ببره، که حسرتش رو دلم موند...😭
❇️ فشار جمعیت حال مادرشوهرم رو بد کرده بود...
به سمت خادمها رفتم و به سختی گفتم که فشار خون مادرشوهرم رو بگیرین...
قبول کردن و وارد مکان مخصوص خادمها شدیم؛ جایی که هیچ زائری حق حضور تو اونجا رو نداشت...
دقیقا رو به روی ضریح...
تا خادما، فشار مادرشوهرم رو بگیرن، من کلی نماز خوندم. برا همه...
خودم...
خواهر مرحومم...
واقعا لحظه قشنگی بود 😍😍
مثل رویا بود برام...
❇️ عصر اربعین، بعد از زیارت، میخواستیم برگردیم مرز...
از کاروان جدا شده بودیم و هیچ ماشینی گیرمون نمیاومد...
منو خواهرم به شدت نگران بودیم...
بعد از ساعتها سردرگمی، به یکی از همراهامون گفتم: برید با اون آقایی که وانت داره حرف بزنید، شاید ما رو ببره نجف...
و ایشون با کلی ارادت و احترام ما رو سوار کردن و رسوندن نجف و تا گاراژ نجف هم برامون ماشین گرفتن و فقط گفتن:
مشهد...دعا...
و من خوشحال بودم که حامل سلام برادرانم به امام رئوف (ع) خواهم بود...
وقتی رسیدیم مهران، شب از نیمه گذشته بود و اتوبوس کاروان ما حرکت کرده بود...
خواهرم دیگه برید و تا تونست گریه کرد😭
هوا سرد بود و ما روی یه چفیه نشسته بودیم...
صدای اذان صبح بلند شد...
بعد نماز اشکم چکید و به آقا گفتم منو شرمنده خواهرم نکنید...
اتوبوسی پیدا شد و صاحب اتوبوس با شاگردش تا آخر سفر روی پلهها نشستن و ما رو جای خودشون نشوندن.
کرایه نگرفتن و ناهار و خوراکیهای دیگه رو هم با ما رایگان حساب کردن...
تمام این سفر معنوی با لحظه لحظه اتفاقاتش، برای ما درس و خاطره بود...
گرچه دوریم...
به یاد تو سخن میگوییم...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام به همهی اعضای عزیز خانوادهی مادران شریف ایران زمین😍
حالتون خوبه؟
تولد یکسالگیمون مباااارک😇
و یه تبریک ویژه هم میگیم به اونایی که از همون روزای اول (مهر پارسال) کنارمون بودن😁
(کیا بودن؟ دستا بالا)
به این بهونه میخوایم یه خورده بیشتر از خودمون بگیم،
بعدش شماهم تو کامنتا از خودتون برامون بگید😇
ما یه تعداد مامان فارغالتحصیل دانشگاه شریف هستیم.😁
بعد مامان شدن مثل بقیه مامانا یه مدت حالمون خوب نبود از اینکه نمیتونیم به کارای مورد علاقهمون برسیم و رشد کنیم و فعال باشیم.😞
توی گروه دوستانهای که داشتیم دنبال این بودیم که چطور میشه کنار بچه داری، به کارای دیگه هم برسیم؟
از تجربیات دوستامون و مامانهای باتجربه استفاده میکردیم.👌🏻
دنبال مامانایی بودیم که کنار مادری، فعالیتهای دیگهای داشتن.
فعالیتهایی طبق شرایط، علاقه و نقشی که داشتن.
ادامهی تحصیل، مطالعه، فعالیت اجتماعی و فرهنگی، کارهای هنری، اشتغال، کارآفرینی و ...
کمکم به نتایج خوبی رسیدیم...
دیدیم این آرزو دست یافتنیه😄
چون یه سری تونستن پس ماهم میتونیم.
و تونستیم😇
بعدش تصمیم گرفتیم تجربیات این مامانا رو به بقیه مامانا بگیم.
و این حال خوب رو برای همهی مامانا رقم بزنیم😍
حالا بعد این یه سال ما یه خونوادهی حدود 10 هزارتایی هستیم توی پیج و کانالهامون (بله و ایتا و سروش)
تو این مدت هم خیلی چیزا از شما خونوادهی عزیزمون یاد گرفتیم.
و خیلی بیشتر از قبل حال خوب و انگیزه داریم به خاطر بودن کنار شما.🌹
و اما اینکه ما دقیقا کی هستیم و این پیج توسط چه کسانی اداره میشه:
اول کار ما یه تیم ۶ نفره بودیم. بعدش کمکم دوستای دیگهای پیدا کردیم و خیلیا توی این مسیر بهمون کمک کردن.💚
الان تیم اصلیمون اینه:
🔸 پروانه شکوری متولد ۷۲/ کارشناسی شیمی. مامان عباس و فاطمه/ مسئول گروه
🔸پگاه بهروزی متولد ۷۲/ ورودی ۹۱ کارشناسی ریاضی. مامان محمد و علی/ اونیه که دایرکتها رو جواب میده (البته فعلا گوشیشون خرابه و بقیه جواب میدن😅)
🔸طاهره اکبری متولد ۷۱/ کارشناسی هوافضا. مامان رضا و طه و محمد/ مسئول پستهای تک قسمتی مهمونها (سبک مادری)👌🏻
🔸فاطمه جباری متولد ۷۳/ کارشناسی فیزیک. مامان زهرا و حیدر (توراهی)/ اونیه که کامنتها رو جواب میده✋🏻
🔸هاجر محمدی متولد ۷۲/ کارشناسی برق. مامان محمد/ مسئول پستهای چندقسمتی (تجربیات تخصصی) مهمونها👌🏻
🔸پریسا عارفی متولد ۷۳/ ورودی ۹۲ کارشناسی مواد و دانشجوی روانشناسی/ مامان فاطمه (توراهی)/ مسئول خوشگل سازی و کارای رسانهای پیج😉
🔸 الهام باغانی متولد ۷۱/ ارشد مهندسی شیمی. مامان علی و رضا/ مسئول ترجمه و زیرنویس کلیپهای خارجیمون😎
🔸 زهرا منظمی متولد ۷۶/ دانشجوی شیعهشناسی. مامان علی و فاطمه/ نویسندهی فعال ساکن هلندمون😁
🔸 اسما توانا متولد ۷۶/ کارشناسی هوافضا. مامان علی اکبر/ مدیر کانالهای بله و ایتا و سروش.
و البته با همراهی تعداد زیادی از مامانا که برامون پست مینویسن و خیلی عوامل پشت صحنهی دیگه😘
پ.ن: دوست داشتیم تولدمون رو دورهم و کنار شما جشن بگیریم. اما امان از کرونا😕
به جاش چند روز پیش یه دورهمی دوستانه داشتیم با رعایت پروتکلها😉
البته جای یکی از مامانا و سه تا پسراش خالی بود.
چهار تا از بچهها هم غایب بودن و خونهی مامان بزرگاشون مونده بودن.😅
❤️جاتون کنارمون خیلی خالی بود❤️
#یک_سالگی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله)
یه شوت بلند و... خرده تراش و کاغذ باطلهها خوشحال و خندون در هوا رقصیدند و نشستند سرتا پای من و رضا و میز و دفتر و فرش!
آخ آخ یه ساعتم نیست اتاق رو جارو زدم تا کلاس برای شروع درس مرتب باشه😤 این بار سومه برای امروز😱
صدای ریسه خنده محمد بلند شد.
رضا ریز خندهای کرد و ادامه داد:
بااادااامممم☺️
من: باباااا مسلط! باباااا تمرکز!😳
منم مثل رضا خودم رو زدم به اون راه،
خرده تراشها رو از روی دفتر و میز و شونههاش فوت کردم،
و ادامه دادم...
وقتی دیکته تموم شد،
اتاق رو فورا ترک کردیم و طاها موند و جارو و دسته گلی که به آب داده بود هر ازگاهی سر زدم بهش که عزیزم اون گوشه هنوز کثیفه! ☺️
خداروشکر از اون به بعد این اتفاق دیگه تکرار نشد و بدون دعوا و قهر و اعصاب خردی ختم به خیر شد.
قبلا برنامهی کلاس رضا از بعدازظهر شروع میشد و یک ساعت بعد از ناهار شروع میکردیم.
طاها و محمد پای تخته،
و من و رضا توی دفتر و کتاب،
و گاهی برعکس،
گاهی محمد میپرید وسط فیلم، پای تخته و با خطکش به رضا درس میداد! و توقف فیلم⏸
گاهی طاها بلند داد میزد مامااانی محمد بوی بد میده و ⏸
شارژ خیلی زود تموم میشد و باز ⏸
بعضی فیلمها که خراب میشد از ارسالش منصرف میشدم و به خاطر تجدید فیلم اعصاب خودمو بچه رو خرد نمیکردم❗️معلم میخواد بفهمه ما همراه کلاس درست پیش میریم، از ۶ تا فیلم ۲ تاشم نره آسمون که به زمین نمیاد😉
کمکم بیحالی و کسالت باعث شد نظم کلاسها بهم بخوره،
مامان ساعت کلاسمه😃
- مامانی بذاریم نیم ساعت دیگه یه کم بخوابم؟😢
مامانی نیم ساعت شد حالا بیا😊
- ناهار رو که نتونستم بخورم، بذار یه چیزی بخورم بعد!
منو باش اینجوری میخوام ناظم هم باشم😕
خداروشکر جدیدا فیلمهای کلاس رو صبح میفرستن😄
بچهها رو شبها زودتر میخوابونم و صبح که انرژی دارم شروع میکنم به تدریس و فیلم گرفتن، اون زمان محمد و طاها بیشتر تو کتاب دفترا مشغول نقاشی میشن و فیلمهامون زیاد تکه پاره نمیشه💪🏻
تکالیف هم میمونه برای عصر،
البته همونم هنوز نظم خوبی نگرفته، زنگ تفریحها خیلی طولانیه😆
ماه اول الحمدلله به خیر گذشت و به نظر هر چهارتامون رو به رشدیم❗
و در تمام لحظات طاها و محمد و توراهیمون لحظه به لحظه در کنار ما بودند و نذاشتند احساس تنهایی کنیم😄👌🏻
پ.ن۱: هر کاری که با ترس و سختگیری، بهش وارد شدم خیلی سخت پیش رفت! خاطرات خوبی هم نموند😐
پروژهی آموزش مجازی رو با خیال راحت و توکل بر خدا واردش شدم و سختیهاش اذیتم نمیکنه و چندان به چشم نمیاد،
حالا میخوام به مددالهی پروژهی شکست خوردهی از پوشک گرفتن محمد رو این بار با این نگاه شروع کنم👌🏻
پ.ن۲: این روزها میگذره ما میمونیم و نتایج و خاطراتی که به دست خودمون ساختیم❗️انشاءالله بهترین نتایج و خاطرات نصیب همهی مادران شریف ایران زمین😍
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_منظمی
(مامان علی آقا ۳ساله و فاطمه خانم ۱ سال و ۱۰ ماهه)
امروز میخوام یه چیزی بهتون معرفی کنم که به وسیلهی اون میتونید خودتون و رفتارهاتون رو آنالیز کنید...🤔
یک آینهی جادویی...👌🏻
این آینهی جادویی قابلیت نشون دادن بخشی از وجود شما رو داره که هیچ آینهی دیگهای این امکان رو نداره😎
❗اگر میخواین از زوایای پنهان وجودتون با خبر بشید عجله کنید❗
برای تهیهی این آینهی اسرارآمیز عدد ۵ را به شمارهی ۹۸۷۶۵۴۳۲۱ پیامک بزنید...😜
تازگیا فهمیدم...
بچهها بهترین آینهی ما هستن...👌🏻
قسمتایی از وجودمون رو آینه نمیتونه نشون بده ولی بچهها میتونن...
قبلا هم اینو شنیده بودما...
اما با تمام وجودم درکش نکرده بودم... که درک کردم😏
گاهی با رفتار و حرفهاشون نقاط ضعف و قوتمون رو بهمون میفهمونن...
گاهی هم خودمون تو چالشها میفهمیم تو کدوم قسمتای وجودمون و تواناییهامون ضعیفیم...
پ.ن۱: چند وقته حرف زدن پسری کامل شده... توی روز چندین مرتبه کلمات و جملات خودم رو ازش میشنوم...
گاهی میگه: اگه اینو بهم ندی میرم تو اتاق!
تازگیا فهمیدم چقدر تهدید میکنم🤦🏻♀️
یا حتی چهطوری جواب همدیگه رو میدیم😅
جدیدا علی آقا در جواب هرکسی که صداش میزنه میگه: جاااانم😆
یا اینکه تو خونه چه خوب از همدیگه چیزی رو درخواست میکنیم...😊
(ما تو خونه قانون نوبتی بازی کردن داریم یعنی اغلب اسباببازیها باید نوبتی استفاده بشه)
بارها ازمون شنیدن که: کی این وسیله رو به خواهری یا داداشی میدی؟🤗
و تازگیا وقتی از کسی چیزی میخواد میگه میشه اینو به من بدین؟🤩
جالبترین موردش وقتیه که علی آقا به خواهرش میگه: آجی کی اینو به من میدی؟🙃
خواهرش میگه: الآن
دوباره گل پسر میپرسه: کی الآن میشه؟!🤔
و خواهری که هنوز درکی از زمان نداره میگه: بعدا🤣
پ.ن۲: حتما خودتون میدونید که رو موارد مثبت تاکید بیشتری کردم و بقیه موارد منفی رو از قلم انداختم دیگه🙈
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif