#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله)
یه شوت بلند و... خرده تراش و کاغذ باطلهها خوشحال و خندون در هوا رقصیدند و نشستند سرتا پای من و رضا و میز و دفتر و فرش!
آخ آخ یه ساعتم نیست اتاق رو جارو زدم تا کلاس برای شروع درس مرتب باشه😤 این بار سومه برای امروز😱
صدای ریسه خنده محمد بلند شد.
رضا ریز خندهای کرد و ادامه داد:
بااادااامممم☺️
من: باباااا مسلط! باباااا تمرکز!😳
منم مثل رضا خودم رو زدم به اون راه،
خرده تراشها رو از روی دفتر و میز و شونههاش فوت کردم،
و ادامه دادم...
وقتی دیکته تموم شد،
اتاق رو فورا ترک کردیم و طاها موند و جارو و دسته گلی که به آب داده بود هر ازگاهی سر زدم بهش که عزیزم اون گوشه هنوز کثیفه! ☺️
خداروشکر از اون به بعد این اتفاق دیگه تکرار نشد و بدون دعوا و قهر و اعصاب خردی ختم به خیر شد.
قبلا برنامهی کلاس رضا از بعدازظهر شروع میشد و یک ساعت بعد از ناهار شروع میکردیم.
طاها و محمد پای تخته،
و من و رضا توی دفتر و کتاب،
و گاهی برعکس،
گاهی محمد میپرید وسط فیلم، پای تخته و با خطکش به رضا درس میداد! و توقف فیلم⏸
گاهی طاها بلند داد میزد مامااانی محمد بوی بد میده و ⏸
شارژ خیلی زود تموم میشد و باز ⏸
بعضی فیلمها که خراب میشد از ارسالش منصرف میشدم و به خاطر تجدید فیلم اعصاب خودمو بچه رو خرد نمیکردم❗️معلم میخواد بفهمه ما همراه کلاس درست پیش میریم، از ۶ تا فیلم ۲ تاشم نره آسمون که به زمین نمیاد😉
کمکم بیحالی و کسالت باعث شد نظم کلاسها بهم بخوره،
مامان ساعت کلاسمه😃
- مامانی بذاریم نیم ساعت دیگه یه کم بخوابم؟😢
مامانی نیم ساعت شد حالا بیا😊
- ناهار رو که نتونستم بخورم، بذار یه چیزی بخورم بعد!
منو باش اینجوری میخوام ناظم هم باشم😕
خداروشکر جدیدا فیلمهای کلاس رو صبح میفرستن😄
بچهها رو شبها زودتر میخوابونم و صبح که انرژی دارم شروع میکنم به تدریس و فیلم گرفتن، اون زمان محمد و طاها بیشتر تو کتاب دفترا مشغول نقاشی میشن و فیلمهامون زیاد تکه پاره نمیشه💪🏻
تکالیف هم میمونه برای عصر،
البته همونم هنوز نظم خوبی نگرفته، زنگ تفریحها خیلی طولانیه😆
ماه اول الحمدلله به خیر گذشت و به نظر هر چهارتامون رو به رشدیم❗
و در تمام لحظات طاها و محمد و توراهیمون لحظه به لحظه در کنار ما بودند و نذاشتند احساس تنهایی کنیم😄👌🏻
پ.ن۱: هر کاری که با ترس و سختگیری، بهش وارد شدم خیلی سخت پیش رفت! خاطرات خوبی هم نموند😐
پروژهی آموزش مجازی رو با خیال راحت و توکل بر خدا واردش شدم و سختیهاش اذیتم نمیکنه و چندان به چشم نمیاد،
حالا میخوام به مددالهی پروژهی شکست خوردهی از پوشک گرفتن محمد رو این بار با این نگاه شروع کنم👌🏻
پ.ن۲: این روزها میگذره ما میمونیم و نتایج و خاطراتی که به دست خودمون ساختیم❗️انشاءالله بهترین نتایج و خاطرات نصیب همهی مادران شریف ایران زمین😍
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_منظمی
(مامان علی آقا ۳ساله و فاطمه خانم ۱ سال و ۱۰ ماهه)
امروز میخوام یه چیزی بهتون معرفی کنم که به وسیلهی اون میتونید خودتون و رفتارهاتون رو آنالیز کنید...🤔
یک آینهی جادویی...👌🏻
این آینهی جادویی قابلیت نشون دادن بخشی از وجود شما رو داره که هیچ آینهی دیگهای این امکان رو نداره😎
❗اگر میخواین از زوایای پنهان وجودتون با خبر بشید عجله کنید❗
برای تهیهی این آینهی اسرارآمیز عدد ۵ را به شمارهی ۹۸۷۶۵۴۳۲۱ پیامک بزنید...😜
تازگیا فهمیدم...
بچهها بهترین آینهی ما هستن...👌🏻
قسمتایی از وجودمون رو آینه نمیتونه نشون بده ولی بچهها میتونن...
قبلا هم اینو شنیده بودما...
اما با تمام وجودم درکش نکرده بودم... که درک کردم😏
گاهی با رفتار و حرفهاشون نقاط ضعف و قوتمون رو بهمون میفهمونن...
گاهی هم خودمون تو چالشها میفهمیم تو کدوم قسمتای وجودمون و تواناییهامون ضعیفیم...
پ.ن۱: چند وقته حرف زدن پسری کامل شده... توی روز چندین مرتبه کلمات و جملات خودم رو ازش میشنوم...
گاهی میگه: اگه اینو بهم ندی میرم تو اتاق!
تازگیا فهمیدم چقدر تهدید میکنم🤦🏻♀️
یا حتی چهطوری جواب همدیگه رو میدیم😅
جدیدا علی آقا در جواب هرکسی که صداش میزنه میگه: جاااانم😆
یا اینکه تو خونه چه خوب از همدیگه چیزی رو درخواست میکنیم...😊
(ما تو خونه قانون نوبتی بازی کردن داریم یعنی اغلب اسباببازیها باید نوبتی استفاده بشه)
بارها ازمون شنیدن که: کی این وسیله رو به خواهری یا داداشی میدی؟🤗
و تازگیا وقتی از کسی چیزی میخواد میگه میشه اینو به من بدین؟🤩
جالبترین موردش وقتیه که علی آقا به خواهرش میگه: آجی کی اینو به من میدی؟🙃
خواهرش میگه: الآن
دوباره گل پسر میپرسه: کی الآن میشه؟!🤔
و خواهری که هنوز درکی از زمان نداره میگه: بعدا🤣
پ.ن۲: حتما خودتون میدونید که رو موارد مثبت تاکید بیشتری کردم و بقیه موارد منفی رو از قلم انداختم دیگه🙈
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۲ ساله)
من از بچگی ازین رو مخهایی بودم که همیشه دفتر، کتابام همراهم بود.😒
بزرگتر که شدم توی مترو و اتوبوس و هر جا که میرسیدم سریع یه کتاب یا جزوه در میاوردم و مشغول میشدم.🤓
متاسفانه این خصوصیت زشت فرهیختهنمایی هنوزم بعد از مادری همراهمه!😑😁
وقتی دارم وسیله جمع میکنم راهی جایی بشم، حتما به این فکر میکنم که توی #زمانهای_مرده و پِرتی که ممکنه پیش بیاد چه کاری میتونم انجام بدم و لوازم اون کار رو هم میذارم تو کیفم...
چند روز پیش آزمایش #دیابت_بارداری داشتم (خودش رو هم تو بارداری اول داشتم😌)
حدود ۲-۳ ساعت بدون بچه! 🤩اما خب ویلون و سیلون و توی بیمارستان😔
کیفمو برداشتم و شروع کردم به جمع کردن؛
🔴جزوههام رو باید تکمیل کنم
🟠تمرین رو بنویسم و ارسال کنم
🟡یه یادداشت برای یکی از درسا
🟢مقرری کتابای #شهید_مطهری رو هم بخونم
🔵یکی دو تا هم یادداشت شخصی
🟣و کارهای عقب مونده مجازی
۴ مرحله خون دادن بود؛💉
آز ناشتا
بدو بدو یه گوشه دنج تو حیاط بیمارستان🏃🏻♀ (با نمای پنجرههای بخش زایمان 😁)
آز ساعت اول
بدو بدو رو همون صندلی🏃🏻♀
آز ساعت دوم
بدو بدو کسی جامو نگیره🏃🏻♀
آزمایش ساعت سوم
✅همهاش تیک خورد الحمدلله
ولی گوشیم از شدت خستگی بیهوش شد و برای برگشت، من موندم و یه کارت متروی بدون شارژ 😅
تونستم بعد از مدتها به اون یکی علاقهم توی فضای عمومی یعنی سیر در عوالم دیگران! بپردازم 😍🙈
شما وقتای مرده رو چطوری زنده میکنین؟
تا حالا جمع زدین ببینین تو یه روز چقدر ازین وقتا دارین؟🤔
زنده کردن این وقتا خیلی حس پویایی و سرزندگی به آدم میده.
حالا چه با دفتر و کتاب، چه با یه لیوان دمنوش و یه تیکه شکلات ☺️☕️🍫
پ.ن:
تو این کرونا، اونم باردار بیرون رفتی اونم بیمارستان اونم با مترو؟؟ 😱😡
این مدت ۶-۷ ماه بارداری، من در مجموع ۲ بار برای آزمایش و ۲ بار برای #سونوگرافی اومدم،
چکاپهای دکتر رو هم به حداقل رسوندم.
اگه کرونا نبود هم البته برای #بچه_دوم همین برنامه رو داشتم و این مقدار وقت صرف کردن برای تحت نظر بودن تو یه بارداری عادی رو لازم و کافی میدونم.
تو شرایط کرونایی خوبیش اینه که بیمارستان و همه ملحقاتش خلوت شده.
بدیش هم که خب احتمال وجود ویروس توی این محیطها بالاتره.
نظرتون چیه؟
چه اولویتهایی باعث میشه نتونیم بارداری رو تا بعد از کرونا به تعویق بیندازیم؟
چقدر نشدنیه رعایت کردن #پروتکل_های_بهداشتی؟
و صد تا سوال دیگه!
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۳ساله و #فاطمه ۱.۵ساله)
ئه بچههاتون دوقلو ان؟
نه انگار پسرتون بزرگتره. چقدر نزدیکن به هم. چندماه اختلاف سنی دارن؟
- ۱۸ ماه😊
ئه چه جالب. خیلی سخته لابد؟ خودتون خواستید؟
این مکالمهی کوتاه رو تا حالا بارها با افراد مختلفی داشتم،
پارک، مغازه، هیات، حتی توی اینستاگرام😆😅
خیلیا براشون جالب و گاهی عجیبه وقتی دوتا بچهی نزدیک به هم و با اختلاف سنی کم رو میبینن. شاید چون توی این سالها خیلی کم شده😁
حالا چی شد که تصمیم گرفتیم اختلاف سنی بچهها کم باشه؟
مهم ترینش این بود که میخواستم عباس تنها نباشه و زودتر خواهر یا برادر دار بشه و تو خونهی خودمون همبازی دائمی داشته باشه😀
تو فامیلمون هم متاسفانه هیچ بچهی کوچیکی وجود نداشت😯
میدونستم این تصمیم سختیهایی هم داره،
به خاطر همین با چند تا از مامانایی که بچههای شیر به شیر داشتن مشورت کردم و خودم رو برای سختیهاش آماده کردم😀
جوانب این تصمیم رو از نظر تربیتی و اسلامی و پزشکی هم بررسی کردم و نهایتا مصممتر شدم😀
تصمیم گرفتم به خدا توکل کنم تا بتونم برای رسیدن به هدفم (که اختلاف سنی کم بچههای اول و دوم بود) سختیهای راهش رو هم تحمل کنم.
و خداروشکر توی این ۱.۵ سال، شیرینیهای این تصمیم برام خیلیییی بیشتر از سختیهاش بوده.
تو این مدت هرچی فاطمه بزرگتر شد، بیشتر با عباس همبازی شدن و در طول روز زمانهای بیشتری رو با هم میگذرونن. اکثر اوقات با بازی و مسالمت آمیز و گاهیم با چالش و دعوا😃 که البته خود این دعواها هم مفید و آموزنده ست براشون😊
منم خیلی خوشحالم از اینکه مجبور نیستم برای پرکردن وقتشون از صبح تا شب برنامه داشته باشم و کمتر بهم وصل میشن😆
بیشتر روز با همن و من هم براشون بستر بازیهای دونفره رو فراهم میکنم. گاهیم خودم تکتک باهاشون بازی میکنم بر حسب نیاز.
پ.ن۱: البته من این اختلاف سنی رو به کسی پیشنهاد نمیدم😁
اصلا به نظرم این مسئله چیزیه که خود فرد باید تصمیم بگیره و به تصمیمش هم ایمان داشته باشه. که بعدا بتونه سختیها و چالشهای مسیر رو با خونسردی و اعتماد به نفس پشت سر بذاره.
پ.ن۲: در آینده بیشتر و دقیقتر دربارهی جزئیات زندگی با دو تا بچهی شیر به شیر مینویسم😊
شماهم درباره اختلاف سنی بچههاتون و تجربیاتتون بگید برامون. مخصوصا اگر اختلاف سنی شون کمه، از نقاط مثبت و منفیش بگید.
#اختلاف_سنی_یک_سال_و_نیم
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ه_محمدی
(مامان محمد ۲ سال و ۷ ماهه)
پرده اول:
براش بستنی درست کرده بودم و محمد خیلی دوست داشت.
کمی توی پیاله کشیدم و قاشق رو دادم دستش بخوره. خودمم نشستم کنارش.
بستنی زود آبکی و شل شد. وقتی محمد قاشق رو کجکی میگرفت، میریخت رو لباسش.😵
- ای وای ریخت رو لباست.🤦🏻
ببین اینجوری بگیر.
وای دوباره ریخت.😣
میخوای من بدم بخوری؟
چند روز بعد دوباره بستنی خواست.
براش آوردم و قاشق رو دادم دستش.🥄
- نه نه مامانی بده.
+ نه گلم. خودت میتونی بخوری. بزرگ شدی دیگه.☺️
-نع 😫 مامانیییی
یهو به خودم اومدم🥶
نباید حساس میشدم رو لباسش.
طول کشید تا دوباره خودش مستقل بشه؛ و درسی که به من داد.
هر چند کثیف شدن لباسش برام خیلی سنگین بود، ولی ارزش اینو نداشت که حس استقلالش از بین بره😣
🌿🌿🌿🌿🌿
پرده دوم:
از وقتی اون خمیر بازی شش رنگ خوشگل رو براش خریده بودم، یکی دو باری بیشتر باهاش بازی نکرده بود. اونم در حد اینکه نگاه کنه ببینه من باهاش چیکار میکنم.
انگار براش جذابیت نداشت.
داشتم فکر میکردم شاید براش زوده و باید چند سال دیگه براش میخریدم🤨
یه روز دوباره خمیر بازیها رو آوردم و گذاشتم جلوش تا بازی کنه و خودم برم سراغ شستن ظرفا.
-نععع😩 مامانییی
چارهای نبود😒
من بازی میکردم و اون نگاه میکرد...
چند روز بعد، بازم خمیر بازی آوردم.
این بار خودشم با خمیرا مشغول شد و من از این بابت خوشحال بودم☺
یکم بعد یه تیکه از صورتیها رو برداشت و گذاشت رو سبزا😧
قلبم تیر کشید...
با خودم گفتم اشکال نداره. بعد بازیش آروم جداش میکنم تا قاطی نشن. ارزش داره که خودش بازی کنه. ☺️
اما پسرک قانع نبود و همچنان پیش میرفت.
دقایقی بعد همه صورتیها و سبزا قاطی شدن...
حالا رنگ بنفش هم...
و نارنجی...
و آبی🤯
وقتی که رنگ زرد رو که آخرین رنگ بود برداشت، دیگه اونقد ناراحت نبودم😅
سِر شده بودم دیگه😅😂
انتظار داشتم یه روزی این اتفاق بیفته و همه رنگا قاطی بشن؛ اما فکر نمیکردم اینقد زود.
حالا دیگه اونی که همیشه نگرانش بودم، اتفاق افتاده بود😁
و دیگه جای نگرانی نبود.
و محمد چقد خوب با خمیر بازیها مشغول شده بود.
حالا هر چند روز یه بار، محمد خودش یادم میندازه خمیر بازیها رو بدم.
و میشینه کنار سینی و به تنهایی باهاشون مشغول میشه.
خمیر بازی شش رنگ خوشگل محمد، رنگ سبز یکدست شده، ولی راهش رو تو دل محمد باز کرده...
و البته تنهایی بازی کردنش، نعمتی شد برای من☺️
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
(مامان #محمد سه سال و یازده ماهه و #علی یک سال و ده ماهه)
تو یه جمع کوچک دوستانه با فاصله مناسب نشسته بودیم و مشغول شام خوردن بودیم و بچهها همه پیش پدرهاشون بودن.
مامان یه دختر کوچولوی سه ساله با نگرانی چشمش دنبال دختر و همسرش بود و گفت یه وقت بچهها مزاحم شام خوردن پدراشون نشن!😟
منو میگی😤 ! یه جوری که کاملا متوجه شدت اشمئزازم بشه گفتم: ایشش😕! حالا مزاحم بشن! این همه مزاحم روح و روان و اعصاب ما میشن! حالا یه وعده هم مزاحم شام خوردن باباهاشون بشن! بگیر بشین خواهر! شر درست نکن برا ما! داریم غذامونو میخوریم!
و بعد همونجا سر سفره دست به دعا برداشتم! خدایا به حق این برکت دو تا پسر پشت هم به این دوستمون عنایت کن!👶🏻
یکی دیگه از دوستان با تعجب به من گفت: یا خدا! تو که اینجوری نبودی!! با کی گشتی این مدت؟
گفتم: خدایا برا ایشونم دو تا پسر پشت هم لطفا! تا بفهمه با کی گشتم این مدت!
خلاصه بگم خدمتتون که مدتی بود از لذت همبازی شدن بچهها گذشته بودم !
و رسیده بودم به رنج خرابکاری دونفره!
به فشار روحی دعوا و جیغ و کتککاری سر اسباببازی!
به استرس دیدن علی بالای هر بلندی! و خنده محمد به جسارتهای علی! و جسورتر شدن علی!
به کوبش این ندا تو مخم که "چرا هر چی راه میرم باز همه چی رو هواس! همه جا کثیف و نامرتبه!"
به روزی شونصد بار" مامان غذا بیار گشنمونه!" شنیدن!
به اینکه "چرا مامانم پیشم نیستن بچهها رو بذارم پیششون و با خیال راحت و بدون وقفه به کارهام برسم؟"
به اینکه "چرا پدر بچهها همهاش میره کلاس و من باید تنهایی بچهها رو نگه دارم؟!"
به اینکه چرا در دیزی بازه؟
چرا دم خر درازه؟😭
نه واقعا چرا؟!
چرا انقد رو اعصابم رژه میرن؟ چرا مثل قبل لذت نمیبرم از حضورشون؟!
خیلی شیک و مجلسی جواب چراهام ریخت تو این طفل معصوم چهارساله !
تب و لرز و هذیان و دل درد و...
کارش به سرم کشید!
تمام مدت سرم زدن محمد، من گریه میکردم و از خودم شرمنده بودم که چرا متوجه نعمت سلامتیشون نبودم اصلا!
روز بعد وقتی صدای جیغ و دادشون از تو حیاط بلند شد، همسر اومدن و با خوشحالی گفتن شکر خدا محمد خوب خوب شده انگار! دارن دعوا میکنن!😍 😅
#روز_نوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶سال و دو ماهه، #طاها ۵ساله، #محمد ۲سال و سه ماهه)
وقتایی میشه که دیگه خیلی تو خونه دلم میگیره.
حتی حوصله ایده زدن برای از بین بردن این حس خودم و بچهها رو ندارم.😐
تصور میکنم الان تو طبیعتیم، وسط یه دشت بزرگ با کلللی گل و گیاه؛ یا روی کوه، کنار رودخانه، آتیش و سیبزمینی کبابی و...
یا نه همین #پارک بغل خونه❗️ که تو این سه ماهی که اومدیم اینجا حتی یکبار هم نرفتیم...
هعیییییی😞
البته الحمدلله مریض نداریم، ولی دیدن آمار مبتلاها و درگذشتگان و زحمات کادر درمانی و #رزمایش_همدلی، من رو مدتی از این دل مشغولیها بیرون میاره😥
و به دعا برای شفای مریضا و افزایش توان کادر درمان مشغول میکنه.👌🏻
اما مدتی پیش همسرم یک حرکتی زد و جوجه مرغی خرید، محض افزایش مسرت بیش از پیش پسرا😁
الان در #پشت_بام آپارتمان، آزادانه میچرخه و میخوره و موجبات پشتبام روی ما رو فراهم میکنه❗️
قبلا پشت بام پر از ضایعات و شیشهخرده بود و آقای همسر، مدتی درگیر تمیزکاری و مرتب کردن شد.
الان هم غذا دادن به جوجه و پشتبام رفتن، شده انگیزه منظم بودن بچه ها، کتککاری نکردن و به موقع تکلیف نوشتن رضا😄
یکی دوبار هم زیرانداز پهن کردم و اونجا زیر سقف آسمون نمازم رو خوندم☺️
میشه حتی عصرونه رو ببرم اونجا😍
جدای از سختیای جوجهداری و پله بالا رفتن، عجب نعمتیه این پشتبام! برای چون مایی که از نعمت #حیاط در این شرایط بیماری محرومیم!
شما هم تاحالا از پشتبامتون به مقابله با ویروس کرونا رفتید؟👌🏻😁
#به_یاری_خدا_کرونا_را_شکست_میدهیم
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_منظمی
(مامان علی آقا ۳ ساله و فاطمه خانم ۱سال و ۱۰ ماهه)
قبل از بچهدار شدن کلی شعار میدادم که نباید سخت گرفت.
بچه باید آزاد باشه،
کثیفکاری کنه،
با غذا بازی کنه،
خاک بازی کنه و...
اما وقتی بچهها کمکم به مرحله بازیگوشی و ریخت و پاش رسیدن تازه فهمیدم چه خبره.🤪
تازه فهمیدم انقدر که تو شعار دادن راحت و دلچسب بود راحت نیست.😅
اینکه بچه میخواد تو مهمونی حتماااا خودش غذا بخوره...(درد کشیدههاش میدونن چی میگم😁)
گاهی دوست داره با پا ماست بخوره...🤦🏻♀
یا حس میکنه اگر غذا رو از روی زمین بخوره خوشمزهتره...😋
پس بشقابشو خالی میکنه رو زمین...🙄
یا لازم میبینه تو خاکا غلط بزنه😶
و...
با همهی سختیهاش سعی میکردم به بچهها آزادی بدم تا اینکه یه جملهای شنیدم که برام خيلی جالب بود.
یکی بهم گفت:
هر وقت خواستی به بچهها نه بگی یا هر کار تربیتی انجام بدی یه لحظه تصور کن ببین آینده بچهات رو چطور میبینی؟! دوست داری ۲۰ سال دیگه چطوری باشه؟
مستقل؟
خلاق؟
با اعتماد به نفس؟
شجاع؟
و....
یا عکس همه ی این صفات؟🤔
بعد از این حرف یه طور دیگه به رابطهام با بچهها نگاه کردم.
بیشتر به اینکه هر حرف و کار من چه پیامی داره دقت میکنم.
پ.ن ۱:
فکر نکنید من عصبانی یا خسته نمیشما🥴
گاهی خیلی منطقی به بچهها میگم: من امروز اصلا ظرفیت بازی کردن با غذا رو ندارم.🤨
اونها هم خیلی جدی میگن چشم و ۱۰ دقیقه بعد میام میبینم نقطهای تو بدنشون نیست که ماستی یا غذایی نشده باشه🤐
پ.ن ۲:
این عکس هم مال وقتیه که فاطمه خانوم احساس کرد حتما لازمه با جوراب شلواری سفید تو شنها بشینه و راه بره.🤦🏻♀
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#آ_مصلی
(مامان #زینب ۲.۵ ساله و #احمدرضا ۹ماهه)
#قسمت_اول
کودکی خوبی داشتم.😊
متولد ۶۸ در مشهد هستم، با ۲ خواهر و ۲ برادر.
خیلی شر بودم و واقعا از دیوار راست بالا میرفتم.
رابطهام با داداش کوچیکم عالی بود.
اما بعد از ازدواج، با خواهرام خیلی صمیمیتر شدم و وقتی مادر شدم، این رابطه خیییلی بیشتر شد.
تو مدرسه شاگرد زرنگ بودم، ولی به شدت خرابکار.
بعضی سالها معلمها برای اینکه خیالشون ازم راحت بشه، منو نماینده میکردن.🤪
هدفم تو نوجوانی این بود که پولدار بشم و زود ازدواج کنم.🤑👰🏻
واقعا از اول ازدواجی بودم.😁
حتی بدم نمیومد از دو تا خواهر بزرگترم، زودتر شوهر کنم.
رشتهام طلا و جواهرسازی کاردانش بود و خیلی دوستش داشتم.
دانشگاه نرفتم و آموزشگاه خیاطی رفتم و کمکم تو مزونهای لباس، مشغول به کار شدم.
۳ سال بعد هم، تو ۲۱ سالگیم، مزون خودم رو افتتاح کردم.😎
همون موقع حوزه علمیه رو هم شروع کردم.
متحول شده بودم.😜
حوزه رو خیلی دوست داشتم. دوستام هم معرکه بودن و عالی گذشت.
درسام خیلی خوب بود خدا رو شکر و بیشتر از مدرسه وقت میذاشتم.
ولی خداییش یه خانوم سر به راه بودن سخته!
بعضی از دوستام همیشه خانم بودن، ولی من قیافم هم تابلو بود دارم ادا درمیارم که متین به نظر بیام.😌
همچنان با یه سری از دوستان هم قماش، تشکیل یه گروه زیرزمینی داده بودیم.😜
حالا مثلا خلافمون این بود که، سر کلاس چیپس میخوردیم، موهای ردیف جلوییها رو به هم گره میزدیم، جزوههاشونو قایم میکردیم و...
الان که فکرشو میکنم، با چه چیزای کوچیکی شاد بودیم.😄
۲۶ سالگی ازدواج کردم؛ خیلی سنتی از طریق دوستم.
ازدواجمون خوب بود، هم ساده، هم مدرن؛
یعنی سعی کردیم امروزی باشه، ولی بدون بریز و بپاشهای بیخودی.
مثلا خودم لباس عروسم رو دوختم و انصافا شیک هم شد.😏👗
بعد از ازدواج، کار خیاطی رو تو یکی از اتاقهای خونهمون ادامه دادم.
یه هیئت هم داشتیم که من از اعضای اصلیش بودم.
دمدمای عید، اردوی راهیان نور میرفتیم و من جزء کادر خدماتی فرهنگی بودم.
بعد از عقد هم باهاشون رفتم، ولی تنها.
راستش شوهرم اهل هیئت و جلسه و... نیستن؛ ولی هیچ وقت به من نمیگن که تو هم نرو.
حتی صبح جمعه، خودش منو میبره دعای ندبه هیئت، ولی خودش برمیگرده خونه میخوابه.🤣
اعتقاداتمون هم، با هم فرق داره؛ ولی ما سعی کردیم برای حفظ آرامش تو زندگیمون، هیچ وقت با هم بحث نکنیم که خدا رو شکر تا الان اوضاع نسبتا خوب بوده.
شوهرم خییییلی خوبیها داره که سعی میکنم بیشتر به اونا توجه کنم.😊👌🏻
پ.ن: لباس دخترم توی عکس رو خودم دوختم.😊
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#آ_مصلی
(مامان #زینب ۲.۵ ساله و #احمدرضا ۹ماهه)
#قسمت_دوم
کنار خیاطی و حوزه، کارای هنری مختلف مثل بافتنی و نقاشی رنگ روغن و ساخت زیورآلات هم انجام میدادم.
فروردین ۹۷ دخترم، زینب خانوم، به دنیا اومد.
بارداری جذابی نداشتم.🙄
ویارم خیلی بد بود و افسردگی گرفتم.
به شوهر بیچارهام بدبین شده بودم و همهاش نیش و کنایه میزدم.😫
خیلیم پرخاشگر شده بودم.😣
ولی همسرم خیلی صبور بودن...
شاید از اواسط بارداریم تا حدود یکسال، درگیر اون موضوع بودم. خیلی گریه میکردم. ولی با این حال خدا یه دختر بسیار خوش خنده بهمون داد،👧🏻 که خیلی برای روحیهام خوب بود.😍🙂
از ۳ ماهگی دخترم، برای اینکه روحیهام بهتر بشه و کمتر فکر و خیال بیاد سراغم، دوباره خیاطی رو شروع کردم.
اوایل، زمانی که خواب بود فقط آشپزی میکردم و اگه وقت میشد اون وسط یه کم لباس هم میدوختم.
بعضی از روزها، برای تجدید قوا و البته همسرداری😄 کنار زینب جونم میخوابیدم.
استراحت خیلی کمکم میکرد؛ کمتر عصبانی میشدم و صبورانه کارای بچه و خونه رو انجام میدادم.
به لطف خدا، این مسئله بعد از چند ماه برطرف شد.🙂
بعد از اون، غیر از خوابیدن و آشپزی، حسابی به خونه و خودم هم میرسیدم.😊
پدر و مادرم هم خیلی هوامو داشتن و هر کاری میتونستن، برام میکردن.
وقتی زینب ۱ سال و ۳ ماهه شد، فهمیدم ۱ ماهه باردارم.🤭
اولش خوشحال نشدم.😥
ولی خوب هدیهی خدا بود و گفتیم یا علی مدد، قدمش رو چشممون.
دوباره همون ویار سخت و وحشتناک شروع شد.
ولی این بار حضور همسرم و دختر خوشگل و مهربونم کمک خیلی بزرگی برام بود.😍
اینقدر سرگرم زینب و شیرینکاریهاش بودم، که نمیفهمیدم روزها چطور میگذرن؛ بر خلاف بار اول...
این بار پر از انگیزه مادر شدن بودم، چون یک بار خدا طعم شیرینش رو بهم چشونده بود.🤗
پسرمون به دنیا اومد...
بچه دوم برام راحتتر بود.😏
چون خیلی چیزا رو دیگه یاد گرفته بودم و مسلطتر بودم.
دخترم روزای اول، از حضور داداشش خیلی ذوقزده بود.
هر روز که از خواب پا میشد، میگفت نینی کوچولو اومده ایجا، بعدشم چند تا ماچ و بوس.
ولی دو هفتهای که گذشت دید نه، انگار این نینی کوچولو مهمون نیست که بره، خودش صاحبخونه است.😬👼🏻
از اونجا به بعد یه کوچولو حسودی چاشنی محبتهای خواهرانش شد؛ مثل نوازشهای خواهرانه🤦🏻♀،
بوسههای خشونتبار (شما بخونید گاز 🤪)،
و البته نق و نوقهای گاه و بیگاه که خب بهش حق میدادیم. به قول مامانم: هر چی نباشه سرش هوو اومده!😝
یه بار هم که غوغا کرد و به داداشی یه ماههاش بادومزمینی داد.😱🤬
#قسمت_دوم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله میفرمایند:
❇️ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ حُسنُ الخُلقِ وَ حُسنُ الجَوارِ یَعمُرانِ الدّیارَ وَ یَزیدانَ فِى العمارِ.
✅ صله رحم، خوشاخلاقى و خوشهمسایگى، شهرها را آباد و عمرها را زیاد مى کند.
(نهج الفصاحه، ح ۱۸۳۹)
میلاد با سعادت #پیامبر_اکرم و #امام_جعفر_صادق علیهما السلام مبارک باد😍
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif