تازه از خواب بیدار شده بودیم که یکی از دوستام تلفن زد.
بعد از احوالپرسیهای معمول گفت: صبح برفیت بخیر😊
و من از همهجا بیخبر گفتم اع مگه داره برف میاد؟😅
عباس با شنیدن کلمه #برف گوشاش تیز شد❄️
بهش گفتم مامان بدو بیا از پشت پرده ببینیم برف داره میاد🌨
چشمامون از تعجب و خوشحالی گرد شد😆
ته دلم میترسیدم الان عباس بگه بریم بیرون تو برفا😂
ولی بعد کمی فکر به این نتیجه رسیدم بهتره قبل از اینکه بخواد بگه، خودم پیشنهاد این کار جذاب رو بهش بدم.
قرار شد بعد صبحونه بریم تو حیاط برفا رو ببینیم.
اما تا لباسای بچه ها رو تنشون کردم، برف قطع شد😂 و وقتی پامون به حیاط رسید؛ عباس گفت : برف چرا نیست؟😢
یه خورده تو حیاط چرخیدیم بدون برف😆
و تصمیم گرفتم حالا که برف نیست، ببرمش تو کوچه #کالسکه_سواری 😀
دوباره برگشتیم خونه تا مفصلتر لباس بپوشیم.
بعد از چند دقیقه #کوچه_گردی ، برف دوباره شروع شد، حتی شدیدتر از قبل😄
و عباس دیگه فکر کنم در پوست خودش نمی گنجید
هم به خاطر کالسکهسواری تو کوچه و هم دیدن برفها😇
فاطمه هم با وجود اینکه موقع لباس پوشیدن، تا میذاشتمش زمین، کلی غرغر و گریه میکرد، به محض ورود به کالسکه، آروم شد😃
و فکر کنم همون دقایق اول و قبل دیدن برفا به خوابی عمیق و سنگین فرو رفت😴 و حتی یه ساعت بعد برگشت هم خوابید😂
پ.ن 1:
جالبه همه توی مسیر چپ چپ منو نگاه میکردن😂
حتی وقتی داشتم انار و سیب زمینی (مواد لازم برای میان وعده های مورد علاقه عباس😂) میخریدم، آقای میوه فروش گفت گناه دارن این بچه ها آخه. چرا آوردیشون بیرون تو هوا؟!
بنده خدا نمیدونست اتفاقا دقیقا به خاطر خوشحال کردن همین بچه ها، با این سختی تو این هوا اومدم بیرون😂
حکایتم هم شده بود حکایت حسنی و مکتب و جمعه😆
روزای عادی بیرون نمیرفتیم؛ حالا دقیقا روز برفی سرد پاشدیم اومدیم گردش😂😂
پ.ن 2:
دیروزش داشتیم با همسرم صحبت میکردیم چیکار کنیم بچه هامون خونه خودمون و ما رو به بقیه مکان ها و افراد ترجیح بدن. و هی نخوان برن پیش دیگران برای اینکه بهشون خوش بگذره😉 (به اصطلاج #خانواده_محور بشن)
نتیجه کارشناسی حرفامون😎 این بود که براشون غذاهای خوشمزه درست کنیم(سیب زمینی آتیشی و سرخ شده! ذرت بوداده! کیک و ...)
باهاشون بیشتر بازی کنیم. بازی های جذاب و هیجان انگیز و جدید😊
و بیشتر از قبل ببریمشون بیرون و به اصطلاح #ددر
و این تصمیم متهورانه من برای گردش در برف ، حاصل همون صحبتامون بود😂
#پ_شکوری
#شیمی91
#روز_نوشت
#کودک_خانواده_محور
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_پنجم
زهرا داشت از شکل و شمایل نوزادی در میاومد و ۳ ماهه میشد که کارم رو از سر گرفتم👶👜
یکی دو روز در هفته حضوری و بقیه روزا توی خونه مشغول بودم.
روزهای سرد پاییز و زمستون بود، من با #سختی، لباس گرم تن زهرا میکردم، کلی وسیله میانداختم روی دوشم، زهرا رو میذاشتم توی آغوشی یا کالسکه و میرفتم دانشگاه یا محل کارم (اطراف دانشگاه بود)😫🌧❄️
حتما اگه خونهمون از دانشگاه دور بود وضعیت کاملا متفاوت میشد، اما حالا این نزدیکی #فرصتی بود که برای من پیش اومده بود✨🙏
خیلی وقتا فکر میکردم چرا من این همه سختی به خودم (و همچنین شاید به بچه کوچیکم) میدم؟!! و در حالیکه #درآمدم هم خیلی خیلی خیلی 😬 کمه، برای این کار وقت میذارم؟!...🤔
خلاصه شش ماه به همین شکل گذشت...
روزهایی که خونه بودم وقتی زهرا بیدار بود بیشتر کنارش بودم و کار نمیکردم، یه بخشی از زمان مخصوص #بازی با زهرا بود،👩👧و یه بخشی کارهای مربوط به زهرا و کارهای خونه👩🍳
خودِ این کارها انقدر زیاد بودن که وقتی بچه بیدار بود مشغولشون میشدم، بازم #وقت کم میاومد و مقداری از کارا میموند😔😦
به هر حال ساعات بیداری زهرا کم نبود و کاری که قبل از به دنیا اومدنش موقع ظرف شستن 🍽و اتو کردن👕👚 و این جور چیزا انجام میدادم رو دوباره شروع کردم؛
یعنی پس زمینه کارهام یه #صوتی توی خونه پخش بود، یا #قرآن یا #سخنرانی📻🎧 که بیشتر در مورد #تربیت_فرزند بود و توی همین مدت دو دور کامل سخنرانیهای تربیت فرزند از دو تا استاد خوب رو توی خونه همراه زهرا گوش دادیم ☺️👌
زهرا روزا خوب میخوابید و در مجموع ۴ ساعتی خواب بود که ۳ ساعتش به کار پشت لپ تاپ میگذشت💻 و یک ساعتی هم به کارای شخصی و کارای خونه.
ولی دیگه شبها به خودم سختی نمیدادم و کامل با زهرا میخوابیدم!😴 البته چه خوابی! مامانا میدونین چی میگم!🤤😫
دو روز در هفته هم سر کار میرفتم، از صبح تا غروب
اونجا هم زهرا یه زمانی رو خواب بود، اون اوایل که کوچیک بود، خوابش سنگین بود و به سر و صدا حساس نبود🥁 ، وقتایی هم که بیدار بود دیگه زمان زیادی رو برای بازی باهاش اختصاص نمیدادم و خودش بازی میکرد و من کار میکردم، چیزی که فقط در اون سن قابل اجرا بود!! ✅
یه روز در هفته هم کلاس حوزه دانشجویی بود که اونم من و زهرا کاملا کنار هم بودیم و برای بچهها فضای نسبتا راحتی داشت🧕👶📖
و زهرا داشت به سرعت بزرگتر میشد...👶👧👩
ادامه دارد...
پ ن ۱: نه تنها بچههای مختلف ویژگیها و روحیات متفاوتی دارن، بلکه یک بچه هم در هر لحظه مدلش با لحظه قبل فرق میکنه! مثلا همینکه وقت بیداری زهرا میتونستم کار کنم، از ۷-۸ ماهگیش به بعد دیگه اصلا نشد!!
پ ن ۲ : مادری یه #شغل_تمام_وقته و مادر بودن کافیه تا کارهای روتین خونه مثل غذا درست کردن، گردگیری، جارو و اتو کردن و خیلی چیزای دیگه رو زمین بمونه و دیر و زود بشه، پس برای انجامِ کاری #اضافه_تر از این شغلِ تمام وقت، باید یک همت و تلاش مضاعف به خرج داد 💪🏆
پ ن ۲: اینکه همیشه بوی #قرمه_سبزی🍵 تا ۷ تا خونه اونور تر بره و همه جای خونه برق بزنه شاید مهم نباشه، ولی اینکه خونه قابل سکونت باشه و #آرامشی که خانواده توی خونه به دست میارن با حجم زیاد کثیفی و نامرتبی از بین نره، مهمه!!😅😂
پ ن ۳: علاوه بر #شرایط جسمی و روحی مادر و بچه، خیلی #عوامل دیگهای در میزان و نوع فعالیتهای مادر موثر خواهند بود... ✅ مثلا میزان حساسیتهای همسر و یا میزان همراهی اعضای خانواده مثل مادر ، همسر من به چیزهای کمی حساسیت دارن ✅ و در عوض مادرم خیلی دور هستن و از حضورشون کم بهرهام😞، اما خونهمون به دانشگاه یا محل کارم نزدیکه ✅ و خلاصه با تغییر هر کدوم از این هست و نیستها من هم وضعیتم متفاوت میشه و برای نزدیک شدن به هدفم تصمیمهای متفاوتی میگیرم و راههای دیگهای رو امتحان میکنم
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پنجم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
چند روز پیش سالگرد مادربزرگ و داییام بود (خدا رفتگان همه رو بیامرزه انشاءالله 🤲🏻)
رفته بودیم شهرستان. وارد خونه که شدیم آرین (نوهی۱۳ سالهی باهوش و کاملا امروزی دایی مرحومم (و البته تک👦🏻 فرزند خانواده)) نشسته بود و سرش توی #گوشیش بود، با اومدن ما بلند شد و سلام و علیکی کردیم. خیلی زود با محمد مشغول صحبت شدن، میخواستن با هم برن تو حیاط، که من علی رو دادم بغلش و گفتم علی👶🏻 رو با خودش ببره و #مواظب جفتشون باشه.💪🏻 کاملا معلوم بود از این مسئولیت خوشش اومده 😍 و خیلی خوب هم از پسش براومد، هرچند به نظر میومد تجربه اولش باشه.☺️
موقع سفره انداختن شد، ازش خواستم بیاد کمک. خورشتها رو تو بشقاب کشید، تزیین پلو🍛 رو هم به عهده گرفت، انصافا هر دو کار رو عالی👌🏻 انجام داد. هرچند بازم معلوم بود بار اولشه.
اوج داستان سر سفره اتفاق افتاد!
وقتی که به مامانش گفت: قضیهی اون #طوطی که بنا بود برام بگیرید، بیخیالش😄، یه #بچه برام بیارید.😅
پ.ن۱: قطعا مامان آرین از سر دلسوزی به آرین کار نمیسپره، ولی یقینا اگر مامان آرین بچه یا بچههای دیگهای داشت، لازم میشد از پسر بزرگش بیشتر کمک بخواد.🤔 اونوقت آرین ۱۳ ساله، وزیر جوان #خونه میشد... کلی کار یاد میگرفت و مهمتر از همه اینکه برای #زندگی آیندهش زودتر و بهتر آماده میشد.
پ.ن۲: همیشه دوست داشتم بچه اولم دختر👧🏻 باشه، فکر میکردم دختر زودتر کمک کارم میشه و این حرفا😁، ولی تجربه اون روز به آینده امیدوارم کرد. یه پسر نوجوون هم میتونه کلی بارِ رویِ دوشِ مادر رو کم کنه، همونطور که اون روز، با وجود آرین خیلییی کارم کمتر بود.😍☺️
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#روز_نوشت
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
روابط مسالمت آمیز بچه ها اون روز توی برنامه زنده خیلی برام جالب و حتی شگفت انگیز بود😆
همیشه توی دورهمی هامون مدیریت تعداد زیاد بچه ها کار سختی بود و روابط متقابلشون گاهی پرچالش می شد!
اما اون روز شاید به خاطر رودروایسی با #آقای_مجری و آقایون و خانم های پشت صحنه، بچه ها خیلی آروم و متین بودن😅
مثلا وقتی عباس میخواست اسباب بازی محمد رو بگیره ، گفتم مامان اول اجازه بگیر ، در لحظه محمد گفت اجازه دادم خاله😉 و مسئله ختم بخیر شد.
رضا و طه که پسرای ارشد و بزرگ جمع بودن خیلی موقر و با طمأنینه با اسباب بازی های جذابشون بازی میکردن و البته به بقیه هم میدادن سازه های خلاقانه شون رو😀
محمد و داداشش علی با هم مسابقه #چهار_دست_و_پا میدادن😃
محمد کوچک برای آقای عکاس ژست هنری میگرفت😎
فاطمه بین بغل من و خاله ش در حال تردد بود و بازی های بقیه بچه هارو نگاه می کرد و خوشحال بود👧
خلاصه خاطره شیرینی برای ما رقم خورد اون روز😍
البته از شما چه پنهون قبلش کلی نذر و نیاز کرده بودیم که بچه هامون جلوی دوربین آبروداری کنن😆😆
پ.ن1:
برای شفاف سازی بیشتر میخوام بچه ها رو معرفی کنم😊
رضا 5 ساله
طه 4 ساله
محمد 3 ساله
عباس 2 ساله
محمد 1 سال و 4ماهه
علی 11 ماهه
فاطمه 7 ماهه
رضا و طه و محمد پسرهای خانم اکبری هستن😊
محمد و علی پسرهای خانم بهروزی😀
و عباس و فاطمه هم بچه های من هستن😅
پ.ن 2:
توی قسمت igtv یا هایلات ها میتونید فیلم کامل این برنامه رو ببینید.
برنامه عصرانه شبکه افق یکشنبه 3 آذر 1398
#پ_شکوری
#مادران_شریف
#شبکه_افق
#برنامه_عصرانه
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
چند روز پیش، برای اولین بار بعد از تولد محمد، رفتیم #سینما!
تا اون روز، تفریحاتمون، باغ و بوستان رفتن بود🌲🌳؛
یا رستوران🍽 و آبمیوه بستنی فروشی🍦🍹؛
یا شاهعبدالعظیم و مهمونیهای خانوادگی؛😃
گهگاهی هم تفریح شیرین بازارگردی😁 به همراه خرید نیازهای ضروری👌😄
تا اون روز، هر وقت به گزینههای ممکن برای #تفریح، فکر میکردیم، با استدلال اینکه هم خود بچه، تو یک ساعت و نیم تاریکی اذیت میشه و هم بقیه از سر و صدای اون، خیلی سریع گزینه سینما رو از لیست خط میزدیم.
📋✏️
مدتی بود که فیلم جالبی روی پرده سینما بود و خیلی دوست داشتیم بریم ببینیمش. دیگه اون شب، خیلی یهویی تصمیم گرفتیم دل رو به دریا بزنیم و بریم😼
خودمونو آماده کرده بودیم هرجا محمد اذیت شد، یا بقیه رو اذیت کرد، پاشیم بریم بیرون و به صورت #شیفتی نگهش داریم تا اون یکی فیلمو ببینه و تعریف کنه.
ولی خداروشکر پسرمون باهامون خوب همکاری کرد💪🏻؛
انصافا آروم بود و فقط گاهی با گفتن کلمهی «عمممم!!» عموهای توی فیلمو به من نشون میداد😂
(بچم صداشم پایین بود و به زور به ردیف جلوییمیرسید🤫)
نگران بودم خودش اذیت بشه، که اون رو هم به لطف خدا، با خوراکیهای خوشمزه🥞 و چرخیدن تو راهرو به بهانه ریختن آشغال تو سطل زباله🗑 و نشون دادن عکسهای خودش تو گوشی👼🏻 حل کردیم.😜
اون شب، تبدیل به یک شب بهیادماندنی شد.🤠
و ما تونستیم یک قدم، به سمت زندگی عادی، #به_همراه_بچه، نزدیک بشیم.
😄
پ.ن: همیشه یکی از چالشهای ذهنم🤔 اینه که چطور میشه آدم، #زندگی_عادی خودشو داشته باشه ولی به همراه بچه!👶🏻
آخه خیلی ازماها تو پس ذهنمون اینه که #بچه_محدودیته و نمیشه خیلی از کارها رو با بچه کرد.
البته این تا یه حدی درسته، ولی همیشه #دغدغه م این بوده و هست که چطور میشه این #محدودیت ها رو کم کرد و #بچهها رو آورد تو #متن_زندگی. یعنی مادر #کنار_داشتن_بچه، کارهایی رو که دوست داره، هم بتونه انجام بده.
این شب سینمایی هم از این نظر برام خاطرهانگیز شد که تونستم بعد ۲ سال، #به_همراه_فرزندم، به یکی از تفریحات مورد علاقم بپردازم (حالا البته خیلیم اهل سینما رفتن نیستم. شاید دفعه بعدی، یه سال دیگه باشه😆)
👪💖
پ.ن۲: محمدمون حسابی عاشق #ددر رفتنه. مثل هر بچهی دیگه. اون شب فک کنم به اون بیشتر از ما خوش گذشت😄
#ه_محمدی
#برق۹۱
#روز_نوشت
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#قسمت_پایانی
دورانی بود که من و زهرا تا جایی که کاری بود #بیرون_از_خونه بودیم؛ پروژه، جلسه، همایش، کلاس
یه وقتی سعی کردم با خودم #رو_راست باشم؛ دیدم روزایی که همهش بیرون بودم، به وضوح زهرا شبش بیشتر گریه میکنه؛ با اینکه بیرون از خونه زیاد میخوابید. شاید خواب راحتی نبود یا جاش به اندازهای که من فکر میکردم گرم و نرم نبود یا...😔
علتش هرچی که بود دخترم آروم نبود👶😪
خودم هم #ناآروم بودم، خسته و بیحوصله... کمتر به خونه زندگی میرسیدم، طبیعتا رابطهم با همسرم هم تحت تاثیر احوالاتم بود😞
یه روز اگه وسط اون همه بیرون بودن، خونه میموندم خیلی حس خوبی داشتم... یه #آرامشی_وصف_ناشدنی!😊
اما باز همین که خونه موندنم بیشتر از دو سه روز میشد، این آرامشه به #کلافگی تبدیل میشد😰
پس کل برنامه بیرون رفتنم رو کردم دو روز در هفته و با فاصله و بقیه روزا توی خونه کارهامو پیگیری کنم، مگر #ضرورتی پیش بیاد👌✨
زندگی به همین شکل جریان داشت که زهرای ۷-۸ ماهه خوابش سبک شد و #چهار_دست_و_پا رفتن و هر چیزی رو از زمین برداشتن و خوردنش شروع شد😅😱
#توی_اون_سن زهرا نیازمند یه اتاق خوابِ #عایق_صوتی و یه اتاق بازیِ خیلی #امن و تمیز بود با یه مراقب خصوصی که فقط با زهرا باشه!😎🤨
پس مشغول گذراندن روزهای دلچسبی توی خونه شدم 😅 و بیرون رفتنهای کاریم به صفر میل میکرد که کم کم حس کردم نیاز دارم با آدمها #ارتباط_حضوری برقرار کنم و دورکاری به تنهایی راضیم نمیکنه و دچار #رکود و #تنبلی در خارج شدن از خونه شدم😔
زهرا هم عاقلتر شده بود و هم میتونست ساعات بیشتری رو بیدار بمونه👧
دوباره برگشتم سر کار و حالا توی همین روزهام☺️
حالا من یه مادر ۱ سال و ۲ ماه و ۲۰ روزه هستم و همه تجربیات مادریم به اندازهی همین لحظه هاییه که گذشته و نه حتی یک روز بیشتر! آخه یه مادر، هر یک روزی که میگذره، #مادر_تر میشه😄🧕
حالا باز هم با بزرگ شدن زهرا با #چالشهای جدیدی مواجهم... 🤔بخشی از مسیر که باید پیاده بریم، میخواد خودش راه بره و همه جا سرک بکشه، وقتی میرسیم، پیش خاله مهتاب بیش تر از ۵ دقیقه نمیمونه و ماما ماما کنان راه میزم رو میگیره و با ذوق میپره بغلم، میخواد بیاد پشت میز بشینه و با لپ تاپ بازی کنه💻 ، موهای بچههای کوچیکتر از خودش رو میکشه، دوست داره از غذا و خوراکی بقیه امتحان کنه 🍌🍪 و خیلی چالشهایی که البته هر آدمی در ارتباط با بقیه باهاش درگیر میشه چه برسه به یه دختر کوچولویی که #اولین_تجربه_های_زندگی_اجتماعیش رقم میخوره😍
و من باز خودم رو میبینم در جایگاه #تصمیم_سازی، من در #نقشهای پیچیده و در هم تنیدهای که توی زندگیم دارم، این #چالشها رو برای خودم و بقیه تبدیل به #فرصت یا #تهدید میکنم💡
گاهی وقتها فکر میکنم چرا نباید #مستقل از بچه و همسر و چه و چه، فقط به #خودم فکر کنم و برای خودم تصمیم بگیرم؟😕
اما بعد میگم همه اینها #خودِ_من هستم! فقط کمی بزرگتر شدم، پس باید به چیزهای بیشتری فکر کنم... و خدا رو شکر میکنم و منتظر هیجان انگیزتر شدن بازی زندگی میمونم🙏😍
پ ن ۱: یکی از چالشهایی که از نوزادی زهرا همراه ما بوده و به نحوی به فرصت تبدیلش کردیم، خواب زهراست... بعد از اینکه به خواب میره حدود ۲۰ دقیقه در حالیکه چشماش بسته ست، باید توی بغلم بمونه تا خوابش سنگین بشه، اوایل این ۲۰ دقیقهها رو به بطالت میگذروندم ولی با تلنگری از یه دوست دیدم میشه اون زمانها رو مطالعه کنم⏳📖
و این جرقهای بود برای #غیرحضوری درس خوندن، همیشه تو این فکر بودم ولی این اتفاق سرعتم رو برای #شروع بالا برد.
خلاصه الان دارم ابزارهای لازم برای آینده علمیم رو کسب میکنم تا بعد از از آب و گل در اومدن بچهها با دست پر کار و تحصیلم رو ادامه بدم😎👜
پ ن ۲: یکی از حسرتهام و شاید تنها حسرتم اینه که چرا غیرحضوری خوندن رو زودتر شروع نکردم👉
پ ن ۳: وقتایی پیش میاد که از همه چی #خسته میشم و دلم میخواد به دوران بدون زهرا برگردم، یه لیوان #دمنوش بریزم و بدون هیچ دغدغهای یه گوشه لَم بدم و فیلم ببینم!☕️🎥
اینجور وقتا اول سعی میکنم ذهنم رو از همه چیز #آزاد کنم و یه کاری که تو اون لحظه دوست دارم انجام بدم! یا بهتره بگم یه کاری که #هردومون دوست داریم... که معمولا گزینه دمنوش روی میزه!😂 چون خداروشکر زهرا هم عاشق دمنوشه😍
بعد همون جوری که داریم اون کار رو با #لذت انجام میدیم سعی میکنم یه چیزایی رو توی ذهنم مرور کنم، روزهای بدون زهرا رو که چقدر خودم رو #ناقص میدیدم، روزایی که دنبال #هویت و #هدفم میگشتم، روزهایی که در پیش دارم و آیندهای که #مشتاقاته #منتظرش هستم... و همینطور که دارم جرعه آخر دمنوش رو مینوشم و خیالاتم به آخراش میرسه، دیگه حالم جا اومده و خستگیم در رفته🙂
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
*بخشی از مصاحبه مادران شریف با روزنامه جامجم به مناسبت روز دانشجو*
📌من و دکتری و سه بچه
مریم زارع، اصطلاحا از بچههای سال بالایی گروه مادران شریف است که بعد از مدتی به آنها پیوسته است. اینطور که معلوم است، او یک مادر دانشجوی نمونه است؛
چون دانشجوی دکتری رشته عمران دانشگاه شریف است و سه فرزند دارد:" من متولد سال 67 و ورودی 85 کارشناسی عمران شریف هستم. ترم هفت دانشگاه ازدواج کردم و همان سال هم بدون کنکور، کارشناسی ارشد خواندم. پسر بزرگم حالا شش ساله است و من یک سال بعد از به دنیا آمدنش، وارد مقطع دکتری شدم."
زمانی که خانم زارع تصمیم به بچهدار شدن دوباره میگیرد، تصورش این بوده است که مادری کردن با دو بچه و درس خواندن برایش کاملا شدنی است؛ حتی با همسرش تصمیم میگیرند که برای فرصت مطالعاتی به کشور دیگری بروند و دوباره برگردند
اما بعد که میفهمند فرزندشان، به جای یکی، دوقلو است، کمی ماجرا عوض میشود:" خب کار کمی سخت شد؛ مثلا پرونده فرصت مطالعاتی برایمان بسته شد، چون واقعا با چنین شرایطی امکانپذیر نبود اما حالا میبینم که چه معجزه بزرگی در زندگیمان برای بودن این دوقلوها رخ داده است و حتی چه بهتر که قید فرصت مطالعاتی را زدیم. "
البته به قول خودش، دروغ است اگر بگوید که به خاطر از دست دادن چنین موقعیتی ناراحت نشده است اما حالا مسیری را آمده است که از آن احساس رضایت و خوشحالی دارد و اتفاقا از سختیهایش برایمان میگوید؛
مسیری که با وجود این سختیها، آن را به خیلی از دوستانش توصیه میکند.
میگوید: خدا همیشه یکطور دیگری برای آدم جبران میکند. مثلا من در سال۹۶ یعنی دقیقا سال تولد محمدهادی و محمدمهدی به عنوان دانشجوی نمونه کشوری انتخاب شدم و چهار پنج سالی می شود که مشمول جایزه تحصیلی بنیاد نخبگان هستم.
📌آینده را ببین
از آن تصمیم اکتفا نکردن به دو سه تا بچه در مادران شریف میپرسیم:" من حتما بچهها دیگری هم میخواهم"
حالا اصلا چرا بچههای زیادی به این دنیا بیاوریم؟:" شاید مهمترین دلیل برای من این است که اگر آدم بتواند بچههایی به دنیا بیاورد که آنها را در بستری خوب و با فرهنگ درست، تربیت و بزرگ کند، چرا این کار را نکند؟ دیدن آدمهایی که مجموعی از ویژگیهای من و همسرم را دارند، واقعا لذتبخش است و آیندهای زیبا در انتظار جامعهمان خواهد بود."
📌از امکانات بگو
از یکجایی به بعد، تعداد بچهها که بالا میرود، دیگر فقط بحث خوراک و پوشاک نیست که مهم است؛ هزینه تحصیل و درمان مهمترین هزینههایی هستند که ممکن است برای خانوادههایی با تعداد فرزند بالا مشکلساز شود.
مثلا حرف از بچه چهارم که میشود، بر خلاف خانم زارع، همسرش کمی نگران این است که از پس هزینهها برمیآید یا نه. موضوعی که باعث میشود آنها به امکاناتی فکرکنند که خیلی از نمونههای موفق در کشورهای دیگر دنیا به خانوادههایی که تعداد فرزند بیشتری دارند، میدهند.
از نظر او، مثلا اگر دانشگاهها و محیطهای علمی پژوهشی، جایی برای نگهداری فرزندان دانشجویان و محققان داشته باشند، این آدمها راحتتر از همیشه، تصمیم به بچهداری میگیرند:
" از زمان بارداری دوقلوها، من سه ترم مرخصی گرفتم؛ حالا هم خیلی رفت و آمدی به دانشگاه ندارم و کارم بیشتر پژوهشی است و بیشتر به صورت تلفنی و ایمیل با استادهایم در ارتباط هستم، اما چنین شرایطی برای مادران در دورههای لیسانس و فوقلیسانس واقعا معضل بزرگی است."
به نظر خانم زارع، هرکسی باید ببیند که خودش چه چیزی از زندگی میخواهد:" مثلا شاید اگر من در دوره ارشد، به خاطر پسرم، درسم را ادامه نمیدادم و خانه میماندم، خیلی مادر شاد و سرزندهای نبودم."
در واقع کافی است کمی از خودمان شناخت داشتهباشیم؛ ممکن است یک کار هنری پژوهشی در خانه هم بتواند یک مادر را خیلی سر ذوق و حوصله بیاورد.
شنبه 16 آذر 1398
روزنامه جام جم
#مادران_شریف
#مصاحبه
#روزنامه_جام_جم
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
قسمت دوم مصاحبه مادران شریف با روزنامه جام جم به مناسبت روز دانشجو
زینب پازوکی، جوان ترین عضو گروه است.
او متولد سال 75 و ورودی 94 رشته فیزیک دانشگاه شریف است:" من و همسرم همان سال اول دانشگاه عقد کردیم و حالا هم دخترم، زهرا خانم، یک سال و دو ماهش است."
خانم پازوکی هنوز کارشناسیاش را تمام نکرده است؛ او یک سال از تحصیلش را به خاطر روزهای بارداری و بچهداری مرخصی گرفته و حالا دوباره چند ماهی است که به سر کلاسهایش برگشته است.
او تازه اول راه است، ولی با اینحال از سختیهای درس خواندن و بچهداری به طور همزمان برایمان میگوید:" سختیاش که سخت است اما هرکسی باید شرایط خودش را بپذیرد و از همه مهمتر آن را اولویتبندی کند. اولویت اول من دخترم است و در کنارش میخواهم درسم را هم ادامه بدهم. طبیعتا در این راه کمکهای خوبی مثل همسرم و خانوادهام دارم که در نگهداری بچهها به من کمک میکنند تا بتوانم این مسیر را طی کنم."
با این وجود، حرف از بچههای بعدی که میزنیم، خانم پازوکی از حرفمان استقبال میکند:" میدانید چه است؟ اینکه جامعه میپذیرد که مثلا برای رسیدن به یک هدف علمی، لازم است درس بخوانی، تلاش کنی و زحمت بکشی تا پیشرفت کنی؛ اما واقعا مادری کردن را هم یک پیشرفت میبینند؟ واقعا مادری کردن هم نیازمند یک زحمت و تلاش بیوقفه برای پیشرفت است. من واقعا حالا خودم را از کسانی که بچه ندارند، جلوتر میبینم."
در واقع ما میخواهیم در جامعهمان تاثیر مثبتی از خودمان به جای بگذاریم؛ اصلا برای همین است به سراغ فعالیتهای اجتماعی میرویم.
در صورتی که مادری کردن هم خودش یکی از تاثیرگذارترین اتفاقات در جامعه است.
تفکری که مادران شریف به خاطر آن دور هم جمع شدهاند و حالا گاهی در راه رسیدن به اهدافشان به هم کمک هم میکنند:
" همین تجربههای مشترکمان باعث شد که عضوی از گروه مادران شریف باشیم و تجربیاتمان را با هم به اشتراک بگذاریم. البته گاهی این ماجرا از اشتراک گذاشتن تجربهها هم جلوتر میرود. مثلا گاهی اوقات، تعدادی از دوستانمان که خانههایشان به هم نزدیک است، با هم قرار میگذارند و چند ساعتی را در خانه یکی جمع میشوند و با هم درس میخوانند و به همدیگر برای نگهداری بچهها کمک میکنند. دیگر چه چیزی از این بهتر؟"
خانم پازوکی هم مثل دیگر دوستان وهمگروهیهایشان هم قصد ادامه تحصیل و هم به دنیا آوردن بچههای دیگری هم دارند:" هر اتفاقی هم که بیفتد، پروسه علم آموزی نباید متوقف شود. علمآموزی نه به معنای مدرک که به معنای افزایش دانستههای یک مادر. حالا آن دانستههای میتواند اطلاعاتی درباره بهترین روش های تربیتی و آموزشی بچهها هم باشد."
به قول خانم پازوکی، حیف است اگر به موضوع بچهداری و فرزندآوری، به چشم یک مانع برای موفقیتهای علمی و اجتماعیمان نگاه کنیم.
منبع: مصاحبه گروه مادران شریف با روزنامه جام جم
شنبه 16 آذر 1398
#مادران_شریف
#مصاحبه
#روزنامه_جام_جم
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
*بخش سوم مصاحبه مادران شریف با روزنامه جام جم*
خانم شکوری یکی از اعضای اصلی گروه مادران شریف است. پروانه شکوری متولد 72 و ورودی سال 91 رشته مهندسی شیمی در دانشگاه صنعتی شریف است اما بعد از یکی دو ترم میفهمد که مهندسی شیمی آن چیزی نیست که دوست داشته است؛
برای همین هم به شیمی تغییر رشته میدهد. در سال آخر دانشگاه با همسرش که او هم دانشجوی شریف بوده، ازدواج میکند:" به خاطر تغییر رشتهام، درسم چهارساله تمام نشد. من دو ترم آخر متاهل بودم و ترم آخر کارشناسیام، فرزند اولم را باردار بودم."
عباس و فاطمه، دو فرزند دو ساله و هفت ماهه خانم شکوری هستند.
📌اولویت با فرزندانم است
خانم شکوری کارشناسی ارشد را به دلیل شرایط خاص رشتهاش و بچهداری فعلا ادامه نداده است اما در یکی دیگر از زمینههای مورد علاقهاش فعالیت میکند:
" حالا چند وقتی هست که به صورت غیرحضوری، در حوزه علمیه قم را میخوانم؛ راستش قصدم این بود که اگر شیمی شریف قبول نشدم، به حوزه بروم. حالا که کارشناسیام تمام شده و به خاطر بچهها ترجیح دادم که ارشد نخوانم، حوزه که یکی از دیگر از مهمترین علائقم بود را شروع کردم و اتفاقا خیلی هم احساس خوشحالی و رضایت دارم."
حیفتان نیامد که کارشناسی ارشد نخواندید؟:
" وارد دانشگاه که شدم، هدفم ادامه تحصیل بود اما بعد از ازدواج و بچهدار شدنم، اولویتهایم تغییر کرد و نظرم عوض شد و فعلا به خاطر بچههایم آن را متوقف کردهام.
شرایط کارشناسی ارشد رشته شیمی با دیگر رشتهها کمی متفاوت است و به دلیل گرایش مورد نظر من، باید هر روز صبح تا عصرم را در آزمایشگاه بگذرانم که این اتفاق با تربیت بچه ها توسط مادر سازگار نیست."
موضعی که به نظر ما متفاوت با هدف گروه مادران شریف است اما خانم شکوری می گوید:" خب این موضوع کاملا به شرایط و اهداف افراد بستگی دارد؛ من خانوادهام شهرستان بودند و اصلا هم دوست نداشتم که بچههایم را در سنین کم، به مهدکودک بسپارم.
دلم میخواست که آنها را خودم بزرگ کنم و این شرایط من، با رشته دانشگاهیام همخوانی نداشت.
این را هم بگویم که اعضای گروه ما هر کدام بسته به شرایط خودشان راه متفاوتی را برای کسب علم و فعالیت اجتماعی انتخاب کرده اند
و ما تنها راه پیشرفت را تحصیلات دانشگاهی نمی دانیم.
و در صفحه مادران شریف ایران زمین در فضای مجازی تلاش داریم همین راه های متفاوت را نشان بدهیم."
ادامه در پست بعدی😊
منبع : روزنامه جام جم
شنبه 16 آذر 1398
#مادران_شریف
#پ_شکوری
#شیمی91
#مصاحبه
#روزنامه_جام_جم
خانم شکوری و چند نفر دیگر از دوستان همدورهشان، بعد از ازدواج گروهی تشکیل میدهند و درباره اتفاقات جدید زندگی متاهلی حرف میزدند و تجربیاتشان را با هم به اشتراک میگذاشتند.
بعد از مدتی و با مادر شدن هرکدام از اعضای گروه، یک گروه جدید از مادران شریفی ایجاد می کنند:" دیگر گروهمان به طور خاص، مادرانه شده بود. تجربههای مادری و پرسش و پاسخ و اینکه چطوری در کنار مادری به بقیه کارهایمان هم برسیم. موضوعی که دغدغه همه مادرهای گروه بود؛ اینکه میخواهیم در کنار مادری کردن، درس بخوانیم، کار کنیم و فعالیت اجتماعی داشته باشیم."
آنها همگی معتقد بودند که لزوما کسی که بچهدار میشود، به این معنی نیست که همه کارهای دیگر مانند مطالعه و درس را کنار بگذارد. البته در این میان یک تصمیم مهم دیگر هم گرفته بودند:" با همدیگر به این نتیجه رسیده بودیم که بیشتر از اینکه در جامعه رایج است، بچه داشته باشیم."
📌ایستادگی در برابر بحران
از نظر مادران شریف، مدتها است که کارشناس و مسئولان میگویند که کشور در آینده با بحران سالمندی مواجه میشود؛ موضوعی که با توجه به نرخ باروری فعلی، کاملا طبیعی است.
البته آنها از نبود امکانات و شرایط در کشور گله مند هستند:" بر خلاف کشورهای اروپایی که تسهیلات زیادی برای فرزندآوری به والدین میدهند، متاسفانه در کشور ما هنوز این برنامهها وجود ندارد و مسئولین مختلف اجرایی کاری نکرده اند. اما ما با علم به این ماجرا، تصمیم گرفتیم که دست روی دست نگذاریم. اینطور نباشد که در بیست سال آینده و زمانی که با بحران روبرو شدهایم، دغدغه مان این بشود اینکه وای حالا چهکار کنیم داشته باشیم."
آنها خودشان بچههایی از خانوادههای کمفرزند بودند که معایبش را از نزدیک حس کرده بودند. شاید برای همین تصمیم گرفتهاند که در حد توانشان، در این قضیه نقش مثبت داشته باشند. شاید اصلیترین تفاوت این گروه با گروههای دیگر این باشد که مطالعه و تحقیق، حرف اول را در جمعشان برای هر تصمیم میزند:
" ما در گروهمان برنامه مطالعاتی داریم. همین تصمیممان هم علاوه بر داشتن شیرینی شخصی برای زندگیهایمان، نتیجه یک تحقیق جامع و کامل از بحران سالهای آینده است."
📌آسیبی به نام نیاز کاذب
"دوست دارم خانوادهام کامل باشد." تعریف خانم شکوری از یک خانواده کامل خانوادهای است که همه بچهها، خواهر و برادر داشته باشند؛ برای همین او به بچههایی بیشتر از این هم فکر میکند.
همین موضوع باعث شد از مسائل مالی با بچههای زیاد که بپرسیم:"ما خانوادههایی پولدار نیستیم." و با چنین جوابی روبرو شویم.
واقعیت این است که آنها آدمهایی نیستند که همه احتیاجات مالی و توقعاتشان رفع شده باشد و حالا به این نتیجه رسیده باشند:
" یک اصلی وجود دارد که نیازهای ضروری بچهها باید رفع شود؛ موضوعی که ما هم به این معتقدیم و اعتقاد داریم که خداوند ضمانت کرده است که روزی بچه را میرساند و اتفاقا آن را در عمل هم دیدیم.
اما ما واقعا دور نیازهای کاذبمان را خط کشیدهایم. در واقع فضای مصرفگرای جامعه القا میکند که بچه حتما باید این امکانات را داشته باشد، فلان لباس برند، فلان تبلت و فلان اسباببازی. در حالی که خیلی از اینها با اصول تربیتی ناسازگار است و اینکه بچه در هر لحظه، چیزی را اراده کند و برایش تهیه شود، از نظر تربیتی درست نیست. "
مثال عینیاش هم این است که بچههایی که در خانوادههای پرجمعیت بودهاند بیشتر از بچههای تکفرزند که همیشه همهچیز برایشان فراهم بوده است، مستقل و و خودکفا هستند و برای افزایش مهارتها و درآمدهایشان تلاش میکنند.
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
مصاحبه_جامجم.pdf
301.1K
🔸 فایل مصاحبه مادران شریف با روزنامه جامجم
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
امروز هوا خیلی دوست داشتنی بود؛ اندکی سرد اما تمیز بود و نم بارون حس خوب خاطرات گذشته رو به یادم آورد...
💻📚🛫🚀🛰💕👨👩👦👦
وقتی با بچه ها از پارک برگشتیم سریع رفتم و دفتر خاطراتم رو تورق کردم...
رضا گفت: مامان! بازم میخوای کاردستیمو بچسبونی تو دفتر خاطراتت؟!☺️
گفتم بله عزیزم😍
میخوای قبلیها رو هم باهم ببینیم؟
جلوتر از همه محمد👶 پرید توی دفتر و همه کاسه کوزه ها رو بهم ریخت😕 قطره ای آب دهان مبارک هم یادگاری گذاشت کنار کاردستی جدید داداشهاش😃
طاها سریع رفت دستمال بیاره تا خشکش کنم
وقتی ناراحتیشو دیدم بهش گفتم: "عزیز دلم این نی نی کوچولو هم دوست داره تو دفتر خاطرات یادگاری بذاره دیگه!😉 "
اخمش تبدیل به لبخند ملیحی شد و پرید تو بغلم☺️
خلاصه نشد تو این حال و هوای دل انگیز خاطرات گذشته رو مرور کنم... دفترو بستم و رفتم کتابهاشونو آوردم باهم بخونیم😍
طبق معمول محمدم👶 رفت کتاب لالایی برداشت و شروع کرد باصدای قشنگش لالا لالا لالا گفتن...😚
الان بچه ها غرق خوابن و دیگه وقتشه برم تو خاطراتم دور بزنم😄
25آذر95...
نم نم بارون میومد و من باعجله مسیر مترو تا خونه رو میرفتم و تو راه هرچی برای خونه لازم داشتم🌿🍎🥦🍞🍶
از چندتا فروشگاه
با کمینه قیمت و بیشینه کیفیت⚖ خریده و چون موشی آبکشیده رسیدم خونه!
سریع وسایل رو گذاشتم و خودم رو رسوندم چندتا کوچه بالاتر، خونه مامان گلم!
زنگو که زدم طبق معمول وروجکها شروع کردن به تتق تتق کردن تا برسم بهشون😍
دوتا بیسکوییت خوشمزه گرفتم جلوشون پریدن تو بغلم سرو روی خیسمو بیسکوییتی کردن😜
مامانی گلمو بوسیدم و ازش تشکر کردم و سریع بچه ها و ساک وسایلشونو گرفتم رفتیم خونه...
بچه ها! امشب بابایی از ماموریت برمیگرده حسابی کار داریم! واسه بابا چی درست کنیم؟؟😋
خب لامپا رو روشن کنیم هوا گرفته، خونه که نگرفته! خب حالا کی میاد بازی؟ چه بازی؟
طاها کوچولو هنوز به زبون نیومده
یکراست رفت سراغ توپها و همه رو ریخت و روشون قل خورد من و رضا هم دنبالش😃
کلی شعر خوندیم و بهمون خوش گذشت😍
بعدش سریع همه رو جمع کردیم و رفتم تو آشپزخونه دفتر برنامه م رو برداشتم
تمرینهامو صبح انجام دادم✅
کلاسها رو رفتم✅
جزوه جلسات غیبت رو نوشتم✅
سوالامو از استاد پرسیدم✅
خرید✅
بازی✅
کیک▶️
لازانیا▶️
رسیدگی به خود و خانه▶️
خیلی هم خوب وقت دارم☺️
بچه ها میخواید باهم کیک درست کنیم؟؟
بچه ها اومدن رو میز و منم وسایلو آوردم..
تخم مرغها رو رضا بزنه😇
آرد رو طاها الک کنه😁
سرم تو آشپزخونه گرم غذا پختن بود که رضا اومد و کارتن پر از رشته کاغذی رو نشونم داد و یه لبخند شیطنت آمیزی زد😜
_ مامانی بابا داره میاد! خونه باید مرتب باشه یه بازی دیگه کنید!🤗
_ آخه با اینا تاحالا بازی نکردیم🤩
انقدر نگاهشون پر از شور و هیجان بود که دلم نیومد بگم نه! رفتم و پارچه رو انداختم تو اتاق و نشوندمشون وسطش
رشته کاغذی ها رو ریختم رو سرشون😍
از ته دل میخندیدن🤣
وای که خستگی از تنم در رفت☺️
سعی میکنم ذهنمو از فکر کردن به بعدش خالی کنم و تند تند ازشون عکس میگیرم...
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
کیک آماده شده😋 غذا هم بخشیش آماده ست.
#بازی بچهها هم تمومه و خیلی خسته به نظر میرسن🤔
انگاری تمایلی به جمع کردن این رشتههای کاغذ_بخوانید شرارههای آتش😅_ که کل اتاق (به جز زیر پارچه!) رو پوشونده، ندارن😒 فرستادمشون تو حیاط مشغول جارو زدن حیاط و تخلیه ته مانده انرژی بشن! خودم دست به کار شدم😬
...
خب انگاری آخرین رشتههای کاغذی هم از روی رخت خوابها و طاقچه و کمد، به خوبی جمع شده!
یه نگاه میکنم به وروجکها که خیلی ناز و مظلومانه خوابیدن😝
یه نگاهی به خونه که حالا خیلی مرتب و تمیز به نظر میرسه😎 و...صدای اذان📿
آخیش! نماز تو زمان خواب بچهها میچسبه😋
انگاری دیگه ایستادن برام خیلی سخته، سجدههام طولانی میشن، حمد و سوره کوتاه و خلاصه!
سجده شکر و بعد درازکش روی سجاده...
آخ پام...کمرم...خدا جون چی میشد به دلم میانداختی اون کارتن رو از جلوی چشم بچهها بردارم نبینن؟!🤔
ازت میخوام الان بچهها یه کم طولانی بخوابن!
آخ خدا خواهش میکنم یه فرشته بفرست بره سراغ غذا 🤲
قرآنمو باز میکنم...
الم نشرح لک صدرک...فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب
😳
چی؟؟ کی گفت؟ کجا بود؟ من که نبودم! سیخ پاشدم، دوباره نشستم.
ای بابا خداجون بیخیال، سخت نگیر، من اینا رو فقط به تو میگم، من که غر نزدم☺️😐
خداجون مجرد بودم آسونگیر بودیا
قرآن باز میکردم میاومد:
انه کان ظلوما جهولا...
و خلق الانسان ضعیفا...
لا یکلف الله نفسا الا وسعها
حالا با اینهمه حجم #کار و #درس و #بچهها و نبود همسر و کارهای خونه و بیرون خونه، تا قرآن باز میکنم یا انشراح میاد یا مزمل یا...!!
میگی خیلی خوب این کارا رو کردی که کردی هنر نکردی که! چرا نشستی؟؟ پاشو برو به بقیه کارات برس!!
قربونت برم که دوستم داری میخوای رشدم بدی ولی خواهشا خودت کمکم کن جز به یاری تو ابدا از پس هیچکدوم برنمیام،
یه وقت نق و نوق کردم نه به دل بگیر نه به روم بیار😉
خب دیگه بساط درد دل رو جمع میکنم میرم یه ویتامینه میزنم😃
لازانیا رو میچینم تو ظرف بذارم تو فر😋
_ مامان مامان کجایی؟؟😳
تو رو خدا آرومتر! داداشتو بیدار نکنی؟!
خواهشا یه کم دیگه بخواب😝
#ط_اکبری
#هوافضا90
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif