eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ✨ ۲۲ بعد از توبه انسان باید بیش از قبل مراقب خودش باشه تا دیگه سراغ چنین گناهانی نره. ⭕️ طبیعتا داشتن رفقایی که اهل بی بند و باری باشن باعث میشه که آدم دوباره دچار چنین روابطی بشه. تاب خوردن بی جهت در شبکه های اجتماعی خصوصا رسانه هایی مثل اینستاگرام که به نوعی فحشاخانه محسوب میشه موجب میشه که آدم ناخودآگاه اسیر شهوت بشه و به سمت چنین ارتباط هایی بره. هوای نفس چیزی هست که انسان باید شدیدا و به طور مداوم مراقبش باشه و حتی یه لحظه هم ازش غافل نشه. مراقب این مدل توجیهات هوای نفس هم باشید تا کم کم بتونید شکستش بدید. 🔸 فقط یه نکته مهم اینکه در مسیر مبارزه با هوای نفس اگه آدم از خدا و اهل بیت کمک نگیره حتما خیلی زود خسته میشه و انگیزه‌اش رو برای مبارزه از دست میده. مراقب توجیهات هوای نفس هم باشید. گاهی هوای نفس با توجیه کار فرهنگی کردن آدم رو در کانال ها و گروه های جوک و فیلم و عکس و ... نگه میداره! ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ✨ قسمت اول https://eitaa.com/mahgolll/19545 قسمت دوم https://eitaa.com/mahgolll/19721 قسمت سوم https://eitaa.com/mahgolll/19928 قسمت چهارم https://eitaa.com/mahgolll/20169 قسمت پنجم https://eitaa.com/mahgolll/20405 قسمت ششم https://eitaa.com/mahgolll/20623 قسمت هفتم https://eitaa.com/mahgolll/20828 قسمت هشتم https://eitaa.com/mahgolll/21002 قسمت نهم https://eitaa.com/mahgolll/21184 قسمت دهم https://eitaa.com/mahgolll/21367 قسمت یازدهم https://eitaa.com/mahgolll/21516 قسمت دوازدهم https://eitaa.com/mahgolll/21684 قسمت سیزدهم https://eitaa.com/mahgolll/21920 قسمت چهاردهم https://eitaa.com/mahgolll/22068 قسمت پانزدهم https://eitaa.com/mahgolll/22281 قسمت شانزدهم https://eitaa.com/mahgolll/22485 قسمت هفدهم https://eitaa.com/mahgolll/22684 قسمت هجدهم https://eitaa.com/mahgolll/23095 قسمت نوزدهم https://eitaa.com/mahgolll/23609 قسمت بیستم https://eitaa.com/mahgolll/23756 قسمت بیست و یکم https://eitaa.com/mahgolll/24090 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" من و تو و بین‌الحرمین " مگر درون کوله پشتی‌ام چه هست که آنقدر روی شانه‌ام سنگینی می‌کند؟ یک دست لباس و کفش‌هایم. به یاد کفش‌هایم که افتادم، ناخودآگاه نگاهم روی دمپای پلاستیکی سیاهی که لق‌لق صدا می‌کردند ایستاد. روی تنش و جوراب و لبه‌های چادرم گردی از خاک نشسته بود. غبار نازکی که از دورتا دور پاهایم بلند می‌شد، ولی زیاد دور نمی‌رفت و روی تن خودم می‌نشست. انگشت شست‌ام چنان تاولی زده بود که حتی لبه‌های دمپایی آن را اذیت می‌کرد. پا که سست کردم، سیلی از جمعیت مرا جاگذاشتند و رفتند. بوی زغال و ابری از دود اسفند روی صورتم نشست. چند ساعتی می‌شد که راه می‌رفتم اما انگار خورشید به آسمان سنجاق شده بود و قصد غروب کردن نداشت. نور طلایی رنگش را روی لبه‌های استکان‌های کمر باریک که منتظر چای بودند می‌کشید. خزیدن آرام عرق را از زیر لباسهایم احساس می‌کردم که سینی استیلی با چند لیوان پلاستیکی قرمز پر از آب را مقابلم دیدم. پسر بچه آفتاب سوخته‌ای با چشمان درشت و دشداشه سیاه روبه‌روی‌ام ایستاده بود. صدای مداحی عربی از بلندگوها لحظه‌ای قطع نمی‌شد. چه آب خنکی، درست وقتی که نیاز داشتم. باید کمی می‌نشستم و جوراب‌هایم را که به تاول‌های پایم چسبیده بودند را در می‌آوردم." عمود۲۰۰ "؛ این را روی تابلوی بزرگ سفید رنگی نوشته بود. روی سکوی سیمانی که اطراف موکب‌ها برای استراحت ساخته بودند نشستم. کوله‌ام را که روی زمین گذاشتم، دختر عربی با لبخندی آشنا که چادر سیاهش آن را قاب کرده بود، دستمال کاغذی برایم آورد. ماسک‌ام را پایین کشیدم و غبار صورتم را پاک کردم. زیپ کوله‌پشتی‌ام را باز کردم و کاغذی را که عکسی خود را میان آن پنهان کرد بود بیرون آوردم. حس کردم کسی کنارم نشست و گفت:« خسته نباشی خانم، مثل اینکه پاهات خیلی درد می‌کنه؟» سرم را بالا آوردم و به صورتش خوب نگاه کردم. چشمان سیاه کوچکش وقتی می‌خندید ناپدید می‌شد. خاک روی موهای جعدخورده و ریش و سیبیل‌اش نشسته بود. چند لحظه به صورتم دقیق شد و گفت:« چیه، چی شده؟ نکنه فراموش کردی؟ قرارمونو می‌گم.» سرم را پایین انداختم و به عکسی که روی کاغذ بود نگاه کردم:« ایکاش بودی مرتضی.» لب‌های نازکش کش آمد و نازک‌تر شد میان سیاهی ریش‌هایش پنهان شد و گفت:« اگه سر قرارمون باشی هستم.» بغض‌های درون گلویم را خفه کردم و گفتم :« هستم، تا " عمود۲۰۰ " به نیت دوستان و فامیل، بعد از آن به نیت تو.» انگشت اشاره‌اش را بالا آورد و گفت:« اول به نیت آقا امام زمان، بعد من.» چشمانم را به پرچم سرخی که گوشه آسمان پرپر می‌زد دوختم و گفتم:« اگه اون تصادف لعنتی نبود خوابم تعبیر می‌شد.» با صدای دلنشینی خندید دستم را بالا آوردم تا تا صورتش را لمس کنم، هنوز زخم پیشانی‌اش کهنه نشده بود و خون تازه در آن دیده می‌شد. بعد از سالها زخم سرش مانند داغ قلب من کهنه نشده بود. گفت:« من و تو و بین الحرمین، تعبیر میشه من همین‌جام. کنارت. خیلی نزدیک‌تر از اون که فکرشو بکنی.» من او را نگاه می‌کردم و آرام میان جمعیت ناپدید شد، با همان لباس مردانه آبی رنگی که وقت رفتن تنش بود. به عکسش نگاه کردم و اشک‌هایم را که بی‌امان جاری می‌شدند را پاک کردم. با قلب مهربانش هیچ وقت تحمل اشک‌هایم را نداشت. ✍به قلم: خانم خانی ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"الهـے".... اے نفست هم نفس "بے ڪَسان"... جز تو ڪسي نیست ڪَسِ "بی ڪَسان"... بے ‌ڪَسَم و هم نفس من "تویے" رو بہ ڪہ آرم ڪہ ڪَسِ من "تویے شبتون اروم و دلپذیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«بسم الله الرحمن الرحیم» 🌸🍃سلام صبح بخیر 🍃🌸 امروزِ تون سرشار 🌿 زالطاف خدا باد🍃 جان و دلت🌿 از هر غم و اندوه رها باد🍃 لبخند به لب،🌿 در دلت امید و پر از نور🍃 هر لحظه ات آمیخته☘ با مهر و صفا باد🍃 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
چه زیباست امیدوار بودن و با امید زندگی کردن نه امید به خود که غرور است نه امید به دیگران که حماقت است امید به خدامنبع تمام آرامش هاست... ‌ ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
⁉️سیستم تایید هویت دو مرحله‌اى چطور عمل مى‌کند؟ 💢برای اطمینان از اینکه احدی نتواند به حساب کاربری شما نفوذ کند، از سیستم تایید هویت دو مرحله‌اى استفاده کنید تا از حسابتان به وسیله رمزعبور محافظت شود. در این صورت، یک مهاجم حتی با داشتن کد پیامکی هم نخواهد توانست به حساب کاربری شما دسترسی پیدا کند. شما می‌توانید تایید هویت دو مرحله اى را از این طریق فعال کنید: تنظیمات، حریم خصوصی و امنیت، امنیت، تایید دو مرحله‌ای. همچنین در نظر داشته باشید که حساب ایمیل بازیابى به یک رمز عبور قابل اطمینان احتیاج دارد. این قابلیت در نسخه اصلی ایتا ارائه خواهد شد. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ 🥀جگرم سوخت، آب نیست ؟ 📝 ماجرای دست نوشته‌ تکان‌دهنده شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ...... و من اون روز صبر نکردم برای قانع شدن جواب منفی و هفته بعد شدم خانوم امیر علی!...درست تو شبی که فرق داشت باهمه رویاهای من !!!... همون شبی که دلم زمزمه عاشقانه می خواست اما فقط حرف از پشیمونی و اشتباه نصیبم شده بود و به جای تجربه یک آغوش گرم یک اخم همیشگی روی پیشونی ! من اونشب بینابین گریه های نیمه شبم هرچی فکر کردم نرسیدم به اینکه چرا امیرعلی حرف از پشیمونی من میزنه !...با اینکه چیزی برای پشیمون شدن نبود!...من با خودم فکر کردم شاید نفرت باشه اما نه اونم نبود امیرعلی فقط فراری بود از همه پیوندها ! چرا؟؟!!! با صدای بلند باز شدن در اتاق از خاطره ها به بیرون پرتاب شدم و گیج به عطیه نگاه کردم که طلبکارو دست به سینه نگاهم می کرد. نم اشک توی چشمهام رو گرفتم _چیزی شده؟؟ یک تای ابروش رفت بالا _تمام خونه رو دنبالت گشتم تازه میگه چیزی شده؟ لبخند محوی زدم که عطیه جلو اومدو لبه تخت نشست _پاشو بریم که شوهر جونت امر کرده هر خانومی که می خواد نذری رو هم بزنه همین الان بیاد که بیشتر آقاها رفتن استراحت و خلوته! قلبم تیر کشید امسال وسط هم زدن دیگ نذری باید چه آرزویی می کردم ...حالا که امسال آرزوی هرساله ام کنارم بود ولی بازم انگار نبود! همراه عطیه بیرون اومدم و به این فکر می کردم که امسال باید آرزو کنم قلب امیرعلی رو که با قلبم راه بیاد!... برای یک ثانیه نفسم رفت نکنه امشب امیرعلی آرزویی بکنه درست برعکس آرزو و حاجت من ! سرم رو بلند کردم رو به آسمون... خدایا نکنه دعای امیرعلی بگیره مطمئنا بهتر از منه و تو بیشتر دوستش داری ! ولی میشه این یک بار من! یعنی این بار هم من و حاجت های امیرعلی خواستنم! _بیا دیگه محیا داری استخاره میگیری؟ نگاه از آسمون ابری گرفتم و رفتم سمت عطیه کفگیر بزرگ چوبی رو به دستم داد و من به زحمت تکونش دادم ... بازم دعا کردم و دعا ! یک قطره یخ زده نشست روی صورتم بازم نگاهم رفت سمت آسمون یعنی داشت بارون می اومد و بازم اولین قطره اش شده بود هدیه من ؟ انگار امشب شب خاطره ها بود که باز یک خاطره از بچگی هام جون گرفت جلوی چشم هام انگار توی آسمون سیاه اون روز رو می دیدم شفاف! همون روزی که توی حیاط خونه عمه یک قطره بارون نشست روی صورتم و امیرعلی باور نمی کرد حرفم رو که داره بارون میاد!... می گفت وسط حرف زدن حواسم نبوده و آب دهن خودم پریده روی صورتم ولی این جور نبود واقعا بارون بود ! این خاطره خاص نبود ولی بازم من بزرگ شده بودم با فکرش و از اون روز هر وقت اولین قطره بارون رو هدیه میگیرم بازم قلبم پر میزنه برای امیرعلی و میشم دلتنگش! چهارمین قطره سرد بارون با اشک داغم یکی شد و افتاد روی دستم که بی حواس کفگیر چوبی رو می چرخوند و دلم باز دیدن امیر علی رو می خواست! سرم رو که چرخوندم نگاهم بازم گره خورد به نگاهش ولی سریع نگاه دزدید از من و قلب من لرزید پس امیرعلی هم نگاهم می کرد!حالا وقت حاجت خواستن بود ! پای دیگ نذری شب عاشورا ...زیر بارون و قلبی که پر از عشق امیر علی بود! خدایا میشه دلش بادلم بشه! *** حاشیه بلند روسریم رو , روی شونه ام مرتب کردم و بعد با کلی وسواس کش چادرم رو روی سرم ... لبخند محوی به خودم توی آینه زدم یک هفته ای از شب عاشورا می گذشت و من امیرعلی رو خیلی کم دیده بودم !همیشه بهونه داشت و بهونه! ولی حالا قرار بود اولین مهمونی رو باهم بریم خونه عموی بزرگ امیرعلی! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ....پوف بلندی کشیدم همون لبخند محو هم از روی صورتم رفت و به جاش چشم‌هام تو آینه با یه برق غم خودنمایی کرد با همه رفتارهای امیرعلی من سعی کرده بودم به خودم بیام انگار دعای شب عاشورا گرفته بود که از خودم بپرسم چرا من با رفتارهای امیرعلی کوتاه میام و سکوت می‌کنم اون که حداقل علتش رو بپرسم حالا که به جواب منفیش نرسیده بود نباید سهم من سردی رفتارش می‌شد. _محیا مامان بدوآقا امیرعلی منتظره با آخرین نگاه به آیینه و دلداری به خودم قدم هام رو تند کردم و با صدای بلند از بابا و محمد و محسن دوتا داداش دوقلو ۱۱ سالم خداحافظی کردم. مامان هنوز پای آیفون و کنار ورودی حال منتظرم بود من هم با گفتن خداحافظ به مامان از خونه زدم بیرون. پشت در حیاط مکث کردم تا کمی آرام بگیرم زیر لب خدا را صدا زدم و بعد زنجیر پشت در رو کشیدن برای بیرون رفتن نگاهش به روبرو بود و مات حتی با صدای بسته شدن در هم نگاهش روی من نچرخید .فقط حس کردم دست هاش دور فرمان کمی محکم تر حلقه شد. آهی کشیدم و رو به آسمان ستاره باران گفتم: خدایا هستی دیگه. روی صندلی جلو نشستم و با صدای نسبتا بلندی گفتم سلام خوبی؟ ببخشید معطل شدی. برای چند لحظه نگاهش پر از تعجبش چرخید روی صورتم به خودش که اومد و باز یادش افتاد باید چین بین ابروهاش بیفته بی‌حرف ماشین رو روشن کرد و قلب من مچاله شد از این کم محلی ها. ولی نباید کم می آوردم.به در ماشین تکیه دادم و _جواب سلام واجبه‌ها آقا. باز هم نگاهش به روبه‌رو بود بی‌حوصله و آرام گفت سلام لبهام رو مثل بچه ها بیرون دادم داشتم حرص می خوردم دیگه. _آقا امیر علی داری میری مهمونی. لحنش انگار با سرمایه زمستونی قرارداد بسته بود. _خب؟ _یه نگاه به قیافت کردی؟ سکوت و سکوت _این اولین مهمونی که داریم با هم میریم. _تمومش کن محیا! لحن عصبی و غیر دوستانش قلبم را فشرده تر کرد قصدش کوتاه اومدن نبود انگار. _امیرعلی هنوز میخوای ادامه بدی؟ با حرص دنده را عوض کرد: چون رگ‌های برجسته شده‌ی روی دستش را دیدم _بهت گفته بودم پشیمون میشی بهت گفتم بگو نه نگفتم؟ خوشحالیم زود پرواز کرد و بازهم بغض راه نفس کشیدنم رو می‌بست، یادآوری این حرف چه دلیلی داشت آن هم الان _چرا گفتی ولی دلیلش... _گفتم بپرسی جوابی نمی‌گیری، می‌ترسم از روزی که پشیمونی توی چشمات داد بزنه. صدام لرزید از حرص،از درماندگی. _چی دیر میشه؟چرا باید پشیمون بشم؟ من با چه با ترس گفتم _از من متنفری؟صدای لرزونم واضح شده بود و برای همین نگاه پر اخمش روی صورتم ولی فقط چند ثانیه بعد هم مشت محکمش روی فرمان نشست بی هیچ تقصیری را دستش روی فرمون ماشین مجازات کرد. _نه محیا، نه اون روز گفتم نه تو نه هیچ کس دیگه یادته که؟ صاف نشستم و نگاهم را به خیابون پیش رو دادم.حرص خوردنش و عصبی بودنش بیشتر حال و هوام رو بارونی می‌کرد. امر کرد برای ساکت شدن اما با احترام _پیاده شو رسیدیم. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سر کلاس آنلاینا واسه اینکه بگم خیلی حواسم به درس هست هر 10 دقیقه یکبار میگم استاد صداتون قطع شد 😐😂 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
📌 نقش عدد ۱۹ در اولین آیه قرآن چیست؟ اولین آیه قرآن یعنی بسم الله الرحمن الرحیم دارای ۱۹ حرف عربی است. 📌 نقش عدد ۱۹ در تعداد سوره های قرآن چیست؟ قرآن مجید از ۱۱۴ سوره تشکیل شده است که این عدد بر ۱۹ قابل قسمت است. 📌 نقش عدد ۱۹ در اولین سوره ای که نازل شد چیست؟ اولین سوره ای که نازل شد یعنی سوره علق نوزدهمین سوره از آخر قرآن است. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
. . " صدای پای عشق " هوا ابری بود و دلم گرفته؛ بغضی سخت، گلویم را می‌فشارد، ولی خیال باریدن ندارد. گام‌هایم را آهسته‌تر از بقیه برمی‌داشتم. انگار دنبال گم شده‌ای بودم ولی پیدا نمی‌شد. ناگهان نگاهم به لبخند چشمانی جادويي و سیاه و مژگانی بلند گره خورد. برای چند لحظه غوغایی در دلم به پا شد. تپش‌های قلبم گواهی از عشقی تازه و ریزش آروزهای پوشالی‌ام داشت. مست نگاهش شده بودم و دیوانه‌وار به دنبالش می‌رفتم، نمی‌دانستم کجا هستم، و هم کاروانی‌هایم کجایند. صدای پای زائران امام حسین (علیه السلام)، صدای معجزه خدا، صدای ذبح عظیم*الهی در گام‌ها ونفس‌های زائران می‌آمد. غرّش لبیک یاحسین، لبان خشکش، بر ویرانه‌های قلبم طراوت باران نور و امید بود. پاهایم سست شده بود و نفس‌هایم به شماره افتاده بود، انگار قلبم توان پمپ خون با اکسیژن کربلا و بین الحرمین را نداشت. در گوشم صدای‌" انی سلم لمن سالمکم وحرب لمن حاربکم" می‌آمد. و فکر به اعمال خودم که چقدر با این فراز از زیارت عاشورا فرق داشت، پاهایم را فلج کرده بود و توان جلو رفتن را نداشتم. همیشه گفتن" انی سلم لمن سالمکم ..." برایم سخت بود چون می‌دانستم واقعی نمی‌گویم، خیلی از کارهایم مورد سلم و رضایت خدای حسین(علیه السلام) نبود. تنها صدای چرخ ویلچر این دختر هشت ساله و نگاه پر عشقش به امام حسین(علیه السلام) بود که مرا در سیل زائران پیش می‌برد. او با تمام وجود خدا را شکر می‌کرد و صدای پای عشق را با دستان کوچک خود در این بيابان سرد می‌پیچاند و چرخ‌های ویلچر را به سوی خون خدا حرکت می‌داد. در کوله‌بار کوچک خود چیزی جز صداقت و رضای خدا نداشت و با بخشش تنها لباس گرم خود به کودک زائر دیگری که زیر باران می‌لرزید چون فرشته‌ها نغمه مهربانی می‌سرود. لبخندش گرد خستگی را ه را می‌زدود. دوست داشتم خیره به چشمانش می‌ماندم و حرکت نمی‌کردم، دوست داشتم از او می‌پرسیدم از کجا آمده، برای شفای بیماری‌اش آمده، یا به دنبال .‌... با صدای غرّش ابر‌های آسمان و ریزش باران،‌ گونه‌های خیسم را پاک کردم و در سیل جمعیت گم شدیم. و دیگر نتوانستم آن زائر عشق خدا را پیدا کنم. *سوره صافات؛ (آ یه/ ۱۰۷) ✍به قلم: طاهره کیانی. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون سینمایی پیامبران 🇮🇷 این داستان : حضرت یوسف علیه السلام 🇮🇷 قسمت دوم ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤پنج شنبه است یاد کنیم ازگذشتگان كه جايشان هميشه 🖤در كنار ما خالیست برای شادی روح آنها 🖤فاتحه و آیه‌ای از قرآن بخوانیم جایگاه رفتگان تان بهشت🌹 شبتون به خیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈• 🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 ✨خرد هرکجا گنجی آرد پدید ✨زنام خدا سازد آن را کلید ✨به نام خداوند لوح و قلم ✨حقیقت نگار وجود وعدم ✨خدایی که داننده رازهاست ✨نخستین سرآغاز آغازهاست 🌸🍃الهی به امید تو 🌱 🌱 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هذا یوم الجمعه... سلام آقا قرار عاشقی مان جمعه ها بود ولی هر جمعه ای جای تو خاليست اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1