eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
چه می گویند در پاسخ ، هواداران آن دینی که خال المؤمنینش کُشته أُم المؤمنینش را زنی که نامِ علی بود آتشِ جگرش به من مگوی که او مادر است و من پسرش! ز همسریّ پیمبر چه افتخار آن را که بود نزد پیمبر، نفوذیِ پدرش؟ خدا که خار کنارِ گل آفریده به باغ عجیب نیست که این شد زنِ پیامبرش از او ستاند مدالش، علی که نفسِ نبی‌است اگر به فرض، نبی کرده بود مفتخرش به غیرِ موکبِ او در قفای مرکب او شتر که دید هزاران مریدِ گاو و خرش؟! به حکم «حربک حربی» که مصطفی فرمود جمل، بود اُحُد و اوست هندِ فتنه‌گرش اگر شهادتِ کفرش ز من قبولت نیست بخوان به سورۀ تحریم و نصّ معتبرش بر او، به حکمِ خدا، حدّ قذف واجب بود حواله کرد نبی با امامِ منتظرش قبولیِ عمل انبیا به حبّ علیست از آن ضعیفه چه گویی و فضل و کرّ و فرش؟! اگر «علیٌّ خیر البشر» فرو خواندی دگر ز یاد مبر «من أبی فقد کفر»ش کسی که زخم زبان زد به مادرم زهرا ـ تو و عقیدۀ تو ـ من نمی‌شوم پسرش منوش از خُمِستان غیر آن سبو را که لب تر کند، خشک دارد گلو را . تو در ظلمت و اوست در روشنایی چه نسبت به شب می‌دهی ماه‌رو را؟ . بلاهت رها کن! بلاغت به پا کن! بجوی ای سراسیمه‌گو نکته جو را . چه امّید بستی به راهی به جز او مخوان از سر جهل «لا تقنَطوا» را . جنابت نمی‌يابد این‌سان طهارت بهل ای تن‌آسوده این شست‌وشو را . وضویی که بی حبّ حیدر بسازی به اسراف نسبت دهند آن وضو را . حذر کن! که با شیر نسبت مبندی به تمثیل خود کودک نق‌نقو را . کجا جمع گردد دلم با کسی که ندانست فرق پدر با عمو را . 🔴نخواهم من آن مادری را که در دل تــــــحمّل نکرده‌ست راز مـــــــــگو را . همان زن که با فتــــــــنه‌ی گاه‌گاهش نــبی جای خود، رنج داده‌ست شو را . همان زن که با مادر ما خــــــدیجــــه ز نـــــسبت فقـــط داشت نام هوو را . تو پیمانه‌ای را که نامش غدیرست اگر ریـــــختی، ریـــــختی آبرو را . کجا می‌دهم در قبال سوی اللّٰه ایا دست تقدیر! یک لحظه او را . همان او که از تخت و تاج کیایی گُزین می‌کند گیوه‌ی پررفو را . علی، آنکه در شام معراج، یزدان به لحنش بنا می‌نهد گفت‌وگو را . علی، آنکه از جان به ایتام کوشد علی، آنکه در دل شناسد عدو را . خدا را که ما را بخواند موالی که در دل نمیرانَد او آرزو را . بنوشند بی او حَمیمًا جَحیما بنوشیم با او شرابًا طهورا . مرا «جوهرِ» اعتقادی‌ست ثابت رقم می‌زنم نکته‌ی مو به مو را علیست محور حق تا که با علی بد کرد مرا مراتب ایمان او مردد کرد به خویش گفتم او همسر پیمبر ماست که سب و لعنت و نفرین او نباید کرد کدام زن چه زنی احترام و حرمت که؟ زنی که خون به دل حضرت محمد کرد؟ زنی که با پدرش بعد قتل پیغمبر تمام مردم را در سقیفه مرتد کرد؟ زنی که مثل زن نوح بی لیاقت بود زنی که مثل زن لوط ظلم بی حد کرد جمل،شتر که زمین خورد زیر لب گفتم خدا به خیر کند با حسن چه خواهد کرد! مدینه...تیر و تابوت....کینه ای شتری و در ادامه ی این شعر گریه باید کرد...
و بدانید که تا زنده ام و جان دارم به خدای علی و فاطمه ایمان دارم ی_رافضی ام از سه نفر‌ بیزارم کور خواندید که دست از سرشان بردارم علوی ام،سر ناموس خدا حساسم من مُرید پسر حضرت حق،عباسم لب به آبشخور کفتار نخواهد زد شیر آب خوردم فقط از چشمه ی جوشان غدیر! از خدا خواسته ام اهل باشم نه که با عامّه دنبال رفاقت باشم مانده حرف پدرم تا به ابد در گوشم غیرتم را به دو مثقال طلا نفروشم سایه اش تا به ابد از سر من کم نشود گردنم پیش کسی غیر خم نشود بهتر آن است سخن وصف مخاطب باشد شعر من درد دل مادر زینب باشد پشت کردی به که بگویی حق کیست حق علی باشد و رفتار علی جز‌ حق نیست خطبه خواندی به همه درس شهامت دادی امر کردی به خودت اذن شهادت دادی ای همه دل خوشی زندگی ام لبخندت مادرم! کاش که من هم بشوم فرزندت رو سیاهم ولی از حُب‌ِّ علی شعله ورم تو قبولم کنی از قید خودم می‌ گذرم عاقبت تکیه به شمشیر پدر خواهم داد و به خونخواهی پهلوی تو سر خواهم داد
ما آن قبیله ایم که روز دهم به بعد وقتی میان هلهله ها احترام مُرد تسلیمِ صبرِ خویش شدیم از سرِ رضا تقدیرمان به دست بیابان اگر سپرد ما آن قبیله ایم که تا قبل کربلا ما را کسی به مجلس بیگانه ها نبُرد چشمِ کسی به غارت اموال ما نبود دست کسی به صورت زن های ما نخورد جای طنابِ گردنِ من هیچ،عمه جان! بغضِ اسارتِ تو گلویِ مرا فشرد
ما آن قبیله ایم که روز دهم به بعد وقتی میان هلهله ها احترام مُرد تسلیمِ صبرِ خویش شدیم از سرِ رضا تقدیرمان به دست بیابان اگر سپرد ما آن قبیله ایم که تا قبل کربلا ما را کسی به مجلس بیگانه ها نبُرد چشمِ کسی به غارت اموال ما نبود دست کسی به صورت زن های ما نخورد جای طنابِ گردنِ من هیچ،عمه جان! بغضِ اسارتِ تو گلویِ مرا فشرد
شاميان را سخنش شعله بر افروخت به جان همه با ناله و زاري همه با آه و فغان كين جماعت كه به ما خارجي آمد به گمان واي بر ما كه بر ايشان ز رسول است نشان سنگها بر سر ايشان ز سر بام زديم طعنه بر شام گهي صبح و گهي شام زديم شورش خاص در آن همهمه عام رسيد به مؤذن ز غضب اذن اذان داد يزيد علم الله به شه از قطع كلامش چه رسيد نعره مؤذن چه به تكبير به تهليل كشيد گفت سجاد مرا هست همه عضو گواه كه سزاوار عبادت نبود الا الله به شهادت به زبان نام محمد آمد شاه گفت اي كه تو را لعن مؤبد آمد اين محمد كه فزونش شرف از حد آمد جد تو بود و يا آنكه مرا جد آمد خواني ار جدّ خود اين محض غلط عين خطاست ور بود جدّ من اين ظلم به نسلش نه سزاست كه بگيرند عيال تو پس پرده قرار عترت او به اسيري و به جمازه سوار چه غلامان حبش همچو اسيران تتار به سر كوچه و بازار به هر شهر و ديار گريه بگرفت چه راه نفس خلق و امام همچو «يحيي» نشدش فرصت اتمام كلام هربار آب دیدم و هربار سوختم بسیار گریه کردم و بسیار سوختم ای زهر، داغ سینه ی من حاصل تو نیست من سال ها به دیده ی خون بار سوختم از سال شصت و یک که چهل سال طی شده هر لحظه یاد قتلگه یار سوختم دادم به گریه حکم عَلیکُنَّ بِالفرار در بین خیمه، تشنه و تبدار سوختم یادم نرفته در وسط نیزه دارها دیدم نشسته عمه گرفتار، سوختم وقتی به نیزه شد سر بابای بی کسم شد کل دهر بر سرم آوار، سوختم یادم نرفته بوسه به رگ های حنجرش هر روز یاد آن غم دشوار سوختم دیدم رقیه خورده زمین روی بوته ای بیرون کشیدم از بدنش خار، سوختم در بند مست ها چقدر حرمتم شکست با ناسزای دسته ی اشرار، سوختم تا ازدحام می شود از حال می روم خیلی به یاد روضه ی بازار سوختم زخم عمیق سلسله هم آن قدر نسوخت طوری که از تهاجم انظار، سوختم با دیدن سکینه ی مظلومه خواهرم یک عمر یاد شرم علمدار سوختم دیدم کفن به پیکر هر مرده می کنند... سر را گذاشتم روی دیوار، سوختم بگو چرا چنین پر التهاب گریه می کنی چه دیده ای چقدر بی حساب گریه می کنی شبیه مادران بچه مرده آه می کشی شدیدتر ز گریه ی رباب گریه می کنی سه شعبه شیرخواره را به خواب برد و سال هاست عبا به سر همیشه قبل خواب گریه می کنی از آن زمان که دست ساقی حرم بریده شد همین‌که دست می زنی به آب گریه می کنی به یاد پیکری که روی خاک ها سه روز ماند نظر که میکنی به آفتاب گریه می کنی ز مجلس یزید هر زمان سؤال می کنند چرا به جای دادن جواب گریه می کنی چه بر نگاه غیرتت گذشت که مقابلت کنیز اگر کسی شود خطاب گریه میکنی میان خلوتت به کوفیان که فکر می کنی برای غربت ابوتراب گریه می کنی... ما آن قبیله ایم که روز دهم به بعد وقتی میان هلهله ها احترام مُرد تسلیمِ صبرِ خویش شدیم از سرِ رضا تقدیرمان به دست بیابان اگر سپرد ما آن قبیله ایم که تا قبل کربلا ما را کسی به مجلس بیگانه ها نبُرد چشمِ کسی به غارت اموال ما نبود دست کسی به صورت زن های ما نخورد جای طنابِ گردنِ من هیچ،عمه جان! بغضِ اسارتِ تو گلویِ مرا فشرد عزیز کرده‌ی ارباب ماست حضرتِ سجّاد حُسین‌سیرت‌وحیدرنِماست‌حضرتِ سجّاد پس‌ازحُسین که سلطان اولیای الهی‌ست یگانه‌ مالکِ مُلکِ‌ خُداست‌حضرتِ سجّاد قسم‌به‌یکصد و بیست‌و‌چهار هزار پیمبر که‌یک‌تنه‌ همه‌ی انبیاست حضرتِ سجّاد همان‌قَدَر که علی‌اکبر است مثل پیمبر همان‌قَدَر علیِ‌مُرتضاست حضرتِ سجّاد به‌این‌‌دلیل‌که‌میراث‌دارِ حضرتِ مولاست فضائلش‌ یَمِ بی‌اِنتهاست‌؛حضرتِ سجّاد زبانزد است‌در آقایی‌و کرامت‌و احسان اِدامه‌ی‌حُسن مُجتباست حضرتِ سجّاد حدیث‌لوح‌بخوان‌تا بفهمی ای‌دل‌غافل حسابش‌ازهمه‌عالم‌جُداست‌حضرت‌سجاد امام؛‌حاکم‌دین؛اصل‌دین؛تمامی‌دین‌است نماز‌ و روزه‌وحجّ‌ودُعاست‌حضرِت‌سجّاد به اقتضای مَشیّت به تب نشسته وگرنه به‌دردِخَلق‌دوعالم‌دواست حضرتِ‌سجاد به‌ روز‌ حشر که جمعند خلق اول و آخر شنیدنی‌ست‌ندایِ(کجاست‌حضرت‌ِسجّاد؟) یزید را به حقارت کشید خُطبه‌ی‌ تُندش به‌طرز جنگ‌اگر برنخاست حضرت‌ِسجّاد پس‌از گذشت‌سی‌وچندسال‌هر نفسش را به‌یاد‌ تشنه‌لب‌ کربلاست‌حضرت‌ِسجّاد پس‌از حسین‌واباالفضل‌وعون‌وقاسم‌واکبر پناه بی کسی عمّه‌هاست‌حضرت‌ِسجّاد هزار و یک‌غم‌سنگین‌نشسته‌ بر دلش امّا شکسته‌ از غم شامِ بلاست‌حضرت‌ِسجّاد *فرازی از حدیث شریف لوح ((أَوَّلُهُمْ عَلِی سَیدُ الْعَابِدِینَ وَ زَینُ أَوْلِیائِی الْمَاضِینَ)) آتشی از خاطراتم بر جگر دارم هنوز شعله شعله آه هر شام و سحر دارم هنوز کاش می شد تا لبش را تر کنم با اشک خود از غم لبهای خشکش چشم تر دارم هنوز با برادر مرده باید گفت انچه دید ه ام دست را از داغ اکبر بر کمر دارم هنوز
شفاعتی که به ما وجه احسنش برسد بعید نیست به فریاد دشمنش برسد حسن شده ست ، محال است این که غیر خدا کسی به مرتبه ی وصف کردنش برسد نبرد تن به تنی را ندیده میدانی که تیغ دشمن حتی به جوشنش برسد خدا کند که اگر مردی از نفس افتاد به داد بی کسی اش لااقل زنش برسد بناست بعد شهادت شتر سوار جمل جنازه را نگذارد به مدفنش برسد چنان به کینه کمان را کشید سمت کریم که تیرِ خورده به تابوت تا تنش برسد حرم ندارد یعنی هنوز می ترسند از این که دست توسل به دامنش برسد و سال هاست حسن در بقیع منتظر است ضریح مردم ایران به میهنش برسد
مادر و بچه در خطر هستند چون علمدار یک نفر هستند در مسیر دفاعِ از حیدر هر دو تا عازم سفر هستند یک نفر داد می زند نزنید ثلث سادات پشت در هستند مادری زیر دست و پا مانده مردم شهر بی خبر هستند آی مردم مگر نمی دانید این دو از نسل بوالبشر هستند؟ ابتدای ماه ربیع زخمیِ آخر صَفَر هستند ما لباس می پوشیم گرچه یک عده خیره سر هستند
چشم حسودان کور‌ باد و گوش شیطان، کر! تنها تو اُمّ المؤمنینی نزد ما، مادر! بستی دهان هرزه‌ی یک مشت جاهل را آن‌ها که می‌گفتند به ختم الرّسل، ابتر السّابقون السّابقون، تفسیر ایمانت ای دامنت شأن نزول سوره‌ی کوثر! از مال دنیا هیچ کس مانند تو نگذشت ایمان که باشد بیش‌تر، دل هست دریاتر دست کدامین جاعلِ تاریخ پیرت کرد؟ در صورتی که بوده‌ای هم‌سنّ پیغمبر؟ کُفو علی، زهرا شد و کُفو محمّد، تو ای جان عالم به فدای مادر و دختر!
چشم حسودان کور‌ باد و گوش شیطان، کر! تنها تو اُمّ المؤمنینی نزد ما، مادر! بستی دهان هرزه‌ی یک مشت جاهل را آن‌ها که می‌گفتند به ختم الرّسل، ابتر السّابقون السّابقون، تفسیر ایمانت ای دامنت شأن نزول سوره‌ی کوثر! از مال دنیا هیچ کس مانند تو نگذشت ایمان که باشد بیش‌تر، دل هست دریاتر دست کدامین جاعلِ تاریخ پیرت کرد؟ در صورتی که بوده‌ای هم‌سنّ پیغمبر؟ کُفو علی، زهرا شد و کُفو محمّد، تو ای جان عالم به فدای مادر و دختر!
علیست محور حق تا که با علی بد کرد مرا مراتب ایمان او مردد کرد به خویش گفتم او همسر پیمبر ماست که سب و لعنت و نفرین او نباید کرد کدام زن چه زنی احترام و حرمت که؟ زنی که خون به دل حضرت محمد کرد؟ زنی که با پدرش بعد قتل پیغمبر تمام مردم را در سقیفه مرتد کرد؟ زنی که مثل زن نوح بی لیاقت بود زنی که مثل زن لوط ظلم بی حد کرد جمل،شتر که زمین خورد زیر لب گفتم خدا به خیر کند با حسن چه خواهد کرد! مدینه...تیر و تابوت....کینه ای شتری و در ادامه ی این شعر گریه باید کرد...
آن لحظه ای که پهلوی خیرالنسا شکست قلب امام ما علیِ مرتضی شکست یادم نرفته است که پهلوی مادرم با ضرب پای دومیِ بی حیا شکست دستی که قبل همسر و فرزندهای خویش می کرد بر حوائج مردم دعا، شکست رازی که بین مادر و فرزند مانده بود شد بغض و در گلوی حسن بی صدا شکست سر برد در نیام و خجالت کشید و مُرد از غصه، ذوالفقارِ شهِ لافتی شکست هرگز گمان مبر که حریف علی شدند فرق است بین صبرِ به ناچار، با شکست! تن را به خاک تا که سپرد، آسمان گرفت غم گریه کرد و کاسه ی صبر عزا شکست با گریه گفت:جان محمد حلال کن عهدی که بسته بود علی با شما شکست پس داده شد امانت و من پس ندادمش دنیا به جبر خویش غرور مرا شکست سنگینی غمش بر دوش فرشتگان از حد گذشت و پایه ی عرش خدا شکست هرکس که ظلم کرد بنایش خراب شد نمرود تخت سطلنتش از جفا شکست ای غاصبان حق علی رویتان سیاه نفرین به هر که حرمت آل عبا شکست