eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
54 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
باز این چه شور و غوغاست ، در قلب سینه زن ها باز این چه بی قراری است ، در جان یاسمن ها جای بتول خالی است ، تاریخ گشته تکرار شمشیر ، فتنه ، مسجد ، مولا دوباره تنها شمشیر ِبی هوا بر فرق علی نشسته ای لعنت خدا بر ، این بی هوا زدن ها محراب از خجالت ، همرنگ ارغوان شد افتاده سر شکسته ، مولای بت شکن ها کی گفته بود مردم،  او تارک الصلات است مولا چه ها کشیده از دست بد دهن ها راحت شد از غریبی ، راحت شد از زمانه فزتُ و رب ِ او داشت ، دنیایی از سخن ها با مرد مردها که ، این گونه کرد کوفه دیگر چه می کند آه ، با کاروان زن ها .... فکری بکن برای شبهای تار زینب سو سو نزن به محراب ، ای شمع انجمن ها دستی که بین محراب ، فرق تو را شکسته سهم حسین سازد ، از خاک و خون کفن ها
می روی با فرق خونین پیش بازوی کبود شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود با وضو آمد به قصد لیلة الفرقت، علی! ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود! دور محرابت نمی‌بیند ملائک را مگر؟ با چه رویی دارد این شمشیر می‌آید فرود کینه‌ای از ذوالفقارت داشت گویی در دلش تا چنین فرق تو را وا کرد شمشیرِ حسود رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود در وداعت با حسین اشک تو جاری می‌شود دیده‌ای گویا از اینجا خیمه‌ها را بین دود بین فرزندانی اما این حسینت را غریب می‌کشندش با لبان تشنه در بین دو رود با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت شیر آوردم پدر جان! دیر آوردم، چه سود؟
کعبه ز داغ تارک حیدر به هم ریخت کوثر بیا که ساقی کوثر به هم ریخت یکسو دوباره فاطمه دستش به پهلوست یکسو میان عرش پیغمبر به هم ریخت خون سرش پاشید تا که بین محراب مولا به یاد خونِ میخ در به هم ریخت دیگر توان راه رفتن در علی نیست جوری زده که فاتح خیبر به هم ریخت زیر بغل های امامم را گرفتند سربسته گویم سر که نه، پیکر به هم ریخت آمد به خانه بی کمک، از ترس زینب با دیدن وضع پدر، دختر به هم ریخت شمشیر تیزِ ابن ملجم بود کاری ای خاک عالم بر سر من، سر به هم ریخت ماندم بگویم یا نگویم، بین گودال در دستهای شمر دون، خنجر به هم ریخت ای‌کاش قبل از ذبح، خنجر تیز میشد با کندی خنجر ولی حنجر به هم ریخت آقای ما پنجه به روی خاک می‌زد از طرز دست و پا زدن، مادر به هم ریخت
چه کرد کوفه که حیدر بی احترام شود؟ کسی نبود که بر قلبش التیام شود امام مظهر صبر خداست ای کوفه چه کرده‌ای تو که صبر خدا تمام شود؟! نبود شأن علی بین کوفیان باشد که با اهالی این شهر همکلام شود مگر مرام علی بین شهر شهره نبود؟ چه میشود که چنین کوفه بی‌مرام شود؟ حرامزاده نبودند کوفیان اما امان از این که شکمها پر از حرام شود امان از اینکه سخن‌های شبه‌دار خواص دلیل اصلی گمراهی عوام شود زبیر فکر نمی‌کرد بعد پیغمبر به سوی فتنه رود دشمن امام شود به جز ابوذر و مقداد و چند تن دیگر کسی نبود که آماده قیام شود عجیب نیست بدون علی، ابوموسی به مکر و وسوسه عمروعاص خام شود نخواست کوفه برای خدا جهاد کند که خواست تیغ علی نیز در نیام شود کسی مقابل دشمن سپر نخواهد شد تمام کوفه اگر هم که قتل عام شود نه این دلیل به حق بودن معاویه نیست اگر که دور و بر باطل ازدحام شود به منصبی نرسد در حکومت علوی کسی بخواهد اگر صاحب مقام شود کسی بدون علی عاقبت به خیر نشد اگرچه معتکف مسجد الحرام شود خوشا کسی که علی می‌شود خریدارش به خانه‌اش رود و بنده و غلام شود خوشا به حال هر آنکه شهید راه علی است و دفن در نجف و وادی السلام شود رسید کار به جایی که روز عاشورا حسین، کشته و غارت زده خیام شود رقابت است سرش را که زودتر ببرد رقابت است سرش قسمت کدام شود رسید کار به جایی که اهل بیت علی اسیر و راهی بازار شوم شام شود نشسته‌ایم که یک روز منتقم برسد نشسته‌ایم فقط وقت انتقام شود
تبی افتاده پی در پی به جانِ مسجد کوفه امان از ناله هایِ بی امانِ مسجد کوفه دلِ گلدسته دارد لحظه لحظه میشود آشوب غم انگیز است از امشب اذانِ مسجد کوفه أمیرالمؤمنین می ایستد جانانه در محراب زمان می ایستد در آستانِ مسجد کوفه نماز صبح، دارد در وجودش سخت دلشوره کنارِ رکعت دوم میانِ مسجد کوفه علی(ع) با جان و دل ذکرِ رکوع آخر خود را قرائت کرد و بند آمد زبانِ مسجد کوفه تنِ محراب لرزید و به خون آغشته شد قبله مسافر شد امام ِ مهربانِ مسجد کوفه نمازش را شکست آن تیغِ لاکردار در سجده به شدّت داد ذاتش را نشانِ مسجد کوفه امان از زانوانِ ناتوانِ حیدر کرار امان از اشک هایِ آسمانِ مسجد کوفه به جایِ نغمهٔ "مولایَ یامولایْ" می پیچد نوایِ "وا علیا" در نهانِ مسجد کوفه به ارکانِ هدایت خورد در ماهِ خدا ضربت به این علت خدا شد روضه خوانِ مسجد کوفه!
وقتی نشست، تیغ به پیشانی علی "فُزْتُ وَ رَبِّ" بود غزل خوانی علی خشکیده باد چشمه ی آن سرزمین که شد بی بهره از دو دیده ی بارانی علی در جنگ، شیرِ بیشه و در خانه مردِ کار این بود راه و رسمِ مسلمانی علی جز در وصال فاطمه و شوق دیدنش دنیا ندیده بود پریشانی علی زینب چه حال داشت خدایا که می رسید لحظه به لحظه، لحظه ی پایانی علی مادر که رفت امید به غیر از پدر نداشت گویا ز بعد رفتن حیدر خبر نداشت
دخترم با خنده‌ات غم‌های بابا را ببر با نمک افطار کردم.. شیر و خرما را ببر دیگر از رنج زمانه می‌شود راحت علی مژده ی جان دادن یک مرد تنها را ببر تا سحر از خاطرات مادرت با من بگو پیش من تا میتوانی اسم زهرا را ببر وای اگر مرغان این خانه برنجند از علی.. بین راهم آمدند آرام آنها را ببر تیغ قاتل خوب‌تر از نیشخند مردم است آه شمشیر! از دل من درد دنیا را ببر! خون ِاین سر خونِ سی سالِ بدون فاطمه ست پیشکش بر فاطمه خون سر ما را ببر بعد ازین کوفه نمان و بعد ازین کوفه نیا با برادرها ازینجا ارث طه را ببر تو به کوفه بازمیگردی ولی مثل اسیر با خودت امروز روضه های فردا را ببر موقعی که بر سر هرکوچه سنگت میزنند پیش بدمستان کوفه نام سقا را ببر
دو لقمه نان و اشک و بغض خورد از سهم افطارش نمک می‌ریخت بر زخم دلِ از زخم سرشارش گلویش زخم بود از استخوان و خار در چشمش لبش را می‌گَزید از دردهای «حیدر آزارش» تبسم‌های سردش داشت از درد دلش می‌گفت نگاهش روضه بود اما لبش در حالِ انکارش دو چشمش ابر شد وقتی نگاهش را به بالا دوخت تمام آسمان‌ را خیس کرد آیات رگبارش سکوتش را شکست «انا الیه الراجعون»هایش نمی‌دانم چرا بوی سفر می‌داد اذکارش قدومش خسته بود از ماندن و رویای رفتن داشت همان مردی که در دل دردهای مردافکن داشت پدر از کوچه‌‌های ‌نوحه‌ی «بابا بمان» می‌رفت زمین همراهِ جانش آسمان تا آسمان می‌رفت به زخم شانه‌اش فرمود: امشب استراحت کن به وقت هر شبش؛ این بار بی‌انبان نان می‌رفت کلون در دخیلش را گره می‌زد به دامانش و بابا از میان روضه‌ی در؛ روضه‌خوان می‌رفت تمام شهر، خوش بودند در خوابِ زمستانی امیرالمومنین از دستِ سرد کوفیان می‌رفت شهادت داد بر مظلومی‌اش همراه گلدسته مراد «اشهدُ انّ علی» سوی اذان می‌رفت قدوم قبله‌ی سیار، مسجد را مزیّن کرد چراغ روضه‌‌ی خود را به دست خویش روشن کرد به وقت سجده؛ مسجد اتفاقی را خبر می‌داد سجود آخر مولا به ذکرش بال و پر می‌داد به دستی مست، می‌رقصید تیغِ کهنه‌ی کینه چه شمشیری که زهرش بوی خونِ میخ در می‌داد خدای روضه از آوار ارکانُ‌الهدیٰ می‌گفت نمازِ غرق خون «فزتُ و ربّ الکعبه» سر می‌داد تَرک در تارک خورشیدِ نخلستانی کوفه خبر از آیه‌ی مکشوفه‌ی «شق‌القمر» می‌داد شب قدری که قرآن، جای قرآن تیغ بر سر داشت درخت آرزوی دیدن زهرا ثمر می‌داد محاسن را خضاب و دست خود را شست از دنیا به جای «یا علی» هنگام رفتن ‌گفت «یا زهرا»
دخترم با خنده‌ات غم‌های بابا را ببر با نمک افطار کردم.. شیر و خرما را ببر دیگر از رنج زمانه می‌شود راحت علی مژده ی جان دادن یک مرد تنها را ببر تا سحر از خاطرات مادرت با من بگو پیش من تا میتوانی اسم زهرا را ببر وای اگر مرغان این خانه برنجند از علی.. بین راهم آمدند آرام آنها را ببر تیغ قاتل خوب‌تر از نیشخند مردم است آه شمشیر! از دل من درد دنیا را ببر! خون ِاین سر خونِ سی سالِ بدون فاطمه ست پیشکش بر فاطمه خون سر ما را ببر بعد ازین کوفه نمان و بعد ازین کوفه نیا با برادرها ازینجا ارث طه را ببر تو به کوفه بازمیگردی ولی مثل اسیر با خودت امروز روضه های فردا را ببر موقعی که بر سر هرکوچه سنگت میزنند پیش بدمستان کوفه نام سقا را ببر
آسمان از نفس تو به تلاطم افتاد تکیه گاه دل بیچاره ی مردم افتاد قامت کوه فروریخته از ضربت تیغ خون محراب به جوش آمده از قدرت تیغ اسدالله زمین خورد و زمان ریخت بهم یک نفر گفت که ارکان جهان ریخت بهم آمده تا که حسن باز عصایی باشد خستگی های تو را بلکه دوایی باشد باورم نیست به جانت رمقی دیگر نیست اینکه پایش به روی خاک کشد حیدر نیست نغمه ی فزتُ و ربِّ ش چه پیامی دارد حرف آزادی مظلوم امامی دارد... که پس از واقعه کوچه خوشی دید؟ ندید داغ سی ساله ی زهرا به روی شانه کشید بعد زهرا به لبش خنده ندیده ست کسی آه از روی لبش خشک نگشته نفسی استخوان در گلو و خوار به چشمانش بود داغ زهرای جوان یکسره در جانش بود یک نفر خسته به دیدار خدا می آید تیغ بر فرق علی مثل دوا می آید
امشب دلم از هرشبی آماده ترشد سوی خدا آمادۀ پرواز باشد من از دل محراب خود معراج دارم بال عروجم با شهادت باز باشد عمری پی احقاق حق کوشیده ام من تاکی زجهل مردمان آتش بگیرم ای تیغ زهرآلوده امشب راحتم کن من دیگر از این زندگانی سیرسیرم یک همنفس پیدا نکردم بین مردم درد خودم را تا سحر با چاه گفتم وقت نیایش با خدا از حال رفتم راز دل خود را به اشک وآه گفتم چیزی بجز خاکستر ی باقی نمانده ازاین دلی کز شعله های درد وغم سوخت خاری به چشم واستخوانی درگلو شد میخ دری که همسرمن رابه در دوخت رخسارۀ زهرای من از ضرب سیلی گه  چون فلک نیلی گهی مهتاب گون شد پهلوی اورا مثل دست او شکستند چشمان من پیمانۀ لبریز خون شد گرچه طبیب عالمی هستم درعالم سرباز کرده زخم من از بی طبیبی یارم زدستم رفت ومن با حسرت وغم کوبیده ام سررا به دیوار غریبی ازبس گره از کار مردم باز کردم دست علی چون سجده گاهش پینه دارد فرقم جراحت یافت اما کس ندانست این زخم را عمری علی درسینه دارد این زخم را گویی که جایی دیده بودم آری از آن درنیمه شب خوناب میرخت وقتی که آهم شعله برهفت آسمان زد اسما به روی زخمهایش آب میرخت شق القمر کردند اینجا ای دریغا باید بگویم رازهای باورم را دستی که زد شمشیر بر فرقم شکافد درکربلا فرق علی اکبرم را ازقول من برگو «وفایی»گرچه نیکوست نقش غم من برهمه دلها بیفتد زیر بغلهای مرا دیگر نگیرید ترسم زحالم دخترم از پا بیفتد
سی سال به شانه بار غم برد علی سی سال فقط خون جگر خورد علی در کوفه نه! در کوچه علی را کشتند سی سال فقط مُرد، فقط مُرد علی ... یک عمر دلش ز غصه‌ی یاس شکست تا آن که سرش به بغض خنّاس شکست تیغی که به فرق مرتضی گشت عمود در علقمه فرق سر عباس شکست ... پر بود ز غم حال و هوایش یک عمر محرم میشد چاه برایش یک عمر بشکافته سر شد ز نمک نشناسی مردی که نمک بود غذایش یک عمر