eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجمین نور خدای قادرم یادگار کربلا من باقرم من ز طفلی غم روی غم دیده ام زخم زنجیر پدر هم دیده ام دیدم آری نوگلی پژمرده بود نی ز بی آبی که سیلی خورده بود دیدم آری دختری آواره بود گوش او چون گوش عمه پاره بود من به خیمه جسم اکبر دیده ام یک عبا را پر زپیکر دیده ام من خودم دیدم یکی سر می برد یکنفر خلخال دختر می برد کاش می مردم نمیدیدم ولی پشت خیمه نیزه بود ویک علی من خودم دیدم به صدآه وفغان عمه را درمجلس نامحرمان سرخ مویی بود باما درستیز بین ما میگشت دنبال کنیز شامیان پستند و نامرد و بدند عمه را،ازهرطرف سهنگش زدند غصه های کودکی مانده به یاد زجر خیلی کودکان را زجر داد دختری که بعد بابا زار شد مثل زهرا،دست بر دیوار شد دختری که تازیانه خورده بود غیر ناخن،جمله اعضایش کبود ****
ز کودکی غم هجران به چشم خود دیدم هزار غم به بیابان به چشم خود دیدم غروب بود سر جدّ من بریده شدو به نیزه گشت نمایان به چشم خود دیدم چو نعل تازه به زدند، می رفتند به روی پیکر عریان به چشم خود دیدم تن برهنه ی جدّم کشیده شد هر سو به زیر پای سواران به چشم خود دیدم بدن نگو که به مثل خمیری افتاده امان ز سمّ ستوران به چشم خود دیدم چه داغها که به گودال و کوفه بود ولی به شام ظلم فراوان به چشم خود دیدم تمام قافله را دست بسته می بردند به جمع برده فروشان به چشم خود دیدم میان هلهله در مجلس شراب آن روز به طشت قاری قرآن به چشم خود دیدم تمام اهل حرم مثل بید لرزیدند چو خورد چوب به دندان به چشم خود دیدم به دست، چهره ی خود از حرامیان پوشاند سکینه بود پریشان به چشم خود دیدم ****
ایندم آخر خود دیده چو دریا کردم دائما یاد،ز روی گل طاها کردم زهر سوزاند تمام بدنم را،اما یاد از غربت و مظلومی بابا کردم نرود هیچ زمان از نظرم روز دهم از تماشای پدر شیون و غوغا کردم چار ساله به دلم داغ روی داغ ولی ناله بر بی کسی زینب کبرا کردم کربلا سخت ولی سخت تر از آن کوفه چقدر صبر در آن وادی غم ها کردم تا که در طشت سر جد مرا آوردند مردم و زنده شدم تا که تماشا کردم به دلم آنهمه غم بود ولی ابن زیاد تا که حجام خبر کرد،خدایا کردم بعد کوفه به یقین سخت تر از شام نبود مرگ خود را ز خداوند تمنا کردم تا در آن بزم،عدو اسم کنیزی آورد گریه ها بر غم ذریه ی زهرا کردم ****
من ولی الله اکبر هستم پنجمین حجت داور هستم باقر آل پیمبر هستم از ستم طایر بی پر هستم همه دیدند ز من مهر و وفا باز کردند به من ظلم و جفا گر چه از زهر به خود پیچیدم کس نداند که چه غم ها دیدم از غم کودکی ام پاشیدم همه شب تا به سحر نالیدم گر به هم ریخته اعضایم شد قاتلم،دیده ی بینایم شد طفل بودم که اسارت دیدم خیمه ها را همه غارت دیدم من چهل روز حقارت دیدم عمه را بزم جسارت دیدم بزم می بود لعینی برخاست دختری را به کنیزی میخواست غنچه ها را همه پرپر دیدم بر سر نی،سر اصغر دیدم چادر پاره ی خواهر دیدم دم کاخ یزید،سر دیدم خاکها زخم رخش پوشیدند سر او را به زمین کوبیدند رفتم از یاد و نرفته از یاد همه ی زندگی ام رفت به باد تا که همبازی ام از ناقه فتاد زجر آمد ز ره و زجرش داد لگدی زد به تن او که خداش نکند قسمت کافر ای کاش
جوادی و کرم و جودِ تو چه بسیار است نگاه کن به گدایت ، اگر سزاوار است تویی همان که ، نگفته ، به ما عطا کردی گدا برای تو یک امشبی عزادار است بدونِ لطفِ تو من تا ابد تهِ چاهم من از تو مشهد و باب الجواد میخواهم شبِ شهادتت آقا دلم خراسان است گدا همیشه سرِ سفره ی تو مهمان است کسی که مشکلِ خود را بیاورد اینجا گره گشای حرم ، قلب و جانِ سلطان است تو جانِ حضرتِ سلطانی ای امامِ جواد امیرِ عالمِ امکانی ای امامِ جواد تویی همان که وقارش وقارِ حیدری است مقامِ تو ز خلایق مقام برتری است مورخانِ تواریخ در کُتُب هاشان نوشته اند جواد الائمه مادری است شنید روضه ی دیوار و در ز بابایش به خشم و اشک و غضب ، میزند روی پایش کسی که در همه عمرش فقیر را نان داد کسی که زندگی اش را به مستمندان داد چقدر سخت و غریبانه بین خانه ی خود به دستِ همسرِ خود ، همچو مجتبی ، جان داد درون حجره لبت خشک و چشمِ تو تر بود غریبیِ تو و اربابِ ما برابر بود توهم چو جد خودت بین مُلک بغدادی تو تشنه گوشه ی حجره به خاک افتادی کنیزکان همه کردند هلهله تا که به شیعیان نرسد از تو آه و فریادی خداروشکر سرت را کسی نبرد آقا تنِ مطهرِ تو ، پشت و رو نشد با پا ولی حسین تمامش اسیرِ غارت شد به اهل خیمه ی او بعدِ او جسارت شد برهنه ماند تنِ غرقِ خونِ شاهِ حرم و سهم زینب و اهلِ حرم اسارت شد از زبان حضرت زینب حسین ، بعدِ تو من شهره ، بین هر شهرم به دخترِ علی افتاد چشمِ نامحرم محمدحسین چاوشی امام جواد (ع) روضه
رسیده جان به لب اطهرت ؛ اَبَالهادی نشسته پیک اجل در بَرَت ؛ اَبَالهادی دوباره قصه ی زهر و دوباره نامردی کبود شد همه ی پیکرت ؛ اَبَالهادی لباس شمر به تَن کرد و منع آبت کرد چه کرد با دل تو همسرت ؛ اَبَالهادی شبیه فاطمه دستی گرفته ای به کمر مگر خدای نکرده پَرَت ؛ ابالهادی میان حجره ی در بسته دست و پا زدی و بریده شد نفس آخرت ؛ اَبَالهادی مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد صدای خسته ی بی جوهرت ؛ اَبَالهادی کنیزها بدنت را کِشان کِشان بردند گرفته بر لبه ی در سَرَت ؛ اَبَالهادی سه روز بر تَن تو آفتاب می تابید ولی بریده نشد حنجرت ؛ اَبَالهادی دگر به زیر سُم اسب های تازه نَفَس ندید جسم تو را دخترت ؛ اَبَالهادی اگر چه دور و برت خیره سر فراوان بود ولی نظاره نشد خواهرت ؛ اَبَالهادی چه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسید برای غارت انگشترت ؛ اَبَالهادی علیرضا خاکساری امام جواد (ع) روضه
بال و پر زد مرغ حق دیگر چرا نجوا کنید از نفس افتاد ، درهای قفس را وا کنید راحت جان بتول و پاره ی قلب نبی ست شرم از پیغمبر و از مادرش زهرا کنید حجره ی در بسته را کردید بهرش قتلگاه شد شهید از زهرتان ، این ننگ را امضا کنید او جواد است و جوان است و جهان را آفتاب بعد ازین باید به ظلمت خانه ها مأوا کنید میوه ی باغ رضا را چیده اید از زهر کین با چه رویی رو به سوی محشر کبرا کنید او به خاک افتاده اما این شمایید از جفا پایکوبی در عزای آن شه والا کنید کوفیان در کربلا کردند شادی و شما رسم اهل کوفه را بار دگر اجرا کنید !! معتصم تحریک کرد و یار او شد قاتلش باید این مظلوم کُش را در جهان رسوا کنید با لب خشکیده جان می داد مانند حسین چون که می نوشید آبی، یاد آن مولا کنید سینه را سازید از داغ غم او شعله ور چشم را چون چشم «یاسر» از غمش دریا کنید ** محمود تاری «یاسر» امام جواد (ع) روضه
تویی اجابت سبز دعای خاکی ها جواب جمله یا ربنای خاکی ها خدا تمام تو را آفرید تا باشی وجود جود خدایی برای خاکی ها تویی تو آینه ی بخشش خداوندی امام عرش نشینان، خدای خاکی ها فدای مرحمتت گرچه آسمان هستی ولی رسیده به گوشت صدای خاکی ها هبوط کردی و مانده پس از هزاران سال نشان پای تو بر چشمه های خاکی ها ستاره زاده ی مدفون کاظمین بگو چه شد سفارش کرببلای خاکی ها بلند مرتبگی تو سر به زیرم کرد میان دست کریمانه ات اسیرم کرد میان حجره در بسته ای ز پا افتاد از آتشی که به جان گل رضا افتاد به پیش خنده دشمن به خویش می پیچید نفس به سینه نیامد و از صدا افتاد همینکه تشنگی او برید امانش را به یاد روضه جانسوز کربلا افتاد کسی میان نفسهای آخرش می سوخت و لرزه بر دل ارکان کبریا افتاد چقدر دور و برش چکمه پوش می آید بمیرم آیه تطهیر زیر پا افتاد رسید ضجه اهل حرم به گوش همه همین که سر؛ سر و کارش به نیزه ها افتاد و دختری که فقط شعله های آهش ماند به گـوشواره غارت شـده نگاهش ماند امام جواد (ع) روضه
آن شمعِ شعله‌ور که به غیر از شرر نداشت آتش گرفته بود و به جز چشم تَر نداشت از ناله‌اش شراره به هفت آسمان فتاد اما به قلب سنگی قاتل اثر نداشت ای دل بسوز، ازغم آن‌کس که همسرش کف می‌زد و به سوختن او نظر نداشت غربت گرفته بود دلش را ز چار سو گوئی که شامِ محنت و دردش سحر نداشت تا داشت او نفس، ز جگر گفت العطش مرهم برای سوزش زخم جگر نداشت شد پاره‌پاره آن دلِ از زهر شعله‌ور غیر از خدای، کس ز دل او خبر نداشت همچون حسین سر به سرِ خاکِ غم گذاشت خاکم به سر، که سَر زِ روی خاک برنداشت او از نفس فتاد و درِ حجره باز شد دیدند شاهدان که دگر بال و پر نداشت خون گریه کن «وفایی» ازاین غم که آن امام حتی امان ز همسر بیدادگر نداشت
تو خود مبارکی و رزق بی حساب، جواد ! ندیده است شبیه تو را تراب، جواد ! برای وارث جود رضا شدن بی شک نشد به جز تو کس دیگر انتخاب، جواد ! مگر به جز تو در این شهر هست خورشیدی؟ تن تو سوخت چرا زیر آفتاب، جواد؟ سه روز چشم فلک روی بام بیدار است دیار کفر خودش را زده به خواب، جواد ! به زخم‌های دلت ام فضل می‌خندد نمک زده است دلت را کند کباب، جواد ! اگر چه کل جهان بر سرت خراب شده‌ست سرت ندیده به خود مجلس شراب، جواد ! هزارشکر که بعد از شهادتت دیگر نبود صحبتی از معجر و نقاب، جواد !
قدمش ناگهان شتاب گرفت طرفش رفت و ظرف آب گرفت آب را بر روی زمین تاریخت درهمان لحظه قلب زهرا ریخت روضه کوتاه نکته سربسته حجره تاریک، حجره دربسته جگری رفته رفته سم می‌خورد پشت در دست‌ها به هم می‌خورد عرش را ناله‌ای تکان می‌داد تشنه‌ای روی خاک جان می‌داد زهر بی تاب کرد جانش را سوخت تا آب کرد جانش را مثل اکبر شده ولی بهتر ظاهر جسمش از علی بهتر این جوان آن جوان تفاوت داشت زخم زهر و سنان تفاوت داشت این جوان پیکرش که سالم بود جگرش نه سرش که سالم بود موقع دفن لااقل سرداشت بدنش می‌شد از زمین برداشت به تنش پای نیزه بازنشد در نهایت عبا‌نیاز نشد بگذرم؟ نگذرم؟ نمی‌دانم وسط چند روضه حیرانم تا بفهمم گریز آخر را می‌روم بیت‌های دیگر را تشنه در آفتاب بنویسم از زبانِ رباب بنویسم آدم تشنه تار می‌بیند همه جا را بخار می‌بیند بدتر اینکه غبار هم باشد یک بیابان، سوار هم باشد تازه حالا حساب کن دورش چندتا نیزه‌دار هم باشد در میان هجوم نامردان خواهری بیقرار هم باشد...
شعله‌های کینه از هر سو به سویش آمدند در دل حجره دل پروانه را آتش زدند زهر بهر بردن نوری دگر مأمور شد زهر یک‌بار دگر هم‌دست با انگور شد داغ او هم مثل داغ مجتبی مرهم نداشت آه صاحب‌خانه بین خانه‌اش مَحرم نداشت ظهر بود و هلهله بود و هیاهو بود و درد آه کاری کرد ام الفضل که جعده نکرد از سر شادی کنار پیکر او کف زدند تا صدایش در دل حجره نپیچد دف زدند پایکوبی کنیزان حرمتش را بد شکست کِل کشیدند و نگفتند او عزیز فاطمه ست آه جا دارد تمام عمر از داغش گریست پشت‌بام خانه که شأن امام شیعه نیست گرچه قرآنِ تنش از زهر آیه‌ آیه شد لااقل بال کبوترها برایش سایه شد لااقل جمع کثیری از محبین آمدند وقت تشییعِ جنازه گل به تابوتش زدند در دل گودال جسمش نامرتب شد؟ نشد پیکر پاکیزه‌اش مهمان مرکب شد؟ نشد او ندیده لحظه‌ای دروازه‌ی ساعات را کوچه و پرتاب سنگ و عمه‌ی سادات را تازه بعد از این که لشکر از دل گودال رفت شمر با آن خنجر کندش به استقبال رفت می‌کشد مِی خواره‌ای فریاد، فکرش را بکن ریش و قیچی دست شمر افتاد، فکرش را بکن
رسیده جان به لب اطهرت؛ اَبَالهادی نشسته پیک اجل در بَرَت؛ اَبَالهادی! دوباره قصه‌ی زهر و دوباره نامردی کبود شد همهی پیکرت؛ اَبَالهادی! لباس شمر به تَن کرد و منع آبت کرد چه کرد با دل تو همسرت؛ اَبَالهادی! شبیه فاطمه دستی گرفته‌ای به کمر مگر خدای نکرده پَرَت ...؛ ابالهادی! میان حجره‌ی در بسته دست و پا زدی و… بریده شد نَفَس آخرت؛ اَبَالهادی! مدام هلهله شد تا صدای تو نرسد صدای خسته‌ی بی جوهرت؛ اَبَالهادی! سه روز بر تَن تو آفتاب می‌تابید ولی بُریده نشد حنجرت؛ اَبَالهادی! دگر به زیر سُم اسب‌های تازه نَفَس ندید جسم تو را دخترت؛ اَبَالهادی! اگر چه دور و برت خیره‌سر فراوان بود ولی نظاره نشد خواهرت؛ اَبَالهادی چه خوب شد که در آن همهمه کسی نرسید برای غارت انگشترت؛ اَبَالهادی!
مولای جود، حضرت ابن الرضا سلام ای آشنای هر دل درد آشنا سلام باب المراد من درِ دولت‌سرای تو بسته دلم دخیل به لطف و عطای تو هر قفل با کلید تو وا می‌شود جواد سنگ از اشاره‌ی تو طلا می‌شود جواد خیر کثیر ک، مثل تو کوثَر نیامده مولود از تو با برکت تَر نیامده تو آمدی مسیر ولایت بقا گرفت افتاده بود از نَفَس و با تو پا گرفت چشم زمان به علم و کمال تو خیره شد در ذهن دهر، گوشه‌ای از آن ذخیره شد تو امتداد نور، جواد الائمه‌ای سرچشمه‌ی حضور، جواد الائمه‌ای تا کاظمینِ تو دل من پَر گرفته است بر غربت تو زمزمه از سَر گرفته است ** با تو چه کرد همسر نامهربان تو آمد به لب ز بازی تقدیر، جان تو دَر بسته بود حجره و تو دست و پا زدی می‌سوختی و مادر خود را صدا زدی کف می‌زدند بر غم بی انتهای تو نشنید گوش هیچ کسی ناله‌های تو فریاد می‌زدی جگرم سوخت آب آب لبخند می‌زدند و نیامد جواب آب ارث عطش ز خون خدا شد نصیب تو پایان گرفت قصه‌ی عمر عجیب تو
و جنس درد تو از جنس روضهٔ حسن است غریب خانهٔ خود! غربت تو در وطن است چگونه و به چه قیدی؟ چه نام باید داد؟ به ام فضل و به جعده، اگر رباب زن است زبان به شکوه گشوده‌ست زهر و می‌داند که این دو روح و دو تن نیست، بلکه یک بدن است... اگر چه با حسن افتاده روی درد دلت ولی حسین هم این بین با تو هم‌سخن است گریز روضه اگر ناگزیر از غم اوست حدیث اشک و غم دیدهٔ اباالحسن است شدند بر تن تو سایه‌بان کبوترها؟ هنوز روی زمین، آفتاب، بی‌کفن است
الا ای مظهر جود خدایی جوادی حضرت ابن الرضایی تو عبداللهی و آقای مایی کرامت از شما از ما گدایی.. دودستِ خالی آوردم برایت سلام آقای من جانم فدایت نه دنبال غذا و آب و نانم نه محتاج عطای دیگرانم به تو وابسته‌ام دیگر نرانم خدا می‌خواست من‌سائل بمانم خودش فرموده تو باشی مرادم به دستور رضا عبدالجوادم کرم تو، جود تو، دست گدا من وفای دائمیْ تو، بی وفا من خطاپوشیْ تو و پُر مدعا من به تو بدکرده‌ام آقا تماماً ولی به رو نیاوردی تو اصلاً مرا بی آبرو کردی تو؟ اصلاً نه دنیا، نه طلا می‌خواهم از تو به جای آن ولا می‌خواهم از تو پُر از دردم دوا می‌خواهم از تو برات کربلا می‌خواهم از تو اگرچه جلد بام کاظمینم فدایی فدایی حُسینم ** دوباره ماجرای حجره با زهر دوباره دردها را شد دوا زهر زمین زد بی کسی را بی هوا زهر چه می‌خواهد ز آل مصطفی زهر کشید از سینه‌اش آتش زبانه امان از غربت مردی به خانه میان پایکوبی دست و پا زد زمین که خورد، مادر را صدا زد دودستش را به خاک حجره تا زد گریز روضه را به کربلا زد به فکر روضه‌ی خَدّالتریب است شبیه جد عطشانش غریب است خودش غمگین ولی این قوم شادند غرورش را به زیر پا نهادند برای کشتنش در اتحادند بمیرم آب هم دستش ندادند ملائک آه از دل می‌کشیدند کنیزان آه نه، کِل می‌کشیدند به روی بام رفت و نیمه جان داشت لبی زخمی و جسمی ناتوان داشت خداروشکر اما سایبان داشت حفاظی زیر بال کفتران داشت کفن شد پیکرش الحمدلله نبوده خواهرش الحمدلله
هم آسمان قصیده‌ای از بی‌کرانی‌اش هم بی کرانه‌ها غزلِ آسمانی‌اش ای کال‌ها کمالِ سرِ کوچه باغ اوست باید رسید تا به خدا با نشانی‌اش او در مدینه جای پدر را چه پُر نمود در غیبت پد، پسر و میزبانی‌اش باغِ معارف است حدیث‌اش، پیمبران حَظ می‌برند موقعِ شیرین‌زبانی‌اش از جبرئیل تا ملک‌الموت هرکه هست نوشیده است از لبِ جام دهانی‌اش بابُ الجواد، حاجت ما را چه زود داد مشهد پُر است از نفسِ مهربانی‌اش شش‌گوشه شد ضریح‌اش اگر، بی دلیل نیست از شش جهت گداست در این میهمانی‌اش یارب مگیر فیضِ شبِ کاظمین را هرکس خوش است پیشِ عزیزان جانی‌اش وقت زیارت است و عباراتش از رضاست قربان کودکی‌اش، فدای جوانی‌اش حالا کبوتران همه از مشهد آمدند تا آسمان بام، پی سایبانی‌اش آقایِ طوس از جگرش آه می‌کشد در کنجِ حجره تا پسرش آه می‌کشد اُفتاده است رویِ زمین و برابرش لبخند می‌زند به تقلاش همسرش اُفتاده است رویِ زمین، دید مثلِ او اُفتاده است در وسطِ کوچه مادرش جُرعه به جُرعه آب زمین ریختند و او از بس که آب گفت تَرَک خورد حنجرش قسمت نبود آب بنوشد بجای آن خاکی شده است حیف لبانِ مطهرش باب الحوائج است ولی می‌توان شنید از بینِ حُجره ناله‌یِ موسی بن جعفرش این پشت بام گودی گودال نیست شُکر با پا نیامده است کسی رویِ پیکرش سخت است فکر این غم و سخت است باورش مردی که قاتلش بشود زهرِ همسرش
مهر شما در دل عاشق فتاد خیر دو دنیا به من این فیض داد باب کرم هستی و باب المراد اَسئَلُکَ بِجودِکَ یا جَواد تا که توسل به تو آغاز شد هر گِرِهی داشت گدا، باز شد ای نمک سفره‌ی سلطان طوس محضر تو خیل مَلک خاک‌بوس آینه‌ی صورت شمسُ الشموس دلخوشیِ عمر اَنیس النفوس ای علی‌ْاکبرِ ملیحِ رضا حلقۀ موی تو ضریح رضا جود تو شد مظهر کُلِّ صفات نام تو فتّاح همه مشکلات نازترین تک‌پسر کائنات حق بده بابات بمیرد برات بوسه ز لب‌های تو کار رضا ای همه‌ی دار و ندارِ رضا ** گوشه‌ی حجره شده جایت چرا ؟ مرگ شده ذکر و دعایت چرا ؟ بسته شده راه صدایت چرا ؟ آب نیاورده برایت چرا ؟ شعله به جان و دل زهرا مکش جانِ رضا روی زمین پا مکش آب نخوردی ... بدنت پا نخورد یک نخی از پیروهنت پا نخورد در ته گودال تنت پا نخورد مثل حسین بر دهنت پا نخورد یاد حسین دیده‌ی تَر داشتی هر چه سرت آمده، سر داشتی چنگ به موی سرش انداختند روی تن بی سر او تاختند خیل زنان رنگ ز رخ باختند پیکر غارت شده نشناختند عمه‌ی سادات زمین گیر شد بر سر بوسیدن رگ پیر شد
هوسم بود حج بیت الله قسمتم شد حریم شاه طوس نرسیدم به ساحل دریا آمدم در میان اقیانوس شرط توحید حب این آقاست وحده لا اله الا هو دست مارا رها نخواهد کرد آنکه گردیده ضامن آهو  رسم آقای مهربان این است میهمان را بغل کند آرام پر کند کاسه های سائل را جلوی در ؛همینکه گفت : ؛سلام السلام ای رئوف تر ز همه باز راهم به خانه ات افتاد از جدا بودن از تو خسته شدم عوضم کن تورا به جان جواد تاکه گفتم مسافرِ حرمم چِقَدَر دل شکست یاد شما کوله باری سلام آوردم همه گفتند التماس دعا پای مارا نَبُر زخانه خویش خوش؛ دل ما به رفت و آمد هاست بااجازه ز صحن شاه نجف گنبدت شاه کُلّ گنبدهاست  حرف گنبد شد و شکست دلم از مدینه کسی خبر دارد؟ آه از غربت ِمام حسن فاطمه اینهمه پسر دارد  یا امام رضا تو که از حال ما خبر داری  کوهی از غصه و غمیم همه  ای علمدار ِ روضه های حسین  نگران ِ مُحرمیم همه به اسیری ِّ زینب کبری  گره از کار ِ نوکرت وا کن در سحرهای ماه ذیقعده  اربعین مرا تو امضا کن قاسم نعمتی
میان هلهله سینه مجال آه نداشت برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت درست مثل فدک پاره‌پاره شد جگرش شبیه مادر خود حال روبه‌راه نداشت میان حجره کسی وقت احتضار نبود چرا که فاطمه هم طاقت نگاه نداشت بگو به آب که پاکی همیشه دعوی اوست به تشنه‌ای نرسیدن مگر گناه نداشت سپاه حرمله در پشت در به صف بودند حسین بود و عطش، یک نفر سپاه نداشت نبود نیزه، به دیوار تکیه زد یعنی پناه عالمیان بود و خود پناه نداشت برای کشتن او زهر بی‌اثر می‌ماند میان سینه اگر داغ قتلگاه نداشت...
مرا مرید نوشتند اگر ، مراد تویی همیشه بر سر این کمترین زیاد تویی خدای جود و کرم ، ایهاالجواد تویی کسی که عشق به قلب گدا نهاد تویی شبیه ایل و تبارم به تو گرفتارم قسم که دست از این عشق برنمی‌دارم ز لطف خود به تمنا جواب می‌دادی به دشمنان به مدارا جواب می‌دادی تمام مسئله‌ها را جواب می‌دادی به شبهه‌ها تو چه زیبا جواب می‌دادی به جز تو هیچ‌کسی را چنین کمال که نیست یقین مقام امامت به سن و سال که نیست چو آفتاب به ظلمت همیشه تابیدی شبیه ابر شدی روی شهر باریدی به اقتدار عدویت به طعنه خندیدی خلیفه‌ پیش تو آمد ولی نترسیدی شجاعت دل خود را نشان او دادی چه خفتی به‌روی کاروان او دادی نظر به تشنگی تو چرا نمی‌کردند؟ ز گریه کردنت آنجا حیا نمی‌کردند نگاه بر روی این زخم‌ها نمی‌کردند به دست و پا زدنت اعتنا نمی‌کردند دوباره همسری از زهر همسری افتاد میان حجره امام مطهری افتاد چه شد به پیش روی یک امام رقصیدند چه شد که چند کنیز و غلام رقصیدند به امر یک زن بی‌احترام رقصیدند به وقت بردن تو سوی بام رقصیدند به یاد محنت بزم حرام افتادم به یاد هلهله‌ی شهر شام افتادم به جسم مانده رهای تو که سنان نزدند هزار شکر عصایی بر آن دهان نزدند و یا که حداقل چوب خیزران نزدند مخدرات تو را بین مردمان نزدند به شام و کوفه به زحمت نرفت ناموست هزار شکر اسارت نرفت ناموست
جواد آنکه به نزدش سخا و جود گداست جواد آنکه خدا نیست، خنده‌های خداست جواد آنکه هم از کودکی امام شده است شبیه حضرت عیسی و حضرت یحیاست جواد آنکه کریم بن هفت اقیانوس جواد آنکه جواد بن هشتمین دریاست جواد آنکه جواب تمام پرسش‌ها جواد آنکه امام تمام باران‌هاست جواد آنکه به دل بردن از پدر مشهور جواد آنکه علی‌اکبر امام رضاست جواد آنکه پدر از پسر غریب‌تر است یکی به غربت مشهد، یکی به سامرّاست جواد آنکه به فرزندی‌اش گمان بردند غریب طعنه زدن‌های مردم دنیاست جواد آنکه به لب‌های تشنه جان داده است جواد آنکه پر از کلّ یوم عاشوراست جواد آنکه به نزدیک با بصیرتی‌اش ریا و خدعه‌ی مأمون و معتصم رسواست دلم شکسته ولی پر تلاطم است هنوز که عشق فاصله‌ی کاظمین و کرب و بلاست شاعر:
چه حاجتی مگر این قوم خواستند و ندادی؟ که سنگ بود جواب تویی که آینه زادی تو لب گشودی و بوزینه های رفته به منبر خجل شدند؛ چه عمر کمی چه علم زیادی! لب از حلاوت نامت شکر شکن شده شاها که هم جوان الائمه و هم امام جوادی نوشت از در پشتی مرو که خلق بداند تو بعد من پسرم! تا همیشه باب مرادی ... به "السلام علی جدی الشهید" معطر لبی که تشنه و مسموم روی خاک نهادی شهید تشنه شدن ارث خاندان تو بوده که قاتل تو نفهمیده بود از چه نژادی ... و روضه خوان چه بخواند به غیر روضه ی اکبر؟ و خاک بر سر دنیا که از سرش تو زیادی شاعر:
بیتابم و بیقرارم، افتاده آتش به جانم لب تشنه جان میسپارد امشب امام ِ جوانم خشک است لبهای سردش، از شدّت زهرِ کاری دیگر تکلّم ندارد... لکنت گفته زبانم زخم و جراحاتِ بسیار، سوزانده عمقِ جگر را خون میچکید از دهانش، از آه پُر شد دهانم با پایکوبي کنیزان، یکریز کل می‌کشیدند شد هلهله دورِ حجره، این است داغِ عیانم حس کرد بر سینهٔ خود، دستانِ سختِ اجل را با داغِ سنگینِ جدّش، افتاده غم در بیانم شد بسته چشمانِ تارِ آقا جوادالائمه(ع) وقتِ گریزِ غزل شد، بگذار روضه بخوانم «ألشّمرُ جالس...»حرامی! آمد...ببین مادرش را بردار پا از گلویش، لرزان شده زانوانم در بین جنجالِ گودال، پیراهنش را کسی بُرد می بینم و میچکد خون با اشک؛ از دیدگانم با هر نفس نعلِ تازه، میخورْد بر استخوانش پیچیده دردی نفس‌گیر، در تک تکِ استخوانم! شاعر:
برشعلۀ جگر، نم باران می‌آورند باران نبود، دیدۀ گریان می‌آورند   با هلهله کنار حرم دف نمی‌زنند در پیش محتضر به خدا کف نمی‌زنند   فکری برای غربت یوسف نمی‌کنند اینجا به تشنه، آب تعارف نمی‌کنند   دلواپس از پلیدی کرکس شدن بس است مرد غریب خانه و بی کس شدن بس است   تا اینکه چنگ بر جگر خاک می‌‌کشی رخت سیاه بر سر افلاک می‌‌کشی   حرف از غلاف و همسر یعسوب دین بزن نفرین به دومی کن و مشتی زمین بزن   خاکی شده تمام عبایت، بلند شو هر طور هست روی دو پایت بلند شو   در آسمان چشم یتیمان قمر بمان ابن الرضا بیا و کمی بیشتر بمان   رنگت پرید، قلب رئوفت مذاب شد از سرفه کردنت دل عالم کباب شد    خون جگر به دامن زهرایی‌ات نریز ساعات آخر است، کمی صبر کن عزیز   این قدر جسم لاغر خود را زمین نکش حالا که می‌‌پری، پر خود را زمین نکش   خنده بس است، در وسط خانه بس کنید افتاده بین حجره غریبانه، بس کنید   ای حامل امام، به قدش نظاره کن پایش کشیده شد به زمین، فکر چاره کن   تا بام، قبل هر قدمی احتیاط کن در بین راه پله کمی احتیاط کن   دیگر حیا کن و برو از روی پشت بام او را رها کن و برو از روی پشت بام   این پشت بام، از ته گودال بهتر است در زیر سایه‌بانِ هزاران کبوتر است   از روی پشت بام کسی رد نمی‌شود یا اینکه لااقل فرسی رد نمی‌شود   رأس کسی به خنجر و سم آشنا نشد با ضربۀ دوازدهم آشنا نشد   اینجا کسی برای اسیری نمی‌رود جسم امام بین حصیری نمی‌رود   اینجا کسی به خاطر غارت گذر نکرد نیت برای بردن شال کمر نکرد   یک عمر گریه کردم و حقش ادا نشد داغی شبیه غارت خون خدا نشد