eitaa logo
روضه رضوان
1.3هزار دنبال‌کننده
573 عکس
280 ویدیو
30 فایل
از عناوین جهان مرثیه خوان ما را بس اشعار اهل بیت علیهم السلام + مقتل عربی🌷 امیر حسین سعیدی پور آیدی ما 👈 @amir_saidi کپی فقط با ذکر لینک ⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
ماندن پروانه در حجم قفس ها مشکل است مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است در مرام عاشقی اول قدم سر دادن است گر چه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم غفلت از دلدار کار مردمان کاهل است زاده ی شیر جمل باید که شیدایی کند عمه جان رنجه نشو، این حرفها حرف دل است عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند وای عمه، گیسویش در مشت های قاتل است می روم تا بیش از این ها حرمتش را نشکنند چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن صورتش بهر رسول الله ماه کامل است فکر کرده می گذارم با سنان نهرش کند دست های کوچکم بهر امام حائل است خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این قسمت ناموس حیدر ناقه ی بی محمل است خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این کاروان عشق را در کنج ویران منزل است (مصطفی هاشمی نسب)
سر می نهد تمام فلک زیر پای او دل می برد ز اهل حرم جلوه های او عبدالله است و ایل و تباری کریم داشت با این حساب عالم و آدم گدای او انگار قاب کوچکی از عکس مجتبی هر لحظه می تپد دل زینب برای او او حس نمی کند که یتیم است و خون جگر تا با حسین می گذرد لحظه های او بالاتر از تمامی افلاک می نشست وقتی که بود شانۀ عباس جای او نیمش حسن و نیمه دیگر حسین بود بوی مدینه می رسد از کربلای او مثل رقیه روح و روان حسین بود او همچو عمه دل نگران حسین بود مسعود اصلانی
رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی نشان حرمله و خولی و سنان بدهم دلم قرار ندارد در این قفس باید کبوتر دل خود را به آسمان بدهم عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو من آمدم که حسن را نشانتان بدهم عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم سپر برای تو با سینه می شوم هیهات اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم مگر که زنده نباشم که در دل گودال اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم من آمدم که شوم حائل تو با عمه مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم صدای مرکب و نعل جدید می آید عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم برای آنکه جسارت به پیکرت نشود خودم لباس تنت را به این و آن بدهم مهدی مقیمی
🦋🌸 استفاده بهینه از کانال با قابلیت جستجو🔍🔍🔍 ☘☘هشتک های استفاده از مناسبتها☘☘ صلی الله علیه و آله و سلم علیهاسلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليها سلام عليه السلام عليها السلام علیهاسلام علیهاسلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام عليه السلام 🌻🌹 عجل الله تعالی فرجه الشریف مناسبت‌های خاص؛ علیها السلام علیها السلام علیه السلام نکته : اینکه مثلا در مورد حضرت زهرا می بایست روی این لینک ضربه بزنید که موارد زیادی را می آورد و به هر کدام که رسیدید دقت کنید که در پایین آن یکی از این موارد ذکر شده یا شعر آمده یا و یا و یا و حتی موارد دیگری ذکر شده که متناسب با آن فایل را استفاده نمایید. @marsieha
در کوی عشق زنده مرام پدر کنم با یاد غربت تو جهان خون جگر کنم عمریست روی دامن پر مهرت‌ای عمو صبحم به شام و شام وصالم سحر کنم شمشیر می‌کشد سَر یار مرا زند من فاطمه نژادم و دستم سپر کنم برخیز، عمه گر برسد بنگرد تو را افتاده‌ای به خاک، چه خاکی به سر کنم رفته عمو به علقمه اما نیامده کن صبر تا عموی رشیدم خبر کنم راهِ فرات بسته شده! آه می‌کشی؟ با خون حنجرم لب خشک تو‌تر کنم با قتل صبر و نحر گلو عاقبت عمو در احتزاز پرچم سبز پدر کنم پهلوی پاره روی سنان یادگاری است بر روی نیزه صحبتی از می‌خِ در کنم بازیچه شد به روی سنان جسم بی‌سرم در راه غربت تو دگر ترک سر کنم
خواستم پر بکشم بال و پرم سوخت عمو از غریبی تو قلب پدرم سوخت عمو از عطش دم نزدم از غم تو داد کشم خواستم مثل تو باشم جگرم سوخت عمو دستی از دست ندادم که به دست آوردم لیک در دفع بلایت سپرم سوخت عمو مانده در مشت عدو گیسوی پیشانی من آنچنان کز غضبش موی سرم سوخت عمو مادرم فاطمه را چون که صدا می کردی از رخ نیلی او چشم ترم سوخت عمو چون که شمشیر وثنان بر تو هجوم آوردند زیر این بار ز پا تا به سرم سوخت عمو
عمو فدای جراحات پیکرت گردم شهید مکتب عباس و اکبرت گردم نماز عشق بجا آور و عنایت کن که من مکبّر در خون شناورت گردم ز خیمه بال زدم تا کنار مقتل خون به این امید که سرباز آخرت گردم مگر نه بر سر دست تو ذبح شد اصغر بده اجازه که من ذبح دیگرت گردم به جان مادر پهلو شکسته‌ات بگذار که رهنورد دو فرزند خواهرت گردم مگر نه نالۀ هل من معین زدی از دل من آمدم که در این عرصه یاورت گردم بدست کوچک من کن نگاه رخصت ده که جانشین علمدار لشکرت گردم تو در سپهر ولا مهری و شهیدان ماه عنایتی که به خون خفته اخترت گردم ز شور شعر تو شد محشری بپا (میثم) بگو که شافع فردای محشرت گردم
عمه جان ول کن من از اصغر که بهتر نیستم عمه با قاسم مگر اصلا برادر نیستم؟ سن و سالم را نبین از قد و قامت هم نپرس پهلوانم من، مگر از نسل حیدر نیستم؟ هی فقط امروز چسبیدی به من از صبح زود دست‌هایم را‌‌ رها کن من که دختر نیستم تو به فکر بچه‌ها، زن‌ها، به فکر خیمه باش من بزرگم، لااقل کمتر ز اصغر نیستم نالۀ هل من معین دارد کبابم می‌کند من مگر عمه ز سربازان لشکر نیستم؟ گیرم این مردم همه دشمن، کسی هم نشوند عمه جان دارد صدایم می‌کند، کر نیستم یک عمو مانده برایم در تمام زندگی دیگر اصلا فکر دست و بازو و سر نیستم دارد آنجا عمه جان هی نیزه بالا می‌رود حیف عمه، قتلگه من پیش مادر نیستم آسمان دارد صدایم می‌کند این الحبیب؟! من اگر بالم نسوزد که کبوتر نیستم
۱ 🔹🔹🔹خَرَجَ إلَيهِم عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ وهُوَ غُلامٌ لَم يُراهِق مِن عِندِ النِّساءِ يَشتَدُّ حَتّى وَقَفَ إلى جَنبِ الحُسَينِ عليه السلام، فَلَحِقَتهُ زَينَبُ بِنتُ عَلِيٍّ عليها السلام لِتَحبِسَهُ، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام: احبِسيهِ يا اختي، فَأَبى وَامتَنَعَ عَلَيهَا امتِناعاً شَديداً، وقالَ: وَاللّهِ لا اُفارِقُ عَمّي! و أهوى أبجَرُ بنُ كَعبٍ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ، فَقالَ لَهُ الغُلامُ: وَيلَكَ يَا بنَ الخَبيثَةِ! أتَقتُلُ عَمّي؟! فَضَرَبَهُ أبجَرُ بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهَا الغُلامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إلَى الجَلدَةِ، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ، ونادَى الغُلامُ: يا امَّتاه! فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلَيهِ وقالَ: يَا بنَ أخي، اصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ؛ فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ.] [ثُمَّ رَفَعَ الحُسَينُ عليه السلام يَدَهُ وقالَ: اللّهُمَّ إن مَتَّعتَهُم إلى حينٍ، فَفَرِّقهُم فِرَقاً، وَاجعَلهُم طَرائِقَ قِدَداً، ولا تُرضِ الوُلاةَ عَنهُم أبَداً؛ فَإِنَّهُم دَعَونا لِيَنصُرونا، ثُمَّ عَدَوا عَلَينا فَقَتَلونا. 🔸🔸🔸🔸🔸 عبد اللّه بن حسن بن على كه جوانى نابالغ بود، از نزد زنان به سوى دشمن، بيرون دويد و خود را به كنار حسين عليه السلام رساند. زينب عليها السلام، دختر على عليه السلام در پى‏اش رفت تا او را نگاه دارد. حسين عليه السلام هم به او فرمود: «خواهرم! او را نگاه دار»؛ امّا او تسليم نشد و به هيچ رو نپذيرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمويم جدا نمى‏شوم. ابجَر بن كعب، شمشير را به سوى حسين عليه السلام فرود آورد. آن جوان، به او گفت: اى مادرْخبيث! آيا عموى مرا می كُشى؟ ابجَر، با شمشير به حسين عليه السلام زد. آن جوان، دستش را سپر كرد كه قطع شد و به پوست، آويزان شد. فرياد برآورد: مادر جان! حسين عليه السلام، او را گرفت و به سينه‏اش چسباند و فرمود: «اى فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده، شكيبايى كن و اين را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايسته‏ات، ملحق مى‏كند». آن گاه حسين عليه السلام، دستش را به آسمان بلند كرد و گفت: «خدايا! اگر هم تا مدّتى برخوردارشان ساختى، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه كن و هر يك را به راهى ببر، و حاكمان را هيچ گاه از آنان، راضى مدار، كه آنانْ ما را دعوت كردند تا يارى‏مان‏ دهند؛ امّا بر ما هجوم آوردند تا ما را بكُشند». 📚ارشاد شیخ مفید ج ۲ ص ۱۱۰ @marsieha
۲ 🔹🔹🔹إنَّ شِمرَ بنَ ذِي الجَوشَنِ أقبَلَ فِي الرَّجّالَةِ نَحوَ الحُسَينِ عليه السلام؛ فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام يَشُدُّ عَلَيهِم فَيَنكَشِفونَ عَنهُ، ثُمَّ إنَّهُم أحاطوا بِهِ إحاطَةً، و أقبَلَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام غُلامٌ مِن أهلِهِ، فَأَخَذَتهُ اختُهُ زَينَبُ ابنَةُ عَلِيٍّ لِتَحبِسَهُ، فَقالَ لَهَا الحُسَينُ عليه السلام: احبِسيهِ، فَأَبَى الغُلامُ وجاءَ يَشتَدُّ إلَى الحُسَينِ عليه السلام، فَقامَ إلى جَنبِهِ. قالَ: وقَد أهوى بَحرُ بنُ كَعبِ بنِ عُبَيدِ اللّهِ مِن بَني تَيمِ اللّهِ بنِ ثَعلَبَةَ بنِ عُكابَةَ إلَى الحُسَينِ عليه السلام بِالسَّيفِ، فَقالَ الغُلامُ: يَا بنَ الخَبيثَةِ! أتَقتُلُ عَمّي؟ فَضَرَبَهُ بِالسَّيفِ، فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّها إلَا الجَلدَةَ، فَإِذا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ، فَنادَى الغُلامُ: يا امَّتاه. فَأَخَذَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَضَمَّهُ إلى صَدرِهِ، وقالَ: يَا بنَ أخي، اصبِر عَلى ما نَزَلَ بِكَ، وَاحتَسِب في ذلِكَ الخَيرَ، فَإِنَّ اللّهَ يُلحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ؛ بِرَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ، وحَمزَةَ وجَعفَرٍ، وَالحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِم أجمَعينَ. 🔸🔸🔸شمر بن ذى الجوشن، با پيادگان سپاه، به سوى حسين عليه السلام آمد. حسين عليه السلام به آنها حمله مى‏بُرد و آنها را از هم مى‏شكافت. سپس آنها، به طور كامل، گِرد حسين عليه السلام را گرفتند. پسربچّه‏ اى از خاندان حسين عليه السلام، به سوى او آمد. خواهرش زينب عليها السلام، دختر على عليه السلام، او را گرفت تا نگاه دارد. حسين عليه السلام نيز به خواهرش فرمود: «او را نگاه دار!»؛ امّا پسربچّه، تسليم نشد و به سوى حسين عليه السلام دويد و در كنارش ايستاد. بحر بن كعب بن عبيد اللّه، از قبيله بنى تَيمُ اللّه بن ثَعلَبة بن عُكابه، با شمشير به سوى حسين عليه السلام حمله كرد. آن پسربچّه گفت: اى مادرْخبيث! آيا عمويم را مى‏كُشى؟ آن مرد، شمشيرش را بر او زد؛ امّا پسربچّه، دستش را سپر كرد و شمشير، آن را از آرنج، قطع كرد و فقط به پوست، آويزان مانْد. پسربچّه، مادرش را صدا زد. حسين عليه السلام، او را گرفت و به سينه ‏اش چسبانْد و گفت: «اى فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسيده، شكيبايى كن و اين وقايع‏ را خير ببين و به حساب خدا بگذار كه خداوند، تو را به پدران شايسته‏ات، ملحق مى‏كند؛ به پيامبر خدا، على بن ابى طالب، حمزه، جعفر و حسن بن على كه خداوند، بر همه آنانْ درود فرستد». 📚تاریخ طبری ج۵ ص ۴۵۰ @marsieha
☘☘تصحیح یک غلط مشهور ☘☘ آنچه که معروف و مشهور است آنست که در زمانی که امام حسین علیه السلام در گودی قتلگاه افتاده بودند عبدالله بن حسن از خیمه ها بیرون آمده و در دامان حضرت به شهادت می‌رسد اما بنابر آنچه در دو مقتل بالا و نیز مقتل لهوف آمده حضرت در گودی قتلگاه نبوده و بلکه حضرت ابا عبدالله بعد شهادت عبدالله بن حسن به پیکار و نبرد خویش ادامه می دهند . @marsieha
عمو رسیدم و دیدم؛ چقدر بلوا بود! سر تصاحب عمامه ی تو دعوا بود به سختی از وسط نیزه ها گذر کردم هزار مرتبه شکر خدا کمی جا بود! ثواب نَحر گلویت تعارفی شده بود سرِ زبان همه جمله ی - بفرما- بود عمو چقدر لبِ خشکتان ترک دارد! چه خوب می شد اگر مشک آب سقا بود زنی خمیده عمو رد شد از لبِ گودال نگاه کن؛ نکند مادر تو زهرا بود برای کشتن تان تیغ و نیزه کم آمد به دست لشگریان سنگ و چوب حتی بود! تمام هوش و حواس سپاه کوفه و شام به فکر جایزه ی بردن سر ما بود بلند شو؛ که همه سوی خیمه ها رفتند من آمدم سوی گودال، عمه تنها بود 🖋وحید قاسمی @marsieha