eitaa logo
اشعار مرضیه عاطفی
434 دنبال‌کننده
252 عکس
19 ویدیو
0 فایل
💌 شما به دعوت #مادر_سادات اینجایید 💌 نذر شادی دل حضرت زهرا(س)👇 ⚘️ سلامتی و فرج امام زمان(عج)،سلامتی رهبرعزیزمان صلوات ⚘️ لینک کانال تلگرام: @marziyehatefi لینک صفحه اینستاگرام: @marziyeh.atefi.313 لینک ویراستی: https://virasty.com/MarziyehAtefi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🏴 نذر شهادت مظلومانۂ مادرسادات 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- تا خورد با غصبِ فدک مادر به دیوار با گریه حک شد سورۂ کوثر به دیوار زد سیلی آن نامرد و یک آن بیهوا خورد- پیش حسن(ع) محکم سرِ مادر به دیوار با بی حیایی بر سر زهرا(س) تشر زد جبریل می زد آه بال و پر به دیوار روی زمین افتاد تا که گوشواره با گریه عالم تکیه زد مضطر به دیوار از صبحِ خلقت تا به صبح روزِ محشر لعنت فرستاده ست پیغمبر(ص) به دیوار لعنت بر آن دستانِ هیزم آوری که هر لحظه میزد آتشی دیگر به دیوار سر را علی(ع) شرمنده می انداخت پایین می رفت بالا شعله ها از در به دیوار شد بیشتر از پیش هر چه درد پهلو نزدیک میشد بیشتر بستر به دیوار «عجّل وفاتي» شد اجابت تا حسینش(ع) زل زد شبانه با دو چشم تر به دیوار تابوت را میساخت پنهانی و کم کم چون تکیه میزد گوشه ای دختر به دیوار در خانه تیغِ ذوالفقارش می کشید آه در کوچه میشد خیره تا حیدر به دیوار! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🏴🍃 در مدح دردانهٔ دو عالم 🍃🏴 در کنار مرثیه، مدح مقامت واجب است وقت تفسیرِ مقامت ذکر نامت واجب است یا رقیه(س) گفتم و شاید خدا گفته به تو از گنهکاران، شفاعت در قیامت واجب است عاشقت شد کربلا و کوفه و شام بلا حق تویی! باید بمانی و دوامت واجب است مثل زهرا(س)قطره قطره اشک هایت شد سلاح تا بگویی حفظ اهداف ِ امامت واجب است نازدانه بودی و گفتی برای نشر دین چند شب حتی به ویرانه اقامت واجب است نیمه شب حتی بهانه گیری ات این را رساند: در حمایت از درستی ها شهامت واجب است داشتی چادر به سر، یعنی بها دارد حجاب تا ابد بر شیعه؛ ابلاغِ پیامت واجب است درد تو نان و النگو و عروسک نیست که! حرف تو این است، در دین هم سلامت واجب است ای فدای خوش مرامی های تو در راه عشق زینبی هستی و تبلیغِ مرامت واجب است! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🏴🍃 در عزای هفتم ماه صفر، نذر شهادتِ 🍃🏴 -لطفا حق روضه ادا شود- به هجران و به هر تأخیر در دیدار حساسند پسرها روی مادرهای خود بسیار حساسند نباید هیچ چشم ناروایی دورشان باشد به نامحرم، به حتی خندهٔ أغیار حساسند تب ناموس دارند و رگ غیرت به تن دارند به فتنه هایِ بین کوچه و بازار حساسند امان از لحظه ای که چادر مادر شود خاکی به ضرب تازیانه، حملهٔ مسمار حساسند به آتش، بغض، درب سوخته، بر طعنه و توهین به هر چیزی که مادر را دهد آزار حساسند به پهلوی لگد خورده، به بازوی ورم کرده به چشمانش که از سیلی ببیند تار حساسند به آن لحظه که برمیخیزد از بستر! به وقتی که- -عصای دست مادر میشود دیوار حساسند از آنکس که جسارت کرده بیزار و غضبناکند به حالِ زارِ مادر بینهایت بار حساسند تمام آنچه را گفتم امام مجتبی(ع) دیده ست پسرها وقت غم-دیدن به هر اقرار حساسند جوان بود و محاسن شد سفید از آن غم پنهان از اینجا میشود فهمید بر اسرار حساسند مغیره(لع) خوب میدانست احوالِ پسرها را که روی اشک های مادرِ بیمار حساسند! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر شهادت غریبانهٔ أباالمهدی(عج) 🍃🏴 -لطفا حق روضه ادا شود- زهرِ جانکاهی تو را انداخت از تاب و توان چهره ات شد زرد و زار و بی تکلّم شد زبان گر گفتی! از نفس هایت حرارت می وزید سینه ات میسوخت، حالِ احتضارت شد عیان کینهٔ دیرینه دارند از حسن ها(ع) زهرها مجتبی با عسکری فرقی ندارد آنچنان یاد داغ مادر افتادی و تا بغضت شکست رفتی از حال و زمین خوردی به پهلو ناگهان لحظه های آخرت خود را رساند و بوسه زد هر دو دستانِ تو را با اشک های بی امان دستهای سرد تو در دست هایش لمس شد جان سپردی! شد محمدمهدی ات صاحبزمان(عج) شد امام المنتقم صاحب-عزایِ داغ تو شد عزادار تو صحنِ سامرا تا جمکران جان سپردی خوب شد در خانه...دور از آفتاب خوب شد که پیکرت لازم ندارد سایه بان پیکرت تشییع شد آقا نماندی بی کفن با غضب غارت نکرد انگشترت را ساربان راستی نامت حسن(ع) بود و خدا را شکر که سمت تابوتَت کسی تیری نزد از دشمنان حُرمتت شد حفظ، داری لااقل سنگ مزار هم حرم داری و هم خادم کنارِ زائران عاقبت می میرم از داغ بقیع بی حرم از غم ِ آن مادری که شد مزارش بی نشان! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر وفات مظلومانه و معصومانهٔ 🍃🏴 رسید از شهر قم، آوایِ غم از داغِ معصومه(س) چکید اشک از دو چشمم دم به دم از داغِ معصومه(س) در آغوشَش گرفته خاک ایران و عزادار است شکسته بیشتر قوم عجم از داغِ معصومه(س) پریشانحال رخت مشکی آورده ست و پوشیده ست- -تنِ ایوانِ آیینه، حرم از داغِ معصومه(س) نگاهی میکند موسی بن جعفر(ع) میزبانانه به زائرها چه با لطف و کرم! از داغِ معصومه(س) کنار حضرت نجمه(س) ببین ام البنین(س) امشب گرفته روضه ای پای علَم از داغِ معصومه(س) ندید آخر برادر را و جان بر لب شد از این غم بخوان ای روضه خوان در هر قدم از داغِ معصومه(س) فدای ضامن آهو که عمری سخت گریان است هم از داغ دل زینب(س)! وَ هم از داغِ معصومه(س)! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر شهادت غریبانهٔ مادرسادات 🍃🏴 بیهوا آغاز شد فصل خزانِ خانه اش بسته شد دستان حیدر در میانِ خانه اش در ازای نانِ نذری ها که زهرا(س) پخته بود با هجوم انداختند آتش به جانِ خانه اش فکر و ذکرش روز و شب «الجّار ثمّ الدّار» بود سنگ بود اما دلِ همسایگانِ خانه اش کوچه ای باریک، دیواری که دودآلود بود یک درِ آتش گرفته شد نشانِ خانه اش در سکوتِ نیمه شب، آهسته، دلتنگ پدر رفت مظلومانه یار مهربانِ خانه اش عاقبت از آنچه می ترسید آمد بر سرش راهیِ تابوت شد یارِ جوانِ خانه اش خانهٔ بی فاطمه(س) شد بیت الأحزانِ علی(ع) تیره شد با کوهی از غم، آسمانِ خانه اش بغض کرد و بچه هایش را در آغوشش گرفت اشک آمد بیهوا شد میهمانِ خانه اش   گریه میکردند با هم! بیشتر اما حسن(ع)... چادری پا خورده میشد روضه خوانِ خانه اش گرچه می بوسیدشان اما غم بی مادری بود معلوم از نگاهِ کودکانِ خانه اش تشنه لب بیدار میشد نیمه شب تا که حسین(ع) آه برمیخواست فوراً از نهانِ خانه اش باز زینب(س) تکیه بر دیوار خوابش برده بود می شکست اینگونه هر آن استخوانِ خانه اش! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر ایام فاطمیه و عزای مادرسادات 🏴🍃 چه کسی دیده جوانی بشود خون به جگر شود آزرده؛ نبیند دل خوش را دیگر چه کسی دیده بیایند و به آتش بکشند «درِ» آن خانه که هستند عزادارِ پدر رسمش این نیست به قرآن که چهل مردِ شرور با لگدهای پیاپی برسانند شرر چه کسی دیده؟!...به والله قسم جان داده... مادری را وسطِ شعله کسی دیده اگر چه کسی دیده زنی بین فشار در و میخ وضع حملش شود آغاز و شود کشته پسر من ندیدم که مریضی عوض ِ حمد شفا حاجتش مرگ شود یکسره با دیدهٔ تر چه کسی دیده که یک خانم هجده ساله نفَسَش بند بیاید نگران در بستر درد دارد که همه شهر شود دشمن او وَ نگیرد کسی از حالِ بدش هیچ خبر چه کسی دیده زنی طالبِ تابوت شود مرد خانه شود از این غم ِ سنگین مضطر هیچکس کاش نبیند که غریب و مظلوم بشود نیمهٔ شب خاکسپاری مادر! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر شهادت غریبانهٔ 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- بر تخته ای فرسوده پیکر میشود تشییع پیکر که نه! یک جسم لاغر میشود تشییع راحت نکردند از غل و زنجیر جسمش را با دست و پای بسته، مضطر میشود تشییع «باب»الحوائج بود و جای بهترین تابوت آقایمان بر لنگه ای «در» میشود تشییع حاجاتمان پیراهن مشکی به تن کره چون حضرت موسی بن جعفر(ع) میشود تشییع جا مانده آهِ احتضارش گوشهٔ زندان جان داده دور از چشم دختر میشود تشییع دلواپس بیتابیِ معصومه(س)جانش بود دور از رضا(ع) در غربت آخر میشود تشییع بر صورتش جامانده ردّ زخمهٔ شلّاق دارد کبودی های حنجر میشود تشییع شکرخدا در ازدحام نیزه داران نیست بیگانه با شمشیر و خنجر میشود تشییع بر روی شانه! نَه به زیر ضربه هایِ نعل دارد تنش با وضع بهتر میشود تشییع دلواپس ناموس در بین حرامی نیست دور از غم ِ خلخال و معجر میشود تشییع! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 درعزای اول ماه صفر نذرکاروان اسرا و 🏴🍃 از کربلا و کوفه آمد با غمی ناب و تمام این کاروان ِ دست-بسته، خسته، همراهِ امام بیتاب بودند و گرسنه! شهر؛ پُر آزار بود در هر قدم میخورد عطرِ نانِ تازه بر مشام بسیار در دروازهٔ ساعات سرگردان شدند بر قلبشان میزد چراغانی چه خنجرها مدام کِل می کشیدند و شنیدم جای عرض تسلیت دشنام می آمد به استقبالشان جای سلام با هلهله با قهقهه با پایکوبی پشتِ هم میخورد بر سرهایِ روی نیزه سنگ از پشت بام رفت و به او خلخال داد آورد بینِ جمعیت ناموس خود را شمرِ ملعون در کمال احترام بغضی شبیه سنگ، ساکن شد میانِ حنجره از ذهنشان رد شد غروب و داغ و آتش، ازدحام... میریخت از هر سو حرامی؛ با جسارت، بی حیا آن لحظه که در شعله میشد تلّ خاکستر خِیام گودال و غارت را به چشمش دید اما بیشتر شد قتلگاهِ زینب‌ کبری(س) سرِ بازار شام! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر شهادت غریبانهٔ ولی نعمتمان 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- زهر در جانم نشسته چشم های تار دارم مثل مادر بیقرارم؛ دست بر دیوار دارم من علي موسی الرضایم از علی(ع) دارم نشانه در گلویم استخوان؛ در چشمهایم خار دارم سینه ام شد شعله ور از هرم ِ زهری کینه آلود در نفسهای نحیفم آتشی انگار دارم با چه حالی، بی رمق؛ انداختم بر سر عبا را تشنه ام مانند جدّم حنجری تبدار دارم خواهرم! معصومه(س)جانِ من کجایی تا ببینی رویِ خاکِ سردِ حجره پیکری بیمار دارم بوسه باران میکند با گریه دستم را أباصلت خوب شد در احتضارم لااقل یک یار دارم دورم از فرزندم و جان میدهم در اوج غربت سخت دلتنگم برایش! حسرت دیدار دارم از وجودم میرود جان ذره ذره میکشم آه بیقرارم یادِ جدّم روضهٔ بسیار دارم یاد آن ساعت که قاتل با تشر؛ با خنجری کُند آمد و بالا سرش میگفت با تو کار دارم از نفس افتاده بود و قاتلش با صبر میگفت بر گلوی تشنه ات نه...بر قفا اصرار دارم! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅   @marziyehatefi    ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 به شهیدان مظلوم حرم شاهچراغ 🍃🏴 تا قلب زائر را تب ِ میخانه ای برداشت رزق شهادت آمد و پیمانه ای برداشت حال و هوای پر کشیدن داشت در سجده از مُهرِ تربت بوسهٔ جانانه ای برداشت زائر زمین خورد و سلامی داد بر ارباب فرش حرم را خونِ مظلومانه ای برداشت شیراز شد لبریز از عطر گل لاله لبخند را اشک از گلِ ریحانه ای برداشت رفت و پدر بعدِ نمازش تیرباران شد داغی سرآسیه ستون از خانه ای برداشت یک مادر و فرزند عاشقانه جان دادند پیمانهٔ آماده را دردانه ای برداشت دست قضا محض تبرک خواستن آمد از چادری غرقِ به خون پروانه ای برداشت بر شانه اش دست خدا حس میکند امروز با هر زبان هر که غمی از شانه ای برداشت لعنت به هر که بر حماقت ها فراخوان داد لعنت بر آنکه بیرقِ بیگانه ای برداشت! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅   @marziyehatefi    ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 زبانحال امام زمان(عج) در شهادتِ 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- لبخند را بر چهره ام تا به ابد کشت داغش مرا هر لحظه بی حدّ و عدد کشت در کوچه با سیلی فدک را غصب کردند این روضهٔ سنگین مرا تا به ابد کشت بر سورهٔ مظلوم ِ کوثر، راه را بست با ذکر نابِ قُل هُوَ اللهُ أحد کشت آتش هجوم آورد و با کینه خودش را- -با قصد اینکه مادرم کشته شوَد، کشت... مسمار شد خنجر برای قلبِ محسن(ع) با تیزی اش شش ماههٔ ما را، چه بد کشت باید زمین میخورد و بر بازو نمیخورد آرامشم را یک غلافِ نابلد کشت مادر نمازش را به زحمت خواند و هر روز ابلیس را در ذکرِ أللهُ الصّمد کشت فریاد خواهم زد کنار کعبه روزی ای اهلِ عالم مادرم را یک لگد کشت! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅   @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴هجده بیت نذر شهادتِ مادر هجده ساله مان 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- خورده سوگند که با عشق و محبت برود سر به زیر آمده تا غرقِ اجابت برود میرسد پشتِ درِ خانهٔ زهرا(س) آخر هر که با دست تهی در پیِ حاجت برود سائلی نیست به لطفش که به زیرِ بارِ نگرانی و بدهکاری و منّت برود مادری کرد برای همهٔ خلق و چرا باید اینگونه دلش جانبِ غربت برود؟! زجرها دید از آن عده که بعد از پدرش سعی کردند به بیراهه خلافت برود در سقیفه به گمانم که به هم میگفتند ارث زهرا(س)باید زود به غارت برود کینه دارم به همانی که میانِ کوچه راه را بست و روا داشت مصیبت برود غصب ميکرد فدک را فلک زد فریاد این أباالفتنه محال است به جنت برود هدف این بود علی(ع) سلبِ خلافت بشود بشود خانه نشین تا که به عزلت برود پشتِ «در» گفت گمانم به مغیره(لع) قنفذ(لع) بزن آنطور که پهلو به جراحت برود بزند تکیه به دیوار و نفس تازه کُند آه از دل بکشد...راه به زحمت برود زد به شدت لگدی بر در و بارِ شیشه- -به زمین خورد! بگو فضه به سرعت برود زنِ همسایه دعا کرد الهی زهرا(س)- -شب به شب حالِ دلش رو به کسالت برود قصد کردند که از کار بیفتد دستش تا که از کارِ جهان رحمت و برکت برود چه کسی دیده؟! کسی را که خودش پهلو را بزند بشکنَد و... پس به عیادت برود... چشم را بسته و رو برگرداند از دو نفر پیش، از، آنکه کلامش به شکایت برود از خدا جایِ شفا فاطمه(س)مرگش را خواست تا غریبانه در آغوش ِ شهادت برود! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅   @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذرغربت و شهادت مادرمظلومهٔ دوعالم 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- شِکوه از آنکه بلایا بر سرش آورد داشت یک نفر نه! شِکوه از جهلِ چهل نامرد داشت بر سرش می بست بعدِ هر وضو یک دستمال بعد پیغمبر(ص) پیاپی فاطمه(س) سردرد داشت جسم ضربه خورده اش میشد نحیف و ناحله در جوانی پیر شد؛ بر چهره رنگِ زرد داشت دم به دم، ساعت به ساعت، بیهوا از حال رفت بسکه غم از آنکه دائم فتنه می آورد داشت بیطرف ها کاش مقداری بصیرت داشتند کاش آن شهرِ منافق لااقل یک مرد داشت خیره شد سمتِ درِ شعله ور و آتش گرفت باز در دستش علی(ع)یک دستِ خیلی سرد داشت پا به پایِ گریه هایش گریه کرد و پیر شد عشقِ زهرا(س)بود حیدر؛ بهترین همدرد داشت نیمه شب تشییع شد زهرا(س) و گریان زیر لب باز هم زینب(س)نوایِ «مادرم برگرد» داشت! * مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنَهَّدَةَ الرُّكنِ بَاكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ... فاطمه(س) پس از رحلت پدرش پيوسته سر خود را بسته بود و روز به روز بدنش نحيف تر و شكسته تر ميشد، چشمش گريان و دلش سوزان، و ساعت به ساعت از حال ميرفت😭 بحارالأنوار مجلسی، ج‏۷۸، ص۲۸۲ مناقب إبن‏ شهرآشوب، ج٣، ص٣۶٢ ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅   @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 در عزای سومین روز شهادت مادرمان 🍃🏴 -لطفا حق روضه ادا شود- چشم سر را بستم و با پایِ دل وارد شدم سر به زیر انداختم، گریان، خجل؛ وارد شدم پای من لرزان و آشوب است قلبِ مضطرم میروم گریان به سمتِ قتلگاهِ مادرم داغ سنگینی به مغزِ استخوانم میرود دم به دم، با هر قدم انگار جانم میرود میشوم نزدیک و میسوزم از آهی سینه سوز از تمام کوچه بویِ دود می آید هنوز لعنتِ دائم بر آنکه آتشی افروخته یک درِ چوبی که قلبش مثل قلبم سوخته می نشینم رویِ خاک و بوسه بر در میزنم بوسه ها با چشم گریان تا به محشر میزنم در کنارم آسمان؛ بد بیقراری میکند عرش ِ حق انگار دارد سوگواری میکند نیست زهرا(س) و عزادار است آخر بیتِ وحی با به إذن الله وارد میشوم در بیتِ وحی دیدنِ این صحنه حالم را کشانده در جنون میخورَد چشمَم به دیواری که دارد ردّ خون این طرف در اشکهایم آهِ فوق‌العاده است آن طرف یک میخِ کج روی زمین افتاده است سوت و کور است و همین غربت، غم ِ حیدر شده یک نفر با خود نگفت این خانه بی مادر شده یک نفر حتی نیامد! ای امان از ذاتِ بد یک زنِ همسایه حتی بوسه بر زینب(س) نزد یاد مادر اشک میریزد حسینِ(ع) بی کفن میگذارد هر زمان سر را به زانویِ حسن(ع) نیست زهرا(س) پایِ سفره! غم نشسته روبرو میخورَد نان را علی(ع) هر وعده با بغضِ گلو فضه فهمید و شبی با گریه و با احتیاط آمد و دستاس را برداشت از کنج حیاط یادش آمد پشتِ در زهرایِ أطهر(س) داشت درد چادرِ خاکیِ زهرا(س) فضه را بیچاره کرد اشکهایم را بر آن آهسته نم نم میکشم ذره ذره خاکِ چادر را به چشمَم میکشم می نشینم گوشه ای تا نیمه شب عابر شوَم با علی(ع) و کودکانِ خسته اش زائر شوَم سر به زانو دارم و گسترده شد تا نورِ ماه آمدند و با نگاهی خیس افتادند راه پیر شد! افتاد حیدر یادِ بازوی کبود رد شدن از خاطراتِ دربِ خانه سخت بود چهرهٔ نحس ِ فلانی یادش آمد با محن ضجه زد در آستینش در خم ِ کوچه حسن(ع) یادش آمد بسته شد با خشم، راهِ چاره ها شد فدک غصب و زمین میریخت کاغذ-پاره ها میرود انگار دارد از سرم هوش و حواس بر مشامم میرسد هر لحظه عطرِ نابِ یاس کهکشان افتاده بر این خاک و می بندد دخیل رویِ قبرِ مادرم پهن است بالِ جبرئیل آه از دستانِ لرزانِ أمیرِ عالمین پاک میکرد اشکهایِ سردِ زینب(س) را حسین(ع) میزند بر سینه و سر عالم ِ دور و برم مجتبی(ع) با گریه میگوید سلام ای مادرم گفت مادر رفتی و صبر از دلِ من برده ای کاش می مُردم! نمی دیدم که سیلی خورده ای آنچنان زد مردکِ لقمه حرام ِ ناخلف راهِ خانه این طرف بود و تو رفتی آن طرف قبر مادر را به اشکِ چشم خود مرطوب کرد درد دل های حسن(ع) حال مرا آشوب کرد من هم از این روضهٔ مکشوفه هق هق میکنم دارم از این غربتِ و مظلومیت دق میکنم میگذارم صورتم را بر مزارش با سلام قلبم از جا کنده خواهد شد از این داغِ مدام داغ کوچه، داغ آتش، داغ بستر، کم نبود؟! داغِ قبرِ بی نشان هم کرد در قلبم ورود این جهانِ بی مروت داد خیلی زحمتش میکشم شالِ عزایم را به روی تربتش خوب میداند که یک حاجت به دل دارم فقط تا که فرزندش بیاید؛ اشک می بارم فقط کاش زنده باشم و در صبحِ روزِ انتقام یاعلی(ع)گویان بیایم پابه پایِ آن امام میرسد با ذوالفقارش میزند فوراً علَم حضرتِ مادر بزودی میشود صاحب حرم مینشینم یک شب جمعه به صحنِ فاطمه(س) میکشد آتش به جانم سوزِ لحنِ فاطمه(س) باز هم ذکرِ «بنیّ» میرسد بر گوش دل میگذارد این نوا هر لحظه غم بر دوش دل میرود با اشکِ چشمانش کنارِ قتلگاه چکمهٔ خولی(لع) سیاه و میرود چشمش سیاه سیدالمظلوم بود و ناسزا و حرفِ بد میخورَد بر صورت و بازو و پهلویش لگد پیکرش دیگر برای تیرِ تازه جا نداشت تشنه بود و زخم ها خورد و حسینش(ع) نا نداشت ضجه میزد مادرانه، عمقِ جانش سوخته پاره شد پیراهنی که خود برایش دوخته نیست محض بوسه اش یک جای سالم در بدن با تنی عریان حسینش(ع) ماند آخر بی کفن کربلا ای کربلا ای کربلا ای کربلا با غم ِ فرزندِ زهرا(س) میکشی آخر مرا! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅   @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر شهادت مظلومانهٔ 🏴🍃 هم مهربانی و کرَم شد همنشینش هم اشک و آهِ دم به دم شد همنشینش زينب(س) همان کوهی ست که جای برادر یک آهِ خیلی محترم شد همنشینش دور از حسین ِ(ع) تشنه لب؛ طاقت نیاورد هم مونسَش شد گریه! هم شد همنشینش در روضه های علقمه هر لحظه داغِ افتادن ِ صاحب-علم شد همنشینش با چشم هایش روزِ خوش هرگز ندید و آرامش و لبخند...کم شد همنشینش ویرانه بود و زخم ِ پاهایِ رقیه(س) بوسیدَش و با پشتِ خم شد همنشینش با خطبه اش در شام و کوفه، کربلا کرد در بزم نامردان، جنم شد همنشینش پیراهنِ کهنه به دستش بود و جان داد در احتضارش نیز غم شد همنشینش با ذکرِ یازینب(س) گرفت إذن شهادت تا حاج قاسم در حرم شد همنشینش! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi    ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر غربت و شهادت اول مظلوم عالم 🍃🏴 ثمر نداشت! خزان میشد و بهار نداشت زمان؛ بدونِ علی(ع) غیرِ شام تار نداشت نداشت عالم اگر مَظْهَرَ العَجائب را کسی برای مباهات و افتخار نداشت جَنم اسیرِ هراسی همیشگی میشد علی(ع) نبود جهان تیغِ ذوالفقار نداشت بدونِ حیدر کرار؛ کارزار نبود کنارِ قلعهٔ خیبر «دری» قرار نداشت علی(ع) اگر نمی آمد نبود حالِ طواف بنای ِ کعبه چنین مُهرِ اعتبار نداشت بدونِ أشهدُ أنّ عَلي(ع) وَلي ٱلله اذان به مأذنه مضمونِ استوار نداشت نبود شاهدِ عینی برای عدلِ خدا بساطِ حق-طلبی هیچ اقتدار نداشت فقیر تا أبدُالدّهرْ لنگِ نان می ماند نداشت یارِ مددکار و «روزگار» نداشت اگر به خاک نمی کاشت بذرِ نخل، علی(ع) رطب هر آینه بازارِ کسب و کار نداشت اگر سقیفه نمی‌بود...عالم ِ باقی- -بهشت بود سراسر! عذابِ «نار» نداشت دلم گرفته برای سکوت و غربتِ او برای جاریِ اشکی که اختیار نداشت سرش شکست و رمق رفت از دو چشمانش میانِ سینه نفس هایِ ماندگار نداشت طبیبِ هر دو جهان را طبیب کرد جواب وَ انتظار به جز حالِ احتضار نداشت به غیرِ چند یتیمی که «شیر» آوردند از اهلِ کوفه به جز کینه انتظار نداشت شبیه فاطمه(س) در لحظه هایِ پایانی نگاهِ کامل و لبخندِ آشکار نداشت شبانه رفت و عجب تازه شد غم ِ مادر کسی شبیه حسن(ع) حالِ إنکسار نداشت! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر شهادت رئیس مذهبِ برحقّ تشیع 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- باز دارد گذرِ شعر به غم می افتد خانه ای باز به دستانِ ستم می افتد راه انداخته اند آتش و آقا جاانم وسطِ غائله با قامتِ خم می افتد نا ندارد به خدا، شرم کنيد از سِنّش پیرمرد است و به یک ضربهٔ کم می افتد نکِشیدَش به زمین پشتِ سرِ مرکبِ تان هم نفَس سوخته در سینه و هم می افتد داغِ مادر به دلش دارد و برمیدارد- طرفِ کوچه همین چند قدم... می افتد میخورَد تا که نگاهش به دو دستِ بسته یادِ حیران شدنِ اهلِ حرم می افتد روضهٔ عصرِ اسارت زده آتش به دلش رفته از حال...به وٱلله قسم می افتد... * زینب(س) از غارتِ عباس(ع)می افتد گریه تا که در سلسله چشمش به علَم می افتد! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 در عزای ورودکاروان حسینی به شهر شام 🍃🏴 کشید از سینه آهِ مستمر؛ دروازهٔ ساعات دلش یکریز میشد شعله ور؛ دروازهٔ ساعات نشست و ضجّه زد آن ساعتی که عید شد اعلام پریشان! اولِ ماهِ صفر، دروازهٔ ساعات رسید آن کاروانِ زجر دیده، بی رمق، زخمی شد از حالِ رقیه(س) محتضر؛ دروازهٔ ساعات مزیّن شد به پرچم های رنگی، شد چراغانی به دستِ شامیانِ فتنه گر؛ دروازهٔ ساعات حرامی هایِ بی اصل و نسَب، سیلِ تماشاچی عزیزانِ علی(ع)...رأسِ قمر...دروازهٔ ساعات... شلوغی، هلهله، بارانِ سنگ و خیلِ نامحرم به دورش دید خیلی دردسر دروازهٔ ساعات به خود لعنت فرستاد و به زینب‌(س) خیره شد مضطر به دستِ بسته اش با چشم ِ تر؛ دروازهٔ ساعات سه ساعت از مصیبت دیدگان، میکرد استقبال نه با گل! با غم و خون جگر؛ دروازهٔ ساعات حسین بن علی(ع) شد منکسر بالا سرِ عباس(ع) شکسته عمه سادات در؛ دروازهٔ ساعات به پایِ نیزه های داغدیده پایکوبی بود فقط از این بلا دارد خبر؛ دروازهٔ ساعات! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر شهادت سلطان خراسان 🍃🏴 -لطفا حق روضه ادا شود- نور چشم ِ مؤمنات و مؤمنین کنج حجره میکشد پا بر زمین با نوایِ یاعلي-موسی الرضا(ع) روضه شد آغاز، در عرش برین شد شبیه حضرتِ خدّالتریب صورتِ شاهِ خراسان را ببین گونه اش را میگذارد روی خاک یادِِ جدّ تشنهٔ خونین جبین عاقبت آمد جواد إبن الرضا(ع) با دلی آشفته و قلبی حزین داغ بر دل داشت! از چشم پدر- بوسه برمیداشت؛ گرم و آتشین تازه شد یکریز داغ کربلا باز هم در لحظه های آخرین میگذارد سر به زانویِ پسر با عطش جان می سپارد اینچنین هر دو عالم گفت با آهی مدام جان فدایِ ضامن آهو؛ همین! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🏴🍃 نذر شهادتِ باب الحوائجِ ازلی 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- سرش گرم ِ عبادت بود و کارش خواندنِ قران تمام روزهایِ هفته در هر گوشه از زندان زمین غرقِ تحیّر از خضوعِ سجده اش دائم در و دیوار، از نورِ قنوتش آن به آن؛ حیران به ظاهر دست و پایش در غل و زنجیر بود اما بدونِ إذنِ چشمانش نمی بارید که باران مسلمان میشد و میرفت بعد از صحبتِ با او کنارش لحظه ای میشد اگر که کافری مهمان خودش از رنج؛ رنگش زرد بود اما پس از لبخند غذایش را تعارف کرد در زندان به این و آن اگر چه دست و پایش زخم و ردّی از کبودی داشت خودِ باب الحوائج بود؛ بر هر دردِ بی درمان فدای قدّ و بالایِ نحیفش که اذان گفت و شد از سرسختیِ غل هایِ سنگین؛ قامتش لرزان به رویِ تکه ای از بوریا با اشک خلوت داشت به زیرِ تابش ِ خورشید با یک داغ بی پایان برایِ غارتِ پیراهن و انگشت و انگشتر برای جدّ عطشانش، برای پیکرِ عریان به رویِ سینه می کوبید با دستانِ در زنجیر به یادِ عمه جان-زینب(س)، به یادِ "شام" شد گریان زمانِ احتضارش با شکنجه سخت تر جان داد زمانی که به جدّش ناسزا میگفت زندانبان به مکرِ سندیِ إبنِ شاهک ملعون رها افتاد تنش رویِ پلِ بغداد...در بینِ گذر...عطشان! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر شهادت مظلومانهٔ رئیس مذهب تشیع 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- یاورِ بی ضرر و یارِ وفادار نداشت داشت شاگردانِ خِبره؛ ولی یار نداشت بود از نسل علی(ع)...حیف ولی دور و برش قنبر و مالک و سلمانِ وفادار نداشت هر چه از نقشهٔ دشمن-شکنی ها میگفت برملا میشد و یک راز-نگهدار نداشت حضرتِ شیخ الائمه(ع) چقدَر بود غریب هیچکس با خودش و دغدغه اش کار نداشت غیرِ هارونِ عزیزِ مکّی...آنکه سریع- رفت در آتش عشقش! غمی انگار نداشت شعله ها سرد شد و ذره ای آسیب ندید قلبِ او بود سلیم و دل بیمار نداشت نیمه شب بود که شد قصدِ جسارت آغاز کوچه غوغا شد و جز فتنهٔ اشرار نداشت خانهٔ امنِ امام ِ صادق(ع) شد ناامن دشمنش آمد و جز نیتِ آزار نداشت آنقدَر با تشر و با عجله می بردند وقتِ برداشتن و بستنِ دستار نداشت می دوید و نفَسَش سوخت و میخورد زمین کاش مرکَب به سرآسیمگی اجبار نداشت عرقِ پیشانی رویِ محاسن می‌ریخت حالش آشفته شد و رنگ به رخسار نداشت کوچه، دستِ بسته، پای برهنه، دشنام... غربتش فرقی با حیدر کرار(ع) نداشت عضو عضوِ بدنش یکسره از کار افتاد کاش زهر آن همه بر کشتنَش اصرار نداشت * پیرهن بر تنش و ماند عقیقش در دست پیکرش زخم نشد! نیزهٔ بسیار نداشت تشنه جان داد ولی بود سرش بر بدنش تنش عریان نشد و خندهٔ انظار نداشت! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 به امید نیم نگاهی نذر شهادت إبن الرضا(ع) 🍃🏴 -لطفا لطفا حق روضه ادا شود- همسرش با مهربانی هایِ او سازش نداشت لحظه ای حتی میان خانه آرامش نداشت برده بود ارث از پدر یک رأفتِ دلخواه را حیفِ آن قلبی که ایمن بود و آلایش نداشت در جوانی پیر شد آقا جوادإبن رضا(ع) زجرها میدید و دیگر طاقتِ رنجش نداشت جودِ مطلق شد گرفتارِ خساست-زاده که بُخل و کینه داشت اما دستِ پُر بخشش نداشت شد برایش قاتلِ جانی شریکِ زندگی آن شریکِ زندگی که ذره ای ارزش نداشت ذاتِ امّ الفضل(لع) با خورشید در جنجال بود عینِ ظلمت بود و چشم ِ دیدنِ تابش نداشت زهر را آخر به خوردش داد و میزد قهقهه پشتِ در شد هلهله! فتنه گری کاهش نداشت سرفه ها میشد نفسگیر از گلویش تا جگر- سوخت آری هیچ زهری اینقدَر سوزش نداشت بر زمین افتاد و خاکِ حجره دستش را گرفت چشم هایش خیره ماند و قدرتِ چرخش نداشت تشنه جان داد و تنش را روی بام انداختند آسمان مانندِ عاشورا تبِ بارش نداشت هیچ روزی در بلایا مثل عاشورا که نیست هیچ روزی مثل عاشورا خدا سنجش نداشت * در قساوت! در جدال و قتل؛ آن هم قتلِ صبر هیچکس مانندِ شمرِ بی حیا(لع) کوشش نداشت پیکری شد غرقِ در خونِ قفا در قتلگاه پیکری که طاقتِ ده مرکبِ سرکش نداشت مانْد عریان؛ روی خاکِ غربت و با گریه رفت... خواهری که جز خدا از هیچکس خواهش نداشت! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅ @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 نذر شهادت غریبانهٔ پناهِ یازدهم 🍃🏴 -لطفا حق روضه ادا شود- اگر چه با محبت بر فقیران آب و نان دادی حسن(ع) بودی و مثل مجتبی(ع) با زهر؛ جان دادی به زحمت میکشیدی یک نفس با چشم نیمه باز به زحمت دستهای ناتوانت را تکان دادی همان دستی که آب از جاریِ سرداب برمیداشت همان آبی که نوشاندی؛ به دل تاب و توان دادی گمانم جام زهر از غربتَت "یاعسکری(ع)" میگفت دلش میسوخت وقتی دل به دستِ آسمان دادی زمین بستر برای پیکرت بود و تمام عمر چه سجده ها که بر این خاکدان بیکران دادی تمام سینه ات را هُرم ِ زهرِ بی حیا سوزاند لبان تشنه ات را دستِ آهی بی امان دادی تپیدن ها به قلبِ مهربانت کاش برمیگشت که با جان دادنت غم بر دلِ صاحب-زمان(عج)دادی تمام سامرا یکپارچه رخت عزا پوشید همان ساعت که تن را در کفن جا و مکان دادی حسن(ع) بودی ولی تابوتِ تو تشییع شد آرام ببین با رفتنت ماتم به قلبِ شیعیان دادی! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅    @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅
🍃🏴 زبانحال حضرت معصومه(س) در وفات غریبانه و مظلومانه اش 🍃🏴 چشم هایم میشود دریا برای دیدنت اشک می ریزم تک و تنها برای دیدنت من مدینه...تو خراسان، داغِ هجران شعله ور می شمارم روز و شبها را برای دیدنت از خدا دیدارِ رویت را کماکان خواستم داشتم این حاجت از دنیا برای دیدنت دستِ تقدیرِ و قضا ایکاش که کاری کُند- تا بیاید خواهرت آنجا برای دیدنت ای رضا(ع)جانم فراقِ ما به پایان میرسد چونکه راهی میشوم فردا برای دیدنت آمدم! در راه امّا درد؛ جانم را گرفت ناخوش احوالم! ندارم "نا" برای دیدنت تار می بیند نگاهم، روزهایِ آخر است دستهایم یخ زد از سرما برای دیدنت بر دلِ معصومه(س) آخر داغِ دیدارِ تو مانْد خواهرت بیمار شد زیرا برای دیدنت میرسد قامت-کمان مادر پس از تشییعِ من... در خراسان؛ جایِ من زهرا(س) برای دیدنت قم برای عاشقانت عطرِ مشهد میدهد زائر آمد بارها اینجا برای دیدنت! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅    @marziyehatefi ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─┅