eitaa logo
مسار
342 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
510 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✨اخلاق ورزشی 🍃با همه کشتی می‌گرفت و همه را زمین می‌زد. محمود به او گفت: «با من کشتی می‌گیری؟» طرف که محمود را عددی نمی‌دید، بهش خندید. ☘وقتی کشتی شروع شد محمود بر زمین زدش؛ اما سریع بغلش کرد و گفت: «نمی خواستم زمینت بزنم، می خواستم بگویم: مردی نبود فتاده را پای زدن/ گر دست فتاده ای بگیری مردی.» بعد آرام بهش گفت: «دوباره کشتی می گیریم جلوی همه. این بار تو برنده ای.» نمی خواست زمین خوردن کسی را ببیند. راوی: حسین مختاری 📚 نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی،صفحه ۱۱، خاطره شماره ۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐خانما دوست دارند شوهرشون چه خصوصیاتی رو نداشته باشه؟؟ ⭕️قسمت اول 🔅مردهایی که به شدت روی مغز بانوان پیاده‌روی می‌کنند عبارتنداز: 🔘طبیعتا زن‌ها به مردانی علاقه دارند که تکیه‌گاه خوبی باشند. حال فرض کنید که مردی اعتماد به نفس کافی را نداشته باشد و برای روابط و کار و دوستی نیاز به تایید دائمی داشته باشد؛ در این موقع است که خود‌خوری بانوان شروع می‌شود! 🔘مردهایی که مدام بحث می‌کنند: زن‌ها از مردانی که کاه را به کوه تبدیل می‌کنند و بحثی ساده را به مشاجره تبدیل می‌کنند، خوششان نمی‌آید. 🔘 مردهایی که چشمشان حفاظ ندارد: و اما مسئله‌ی مهم‌تر دید زدن خانم‌های دیگر است!😱 با اینکه نگاه کردن به خانم‌ها برای عده‌ای از آقایان عادی است اما این رفتار به شدت همسرتان را اذیت می‌کند و حتی ممکن است خانم پا را فراتر گذاشته و از مرحله خودخوری به گیس و گیس کشی با آن خانم دست بزند! 🌱برای امنیت خود و سایرین هرگز داشتن این سه خصوصیت را ساده نگیرید و به اصلاح خود برآیید! 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍جوانه‌ صبوری 🍃صبح جمعه همه‌ی وسایل را آماده کردم. سبد پیک نیک مسافرتی را نگاهی انداختم تا چیزی را فراموش نکرده باشم. قابلمه‌ی غذا را هم کنار سبد گذاشتم. سیاوش به ساعت دیواری نگاهی انداخت. دستی به پیشانی‌اش کشید و گفت: «قرار بود ساعت یازده این‌جا باشن.» ☘گوشی‌ سیاوش روشن شد. اسم سپهر را روی صفحه‌اش دیدم. سیاوش کوتاه صحبت کرد. با ابروان گره خورده گفت: «حاضر شو بریم.» ✨_چی شده؟ 🍃_سر راه میریم دنبال سوگند. 🌾سیاوش وسایل را داخل صندوق عقب ماشین جا داد. در خانه را قفل کرد. چادرم را مرتب کردم و سوار ماشین شدم. سیاوش حرکت کرد. وقتی از شلوغی ترافیک رد شدیم، طولی نکشید مقابل خانه‌ی سوگند بودیم. من به سوگند رنگ زدم که جلوی در هستیم. او بی معطلی از خانه بیرون آمد و سوار ماشین شد. هیچ کدام حرفی نزدیم تا به پارک پردیس رسیدیم. 🎋سیاوش گفت: «صبر کنید تا یه جای مناسب پیدا کنم.» نگاهم به سیاوش بود که برگشت و زیرانداز را برد. سوگند داخل ماشین نشسته بود؛ اما من پیاده شدم و به سیاوش کمک کردم تا تمام وسایل را بردیم آن‌جایی که زیرانداز را پهن کرده بود. 🍃کمی که گذشت سوگند با قدم‌های آرام نزدیک ما شد تا خواست بنشیند سیاوش گفت: «زهرا جان! سفره‌ی نهار رو دیرتر پهن کن.» ☘_چیزی شده؟ 🌾_عزیزم! وقتی سپهر رسید، نهار می‌خوریم. دیگر چیزی نگفتم. به هوای ریختن چای از جایم بلند شدم؛ اما زیر چشمی نگاهی به صورت خواهر شوهرم سوگند انداختم. مطمئن شدم یه چیزی شده! 🍂گوشی‌ سیاوش به صدا در آمد. همین طور که صحبت می‌کرد به سمت ماشین رفت. بلافاصله از سوگند پرسیدم: «آقا سپهر کجاست؟ 🍁سوگند آهی کشید و جواب داد: «نمی‌دونم چی‌کار کنم؟ سپهر یه جوری باهام رفتار می‌کنه که انگار می‌خوام اونو از خونوادش جدا کنم. صبح مادر شوهرم زنگ زد که حالش خوب نیست، سپهر هم رفت اونجا؛ اما پدر شوهرم خونه بود! » ✨_ناراحت نباش. با کمی صبوری یاد می‌گیرین هم هوای خونوادتون رو داشته باشین، هم با عشق و علاقه، کنار هم زندگی کنین. مادر بزرگم همیشه می‌گفت: «زن و شوهر کم‌کم یاد می‌گیرن، چطوری با اخلاق هم کنار بیان تا با کوچک‌ترین چیزها، از همدیگه دلگیر نشن؛ چون هیچ حال بدی موندگار نیست.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مرده‌ای که می‌ترسید! 🌱شخصیت ساکتی داشت. از آنها که آهسته می‌رفتند و آهسته برمی‌گشتند. بقیه از زندگی‌اش راضی بودند اما خودش نه! چند وقتی بود که در شرکت شاهد زد و بند‌های خاصی بود ولی به‌خاطر قطع نشدن جیره‌ی میلیونی‌اش سکوت کرده بود. 👁 دست و دلش به این خاموشی رضا نبود. گرسنگی چشمش اما دهانش را می‌بست. ماه صفر از راه رسید و بوی اربعین بود که عنان از کف‌اش می‌برد ولی هرچه می‌زد در برای عبور باز نمی‌شد. 💡میز کار و دیوار‌‌های دفترش مملوء از جملات انگیزشی بود. افراد شجاع شاید برای همیشه زندگی نکنند، ولی افراد محتاط اصلا زندگی نمی کنند. "ریچارد برانسون کارآفرین مشهور بریتانیایی" ⚡️با خود فکر می‌کرد مگر این جمله را حر در روز عاشورا معنا نمی‌کند؟؟! حر دنیا داشت؛ لشگر داشت اما وقتی فهمید که حسین علیه‌السلام حق محض است، بی‌‌درنگ به حق، ملحق شد. 🪦قبل‌ از آن که خاک گور چشمش را پر کند تصمیم به حر شدن گرفت. آن زمان بود که در برای سفر اربعین باز شد. 💥ای پیروان آل سفیان! اگر شما دین ندارید و از روز قیامت نمی‌ترسید، پس [لااقل] در زندگی خود آزاده باشید(۱) 📚(1). بحار الأنوار، مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، محقق / مصحح جمعی از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ق، ج ۴۵، ص ۵۱. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍راه و رسم زندگی 💢عاشورا یک قیام بود نه یک حرکت نظامی. پدید آورنده‌ی عاشورا و عاشورائیان، اهداف مهمی را دنبال می‌کردند و قصد داشتند در این مکتب،درس زندگی و درست زیستن را به نمایش بگذارند. 🕊 امام به دنبال جنگ نبود و به ناچار در میدان جنگ آماده شد و هدفش را که از هر تکلیفی،مهم‌تر بود، تحقق بخشید و انسانیت را ثابت کرد. 🌱"یکی از این درس‌ها که از عاشورا می‌گیریم،رعایت ادب است. امام حسین‌ علیه‌السلام در هنگام خروج از مدینه،این آموزه را به بهترین شکل بروز داد.ابتدا به زیارت مرقد جدّ بزرگوارش،رسول خدا رفت تا رخصت بگیرد و به ترتیب در مزار مادر گرامی و برادر عزیزش حضور یافت،نماز خواند و با آنها وداع نمود." (۱) ⚡️"وقتی شخصی در روز عاشورا،به ایشان توهین نمود جانب ادب را رها نکرد،فقط به خدای خویش شکایتش را عرضه داشت.همواره آغاز و پایان کارش را با سلام همراه می‌کرد تا سلامت نفس خود را اعلام نماید."( ۲) 📚۱-آموزه‌های‌تربیتی‌عاشورا،محمد علی رضایی اصفهانی ص۴۱ ۲-همان منبع 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تعجب شدید از‌ بی‌حجابی‌های تهران 🌷شهید خرازی 🍃به همراه حسین برای شرکت در جلسه ستاد مشترک سپاه به تهران آمده بودیم. مسیرمان خورد پشت چراغ قرمز چهارراه ولیعصر (عج). 💫حسین اطراف را نگاه می کرد. از دیدن زنهای بدحجاب در خیابان نزدیک بود شاخ در بیاورد. کارد می‌زدی خونش در نمی‌آمد. می‌گفت: «اینجا کجاست؟! اینجا پایتخت جمهوری اسلامی است.» نچ نچ کنان ادامه داد: «اینها چه کسانی هستند؟ چرا این طوری‌اند؟ مگر ایران در حال جنگ نیست؟ چرا این آدم‌ها مثل کرم در هم می‌لولند؟ جبهه کجا اینجا کجا؟» 🌾به من گفت: «برو پایین به این‌ها بگو چرا این طوری این کجا دارند می‌روند؟! می‌گفت: «اگر بچه‌های جبهه، بیایند تهران دیگر بر نمی‌گردند. جبهه این جا هیچ خبری از جنگ نیست و همه بی تفاوت‌اند. جوانان مردم در جبهه جانشان را کف دست گرفته‌اند، این ها هم بی‌تفاوت، دنبال بازی خودشان.» آن روز به حسین خیلی سخت گذشت. راوی: علیرضا صادقی 📚 زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، صفحه ۴۱ 🆔 @masare_ir
✨آغوش باز 🍃والدین در نقش والد‌گری باید کوه محبت برای فرزندانشان باشند. 🌸آغوش گرفتن کودک جزء نیازهای اساسی روحی و روانی اوست. 🌸همیشه با آغوش باز پذیرای فرزندتان باشید تا نقطه امن دنیایش باشید و بی هیچ هراسی در کنارتان آرامش گیرد. 🆔 @masare_ir
✍قول مادر 🍃مادر در حال آماده‌کردن مقدمات ناهار، در کنار بچه‌هایش، بازی آن‌ها را تماشا می‌کرد و گویی از جزء به جزء حرکات آن‌ها لذت ببرد خنده‌های گاه و بی‌گاهی را نثار آن‌ها می‌کرد و با تمام وجودش قربان صدقه‌ی آن‌ها می‌رفت. ☘علی و سمیه بچه‌های آرامی نبودند و مادر با شرط و شروطی، نیم ساعتی بود که آن‌ها را آرام نگه‌ داشته‌ بود. تقریبا کار هر روزش همین بود، چون روش دیگری برای آرام کردن بچه‌های شلوغش به فکرش نمی‌رسید. 🌾 سمیه که از علی بزرگتر بود هر چند دقیقه یک‌بار قول مادر را یادآوری می‌کرد. علی هم سریعاً پشت سر او تاییدی بر حرف‌هایش می‌آورد و به ساعت نگاه‌ می‌کرد و می‌پرسید: «مامان چند دقیقه مونده که بریم...؟!» ⚡️مادر هم با خنده می‌گفت: «پسرم طوری به ساعت نگاه می‌کنی که انگار بلدی.» نگاه و خنده‌های مادر، سمیه را که درک بیشتری از حرکات مادر داشت، به شک انداخته بود. نگاهی به چهره‌ی مادر کرد؛ اما انگار دلش نمی‌خواست باور کند که چیزی تا ناهار نمانده و مادر به خاطر کار زیادی که از صبح داشته، هنوز ناهار را بار نگذاشته‌ است و ممکن است قولش عملی نشود. 🍃مادر متوجه نگاه سمیه شد. گویی دلش به حال او سوخته‌باشد، بدون این‌که چیزی بگوید بلند شد، تلفن را برداشت و به همسرش زنگ زد و به او از قولی که به بچه‌ها داده‌ بود گفت و راه چاره‌ای خواست، چون از یک طرف هفته‌ها بود که بچه‌ها را به پارک و تفریح نبرده‌ بودند و از طرف دیگر می‌دانست بچه‌ها کار و مشغله‌ی فراوان بزرگترها را زیاد درک نمی‌کنند و بدقولی بزرگترها تا مدت‌ها در ذهنشان می‌ماند‌. ✨برای همین با دلهره و نگرانی با همسرش حرف می‌زد. اما انگار اتفاق خوبی افتاد و آبی روی آتش ریخته شد و نگرانی او را به شعف و شادی تبدیل کرد. سمیه با چشمهایش مواظب مادر بود و می‌دانست پشت تلفن چه کسی‌ست. 💫مادر تلفن را که قطع کرد نتوانست شادی‌اش را پنهان کند و با صدای بلند گفت: «بچه‌ها چرا نشستین‌؟ بلند شین دیگه مگه نمیخواستین بریم پارک؟!» 🍃سمیه وسط حرف‌هایش پرید: «ناهار چی پس؟! بابا از سرکار بیاد چیکار کنیم؟!» 🍀مادر گفت: «عزیزم ناهار امروز رو مهمون باباییم، زود باشین الان می‌رسه.» بچه‌ها با جیغ و هورا و شادی رفتند تا برای رفتن آماده شوند. 🆔 @masare_ir
✍انسان‌ساز 💡نقش مادر در تربیت فرزند از اهمیت والایی برخوردار است. اگر نگاهی به صحنه‌ی عاشورا بیندازیم به خوبی به این نکته‌ی مهم پی خواهیم برد. 💢در زیارت عاشورا هم می‌خوانیم: اَللَّـهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ، وَابْنُ آكِلَةِ الاَْكبادِ،...؛ خدایا این روز روزی است که مبارک و میمون دانستند آنرا بنی امیه و پسر آن زن جگرخوار(معاویه)... 🔻در رأس سلسله بنی‌امیه، معاویه است که فرزند زن جگرخوار است. 🌱در صحنه کربلا اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام فرزند برترین بانوی عالم است، و دشمن آن حضرت، فرزند زنی خبیث و قسی القلب و تمام حق در مقابل تمام باطل قرار گرفت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مبارزه با بد حجابی 🍃سوم راهنمایی بودیم. کتاب زبان‌مان فرانسه و معلم‌مان خانم بسیار بد پوشش فرانسوی بود که فارسی هم درست و حسابی بلد نبود. ☘بعضی ها خیلی خوش به حالشان شده بود؛ اما علی بیش از یادگیری زبان فرانسه، به دنبال دک کردن خانم معلم بود. به هر بهانه‌ای با او بحث می کرد. 🌾آخر هم رفتم سر وقت مدیر مدرسه و محکم گفت: «این خانم باید از این مدرسه برود.» آن روز ها دل و جرأتی می خواست گفتن این حرف. راوی: کریم مطهری؛ همکلاسی 📚 دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، صفحه ۲۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍گره‌خوردن وجودمان به وجودش ⭕️اگر پدر نبود، من و تو هم نبودیم. خداوند واسطه‌ی بخشیدن نعمت حیات و هستی را، پدر قرار داد. 🔺همان نعمتی که اگر نباشد، سعادت و تکاملی هم در کار نیست و بالاترین نعمت خداست. 💡هرچه استعداد و توانایی در وجود ماست؛ از ناحیه‌ی پدر و مادر، به وراثت رسیده است. 💎خداوند به این وسیله، حق پدر را بزرگترین حق‌ها قرار داد. تا جایی که؛ 🔸امام‌سجادعلیه‌السلام فرمودند: حق پدرت این است که بدانی او اصل(ریشه) تو است و تو فرع(شاخه) او هستی و اگر او نبود تو نبودی، پس هر امر خوشایندی در وجودت دیدی بدان که از پدرت داری و به همین اندازه سپاسگزار او باش.* 💫به حقیقت پدر واژه‌ی مقدسی‌ست که حقش در موارد بسیاری نادیده گرفته شده است. 💥دعای‌یهویی: خدایا توفیق پاسداشت حق پدر را به ما عنایت بفرما🤲 🔹* الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام : أمّا حَقُّ أبيكَ فأن تَعلَمَ أنّهُ أصلُكَ و أنّهُ لَولاهُ لَم تَكُن ، فَمهما رَأيتَ في نَفسِكَ مِمّا يُعجِبُكَ فاعلَمْ أنّ أباكَ أصلُ النِّعمَةِ علَيكَ فيهِ ، فاحمَدِ اللّه َ و اشكُرْهُ على قَدرِ ذلكَ ، و لا قُوَّة إلاّ باللّه. 📚*بحارالأنوار، جلد۱، صفحه۶. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ماهی بزرگ 🍃دلش برای ماهی بزرگی که صید کرده بود سوخت. با خود گفت که این ماهی، ماهی عالی و عجیبی است و می‌داند که من چقدر پیرم. تا به حال ماهی به این پر زوری نگرفته‌ام، ماهی به این غریبی نگرفته‌ام. شاید می‌داند که نباید از آب بیرون بپرد. ☘ولی ماهی نمی‌دانست. نمی‌دانست پیرمرد چقدر پیر است، بیرون پرید. پرید و وقتی نگاهش به ریش‌های سفید پیرمرد افتاد، دلش نیامد او را اذیت کند. ماهی مهربان بود. مادر بود و همیشه مادرها مهربانند‌. ماهی مهربان؛ دوباره به آب برگشت تا لذت صید را به کام مرد بنشاند. 🎋مرد دوباره قلاب را در آب انداخت. ماهی آخرین نگاهش را به فرزندانش کرد که مشغول خودشان بودند. کسی یاد او نبود. 🌾همه را سر و سامان داده بود و به زودی فصل تخم‌ ریزی‌شان می‌رسید. کار نکرده‌ای نداشت. لبخندی زد؛ بی‌آنکه از کسی خداحافظی کند، طعمه به دهان گرفت. کمی بعد ماهی در میان دست‌های پیرمرد، آرام گرفت و پیرمرد لبخندزنان راهی خانه شد. او نمی‌دانست امشب بچه ماهی‌ها، به عزای مادرشان می نشینند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دلدادگی در اوج گرفتاری! 🌹در روز عاشورا امام حسین‌ علیه‌السلام هر چه یاران و عزیزان بیشتری را از دست می‌داد و به زمان شهادت خود نزدیک‌تر می‌شد چهره‌ی گلگون‌تری می‌یافت و امیدوارانه‌تر می‌جنگید و در اوج گرفتاری، لذت دلدادگی‌اش بیشتر نمایان می‌شد. 🔅 راوی می‌گوید: اکثر اصحاب حضرت نیز چنین بودند و علت این امر آن است که همه‌ی آن‌ها می‌دانستند با انتخاب بهترین و زیباترین نوع مرگ، عالی‌ترین مأموریت تاریخی را به زیباترین نحو ممکن به انجام می‌رسانند و همین مسئله باعث می‌شد که بر شجاعت، رشادت، امیدواری و غیرت‌شان افزوده‌شود. 💢یاران امام حسین‌علیه‌السلام نیز، پیرو درس‌های مکتب ایشان، می‌دانستند که عشق و همراهی ولی امرشان، آخرین نقطه‌ی عزت‌مندی آن‌هاست. 📚*اقتباس از کتاب «راز شادی امام حسین علیه‌السلام در قتلگاه» نوشته‌ی اصغرطاهرزاده 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برخورد با بی حجابی 🍃نه ساله بود و جلوی مسجد جامع اصفهان مشغول وضو گرفتن. روحانی سیدی هم کنارش منتظر ایستاده بود تا با هم به مسجد بروند. ☘دو زن بدون حجاب از درشکه پیاده شدند و به سمت عبدالله آمدند. گفتند: «بلدی از ما عکس بگیری.» 🌾گفت: «عکس که بلدم. اما تا روسری سر نکنید نمی گیرم.» آن دو زن نگاه متنفرانه ای انداخته و از آن دو دور شدند. 📚 تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ص ۱۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🧐خانما دوست دارند شوهرشون چه خصوصیاتی رو نداشته باشه؟؟ ⭕️قسمت دوم 🔅مردهایی که به شدت روی مغز بانوان پیاده‌روی می‌کنند عبارتنداز: 🔘مرد‌های قابل پیش‌بینی: خانم‌ها از مردانی که قابل پیش بینی باشند خوششان نمی‌آید و علاقه به شگفتانه از سمت شما دارند.😁(می‌شود یک‌شب به‌جای شام خوردن در خانه یکهو تصمیم به فلافل خوردن سرکوچه همراه با آنها بگیرید. علی‌رغم گران شدن فلافل، همچنان گزینه بهتری از رستوران می‌باشد.🤓) 🔘اولویت دادن به دوستان: بانوان از مردانی که عادت به وقت‌گذرانی بیش‌از حد با دوستانشان دارند، خوششان نمی‌آید و اگر شما از وقت‌گذرانی با دوستانتان لذت بیشتری می‌برید و نمی‌توانید با همسرتان ساعتی دونفره خوش بگذرانید، حتما به روان‌شناس و خبره‌ی کار مراجعه کنید یا باهم به گفتگو بنشینید تا علت را پیدا کنید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍درک کردن 🍃خانه پدرش همه دور هم جمع بودند. خواهرش گوشواره‌های که همسرش هدیه داده بود را نشان داد: «ببین سارا، این گوشواره‌ها قیمتش میدونه چه قدره؟ اینا رو آقا ناصر گرفته برا کادو تولدم. آقا رضا برای تولد تو میخواد چیکار کنه.» ☘سارا آهی کشید و گفت: «نمی‌دونم فک کنم میخواد غافلگیرم کنه. » بعد لبخندی زد خواست بحث را عوض کند: «راستی سوگند، یه مانتو فروشی خیلی خوب سراغ دارم قیمتها هم مناسب. میخوای ... » 🌾هنوز جمله سارا تمام نشده بود که سوگند سریع گفت: «بیخیال سارا اون مانتوها مناسب من نیست به دردم نمیخوره باید مانتو مارک‌دار بپوشم. تو چه طور اینا رو می‌پوشی.» 🍀سارا آهی کشید و ترجیح داد سکوت کند. موقع خداحافظی فرا رسید. میان راه آقا رضا نگاهی به همسرش انداخت که در فکر بود: «خانوم من چرا تو فکره؟» 🍃سارا لبخندی زد و گفت: «هیچی.» ✨_نشد دیگه باید بگی بهم. 💫_خوب امشب باز سوگند پز خونه و طلا‌ها و لباس‌های مارک‌دارش داد. 🍂بعد آهی کشید. رضا اخم ریزی کرد: «اگه دوست داری می‌برمت یه جا تو هم لباس مارکدار بخر بپوش نمیخوام حس کنی تو پایین‌تر از اونایی.» 🍃سارا دست رضا را که روی دنده بود، گرفت‌‌. می‌دانست رضا توان گرفتن این چیزها را ندارد قیمت هر کدام اندازه حقوق رضاست بنابراین گفت: «نه من کمبود ندارم یه همسر خوب مثل تو دارم یه بچه ‌های با ادب دارم دیگه کمبود ندارم. همین که روزی حلال برامون میاری کافی این حرف‌ها میگذره فقط غصه‌ام شده کاش خواهرم دنبال این تجملات نباش و نره دیگه دنبالشون.» ⚡️رضا لبخندی زد به درک همسرش. بعد گفت: «خدا رو شکر به خاطر حضورت عزیزم.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عزیز‌شدن 💡فکر می‌کرد چه کاری انجام دهد تا نزد خدا عزیز و گرامی شود. به یاد این فراز زیارت عاشورا اُفتاد‌: فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذي اَكْرَمَني بِمَعْرِفَتِكُمْ، وَمَعْرِفَةِ اَوْلِيآئِكُمْ...؛ پس درخواست مي كنم از خدایی كه مرا به واسطه معرفت شما و دوستان شما گرامی داشت.... 🌱با این فراز از زیارت دانست، نه تنها شناخت امام؛ بلکه شناخت دوستان و یاران امام نیز موجب کرامت در نزد خدا می‌شود؛ پس باید هرچه بهتر امام و دوستانش را بشناسد تا پیش خدا عزیزتر شود. 🔅امام را با توجه به رفتار زینب‌ سلام‌الله‌علیها نسبت به امام بشناسد، با دقت در رفتار حضرت عباس‌علیه‌السلام و تک‌تک شهدای صحرای کربلا در برابر حضرت بشناسد. با خواندن زیارت جامعه کبیره و دقت در معانی آن. با مطالعه سیره امام و دوستان امام که همان شهداء، علماء و بزرگان دین هستند. از همین حالا باید برنامه بریزد و برای گرامی شدن در نزد خدا قدم بردارد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برخورد با بی حجابی و بد حجابی 🍃معلم جدید بی حجاب بود. مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین. ☘برجا ! بچه ها نشستند. هنوز سرش را بالا نیاورده بود، دست به سینه محکم چسبیده بود به نیمکت. خانم معلم آمد سراغش. دستش را انداخت زیر چانه اش که « سرت را بالا بگیر ببینم» چشم هایش را بست. 🌾سرش را بالا آورد. تف کرد توی صورتش. از کلاس زد بیرون. تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نکرده بود. 📚یادگاران، جلد هشت؛ کتاب ردانی پور، نویسنده: نفیسه ثبات، صفحه ۱۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💥شادی کودکانه ❌هیچ گاه کودکان را در موقعیت‌های اضطراب‌آور قرار ندهیم. مانند تهدید به تنها گذاشتن او در خانه یا این که به او بگوییم: «دیگر دوستش نداریم.» 💯هرگاه کودک می‌خواهد در مورد چیزی صحبت کند، اجازه بدهیم تا احساساتش را بگوید. 🔺اگر کودک آن لحظه حرف بزند؛ از نظر فکری و هیجانی تا حدوی تخلیه می‌شود. پس سعی کنیم فضای خانه، آرام و روابط خانوادگی صمیمانه باشد. 🔺با هنر قصه گویی و بازی، غیر مستقیم آموزش بدهیم. مانند: سلام کردن کودک به دیگران و اجازه گرفتن برای انجام کاری. 🔹پیامبر صلی‌الله علیه‌وآله: «هر کس کودکی داشته باشد باید با وی کودکانه رفتار نماید.»* 📚*وسائل الشیعه، ج ۱۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
⛺️خیمه‌گاه 🍃پسر بچه عراقی جیغ و داد می‌کرد، مادرش به ستوه آمده بود؛ ولی حُرمت میزبان را نگه می‌داشت. او را روی دامن عربی‌اش نشانده بود و نوازش می‌کرد. ☘چهره‌ی سفید زن، گُلگون شد. زیرچشمی اطرافش را ‌پایید. چشم‌های زیادی به او خیره شده بود. چشمان نگران خود را به سمت طفل شیرخوارش انداخت که به تازگی او را خوابانده بود. 🌾آن‌طرف‌تر دو پسر دیگرش سر یک گوشی با هم درگیر بودند. خیمه‌گاه امام‌ حسین‌ علیه‌السلام را از نظر گذراند. اکثر زوار خانم، هم عرب و هم غیرعرب آن قسمت درازکشیده بودند. 🎋زینب دوست داشت به داد آن زن عرب برسد. به یاد سوغاتی‌هایی که از ایران آورده بود اُفتاد. کیفش را باز کرد. با دست خود، پلاستیکی که پُر از خرت و پرت و زیورآلات ریز بود را زیر و رو کرد. انگشتر عقیق پسرانه‌ای را برداشت. ✨لبخند روی لب‌هایش نشست. کنار زن عرب رفت. انگشتر را به انگشت پسر بچه کرد. چشمان او برقی زد. آرام گرفت. زن با نگاهش هزاران حرف برای گفتن داشت؛ ولی فقط توانست بگوید: «شُکراً.» 💫زینب به زبان عربی دست و پا شکسته به او اشاره کرد: «انت اُختی. حُبُ‌الحسین‌ یجمعُنا.» زن عرب با اشاره سر حرفش را تأیید کرد. پسر بچه، مادر را رها کرد. زن عرب سرش را کنار نوزادش گذاشت به ثانیه نکشید پلک‌هایش سنگین شد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍همدلی ✨ کربلا سرزمین نور است و نورانیت؛ عشق است و معنویت؛ خواهش است و تمنا. 🌱 از دوست برای دوست به پاخیز و وجودت را از آلودگی‌ها پاک ساز. چون در حضور یار هستی برای خواستن، اما خواهشی آمیخته با نفرت. "اَللّهُمَّ العَن اَوَّلَ ظالِمِِ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدِِ وَ آلِ مُحَمَّدِِ" ❌ستم و زور گویی از هر کسی و در هر لباسی ناشایست و منفور است. اعلام انزجار از قوم ظالم، دل را آرام می‌سازد و روح را سبک. 🤲دستان را به درگاه معشوق بلند کن و بخواه آن چیزی را که خواستنش ارادت را به بهترینِ آفریدگان خلقت، به مرحله‌ی بروز و ظهور می‌رساند و یقین بدان تمنایی‌ست دلنشین و پذیرفتنی. ✊معبودا بپذیر و لعنت کن تمام بدکاران و ستم‌جویان تاریخ بشریّت را. 🆔@tanha_rahe_narafte
✨مراقبت در برخورد با نامحرم 🍃در فضای انقلابی دانشگاه رسم شده بود که دختران محجبه با پسران یک جا جمع می‌شدند و با هم تبادل نظر می‌کردند. بعدها معلوم شد اکثرشان سازمان مجاهدینی بودند. ☘وحید این وضعیت را نمی‌پسندید. خدمت آیت‌الله خامنه‌ای رسید. پیشنهادش این بود که دخترها برای فعالیت بیمارستان را انتخاب کنند و پسرها کوه را. اگر دخترها هم قصد کوه دارند جدا و مراقبت دورادور مردان بروند. آیت الله خامنه ای این نظر را پسندید. 📚دیالمه، نویسنده: محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده، صفحه ۳۴-۳۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✊حماسه‌ها ✨بسیجیان مخلص، سلاح به دست و قرآن به جیب، آماده‌ی پیکار با لشکریان جهل و گمراهی هستند. 📖قرآن... قرآنی که نقشه‌ی راه این خدمتگزاران انقلاب است. ⛰با قدم‌های آهنین، چون کوه مقاومند و این مقاومت حاصل سربند یازهراست که بر پیشانی دارند. 🌹با کوله باری از تجربه، تجربه‌ی هشت‌ سال دفاع مقدس در برابر دشمنان تا دندان مسلح، از مرزهای آبی، خاکی و معنوی دفاع خواهند کرد. 💢دفاع در مقابل شمر ادامه دارد. شمر کودک‌کش صهیونیست. اگر دیروز حضرت اباالفضل (علیه‌السلام)و حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) از این میدان و عرصه دفاع نمودند و گوش به فرمان ولی و مولای خود بودند، امروز نیز بسیجیان گوش به فرمان رهبر خود هستند. اگر دیروز، افرادی چون شهید همت و شهید باکری در این عرصه قدم گذاشتند، امروز نیز نسل جدیدی از بسیجیان وارد این عرصه شده‌اند. آنان همانند شهیدان عزیز دفاع مقدس هستند؛ هیچ تغییری ایجاد نشده. 🌱بسیجیان انقلابی خدمتگزار، آماده‌ و لبیک گویان به ندای رهبر، قدم در این راه نهاده‌اند. آنان بر بالهای ملائک به پرواز درآمده‌اند و به سرزمین آلاله‌های بی قرار سفر نموده‌اند . همان‌گونه که در دفاع مقدس حماسه‌ها خلق شد، آن‌ها نیز در عرصه‌های دینی، علمی و نظامی حماسه ‌آفریده‌اند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍می میرد. 🍃به مرگ فکر کردم. به محدود شدن. به وقتی که مادرم را در خاک محصور کردم، به پشه هایی که در خاک محصور بودند؛ اما وقتی بیرون می آمدند، به خاطر زیر و رو شدن خاک، دلم می‌خواست سراغ چشمهای مکعب شان بروم و ببینم در قبر چه دیده اند؟ مثلا همان نوری که من دیدم رو دیده اند؟ نکیر و منکر را دیده‌اند یا چشمهای آنها هم با وجود مکعب بودنشان، کور است؟ ☘مادر در خاک محصورشده بود یا قبرش باغ دلگشا شده بود؟ مثل همان خوابی که دیده بود.با ذوق بیدار شده بود و می‌گفت: «خواب دیده‌ام خانه مان را عوض کردیم‌ به یک خانه‌ی بزرگ و پر از گل رفته‌ام‌. هر در را باز می‌کنم، یک اتاق دلکش و بزرگ می‌بینم.» 💫کاش همان موقع صدقه داده بودیم‌. چرا نفهمیدم؟! دلم برای نوازشهای مادرم، برای حرف زدنهایش، درد دلهایش، نشستنش روی مبل حتی گلایه کردنش، تنگ شده‌. دلم می‌خواهد بدوم و به هرکس مادر دارد بگویم: «نمیدانی چه نعمتی داری! نمی‌دانی چه قدر بی مادر یتیم می‌شوی؟» 🌾می‌خواهم به ناخوشی‌هایش، بخندم و مضحکه‌اش کنم و بگویم کسی که مادر دارد، غصه ندارد برعکس کسی که مادر ندارد که انگار هیچ خوشی ای برایش خوشی نمی‌شود. 🍀کاش کسی یا من را یا مادرم را از حصر در بیاورد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️تکرار نشدن عاشورا 🔅در زیارت عاشورا می‌خوانیم: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، سلام بر تو که به دلیل بی وفایی مردم، تنها ماندی. 💢اگر مردم در یک جامعه، امام را یاری نکنند، تنها می‌ماند. دشمن طمع می‌کند و او را به شهادت می‌رساند. درست است که امام نیازی به یاری ما ندارد؛ ولی سنت‌الهی این است که کارها از طریق عادی پیش برود. انسان‌ها امتحان شوند و غربال گردند و ایمان‌ها سنجیده شود. 💡عبرت گرفتن از واقعه‌ی عظیم کربلاست که ما را بر آن می‌دارد در ادامه زیارت عاشورا، بگوییم: اَنْ يَرْزُقَني طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّد، صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ؛یعنی ما می‌خواهیم امام زمان را یاری کنیم تا او تنها نماند و واقعه عاشورا تکرار نشود. 🆔 @masare_ir