✨تشنه اسلحه بودن
🍃وقتی شهر نودشه آزاد شد، همت کلاس های آموزش نظامی را همگانی کرد. هر کس که میخواست، میتوانست اسلحه و یک خشاب تیر بگیرد. صدای تیراندازی یک لحظه هم قطع نمی شد. وقتی ما اعتراض میکردیم که این کار شما علاوه بر ایجاد سر و صدا، اتلاف بیت المال هم هست.
☘️منطقش شنیدنی بود. می گفت: «من چیزی میدانم که شما نمیدانید. این ها عطش اسلحه دارند؛ به حدی که برای گرفتن اسلحه حاضر به خود فروشی هم هستند. وقتی عطش شان بخوابد خودشان رها می کنند و می روند.»
🌾راست می گفت. بعد از یک ماه شهر آرام بود و فقط هر از چند گاهی صدای تیری میآمد.
راوی: مجید حامدیان
📚 برای خدا مخلص بود؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری،صفحه ۲۵
#سیره_شهدا
#شهید_همت
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️گشادهدستی
💡اگه خوشاخلاق نیستی خودت رو وادار کن به خوشرفتاری در خانواده. بعد از گذشت مدت زمانی از تغییر اخلاق خود متعجب خواهی شد.
🔸در زندگی بخیل نباش؛ بلکه گشادهدست باش و برای آسایش خانواده تلاش کن.
نسبت به آنها غیرت داشته باش. مراقبت و محافظت از آنان را در اولویت برنامههایت قرار بده.
اگر اینچنین نیستی؛ خود را به شکل آن گروه دربیاور تا مثل آنها شوی.
✨ امامصادقعلیهالسّلام فرمودند:
إنَّ المَرءَ يَحتاجُ في مَنزِلِهِ و عِيالِهِ إلي ثَلاثِ خِصالٍ يَتَکلَّفُها و إن لَم يَکن في طَبعِهِ ذلِک: مُعاشَرَةٍ جَميلَةٍ و سَعَةٍ بِتَقديرٍ و غَيرَةٍ بِتَحَصُّنٍ.
🌱مرد برای اداره منزل و خانواده خود به سه خصلت نياز دارد كه حتي اگر در طبيعت او نباشد، (بايد خود را به آنها وا دارد)، آن خصلتها عبارتند از:
💠 خوش رفتاری.
💠 گشاده دستی سنجيده .
💠 غيرت برای حفاظت از آنها.
📚تحف العقول، ص ۳۲۲.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️سکوت دردناک
🍃 سکوتی مرگبار فضای خانه را پر کرده، مریم تنها در گوشهای نشسته و زانوی غم در بغل گرفتهبود، به روزها و شبهای سپری شدهاش می اندیشد؛ اندیشههایی که بودنشان غمها و دل نگرانی هایش را مضاعف میکرد.
🌾 بالهای خیالش را در پهنهی آسمان دلش گسترده بود و وادار به اوج گرفتنشان میکرد تا شاید ثانیههایی از زندگی بی نورش را سرگرم کند؛ ولی تا کی؟ تا کجا؟ خودش هم نمیدانست در چه دریای بیانتهایی قدم گذاشته است؟ فقط خیره شده بر افق ناکجا آباد بود.
☘️امید عمق نگاهش را میپایید تا بیرون آمدنش را از این دریای بیوسعت، تماشا کند، انگار قصد برگشتن از سفر پر از راز و رمز را نداشت!؟ دقایقی دیگر مسیر نگاهش را دنبال کرد؛ بلکه حضورش را متوجه شود، نفس عمیقی کشید. با صدای نفسش به خود آمد و با چهرهای آمیخته با غربت پرسید: « اتفاقی افتاده؟ »
⚡️نمیتوانست بیتفاوت باشد، علت ماجرا را جویا شد، مریم گفت: «چیزی نشده. » با اصرارهای پی در پی امید، قفل زبانش باز شد و یخ سکوتش شکست، حرف زد و خون گریه کرد.
🎋امید کنارش نشست و با سکوت آمادهی شنیدن درد دلش کرد. تا پایان، حرفهایش را گوش داد. منتظر ماند تا صندوقچهی رازش خالی گردد. زبان در کامش میجنبد: « اینهمه راز در کنج دلت دفن کرده بودی؟ مگر هم سفر و هم راز نیستیم؟ مگر هم پیمان نشدهایم که تپههای غصّه و اندوه را با هم هموار نمائیم و کلبههای شادی و بودن را به اتّفاق همدیگر آباد کنیم؟ »
💫مریم که همدل و غمخوار خود را یافته چین از جبین گشود و با آغوش گرم پذیرایش شد و بودنشان را جشن گرفتند. به یاد این شعر استاد سخن،حضرت سعدی افتاد:
کنونت که امکان گفتار هست
بگو ای برادر به لطف و خوشی
چو فردا که پیک اجل در رسد
به حکم ضرورت زبان درکشی
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_پرواز
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️دارا و ندار
🍁وقتی به بالا دست خود نگاه کنیم، داشتههایمان را فراموش خواهیم کرد.
آنوقت برای نداشتههایمان پیش خدا گلایه میکنیم📢.
🌱نگاهی به دوروبرت بینداز داشتههایت را شاکر🤲 باش.
✨و قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُور؛
و اندكى از بندگان من شکر گزارند.
📖سورهسبأ، آیه ۱۳.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨نقش روحانیون در میدان جنگ
🍃سید از قبل از انقلاب هم اهتمام ویژهای به اذان و نماز اول وقت داشت. وقتی اذان میشد. در هر جا که بود فرقی نمیکرد؛ خانه، مغازه اداره. شروع میکرد به اذان گفتن.
☘️در یکی از مصاحبههایش گفته بود: «به آنهایی که میگویند روحانیون در جنگ حضور ندارند، میگویم که دو گروهان از نیروهای ما را طلاب قم تشکیل میدهند. در طول شش ماه که از جنگ میگذرد، حتی یک بار هم نماز جماعت را ترک نکردهایم. چون اعتقاد داریم که نماز ما را حفظ می کند.»
راوی: فریده قاضی؛ همسر شهید
📚آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری،صفحه ۱۸
#سیره_شهدا
#شهید_هاشمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️فرازی از شهامت
🌱رفتار و گفتار امام حسین علیهالسلام همواره با رشادت و دلیری بود.
🔹یکی از خصلتهای با ارزش حضرت در دورهی زندگیشان به ویژه در عاشورا شهامت ایشان است؛ زندگیای بی هیچ سخن و حرکتی که نشان از ترس و خوف باشد.
🔹عملکرد امام از زمانی که موضوع بیعت با یزید مطرح میشود تا روز عاشورا و شهادتشان، آهنگی همگون با شجاعتی بی نظیر دارد.
💡یکی از درسهایی که آزادگان جهان از فراز برجستهی نهضت حسینی آموختند، درس دلیری و شهامت است.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_رخساره
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️حسرت
🍃چند سالی میشود در راهروی بیمارستان قرار گرفتهام. روزی که حمید آقا مسئول خرید بیمارستان، به مغازهی علیآقا آمد. از بین تمام وسایل آنجا، من و دوستانم را انتخاب کرد. ذوق زده شدم. بالاخره از آن انباری تاریک و نمور نجات پیدا کردم.
☘️اول که وارد بیمارستان شدم ناراحت بودم؛ ولی وقتی دیدم افراد با نشستن بر روی من، خستگیشان از تن رنجور و بیمارشان دور میشود خیالم راحت شد. اما امروز دلم آشوب است. غروب تا الان همهاش صحنههای استرسزا دیدم. تنم دارد میلرزد.
🍂دارم بالا میآورم چه خبر است؟ مگر جنگ شده است؟ یا چشمها کاسهی خون هست، یا دستها آویزان شده، یا پاها داغون است. از همه بدتر آنهایی هستند که سر تا پا آشولاش شدهاند. دیگر طاقت ندارم صدای آخ و اوخ آنها را بشنوم. نمیدانم چشمهایم را ببندم یا گوشایم را بگیرم یا هر دوی آنها را.
🍁پسر شش سالهای دارد جیغ میزند. حال بابایش هم تعریفی ندارد. چشمهایش مثل یک کاسهی خون سرخ سرخ است! آن طرفتر، پسر نوجوانی مچ دست و انگشتهایش آویزان است. دختر بچهی ده سالهای، صورتش سوراخ سوراخ شده و چشم راستش هم دارد خون میآید. پسر جوانی هم گوشهی سالن دراز کشیده و سر تا پایش کبود شده است، دارد داد میزند: «خداااا خداااا»
🎋پرستارها و دکترها در طول سالن در حال حرکت و جنبوجوش هستند و آرام و قرار ندارند. تخت خالی نمانده و گوشهگوشهی بیمارستان هم پُر از بیمار است.
یکی از پرستارها با آستین خود عرق پیشانیاش را پاک میکند. نفسنفس زنان دقیقهای روی من مینشیند. با خودش حرف میزند: «چطور به خاطر هیچ و پوچ خودشون رو داغون کردن. یه لحظه خوشی و آتش بازی میارزه به یه عمر حسرت!»
🍃پرستار هنوز خستگیاش درنرفته است بلند میشود. حالا نوبت پدر و پسرنوجوانیست که چشم راستش آسیب دیدهاست روی من مینشینند. پدر کنار گوش پسر میگوید: «قربونت برم حامدجان! ببین چه بلایی سر خودت اوردی. چقدر گفتم نرو بیرون از خونه. یه کم طاقت بیار الان دکتر صدامون میزنه.»
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️عالم بی عمل
😡زن از دست دروغهای شوهرش به تنگ آمده بود ولی به روی خود نمیآورد. شوهرش مدام حرفهایش را تغییر میداد؛ به زنش قول میداد فلان کار را انجام میدهم مدّتی میگذشت ولی خبری از انجام آن کار نمیشد.
😒زن حرفهای شوهرش را باور میکرد و منتظر میشد که قول شوهر به فعل تبدیل شود اما قول، قصد بالفعل شدن را نداشت!
ثابت بودن➖ زندگی به همین منوال باعث شد که حنای شوهر، نزد زن بیرنگ شود و گوشهای👂 زن به حالت در و دروازه تغییر شکل دهد!
👀 شوهر که متوجّه این تغییر زنش شد علّت را جویید:
_ سحر تو را چه شده🤔؟ در تو تغییراتی را میبینم که پیشاز این سابقه نداشته!
زن که دیگر طاقتش از وعدههای دروغین شوهر طاق شده بود، بلافاصله بدون گرفتن زیرلفظی، زبان گشود:
_مرد حسابی🧐!چرا دل و زبانت با هم هماهنگ نیستند؟ برای جلب اعتماد من وعید میدهی ولی حاصلِ تو، با بیعملیات بیاعتمادیست.
از خدا شرم نمیکنی که میفرماید:
✨يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ"۲"
اى كسانى كه ايمان آوردهايد!چرا چيزى مىگوييد كه عمل نمىكنيد؟
یا هرگز نگو یا انجام بده، زبان و دلت را با هم آشتی دِه و قول و فعلت را با هم یکی کن.
🗞خبرها حاکی از این است که مرد از آن به بعد، دیگر هرگز حرف بدون عمل به زبان نیاورد!
📖سورهی صف،آیهی ۲
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_پرواز
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✨نماز طولانی
🍃محمد جواد هر قدر گرفتارتر می شد، نمازهایش هم طولانیتر و دعاهایش بیشتر میشد.
☘️گاهی وقتها هم حجرهایها سر به سرش میگذاشتند. وقتی آماده نماز میشد، میگفتند: «نامه بنویس بیا خداحافظی کنیم؛ چون تا نمازت تمام شود، ما مردهایم یا دست کم پیر شدهایم.«
📚 شهید باهنر، نویسنده: مرجان فولاد وند، صفحه ۳۱
#سیره_شهدا
#شهید_باهنر
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️گفتگوی صمیمی
🔷مواقعی پیش میآید که والدین دربارهی نوعی از رفتارها صحبت میکنند که با طرز فکرتان فاصله دارد؛ همچون حضور بانوان در محیطهای ورزشی.
🔹سعی نمایید والدین خود را درک کنید. احتمال دارد حق با شما باشد؛ اما با لحنی تند یا تحقیرآمیز نباید با آنها صحبت کرد.
🔹 هرگاه امکانش فراهم بود، صبورانه با پدر و مادر خود گفتوگوی صمیمانه داشته باشید.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_رخساره
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️اعتراض آری اغتشاش نه
🍃تعداد کمی در خیابان بودند یک نفر سطل زبالهای را آتش زد خیلی همهمه بود.
دخترها روسری از سر برداشته بودند و جیغهای مکرر میکشیدند و میخندیدند. پسرها دوربر دخترها بودند برایشان دست میزدند و قد و هیکل آنها را آنالیز میکردند.
🍁در میان جمعیت اندک آنها یک دختر هجده نوزده ساله بالای گردون ایستاد و در حالی که سعی دارد با کمک ماسک روی صورتش چهره اش را بپوشاند، فریاد میزند: «خواهرم با من تکرار کن، خواهرم با من تکرار کن.»
🍂جمعیت ساکت میشود، دختر با صدایی رسا شعار میدهد: «جمهوری اسلامی نمیخوایم نمیخوایم.» همه این جمله را تکرار میکردند. همزمان شیشههای بانکها را میشکستند، به آتش میزدند. پلیس سعی میکرد بدون درگیری غائله را تمام کند ولی یک عده از دخترها شروع به داد و فریاد میکردند.
🎋در این بین گوشی دختری مدام زنگ میخورد دخترک سعی میکند خودش را کناری بکشد تا بتواند گوشی را جواب بدهد با اینکه جمعیت زیادی نیست ولی باز هم سخت است خودت را بیرون بکشی. به هر طریقی بود جای خلوتی پیدا کرد گوشیاش را جواب داد: «
ها چیه مامان؟ هی زنگ میزنی.»
⚡️_مامان جان الان پسر همسایه اومد میگفت شلوغ شده تو کجایی نگار جان زود بیا خونه.
🍃دخترک پوف کلافهای میکشد: «همین اطرافم میام دیگه. اَه» بعد گوشی را قطع میکند. به سمت جمعیت میرود کمکم شعارها عوض میشود کسی پرچم را بالا میگیرد برای آتش زدن. نگار با خودش میگوید: «اینا چرا پرچم آتیش میزنن؟»
☘️نگاهی به دور بر میاندازد نه او اعتراض دارد ولی پرچمش را دوست دارد حاج قاسم را دوست دارد. کمی عقب عقب میرود تا از معرکه فرار کند.تا اینکه به عقب جمعیت میرسد از آنجا سریع دور میشود خیابانها پر از سطلهای که در آتش میسوزند.
ترس تمام وجودش را گرفته بود همین طور که به اطراف نگاه میکرد با خودش گفت: «کاش به حرف مامان گوش داده بودم.»
🎋 نیروهای یگان ویژه نظرش را جلب میکند کمی میترسد ولی جلو میرود با ترس و لرز سلام میدهد. جوانی که اسلحه در دست دارد جلو میرود: « سلام ابجی.» دختر کمی آرام میشود. میگوید: «ببخشید من گم شدم نمیدونم از کدوم طرف برم.» بعد سرش را پایین میاندازد.
✨مرد جوان سر به زیر میگوید: «یکم اینجا بشینید بعد برید خونه تون.» نگار نفس راحتی میکشد و گوشه کنار خیابان نزدیک نیرویهای یگان ویژه مینشیند. همان مرد جوان به کسی میگوید تا برای دختر آب بیاورند.
#به_قلم_سرداردلها
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️از خود، راضیام!
امروز از خودم راضی بودم خیلی😌. نه به خاطر اینکه آشپزخونه برق افتاده یا به خاطر اینکه وقت گذاشتم و با دخترم بازی کردم.
به خاطر اینکه تونستم بدون اینکه شاید حتی دقیقهای وقت تلف کنم، صبحم رو به شب برسونم💪.
از ساعت هفت صبح تا ساعت ۱۱ و نیم شب🌓، تقریبا هیچ وقتی رو اسراف نکردم. حتی توی چت.
خیلی از این بابت خوشحالم🙃.
حالا احساس میکنم تونستم اقلاً به یک آیه عمل کنم؛آیه این هست:
✨« فاذا فرغت فانصب؛ هر زمان از کاری فارغ شدی، کار دیگری، پیش گیر.»
📖سوره انشراح، آیهی ۸.
🤲خدایا شکرت.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_ترنم
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️مهربانتر از تو به تو
امام صادق علیهالسلام: وَ اللَّهِ إِنَّی أرحَمُ بِکُم مِن أنفُسِکُم(۱)؛
به خدا سوگند من نسبت به شما از خود شما مهربانترم.
🌺جنسِ محبّت امام با سایر محبتها فرق میکند. محبت امام، محبتی خالص و بیمنّت و بینهایت است. محبتی است که نه به زبان، که در دل و اعماق جانِ او نهفته است.
امام از جان و دل دلسوز شیعیان است تا جایی که وقتی اعمال آنها را میبیند؛ اگر خوب باشد خوشحال میشود. اگر گناه و بدی باشد ناراحت میشود. برایشان طلب استغفار میکند و اشک میریزد.
🌱یکی از نمونههای روشن این محبّت الهی در وجود شریف امام زمان ارواحنالهالفداء این گونه در بیان حضرت آورده شده است:
🥀إنَّهُ أٌنهی إِلیَّ ارتِیَابُ جَمَاعَهِ مِنکُم فِی الدَّینِ وَ مَا دَخَلَهُم مِنَ الشَّکِّ وَ الحَیرَه فِی وُلَاهِ أٌمرَهِم فَغَمَّنَا ذَلِکُ لِّا لَنَا وَ سَأونَا فِیکُم لَا فَینَا لِأَنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَلَا فَاقَهَ بِنَا إِلَی غَیرِه؛(۲)
به من رسیده است که گروهی از شما در دین به تردید افتادهاند و در دل آنها نسبت به اولیای امرشان شک و حیرت راه پیدا کرده است و این امر مایهی اندوه و باعث ناراحتی ما نسبت به شما و نه دربارهی خودمان گردید، زیرا که خداوند با ماست و با بودن او نیازی به دیگری نداریم.
📚(۱) الکنی و الالقاب، ج۱، ص ۴.
📚(۲) غیبت طوسی، ص ۲۸۵.
#ایستگاه_فکر
#مهدویت
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
✍️قهرمانکوچک
🍃زبانههای آتش بالا و بالاتر میرفت. سروصدای جمعیت بیشتر و بیشتر میشد. دود و سیاهیآن اطراف را پوشاند. صورتهای مردم همچون شاطرهای کنار تنور به سرخی زد.
با همان جثه کوچکش، تنها یاور مرد گرفتار در آتش در آن سرزمین نفرین شده بود.
🍁بوی کِز پرهایش به مشام میرسید. فقط کافی بود کمی جلوتر برود تا بالهایش بسوزد.
منقارش را پُر از آب میکرد، با سرعت بال میزد خود را به بالای آتش میرساند؛ همچون قهرمانی کوچک سر را به پایین میچرخاند. آن را بر سر آتش خالی میکرد و با همان عجله برمیگشت.
دود و زبانههای آتش در دره موج میزد و از دامن کوه بالا میرفت. آسمان تیره و تار شد. استرس و اضطراب دل و چهرهی مردم تماشاگر را فرا گرفت. ندایی به گوش پرنده رسید:
«چه میکنی؟ مگر آتش را نمیبینی؟! چرا اینقدر میروی و برمیگردی؟؟»
☘️پرنده اما نمیخواست وقت را با حرف زدن و ایستادن از دست بدهد. قبل از پُر کردن منقار گفت: «آب میآورم و بر آتش میریزم.»
با تعجب نگاهی به جُثهی ریز او کرد و گفت:
«میخواهی کوهی از آتش را با منقاری از آب خاموش کنی؟!!»
✨چشمان خیس پرنده برقی زد و با صدای اندوهگینی گفت: «میدانم این آب برای این آتش کم است؛ ولی میخواهم آنچه را که از دستم برمیآید و در توان دارم، برای نجات حضرت ابراهیم علیهالسلام دریغ نکنم.»
🌾وقتی این داستان را خواندم یک فکر؛ مثل پُتکی بر سرم آوار شد. حالا که پسر ابراهیم خلیل، حضرت حجتعلیهماالسلام، در آتش نمرودیان زمان در محاصره است؛ در کوی و برزن روزگار میگذراند، تو به اندازهی آن پرنده برای فرج او کار میکنی؟! فقط دعا و لقلقههای شب و روزت کافیست؟! نه! باید مرد میدان عمل شد.
#داستانک
#مهدویت
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️روح بزرگ
💡 گاهی وقتها داشتن سعهیصدر در زندگی، از نان شب هم واجبتر است تا از گردنههای پیچ در پیچ زندگی به سلامت عبورکنیم و زندگیمان آسیب جدی نبیند.
🌱همان چیزی که موسی علیهالسلام نیز برای انجام ماموریتش در اولین قدم، آن را از خداوند خواست:
✨"ربِّاشرَح لِی صَدری؛ پروردگارا! سینهام را گشاده گردان..."
📖*سورهی طه؛ آیهی۲۷
🌊به قول استادقرائتی افرادی که سعهیصدر و روح بزرگ دارند مانند لاستیک تراکتور از امواج رد میشوند و تاب برنمیدارند ولی افراد معمولی مثل لاستیک دوچرخه با کوچکترین موج داغون میشوند.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_قاصدک
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨وفای به عهد مؤمن
🍃مصطفی به عهد و پیمان هایش وفادار بود. در سال ۱۹۷۷ جنگ بین مسلمانان و مسیحیان در جریان بود. به خاطر عید قربان آتش بس سه روزه ای برقرار شد.
☘️در همین ایام با چمران رفتیم شناسایی. رسیدیم به سنگر دشمن. یکی از سربازان دشمن درون سنگر خواب بود. به چمران گفتم: « بکشیمش؟»
🌾چمران گفت: « نه! ما در حالت آتش بس هستیم و یک مؤمن هیچ گاه خیانت نمی کند. فقط اسلحه اش را بردار.»
💫وقتی برگشتیم این قضیه تا مدت ها نقل محافل بود که چمران در عین تسلط به دشمن، از ریختن خونش اجتناب کرده است.
راوی: عادل عون
📚چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، صفحه ۲۳
#سیره_شهدا
#شهید_چمران
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️گلشن
💡همسر یعنی برابر بودن و یکسانی
و همسر داشتن یعنی یکسان شدن این دو آفریده،
در خلقِ آرامش، بودن و یکدیگر را با آغوش گرم پذیرفتن و خیلی چیزهای مهم دیگر که بر ما تحصیل و کسب آنها و همین طور عمل کردن به آنها امر شده.
✨عمارت این کانون باصفا هیچ منیتی را پذیرا نیست، پس کبر و من را قربانی « ما» سازیم .
🌺 فضا را برای گلهایمان باطراوت گردانیم با همدلی و عشق، این دُردانهی آفرینش که تکامل و تداوم انسان را به همراه دارد.
🌱 همسر عزیز در کنار هم باشیم تا باغبانان قهّاری جهت زدودن اضافات زندگی باشیم. به قول مولانا:
"نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو"
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#_به_قلم_پرواز
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️زندگی دوباره
🍃 دیوار آجری سرد پل تکیهگاه وجود حمید شد. رودخانه جوی مانند و برگ درختان زرد را نگاه کرد. زن و مردی نشسته روی چمنهای خشکیده توجهاش را جلب کرد.
🍂کودک سه ساله لاغری کنار آنها میچرخید. زن و مرد هر یک سرگرم گوشی خود و عکس گرفتن با ژستهای مختلف تک نفره بودند. قلبش فشرده شد. ابزاری چنین کوچک و به اندازه کف دست زندگیاش را مختل کرده بود.
🎋همسرش مریم گاهی با دوستانش در تماس بود؛ اما عضویت در شبکههای اجتماعی، شب و روز را در زندگی مریم جابهجا کرد.
🍂 قدم زنان از روی سنگهای تیز و کج ومعوج پل رد شد. روبروی ساختمان دادگاه ایستاد. اتفاقات صبح از پیش چشمش گذشت. ده صبح سرکی به اتاق خواب کشیده بود. مریم مثل چند ماه گذشته در چنین ساعتی خواب بود. حسنا گوشهی سالن میان اسباب بازی هایش دراز کشیده بود. لقمهی نان و پنیری که برایش گرفته بود را روی بشقاب عروسکش گذاشته بود. به عروسکش گفت: «هیس، صبحونت رو آروم بخور و مامانی رو از خواب بیدار نکن وگرنه سرت داد میکشه.»
🍃آهی کشید؛ بحث و جدلهای چند ماه گذشته با مریم هیچ فایدهای نداشت و دوباره گشت و گذار، پست و استوری گذاشتن اولویت زندگی مریم شده بودند. دلش برای گپوگفت سه نفرشان تنگ شده بود.
🌾حمید به سمت ساختمان کناری دادگاه قدم برداشت. دیگر ذهنش راه حلی برای رفع مشکلشان نمیشناخت. گردش دسته جمعی بدون دغدغه عکس و سلفی گرفتن برای صفحه مجازی آرزویش شده بود. وارد ساختمان مرکز مشاوره شد به امید یافتن راهحلی برای نجات زندگی مشترکشان.
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_بهاردلها
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️ترشرویی یا شیرین زبانی؟ مسئله این است!
💡هر وقت با کسی برخورد کردی که درخواستی داره، اگه نمیتونی نیازش، چه ریالی 💰و چه خوراکی🍕 و ... رو برطرف کنی حداقل دلش رو با حرف زدن خوب، شاد کن. مثلا نگو ای بابا خودم هزارتا بدبختی دارم😒! یا سفرهی بدبختیهات رو برای شریک شدن باهاش باز نکن😶!
💢اگه وعدهای هم میخوای بدی، به قولت عمل کن و فقط صرف تعارف نباشه.
🌱خوب سخن گفتن با نیازمندان؛ باعث میشه رفتارت شبیه اخلاق پیامبر صلیالله علیه و آله بشه☺️.
✨«وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاء رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً.»؛ «و اگر به امید رحمت از جانب پروردگارت، از (انفاق) به آنها روی میگردانی، پس بگو با ایشان سخنی نرم.»
📖سوره اسراء، آیه ۲٨
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_رخساره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨انس با نماز در سیره رزمنده اسلام
🍃قرارشد شب عملیات والفجر سه نماز مغرب و عشاء را بخوانیم و حرکت کنیم. نماز مغرب که شروع شد، صدای گریه امام و مأمومین در هم شده بود. مکبر به امام و مأمومین التماس میکرد که نماز را زودتر تمام کنند. نماز مغرب یک ربع طول کشید. بعد از نماز امام جماعت با التماس از بچه خواست نماز عشاء را زودتر تمام کنند.
☘️رزمنده ها گفتند: «این نماز آخر ماست. میخواهیم با خدا حرف بزنیم. حاضریم قسمتی از راه را بدویم؛ اما نماز را زود تمام نکنیم.»
🌾بعد از نماز بوی عطر خاصی فضا را پر کرده بود. علی آقا از من پرسید: «تو هم بو را استشمام می کنی؟» گفتم: «تا به حال چنین بوی عطری به مشامم نرسیده بود.»
راوی: حمید شفیعی
📚 رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی،صفحه ۹۸
#سیره_شهدا
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍️نجوا ممنوع!
❌کم و کاستی شریک زندگیمان را دائما در گوش فرزندانمان نجوا نکنیم زیرا با این کار، باعث تحقیر هم میشویم و نابودی اقتدار و جایگاه والد دیگر را سبب میشود.
☘️ باهمدلی و در درون خانه، نکات منفی را با مهر و عشق برطرف سازیم تا کمک شایانی کرده باشیم برای ثبات پایههای زندگیمان.
🌷زن و مرد عزیز، با آغوش گرم پذیرای هم باشید تا گلهایتان شادابی و طراوت را در کنارتان احساس کنند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#_به_قلم_پرواز
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️روایت دروغین
🍃تماس با خواهرم را قطع کردم. کیف کوچک سرمهای رنگ را برداشتم. بعد از این که در آینه چادرم را مرتب کردم از خانه خارج شدم.
☘️خیابان انتهای مدرسه دخترم شلوغ بود. گامهایم را تند کردم و به راهم ادامه دادم. نگاهم به سمت وسط خیابان ماند. گویا دعوا شده بود. کسی فحش میداد. بعضیها هم کسی دیگری را زیر مشت و لگد گرفته بودند.
به چپ و راستم نگاه میکنم، نمیدانم درست دنبال چه چیزی میگردم؛ اما میدانم که باید منتظر رسیدن زهرا باشم.
🍂خیابان به خاطر فوت دختری ملتهب بود. با نگرانی و دلشوره منتظرم تا زنگ مدرسه دخترم بخورد. سعی میکنم با خودم حرف بزنم تا ذرهای از کلمات زشت به گوشم نخورد: «گوشهای از این شهر بزرگ، سروصدایی به پا شده؛ اما زنان و دختران با حفظ عفت و حیا، حجاب را پاس میدارند تا دشمنان را ناامید کنند.»
🌾یک مرتبه زهرا را میان دانشآموزان راهنمایی دیدم و به طرف او رفتم. زهرا با صدای لرزانی گفت:«مامان! چه خبره؟»
🎋_تو که مدام سرت توی گوشیه از من میپرسی!؟ با تحریک تو فضای مجازی، گروهی به خیابان کشیده شدن.
☘️دست زهرا دخترم را گرفتم. از خیابان فرعی به سمت خانه راه افتادیم. زهرا پشت سر هم سوال میکرد. سعی کردم با جوابهای کوتاه حواسش را پرت کنم تا کلمات زشتی که به گوشش رسیده بود، در ذهنش رسوب نکند.
💫در این فکر بودم که وقتی به خانه رسیدم خودم حجاب و حفظ حریم زن ایرانی را برایش توضیح بدهم، در ساعت فراغت از درسش کتاب «دا» را برایش بخوانم تا بداند دختران جوان، زمان جنگ چگونه از ارزشهای دینی و مرزها پاسداری کردند. دخترم باید درک کند دشمن، همیشه دشمنی میکند. باید روایتگر خودم باشم و نگذارم غریبهها، روایتهای دروغین خود ساخته را به خورد ذهن دخترم بدهند.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_رخساره
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍️احترام به زن را از که آموختی؟
فرزندان از کجا احترام به زن را میآموزند؟
از دیدن پدری که به مادرشان احترام میگذارد …😁😏
🌳🍄🌳🍄
💡آبدارچی را گفتند ادب از که آموختی گفت از پدرم! هرچه از ایشان در نظرم پسندیده آمد، با خود عهد کردم که در آینده با همسر خود آنگونه باشم!
نیاز نیست که حتما دل خوش و شکم سیر و جیب پر پول داشته باشیم تا با خونوادهمون، علیالخصوص همسرمون، و علیالخصوص خانممون، خوب رفتار کنیم.😅
✨...و عاشروهنّ بالمعروف...
...و در زندگانی به آنها به انصاف رفتار نمایید...
📖آیه ۱۹ سوره نساء
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨با خدا باش همه چی حله
🍃با سید مجتبی هم درس بودیم. با پیشنهاد سید از نجف پیاده به سمت کربلا راه افتادیم. در تاریکی هوا، مرد عرب تنومندی خنجر به دست، با نعره «پول و جواهر هر چه دارید رو کنید» زَهره ام را ترکاند. داشتم پولهایم را در میآوردم که سید با جستی و چالاکی خاصی، خنجر را از مرد عرب گرفت و آن را نزدیک گلویش گذاشت و با فریادی رعد آسا گفت: « با خدا باش و از خدا بترس. »
☘️رهایش کرد و گفت که برویم. من هنوز در فکر او بودم که با سرافکندگی پیش آمد و ما را به خیمه اش دعوت کرد. در کمال ناباوری سید دعوتش را پذیرفت. گفتم: «چگونه دعوت کسی را می پذیری که تا چند لحظه پیش، قصد غارت ما را داشت؟»
🌾سید گفت: «نترس! این ها عرب هستند و میهمان را ارج می نهند.» تا صبح خوابم نبرد. اما نواب و آن عرب راحت خوابیده بودند.
راوی: علامه جعفری
📚 سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، صفحه ۱۶
#سیره_شهدا
#شهید_نوابصفوی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
💥نگاهی معجزهآسا
❌هیچگاه به پدر و مادر خود به تندی نگاه نکنید.
⭕️آنها معنی نگاه شما را میفهمند.
اگر میخواهید با کمترین هزینه، بیشترین ثمردهی را داشته باشید، با محبت به پدر و مادر نگاه کنید.
🔘 یکی از راههای عبادت نگاه پر مهر و محبت به پدر و مادرست.
🔸چنانچه حضرت رسول میفرمایند: نگاه محبتآمیز فرزند به پدر و مادرش عبادت است.*
📚*بحارالانوار،ج۷۴،ص۸۰.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir