eitaa logo
مسار
334 دنبال‌کننده
5هزار عکس
555 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍کاسه برگشته نباشیم! 🧐دیدید میگن رحمت خدا واسعه‌س؟ همه رو در بر می‌گیره؟ بیشتر هم توی هر ماه رمضون این نکته گوشزد میشه که بطور خاص حواست به رحمت خدا باشه. 🤔اما مدل رحمت خدا چه شکلیه؟ زمان خاصی داره؟ ✨ رحمت خدا عین بارون🌧 میمونه که روی سر بد و خوب روزگار می‌باره. همیشه هم هست اما بعضی‌وقتا دایره‌ش وسیع‌تر میشه. 💢بعضیا هستن با اینکه توی دایره‌ن، کاسه‌ وجودشون رو برگردوندن و خودشون مانع شدن برای اینکه دو قطره از اون بارون، توی کاسه‌شون بچکه. ❌حواسمون باشه از اون کاسه برگشته‌ها نباشیم! 🆔 @masare_ir
✨تکلیف محوری در سیره شهید حسن باقری 🌾بايد مي‌رفت‌ تهران‌. فرمانده‌ها جلسه‌ داشتند. خانمش‌ را بردند بيمارستان‌. هرچه‌ گفتم‌: «بمان‌، امروز پدر می شوی. شايد تو را خواستند.» 🍃حسن گفت‌: «خدايي‌ كه‌ بچه‌ داده‌، خودش‌ هم‌ كارهایش‌ را انجام‌ می‌دهد.» 📚کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ؛ خاطره شماره ۹۰ 🆔 @masare_ir
✍شیوه‌ت رو عوض کن 🙇‍♀باز هم مثل اکثر وقتا حرفت رو پشت گوش انداخته؟ بیا یه شیوه جدید واسه گفتن خواسته‌ت به کودک رو امتحان کنیم:🤔 🔹مثلا از این به بعد، برای گفتن خواسته‌هات داستان‌گویی کن. با یه داستان کوتاه کوچولو، قصدت رو به بچه‌ت منتقل کن. 🔹کارت زیاده؟ پس حداقل وقت گفتن خواسته‌هات سعی کن یکنواخت حرف نزنی. صدات هم رسا باشه. ⭕️یادت باشه که باید ساده و کوتاه حرف بزنی و بیشتر از یکی دو خواسته رو هم مطرح نکنی. 🆔 @masare_ir
✍اُمل‌بازی 🦗صدای جیرجیرک یک لحظه هم قطع نمی‌شد. دوست داشت در تنهایی به برنامه‌ریزی فکر کند، از بی‌برنامه‌گی و روزمرگی اعصابش😩 بهم می‌ریخت. ⚡️رفتارهای ثریا برایش قوز‌بالای‌قوز شده بود. هر روز به بهانه‌های مختلف او را به بیرون از خانه می‌کشید. قِلِقش را ثریا از بَر بود. هر دفعه از راه التماس🥺 و سوءاستفاده از دل‌رحمی‌اش وارد می‌شد. 🤯با رفتار زشت امروز ثریا، فرشته دوست نداشت دیگر او را ببیند. وقتی کامران را کنارش روی نیمکت پارک دید، به خیال اینکه داداش او هست، از راه دور دستی👋تکان داد. 😓ثریا اما بی‌خیال همه‌چیز، دست کامران را کشید و به طرف فرشته رفت. او خجالت کشید و سرش را پایین انداخت. 🗣صدای ثریا هنوز هم توی سرش اِکو می‌شود: «سلام فرشته، معرفی می‌کنم دوست خوبم کامی! » 😵‍💫آسمان دور سرش چرخید. چهره درهم کشید. پا تند کرد و از آن‌ها دور شد. خودش را به نشنیدن می‌زد: «إِ فرشته تو کی می‌خوای دست از این اُمل‌بازیات برداری؟! » هنوز دست 🤌کامران بین زمین و آسمان مانده بود. 🏚وارد خانه شد. به اتاقش پناه برد. اشک‌هایش را با پشت دست پاک کرد. قرآن را از قفسه‌ی کتاب‌ها برداشت. آن را بوسید و روی قلبش گذاشت. نجات خود را مدیون اُنس با قرآن📖 می‌دانست. همان کتابی ✨که هر روز صبح، با شنیدن صدای دلنشین پدر🧔‍♂که آیاتی از آن را می‌خواند، چشم باز می‌کرد. 🆔 @masare_ir
✍شبیه خدا 🤔می‌خواے شبیه خدا بشی؟ فقط ڪافیه بقیه‌رو دوست داشته باشی و دلشون رو شاد ڪنی. اون شادی ڪه رضاے خدا در اونه.✨ 🌱بیا همیشه شبیه خدا بشیم! 🆔 @masare_ir
✨نماز در سیره شهید عبدالله میثمی 🍃سر شب معمولا زندانی‌ها، با هم گرم می‌گرفتند و هر گروهی به تناسب خودش به کاری مشغول می‌شد. از بحث‌ها سیاسی گرفته تا بازی ورق و شطرنج و تماشای تلویزیون. اما عبد الله از همه اینها فارغ بود. گوشه‌ای خلوت پیدا می‌کرد و پتویش را به اندازه یک جا نمازی باز می‌کرد و به نماز مشغول می‌شد. 🌾اراذل و کمونیست‌ها با قهقهه مسخره‌اش می‌کردند و التقاطی‌ها هم می‌گفتند: «این میثمی آبروی ما را پیش کمونیست‌ها برده است.» 💠عبدالله، عبد‌الله بود و فارغ از این هیاهو‌ها مشغول معشوق. (روای:دکتر ابراهیم اسفندیاری) 📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۵۲ 🆔 @masare_ir
✍دستگیری یا مچ‌گیری؟! 🌱بچه‌ها دوست دارن پدر و مادر رو در نقش حامی خود ببینن! اونها از سرزنش شدن بیزارن.😒 💡وقتی کار اشتباهی از فرزندتون سر می‌زنه، بیایین بهش کمک کنین تا دست روی زانو بذاره از جاش بلند شه، نه اینکه با مچ‌گیری حالشو بگیرین! 🆔 @masare_ir
✍ستونِ فروریخته 🥺جلوی در حیاط منتظربود. گاهی تا سر کوچه می‌رفت. از همسایه‌ها و هر که رد می‌شد، سراغ پدر را می‌گرفت و با دیدن بی‌خبری آن‌ها، با دلی بی‌تاب برمی‌گشت. 😔یاد حرف‌های تندی می‌افتاد که به پدر زده‌ بود و از شرمندگی، دست و دلش می‌لرزید. توبه می‌کرد و قول می‌داد دیگر نداری او را به رخش نکشد و قلبش💔 را نشکند. به شرطی که اتفاقی برای او نیفتاده‌ باشد. 👩عاطفه گوشی تلفن در دست، مرتب شماره‌ی پدر را می‌گرفت. اما بی‌نتیجه بود. مادر که از درد زانوها به خود می‌پیچید😩و مدام آن‌ها را می‌مالید، می‌گفت: «دخترم، بابات خیلی دیرکرده، من با این پاها که نمی‌تونم برم دنبالش. یه سر تا پارک سر کوچه برو، نکنه دوباره قلبش بگیره.» ⚡️عاطفه بدون این‌که زبانش به حرفی بچرخد، دست‌پاچه به طرف پارک به راه افتاد. چکیدن دانه‌های ریز باران🌨 بر روی دست و صورتش او را متوجه آسمان بالای سرش کرد. ابرهای تیره خبر خوبی برایش نداشتند. هر چه قطره‌های بیشتری سرازیر می‌شدند، عاطفه قدم‌هایش را تندتر می‌کرد. 🚑در چند قدمی پارک صدای آژیر آمبولانس می‌آمد. تعدادی مرد و زن و بچه در زیر سایبان‌ها و آلاچیق‌های پارک🏞 جمع‌ شده‌ بودند، تا خیس نشوند. دو نفر در حال انتقال برانکارد به داخل آمبولانس بودند. 😧عاطفه با دیدن این صحنه دیگر چیزی نمی‌شنید. فقط مردی را می‌دید که با سر تا پای خیس، به عاطفه اشاره‌ و او را به مددکار معرفی می‌کرد: «جناب، ایشون دختر علی‌آقاست ...» عاطفه پاهایش 👣سنگین شد و نتوانست قدم از قدم بردارد. 👨‍⚕با شنیدن صدای پرستار که می‌گفت: «خانوم حال مریض خوب نیست باید سریع برسه بیمارستان ...» هر طوری که بود خود را به آمبولانس رساند. کنار پدر نشست. دستانش را گرفت🤝 و تندتند آن‌ها را بوسید: «بابا دیگه هیچی نمی‌خوام. فقط شما حالت خوب بشه. چشماتو بازکن. مامان تو خونه منتظرمونه ...» 💦قطره‌های اشک با دانه‌های بارانِ جا خوش‌کرده بر صورتش، به‌ هم آمیخته‌بود و او به التماس‌هایش ادامه‌ می‌داد که پرستار گفت: «خانوم پدرتون سابقه‌ی بیماری قلبی🫀 داشت؟! متأسفانه ...» زبان عاطفه دیگر از حرکت ایستاد. به چشمان بسته‌ی پدر زل‌زده، منتظر بازشدنشان ماند. پرستار ادامه‌داد: «متاسفم، نفسش رفته.» 😭پدر دیگر صدای التماس‌های عاطفه را نمی‌شنید و دیگر بیمارستان و دکتر و شوک و ... فایده‌ای نداشت. خیلی‌زود دیرشده‌بود، برای شرمندگی و فهمیدن این‌که عزت پدر به پر بودن جیبش نیست که وقتی خالی‌بود، بی‌حرمت شود، بلکه پدر✨ ستونی‌ست که اگر نباشد پشتت خالی می‌شود و به راحتی زمین می‌خوری. 🆔 @masare_ir
✍امن‌ترین‌ها گاهی در اوج حال‌خوب، رفاه و سلامتی، حال غریبی بهمون دست می‌ده.🍃 بغض به گلومون چنگ می‌زنه و بی‌قرار می‌شیم.💔 مثل یه نوزاد می‌مونیم که بی‌علت جیغ می‌زنه و گریه می‌کنه؛ نه تشنه و گرسنه‌س، نه جاییش درد می‌کنه؛ فقط و فقط آغوش مادر می‌خواد.⚡️ 🫂ما هم دنبال چنین آغوش امنی می‌گردیم تا آروم بشیم! آغوشی از جنس دلسوزترین پدر دنیا آغوشی به پهنای غُربت و تنهایی امام.🌿 🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط صداش رو گوش بده، دهنت آب میفته😋 بچه‌ها خیلی آلوچه(گوجه سبز)دوست دارن.😍 کاش وقتی اسم رو می‌شنیدیم، مثل شنیدن این صدا که باعث میشه دلمون آلوچه ترش رو طلب کنه، دلمون قنج می‌رفت و فقط از خدا ظهور آقا رو می‌خواستیم.😔 🆔 @masare_ir
به نظر شما دلنوازترین صدای دنیا چی می‌تونه باشه؟!! با ما در میون بزارین😊 خوشحال میشیم😊 @hosssna64
✨خمس مالت رو میدی یا نه؟! 🌼جلال با اینکه از مال دنیا چیزی نداشت، اما به پرداخت خمس پای بند بود، حتی اگر یک ریال باشد. 🌻بعد از پرداخت خمس، گویا بار سنگینی از دوشش برداشته است. آرام و خوشحال می‌شد. 📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحه ۳۲ 🆔 @masare_ir