✍کاسه برگشته نباشیم!
🧐دیدید میگن رحمت خدا واسعهس؟ همه رو در بر میگیره؟ بیشتر هم توی هر ماه رمضون این نکته گوشزد میشه که بطور خاص حواست به رحمت خدا باشه.
🤔اما مدل رحمت خدا چه شکلیه؟ زمان خاصی داره؟
✨ رحمت خدا عین بارون🌧
میمونه که روی سر بد و خوب روزگار میباره. همیشه هم هست اما بعضیوقتا دایرهش وسیعتر میشه.
💢بعضیا هستن با اینکه توی دایرهن، کاسه وجودشون رو برگردوندن و خودشون مانع شدن برای اینکه دو قطره از اون بارون، توی کاسهشون بچکه.
❌حواسمون باشه از اون کاسه برگشتهها نباشیم!
#تلنگر
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨تکلیف محوری در سیره شهید حسن باقری
🌾بايد ميرفت تهران. فرماندهها جلسه داشتند. خانمش را بردند بيمارستان. هرچه گفتم: «بمان، امروز پدر می شوی. شايد تو را خواستند.»
🍃حسن گفت: «خدايي كه بچه داده، خودش هم كارهایش را انجام میدهد.»
📚کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ؛ خاطره شماره ۹۰
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍شیوهت رو عوض کن
🙇♀باز هم مثل اکثر وقتا حرفت رو پشت گوش انداخته؟
بیا یه شیوه جدید واسه گفتن خواستهت به کودک رو امتحان کنیم:🤔
🔹مثلا از این به بعد، برای گفتن خواستههات داستانگویی کن. با یه داستان کوتاه کوچولو، قصدت رو به بچهت منتقل کن.
🔹کارت زیاده؟ پس حداقل وقت گفتن خواستههات سعی کن یکنواخت حرف نزنی. صدات هم رسا باشه.
⭕️یادت باشه که باید ساده و کوتاه حرف بزنی و بیشتر از یکی دو خواسته رو هم مطرح نکنی.
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍اُملبازی
🦗صدای جیرجیرک یک لحظه هم قطع نمیشد. دوست داشت در تنهایی به برنامهریزی فکر کند، از بیبرنامهگی و روزمرگی اعصابش😩 بهم میریخت.
⚡️رفتارهای ثریا برایش قوزبالایقوز شده بود. هر روز به بهانههای مختلف او را به بیرون از خانه میکشید.
قِلِقش را ثریا از بَر بود. هر دفعه از راه التماس🥺 و سوءاستفاده از دلرحمیاش وارد میشد.
🤯با رفتار زشت امروز ثریا، فرشته دوست نداشت دیگر او را ببیند.
وقتی کامران را کنارش روی نیمکت پارک دید، به خیال اینکه داداش او هست، از راه دور دستی👋تکان داد.
😓ثریا اما بیخیال همهچیز، دست کامران را کشید و به طرف فرشته رفت.
او خجالت کشید و سرش را پایین انداخت.
🗣صدای ثریا هنوز هم توی سرش اِکو میشود: «سلام فرشته، معرفی میکنم دوست خوبم کامی! »
😵💫آسمان دور سرش چرخید. چهره درهم کشید. پا تند کرد و از آنها دور شد.
خودش را به نشنیدن میزد: «إِ فرشته تو کی میخوای دست از این اُملبازیات برداری؟! »
هنوز دست 🤌کامران بین زمین و آسمان مانده بود.
🏚وارد خانه شد. به اتاقش پناه برد. اشکهایش را با پشت دست پاک کرد.
قرآن را از قفسهی کتابها برداشت. آن را بوسید و روی قلبش گذاشت. نجات خود را مدیون اُنس با قرآن📖 میدانست.
همان کتابی ✨که هر روز صبح، با شنیدن صدای دلنشین پدر🧔♂که آیاتی از آن را میخواند، چشم باز میکرد.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir
✍شبیه خدا
🤔میخواے شبیه خدا بشی؟
فقط ڪافیه بقیهرو دوست داشته باشی و دلشون رو شاد ڪنی.
اون شادی ڪه رضاے خدا در اونه.✨
🌱بیا همیشه شبیه خدا بشیم!
#تلنگر
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨نماز در سیره شهید عبدالله میثمی
🍃سر شب معمولا زندانیها، با هم گرم میگرفتند و هر گروهی به تناسب خودش به کاری مشغول میشد. از بحثها سیاسی گرفته تا بازی ورق و شطرنج و تماشای تلویزیون.
اما عبد الله از همه اینها فارغ بود. گوشهای خلوت پیدا میکرد و پتویش را به اندازه یک جا نمازی باز میکرد و به نماز مشغول میشد.
🌾اراذل و کمونیستها با قهقهه مسخرهاش میکردند و التقاطیها هم میگفتند: «این میثمی آبروی ما را پیش کمونیستها برده است.»
💠عبدالله، عبدالله بود و فارغ از این هیاهوها مشغول معشوق.
(روای:دکتر ابراهیم اسفندیاری)
📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۵۲
#سیره_شهدا
#شهید_میثمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍دستگیری یا مچگیری؟!
🌱بچهها دوست دارن پدر و مادر رو در نقش حامی خود ببینن!
اونها از سرزنش شدن بیزارن.😒
💡وقتی کار اشتباهی از فرزندتون سر میزنه، بیایین بهش کمک کنین تا دست روی زانو بذاره از جاش بلند شه، نه اینکه با مچگیری حالشو بگیرین!
#ایستگاه_فکر
#خانواده
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍ستونِ فروریخته
🥺جلوی در حیاط منتظربود. گاهی تا سر کوچه میرفت. از همسایهها و هر که رد میشد، سراغ پدر را میگرفت و با دیدن بیخبری آنها، با دلی بیتاب برمیگشت.
😔یاد حرفهای تندی میافتاد که به پدر زده بود و از شرمندگی، دست و دلش میلرزید. توبه میکرد و قول میداد دیگر نداری او را به رخش نکشد و قلبش💔 را نشکند. به شرطی که اتفاقی برای او نیفتاده باشد.
👩عاطفه گوشی تلفن در دست، مرتب شمارهی پدر را میگرفت. اما بینتیجه بود.
مادر که از درد زانوها به خود میپیچید😩و مدام آنها را میمالید، میگفت:
«دخترم، بابات خیلی دیرکرده، من با این پاها که نمیتونم برم دنبالش. یه سر تا پارک سر کوچه برو، نکنه دوباره قلبش بگیره.»
⚡️عاطفه بدون اینکه زبانش به حرفی بچرخد، دستپاچه به طرف پارک به راه افتاد. چکیدن دانههای ریز باران🌨 بر روی دست و صورتش او را متوجه آسمان بالای سرش کرد. ابرهای تیره خبر خوبی برایش نداشتند. هر چه قطرههای بیشتری سرازیر میشدند، عاطفه قدمهایش را تندتر میکرد.
🚑در چند قدمی پارک صدای آژیر آمبولانس میآمد. تعدادی مرد و زن و بچه در زیر سایبانها و آلاچیقهای پارک🏞 جمع شده بودند، تا خیس نشوند. دو نفر در حال انتقال برانکارد به داخل آمبولانس بودند.
😧عاطفه با دیدن این صحنه دیگر چیزی نمیشنید. فقط مردی را میدید که با سر تا پای خیس، به عاطفه اشاره و او را به مددکار معرفی میکرد: «جناب، ایشون دختر علیآقاست ...» عاطفه پاهایش 👣سنگین شد و نتوانست قدم از قدم بردارد.
👨⚕با شنیدن صدای پرستار که میگفت: «خانوم حال مریض خوب نیست باید سریع برسه بیمارستان ...» هر طوری که بود خود را به آمبولانس رساند. کنار پدر نشست. دستانش را گرفت🤝 و تندتند آنها را بوسید: «بابا دیگه هیچی نمیخوام. فقط شما حالت خوب بشه. چشماتو بازکن. مامان تو خونه منتظرمونه ...»
💦قطرههای اشک با دانههای بارانِ جا خوشکرده بر صورتش، به هم آمیختهبود و او به التماسهایش ادامه میداد که پرستار گفت: «خانوم پدرتون سابقهی بیماری قلبی🫀 داشت؟! متأسفانه ...» زبان عاطفه دیگر از حرکت ایستاد. به چشمان بستهی پدر زلزده، منتظر بازشدنشان ماند.
پرستار ادامهداد: «متاسفم، نفسش رفته.»
😭پدر دیگر صدای التماسهای عاطفه را نمیشنید و دیگر بیمارستان و دکتر و شوک و ... فایدهای نداشت. خیلیزود دیرشدهبود، برای شرمندگی و فهمیدن اینکه عزت پدر به پر بودن جیبش نیست که وقتی خالیبود، بیحرمت شود، بلکه پدر✨ ستونیست که اگر نباشد پشتت خالی میشود و به راحتی زمین میخوری.
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_قاصدک
🆔 @masare_ir
✍امنترینها
گاهی در اوج حالخوب، رفاه و سلامتی، حال غریبی بهمون دست میده.🍃
بغض به گلومون چنگ میزنه و بیقرار میشیم.💔
مثل یه نوزاد میمونیم که بیعلت جیغ میزنه و گریه میکنه؛ نه تشنه و گرسنهس، نه جاییش درد میکنه؛ فقط و فقط آغوش مادر میخواد.⚡️
🫂ما هم دنبال چنین آغوش امنی میگردیم تا آروم بشیم!
آغوشی از جنس دلسوزترین پدر دنیا
آغوشی به پهنای غُربت و تنهایی امام.🌿
#تلنگر
#مهدوی
#به_قلم_ماهتاب
#عکسنوشته_سماوائیه
🆔 @masare_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط صداش رو گوش بده، دهنت آب میفته😋
بچهها خیلی آلوچه(گوجه سبز)دوست دارن.😍
کاش وقتی اسم #امام_زمان رو میشنیدیم، مثل شنیدن این صدا که باعث میشه دلمون آلوچه ترش رو طلب کنه، دلمون قنج میرفت و فقط از خدا ظهور آقا رو میخواستیم.😔
#خانواده
#روزمرگی_حسنا
🆔 @masare_ir
به نظر شما دلنوازترین صدای دنیا چی میتونه باشه؟!!
با ما در میون بزارین😊
خوشحال میشیم😊
@hosssna64
✨خمس مالت رو میدی یا نه؟!
🌼جلال با اینکه از مال دنیا چیزی نداشت، اما به پرداخت خمس پای بند بود، حتی اگر یک ریال باشد.
🌻بعد از پرداخت خمس، گویا بار سنگینی از دوشش برداشته است. آرام و خوشحال میشد.
📚کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، صفحه ۳۲
#سیره_شهدا
#شهید_افشار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir