eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا به حرمت امام حسین(علیه السلام) هفته پیش رو را برای همه ی ما ۷ روزخیر و برکت ۷ روز سلامتی ۷ روز آرامش و پیشرفت ۷ روز زندگی پر ازخوشبختی ۷ روز عبادت مورد قبول  و ۷ روز پراز استجابت دعا قرار بده سلام دوستان خوبم شروع هفته تون عالی🌺🍃 ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفر پر ماجرا 48.mp3
6.54M
۴۸ 💠باطن ما؛ تعیین کننده تموم چیزاییه که بعداز تولد به برزخ خواهیم دید! بجای پرداختن به عبادات بی معرفت که اثری در سلامت اخلاقمون نداشتن؛ باید روی باطن مون کار کنیم ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
1_1989566750.mp3
3.97M
67 قطع ارتباط با خویشان سدّ معبر تو،در جاده آسمونه❗️ ✅صلح با خویشان و آغوش باز و پُرمهرت هم روحتُ وسیعتر میکنه و هم به اونا احساس امنیت میده نگو این که گناه نیست ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
⚫️⚫️🕊⚫️⚫️🕊           ﷽ #معرفی_یاران_امام_حسین(علیه السلام)📜 #یار_چهل_و
⚫️⚫️🕊⚫️⚫️🕊           (علیه السلام)📜 🌹 و 💛 💛 🥀امیّة بن سعد مکنّی به ابوصمصام از قبیله طی و از یاران شهید امام حسین (علیه السلام) است.  💫منابع کهن بیش از این درباره او چیزی ننوشته‌ اند، ولی در نوشته‌های متأخران آمده است که امیّة بن سعد بن زید طائی ساکن کوفه و از تابعان و اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و در غزوات و جنگ‌ها به ویژه جنگ صفین حضور داشت. ✔️او با شنیدن خبر آمدن امام حسین (علیه السلام) به کربلا، در ایام «مهادنه» به همراه شماری دیگر از کوفه خارج شد و در شب هشتم محرم به کاروان حسینی پیوست و با آن حضرت (علیه السلام) بود تا آن‌ که در روز دهم محرم در حمله نخست سپاه عمر سعد، همراه شماری دیگر از یاران امام در مقابله با آنان به شهادت رسید ✍ : «مهادنه» ایامى را گویند كه بین دو سپاه مذاكره بوده است و كار به جنگ نیانجامیده است. 📗 ابصار العین، 114 📔حسینی جلالی، محمدرضا، تسمیه من قتل مع الحسین علیه‌السلام من ولده وإخوته وأهل بیته وشیعته، ص۲۸. 📗 حمید بن احمد، حدائق الورديّه، ص۱۰۴. 📘امین، محسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۰۶. و...... 💜 💜 جابر بن حجاج» غلام «عامر بن نهشل تیمی» بود. او مردی شجاع و سوارکاری ماهر بود که همراه کاروان امام حسین علیه السلام به کربلا رفت و قبل از ظهر عاشورا در حمله اول سپاه یزید به شهادت رسید. ..... 📒ابصار العین، ص 112. 🥀الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🥀 ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وهفدهم 🔻 #موسی_در_وادی_طورسینا 🏜بیابانی که موسی در آن بود بیابان #
📘 📖 📝 🔻 🔷هنگامی که موسی به سوی می‌آمد، نزدیک شهر🏘 باز همان را با عده‌ای از مردم👥 دید، 🔸دانشمند با دیدن 👀موسی دریافت که او همان است.✅ ☝️🏻و چون مدتها⏳ در انتظار چنین روزی بودند همگی بر اطاعت او گردن نهادند.✔️ 🔹 بعد از وفات دوران سختی 😓را طی کردند و مدت در نهایت سختی به انتظار تولد همان کودکی 👦🏻بودند که ✨بشارت داده بود. 🔶 از تمام فرعونهای پیشین به‌طوری که را می‌کردند🤦🏻‍♂️ و زنان را به می بردند😔 🔹موسی 🌌 وارد مصر شد و به عنوان مهمانی ناخوانده به 🏠 پناه برد و بعد، از برادرش خواست تا او را تا قصر همراهی کند. ⬅️ و به پشت دروازه قصر رسیدند و موسی در🚪 را کوبید و از صدای کوبیدن بر خود لرزید.😱 ☝️🏻چون پرسیدند در را میکوبد.؟⁉️ 🍃 ؛ ✋🏻 من هستم☑️. 💫خداوند به موسی که به فرعون که اگر☝️🏻 به خداوند ایمان آورد، به او عطا 🎁کند و را به او بازگرداند✔️ 🤴🏻فرعون به فکر🤔 فرو رفت ولی وزیرش او را وسوسه😈 کرد. 🌃شب هنگام وقتی موسی و هارون از قصر باز می گشتند به دلیل ⛈ به خانه پیرزنی👵🏻🏠 پناه بردند، اما آن دو را تعقیب کردند. 👈🏻وقتی آنها به منزل پیرزن ⚔ شدند به حرکت درآمد و به جدال با آنها پرداخت⚔️ و چند نفر از را کشت. 👵🏻 بعد از این جریان به موسی . ✔️ 🌌آن شب 🤴🏻 با اطرافیان خود کرد که چه کنیم؟🧐 یا باید به این مرد عجیب داد یا روزگار ما را سیاه می کند. ☝️🏻حتما یک چیزی هست. و اگر ما با زور بخواهیم بر موسی غلبه کنیم می‌شویم.🤦🏻‍♂️ 🔹روز بعد ساحران را جمع کرد. این بود که ↘️ 👈🏻 « که موسی به نزد فرعون رفته بود برای آنها نشانه‌ای از را نشان داد و آن این بود که عصای خود را به زمین انداخت و عصا به صورت 🐉 درآمد و فرعون و حاضران ترسیدند😰😱.» 🔸با آمدن ساحران، موسی و هارون نیز آمدند و مردم👥 برای تماشا👀 جمع شدند. 🤴🏻 ؛ ای موسی، روز گذشته کارهایی کردی و آنها را ✨ دانستی در حالی که هم میتوانند این کارها را بکنند😏 ☝️🏻در آن حال، بین آنها آغاز شد☑️، کارهای خود را انجام دادند و عصای آنها به 🐍 تبدیل شدند. ◀️ سپس ؛ 🍃 ☝️🏻حالا را تماشا کنید. 👈🏻 وقتی عصا را انداخت، عصا به اژدهایی🐉 تبدیل، شد و همه مارها را بلعید😱 ↩️ و به حمله ⚔کرد. فورا دست✋🏻 دراز کرد و را گرفت و .✅ 🔷در این موقع کار موسی سحر و ❌ لذا به افتادند و به خدای موسی و بعضی از مردم👥 نیز به خداوند بزرگ ✅ 🤴🏻فرعون با دیدن👀 این صحنه ساحران را تهدید👿 به مرگ کرد ☝️🏻ولی ساحران در جواب گفتند؛ « 😏، ما روی به سوی پروردگار خود می آوریم✔️، ما امیدواریم پروردگارمان گناهانمان را ببخشاید.🙏🏻 چرا که نخستین بودیم😊.» ادامه دارد... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_صد_وپانزدهم 🔻 #خروج_موسی_از_مصر ☝️🏻در این وقت که موسی با حال #ترس😰 از
📘 📖 📝 🔻 🔹 وارد منزل🏡 شد و را برای شعیب بازگو 🗣کرد. 🔸شعیب به او 👌🏻 که از دست دشمنان یافته است. 👥 از او خواستند تا موسی را به خاطر 💪🏻 و و 😊 به استخدام خویش درآورد. 🔸 شعیب نیز قبول کرد✔️ و تصمیم 🤔گرفت یکی از دخترانش🧕🏻 را در مقابل کار و اجیری موسی برای او، به 💍 او درآورد ↩️رو به موسی گفت 🍃«من می خواهم یکی از این دختران را به نکاح 💍تو درآورم.☑️ ☝🏻 هشت سال برای من کار کنی و اگر را تمام گردانی اختیار با تو است و نمی خواهم بر تو سخت گیرم و مرا ان‌شاءاللّه درستکار خواهی یافت😊. 🍃 👈🏻 این قرارداد📄 میان من و تو باشد که هر یک از ✌️🏻 دو مدت را به انجام رسانیدیم بر من تعدّی ❌و خدا بر آنچه می گویم وکیل است✅ *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* 🔻 🔹 در کنار همسرش ده سال در کنار زندگی کرد و هنگامی که این مدت به سر آمد⌛️، با و گوسفندهایش🐑 به سوی وطن خویش حرکت 🚶🏻‍♂کرد. 🔸 از مدین را از خانه🏠 شعیب برداشت.✔️ ☝️🏻 این همان عصایی بود که نزد و به نهاده شد،✅ و همچنان سبز و تازه بود، مثل اینکه هم اینک از درخت 🌳جدا شده و هر زمانی که لازم باشد به سخن در می‌آید، آن عصا داشت. 🔹بازگشت موسی به وطن همزمان با بارداری🤰🏻 بود که روزهای آخر بارداری خود را می گذراند. 🔸موسی برای اینکه گرفتار نگردد❌ از می‌رفت و سعی میکرد که به آبادیهای سر راه خود برنخورد. ☝️🏻و به همین دلیل در یکی از شب‌های سرد . و چون باران🌧 باریدن گرفت سبب پراکنده شدن گوسفندان🐑 شد ↩️و مشکل دیگری که برای وی پیش آمد این بود که👈🏻 همسرش را فرا گرفت.🤦🏻‍♂️ ادامه دارد...... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ┈─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت415 ساره که انگار چیزی یادش آمده باشد رو به هلما گفت: —هلما یادته، می گفتن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت416 مادر هم دوباره حرف علی را پیش کشید و رو به هلما گفت: –علی آقااخلاق خاصی داره، اگه زود برنگردیم خیلی بهش بر می‌خوره. بالاخره مردِ دیگه نباید حرفش رو زمین بمونه. هلما تعجب زده از حرف مادر چادرش را از روی چوب لباسیِ کنار در ورودی برداشت. –پس باید برسونمتون. مادر ابروهایش بالا رفت. –نه بابا، تو مهمون داری، ما یه ماشین می گیریم می ریم. هلما در گوش خاله اش حرفی زد و بعد گفت: –مهمونام که غریبه نیستن، من زود میام. اونا فعلا مشغول اتاق شدن و به اتاق اشاره کرد. خاله‌ی هلما رو به مادر گفت: –حاج خانم شما که نموندید، حداقل اجازه بدید برسونه. این جوری خیلی زشته، ما شرمنده می شیم. همین که هلما استارت ماشین را زد، صدای موسیقی بلند شد. دوسِت دارم ولی با ترس و پنهانی که پنهان کردن یک عشق یعنی اوج ویرانی دلم رنج عجیبی می برد از دوریت اما نجابت می کند مانند بانوهای ایرانی دوسِت دارم دوسِت دارم دوست دارم ولی با ترس و پنهانی 🎶🎶🎶🎶 دوست دارم غم این جمله را دیدی تفاوت دارد این سیلاب با شب های بارانی 🎶🎶🎶 شنیدن این آهنگ مرا به عقب برد؛ به روزگاری که دچار این حس و حال بودم. حزنی که در آهنگ بود مرا گرفت و بغض کردم. من که در صندلی عقب نشسته بودم، از آینه به هلما نگاه کردم. به روبرو خیره شده بود ولی چشم‌هایش خیلی غمگین بودند. نگاهش که به من افتاد، در چشم‌هایم مکث کرد و بعد فوری دستگاه پخش را خاموش کرد. ولی من دچار غمی شده بودم که برایم ناشناخته بود. انگار حس‌هایم در هم آمیخته شده بودند. حس حسادت، حس دلسوزی و ترحم و حس غمی که عجیب روی دلم سنگینی می‌کرد. وارد خانه که شدیم. رستا و نادیا در حال دیدن یک فیلم آمریکایی بودند و مدام وسط فیلم رستا چیزهایی به نادیا می گفت. مادر پرسید: –چیکار می‌کنین؟ رستا تو زودتر اومدی خونه که بشینی پای فیلم؟! رستا همان طور که نوزادش را شیر می‌داد گفت: –مامان دارم واسه دخترت فیلم تحلیل می کنم. ارزشش از هزارتا مهمونی بالاتره. دلیل اتفاقات اطرافش رو ندونه که نمی‌تونه هرّ رو از برّ تشخیص بده. گفتم: _مگه ما مهمونی بودیم؟ مادر زل زد به تلویزیون. —یعنی تو این فیلم خارجی این چیزا رو یاد می دن؟ مگه درس و مدرسه س؟ نادیا خندید. –آره مامان، ولی درسش شیرینه، کلی تو ذهنم معما مونده بود که حالا کم‌کم داره حل می شه. رستا گفت: —به نظر من که این چیزا رو باید سیستم آموزشی توی مدرسه هامون به بچه ها آموزش بدن. خیلی از کشورا این کار رو کردن. چون تو بعضی کشور ها معبد و باشگاه شیطان پرستها رو تاسیس کردن و خیلی اندیشه ها و نظریات عجیب تو ذهن بچه هاشون میکنن اونوقت سیستم آموزش پرورش ما هر سال تا میتونه بیشتر از سال قبل کتاب کمک آموزشی اضافه میکنن به پروسه‌ی درس بچه ها، بعضی معلم ها که اونقدر از قضیه پرت هستن که خودشونم دوباره یه کتاب دیگه معرفی میکنن که بچه ها بخرن و بیشتر کار کنن که یه وقت دیگران فکر نکنن اون معلم کم کاره. مادر با تعجب گفت؛ –وا؟ چی بگم والا، حالا بچه هات کجان؟ –بالا پیش مرغ و جوجه‌های نادیا، رفتن بهشون غذا بدن. مامان بزرگ حواسش بهشون هست. —مادر تعجب کرد. —اونا دوباره اونجان؟! از وقتی این مرغ و جوجه ها اومدن دیگه ما بچه های تو رو درست نمی بینیم. رستا خندید. —اتفاقا منم می خوام دوتا جوجه واسه بچه ها بخرم. احساس می کنم نگهداری از اونا روی رفتار بچه ها تاثیر خوبی داشته. نادیا گفت: –میگم رستا کاش میرفتی معلم میشدی. –اتفاقا تو فکرم هست یه کار تو همین سبک به صورت مجازی انجام بدم. من که نمیتونم بچه هام رو ول کن برم سرکار، الان اولویتم بچه هام هستن. کنار رستا نشستم. –من و علی هم گاهی با هم فیلم می‌بینیم. اونم خیلی قشنگ تحلیل می‌کنه. به یه نکته‌هایی توجه می کنه که من اصلا حواسم بهشون نیست. من فقط اگه فیلمش عاشقانه باشه می خوام بدونم پسره به دختره می رسه یا نه؟ اگرم موضوعش چیزای دیگه باشه فقط می خوام بدونم آخرش چی می شه؟ نادیا خندید. —منم همین طور، ولی رستا میگه اگر بچه ها رو روشن نکنیم و براشون از اتفاقاتی که توی دنیا داره میفته نگیم، چند سال دیگه نسل ما خودشون رو به شکل‌های وحشتناک در میارن و میان تو خیابون به نظرشونم خیلی قشنگه. ولی بقیه میترسن. البته میگه الانم توی خیلی از کشورها این اتفاق افتاده، برای همین کم کم داره مهاجرت افراد فهیم به طرف کشورهای اسلامی اتفاق میوفته. یا تو همون کشورها مثل سوئد، برای پخش اذان تظاهرات میکنن 🌸🌸🌸🌸🌸🌸