دوباره رمضان مهمان ماست و ما مهمان رمضان... چه خوش گفت «شاطر عباس صبوحی»: روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است/ آری افطار رطب در رمضان مستحب است... . بیت زیبایی است! بماند که در مصرع اول، بی آنکه واژه ی "رمضان" و "اذان" را به کار بریم، آنها را تلفّظ می کنیم، بماند!
در این ایام، شعرا به سرودن اشعار نوحه و مناجات مشغولند. منِ به دردآلوده نیز "جامعه ایمانی مشعر" را واسطه ی خیر یافتم و چند بیتی "مناجات" نوشتم. گفتنی است که اشعار مناجاتی، از مفاهیم و واژه های شعر عرفانی کمتر بهره می جویند و بیشتر به سمت ادبیات عامّه میل می کنند. اما غزل:
رسیده شام گناهم به فجر توبه و زاری
به صبح می رسم ای چشم اگر شبانه بباری
رسیده فصل جدیدی به باغ بی ثمر من
سلام فصل گشایش، سلام فصل بهاری
خوشم به اشک ندامت بدان امید که مولا
دوباره در بگشاید بر این غلام فراری
چه دارم ای همه هستی به جز امید نگاهت؟!
اگر چه هیچم و هیچم مگو که هیچ نداری
من از اهالی خاکم، زمینی ام، تو ببخشا
اگر بر آینه ی دل نشسته گرد و غباری
#علی_مؤیدی
#غزل
#مناجات
#رمضان
@moayedialiqom
آب است و خاک سرد
رشد است و زندگی
آهنگ سبز برگ و گلی در سکوتِ شرم
خاری که از تبار فراق است و رنج و درد
ناگاه مرگ و زردی برگی که عاشق است
برگی که می رود
پژمرده سوی خاک...
گلدان نازنین من ای کوچکِ شگرف
آری جهان به دست تو تصویر می شود...
14 اردیبهشت 1399
#علی_مؤیدی
#نیمایی
#شعر
@moayedialiqom
بتابان بر زلال چشمهایم چشمهایت را
مپوشان از نگاه من نگاهِ آشنایت را
من آن کوه پر از برفم که چون شب، سرد و خاموش است
رها کن در سکوت من صدایت را صدایت را
من از تبعیدگاه غرب، با چشمان کم سویم
-دریغا- رو به سوی شرق دیدم ردّ پایت را
مرا چشم انتظاری کُشت، باید بار بربندم
توانِ زانوانِ کم توانم کن دعایت را
به سویت خواهم آمد، آری! ای خورشید، ای معشوق
بتاب از دور و روشن کن مسیر بی نهایت را
6 تیرماه 1399
#علی_مؤیدی
#غزل_عاشقانه
@moayedialiqom
نمی دانم که در جهان مادون فلک قمر(!) کسی هست که شعر علی مؤیدی، این پیر سال و زخم خورده، را بخواند یا نه، ولی امروز بلندترین شعری که سروده ام را منتشر می کنم. آری! به دیوانگی نزدیک است، لکن بگذار منتشرش کنم. شاید قدری مضحک و نامأنوس به چشم بیاید، ولی این شعر را که «راه بی پایان» نام دارد، در قالب فایل PDF در کانال قرار می دهم؛ زیرا، از طرفی، قدری مطوّل است و، از طرف دیگر، مایلم که تنها حریفان هم پیاله بخوانندش، نه رهگذران ناآشنا.
آغاز این شعر نیمایی اینگونه است:
عرق ریزان
در اوج هول کابوسی که مبهم بود
بسان قایق پیری که در شب جان به در برده است از گرداب
هراسان ناگهان برخاستم از خواب...
ادامه اش را در فایل PDF بخوانید👇👇👇👇👇
#علی_مؤیدی
#نیمایی
@moayedialiqom
تقدیم به اندیشور جوان، دکتر میثم سفیدخوش:
درود، رود جوانم به این جوان بنِگر
که دشنه خورده و در خون خویش مدفون است
منم که زخم جوانم، آهای رود جوان
بشوی زخم جوان را که سخت دلخون است
غریب مانده ام اینجا مرا به خانه ببر
کویر بی هنر و بی وفاست، می دانی؟
تو ای مسافر دریا دمی بمان و بگو
جهان گمشده ی من کجاست؟ می دانی؟
سکوت روی سیاهی، کویر روی کویر
تو آمدی که به نورِ امید خوش باشم
تو آمدی که در این عمرِ بخت برگشته
به سرنوشت و به بختِ سفید خوش باشم...
#علی_مؤیدی
#تقدیمی
@moayedialiqom
پس از سه سال و اندی که در #دانشگاه_شهید_بهشتی در پی عمر بر باد رفته دویدم، به گمانم، درختم بر داد و بارم سنگین شد و چرخ نیلوفری به زیر آمد (!). القصّه، دفتر من نیز پایان گرفت و حکایتم به سرانجام رسید. اکنون زمان آن است که مرغ مهاجر شوم، بار سفر بندم، یاد و یادگاران را بدرود گویم و حریفان را به خدا بسپارم. این چند بیت را برای #دانشگاه_شهید_بهشتی نوشته ام که تقدیمتان می کنم. غریب روزگاری بود...آه...:
تو دریاچه ای، غرق در موج و ماهی
پر از خاطرات من و بی پناهی
شب سرد طوفان، پر از شوق ساحل
پر از شوق ساحل ولی آه ای دل...
شب سرد طوفان، شب سوز پاییز
شب غربت روزهای غم انگیز
شب روزهای پر از دود تهران
غم مردمان خیابان چمران...
مگو با کسی راز تنهایی ام را
مگو داستان شکیبایی ام را
تو ای موج بی تاب و آزاده، بدرود
تو ای آبی آسمان زاده، بدرود
دریغا که من رِند خلوت گزینم
تو دریاچه ای، من بیابان نشینم
#علی_مؤیدی
#مثنوی
#دانشگاه_شهید_بهشتی
#شعر_تهران
@moayedialiqom
چندی پیش، برای امام مجتبی علیه السلام شعری سرودم که به «شعر نوجوان» تنه می زد. با خود گفتم که در این روزها که فصل عزای آن امام کریم است، بد نیست که اینجا بگذارمش که بخوانیدش و برای سراینده اش فاتحه ای نثار کنید:
زمستان بود و سرما استخوان سوز
صدای زوزه ها بیداد می کرد
هراسان از زمستان یاکریمی
بروی شاخه ای فریاد می کرد
به گرمای دعایی سبز خوش بود
به لب میخواند بر دستان بیدی:
«خدایا آه...فرزندم گرسنه ست
غذایی، دانه ای، آبی، امیدی»
هراسان بود و حیران بود، ناگاه
درخت بید، دستش را تکان داد
کمی لرزید و با انگشت سردش
مسیر مسجد دِه را نشان داد
دو بال یاکریم از شوق جان یافت
به سوی مسجد دِه شد روانه
نگاهی سوی بید پیر انداخت
نگاهی هم به سوی آشیانه
چراغ سبز گنبد، آسمانی
صدای دیگِ مسجد آشنا بود
به دور دیگ نذری عاشقانه
هیاهوی کبوترها به پا بود...
پس از چندی به سوی لانه برگشت
به فکر با کریمان زیستن بود
به دستش رزق یک شب، رزق یک عمر
غذا نذر محبّان الحسن بود
#شعر_امام_حسن_علیه_السلام
#علی_مؤیدی
#چهارپاره
@moayedialiqom
اعتراض:
بروی زمین می نشینم، زمین
من از خاکم از تیره ای راستین
چه می دانی از مسلک بوتراب
تو ای کافر برج و بارو نشین
چه می نوشی آن خون آلاله هاست!
چه می بافی از برگشان پوستین!
بیا سوی سلمان و قارون مباش
بترس از هراس دمِ واپسین
ببین! ذوالفقار علی را بترس
بترس از سکوت خدا در کمین
#شعر_اعتراض
#علی_مؤیدی
#اشرافیگری
@moayedialiqom
خبر داری؟
کمی دلواپسم، سرمای آبان سخت می تازد
گلم با غنچه های زرد و قرمز در حیاط خانه مان تنهاست
مبادا اخم آبانماه خوابش را بترساند!
چه می گویم؟! ببین زیبایی و تنهایی از پاییز می ریزد
چه مرگ باشکوهی داشت برگ زرد انگورم!
چه غوغایی است در باغی که اکنون خانه و جوی و خیابان است
چه بیدادی!
چه باران دل انگیزی!
چه پاییزی...
پاییز 99
#شعر_پاییز
#نیمایی
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom
به بهانه ی شب یلدا:
دلخوشی ام رفته، چرا دل طلب باده کند؟
کافر دلمرده کجا میل به سجاده کند؟
ای شب طولانی دی، یار پریشانی من
صبح به خورشید بگو، روی به دلداده کند
ای دل من! در به دری، زخمی و خونین جگری
جان بده تا رهگذری، رحم بر افتاده کند
در شب طولانی دی، می روم از هر دو جهان
شیخ بگو قبر مرا دلبرم آماده کند
#شعر_یلدا
#علی_مؤیدی
#غزل
#شب_یلدا
@moayedialiqom
من آن ناخدایم که فرزند دریاست
من آن عمر پاکم که امواج بردند
همان ناخدایی که عزم سفر داشت
ولی کشتی اش را به تاراج بردند
در این سوز سرما در این شام آخر
کجایند یاران دیرینه ی من؟
کسی کشتیِ سبز ما را ندیده ست؟
کجا رفت فانوس و آئینه ی من
بیا ای دل زخمی و ساده اندیش
رها کن فراخواندن مردگان را
به دریا بزن، خانه آن سوی دریاست
فراموش کن ساحلِ این و آن را
14 دی ماه 99
#علی_مؤیدی
#شعر
@moayedialiqom