eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
35هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
11.1هزار ویدیو
278 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 کپی آزاد💐 ارتباط👇 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c کانال عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
 💟نگاهی به بهشت بیانداز! روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در جمع اصحاب نشسته بودند، ناگهان شروع به خنده شديدى كردند به طورى كه دندانهاى مباركشان پيدا شد.😄 عمر پرسيد: اى رسول خدا چه چيز شما را به خنده واداشت؟ حضرت فرمودند: دو مرد از امت من در پيشگاه خداوند مى ايستند. يكى از آنها مى گويد: خدايا مرا از اين شخص بگير!💪 خداوند به ديگرى مى فرمايد: حق برادرت را كه در دنيا به ظلم از او غضب كردى به او برگردان. آن شخص مى گويد: چيزى از اعمال صالح من باقى نمانده تا به او بدهم.😪 خداوند به اولى مى فرمايد: برادر دينى تو عمل صالح و خيرى ندارد تا در عوض حق تو را بدهد، با او چه مى كنى؟ او مى گويد: خدايا از گناهان من مقدارى را او تحمل كند🔥 در اين هنگام چشمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پر از اشك شد و فرمودند: آن روز بسيار بزرگ و با عظمت است ، روزى است كه مردم نياز دارند تا بارها گناه و عذاب آن از آنها برداشته شود... سپس حضرت فرمودند: خداوند به شخصى كه مورد ظلم واقع شده، مى فرمايد: چشمت را باز كن و نگاهى به بينداز! او نگاه به بهشت مى كند.🕵 خداوند مى پرسد: چه مى بينى ؟ مى گويد: شهرهائى از نقره قصرهائى از طلا كه لولو و جواهرات در آن بكار رفته را مى بينم .💍👑💎🌺 خدايا اين قصرها براى كدام پيامبر يا كدام شهيد مى باشد؟ خداوند مى فرمايد: اينها متعلق به كسى است كه قيمت آنرا بپردازد. او مى گويد: خدايا چه كسى آنها مى شود؟🤔 خداوند مى فرمايد: تو مالك آنها خواهى شد. او مى گويد: در برابر چه چيز آنها را مالك مى شوم ؟ مى فرمايد: در برابر از اين برادر و دوستت!❤️ او مى گويد: خدايا او را بخشيدم و از حق خود گذشتم . خداوند مى فرمايد: دست او را بگير و با هم داخل بهشت بشويد.👬 ✳️سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: تقوى پيشه كنيد و به اصلاح بين خود بپردازيد، بدرستى كه خدا در قيامت بين مومنين اصلاح خواهد كرد. @modafeaneharaam
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 نـامـه شهـیـد مـحمـودرضـا بـیضـائـی بـرای هـمسـرش🌹 #«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده‌ایم و هم به آمده‌ایم که در تحقق باشیم🍃 و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با شدن محقق نمی‌شود حقیقتاً. نمی‌خواهم حرف‌های آرمانگرایانه بزنم یا غیر واقعی صحبت کنم؛ نه! در مسیر تحقق قرار گرفته‌ایم.👌 ، ،بحمدالله. را باید به خاطر این شرایط و این بزرگ باشیم. الان که این 📝 را برایت می‌نویسم، است و شب (علیه‌السلام) و در فضای ملکوتی بین‌الحرمین صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و سختی‌ها،🍃 ،دوشهیده، یکی (روحی فداها) و (سلام‌الله علیها) هستم و به .❤️ نمی‌دانی بارگاه ملکوتی سه ساله امام (ع) الان هم چقدر است😞؛ در محل ، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در وهابی‌های وحشی و آدمکش.⚡️ چه بگویم از اوضاع اینجا؛ دوباره تکرار شده و این بار ابناء و بار دیگر را محاصره کرده‌اند؛ هم مطهر کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، (سلام‌الله علیهما).😔 💪، چرا که به امام(ره) ما از زمان بهترند.✌️ بگویم؛ نبرد ، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی است🍃 و من و تو دقیقاً در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که با لطف و ائمه‌اطهار نقشی بر گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش باهم تا بار دیگر شاهد و غربت فرزندان (سلام‌الله علیها) نباشیم🙂. اگر بدانی چقدر در این حساس در حفظ و صیانت از حریم آل‌الله قیمت دارد، لحظه به لحظه آن را قدر می‌شماری.👌 میدان عجیبی است. به قول امام خامنه‌ای «بحران الان مقابله جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا، در برابر جبهه مقاومت و اسلام حقیقی است.» در واقع جنگ بین و و این خاکریز نباید فرو بریزد؛ ☝️! خط مقدم نبرد بین حق (جبهه مقاومت) و باطل در است. تمام دنیا جمع شده‌اند؛ تمام استکبار کفار، صهیونیست‌ها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بی‌شرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل داده‌اند🍃 و ، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه‌سازان ظهور است و بس.☝️ و در این فضای فتنه‌آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین ناآگاه و افراطی نیز همراه شده‌اند تا این علم و این نهضت زمینه‌ساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد سال‌ها و شاید سال دیگر باید خون دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند.😞 نقطه شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است و این خاکریز نباید فرو بریزد. این حرکت خطرناک و این تفکر آدمکش وهابی، پر و بال گرفته و حمام خون بین و سایر راه می‌اندازد و هیچ حرمتی از حرمین شریفین کبری (سلام‌الله علیها) و خانم (سلام‌الله علیها) حفظ نخواهدکرد😔 که هیچ حرمت عتبات مقدسه ، ، ، و... را هم خواهد شکست.🍃 جدیدی که از تفکر ، صهیونیسم و ارهاب از کشورهای مختلف از جمله افغانستان، پاکستان، آمریکا، اروپا، یمن، ترکیه، عربستان، قطر، آذربایجان، امارات، کویت، لیبی، فلسطین، مصر، اردن و... به نام جهاد تشکیل شده است،✌️ فقط و فقط جلوگیری از نهضت زمینه‌سازان و در نهایت مقابله با تحقق وعده الهی ظهور است و هیچ ابایی هم از کشتن و مثله کردن و سر بریدن زنان و کودکان بی‌گناه ندارد.💔 کما اینکه این اتفاق را الان به وفور می‌توان مشاهده کرد و من دیده‌ام. مسؤولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر از برآییم، و خجل باید به حضور و و ولی‌اش برسیم، چرا که مقصریم.😔 کل یوم و کل ارض و بقول این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف بپیوندیم یا از معرکه جهادبگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم.🍃 ان‌‌شاءالله در پناه حق و تا تحقق وعده الهی و یاری دولت ایشان خواهیم جنگید💪. اعوذ بالله من‌الشیطان الرجیم فضل‌الله المجاهدین علی‌القاعدین اجرا عظیماً ان‌شاءالله».🍃🌹 شـادے روح شـ‌هیـد ❤️ @modafeaneharaam
️﷽ با شخصی درباره #حق_الناس صحبت کرده بود، آن شخص به او گفت که تا آن لحظه هیچ حق الناسی نکرده.🍃 مصطفی به او گفت: مطمئنی که تا حالا حق الناس نکردی؟ او اطمینان خاطر داشت...دوباره از او پرسید: حق الناس فقط این است که مال مردم را نخوری☝️ و مردم رو اذیت نکنی و...آن شخص همچنان اطمینان داشت که هیچ حق الناسی بر گردنش نیست.☹️ مصطفی ادامه داد: اما یک #حق_الناس به گردن توست. نه تنها تو بلکه به گردن من هم هست‼️ آن شخص تعجب کرد و پرسید که چه حق الناسی است که به او و خودش مرتبط است؟!🙁 مصطفی در جوابش گفت: حق الناس یعنی بخاطر #گناه من و تو یک نفر دیگر نتواند #امام_زمانش را ببیند! 😔 #حق الناس یعنی با هر #گناه من و تو چندین روز #ظهور امام زمان (عج) به تعویق می افتد و ما حق کسانی که گناه نمیکنند تا #امامشان زودتر ظهور کند را زیر پا میگذاریم.😔☝️ #شهید_مدافع‌حرم #سیدمصطفی_موسوی @Modafeaneharaam
💢 شاید این روزها بیشترین رو کادر درمانی به گردن همه ما دارن 📍اونها هستن که شبانه‌روز با ویروس درگیرن و جونشون رو کف دست‌شون گرفتن. 📍اونها هستن که تو خط مقدم این جنگ سخت ما و بیماری دارن مبارزه می‌کنن نیست که مجبورشون کنیم هم با کرونا بجنگن، هم با ما! هم با ما! هم با و ما❗️ ❌بار از روی دوش‌شون بر نمی‌داریم روی دوششون باری نگذاریم! 🔴یادمون باشه هر پرستار، هر پزشک، هر کادر درمانی که به خاطر سهل‌انگاری ما در رعایت نکات بهداشتی و قرنطینه جونش رو از دست بده، تو آسمون اسم ما رو هم به عنوان شریک جرم در قتل می‌نویسن! نباشیم🔥 ⭕️➕ امروز : همه با هم، ما هم سلاح برداریم! حق کادر درمانی کشورمون رو ادا کنیم. هر کس به سهم خودش سعی کنه یه بار از روی دوش اونها برداره. با تو خونه موندن، با حفظ بهداشت، با آگاهی‌بخشی جامعه، با مبارزه با جهالت و تعصبات دینی، با هر چه که در توان داریم.👌 @Modafeaneharaam
✍️ 💠 بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم. دفتر چند متری با حلقه دانشجویان فاصله داشت و درست مقابل در دفتر، به او رسیدم. بی توجه به حضورم وارد دفتر شد و در دفتر تنها بود که من پشت سرش صدا بلند کردم :«چیه؟ اومدی گرای بچه ها رو بدی؟» 💠 به سمتم چرخید و بی توجه به طعنه تلخم، با چشمانی که از خشمی مردانه آتش گرفته بود، نهیب زد :«اگه خواستی بری قاطی شون، فقط با نرو!» نمی دانم چرا، اما در انتهای نهیبش، را می دیدم که همچنان نگرانم بود. هیاهوی بچه ها هرلحظه نزدیک تر می شد و به گمانم به سمت دفتر بسیج می آمدند. مَهدی هم همین را حس کرده بود که نزدیکم شد و می خواست باز هم عشقش را پنهان کند که آهسته نجوا کرد :«اینجا نمون، خطرناکه! برو خونه!» و من تشنه عشقش، تنها نگاهش می کردم! 💠 چقدر دلم برای این دلواپسی هایش تنگ شده بود و او باز تکرار کرد :«بهت میگم اینجا نمون، الانه که بریزن تو دفتر، برو بیرون!» و همزمان با دست به آرامی هُلم داد تا بروم، اما من مطمئن بودم دوستانم وحشی نیستند و دلم می خواست باز هم پیشش بمانم که زیر لب گفتم :«اونا کاری به ما ندارن! اونا فقط شون رو می خوان!» از بالای سرم با نگاهش در را می پائید تا کسی داخل نشود و با صدایی که در بانگ بچه ها گم می شد، پاسخ داد :«حالا می بینی که چجوری حق شون رو می گیرن!» 💠 سپس از کنارم رد شد و در حالی که به سمت در می رفت تا مراقب اوضاع باشد، با صدایی عصبانی ادامه داد :«تو نمی فهمی که اینا همش بهانه اس تا کشور رو صحنه کنن! امروز تا شب نشده، دانشگاه که هیچ، همه شهر رو به آتیش می کشن...» و هنوز حرفش تمام نشده، شاهد از غیب رسید و صدای خُرد شدن شیشه های آزمایشگاه های کنار دفتر، تنم را لرزاند. مَهدی به سرعت به سمتم برگشت، دید رنگم پریده که دستم را گرفت و همچنان که مرا به سمت در می کشید، با حالتی مضطرب هشدار داد :«از همین بغل دفتر برو تو یکی از کلاس ها!» 💠 مثل کودکی دنبالش کشیده می شدم تا مرا به یکی از کلاس های خالی برساند و می دیدم همین دوستانم با پایه های صندلی، همه شیشه های آزمایشگاه ها و تابلوهای اعلانات را می شکنند و پیش می آیند. مرا داخل کلاسی هُل داد و با اضطرابی که به جانش افتاده بود، دستور داد :«تا سر و صداها نخوابیده، بیرون نیا!» و خودش به سرعت رفت. 💠 گوشه کلاس روی یکی از صندلی ها خزیدم، اما صدای شکستن شیشه ها و هیاهوی بچه ها که هر شعاری را فریاد می زدند، بند به بند بدنم را می لرزاند. باورم نمی شد اینجا است و اینها همان دانشجویانی هستند که تا دیروز سر کلاس های درس کنار یکدیگر می نشستیم. 💠 قرار ما بر بود، نه این شکل از ! اصلاً شیشه های دانشگاه و تجهیزات آزمایشگاه کجای ماجرای بودند؟ چرا داشتند همه چیز را خراب می کردند؟ هم دانشگاه و هم مسیر را؟ گیج که دوستانم آتش بیارش شده بودند، به در و دیوار این کلاس خالی نگاه می کردم و دیگر فکرم به جایی نمی رسید و باز از همه سخت تر، نگاه سرد مَهدی بود که لحظه ای از برابر چشمانم نمی رفت. 💠 آن ها مدام شیشه می شکستند و من خرده های احساسم را از کف دلم جمع می کردم که جام عشق من و مَهدی هم همین چند لحظه پیش بین دستانم شکست. دلم برای مَهدی شور می زد که قدمی تا پشت در کلاس می آمدم و باز از ترس، برمی گشتم و سر جایم می نشستم تا حدود یک ساعت بعد که همه چیز تمام شد. 💠 اما نه، شعار "" همچنان از محوطه بیرون از دانشکده به گوش می رسید. از پشت پنجره پیدا بود جمعیت معترض از دانشکده خارج شده و به سمت در خروجی دانشگاه می روند که دیگر جرأت کرده و از کلاس بیرون آمدم. از آنچه می دیدم زبانم بنده آمده بود که کف راهرو با خرده های شیشه و نشریه های پاره، پُر شده و یک شیشه سالم به در و دیوار دانشکده نمانده بود. 💠 صندلی هایی که تا دقایقی پیش، آلت قتاله بود، همه کف راهرو رها شده و انگار زلزله آمده بود! از چند قدمی متوجه شدم شیشه های دفتر بسیج شکسته شده که دلواپس مَهدی، قدم هایم را تندتر کردم تا مقابل در رسیدم. 💠 از نیمرخ مَهدی را دیدم که دستش را روی میز عصا کرده و با شانه هایی خمیده ایستاده است. حواسش به من نبود، چشمانش را در هم کشیده و به نظرم دردی بی تابش کرده بود که مرتب پای چپش را تکان می داد. تمام دفتر به هم ریخته، صندلی ها هر یک به گوشه ای پرتاب شده و قفسه کتب و نشریه ها سرنگون شده بود. نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ را روی زمین دیدم... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam