مشکلی نیس خدا را شکر
خیلی شدید نبود
لطفا بمونید خونه و نریزین بیرون
⛔️ ایام تبلیغ کاملا #کورونایی
قسمت هفتم
ساعت به ساعت به تعداد بیماران افزوده میشد. من خیلی حواسم نبود اما یکی از رفقا گفت: هجوم مردم به بیمارستان برای دادن تست خیلی زیاد شده.
گفتم: شرط میبندم بیش از ۹۰ درصدشون هیچیشون نیست و فقط ترسیدند. همین ترس و مختصر علائم سرماخوردگی در ذهنشون ایجاد فوبیا کرده.
یکی از دکترها که بسیار مرد متشخص و باسوادی بود و وقتایی که بودش، به نوعی محور محسوب میشد همون جا بهم گفت: منم موافقم. همکارا که دارن اونا را معاینه میکنند میگن مردم ترسیدن و همین مراجعه اونا به محیط آلوده بیمارستان سبب مبتلا شدنشون میشه.
ما اون لحظه اینو نمیدونستیم که مراجعه افراد به بیمارستان میتونه خودش سبب ابتلا بشه و کلی تعجب کردیم.
همون آقای دکتر گفت: حاج آقا از نظر عملیات روانی، اینا که به خاطر هول شدن و ترس میفتن توی دیگ بیمارستان و ابتلا به کورونا، با جوک و شوخی و روش های شما آروم میشن؟ رو اینا اثر داره؟
گفتم: شاید باورتون نشه اما همین حالا تو همین فکر بودم. حقیقتشو بخواید فکر نکنم جواب بده.
یکی از رفقای طلبه که بنده خدا خودش و خانمش فقط و فقط غسل اموات میدادند با تعجب گفت: واقعا؟ چرا؟
گفتم: چون این روش های معمول و مرسوم شوخی های من ، به درد کسی میخوره که مبتلا شده و بعدش ترسیده. نه کسی که اول کلی ترسیده و بعدش میخواسته از نگرانی نجات پیدا کنه و از چاله دراومده و افتاده تو چاه! این جور افراد هر کاریشونم بکنی، چون میدونن با یه حریف ناشناخته و قدر مواجه هستند، خیلی خودشون باختند و هیچ جوک و شوخی سبب آرامش اونا نمیشه. حالا شاید موقت بشه ها. اما دائم نیست.
آقای دکتر گفت: داره خوشم میاد. بحثتون تخصصیه. خب حالا تصمیمتون چیه؟ چون با این وضعی که داریم، احتمالا به زودی زود، دو سه تا بخش دیگه از چنین بیمارانی پر میشه و جا کم میاریم.
قبلاً دربارش فکر کرده بودم.
خیلی کار سختی نبود و آمادگیش داشتم.
گفتم: مطالعه!
دکتر لبخندی زد و گفت: جااااان؟
گفتم: حالا بشین نگا کن. فقط لطفاً این بیماران را از بیماران عادی تر جدا کنین. چون اینا روش آرامششون فرق میکنه.
دکتر گفت: نمیدونم چی تو مغزت میگذره اما چون اعتماد دارم بهتون ، میگم جدا باشن.
خلاصه ...
یک شبانه روز گذشت و چیزی حدود ۲۳ نفر از همین مدل بیمارانی که اگه کورونا اونا را نمیکشت، اما بخاطر ترسشون حتما میمردند و اصلا به خاطر ترسشون پاشده بودند اومده بودند بیمارستان و همون جا مبتلا شده بودند دور هم جمع شدند.
پناه میبریم به ذات پاک پروردگار!
اگه بگم بعضیاشون چقدر داد و ناله و گریه میکردند باورتون نمیشه. دیگه اونجا جای روضه خوندن نبود. جای اینکه وایسی و شعر بخونی هم نبود.
دیدم به یه سکوت نسبی از طرف بیماران نیاز دارم. اغلبشون بین سی و پنج سال تا پنجاه شصت سال بودند. از سر و وضعشون هم پیدا بود که مال همون مناطق بودند و مثلا آدمای فقیر بیچاره نبودند.
به دو تا از پرستارا گفتم: برید بالای تخت تک به تک اونا و به هم بگید: «ایشون خیلی اظهار ناراحتی و درد میکنن (حالا با اینکه اصلا کورونا ایجاد درد خاصی نمیکنه ها!) فکر کنم لازم باشه ببریمشون بخش مراقبت های سخت!»
اصلا ما بخشی به نام مراقبت های سخت نداریما. ولی همین اسم، کشنده است. اگه نکشه، لااقل ساکت میکنه.
ظرف مدت یک ربع دیدیم بیش از نود درصد سر و صداها خوابید. به همین راحتی. البته از حق نگذریم، اون دو تا پرستار واقعا نقششون رو خیلی خوب بازی کردند و هیچ کسی هم شک نکرد و جرات پرسیدن درباره بخش مراقبت های سخت رو پیدا نکرد.
وقتی شرایط را مهیا و آماده دیدم، یه صندلی گذاشتم وسط سالن و شروع کردم:
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب مستند داستانی تب مژگان ...
دروغ نخوام بگم، شاید دو سه دقیقه اولش یه کم همهمه بود...
ولی بعدش یواش یواش سکووووت کامل 😴
فقط باید اونجا باشی و ببینی که طرف، وقتی آوردنش و رو تخت خوابوندنش، کالمیّت بود و مثلا داشت میمرد و اگه کسی نمیدونست، به خانوادش میگفت: «بقاء مختص ذات اوست ... بفرمایید منزل ، وقتی دفنش کردیم خبرتون میدیم و آدرس میدیم که برین سر خاکش!»
خدا وکیلی
از بس مثلا داشت میمرد😳
ولی همون آقاهه
یه ربع که گذشت
دیدم یواش یواش یواش
دنده به دنده شد و داره کم کم روشو میکنه به طرفم 😱
اما بخاطر اینکه آبروش نره، دهن و فکش همچنان مثلا خشک شده و چشماش به سقف دوخته 😊🤣
حالا اگه زشت نبود، شاید مثلا رعشه هم میکرد😂🤣
ولی ...
میدیدم که همین آقای مثلا رو به موت، هر از گاهی که کسی حواسش نبود، آب دهنش هم قورت میداد😂🤣
بنده خدا نمیدونس که اگه اون ختم روزگاره، ما خودمون چهلمیم
چهارماه و ده روزیم
سالگردشیم😉😅
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
رفقا به علت قطع و وصل شدن پیام رسان ها، پیشنهاد میکنم «همین حالا» در همه کانال هام عضو بشید که یه وقت ارتباطمون قطع نشه و همچنان از اقیانوس بی کرانم استفاده کنید😌😂
✅ آدرس ایتا:
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
✅ آدرس تلگرام:
https://t.me/mohamadrezahadadpour
✅ آدرس بله:
https://ble.ir/Mohamadrezahadadpour
✅آدرس در سروش:
sapp.ir/hadadpour
شنیده ها حاکی از این است که دولت درخواست یک وام بسیار سنگین از صندوق جهانی کرده !!
🔴درخواست وامِ 5,000,000,000 دلاری! دولت فشل از صندوق جهانی
🔺اگر قیمت دلار در بازار ایران 15000 تومان باشد؛
مبلغ این وام، به پول ایران برابر 75,000,000,000,000 تومان میشود.
🔺دولت ایران میخواهد به بهانه ی مبارزه با کرونا، وامی به مبلغ 75 تِریلیون تومان را از صندوق بین المللی بگیرد!🙈
🔸اما چند اشکال وجود دارد :
🔸سابقه صندوق بین المللی نشان میدهد؛ که هر کشوری که از این صندوق وام گرفته است؛ در بازگرداندن وام و سودِ سنگین آن، با مشکل روبرو شده،
و مردم آن کشور فقیرتر شده است.🙈
🔸از عمرِ دولت فعلی ایران فقط 1 سال باقی مانده،🤲
و احتمالا میخواهد با خزانه خالی دولت را تحویل دهد؛ و آنچه برای مردم ایران به ارث میماند؛ اقساطِ کَمر شکن این وام است؛ بدون اینکه حتی یک ماسکِ جهت مقابله با کرونا از این پول، برای مردم خریداری کند!
👈 من مخالفتم را با این وام سنگین کمر شکن اعلام میدارم.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
دلنوشته های یک طلبه
شنیده ها حاکی از این است که دولت درخواست یک وام بسیار سنگین از صندوق جهانی کرده !! 🔴درخواست وامِ 5,
اسیر شدیم به خدا
قبلاً دعا میکردیم و نذر صلوات راه مینداختیم که واممون بیفته رو غلتک
اما حالا .... 😒
برعکس شده
#دلنوشته_های_یک_طلبه
اینم همون کانال چیز 🙈
لطفا همه جا پخشش نکنین
فقط مخاطبین خاصتون😉
https://eitaa.com/yekfenjantaamol
از وقتی با ماسک و دستکش میرم بیرون،
حس دکتر بودن بهم دست میده...
هی دلم میخواد هر کیو میبینم بگم
ما همهی تلاشمونو کردیم!
متاسفم😂
https://www.instagram.com/p/B9yugreB5UB/?igshid=17zuly21mgei4
این آدرس پیج بنده در اینستاگرام هست. بعضی فیلم ها و عکس ها را آنجا بارگزاری میکنم. لطفا همین حالا به صفحه اینستای بنده بپیوندید.
⛔️ خاطرات کاملا #کورونایی
قسمت هشتم
خوندن داستان برای کسانی که چندان اهل مطالعه و رادیو و این چیزا نباشند کار راحتی نیست و اگر هم سواد نداشته باشند که کلا خیلی انرژی میگیره.
به خاطر همین فقط داستان نمیخوندم بلکه با استفاده از زبان بدنم، گاهی ادای نقش اول و دوم ها را هم در می آوردم. مخصوصا ادای محمد و عمار و ...
حالا اونم چه کتابی؟
کتاب «تب مژگان!»
استغفرالله ربی و اتوب الیه🙈
مثلا میخواستم ادای تب کردن مژگان و نگرانی عمار و اینا را دربیارم. از نظر خودم که خیلی هم عالی درمیاوردم. اما نمیدونم چرا جواب عکس میداد و به جای اینکه ملت حاضر در بخش ناراحت بشن و غصه بخورن، میخندیدن و یه «آخی ... نگاش کن ... عجب آخوند چیزیه» خاصی تو نگاهشون بود!
اما من؟
حاشا که با این حرفا از میدون به در برم.💪
والا.
اصلا اومده بودم واسه همین چیزا.
اونا خبر نداشتن ولی من داشتم به هدفم میرسیدم.😉
حالا فرض کنین رسیدیم به بخش هایی که نفیسه و مژگان دارن فلان!
مگه صدا از کسی بلند میشد؟
خدا شاهده!
وقتی صدای خانمی هست که همکاراشو پیج میکنه و مثلا میگه «خانم دکتر مودب به اطاق عمل ... خانم دکتر مودب به اطاق عمل!» بلند میشد، چند تا از بیمارا با اخم و ناراحتی «هیس» بلندی میکشیدن و دو سه تای دیگه هم میگفتن: «حاجی چی؟ یه بار دیگه بخون ... نشنیدیم اینجاشو! اه »
نمیدونستن که من مخصوصا اون لحظه دارم یواش میخونم😄
البته پرستارا و دکترا و پرسنل هم مستثنا نبودنا.
اونا هم آره
کلا همه آره😉
دیگه شما که منو میشناسید. خدا نکنه بفهمم یکی کارش پیشم گیره. مخصوصا سر داستان و هیجان ادامه قصه و این چیزا. نمیدونم چرا همون لحظه خباثت و شیطنت درونم با هم میزنه بیرون! مثلا اون لحظه گلوم خشک میشد ... تشنم میشد ... لیوان آب برمیداشتم بخورم ... کتابو میبستم و یه چند تا نفس عمیق میکشیدم!
آقا ملّتو میگی؟
داشت عصبی میشد اما کاری هم نمیتونست بکنه! مجبور بود تحمل کنه.
میگفتن: حاجی بد موقع است ... دو خط دیگشو بخون و بعدش آب بخور!😒
همون بابایی بود که تو قسمت قبل گفتم داشت میمرد و فقط رعشه نمیکرد و فکر میکرد کورونا الان تمام دودمانش بر باد میده، همون بابا یه جاییش که داشتم اذیت میکردم و عشوه میومدم و مثلا خسته شده بودم و گفتم حالا دوستان یه نفسی تازه کنین و دیگه مزاحم نشم و اوا تو رو خدا یه کم استراحت کنین و این چیزا ... یهو گفت: «ایییش ... متنفرم ازت»😂
اصلا جو اونجا مثل الان که شما دارین میخندین نبودا ... همه عصبی بودن و میگفتن بده یکی دیگه بخونه اگه خودت خسته ای! این چه اخلاقیه که داری و...😏
اما نمیدونستن که حاجی از اون حاجیاش نیست و رحم و مروت قابل توجهی تو ذاتش وجود نداره و گول هم نمیخوره و اتفاقا فوق تخصص اسکولازاسیون از دانشگاه ونکور داره!😅
یه جا تو کتاب بود که محمد رفته بود تیمارستان سراغ مژگان و شروع کرد به اذیت کردنش تا اینکه عمار خودشو لو داد ... همون جا بودیم که یهو کتابو بستم و سرمو گرفتم بالا و با چشمای گرد شده گفتم: کسی صدام کرد؟🤫
گفتن: نه! بخون!😤
گفتم: یه نفر گفت حاج آقا کجاست؟🤔
گفتن: نه خیر! تو قصتو بخون!😤
گفتم: اما صدام کردنا ...🤥
گفتن: غلط کردن که صدات کردن! تو بخون! 😡
نمیتونستم جلوی لبخندم بگیرم و در حالی که تمام زورمو جمع کرده بودم تو لبام که نخندم گفتم: باشه اما میشه اگه کسی صدام کرد فورا بهم بگین؟ 🤓
یکی از پرستارا گفت: کشتیمون حاج آقا! تازه من که سالمم دارم از دست شما عصبی میشم. چه برسه به اینا.😓
یه پسره بود ماشالله مثل رخش. حداقل دو تای من بود. اگه مثلا یه روز باهاش دعوام میشد، فکر کنم چیزی خاصی ازم باقی نمیومند و پودرم میکرد. از بس ماشالله گولاخی بود واسه خودش. یه حرفی زد که دیدم همه بخش رفت هوا.
خیلی جدی و با رگای ورم کرده گفت: حاجی اگه راست میگی بیا پیش من بشین بخون! تا ببینم دیگه جرات میکنی تشنت بشه و خسته بشی و ناز کنی!😡
اون پسره😡
من😐
کوروناییا 😂
پرستارا🤣
بخش🤣😂😅😆
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
چون از این مدل پیامها خیلی برام میاد باید یه توضیح مختصر بدم:
عزیزانم
روند اجتماعی و سیاسی ما متاثر از زندگی و افکار مردم ، همچنین عکس العمل های مردم تحت تعالیم مشخصی هست که هممون هم میدونیم.
وقتی کسی خیلی بر این مطالعات تمرکز داشته باشه و عمرش بر این مسائل و تحلیل ها گذشته باشه، روند حال و آینده را به راحتی میبینه و میتونه دومینوی ریزش یا رویش اتفاقات را کنار هم بذاره.
همه اینها بعلاوه منابع و اطلاعات آشکار و ...
مثلا اگه کسی دو جلد #ما_قبل_الشهاده را خونده باشه، دیگه خیلی از روند #همه_نوکرها و #چرا_تو و تا حدودی هم #پسر_نوح تعجب نمیکنه.
حالا حرف بسیاره
اما دانشی که در این مسائل حکم محوری داره، آینده پژوهی و سناریو نویسی سیاسی است.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدام میگن از قم و مشهد و اتفاقاتی که افتاده حرف بزن!
من چرا چیزی بگم؟
بنظرم همه حرفها در این👆 کلیپ کوتاه گفته شده.
ما با کسی که میاد پشت در حرم و در را میشکنه و با فحش و ناسزا به خادمان و جمهوری اسلامی، و با نعره حیدر حیدر (دقیقا مثل نعره های دراویش گلستان هفتم پاسداران) وارد حرم میشه و همین حالا هم نشسته کنج صحن و داره سینه زنی میکنه و عمه مظلومم عمه مظلومم میگه، کار نداریم.
👈 با اونی کار داریم که گفته «حرم نباید بی حبیب باشه و پاشید برید از حضرت معصومه به خاطر اهانت حکومت و تعطیلی حرم معذرت خواهی کنین!»
ما با اون کار داریم.
#سلام_فتنه_گر_!
#سلام_هزینه_تراش_تشیع
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
تغییری کوچک در عادتهای روزانه میتواند زندگیتان را به مقصدی متفاوت هدایت کند. اتخاذ تصمیمی که اوضاع را یک درصد بهتر یا بدتر میکند شاید در لحظه بیاهمیت به نظر برسد؛ اما در مجموعِ لحظاتی که یک عمر را تشکیل میدهند، این انتخابها میتوانند تفاوت ایجاد کنند. تفاوت میان کسی که هستید و کسی که میتوانستید باشید.
📘 خرده عادتها
سلام رفقای جان🌺❤️☺️
چقدر این روزها بر خلاف آنچه مدام به آن فکر میکنیم، داره به من خوش میگذره.
البته از دیدن هم وطنانی که در رنج کورونا هستند دلگیرم
اما خوش گذشتن من به خاطر اینه که کل عادت های زندگیمون بهم خورده
حداقلش اینه که مجبورم بیشتر تو خونه باشم
همین خودش به خدا بزرگترین نعمته
مطالعاتم بیشتر شده
حضورم در مجازی هدفمندتر شده
حداقل یک وعده غذایی را خودم درست میکنم
دو سه جای خونه و وسایل خونه ایراد داشت که برطرف کردم
حتی امروز فرصت شد که بشینم یه دل سیر به بچه هام که خوابیده بودند نگا کنم
محتوای لب تابم منظم کنم
به فکر یه عطر جدید باشم
و حتی یه داستان با درون مایه و محور طنز شروع کنم
و کلی چیزای دیگه
شما هم قطعا عادت هاتون به هم خورده و تجارب جدیدی دارین به دست میارین
باور کنیم خیلی خوش خواهد گذشت
اگه خیلی سخت نگیریم
حتی به بچه ها قول دادم اگه هممون به کارامون رسیدیم، امشب آخر شب، طرفای ساعت یک به بعد، بزنیم بیرون و یه دوری بزنیم
چون دیدن شهر و نگا به ساختمونا و ایستگاه ها و انواع حیوانات اهلی در شبهای خلوت، لذت خاصی داره😂
همیناست دیگه
مگه زندگی فقط دوندگی و اسپانسر مالی شدن و کم نیاوردن جلوی بقیه است؟!
به خدا زندگی ینی زن و بچه ها
ینی شکستن همین عادت های تکراری و دست و پا گیر
پس دیگه نخوام بگما
آفرین
زندگی کن
عادتها را بشکن و واسه دل خودت و خانوادت باش
🌺ضمنا روز خوبی هم داشته باشی🌺
گل باغا😌
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
#خبر
🔹 ولادیمیر پوتین در جریان تقدیم استوارنامه کاظم جلالی سفیرایران در مسکو به وی گفته که کاری که شما در عین الاسد کردید هیچ کس در دنیا جرأت این کار را ندارد.
👈 گفتنی است که مراسم تقدیم استوارنامه های سفرای چند کشور همزمان با هم برگزار شده و پوتین در این مراسم با سفرا گفت وگویی نداشته اما به هنگام مواجهه با کاظم جلالی چند دقیقهای با وی صحبت کرده است.
✔️ حالا هی بگن فقط چند تا دونه ضربه مغزی بوده😁