حتی بدون آینه!.mp3
6.65M
#یا_فاطمه_الزهرا
#امام_رضا
🌹#حتی_بدون_آینه🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای :اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_ضحی
🎶تدوین : عمو قصه گو
📚منبع : پیامبر و قصه هایش
@montazer_koocholo
#والدین_بخوانند:
اگر قرار است جیغ نزنم، داد نزنم، کتک نزنم، و… پس چکار کنم؟!
💠 انتظارات خود را کمتر کنید . شادی کودکانه آن ها را فدای نظم و انضباط نکنید. بگذارید کودک درونتان با دیدن آن ها دوباره کودکی کند. در آخر سوال کنید «خب حالا چطور خونه رو به شکل اول برگردونیم؟
💠به فرزندتان یاد دهید از اشتباهاتش بیاموزد نه آن که به اشتباهاتش بیاویزد، اگر به خاطر هر اشتباه او داد بزنید تهدید کنید یا تنبیه کنید فرزندتان بخشندگی و مهربانی با خود و افراد زندگیش را نمی آموزد. گاهی اجازه دهید اشتباهات بی خطر کند و بعد بدون منت به او بیاموزید چگونه جبران کند.
#داستان
#حضرت_محمد_ص
#شنبه
داستان این هفته:اقای اخمو
عرب های قبیله کوچک ما به من میگفتند" اقای اخمو"😠 . اما من از ان جوان هایی نبودم که ابرو های پرپشت و گره خورده داشته باشم . چشم هایم هم بزرگ و ترسناک نبود. پس چرا انها به من میگفتند "اخمو" ؟⁉️
یک روز غروب دوان دوان رفتم تا از سر چاهی که بیرون بادیه بود اب بیاورم. چند مرد جوان انجا بودند. یکی داد زد : بروید کنار تا اقای اخمو اب بردارد وگرنه حساب همه مان را میرسد! 😒
از حرف او خیلی ناراحت شدم ، خواستم طرفش بروم و با دست درشت و سنگینم سیلی اب داری به صورتش بزنم اما ترسیدم بقیه جوان های با من گلاویز شوند ، انوقت دعوای بزرگی راه بیفتند و ادم های قبیله به خاطر ما به جان هم بیفتند. 😞
با ناراحتی سطلم را توی چاه انداختم ان را پر از اب کردم و بالا کشیدم .
سطل بر دوش کشیدم و به خانه رفتم .
در راه خانه ابوجعفر را دیدم که داشت بلند بلند اواز میخواند ، شعر های او درباره شادی و مهربانی بود ☺️.
سطل را بر زمین گذاشتم و دوباره به صدای او گوش دادم اما او ساکت شد . فوری برگشت و نگاهم کرد بعد خندید و گفت: یوسف جان از صدایم خوشت می اید😊
گفتم: اواز تو خیلی قشنگ است و شعر هایت هم خیلی زیباست😌
ابوجعفر پرسید: کجا با این عجله پیش من بیا تا باز برایت بخوانم. 😃
برگشتم و به خانه مان که در کوهستان بود نگاه کردم ، دلواپس پدر پیرم و مادرم شدم انها بیمار بودند و به جز من کسی را نداشتند. گفتم: اگر دیر به خانه بروم میترسم پدرم عصبانی بشود و دوباره به من بگوید: کجا بودی یونس تنبل ، یونس پر خور ،یونس بی خیال🙁
ابوجعفر خندید و برخاست بعد جلو امد ، دستم را گرفت و گفت: اما به نظر من جوان پاک و با ادبی هستی ، بی خیال و تنبل هم نیستی! پدرت هم تنهاست و تحمل دوری تو را ندارد تو باید بیشتر به کار انها برسی😌
#ادامه_دارد
shodeam9saleh_2.mp3
4.39M
#قصه_های_حنا_جون
📚عنوان: پیامبر مهربان
🎤گوینده: خانم وزیری
حناجون مهربون که شبها میان پیش ما، ما رو با یه دنیای دیگه آشنا میکنن💫
چه دنیایی🤔❓
با حکایت های شیرین قرآنی🔸🌸ما رو وارد دنیایی از اطلاعات و آگاهی میکنن و اتفاقاتی رو که در گذشته های دور افتاده، داستانش رو برامون تعریف میکنن🗣 که نه تنها شنیدنش👂 شیرین و جذابه بلکه کلی چیزهای خوب خوب هم ازش یاد می گیریم🧡💚
بریم با هم بشنویم این حکایت های رنگی رو❓💫
#قصــــہ_های_حــنــاجون
#قصه_شب
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه امروز ما قرائت سوره #ناس
تقدیم به امام زمان(عج)💚
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
📣 #نهج_البلاغه
🗓#یکشنبه
🌷وقتی میفهمی دوستت یک اشتباهی کرده و خودش متوجه اشتباهش شده قشنگ ترین کار اینه که جوری رفتار کنی انگار اصلاً چیزی در مورد اشتباهش نمیدونی.
📗برگرفته از حکمت ۲۲ نهج البلاغه
@montazer_koocholo
🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱
#انس_با_قران:
خداوند مهربان در ایه ۳ سوره مومنون میفرماید:
✨عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ
🍎 یعنی:
مومنان از کارهای بیهوده دوری میکنند.✨
🌸 سوره بیست و سوم اسمش چیه مومنون
🍀 ایه سوم اون میگه عزیزم بدون!
🌻 هرکسی داره ایمان هی میگیره کناره
🌾 از کاری که براش فایده نداره!
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
این قسمت: کار تموم شده مهمه
پیام اخلاقی: برنامه ریزی برای تمام کردن به موقع کارها
@montazer_koocholo
بابابزرگ مهربان.mp3
8.16M
#یا_فاطمه_الزهرا
#امام_حسین
🌹#بابابزرگ_مهربان🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای :اسماعیل کریم نیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت : #سوره_کافرون
🎶تدوین : عمو قصه گو
📚منبع : پیامبر و قصههایش
🔰کپی با صلوات 🔰
@montazer_koocholo
#داستان
#امام_حسن_علیه_السلام
#روز_زیارتی
#دوشنبه
داستان این هفته: #کاش_پول_بیشتری_داشتیم
اسعد گفت: هنوز هم نمیدانم خواب میبینم😴 یا بیدارم ؟!
عبید الله خندید و از روی صخره ایی پایین پرید ، باد 🌬به صخره ها میخورد و هو هو میکرد، عبید الله هم مثل باد هو هو کرد، دستهای خود را باز کرد و گفت: نه اسعد جان! تو بیدار هستی و خواب نمیبینی😌
دوتا از مرد ها رفته بودند تا هیزم جمع کنند ، تا با ان غذای ظهرشان را گرم 🔥کنند.
انها از مدینه زیاد دور نشده بودند دروازه های شهر از انجا به خوبی پیدا بود.
عبید الله نشست سر یک سنگ مُشتی علف کَند و گفت: کاش همه مردم مثل شیعیان حضرت علی🌟 بودند! کاشt #امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام🌟 یاران زیادی داشت و در مدینه غریب نبود.😔
چشم های اسعد پر از اشک 😢شد اسعد گفت: هنوز بوی عطر پیراهنش را حس میکنم، هنوز خنده های ارام او جلوی چشمم است...! کاش...! کاش...! بیشتر پیش او می ماندیم.😞
عبید الله کف دست خود را باز کرد، پروانه رنگی🦋 از کف دستش بیرون پرید، و به اسمان پر زد، او شال سیاه روی سر خود را سفت کرد و گفت: کاش ما مثل این پروانه ها 🦋بودیم و توی باغچه خانه امام میماندیم بعد هر روز او را بو میکردیم و دور سرش میچرخیدیم!😍
اسعد با انگشت اشک های خود را پاک کرد و گفت؛ حج واقعی ما دیدار با امام دوم بود مگر نه؟! 😊
عبید الله سر خود را تکان داد و خندید. انها تازه از سفر حج برگشته بودند و سر راه خود در شهر مدینه مهمان #امام_حسن_علیه_السلام🌟 شده بودند و حالا میخواستند بعد از خوردن نهار به دیار خود بروند.😊
_اهای عبید الله....! اهای اسعد....!
_چه شده چه اتفاقی افتاده؟!
ان دو نفری که رفته بودند هیزم بیاورند ، هرکدام با یک بغل هیزم دوان دوان به سمت عبید الله و اسعد امدند ، ان دو طرف مدینه را نشان دادند و باهم گفتند: انجا را نگاه کنید...! طرف دروازه مدینه را....!
عبید الله و اسعد به ان سمت نگاه کردند. اسب سواری🐴 با سرعت به سمت انها می امد ، هر چهار نفر با تعجب به تماشا ایستادند.
_یعنی او چه کسی است؟! ⁉️
_اه....! نکند جاسوس معاویه باشد
#ادامه_دارد
@montazer_koocholo
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#حدیث_روز
#امام_حسین_علیه_السلام
🍃 امام حسین علیه السلام میفرماید:
كُفّ عَنِ الْغَيْبَةِ فَإِنّهَا إِدَامُ كِلابِ النّارِ».
«از غيبت بپرهيز، كه خورش سگهاى دوزخ است».📛
📚 (بحار الانوار، ج ۷۵ ص ۱۱۷ ح۲ )
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
این قسمت: پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است
پیام اخلاقی: نقش پرسشگر بودن در حل مسئله
@montazer_koocholo