eitaa logo
مرز و بوم
155 دنبال‌کننده
162 عکس
4 ویدیو
0 فایل
بریده هایی از انقلاب، جنگ و مقاومت 🌷⁦🕊️⁩🌱⁦✌️📝🎤 ارتباط با ادمین: @Hossain8
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ وقایع و عناصر کتاب «یحیی» کاملا استنادی است 🔴 بخش‌هایی از مباحث مطرح شده در جلسه نقد و بررسی کتاب «یحیی» (بخش اول) ◀️ محمدعلی آقامیرزایی (نویسنده): در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس کارهای مهمی از جمله ثبت و ضبط اسنادی و صوت‌هایی که به جا مانده و تاریخ شفاهی که جزء کارهای پژوهشی است انجام شده است. کتاب‌هایی که چاپ می‌شد صرفا برای پژوهشگران یک منبع دست اول و مفیدی است. ما رویکردی داشتیم مبنی بر اینکه این همه اطلاعات را عام‌تر کنیم که خواننده معمولی هم از آن بهره ببرد و در آخر به کتاب یحیی رسیدیم. آقای سرهنگی ناظر این کار شدند؛ با ایشان در این زمینه صحبت کردم و ۵ فصل از کتاب را نوشتم و قرار شد خودشان بخوانند و بعد از خواندن دوباره برای ویرایش و بازنویسی به من سپرد و این ۵ فصل ۵ بار ویرایش شد و تقریبا هفته‌ای یک جلسه وقت می‌گذاشتیم و از جلسه پنجم خانم عزیزی به جمع ما اضافه شد. کتاب را تا آخر نوشتیم و بعد روی نثر هر سه نفرمان نظر دادیم و خواندیم و بحث کردیم و تقریبا ۷ بار این کار را خواندیم. بعد که آقا رحیم در جریان قرار گرفت و گفت چرا به من اطلاع ندادید و ایشان هم نظراتی درباره متن داشتند. به ایشان گفتم این کار زیر نظر بزرگان این عرصه انجام می‌شود و از قول آقای سرهنگی گفتم اگر ما در مسایل نظامی تز دهیم چیکار می‌کنید گفت می‌خندم. گفتم اگر شما هم در مورد مسائل ادبی نظر بدهید ما می‌خندیم. فضای بین ما در جلسه اول باز شد و منجر به این شد که ۱۶ ساعت مصاحبه داشته باشیم. آقارحیم تاکید داشت که اصل وقایع همانطور که بوده روایت شود و سعی کردیم تا آنجا که می‌شود این کار را کنیم و عناصر کاملا استنادی است. تخیل نکردیم فقط خاطرات را چینش کردیم که محصول خروجی روایت داستانی باشد و مواردی که ما از خودمان اجتهاد کرده بودیم در ۱۶ ساعت مصاحبه با آقارحیم تصحیح شد. ◀️ مرتضی انصاری‌زاده (منتقد): یک نقد کلی در مورد کتاب یحیی را بگویم. ما از یک طرف یک فضایِ داستانی در خیلی از صفحات کتاب می­‌بینیم، از طرفی می‌­بینیم آخر کتاب نمایه دارد. نمایه برای کتاب پژوهشی است. حداقل در داستان و کتابی که این مدلی تدوین شده باشد، فکر نمی‌­کنم نمایه ضرورتی داشته باشد. چون وجود نمایه یعنی می‌خواهی ارجاع مستند بدهی. البته ممکن است ناشر بگوید که درج نمایه در کتاب براساس رویه­‌های چاپ اتفاق افتاده. در هر صورت من این دو­تا نکته را جدا از بحث­های جزئی، در محور نقد این کتاب مهم می­‌دانم. پ.ن: متن کامل این جلسه را در سایت خبرگزاری کتاب ایران بخوانید: 🔗https://b2n.ir/b64330 https://www.instagram.com/p/Ck3fAWLOGlT/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅ ضوابط دخل و تصرف در حیطه تاریخ شفاهی مشخص شود 🔴 گزارش جلسه نقد و بررسی کتاب «یحیی» (بخش دوم) ◀️هادی لطفی (منتقد): کتاب با همه محاسنی که دارد یک عدم تعادل و نابرابری در آن است. راوی ما در منزل در موقعیت شهری و در جنگ با هم فرق می‌کند. شاید مقتضیات خود شخصیت است که در جبهه و منزل یک شکل نیست. یحیی در منزل و موقعیت شهری خیلی جزئی‌نگر و آدم ادبی است ولی این آدم وقتی در منطقه عملیاتی وارد می‌شود دیگر آن یحیی نیست و کلمات ادبی و جزئیات را نداریم. به نظرم اگر این حل می‌شد تعادل باعث می‌شد کتاب خیلی بهتر از این باشد. بعد از این اختلافات این سوال پیش می‌آید حالا رحیم صفوی کدام است؟ رحیم صفوی جزئی‌نگر و لطیف و یا رحیم صفوی جنگ و جبهه؟ در این قسمت‌ها تعادل کتاب به هم خورده است. ◀️میثم رشیدی مهرآبادی (منتقد): چرا فصل‌ها اسم ندارد و ما فهرست نداریم؟ کتاب‌های دیگر مرز و بوم که روایت مستند است فصل اسم دارد و خیلی به خواننده کمک می‌کند تا یک نگاه کلی به موضوع داشته باشد. در مورد نکته آقای لطفی هم که گفتند زیست زندگی شخصی آقارحیم را نشان می‌دهد اتفاقا کسانی که دنبال زندگی جنگی آقارحیم باشند کتاب اصلی را می‌خوانند. ما باید پشت صحنه زندگی شخصی را به دست بیاوریم و این پررنگ‌بودن آن یکی از نقاط قوت کتاب است. ◀️مرتضی انصاری‌زاده (منتقد): شما [خطاب به نویسنده] چند بار گفتید که ما به اتفاقات بیرونی وفادار بودیم. نگاه کنید! مستند بودن لزوماً به این نیست که ما به اتفاقاتی که بیرون افتاده وفادار باشیم. مخاطب‌­های این دوره ممکن است خیلی متفاوت از شما تفسیر کنند. مثلاً جاهایی به اتفاقات بیرونی وفادار بوده‌اید، ولی با درونیات آدم­‌ها خیلی آزادانه کار کرده‌اید. یعنی وقتی آقارحیم تیر می‌­خورد، دارد به ماجرایی در گذشته فکر می­‌کند که این دیگر کار شمای نویسنده است. چارچوب­‌های نگارش در حوزه مستندنگاری تدوین نشده است. این اشکال نویسنده‌­ها نیست واقعاً، یعنی ضوابط دخل و تصرف در حیطه تاریخ شفاهی خیلی مشخص نشده است.  ◀️محمدعلی آقامیرزایی (نویسنده): در این کتاب با ترکیب تاریخ شفاهی و خاطره به محصول سوم رسیدیم. این‌ها خاطرات مستند است. در جاهایی از کتاب سهم نویسندگی خود را ایفا کردیم و دراماتیزه کردیم و من به‌عنوان نویسنده از خودم تخیلی نکردم. در فصل‌بندی تعمد داشتیم که اسم برای فصل تعیین نکنیم چون کار روایی است و خواننده با شماره وارد شود و فصل و متن را لو ندادیم. پ.ن: متن کامل این جلسه را در سایت خبرگزاری کتاب ایران بخوانید: 🔗https://b2n.ir/a43817 https://www.instagram.com/p/Ck6DfG_OOlI/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚معرفی کتاب «باغ حاج علی»، خاطرات حاج مهدی سلحشور از دفاع مقدس، به قلم آقای «نوید نوروزی» در اخبار سیما ✅ کاری از انتشارات مرز و بوم https://www.instagram.com/reel/Ck-Gaecr7n0/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅ دست‌هایم را ببین... 🔴 برشی از کتاب «نبرد فاو» از چند ساعت پیش از شروع عملیات والفجر۸ در ۲٠ بهمن ۶۴ ◀️ در گوشه‌ای از منطقه عملیاتی، فرمانده لشکر ثارالله برای سرکشی و سامان‌دادن نیروها به میان گردان‌ها رفته است. نیروها هریک به کاری مشغولند و به‌صورتی پراکنده سرگرم آماده‌سازی خود، دسته، گروهان و گردان خویش هستند تا برای سه چهار ساعت بعد، پس از آغاز حمله، به ساحل دشمن یورش برند. فرمانده لشکر در میان افراد گردان ناگهان نگاهش به نوجوانی کم سن و سال می‌افتد، جلو می‌رود و او را به حضور می‌خواند. بسیجی نوجوان که یک روستایی است، کلاه کاسک او تا زیر ابروانش را فراگرفته و پیشانی‌بندش را هم روی آن نصب کرده، تجهیزات رزم را نیز به خود بسته است، کوله‌پشتی، حمایل، فانسقه، جیب خشاب و همه وسایل هم برای اندام او بزرگ جلوه می‌کند. ◀️ فرمانده لشکر نام، اسم گروه و مسئولیت وی را در عملیات می‌پرسد و پس از کمی صحبت می‌گوید: «تو بمان، بعدأ (به آن طرف اروند) برو» او متعجب می‌شود و ابتدا خونسرد نگاهی می‌کند و پس از اینکه متوجه می‌شود طرف مقابلش فرمانده لشکر است و دستور، دستور جدیست، در اندوه فرو می‌رود و می‌گوید: «آخر برادر ق ا س م ...» و برادر ق ا س م (فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله) می‌گوید: «به هیچ وجه نمی‌شود، می‌مانی و بعدا می‌روی» او که به شدت به گریه افتاده است، سر را به زیر می‌افکند. فرمانده که تحت تأثیر وی قرار گرفته و به همین دلیل او را نزد خود فرا خوانده بود، این بار نیز سخت متأثر گشته است. برادر بسیجی در حالی که همچنان اشک می‌ریزد با لحنی قاطع و برنده دستان خود را به فرمانده نشان می‌دهد و می گوید: «دستمو ببین برادر ق ا س م، من محصل نیستم. من بچه شهری نیستم، من با این دست‌هایم همیشه کار کرده‌ام، بیل زده‌ام، من می‌توانم بجنگم، بچه که نیستم نمی‌گذاری توی عملیات بروم.» فرمانده لشکر ثارالله در یک لحظه او را در بغل می‌فشارد و خود نیز با او گریه می‌کند. در واقع او حیران مانده است که چه بگوید، لذا با او خداحافظی کرده و سفارشش را به فرمانده گردان مربوطه می‌نماید. ۴۱_ثارالله ۸ https://www.instagram.com/p/Ck_NY_boh9-/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅ مخاطب به «یحیی» افتخار می‌کند 🔴 یادداشت ناصر ملایی بر کتاب «یحیی» ◀️ «یحیی» روایتی مستند از زندگی سیدیحیی رحیم صفوی از ابتدا تا پایان عملیات «الی بیت‌المقدس» است که محمدعلی آقامیرزایی به‌عنوان محقق و نویسنده، این کتاب را در ۴٠٠ صفحه به رشته تحریر درآورده است. شاید از سردار صفوی به‌عنوان کسی که بیشتر سال‌های عمرش را در کارهای مرتبط با مبارزه و نظامی‌گری گذرانده، انتظار داشته باشیم ریز به ریز روایت‌هایش در همین راستا باشد، اما اغراق نیست اگر بگوییم در بعضی‌ روایت‌ها، مخاطب یکباره بدون این‌که متوجه باشد با شادی‌ها و غصه‌های راوی در زندگی شخصی‌ او همراه می‌شود. یحیی سعی کرده بدون این‌که به حاشیه برود، زندگی خودش را خیلی ساده روایت کند؛ روایت‌هایی که صداقت اولین ویژگی‌ آن‌ها است. البته نوع روایت براساس پرسش‌های مطرح شده انجام می‌شود، بنابراین نباید از نقش محقق و نویسنده اثر هم غافل شد که با بهره‌گیری و چینش درست و اصولی حوادث مختلف و روایت‌ها براساس شناخت ذائقه مخاطب از تاریخ شفاهی جنگ، روایت راوی را برای مخاطب جذاب کرده است. ◀️ نویسنده بدون این‌که دخل و تصرفی در نوع روایت‌ها کرده باشد، تنها با جابجا کردن اِلمان‌های استنادی در اثر، ضمن حفظ صددرصد استناد، به‌خوبی توانسته صدای یحیی را به گوش مخاطبان برساند و این هنری است که به وضوح در کتاب یحیی دیده می‌شود. محمدعلی آقامیرزایی در این اثر بدون این‌که روایت‌ها را دچار پیچیدگی کند با بهره‌گیری از تجربه قلم‌فرسایی خود، ضمن حفظ لحن راوی، لغات را به‌خوبی به محاوره نزدیک کرده است تا مخاطبان خاص و عام فهم درست و واقعی از روایت‌ها به‌دست بیاورند. هر فصل کتاب «یحیی»، شروع و پایان‌بندی مطلوبی دارد و خط روایت ایجاد شده سعی کرده است در خوانش کتاب، محصول خوبی به مخاطب بدهد، چون مثل یک قصه خواننده را با خودش همراه می‌کند. ◀️ «یحیی» روایت تعهد یک فرمانده در دفاع از کشور و مسئولیت‌های زندگی شخصی اوست و البته همیشه دفاع از کشور را بر زندگی شخصی‌اش ترجیح داده است، اما این دلیل نمی‌شود از دلبستگی‌های زندگی غافل شود. مخاطب با خوانش روایت‌های کتاب خیلی راحت وارد دنیای یک فرمانده جنگ می‌شود؛ روایتی که با تصویرسازی ذهنی، او را با خودش همراه می‌کند. با فرمانده می‌خندد، می‌جنگد، نگران زندگی‌اش است و در نهایت به این به همراهی با کسی که با گذشتن از بسیاری از لذت‌های زندگی، از کشورش دفاع کرده، افتخار می‌کند. پ.ن: متن کامل این یادداشت را در خبرگزاری کتاب ایران بخوانید: 🔗 ibna.ir/vdciwyaprt1azp2.cbct.html https://www.instagram.com/p/ClD9NWGO-x3/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅ مادرم خم به ابرو نیاورد! 🔴 روایت حمیدرضا جلایی‌پور از شهادت برادرش محمدرضا جلایی‌پور توسط منافقین، به نقل از کتاب «تاریخ‌نگاران و روایان صحنه نبرد» ◀️ پنج مهر سال ۶٠ محمدرضا داشت از ساختمان سپاه تهران بیرون می‌آمد که ترور شد. آن روز منافقین خیابان ولی‌عصر را بسته بودند و هر حزب‌اللهی که گیر می‌آوردند شهید می‌کردند. محمدرضا همراه یکی از بچه‌های سپاه جلوی در ساختمان سپاه محاصره شدند. محمدرضا می‌توانست با موتورسیکلت فرار کند، ولی منافقین نفر دوم را با تیر زده بودند؛ زخمی شده بود و روی زمین افتاده بود. ◀️ محمدرضا آمده بود بهش کمک کند که منافقین از بالای یکی از ساختمان‌های بلند زدند توی قلبش و شهید شد. موقع شهادت ۲۶ سالش بود. زمانی که محمدرضا شهید شد، من کردستان بودم. اوج جنگ‌های کردستان بود و من تازه حکم فرمانداری مهاباد را گرفته بودم. سه روز بعد از اینکه رفتم مهاباد، محمدرضا شهید شد. حتی نتوانستم برای تشییع جنازه‌اش بیایم تهران. نمی‌توانستم آنجا را رها کنم؛ مسئولیت داشتم. ضدانقلاب هر روز توی شهر بمب می‌گذاشتند. ◀️ شهادت محمدرضا برای خانواده سنگین بود، ولی مادرم خم به ابرو نیاورد. محمدرضا که شهید شد، پنج ماه نکشید که خود مادرم برای زن‌داداشم شوهر پیدا کرد. خدا خیرش بدهد؛ پسر خیلی خوب و مؤمنی است. هنوز هم که هنوز است، برای ما مثل فامیل می‌ماند؛ هر برنامه و مراسمی که داشته باشیم می‌آید و شرکت می‌کند. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ https://www.instagram.com/p/ClJcK9FOigT/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅ «چشم هایی که نوشتند» یکی از بهترین کتابها درباره جانبازان قطع نخاع گردنی است 🔴گزارش جلسه نقد و بررسی کتاب «چشم‌هایی که نوشتند» ◀️آقای حسینعلی محمدی مجری کارشناس و منتقد کتاب ضمن اظهار تأسف از عدم حضور راوی که بخاطر برخی محدودیت‌های مرتبط با جانبازان قطع نخاع گردنی نتوانسته بود در جلسه حضور یابد با معرفی اثر، سخنان خود را آغاز کرده و به ذکر خلاصه‌ای از کتاب پرداخته و به نقد و بررسی صوری کتاب اشاره کردند. در ادامه آقای محمد کراچیان دیگر منتقد کتاب با اعلام این موضوع که «خواندن این کتاب چند روز خواب و خوراک را از من گرفت»، به شرح نظراتشان در مورد محتوای کتاب و سختی‌هایی که یک جانباز با آن دست به گریبان است اشاره کرده و صفحات تاریک و دشوار و مصیبت‌های زندگی راوی را بسیار غالب بر لحظات خوب زندگی دانستند گو اینکه انگار هیچ لحظه شادی‌آوری در زندگی وی نبوده و چرا راوی بیش از هر چیز به شرح دشواری‌ها و مصائب پرداخته است.  ◀️در ادامه و ضمن ورود تنی چند از مخاطبین به بحث و بررسی کتاب، علی هاشمی نویسنده «چشم‌هایی که نوشتند» با اشاره به آشنایی خود با راوی از سال‌های دهه ۶٠، منظور از این نشست را صحبت از خاطرات قهرمانی دانست که قریب به ۳۵ سال با عوارض ناشی از جنگ دست‌وپنجه نرم می‌کند و همچنان امیدوار و شکرگزار خداوند است. در این جلسه حاج محسن عزیزاللهی مدیر موسسه راویان فتح لنجان که خود از جانبازان دوران دفاع مقدس است با انتقاد از عملکرد برخی مسئولین بر این موضوع تأکید داشتند که «چرا نباید تنها خواسته یک جانباز قطع نخاع گردنی که آرزوی دیدار با رهبر معظم انقلاب است محقق شود؟!» و از تمامی عزیزان و دست‌اندرکاران تقاضا کردند که به هر نحو ممکن اگر می‌توانند زمینه این دیدار را فراهم کنند.    ◀️در پایان حسینعلی محمدی ضمن اشاره به این موضوع که کتاب خاطرات حاج کاظم سلیمیان ویژگی‌های فراوانی دارد و اصلاً در پی شعارزدگی نبوده و بسیاری از واقعیت‌های تلخ زندگی یک جانباز را به خوبی روایت کرده است، گفت: کتاب «چشم‌هایی که نوشتند» اگر برترین کتاب در روایت خاطرات یک جانباز قطع نخاع گردنی نباشد به‌طور قطع یکی از بهترین کتاب‌هایی است که تاکنون در این زمینه چاپ شده است. خاطرات حاج کاظم سلیمیان تحت عنوان «چشم‌هایی که نوشتند» تلفیقی از خاطرات خودنوشت راوی و روایت شفاهی خاطرات وی است که توسط انتشارات مرز و بوم و با مشارکت موسسه راویان فتح لنجان به چاپ رسیده و با استقبال خوانندگان خاطرات مواجه شده است. https://www.instagram.com/p/ClOxCy6o4mp/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅ «گیل‌مانا» به تاریخ امانت‌دار است 🔴 یادداشت محمدتقی عزیزیان بر کتاب «گیل‌مانا» ◀️ گیل‌مانا عنوان کتابی است که در گونه‌ی خاطرات و در نوع دیگرنوشت به تألیف درآمده است. این کتاب روایت سردار محمدعلی حق‌بین است از دوران دفاع مقدس که به قلم دکتر سیده نساء هاشمیان سیگارودی به چاپ رسیده است. عنوان کتاب از کلمات بومی زادگاه راوی و مؤلف گزینش شده است. نامی که ابعاد مختلفی دارد. قسمت اول عنوان (گیل) معرف فضای اقلیمی، زادگاه و زیست‌بوم راوی و مؤلف است. بخش دوم نام (مانا) حامل پیام مقاومت و تداوم ایثار است. . ◀️ از خصوصیات نثر گیل‌مانا، پرهیز و یا سعی نگارنده در پرهیز از افتادن در دام تکلف، تصنع و اجتناب از بازآفرینی متن است. نگارنده تلاش داشته که متن را از دل مصاحبه راوی، استخراج کند. این‌گونه هم به مخاطب احترام می‌گذارد و هم به تاریخ امانت‌دار است؛ اما گاه گونهٔ روایت راوی و استفاده او از کلمات رسمی، اداری و ادبیات نظامی، مؤلف را ناامید می‌کند. نگارنده در همان ابتدای کتاب، با حجم زیادی از کلمات اداری مواجه می‌شود و این یعنی راوی با سواد امروز و معلومات نظامی و اداری دارد خاطرات کودکی و نوجوانی را روایت می‌کند. مکانیزم و مدیریتی که نگارنده در مواجهه با این مشکل، به کار می‌بندد این است که در پاره‌ای از موارد، با یادآوری خاطرات کودکی، ترسیم و تصویر کردن ویژگی و مختصات محل زندگی او، سعی دارد متن را از ورطه‌ی رسمی و اداری و خشک‌گویی نجات بخشد و به‌نوعی نثر را صمیمی، دوستانه و منعطف‌تر نشان بدهد. ◀️ ترفند دیگری که مؤلف به کار می‌ بندد این است که مصاحبه را به زبان بومی انجام دهد. زبان مادری به‌مراتب بااحساس‌تر از زبان معیار است و بسیاری از عواطف در بستر زبان مادری با رعایت اقتصاد کلمات به‌راحتی بیان می‌شوند. مؤلف در تألیف کتاب که زبان معیار را برمی‌گزیند، از کلمات بومی در هم‌نشینی واژگان رسمی و اداری، بهره می‌گیرد؛ اما وفور کلمات رسمی جز فرصتی اندک، مجالی به واژگان بومی نمی‌دهد و کلمات: تلار، بووا، اجی و… زورشان به فضای رسمی روایت نمی‌رسد. یکی از نکاتی که در بیشتر کتاب‌های خاطرات به چشم می‌آید و آزاردهنده است، وفور جملات موازی است. گاهی یک پاراگراف از یک کتاب خاطره را می‌توان در دو جمله، خلاصه کرد. گیل‌مانا نیز از این غائله مستثنی نیست. پ.ن: متن کامل این یادداشت را در سایت مشرق نیوز بخوانید: 🔗 mshrgh.ir/1172279 https://www.instagram.com/p/ClRIiiguLqJ/?igshid=MDM4ZDc5MmU=
✅ میدان راه‌آهن شده بود قتلگاه 🔴 روایت زینب دریکوند از بمباران ۴ آذر ۶۵ در اندیمشک ◀️ با هر توقف قطار، ایستگاه راه‌آهن غلغله می‌شد از رزمنده. آقاممد روزهایی که بیمارستان نمی‌رفت، توی ایستگاه کار می‌کرد. شده بود راهنمای رزمنده‌ها؛ گرمابه، سپاه، بازار و محل‌های اسکان را بهشان نشان می‌داد. آن روز خانه نبود. من هم کسالت داشتم. نرفتم رخت‌شویی، نزدیک ظهر صدای آژیر خطر و بمباران هواپیماها بلند شد. بچه‌هایم خیلی می‌ترسیدند. دویدیم توی خیابان. هرکس به‌طرفی فرار می‌کرد. ◀️ هواپیماها دسته‌دسته می‌آمدند. بمب می‌ریختند و می‌رفتند. صدای جیغ و گریهٔ بچه‌ها و شیون مادرها زیاد و زیاتر می‌شد. آقای قربان‌زاده همسایه‌مان بود. خانوادهٔ خودش و ما را سوار تویوتا کرد و برد جادهٔ سد دز. مردم پیاده و با ماشین به‌سمت بیابان فرار می‌کردند. هواپیماها هنوز داشتند بمب می‌ریختند. آسمان پر از دود و آتش بود. توی مسیر مردم به همدیگر می‌گفتند: «ایستگاه راه‌آهن رو زدن خیلی‌ها شهید شدن.» دلم هری ریخت.  یکی‌دو ساعت توی بیابان ماندیم. بعد برگشتیم خانه. درونم آشوب بود. زنگ زدم راه‌آهن. کسی گوشی را برنداشت. به سپاه زنگ زدم. محمدعلی ابراهیمی همکار محمد جواب داد. بعد از کلی طفره رفتن گفت: «حا‌ج‌خانم، خدا صبر بده. درویش‌عالی توی راه‌آهن خواسته رزمنده‌ها رو پناه بده که خودش شهید می‌شه.» ◀️ جلوی چشم‌هایم سیاه شد با بغض خداحافظی کردم و زدم زیر گریه. یک لحظه تمام خاطراتم با آقاممد عین فیلمی از جلوی چشمم رد شد. همه‌اش محبت بود و خوبی. خیلی دوست داشتم بروم جایی را که شوهرم شهید شده ببینم. هرچه اصرار کردم بچه‌ها اجازه ندادند. چون ۴ آذر ۶۵ میدان راه‌آهن شده بود قتلگاه و تا چند روز جوی‌ها پر از خون بودند. موقع تشییع رفتم زیر تابوتش. قبل از اینکه او را بگذارند داخل قبر، کفنش را باز کردم و بهش گفتم: «به خدا می‌سپارمت. خواهش می‌کنم تو هم اون دنیا شفاعتم کن.» حالم اصلا خوب نبود. چند روز بعد توی خواب بهم گفت: «شفاعتت می‌کنم.» ۶۵ https://www.instagram.com/p/ClWJVpVSCCF/?igshid=ZmRlMzRkMDU=
✅ دختری که زنده از سردخانه بیرون آمد 🔴 برشی از کتاب «محصلان مدرسهٔ عشق» درباره دختران جانباز دفاع مقدس ◀️ فرشته چترعنبری یکی از دختران دانش‌آموزی است که در سال اول جنگ تحمیلی ابتدا در ۱۲ سالگی به همراه خواهرش در حال بازگشت از مدرسه به خانه بود که بر اثر انفجار بمب از ناحیه دست راست مجروح و بعد از انتقال به بیمارستان شهدای عشایر به علت کمبود امکانات دچار پارگی شریان‌های دست و خونریزی شدید شد و به حالت اغما رفت و به سردخانه منتقل گردید اما درنهایت زنده از آنجا بیرون آمد. در مرحله دوم هم در عملیات مرصاد در اسلام‌آباد مجروح شد و با بمباران پست امدادی از ناحیه شنوایی و ریه دچار آسیب شد و باز به کما رفت و جریان یافتن خون او را به اتاق جراحی برده و بعد از ۲۲ عمل جراحی زنده مانده اما دست راستش را قطع کردند. خانم چترعنبری که برادرش احمد هم در سال ۱۳۶۳ در جبهه شهید شده است، اکنون جانباز ۵۵ درصد است و با داشتن دکترای علوم سیاسی در حوزه دفاع مقدس ۳۰ کتاب تألیف کرده است. ◀️ یکی دیگر از دختران این سرزمین که به سبب قساوت مزدوران بعث عراق در ۷ سالگی جانباز ۷۰ درصد شد. خانم حبیبه کارزار است که بر اثر بمباران تبریز در ۲۹ دی ۱۳۶۵ توسط هواپیماهای عراقی به‌شدت مجروح و بخشی از اعضا و جوارح خود را از دست داد. او که برای نجات دخترعموی چند ماهه‌اش به درون خانه رفته بود، بر اثر اصابت بمب به خانه عمویش پای چپ خود را از دست داد و اعصاب دست چپ وی نیز از بین رفت و اکنون نیز چندین ترکش در سر دارد. البته آن کودک به خاطر فداکاری خانم کارزار نجات یافته و اکنون مادر دو فرزند است. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ https://www.instagram.com/p/Clbd_gvu27w/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅ «دیدبان تاریخ» صرفا بازگویی خاطرات نیست! 🔴 برشی از یادداشت خانم لادن عظیمی بر کتاب «دیدبان تاریخ» ◀️ کتاب «دیدبان تاریخ» یکی از آثاری است که با تکیه بر خاطرات سال‌های انقلاب و جنگ گردآوری شده است. دیدبان تاریخ در واقع مستندی روایی از زندگی شهید اسحاقی است که از زبان سوم شخص و زاویه دید سوم شخص ناظر برای مخاطب روایت‌گری می‌کند. انتخاب این زاویه دید با توجه به سوژگی شهید اسحاقی و بهره گرفتن از خاطرات راویان متعدد مناسب‌ترین شیوه روایت برای این اثر است.  اما آنچه کتاب را از اهمیت برخوردار و جامه تاریخ شفاهی و مستند روایی را بر تن آن برازنده می‌کند؛ نه شیوه روایت که اطلاعاتی است که کتاب در اختیار مخاطب قرار می‌دهد. در حقیقت کتاب علاوه بر اینکه روایتی از زندگی شهید اسحاقی است؛ شرح حالی از زمانه زیست او نیز محسوب می‌شود. در واقع آنچه با خوانش خاطرات محمد اسحاقی عاید مخاطب می‌شود؛ فراتر از خاطرات صرف یک رزمنده است. ◀️ نویسنده با ارائه شرح و توصیفات نسبتاً مبسوط از برهه تاریخی که خاطرات در آن رقم می‌خورند چهره‌ای از ایران دهه پنجاه و بیش از آن ایران دهه شصت به مخاطب عرضه می‌کند. این امر تنها محدود به «زمان» وقوع حوادث نمی‌شود بلکه از حیث جغرافیا و «مکان» وقوع رخدادها نیز می‌تواند اطلاعات جالب توجهی را با مخاطب به اشتراک بگذارد. به طور مثال در بادی امر که بخش زیادی از خاطرات در رشت رقم می‌خورد؛ مخاطب با بسیاری از حوادث روزهای انقلاب که در رشت رخ داده است آشنا می‌شود. این پیش‌برد خاطرات در بستر توصیفات به اندازه و کافی از موقعیت زمانی و مکانی وقوع آن‌ها، مهم‌ترین حسن کتاب است. ◀️ کتاب در لابه‌لای بازگویی خاطرات به مقوله شخصیت‌پردازی بی‌توجه نیست و به طور نسبی از عهده این امر برآمده است. در حقیقت نویسنده حین تنظیم خاطرات از ابعاد شخصیتی افراد غافل نشده و ویژگی‌های شخصیتی‌شان را در اثر گنجانده است. از این رو ما در دیدبان تاریخ، خلاف بسیاری از آثار مستند و خاطره‌نویسی، با تعدادی شخصیت بدون بعد و مقوایی مواجه نیستیم. در مجموع باید بگوییم کتاب دیدبان تاریخ اثر قابل قبولی است که می‌تواند مخاطب را با خود همراه کند و به سال‌های پر التهاب تاریخ معاصر ببرد. اما اینکه کتاب چقدر می‌تواند مخاطبی را که به طور کامل با تاریخ آن سال‌ها بیگانه است با خود همراه کند؛ سوال مهمی است که نه تنها از نویسنده بلکه باید از تمام فعالان حوزه تاریخ شفاهی پرسیده شود. پ.ن: متن کامل این یادداشت را در خبرگزاری مهر زیر بخوانید: 🔗http://mehrnews.com/xYmCQ https://www.instagram.com/p/ClgpYDLOgF6/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅این‌ها گلگون کفنان مدرسهٔ عشقند 🔴برشی از کتاب «محصلان مدرسهٔ عشق» درباره دانش‌آموران شهید دفاع مقدس ◀️چهارم آبان ۱۳۶۲ مدرسه راهنمایی حمدالله پیروز در بهبهان توسط مزدوران عراقی بمباران شد. دقایقی قبل از بمباران یکی از معلمان مدرسه به نام محمدطاهر خلفیان درباره فلسفه شهادت در راه خدا برای دانش‌آموزان صحبت می‌کرد که با انفجار مهیبی همه دانش‌آموزان کلاس به‌اتفاق معلم خود به شهادت رسیدند. تنها بازماندهٔ آن حادثه نیز که روایتگر صحنه بود پس از بهبودی نسبی بارها به جبهه رفت تا سرانجام سه سال بعد در جریان کربلای ۵ به جمع دوستان و معلم شهیدش پیوست. تعداد زیادی از دانش‌آموزانی که در حیاط مدرسه مشغول بازی بودند نیز زخمی و مجروح شدند. ◀️روز ۲٠ دی ۱۳۶۵، موشک‌های زمین به زمین صدامیان دبستان امام حسن مجتبی (ع) بروجرد را هدف قرار دادند. محمود روزبهانی، مدیر مدرسه می‌گوید: بالای سکویی که در مقابل صفوف دانش‌آموزان بود، قرار گرفتم تا مراسم ظهرگاهی مدرسه آغاز شود و از سویی گروه سرودی از دانش‌آموزان نیز آمادهٔ خواندن سرود خود در تقدیر از پیروزی‌های رزمندگان اسلام در روزهای اخیر بودند که به یک‌باره قیامتی برپا شد و صدای مهیبی من را به چند متر آن‌طرف‌تر پرتاب کرد. چشم که باز کردم تاریکی مطلق بود و همهٔ بچه‌ها به هر ترتیبی که بود تلاش می‌کردند خود را از این مهلکه نجات دهند. او می‌افزاید این حمله به تلافی شکست ارتش بعث عراق در عملیات کربلای ۵ صورت گرفته بود. ◀️دبستان ثارالله شهر میانه در روز ۱۲ بهمن ۱۳۶۵ مورد حمله مزدوران بعثی قرار گرفت. فاطمه منتظری می‌گوید: «روز واقعه، به مناسبت شروع دهه فجر جشن داشتیم. دقایقی قبل از بمباران زنگ زدند و گفتند آژیر قرمز را بزنید. مدرسه پناهگاه نداشت و بچه‌ها همان وسط حیاط مدرسه پخش شده بودند. روی پشت‌بام ساختمان سپاه بچه‌های پاسدار پدافند هوایی را آماده می‌کردند که به یک‌باره بمباران آغاز شد. خلبانان عراقی چون می‌دانستند که شهر میانه پدافند هوایی ندارد با خونسردی تا جایی که می‌توانستند پایین آمده بودند. به‌طوری که من خلبان جنگنده را می‌دیدم حتی افتادن بمب روی سقف آزمایشگاه را دیدم. وقتی به کشته‌های مدرسه نگاه می‌کردم چون آتش و دود، همه‌جا با هم دیده می‌شد صحنه عاشورا را برایم تداعی می‌کرد. پشت حیاط یک منبع نفت بود؛ که بعضی بچه‌ها هول‌شده و زیر آن پناه گرفته بودند. این منبع نزدیک ساختمان آزمایشگاه هم بود. وقتی بمباران شد همهٔ بچه‌هایی که آنجا بودند در آتش سوختند. 🔗لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ https://www.instagram.com/p/Cll9-3VORHI/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✅ این عهد تا آخر عمر بر ذمه ماست 🔴 روایت محمدحسن حمزه و علی همتی از عهدنامه‌ای که ۲۲ رزمنده سمنانی آن را امضا کردند ◀️ علی همتی: بنا بود آماده شویم برای عملیات بدر دقیقاً همان موقع داستان «عهدنامه» پیش آمد. بچه‌ها تصمیم گرفتند با هم عهدی ببندند گفتیم معلوم نیست که بعد چه پیش بیاید. به هم قول دادیم هر که نامش در عهدنامه نوشته شود در صورت زنده ماندن، باید تا آخر عمر برای بقیه نماز بخواند در صورتی هم که شهید شود باید بقیه را شفاعت کند. این مضمون عهدنامه بود. البته کلی سرِ محتوای آن بحث کردیم تا درست از آب دربیاید؛ از جمله در انتخاب کلمات، آیه و مطالبش. خیلی‌ها امضا نکردند می‌گفتند: «تکلیف داره.» ولی ما امضا کردیم. شاید اگر ما هم خوب به مضمونش فکر می‌کردیم، امضا نمی‌کردیم. عهدنامه در تاریخ چهارم آبان ۶۳ نوشته شد در شهر مهاباد. البته یکی‌دو روز طول کشید تا همه از آن باخبر شوند و بیایند امضا کنند. بعضی‌ها هم امتناع کردند و زیر بار چنین مسئولیت سنگینی نرفتند. شاید آن‌ها درست می‌گفتند. در مجموع بیست‌ودو نفر امضایش کردند که پنج نفر از آن‌ها شهید شدند: شهید حسین نوچه، شهیدعسکری رضا کاظمی، شهید امید صفایی، شهید سعیدرضا عربی و شهید کاظم عاملو. ◀️ محمدحسن حمزه: کاظم عاملو دو رکعت را شروع کرده بود؛ این نماز به برنامه ثابت هر روزه‌اش مربوط می‌شد. دو رکعتی که بعد از نوشتن آن کاغذ بر ذمهٔ ما بود و معمولا بعد از نماز واجب می‌خواندیم. وقتی بچه‌ها آن را در سنگر نوشتند، امضایش کردیم. اصل این سند در ستاد کنگره شهدای استان سمنان موجود است؛ همان عهدنامه‌ای که می‌گفت هرکس شهید شد باید بقیه را شفاعت کند و درغیر این‌صورت هر روز به‌نیت همگی نماز بخواند و ثوابش را به بقیه هدیه کند؛ زنده یا مرده. سال‌هاست که از نوشتن عهدنامه می‌گذرد و ما تاکنون یک روز هم آن نماز را ترک نکرده‌ایم؛ نمازی که حتی در صورت فراموشی می‌بایست قضای آن را به جای آورد؛ چون عنوانِ عهد و نذر را پیدا کرده. همۀ ما دل خوش به شفاعتی هستیم که قولش را در آن گرفته‌ایم. 🔗 لینک فروش کتاب: http://shop.hdrdc.ir/ https://www.instagram.com/p/ClteKcJODMr/?igshid=YmMyMTA2M2Y=