✅ دستورالعمل هفتهی اول:
«تفکرتان را واضح سازید»
برای روشنشدن مسأله، لطفاً دو صفحهی بالا را بخوانید.
@paknewis
.
📌راهبردهایی برای شفافسازی تفکرتان:
۱.نکتهها را یکی یکی بیان کنید.
۲.منظورتان را با جزئیات شرح دهید.
۳.در مورد تفکرتان مثالهایی عینی از زندگی بیاورید.
۴.با استفاده از قیاس و تشبیه به دیگران کمک کنید تا اندیشههای شما را به چیزهایی که از پیش میدانند پیوند بزنند.
مثال:
تفکر انتقادی مثل پیاز است. لایههای بسیاری دارد. درست در همان لحظهای که خیال میکنید اساساً آن را فهمیدهاید، متوجه میشوید که لایهی دیگری هم هست، و باز هم لایهای دیگر و لایهای دیگر... .
@paknewis
.
هدایت شده از شیخ غیرمفید
اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی
دو کاپ قهوه که داند هزینهاش چند است؟
«مگر کسی که به زندان عشق در بند است»
هزار کاج شبیه دماغ دوست بُوَد
«کدام سرو به بالای دوست مانند است؟»
به یار بیجنم و بیشعور ما گویید
«که برشکستی و ما را هنوز پیوند است»
سونا، جکوزی و استخر جای خود دارد
«به خاک پای تو «وان» هم عظیم سوگند است»
اگر چه دیدن تو وحشتم بیفزاید
«هنوز دیده به دیدارت آرزومند است»
به احتمال قوی عشق تو چنان تبر است
«بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست»
تویی که در کچلی شهرهای میانهی شهر
«به زیر هر خم مویت دلی پراکند است»
چقدر از تو شکایت شده خدا داند
«چه دستها که ز دست تو بر خداوند است»
هزینهی دو عدد گوشوارهی دلدار
«بیا و بر دل من بین که کوه الوند است»
غلط نموده و گل خوردهاند آنان که
«گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است»
#شیخ_غیرمفید + #سعدی
@sheikh_ghm
📌شنبه /اول اردیبهشت
...سلام از اولین روز دومین ماه بهار از سومین سال قرن 15 هجری شمسی. سلام از اردیبهشت زیبا.*
خوشحالم که یه ماه جدید شروع شده. خوشحالم چون اول هر ماه فکر میکنم این ماه میتونه اتفاقای جدیدتر و بهتری بیفته. در هر شروعی همین حسو دارم. شروع سال، شروع ماه، شروع هفته.
امروزم که هم شروع هفته س و هم شروع ماه. از شروع سالم خیلی نگذشته.
الان دلم میخواد نفس عمیق بکشم.
کشیدم.
امروز تولد محمدحسنم هست.
کلی کار دارم.
این ماه میخوام علاوه بر برنامهریزی جمعهها، اول هر روز لیست برنامههامو اینجا هم بنویسم و در طول روز بهش مراجعه کنم.
📌دست جناب ادیسون درد نکنه
این عنوانی بود که همین الان در حین نوشتن به ذهنم رسید. چرا؟
چون نمونهی یکی از تمرینای کارگاه دیروز در مورد خواب بود.
گفتم استفادهی خوب از دورهها، یاد کارگاه افتادم و اینکه تصمیم دارم تمریناشو بیشتر انجام بدم.
یکی از کارای هرروزهم باید این باشه که آخر شب به اینجا سر بزنم و هرآنچه از صبح نوشتمو مرور کنم و بر طبق اون برای فرداش برنامهریزی کنم.
اول صبح چه خوبه. آدم حس میکنه همه جا روشنه و همهچی پیش چشمش واضحه.
تا حالا فکر کردی اگه ادیسون برقو اختراع نمیکرد چیمیشد؟
(اگه یاد یوسفتیموری افتادی که میگه: «خب یکی دیگه اختراع میکرد.» بعدم غش میکنه از خنده، احتمالا دهه شصتی هستی)
تو فکرام باز به این نتیجه میرسم که قدیما که شب تاریک بود بهتر بود. چون ملت سریع میخوابیدن و با روشن شدن هوا بیدار میشدن.
پیش از ظهرم لابد قیلوله میکردن به روش اسلامی.
خواب نیمساعت به ظهر خیلی خوبه برام، چون برخلاف ساعتای دیگهی روز اصلا خواب بیربط نمیبینم.
ساعتای خواب در کیفیت خواب مهمه.
خواب شب و بیداری روز.
الان خواب باز داره میاد سراغم.
مساله این است.
امان از این خواب. من بالاخره درستش میکنم. میتونم و تا حالا هم قدمای خوبی برداشتم.
باید حسابی مواظب باشم تابستون و تعطیلیها هم ساعت خوابم به هم نخوره،
مهمون و مسافرت اگر بگذارند.
دیشب به طرز عجیبی خوابم نمیبرد. دلم میخواست برم از ... ملاتونین بگیرم ولی اونم خواب بود. چشم دردم گرفته بودم با این که گریه نکردهبودم.
خیلی غلت و واغلت زدم تا خوابم برد.
میگن صبح عروسیتم که باشه، وقتی خوابت میاد لای چشمتو باز میکنی با خودت میگی «ولش کن، پسره همچین مالی هم نبود.» بعد دوباره به خواب ناز فرومیری.
واقعاً اهمیت کارها در هنگام خوابآلودگی برام کمرنگ میشه.
میم یه پیام باحال دادهبود. نوشتهبود با کانالت خیلی حال میکنم. نوشتههاتو میخونم و قیافهتو تصور میکنم که خیلی جدی و با یه تهخندهای میگی، غش میکنم.
با مزه بود تصویرش.
بر آن شدم که دوباره شروع کنم از یادداشتای روزانهم منتشر کنم.
البته گفتم که دوستندارم احساساتمو زیاد بروز بدم. به نظرم با این کار آدم آسیبپذیرتر میشه.
25 دقیقه نوشتم و هم اکنون خواب بر من مستولی گشت.
درستش میکنم.
پ.ن:
بسیاری از آزادنویسیهای من در قالب نامه است.
۰۱/اردیبهشت/۰۳
#آزادنویسی
#هرروزنویسی
@paknewis
.
#تمرین #تفکرنقاد
📌تشبیهی برای روشن شدن مطلب:
برنامهریزی برای من، مثل دیس برنج سر سفرهی مهمون برای باباس.
ربطش اینه که اگه یه دیس برنج و دو ظرف خورش و بقیهی مخلفات اضافه نیاد، بابا میگه حتماً غذا کم بوده برای مهمون.
منم اگه حداقل دوتا از کارای امروزم نمونه برای فردا، با خودم میگم نکنه برنامههام کم بوده برای امروز؟
(این مفید بود؟ یا بیشتر مساله رو پیچیده کرد؟)
کلمهی امروز:
#اکنونیدن = بهروزرسانی
📌تجربهی پختگی
به لطف اداری بانوان اولین تجربهی پختگی امسال رو کسب کردم: رفت و آمد در آفتاب داغ قم.
امان از این اداری بانوان
چرا عاخه کار راه نمیندازین؟
همیشه سیس زیردستی رو دارن که از مواخذهی مافوق می ترسه.
📌۸۸٪ مطمئنم
هشتاد و خوردهای درصد مطمئن شدهام که برای جلوگیری از آسیب بیشتر، بهتر است حتیالمقدور احساساتمان را پنهان کنیم.
غم، شادی، خشم، ترس،...
از هر کدام به نمونههایی بیندیشید که فکر میکنید اگر پنهان میکردید به نفعتان بود.
به همین سادگی.
#آزادنویسی
#نکته
@paknewis
.
📌یکشنبه / 2 اردیبهشت
ساعت 5:30
دیروز روز شلوغی بود، پر از کار و مهمون. ایدههای خوبی در حین پیادهروی به ذهنم رسید ولی نشد که سر فرصت بشینم و سرهمشون کنم.
بعدش رفتم به یک امور اداری و چند ساعت اونجا معطل شدم به جهت کار راه ننداز بودن کارمندجماعت.
نه خانوما و نه آقایون.
این وسط، تا آقای غ از جلسه بیاد، رفتم یه سرم به نونقاف و فت عزیزم زدم و خیلی خوش گذشت.
دربارهی فبک هم حرف زدیم و اتفاق خوبی افتاد.
ملاقات با این دوستان همیشه مثل نوشیدنی انرژیزا عمل میکنه.
از اونم بهتر، هم سرحال میشم و هم پرانگیزه.
کاش همونجا تمرین هفتهی اول رو هم شروع میکردم.
هرچی به دیروز فکر میکنم شلوغه.
مراسم کادوکنون و بادکنک بادکنون و بقیهی قضایا.
✅انگار آدم یه چیزایی رو به روی خودش نمیاره بدتر میشه.
منظورم این نیست که طرف پر رو میشه منظورم اینه که گلهها تو دل آدم جمع میشه و به شکل بدتر و اعصابخوردکنتری خودشو نشون میده، پس بهتره همون شکل غر زدن و اعتراض رو بپذیریم تا به سردشدن نرسیم.
✅امروز با طراح سایتم جلسه داشتم که باز کنسل کرد. قرار بود همه چیو یادم بده و منم همه رو یادداشت کنم که یادم نره. ولی موکول شد به سه شنبه.
می خواستم تمرین امروزو اونجا اجرا کنم. یعنی حرفای خودشو که احتمالا برام مبهم بود دوباره تکرار کنم. این تمرین درست بود؟ یا فقط باید بحث عقلی و استدلالی باشه تا جواب بده؟
به هر حال که نشد.
پس باید برای خودم توضیح بدم.
✅عصبانی که میشم سرعت میگیرم.
هم در نوشتن هم در نظافت.
تند و تند مینویسم و از این بابت خوشحالم. خوشحالم که عصبانیام.
حالا که کسی را نیافتم با او حرف بزنم و حرفش را تکرار کنم و از او بپرسم :«درست فهمیدم یا نه؟» با خودم حرف میزنم و سعی میکنم افکارم را برای خودم شفاف کنم.
ولی مگر من هر روز همین کار را نمیکنم؟
همینها که هر روز مینویسم قدم مهمی در شفافسازی افکارم برای خودم است.
باید همین را ادامه دهم.
ضمن این که همیشه این تمرین را به خاطر داشته باشم.
خیلی از ناراحتیهایم به خاطر همین ناشفافیت است.
از چیزهایی ناراحت شدهام که برایم شفاف نبودهاست.
از چیزهایی عصبانی شدهام که اصلاً وجود نداشتهاند.
نه من کودن نیستم. خیلی چیزها را از روی قرائن میفهمم.
منظورم از شفافیت این نیست که توجه به قرائن و شواهد را یکسره کنار بگذاریم و منتظر باشیم کسی بیاید مستقیمن منظورش را به ما بگوید.
خیلی چیزها را از روی قرائن حدس می زنیم و این خود نوعی استدلال است.
اما توهم هم بیکار نمینشیند.
سعی میکند این وسط موش بدواند. تصوراتی را که استدلال نیست و قرائنی را که قرینه نیست، به خوردم میدهد.
نمی دانم چرا ذهنم انقدر به سوی توهم و تخیل مایل است.
با اینکه من تلاش میکنم او را به سوی تفکر بیشتر وادارکنم و به استدلال عاقلانه عادت دهم.
ایجاد این عادتها بسی سخت است و من این سختی را بسیار میپسندم.
✅با این حساب، عصبانیت حس دوگانهای است:
به کارهایی که نیازمند سرعتاند سرعت میبخشد و کارهایی را که به آرامش نیاز دارند معوق میکند.
به هر حال امروز خوشحالم که عصبانیام.
به «سرعت» احتیاج داشتم.
از دیروز سعی کردم کارهایم را سرعت ببخشم.
کمی سرعتبخشیدن شاید به ظاهر تاثیری در انجام کارهای بیشتر نداشته باشد اما تاثیرش برای من این است که در ذهنم چراغی روشن میشود، چراغی که مدام یادآوری میکند: «بجنب وقتی برای هدردادن نداری.»
به این یادآوریکنندهی درونی نیاز داشتم. پس به کارهایم سرعت میدهم. حتا اگر عصبانی نباشم.
همیشه که یک نفر پیدا نمی شود آدم را عصبانی کند. گرچه شکر خدا تعدادشان هم کم نیست.
وقتی عصبانیام حوصله ندارم برای خودم توضیح بدهم که چرا عصبانیام.
چهرسد به اینکه بخواهم برای دیگری توضیح بدهم. راحتترم که بنشینم و حرصم را بخورم.
وضوح و شفافیت همه جا هم به درد نمیخورد.
نویسندهی کتاب هم گفته «تفکرتان را واضح کنید» نگفته که «احساساتتان را واضح و شفاف کنید» آن هم برای دیگران.
مینویسم و آرام میشوم . مینویسم که با آرامش بیشتری به خواب بروم.
. مینویسم و آرام که شدم با سرعت کم به خواب میروم.
✅خوشحالم که عصبانی نیستم.
همیشه هم نمیشود با سرعت رفت.
با مغز میرویم توی در و دیوار.
صفر تا صد من گاهی چند ثانیه است. به دل نگیر ... جان.
حالا چرا عصبانی نیستم؟
بماند.
پ.ن:
روز دوم اردیبهشته و من در فایل این ماه فعلن 4483 کلمه نوشتم.
خوشحالم.
#تمرین
#تفکرنقاد
#یادداشت
#آزادنویسی
#هرروزنویسی
#ازاحساسات
@paknewis
📌دوشنبه/ ۳/اردیبهشت
۱.مدتها منتظرش بودم ولی حالا که دارمش افتاده کنج قفسهی کتاب.
کتاب «زبان آدم»و میگم.
خیلی دنبالش گشتم تا پیداش کردم.
امروزم دست گرفتمش ولی اصلاً حسش نیومد.
ناگزیر پناهبردم به داستان.
گزیدهی آثار چخوفو با خودم بردم جیمجیم و توی سروصدای زیاد، شروع کردم به خوندن.
قصدم فقط داستان بود، ولی تو مقدمه گیرکردم، نتونستم از مقدمهی جالب احمد گلشیری بگذرم.
یه طرحی هم توی سایت داشتم به نام «صد روز با چخوف»، که حالا فکر میکنم اگه بخواد به عملیشدن نزدیکتر بشه بهتره بگم «۴۰ روز با چخوف»
میخوام کامل تو فضای کاراش قرار بگیرم.
۲. با بعضی از آدما که نشست و برخاست میکنی، اصلا دیگه روت نمیشه تنبل و بینظم باشی.
۳. دوتا بال، قرار نیست کار رو برای هم آسونتر کنن. به هر حال پرواز کار سختیه، اونا قراره به هم کمک کنن که کار بهتر و بی نقصتر پیش بره.
دو بال، دنبال راحتی نیستن؛ دنبال اوج گرفتنن.
۴.بهتره صبحا تو سکوت مقالهی سایتو بنویسم، بقیهی نوبتهای روز، بقیهی انواع نوشتن رو امتحان کنم.
۵. بچه طفلکی فوبیا گرفته از دیشب، میترسه بخوابه من دوباره تو خواب بخوام گوشوارههاشو به زور گوشش کنم.
این گوشواره هم داستانی شده.
چه کاریه آخه؟
مامانجونم اینجور وقتا میگفت «بکُشمو خوشگلم کن»
۶.میخوام فکر کنم یک عدد «برنامهنویس» هستم و برای انجام کارم مجبورم هرروز ساعتها پشت میز بشینم و کار کنم.
اون ماگ قهوهی من کو؟
۷.به کارای مهم امروزم رسیدم و یه پروژهی بافتنی رو هم بالاخره تحویل دادم.
من همیشه معتقدم لذتی که در تمام کردن یک کار طولانی هست در انتقام نیست.
۸. از عکس خودم خوشم نمیاد.
۹.از همون وقتا که دانشآموز دبیرستانی بودم، با خودم میگفتم خوشبه حال معلمایی که دانشآموزا دوستشون دارن.
میدونستم که خیلی حس خوبی داره.
هنوزم میگم.
۱۰.«مگه من چه گناهی کردم؟» یکی از مزخرفترین سوالای دنیاس.
«چرا من؟» از اونم بدتره.
معنیش اینه که حاضریم هر کس دیگهای بجز خودمون این بلا سرش بیاد ولی سر ما نیاد.
۱۱.با اینکه نمیدونیم چی پیش میاد ولی هستیم و توی راه میمونیم. این مهمه. برای این باید خیلی از خدا کمک خواست.
#تمرین #تفکرنقاد
۱۲. یکی از دوستان در کانال تلگرامش نوشته بود:
«من با تمام نشدنهایی که یک سرشان به مصلحت و حکمت و قسمت وصل شود، سر جنگ دارم...»
بهش فکر کردم. تازه نیست ولی باید خیلی بهش فکر کرد.
وقتی به نمونههایی از «نشدنها» فکر میکنم، میبینم با اونهایی که در اختیار من نبوده، سر جنگ ندارم. نمیتونم سر جنگ داشتهباشم.
میتونم براش اسمای مختلف بذارم یا دلیلهای مختلف بتراشم ولی نمیتونم سر جنگ داشتهباشم.
به هر حال باید بپذیریم قدرتمون محدوده. کم نیست ولی محدوده، و یه جاهایی نباید بجنگیم.
گاهی تسلیمشدن عاقلانهتره.
#آزادنویسی
#هرروزنویسی
#نکته
#یادداشت
@paknewis
#حافظ
#بیت
درین عالم اگر سودیست با «درویش خرسند» است
خدایا! منعمم گردان به «درویشی» و «خرسندی»
✅نظر شما چیه؟
پ.ن:
۱.«درویشی» به نظرم بیشتر معنای «زهد» میده تا «فقر»؛
درویشی به معنای فرقه و اینجور چیزا هم که اصن حرفشو نزنیم.
۲.بعضی بیتها صبحِ اول صبح میان میشینن تو ذهنم و تا یه جایی خرجشون نکنم، دست بردار نیستن.
دلیل خاصی هم ندارن.
@paknewis
.
📌سهشنبه / ۴ اردیبهشت
۱.دوستدارم آدم بیدردسری باشم برای دیگران.
دوستدارم اگر برای کسی آدم دردسرسازی شدهام، به اطلاعم برساند و ترجیحاً بگوید چه دردسری تا زحمت را کم کنم.
اگر هم توضیح نداد خیالی نیست، بازهم حتیالمقدور رفع زحمت میکنم.
دوست ندارم به خیال اینکه آدم بیدردسری هستم با کسی معاشرت کنم و بعد بفهمم اشتباه کردهام.
...
۲. بادِ حسابی خنکی میاد و بارون برگ.
(این سفیدگردالیریزا که به نازکی بال سنجاقکه اسمشون چیه؟ مال کدوم درخته؟)
احساس آنشرلیبودن به آدم دست میده؛
دوست دارم دستامو شکل اون دختر موقرمز توی هم قفل کنم و به صدای نصرالله مدقالچی گوش بسپارم که میگه:
آنه!
اکنون آمدهام تا دستهایت را به پنجهی طلایی خورشید دوستی بسپاری…♪♪
و در آبی بیکران مهربانیها به پرواز درآیی…♪♪
و اینک آنه!
شکفتن و سبزشدن در انتظار توست...
(البته اگه صدای لطیفتری بود بهتر بود با احترام به آقای مدقالچی.)
۳.میگم بعضی کفشا با این قیمت سرسامآور، نباید از تکنولوژی نانو بهرهمیبردن که لازم نباشه دم به دیقه بشوریمشون؟
واقعاً که!
۴. اینکه به بعضی چیزا گیر نمیدم، نه بدین معناست که بزرگ شدم یا بزرگوارم؛
بل بدین معناست که دیگه حوصلهی گیردادن ندارم.
زینپس میخوام فقط به نوشته و نوشتن گیر بدم.
۵. وقتی cvv2 سه رقمی باشه، مکاننما نمیره سراغ فیلد بعدی، وایمیسته نگا میکنه میگه: خب! بقیهش؟
۶. امروز ۴۵ دقیقه زودتر رفتم مرکز مشاوره؛
تازه فکر کردم ۱۵ دقیقه دیر رسیدم.
بهجای صبح که به دوجای دیگه دیررسیده بودم!
دیشبم نیم ساعت زودتر رفتهبودم سر کلاس!
بهجای دو روزی که دیر رسیدم به وبینار.
چرا اینجوری شدم؟
کمکم دارم برای خودم نگران میشم. نکنه راستراستی دارم آدم منظمی میشم؟
📌چرا اینها را مینویسم؟
اینو میخواستم دیشب بگم:
با هشتگ #جمله_بنویسیم
یه جمله میتونه یه پاراگراف باشه،
یا دوسه جمله باشه،
یا فقط یه جمله
یا حتا یک کلمه:
مثل این: «عجب!»
یا واعجبا!
یا یه بیت باشه:
العجب ثم العجب بین الجمادی و الرجب
(نمیدونم ینی چی ولی بچه که بودم بابام همیشه میگفت، منم که عاشق کلام موزون بودم مونده تو ذهنم)
فکر کنم همون «عجب» باشه که یه «تو که راسمیگی» ریزی هم تو خودش داره.
جان کلام اینکه:
#جمله_بنویسیم
هرچه بیشتر بهتر
#هرروزبنویسیم
هر طور که راحتیم بنویسیم.
ما افکار و احساساتمان هستیم؛
برای شناخت خودمان نیاز داریم افکار و احساساتمان را بنویسیم.
حتا آنهایی که فکر میکنیم مزخرف است و هرگز قرار نیست چاپ یا منتشر شود.
برای شفافسازی تفکر خود، نیازداریم که موشکافانهتر بنویسیم.
ارادت🌷
@paknewis
#آزادنویسی
#هرروزنویسی
#تمرین
#نوشتن
#تفکرنقاد
.