فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤خداحافظ ای داغ بر دل نشسته...🖤
.
#حکایت_انگشتر
@paknewis
📌تمرین: جملهنوشتن
-آدمها آزادند که انتخاب کنند.
-آدمها مجبورند که انتخاب کنند.
-من حق انتخاب دارم.
-من مجبورم به دیگران حق انتخاب بدهم.
-من وظیفهدارم انتخاب کنم.
-من وظیفه دارم حق انتخاب دیگران را به رسمیت بشناسم.
-آدمها نمیتوانند انتخاب نکنند.
-انتخابنکردن هم نوعی انتخاب است.
-من نمیتوانم حق انتخاب را از کسی بگیرم.
-کسی نمیتواند حق انتخاب را از من بگیرد.
-میتوانم انتخابکنم که حق انتخابم را به دیگران بدهم.
-نمیتوانم دیگران را مجبور کنم حق انتخابشان را به من بدهند.
-انسان تنها موجود دارای اختیار است.
-اختیار انسان حوزهٔ محدودی دارد.
-محدودیت به انتخاب معنا می بخشد.
-آدمها میتوانند مرا انتخاب نکنند.
-آدمها میتوانند انتخاب مرا انتخاب نکنند.
-آدمها میتوانند از روی شناخت انتخاب کنند.
-آدمها میتوانند بدون شناخت انتخاب کنند.
-آدمها میتوانند شناخت را انتخاب کنند.
-آدمها میتوانند بیدلیل انتخاب کنند.
-آدمها نمیتوانند بیدلیل بر انتخاب خود باقی بمانند.
-من میتوانم برای انتخابم دلیل بیاورم.
-من مجبور نیستم برای انتخابم دلیل بیاورم.
-من برای دلیلآوردن باید دلیلی داشتهباشم.
-اگر دلیلی داشته باشم، میتوانم بیاورم یا نیاورم.
-مجبور نیستم دربارهٔ انتخابم توضیح بدهم.
-گاهی مجبورم برای انتخابم توضیح بدهم.
-میتوانم توضیح دادن را انتخاب کنم.
-میتوانم توضیح ندادن را انتخاب کنم.
-میتوانم برای انتخاب دیگران توضیح بخواهم.
-دیگران میتوانند توضیحدادن را انتخاب کنند.
-دیگران میتوانند توضیحندادن را انتخاب کنند.
-همه گاهی موظفند توضیحدادن را انتخاب کنند.
-اگر دیگران توضیحدادن را انتخاب کردند جادارد من هم توضیحدادن را انتخاب کنم.
-اگر من توضیح بدهم، دوستدارم دیگران نیز توضیحدادن را انتخاب کنند.
-اگر دیگران در برابر توضیحدادن، توضیحندادن را انتخاب کنند جادارد که ناراحت بشوم.
-اگر در مقابل توضیح دیگران از توضیحدادن خودداری کردم، حق دارند ناراحت بشوند.
-میتوانم با توضیح دیگران قانع شوم.
-میتوانم با توضیح دیگران قانع نشوم.
پانوشت:
این جملات بسیار کلیتر از آن هستند که فقط به انتخابات سیاسی مربوط باشند.
#تمرین
#جمله_نویسی
#انتخابهات
@paknewis
📌رهانویسی
حالا نمیدانم چیام، آرامم؟ بیحسم؟
در خلأ شناورم، مثل چراغی خاموشم،
غمگینم؟ بیتفاوتم؟ فراموشی گرفتهام؟ خالی شدهام؟ یا دارم از دره پرت میشوم پایین و چیزی نمیبینم، چیزی حس نمیکنم، نمیترسم، نگران نیستم، وحشتزده نیستم...
باید کلمهای اختراع کنم بهتر از بیتفاوتی. کلمهای بین همهی این حسها که گفتم.
آیا این همهام یا هیچ؟
چه باید کرد وقتی هیچ کاری نمیتوانی؟
هر چه به خودم فشار میآورم که یادداشتی را کامل کنم یا کتابی را ادامه دهم، ناخودآگاه متوقف میشوم. قفل میشوم انگار.
قرار بود توقف را کنار بگذارم و هر طور شده این مسیر را بروم. چون هنوز زندهام. نیستم؟
زندگی به راستی چیست؟
از این که بعضی چیزها مثل سابق نمیشوند... چی باشم؟ ناراحت یا خوشحال؟ بیتفاوت؟ ساکت یا پر از حرف؟ اندوهناک یا حسرتزده؟
همه یا هیچکدام؟
«همه چیز تغییر میکند.» این یک جملهی خنثی است.
همیشه چیزهایی هست که دوست داریم تغییر کند و چیزهایی هم هست که اصلا دوست نداریم تغییر کند. این هم یک جملهی خنثی است.
همیشه چیزهای خوب تغییر میکنند و جایشان را چیزهای ناخوب میگیرند. این یک جملهی ناامیدکننده است.
همه چیز همیشه در حال تغییر است. بعضی تغییرها خوبند، بعضی تغییرها بد.
این یک جملهی فیلسوف مآبانه است، شاید هم فضل فروشانه. پس دوستندارم ادامهاش بدهم.
همه چیز تغییر میکند و همیشه حسرتهای قدیمی پررنگتر از شوقهای تازهاند. این جملهای روانشناسانه و واقعبینانه است.
نیست؟ واقعبینانه نیست؟
تا به حال بزرگسالی را دیدهاید که حسرت روزهای خوب گذشته را نخورد؟
مثلا کسی که بگوید چه خوب شد بزرگ شدیم و خیلی از چیزها تغییر کرد.
چه خوب شد پولدار شدم و مثل گذشته بیبضاعت نیستم؟ یا چه خوب شد فلان دوران گذشت و همه چیز مدرنتر شد؟
این رسمِ همه جاست یا فقط ما ایرانیهاییم که در عین اعتراف به سختی زندگیهای قدیمی، حاضریم با زندگی اکنون عوضش کنیم؟
در کتاب «انسان پیروزمند» نوشته: جهان به سوی بهترشدن میرود اما رسانهها همیشه به ما القا میکنند که الان بدترین دوران تاریخ است.
رسانهها به کنار، آیا ما نیز چنین حسی را به خود القا نمیکنیم؟ این همه «یادش به خیر»ها و افسوسها بر گذشته نشان چیست؟
چرا نمیتوانم فکرکنم اگر همهی آرزوهایم برباد رفت، آرزوهای بهتری جایگزینش خواهد شد؟ چرا به تولد شادیهای دوباره ایمان ندارم؟
من تولد شادیهای دوباره را به چشم دیدهام و از دیدنشان شگفتزده شدهام. اما واقعیت ایناست که هر شادی با شادیهای پیش از خود متفاوت بودهاست.
شادیهای تازه همیشه ناقصتر بودهاند و همیشه یک چیزیشان کمتر بوده است.
شاید هم شادیهای تازه همیشه از شادیهای گذشته بزرگسالتر بودهاند و واقعبینتر.
در عوض غمهای تازه همیشه کاملتر و پروپیمانتر بودهاند؛ انگار به تکامل رسیده باشند و بلد باشند بیشتر دل را تصاحب کنند، بیشتر روی دیوارهایش بنویسند «آمدهایم بمانیم».
با این وضع چرا واقعبین نباشم؟ چرا امیدوار باشم که شادی بیشتر و غم کمتر خواهد شد؟ نمیتوانم چنین تصور کنم.
چرا بیهوده امیدوار باشم که طعم غذاها بهتر شود یا رایحهی گل ها دل انگیزتر؟
نمیتوانم چنین وعدهای به خودم بدهم.
چه خوب!
یاد این شعر شاملو افتادم:
شب تار
شب بیدار
شب سرشار
زیباتر شبی برای مردن.
آها شعر! شاید شعر درمان باشد. می روم سراغ شعر که چه بسیار از اوقات، خود دردیست در کسوت درمان.
تعطیلم. هنوز شنبه نشدهام.
شنبه/ پنج خرداد ۰۳
@paknewis
شب تار
شب بیدار
شب سرشار است.
زیباتر شبی برای مردن.
آسمان را بگو از الماسِ ستارگانش خنجری به من دهد.
□
شب
سراسرِ شب
یکسر
از حماسهی دریای بهانهجو بیخواب مانده است.
دریای خالی
دریای بینوا...
□
جنگلِ سالخورده بهسنگینی نفسی کشید و جنبشی کرد
و مرغی که از کرانهی ماسهپوشیده پَرکشیدهبود
غریوکشان
به تالابِ تیرهگون
درنشست.
تالابِ تاریک
سبک از خواب برآمد
و با لالای بیسکونِ دریای بیهوده
باز
به خوابی بیرؤیا
فرو شد...
□
جنگل با ناله و حماسه بیگانه است
و زخمِ تبر را با لعابِ سبزِ خزه
فرومیپوشد.
حماسهی دریا
از وحشتِ سکون و سکوت است.
□
شب تار است
شب بیمار است
از غریوِ دریای وحشتزده بیدار است
شب از سایهها و غریوِ دریا سرشار است
زیباتر شبی برای دوستداشتن.
با چشمانِ تو مرا به الماسِ ستارهها نیازی نیست.
با آسمان
بگو.
(احمد شاملو)
۱۳۳۷/۴/۱۷
📌این کار چند بچهمیمون نیست
آوردهاند که در یک نمایشگاه بزرگ نقاشی، یکی از تابلوها که ادعا میشد بسیار هنری و مدرن است به قیمت بالایی به فروش میرسد.
پس از مدتی معلوم میشود که آن تابلوی نقاشی حاصل پاشیدن رنگ بر روی بوم توسط چند بچه میمون بوده است.
دربارهٔ این خبر چند گونه میتوان اندیشید. میتوان به جستجوی صحت و سقم آن پرداخت.
میتوان باورش کرد یا معتقد بود که حکایتی ساختگی است.
اما بیایید اینبار بدون تحقیق و تفحص، فقط به منظور گویندگان از بیان چنین حکایتی بیندیشیم.
فرض میگیریم خبر راست بوده و چنین اتفاقی افتاده است. منظور از بازگو کردن آن و دهان به دهان چرخیدنش چیست؟
آیا جز این است که میخواهیم از این حکایت عجیب نتیجه بگیریم کسانی که به چنین آثاری رغبت نشان میدهند، سررشتهای از هنر ندارند؟
یا از آن بدتر به این نتیجه برسیم که هرآنچه به نام هنر مدرن به خورد دیگران داده میشود، مشتی اراجیف بی سر و ته است که با عوامفریبی و تبلیغات بیجا شهرت یافته و طرفدار پیدا کرده است و طرفداران هم نه به خاطر جنبهٔ هنری بلکه به خاطر تبلیغات به سویش رفتهاند؟
چه نوع گویندههایی چنین مقاصدی را دنبال میکنند و چرا؟
امروز جملهای به نقل از یک بلاگر کتاب شنیدم که مرا به یاد حکایت بچه میمونها انداخت؛ گفته بود: «این رمان صد سال تنهایی هم الکی معروف شده است.»
رواج دهندگان چنین دیدگاهی ممکن است دلایلی چند برای کار خود داشته باشند مانند:
-جلوگیری از کساد شدن بازار خویش.
-حسادت به شهرت و محبوبیت دیگران.
-تحمیل سلیقهٔ سطحی و ناپختهٔ خود بر جمعیتی از مخاطبین.
و...
به نظر من دلیل اول و دوم را در مقایسه با دلیل سوم میتوان قابل فهمتر دانست و حتا از آنها طرفداری کرد.
میتوان به کسی حق داد برای اینکه به فکر منفعت مالی خود باشد و از کسادشدن بازارش بترسد.
میتوان برای کسی که از هنری محروم است دلسوزاند و به او اجازه داد حسادتش را به این صورت بروز دهد.
اما به هیچ وجه نمیتوان کسی را به خاطر تحمیل سلیقهٔ خودش بر دیگران تایید کرد.
نگفتم «تحمیل سلیقۀ ناپخته» چون به عقیدهٔ من کسی که به سلیقۀ پخته و معتبر رسیدهاست هرگز درپی تحمیل آن بر دیگران نخواهد بود.
آن کس که برای انتخاب و پسند خود دلیل درستی دارد، نیازی نمیبیند با تبلیغات دروغ یا عوامفریبی دیگران را به پذیرش حرفش مجاب کند.
در ابتدای متن، حکایت بچهمیمونها را درست شمردیم تا از جنبههای دیگر این ماجرا نیز غافل نشده باشیم، زیرا نمیخواهیم ادعا کنیم که شهرت و محبوبیت هر اثری بلاشک برخاسته از ارزش هنری آن است؛ خصوصا شهرتهایی که مقطعی و گذرا هستند.
سخن این است که به جای نقل حکایت بچهمیمونها و گرفتن نتایج کیلویی، بهتر است به این بیندیشیم که چرا صاحبنظران و متخصصان یک حوزه، اثری را میپسندند و آن را ارج مینهند؟
و اگر هم حوصلهٔ چنین دقت و تتبعی را نداریم، سر خویش گیریم و به میانمایگی خود قانع باشیم.
فاطمه ایمانی
اردیبهشت/ ۰۳
#یادداشت_روز
@paknewis
هدایت شده از علیرضا زادبر
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جامعه نشناسان ایرانی
.
ایشان استاد مشهور فلسفه و اخلاق جناب مصطفی ملکیان هستند که اگر در فضای آکادمی و روشنفکری کشور نام او را بدون وضو بیاورید شما را تکفیر میکنند. مدام باید نظریات و تحلیلهایشان را حلوا حلوا کنید. پُزشان را بدهید که از جامعه سنتی و عقب مانده ایران جلوترند. نواندیش و اخلاقمدارند!!!! کیلومترها عنوان دارند.
من کاری به نظر او نسبت به آقای رئیسی ندارم. آزاد است که مخالف رئیسیِ شهید باشد. حتی از شهید جمهور متنفر باشد. من به دو چیز کار دارم: ۱. به ژست همه چیزدانی، غرور و مخالف خوانی این جریان ۲. چقدر جامعه نشناسید. دلیل آن در چارچوب و نظام فکری آنان نهفته است. در پارادایم این قشر، مدرنیته مبنا و ملاک است. جوهرا و ذاتا نمیتوانند بُرش های مجزا از عالم مدرنیته را بفهمند. بفهمند هم شجاعت اعتراف ندارند. در نظام اندیشه این قشر یک دوگانه وجود دارد. مدرنیته و سنت. دین و شاخص ها و شخصیت های دینی، تعلق به سنت و کهنگی دارد. هر نوع ظهور و بروز دین در جامعه جوهرا ضد عالم و پندار مدرنیته است، پس آن را نمی بینند. چشمشان را می بندند. میشنوند اما خودشان را به نشنیدن میزنند.
.
.
لطفا بنا بر سیره اخلاقی آیت الله رئیسی در کامنتها مطلبی نثار ایشان نکنید ولی این قشر را بشناسید. از غرورتان متنفرم.
.
#علیرضا_زادبر
https://eitaa.com/Politicalhistory
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
شب تار شب بیدار شب سرشار است. زیباتر شبی برای مردن. آسمان را بگو از الماسِ ستارگانش خنجری به من دهد
📌با شعرهایی که نمیفهمیم چه کنیم؟
اگر اساساً از خواندن شعر بیزارید، خواندن این نوشته را ادامه ندهید چون بحث ما به هیچوجه دربارهٔ «چرا شعر بخوانیم» یا «شعر چه فایدههایی دارد» نیست.
راستش این چند خط را نوشتم چون خودم هم با فهم بسیاری از اشعار مشکل دارم.
بنابراین کشفیات خود را در چند بند مختصراً خدمت شما ارائه مینمایم:
❓اگر شعری را نفهمیدیم چهکنیم؟
۱-بد به دلمان راه ندهیم و مطمئن باشیم که خیلی از افراد دیگر هم با ما همدردند.
۲-مرز میان فهمیدن و نفهمیدن شعر بسیار باریک و گاهی غیر قابل تشخیص است.
اصلاً شاید همین حالا هم شعر را فهمیده باشیم یا به زودی زود بهفمیم.
۳-میان فهم شعر و ادبیات با فهم ریاضی و فیزیک تفاوت قائل شویم. ریاضی یعنی قواعد صریح و روشن و ادبیات یعنی سخنگفتن در پردهٔ کنایه و ابهام.
اصلاً زیبایی دنیا به این است که همه چیز عین هم نیست و همه چیز شفاف نیست.
۴-از شعرهایی که نمیفهمیم بیشتر استقبال کنیم چون آنها هستند که ذهن ما را دچار چالش میکنند و به سختی میاندازند.
حتا اگر هم دست آخر چیزی دستگیرمان نشد، باز هم مطمئن باشیم که از نظر فهم جهان سعر و شاعر یک گام پیشرفتهایم.
۵-من شخصاً گاهی فقط با یک خط یا نیمخطی از یک شعر محظوظ میشوم و همان را تکرار میکنم. چه لذتی ازین بالاتر؟
۶-گاهی از یک شعر فقط فضایی در ذهنم باقی میماند. مانند مِهی که خیسیاش را حس میکنم ولی آن را نمیبینم. همین هم مغتنم است. شعر را باید نفسکشید.
۷-تکرار برخی شعرها سودمند است و خواندن نظر اساتید شعر دربارهٔ آن ها نیز؛
بنابراین از خواندن «نقد شعر» غافل نشویم.
۸- اگر اصرار داریم شعری را مثل ریاضی بفهمیم میتوانیم یکی از آن معلمادبیاتهای مدرسه را پیدا کنیم و به جان شعر بیندازیم که شرحهشرحهاش کند تا ببینیم در دل و اندرونش چه خبر است؟
مگر پزشکان با بدن موجودات زنده چنین نمیکنند و به همین شیوه است که بالاخره یک چیزهایی دستگیرشان میشود.
برای رسیدن به عمق دنیای شعر، راهی بهتر از این وجود ندارد.
۹- با شعرها بازی کنیم. وقتی جملاتی را که نمیفهمیم تغییر دهیم و به شکلهای مختلف بنویسیم، امید آن میرود که به معناهای تازهای دست یابیم.
خود من یکبار با همین روش نکتهای را کشف کردم:
دوستی، این شعر قیصر امین پور را در فضای مجازی برایم گذاشته بود:
این روزها که میگذرد شادم
شادم این روزها که میگذرد
من هم به شوخی نوشتم:
شادم که این روزها میگذرد
این روزها که شادم میگذرد
رفیق شفیق چیزی نگفت و خودم هم کمی خندیدم و رفتم پی کارم.
ولی ذهنم در پسزمینه درگیر جملهها بود. پر واضح است که جملههای من ربطی به جملههای قیصر و شعر قیصر نداشت و فقط کلماتش به هم شبیه بود.
بعد از گذشت نمیدانم چه مدت، دوباره آن جملهها در ذهنم تکرار شد و ناگهان لامپی در ذهنم روشن شد به سان ای کیو سان، گفتم: آها! حالا فهمیدم. 💡
منظور قیصر از بازی با وزن، به تصویر کشیدن فردی است که شاد است و ترانه خوان است و بشکن زنان.
هرچند از کردهٔ خویش پشیمان شدم اما آن کرده را در رسیدن به این کشف لذتبخش موثر میدانم؛
و ضمناً این کشف هرگز اینقدر لذتبخش نبود اگر کس دیگری آن را برایم بازگو میکرد.
۱۰-پس آزادید که هر بلایی خواستید بر سر شعر شاعران بیاورید.
اصلا بیایید این کار را به یک #چالش تبدیل کنیم. شعرهایی را که فکر میکنید نمیفهمید به سلیقهٔ خود تغییردهید و در گروه همراهان پاکنویس به اشتراک بگذارید.
👇
https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa
.
فاطمه ایمانی
۸ خرداد ۰۳
#یادداشت
@paknewis
دورهٔ دهم (و آخر) کارگاه مجازی شعر «لیلا کردبچه»، در تابستان ۱۴۰۳، در شانزده جلسه برگزار میشود.
جلسه اول: دربارهٔ شعر
جلسه دوم: زبان شعر
جلسه سوم: موسیقی شعر۱
جلسه چهارم: موسیقی شعر۲
جلسه پنجم: موسیقی شعر۳
جلسه ششم: جلوههای دیداری شعر ۱
جلسه هفتم: جلوههای دیداری شعر۲
جلسه هشتم: جلوههای دیداری شعر۳
جلسه نهم: ساختارهای نحوی۱
جلسه دهم: ساختارهای نحوی۲
جلسه یازدهم: ساختار نحوی۳
جلسه دوازدهم: صورخیال۱
جلسه سیزدهم: صورخیال۲
جلسه چهاردهم: صورخیال۳
جلسه پانزدهم: تناسبها و تداعیها
جلسه شانزدهم: ساختار شعر و جریانهای شعر معاصر
شانزده جلسه طی دو ماه، به صورت دو جلسهٔ دوساعتی در هفته، و همراه با کار کلاسی و نقد شعر برگزار میشود
شروع دوره: هفتهٔ اول تیر
پایان دوره: هفتهٔ آخر مرداد
شماره برای هماهنگی (پیامک، تلگرام، واتساپ)
09195710795
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
دورهٔ دهم (و آخر) کارگاه مجازی شعر «لیلا کردبچه»، در تابستان ۱۴۰۳، در شانزده جلسه برگزار میشود. جل
📌شعرخواندن یا شاعر شدن؟
من معتقدم اینکه شعر رو بفهمیم و از خوندنش لذت ببریم یا به فکر فرو بریم، خیلی مهمتر از اینه که خودمون شعر بگیم.
شرکت در دورهٔ آموزشی شعر، شاید ما رو تبدیل به شاعر نکنه، ولی حتماً در فهم بیشتر شعر بهمون کمک میکنه.
دوره خانم کردبچه خیلی عالیه از نظر من؛
اگر به شعر علاقمندید، پیشنهاد میکنم ثبتنام کنید.
این دوره خیلی پرمحتواست، و ظاهراً دورهٔ آخری هست که برگزار میشه متاسفانه.
من فروردین سال گذشته شرکت کردم و خیلی بهره بردم. هنوزم اون فایلهارو مرور میکنم و استفاده میکنم.
پ.ن:
فکر کنم روشنه که این پست تبلیغی نیست و صاحبدوره اصلا روحشم خبر نداره از این پیشنهاد من، اصلا ایتا نداره؛
فقط چون خودم خیلی پسندیدم، گفتم شاید به درد شما هم بخوره.
🌷
📌هشتگ: قابل انتشار
☘ من یک قلب قدیمیام*
تا قبل از سال هزارو چهارصد و ۱ همیشه تصور میکردم آدمهایی که در سالهای هزار و سیصد و ۱۰ به قبل میزیستهاند چقدر قدیمیتر از بقیهاند، مثلا سال هزار و سیصد و یک، یا هزار و سیصد و دو یا سه.
حالا دو سه سالی است که وقتی برای نوشتههایم تاریخ میگذارم، مثلا سال ۰۱ یا ۰۲ یا ۰۳ حس میکنم خودم هم جزء آدمهای خیلی قدیمیام و لابد کسانی که سال هزارو چهارصد و ۶۲ به دنیا بیایند و ۱۵ ساله شوند، با خودشان میگویند آنهایی که قبل از سال هزاروچهارصدو ۱۰ میزیستهاند، چقدر قدیمیاند.
الغرض با ورود به قرن تازه، به جای اینکه احساس تازگی کنم، احساس قدیمی بودن و تاریخی بودن میکنم.
(*«من یک قلب قدیمیام» اسم کتابی از لیلا کردبچه است که میتونید در اپ طاقچه بخونید.)
🌱 خیالبازی
خیالساز
خیالپرواز
خیالانداز
خیالنواز
خیالگداز
خیالآواز
خیالناز
خیالفراز
خیالسرباز
خیالجانباز
و...
هیچی، فقط تو آزادنویسی امروز، داشتم دربارهٔ خیالپردازی مینوشتم که یهو حسکردم از «خیالباز» بیشتر از «خیالپرداز» خوشم اومده؛
بنابراین تصمیم گرفتم کمی خیالبازی کنم،
همین.
🍀 در ستایش توضیحندادن
میگن توضیحدادن نشانهی ضعفه؛
البته که این جمله رو هم مثل خیلی از جملههای دیگه، به صورت مطلق قبول ندارم.
بعضی جاها (و شاید خیلی جاها) درسته، اما گاهی هم توضیحدادن، نشانهی دلسوزیه، نشانهی نوع دوستیه، نشانهی خیرخواهیه.
خب حالا توضیحندادن چی؟
شاید نشونهی تنبلی باشه.
من از مقاله نوشتن خیلی لذت میبرم حتا خیلی از اوقات بیش از نوشتن شعر و داستان، ولی توضیحدادن خیلی چیزها هم به نظرم نابجاست.
یا فکر میکنم زمان توضیحدادن بعضی چیزها گذشته، یعنی توقع دارم همه خودشون فلان مسأله را بدونن؛
یا توضیحدادن برای کسی که نیازی به توضیح دادن نداره رو توهین به او محسوب میکنم؛
و توضیح دادن برای کسی که از ما توضیحی نخواسته رو «اظهار فضل»؛
توضیحدادن چیزهایی هم که کسانی پیش از ما و بسیار بهتر از ما توضیحش دادن میشه «توضیح واضحات».
میشه «چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟»
اما گاهی هم به خودم میگم اسم اینا میشه «توجیه»، چون بعضی توضیحها رو باید بدی ولی نمیدی، ریشهش بیشتر از تنبلیه یا شاید خجالت کشیدن، یا توضیح درست بلدنبودن یا چی و چی...
نمیدونم.
به هر حال بیشتر ترجیح میدم شاعرمسلک باشم و توضیح واضحات ندم.
ترجیح میدم آدمای چیزفهم و مهمم، ازم توضیح نخوان و خودشون نکتهسنج و اهل اشارت باشن، و توقع دارم آدمای باهوش، اهل کشف و کنجکاوی باشن نه منتظر توضیح.
چون گاهی «توضیحخواستن» هم نشانهٔ ضعفه...
اینم یکی از پرتکرارترین درگیریهای ذهنی من در این روزها و این سالهاست.
فاطمه ایمانی
تاریخ ۱۱/ خرداد ۰۳
#یادداشت
#آزادنویسی
@paknewis
این روزها به هرچه گذشتم کبود بود
هر سایهای که دست تکان داد، دود بود
این روزها ادامهی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شدهی صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من! چقدر جهان بیوجود بود
ما همچنان به سایهای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگیاش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من اینها نبود! بود؟!
عبدالجبار کاکایی
#یکلقمهشعر
#غزل
@paknewis
.