eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
614 دنبال‌کننده
293 عکس
35 ویدیو
6 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
☘️پاکنویس برگزار می‌کند☘️ ✍️ «دورهٔ جامع آموزش نویسندگی» ✅ آموزش مبانی پایه در هنر نویسندگی و
💠 در دورهٔ جامع آموزش نویسندگی چه می‌آموزیم؟ (بخش اول) ❓در این دوره به همهٔ سوالات شما دربارهٔ نویسندگی پاسخ داده می‌شود، از جمله سوالات زیر: ۱-آیا استعداد نویسندگی دارم؟ ۲- از کجا شروع کنم؟ ۳-چقدر طول می کشد تا نویسنده شوم؟ ۴- از کجا بفهمم نوشته‌هایم بهتر شده یا نه؟ ۵- چطور بفهمم در کدام قالب استعداد بیشتری دارم؟ مثلاً شعر، داستان و ... ۶- چگونه ممکن است از ادامهٔ این راه مایوس نشوم؟ و... ❓شما هم سوالات خود را مطرح کنید: 👇 @fateme_imani_62 @paknewis .
📌بار معنایی کلمات چیست؟ بسیاری از کلمات با هم مترادف یا هم‌معنی هستند؛ اما با این حال تفاوت‌هایی هم دارند که باعث می‌شود نتوانیم آن‌ها را به جای یکدیگر به کار ببریم. مثال معروف این کلمات که به صورت مثَل هم به کار می‌رود، تفاوت «بنشین» و «بفرما» و «بتمرگ» است. اما همهٔ مثال‌ها به این روشنی نیستند. تشخیص درست بار معنایی کلمه با شناخت کافی از کلمات و تسلط بر زبان به دست می‌آید. چنین شناختی مستلزم مطالعه و تمرین مداوم است. با تمرین مداوم می‌توانیم جایگاه درست استفاده از کلمات را بشناسیم و در نتیجه بهتر بنویسیم. رضابابایی در کتاب «بهتر بنویسیم» می‌نویسد: «نویسندهٔ چیره‌دست می‌داند که شناسنامه و شخصیت کلمات در بیرون از لغت‌نامه‌ها شکل می‌گیرد. در کتاب‌های لغت، سابقهٔ تاریخی، هالهٔ قدسی، نمای فرهنگی، موسیقی، وزن، قیافه و بار مثبت یا منفی واژه‌ها ثبت نمی شود. رنگ و بو و طعم کلمات را باید حس کرد و باور داشت که واژه می‌تواند سرد باشد یا گرم یا حتا ولرم.» در «دورهٔ جامع آموزش نویسندگی» علاوه بر شناخت ساختار انواع کلمه، برای تشخیص بار معنایی کلمات نیز تمرین‌های ویژه‌ای داریم. نمونه‌های مختلف را می‌خوانیم و در جلسات بازخورد، شیوهٔ درست استفاده از کلمات هم‌معنی را می‌آموزیم. به امید دیدار شما علاقمندان به نوشتن در این دورهٔ آموزشی. برای اطلاع از سرفصل‌های دوره و شرایط ثبت نام می‌توانید به آیدی زیر پیام دهید: 👇 @fateme_imani_62 @paknewis .
📌هیچ آدابی و ترتیبی مجوی ساعت ۱۱ شب زنگ زدم حالش را بپرسم. تازه چشمهایش را عمل کرده‌بود. با دلخوری گفت: «الان یادت افتاده حال منو بپرسی؟ این ساعت آشغالا رو میذارن دم در.» هم دلم شکست، هم عذاب وجدان گرفتم. چندان هم تقصیر از من نبود، کارهای فشرده و رنگارنگ آن روز و ساعت که به سرعت از دستم در رفت، کار را به اینجا کشانده بود. اما او نمی‌پذیرفت چون او آدمی نبود که آداب مخصوص «دوستی» را بفهمد. فرموده‌اند اگر دوستت تو را رنجاند و حتا عذرخواهی هم نکرد، رسم دوستی این است که از طرف او پیش خودت عذری بتراشی و دلیلی برای بخشیدن بیابی. اگر راضی نشدی بروی سراغ دلیلی دیگر و سپس دلیلی دیگر و تا هفتاد دلیل بیاوری. اگر باز هم دلت راضی نشد، بر او نهیب بزنی که: «خجالت بکش! دوستت هفتاد عذر آورده و تو نمی‌پذیری؟» راستش می‌خواستم بگویم هر وقت ساعت ۱۱ شب میایم سراغ این کانال طفلکی، یاد همان حرف ساعت ۱۱شب می‌افتم. توقع دارم بگوید: «حالا یادت افتاده منم هستم؟ مگه نمی‌گی من برات اولویت دارم؟ پس چرا از صبح تا حالا سراغم نیومدی؟» ولی این طفلکی نگاهی غیر طلبکارانه می‌کند و با لحن شیرازی می‌گوید: «حالو ایـ موقع؟» بعد هم می‌گوید: «عیبی نداره، همینکه اومدی بازم جای شکرش باقیه.» دلم می‌خواهد نشانش بدهم هر روز از اول صبح به فکرش هستم. در دل هرکاری که می‌کنم و در مسیر هر جایی که می‌روم، منتظرم دستم خالی شود تا برایش بنویسم. چه کنم؟ رسم روزگار این است. مجبوری اول هوای کوچکترها را داشته باشی که طلبکارت نشوند؛ صمیمی‌ترها را بگذاری برای آخر وقت و مطمئن باشی بهشان برنمی‌خورد. مطمئن باشی منتظرت می‌مانند، درکت می‌کنند و به رسم «تسقط الاداب بین الاحباب» از دیر کردنت دلگیر نمی‌شوند. همین که هستی برایشان کافی است. پ.ن: به نظر من «تسقط الاداب بین الاحباب» به این معنی نیست که بین محب و محبوب هیچ آدابی وجود ندارد؛ بلکه به آن معناست که آداب و ترتیب میان آنان غیر از دیگران است و مخصوص به خودشان. فاطمه ایمانی @paknewis
یاسا دیگر چیست؟ یا از چنگیزخان چه می‌آموزیم؟ یاسا در زبان مغولی و اویغوری یعنی حکم و فرمان شاه.‌ یاسای چنگیزی قوانین سفت و سختی بودند که به دقت اجرا می‌شدند. ما آدم‌های امروزی تناسبی نمی‌بینیم بین جرم و مجازات این یاسا. اما در فرهنگ خودشان و سبک زندگی و اقتضائات آن زمان انگار همه چیز درست و به‌جاست. مثلاً برای جیش کردن در آب یا خاکستر، طرف را اعدام می‌کردند. یاسای چنگیزی داشتن یعنی قانون سفت و سختی داری با هدفِ حفظ نظم. پست گذاشتن در پاتیل دارد می‌شود یاسای چنگیزی من. انگار اگر تخلف کنم سزاوار مرگِ نویسنده‌ی درونم باشم. می‌خواهم یک قانون دیگر هم اضافه کنم . مثلاً هرگاه کسی برای بیشتر و بهتر نوشتن کمک بخواهد بی‌حساب پاسخگو باشم. (گاهی با خودم می‌گفتم به من چه؟ مگر من استادم؟) باده علوی https://t.me/potiil
📚 «ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، برای آنانکه از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، حرفی ندارد. ادبیات خوراک جان‌های ناخرسند و عاصی است.» ماریو بارگاس یوسا @paknewis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 چیست؟ 🔺آنافورا یک آرایه ادبی یونانی است. 🔺آنافورا یعنی تکرار یک واژه یا عبارت در ابتدای چند جمله. مثلاً با عبارت «من می نویسم تا» چند جمله پشت سر هم بنویسید: • من می نویسم تا غم‌هایم را تسکین دهم. • من می نویسم تا به آرامش برسم. • می نویسم تا به ذهنم نظم بدهم. • من می نویسم تا تجربیاتم را ثبت کنم. • من می نویسم تا بهتر یاد بگیرم. • من می نویسم تا برای مشکلاتم راه‌حل‌های بهتری پیدا کنم. • من می نویسم تا خودم را بهتر بشناسم. • من می نویسم تا تولید محتوا را بهتر یاد بگیرم. • من می نویسم تا بهتر فکر کنم. ... منبع: سایت خانم میترا جاجرمی @paknewis .
✍️ یکی از مقاله های جالب درباره‌ی آرایه‌ٔ آنافورا، نوشته‌ی آقای هادی هادیان هست با این عنوان: «تمرین آنافورا : وقتی که قافیه در ابتدای جمله ظاهر می‌شود» http://hadihadian.ir/2022/11/23/anafora-practice/ این عنوان یادآور آرایه‌ی تکرار در شعره. تکرار کلمه یا جمله، گاهی به شاعرانه‌شدن نوشته ما کمک میکنه. حتماً امتحانش کنید. 🔺نکته اینه که جمله‌های زیادی بنویسید و حتا چند روز این تمرینو ادامه بدید. ☘️ @paknewis
📌به تازگی آموخته‌ام... به تازگی آموخته‌ام که آموختن همیشه از مدرسه یا معلم و کتاب سرچشمه نمی‌گیرد. به تازگی آموخته‌ام برای آموختن باید با دیگران بیشتر سخن بگویم. به تازگی آموخته‌ام که آشنایی با آدم‌های جدید نه تنها به تجربیاتم بلکه به زندگی‌ام وسعت می‌بخشد. به تازگی آموخته‌ام که در کنار دیگران بیشتر و بهتر خودم را خواهم شناخت. به تازگی آموخته‌ام که در دسترس باشم و یاری دهنده. به تازگی آموخته‌ام که یادم باشد برای چه‌هدفی در دسترس هستم. به تازگی آموخته‌ام که از هر ماجرایی می‌شود درسی آموخت. به تازگی آموخته‌ام که هر انسانی داستانی است که می‌تواند به قلم من معنا ببخشد. به تازگی آموخته‌ام که در تمامی مراحل زندگی باید دانش‌آموز بود. به تازگی آموخته‌ام که نگاهم باید نکته‌بردار باشد. به تازگی آموخته‌ام که به تفکرات جدید میدان بدهم. به تازگی آموخته‌ام که برای خلاقیت و داشتن تفکر نو باید مدام داده‌های تازه به مغزم تزریق کنم. ✍️ مهدیس اقبال @mahdiseghbal https://t.me/mahdiseghbal @paknewis
📌ونیزگاه محتوانویس‌‌ تجربهٔ دوساله‌ام از نویسندگی برای وبلاگ کسب‌وکارها را در یک بند می‌گنجانم: احوالات محتواکارانی که از رسانهٔ شخصی خود غافلند به این حرف از استیو تولتز در کتاب «جزء از کل» می‌ماند: «ونیز، پُر از توریست‌هایی‌ست که به کبوترهای ایتالیایی غذا می‌دهند، ولی به کبوترهای شهرِ خودشان محل نمی‌گذارند.» ✍️سارا اعتماد زاده https://t.me/saraetemadzadeh @paknewis
هدایت شده از Amal❤️‍🔥
امروز همان روزی است که امروز همان روزی است که دوباره بعد از مدت ها دست به قلم شدم و عجب شاخ غولی را شکستم(هم دردان دانند)! امروز همان روزی است که فردای رویایی دیروزِ گنگ و بی هدفم می پنداشتم. امروز همان روزی است که تصمیم گرفتم از دردهای گذشته خداحافظی کنم و دیگر حتی پشت سرم را هم نگاه نکنم.
.آنافورا یعنی تکرار یک واژه یا عبارت در ابتدای چند جمله 📌 امروز همان روزی بود که... امروز همان روزی‌ بود که صبحانه نخورده بیرون زدم، مثل همه‌ی سال‌هایی که دویدم و به جایی نرسیدم. امروز همان روزی‌ بود که کمی فکر کردم و بسیار ترسیدم. امروز همان روزی‌ بود که دیدم آن کسی را که همیشه همراهم بود و هیچ وقت نمی‌دیدمش. امروز همان روزی‌ بود که دلم می‌خواست فریاد بزنم؛ گور بابای دنیا کرده. امروز همان روزی‌ بود که دلم می‌خواست خودم باشم. (کانال تلگرام) @Mansoureh_Banam
امروز همان روزی بود که باز هم قرار دیدار با دوستان قدیمی را به هفته آینده موکول کردم امروز همان روزی بود که باز هم به تصمیم های خاک گرفته گوشه ذهنم فکر کردم امروز همان روزی بود که باز هم قرار بود بعد از کارهای روزمره به ایده های نابم رسیدگی کنم امروز همان روزی بود که باز هم خداوند فرصت زیستن به من داد امروز همان روزی بود که باز هم خدا را شکر کردم
چرا آنافورا؟ تمرین دیروز و امروز بچه‌ها نوشتن بود. به نظرم همان‌قدر که تمرین‌های جدید و متنوع برای ذهن‌ورزی مفید است، تکرار تمرین‌ها یا تمرین‌های تکرارشونده هم مفیدند. تکرار یعنی هر بار از زاویه‌ای دیگر به موضوع نگاه کردن و در آن عمیق شدن. پ.ن: چندی است به زوم‌کردن روی یک موضوع خاص علاقمند‌تر شده‌ام اما هنوز میسر نشده آنطور که دلم‌ می‌خواهد بچسبم به موضوع مورد علاقه‌ام و رهایش نکنم؛ یا بهتر بگویم «او مرا رها نکند.» فعلن هر دغدغه از سویی افسار ذهن را گرفته و می‌کشد؛ تا ببینیم سرانجام چه خواهد بودن. @paknewis
هدایت شده از  نویسنده شو ✍
🔻 ۱۰ اصل اساسی نوشتن از «جان اشتاین‌بک» ۱. در مورد آنچه می‌دانی و دوست داری بنویس. ۲. شخصیت‌های زنده و واقعی خلق کن و از افراد واقعی با عیوب و فضایل خاص خود بنویس. ۳. از زبان ساده و طبیعی استفاده کن. ۴. جزئیات و احساسات را توصیف کن و توصیف‌های استادانه از تجربیات درونی شخصیت‌ها بنویس. ۵. از آزمایش فرم نترس و جسورانه از تکنیک‌های ابتکاری استفاده کن. ۶. سرشار از شفقت برای افراد محروم و ستم‌دیده باش. ۷. قدرت روح انسان را نشان بده؛ شخصیت‌هایی که با وجود مشکلات تسلیم نمی‌شوند و به مبارزه ادامه می‌دهند. ۸. تضاد بین انسان و جامعه را به تصویر بکش و تنهایی انسان را در دنیای بی‌رحم جامعه نشان بده. ۹. از وقایع واقعی الهام بگیر و از مشاهدات زندگی در اطراف خود استفاده کن. ۱۰. در مورد چیزهای بزرگ به‌سادگی بنویس. 🆔 @nevisandeshoo
پارسال همین موقع‌ها که آسمان فیروزه‌ای بود و برگ‌ها زرد شدند و این‌ها، یک کتری شیشه‌ای برقی خریدم بابت بهبود سطح کیفی چای دم کردن. یک کتری با تکنولوژی بالا و یک صفحه کلید دیجیتال که به اندازه‌ی کابین خلبان ایرباس، دکمه دارد و هر کاری که بخواهید انجام می‌دهد. مثلا می‌توانم بهش بگویم ساعت دو و نیم صبح بیدار شو و آب را جوش بیاور و بعد آن را در دمای نود و هفت درجه نگه دار و چای دم کن تا بیدار شوم. همین قدر درخشان و انتلکت. وقتی که روشن می‌شود، یک چراغ آبی در محفظه‌ی شیشه‌ایش هم روشن می‌شود که آدم را یاد فواره‌های میدان ونک می‌اندازد. تا قبل از این یک کتری استیل داشتم، شبیه به تانک‌های چیفتن. پرش می‌کردم آب و می‌گذاشتم روی اجاق تا جوش بیاید. تنها هوشمندی‌اش این بود که دستگیره‌ی نسوز داشت. همین. البته نزدیک به پانزده بار یادم رفت تا شعله‌ی زیرش را خاموش کنم و آبش تبخیر شد و خودِ کتری تا مرحله تصعید پیش رفت. همین شد که ایرباس را خریدم قبل از این‌که چیفتن خانه را بپکاند. طبق کاتالوگ، این ایرباس یک سنسور پیشرفته دارد که دما را دقیق سر مرز نگه می‌دارد و سر موقع کتری را خاموش و روشن می‌کند. سر هر دما یا زمانی که ما بخواهیم. سنسور که نیست لاکردار. مغز هوشمند است. یک قطعه‌ی کوچک و مخفی زیر صفحه کلید که همه کار را خودش می‌کند. البته از چهارشنبه قبل بازی عوض شده و به نظر سنسورش سوخته است. هر وقت دلش بخواهد کتری را روشن می‌کند و زیر بار خاموش کردنش هم نمی‌رود. دکمه‌ی خاموش را هم که می‌زنیم، بی‌محلی می‌کند و روشن می‌ماند. وقتی هم که آب جوش می‌آید، چراغ آبی‌اش مثل آمبولانس چشمک می‌زند. هیچ کدام از دکمه‌ها هم کار نمی‌کند. یک ایرباس خودسر که با کله می‌خواهد خودش را بکوباند توی کابینت‌های دوقلوی آشپزخانه و منفجرشان کند. خوفناک است و ازش می‌ترسم. تنها راه خلاصی این است که پریزش را از برق بکشم. البته قسم می‌خورم که یک بار پریزش را کشیدم ولی باز هم خاموش نشد و مثل آتشفشان گالراس به خودش می‌پیچید. شاید هم بس که ازش می‌ترسم، مغزم پارانوید شده است. شاید. امشب مانده‌ام بدون چای. چیفتن را که چند ماه قبل انداختم توی سطل بازیافت و تا الان حکما ذوبش کرده‌اند و شده پایه‌ی میز تحریر یک کارمند خسته. این ایرباسِ بدون مغز هم که بابت هر بار چای دم کردن مجبورم می‌کند دو بار با عزراییل روبوسی کنم. واقعا تکلیف چیست؟ کاش چیفتن را دور ننداخته بودم. این ایرباس بی‌مغز خیلی زبان‌نفهم‌تر و خطرناک‌تر از چیفتن است. چیزی که قبلا مغز داشته و حالا مغزش را گرفته باشند از چیزی که از اول مغز نداشته ترسناک‌تر است. یک قوچِ بی‌مغز، ترسناک‌تر است یا یک چهارپایه؟ مغز قوچ را که بگیری، شاخش را در هر گوشتی فرو می‌کند و جر می‌دهد. مثل همین کتری برقی که دچار مرگ مغزی شده و از بن‌لادن هم ترسناک‌تر شده است. می‌ترسم امشب که بخوابم، روشن بشود و آب را جوش بیاورد و بعد برود سر کشو و کارد آشپزخانه را بردارد و بیاید بالای سرم توی اتاق خواب و با ائمه محشورم کند. مغز که ندارد و نمی‌فهمد چرا دارد این کار را می‌کند. نمی‌فهمد که کی باید روشن شود و کی خاموش شود. اصلا چرا باید روشن و خاموش بشود. سنسور مصلحت‌اندیش‌اش سوخته است. حالا فقط بلد است آب‌جوش درست کند و قل قل کند و مثل آمبولانس چراغ بزند و تهدید کند. چرا؟ نه من می‌دانم و نه خودش. گرفتار شدیم این وقت شب. فیوز را از کنتور قطع کنم؟ اصلا چرا باید همچین چیز پیچیده‌ای خلق کرد و فرمانش را داد دست یک چیزی قدِ نخود؟ نخود که تا ابد سالم نمی‌ماند. بفرما. حالا من مانده‌ام و این قوچِ بی‌مغز و این شبِ تارِ بدون چای. ©️ کانال «گفت و چای» @fahimattar https://t.me/fahimattar/629
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
قبل و بعد هر کاری، سه تا جمله بنویس، ✍️ هرچی به ذهنت رسید هرررچی. امروز امتحانش کن، بعد حستو بهم بگو 👇 @fateme_imani_62 @paknewis
📌یک هفته آزادنویسی پیش از این آزادنویسی را قبول نداشتم. با خودم فکر می‌کردم که نوشتن از این در و آن در چه فایده‌ای دارد؟ باید بلد باشی از موضوعی خاص بنویسی. اما وقتی هفتۀ پیش در وبینار نویسنده‌ساز، استاد کلانتری پازل نویسندگی را معرفی کرد که یکی از قطعاتش آزادنویسی بود، تصمیم گرفتم دل را به دریا بزنم و امتحانش کنم. به مدت یک هفته، هر روز حداقل هزار کلمه آزادنویسی کردم. قبل از اینکه شروع کنم، هزار کلمه خیلی زیاد به نظر می‌رسید. من سوژۀ خاصی برای نوشتن چند خط هم نداشتم چه برسد به هزار کلمه! اما با وجود این تردید‌ها، شروع کردم و حالا این یادداشت را بعد از یک هفته و تقریباً هفت هزار کلمه آزادنویسی، منتشر می‌کنم. هر روز که می‌گذشت، متوجه تغییراتی شدم و آن‌ها را ثبت کردم تا در این یادداشت منتشر کنم. روز اول: آزادنویسی را با جملۀ «نمی‌دانم از چه بنویسم» شروع کردم. بعد از دو سه جمله، افکارم خود به خود روی کاغذ سرازیر شدند. هزار کلمه خیلی زودتر از چیزی که انتظار داشتم تمام شد و در پایان، به شدت احساس سبکی کردم. دیگر خبری از آن افکار مزاحم نبود. روز دوم: اولش فکر کردم حالا که دیروز همۀ افکارم را نوشتم، امروز چیزی برای گفتن نخواهم داشت. به شکل عجیبی همه چیز به صورت خودکار پیش رفت. افکار و ایده‌های جدیدی را از ناکجا آباد یافتم و ثبت کردم. ایدۀ این یادداشت، همین‌جا به ذهنم رسید. روز سوم: آزادنویسی را با غر زدن شروع کردم که باعث یک جرقه شد و از همان، به یک پست برای کانالم رسیدم. مثل اینکه وقتی آزادانه از همۀ اتفاقات اطرافت بنویسی، فرصتی به تو دست می‌دهد تا دربارۀ هر کدام عمیق‌تر تأمل کنی. همین باعث می‌شود تا سوژه‌های اطرافت را بیابی و دیگر دچار کمبود ایده نشوی. روز چهارم: در طی این آزادنویسی راه حل یک مشکلی را یافتم که مدت‌ها ذهنم را درگیر کرده بود. بعد از آن در تمرینات نویسندگی‌ام، احساس کردم که نوشتن از همه لحاظ راحت‌تر و روان‌تر شده. پس وقتی این مهارت را پیدا کنی که بدون موضوع بنویسی، نوشتن تمرینات با موضوع خاص هم راحت‌تر می‌شود. مثل اینکه در تمام این مدت درمان مشکلاتم آزادنویسی بود و نمی‌دانستم. روز پنجم: داشتم دربارۀ ایده نداشتن برای پروژۀ کلاسی‌ام غر می‌زدم که ایده را به دست آوردم. روز ششم: روز سخت و شلوغی بود. با آزادنویسی به افکار آشفته‌ام نظم دادم و بعد از آن با ذهنی باز سراغ تمرینات نوشتنم رفتم. روز هفتم: خبر نداشتم که آزادنویسی می‌تواند اعتیادآور هم باشد. در طی روز منتظر فرصتی مناسب بودم که بنویسم اما شرایطش پیش نیامد و در نهایت وقتی که در مطب چشم‌پزشکی منتظر نوبت بودم، هزار کلمه را در موبایلم نوشتم. عینک هم نزده بودم و مطمئنم که چشم‌پزشک این کارم را تایید نمی‌کند. اما نتیجۀ خوبی گرفتم. در پایان روز، بخشی از آزادنویسی‌ام را در کانال منتشر کردم. آیا به آزادنویسی ایمان آوردم؟ صد البته. آیا به آن پایبند خواهم ماند؟ زین پس هر فاجعه‌ای هم رخ بدهد، من هزار کلمه را خواهم نوشت. ✍️ هستی شکری| کاتوره https://t.me/hastinote @paknewis
هدایت شده از تلک الایام
السلام علیک فی اللیل اذا یغشی والنهار اذا تجلی سلام بر تو هنگامی که شب جهان را فرا گرفته است و سلام بر تو هنگامی که روز جلوه گر می شود @telkalayyam
📌چهارشنبه دوم آبان درخت‌ها همه عریان شدند آبان شد. البته آبان درخت‌ها همچین عریانم نمیشن، چرا پانته‌آ صفایی اینو میگه؟ لابد تو شهر اونا آبان عریان میشن. هر وقت آبان میشه یاد این شعر میفتم و بعدش به درخت انار مامانم‌اینا نگاه می‌کنم که هنوز خیلی راه داره تا عریان شدن. تازه لباس عوض کرده و یه زرد خوشرنگ و شادی پوشیده که از بهار و تابستونم قشنگ‌ترش کرده، انقدر که دوست داری ساعت‌ها بهش خیره بمونی. دروغ چرا؟ من پاییزو زیاد دوست ندارم. البته حالا که بیشتر فکر می‌کنم هیچ فصلی رو بیشتر از بقیه دوست ندارم. همه رو با یه چشم نگاه می‌کنم. هر کدوم خوبیهایی دارن و بدیهایی. درهم خوبن. مکمل همدیگه‌ان. داشتم از غزل می‌گفتم. درخت ما که «روزهای آخر آبان»* هم عریان نمیشه. دقت کردید کلمه‌ی عریان چقد شیک‌تر و خوش آهنگ‌تر از کلمه‌ی لخته؟ مثلن اگه به بابا طاهر عریان می‌گفتن باباطاهر لخت، چقد زمخت بود نه؟ «لخت» یه کلمه‌ی یک بخشی با حرف خ در وسط و دو ساکن کنار هم که مثل سیلی می‌خورد توی ذوق. ولی وقتی میگیم «عریان» انگار داریم از معنای با شکوهی حرف می‌زنیم. معنایی که جریان داره و در یک کلمه‌ی خالی خلاصه نمیشه. منظورمون جنبه‌ی دیگری از آشکار شدنه، بی‌پرده با چیزی رو به رو شدن، چیزی که وقتش رسیده. این غزل در ادامه هم بیت‌های خوبی داره. هر چند در کل غم‌انگیزه ولی مناسب حال و هوای پاییزه. درخت‌ها همه عریان شدند، آبان شد و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد نیامدی و نچیدی انارِ سرخی را که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد نیامدی و ترک خورد سینه‌ی من و آه! چقدر یک‌شبه یاقوت سرخ ارزان شد! چقدر باغ پر از جعبه‌های میوه شد و چقدر جعبه‌ی پر راهی خیابان شد چقدر چشم به راهت نشستم و تو چقدر گذشتن از من و رفتن برایت آسان شد! چطور قصه‌ام این قدر تلخ پایان یافت؟ چطور آنچه نمی‌خواستم شود، آن شد؟ انار سرخِ سرِ شاخه خشک شد، افتاد و گوش باغ پر از خنده‌ی کلاغان شد غمگین نیستم ولی کلن از خوندن شعر غمگین استقبال می‌کنم. به نظرم غم آدم رو بیشتر به خاموشی و تفکر وادار می‌کنه برخلاف شادی. بیت اول یه تصویر قشنگ می‌سازه و حال و هوای مورد نظرشو میگه. بعد رو می‌کنه به مخاطبی که قرار بوده همین موقع‌ها بیاد انارچینی ولی انقدر نیومده که وقت گذشته. البته توجه دارید که فعلا آبان شده و هنوز تا زمستان و گذشتن فصل انار راه بسیاره ولی جبر قافیه ایجاب کرده که از آبان سریع بریم سراغ زمستان. در ادامه هم گله می‌کنه از ارزان شدن یاقوت سرخ. دلی که قدر محبتش دونسته نشده، ترک خورده و دونه‌هاش ریخته زیر دست و پا. باز هم یه تصویر زیبا. بیت بعدی رو نمیدونم چه منظوری داره. شاید منظور از «چقدر جعبه‌ی پر راهی خیابان شد» اینه که چقدر اتفاقای جورواجور افتاد و چقدر آدم‌ها به این باغ اومدن و رفتن ولی تو همچنان نیومدی. خیلی منتظرت بودم ولی تو بازم خیلی نیومدی. خیلی راحت از من گذشتی و منو با یک چرای بزرگ تنها گذاشتی. چطور آنچه نمی‌خواستم شود آن شد؟ و حسن ختام شعر باز هم تصویر باغ و صدای کلاغ. و‌گوش باغ پر از خندهٔ کلاغان شد. در مجموع حرف همان حرف همیشه است. آه و گله از بی‌وفایی معشوق. من چیز بیشتری نمی‌بینم. امیدوارم بی‌انصافی نکرده باشم. ... در مورد یه بیت جالب هم که همیشه می‌خونی یه سوالی دارم: «هر چه در این پرده نشانت دهند گر نپسندی به از آنت دهند» این یعنی همیشه باید در حال «نپسندیدن» باشیم؟ پس تکلیف پسندیدن چی میشه؟ تکلیف تشکر و شکرگزاری چی؟ اصن منظور از این پرده دقیقن کدوم پرده‌س؟ پ.ن: *نام کتاب پانته‌آ صفایی بروجنی -الان یادم افتاد کلمهٔ برهنه هم داریم، مترادف لخت و عریان. -این‌بار فقط نیم‌فاصله ها رو درست کردم. فاطمه ایمانی @paknewis
📌 ۳ جمله بیایید دربارهٔ هر کدام از کلمات زیر سه جمله بنویسیم: غم ۱. بیشتر از شادی می‌پسندمش، آرام و فکور است. ۲. غم آبی است. کدام آبی؟ گاهی سرمه‌ای گاهی نیلی. ۳. اگر نبود، چگونه نابسامانی‌های جهان را تحمل می‌کردیم؟ شادی ۱. سرزنده و پر شر و شور است حتا وقتی سکوت می‌کند. ۲. نارنجی و زرد است، رنگ اشعه‌های نرم و تیز خورشیدی. ۳.از خود متشکر است. باید متواضع‌تر باشد. امید ۱. وقتی می‌خندی، به عشق امیدوار می‌شوم. ۲. امید به آینده جوانم می‌کند. ۳. گاهی فکر می‌کنم من به طرز عجیب یا حتا ساده‌لوحانه‌ای امیدوارم. صداقت ۱. صداقت داشتن سخت است یا آسان؟ به عادت‌های انسان هم بستگی دارد. ۲. باورم نداری. صداقت را چگونه باید ثابت کرد؟ ۳. «همه صادقند مگر اینکه خلافش ثابت شود» یا بالعکس؟ دوستی ۱. گل و رایحه و شیرین‌کامی. از هر چیزی بهترین. ۲. بدون دوست و دوستی زندگی یک تلویزیون سیاه‌سفید برفکی است. ۳. با همه می‌توان دوست شد حتا با بدبین. آرامش ۱. از مهمترین اشیاء گمشده؛ چطور پیدایش کنیم؟ ۲. ظاهر آرام و رفتار آرام نشان‌دهنده آرامش درونی نیست. ۳. گاهی به آرامش دیگران غبطه می‌خوریم بی‌آنکه بدانیم آرامش چیست و بهای آن کدام است. عملگرایی ۱. یک ویژگی دوست‌داشتنی و تمایز بخش، همه‌چیز با عملگرایی ثابت خواهد شد. ۲. پیش از عمل کردن، فکرها باد هواست. ۳.قدر دم را دانستن. تنبلی ۱. غده‌ی سرطانی، بیماری مادرزادی صعب‌العلاج. ۲. کاش میشد مثل سرطان، با جراحی و شیمی درمانی، علاجش کرد. ۳. عدویی که نشود سبب خیر. رشد ۱. هرکسی از ظن خود آن را می‌طلبد. ۲. حلزون‌وارش بهتر است. ارگانیک و سالم و قابل اطمینان. ۳. در غار تنهایی نمی‌شود به رشد حقیقی امیدوار بود. مسئولیت ۱. با نوشتن مسئولیت‌پذیری‌ام را هم تقویت می‌کنم، با شفاف‌سازی و دسته‌بندی. ۲.مسئولیت یعنی از من خواهند پرسید. ۳. چرا به جای مسئولیت‌پذیر می‌گوییم «با مسئولیت»؟ این اشتباه نیست؟ با مسئولیت یعنی «دارای مسئولیت» مسئولیت‌پذیر یعنی «پذیرای مسئولیت» این کجا و آن کجا. شکست ۱. ۲. ۳. انتخاب ۱. ۲. ۳. ...ادامه دارد‌. و‌ همچنان می‌تواند ادامه داشته باشد. شما چه کلمه‌های دیگری پیشنهاد می‌کنید؟ @paknewis
📌قیصر امین‌پور یکی از پاتوق‌های دوست‌داشتنی‌ام در دوران دانشجویی، انجمن شاعران ایران بود. پنجشنبه‌ها از امیرآباد شمالی تا قلهک چند خط اتوبوس عوض می‌کردم تا به آنجا برسم. بچه‌های شاعر می‌آمدند و قیصر امین‌پور، ساعد باقری، محمدرضا عبدالملکیان، سهیل محمودی،... شعرها را نقد می‌کردند. قیصر را غیر از این انجمن، در حوزه هنری، مسابقات دانشجویی و کلاس‌های درسش در دانشکده ادبیات هم می‌دیدم. گاه‌گداری با مریم آریان می‌رفتم سر کلاسشان و کلاس که تمام می‌شد می‌ایستادیم به شعر خواندن برای استاد. و چه قندی در دلم آب شد وقتی قیصر به تأیید بیتی سری تکان می‌داد و تحسین می‌کرد؛ مشخصاً برای این غزل: وقتی به حیله رانده شود آدم از بهشت من قانعم به دوزخ و می‌ترسم از بهشت و یک بار هم بهشان گفته بودم که می‌خواستم رشته‌ام را عوض کنم و از علوم سیاسی بیایم ادبیات اما نشد و او چیزی گفته بود در این مایه‌ها که خوب شد نیامدی و این شعر سید حسن حسینی را خوانده بود برایم که: «شاعری وارد دانشکده شد/ دم در ذوق خود را به نگهبانی داد!» اما دلم چیز دیگری می‌گفت و پس از سال‌ها شد آنچه دوست داشتم بشود. حالا امروز سه‌شنبه هشتِ هشت است و هفده سال از رفتنش گذشته. به قول خودش: «سه‌شنبه؛ چرا تلخ و بی‌حوصله؟! سه‌شنبه؛ چرا اینقدر فاصله؟! سه‌شنبه؛ چه سنگین چه سرسخت؛ فرسخ به فرسخ! سه‌شنبه خدا کوه را آفرید!» ✍️ کبری موسوی قهفرخی https://t.me/mousavighahfarokhi .