🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت دویست و پنجاه و دوم
🚪وارد اتاق شد و از چشمانش میخواندم دلش به حالم آتش گرفته که اوج دلسوزیاش را به زبان آورد:
👨🏻اگه این هم خونهام زودتر بر میگشت شهرشون، شما رو میبُردم خونه خودم، ولی حالا اینم این ترم پایان نامه داره و به این زودیها بر نمیگرده.
🏻هر چند مثل گذشته حوصله ابراز مِهر خواهری نداشتم، ولی باز هم دلم نمیخواست بیش از این غصه حال و روزم را بخورد که با لبخند کمرنگی جواب دادم:
- عیب نداره! خدا بزرگه...
👨🏻و به قدری عصبی بود که اجازه نداد حرفم را تمام کنم و همانطور که روی صندلی کنار اتاق مینشست، جواب صبوریام را با عصبانیت داد:
- خدا بزرگه، ولی خدا به آدم عقل هم داده!
🛏 مقابلش لب تخت نشستم و هنوز باورم نمیشد با این لحن تلخ، توبیخم کرده باشد که با دلخوری سؤال کردم:
⁉من چی کار کردم که بیعقلی بوده؟
👨🏻 به همین چند لحظه حضور در اتاق، صورتش از گرما خیس عرق شده بود که با کف دستش پیشانیاش را خشک کرد و با صدایی گرفته جواب داد:
- تو کاری نکردی، ولی مجید به عنوان یه مرد باید یه خورده عقلش رو به کار مینداخت!
🏻و نمیدانم دیدن این وضعیت چقدر خونش را به جوش آورده بود که مجیدم را به بیخردی متهم میکرد و فرصت نداد حرفی بزنم که با حالتی مدعیانه ادامه داد:
👈 اگه همون روز که بابا براش خط و نشون میکشید و تو التماسش میکردی که مذهب اهل سنت رو قبول کنه، حرف تو رو گوش میکرد و سُنی میشد، بر میگشت خونه و همه چی تموم میشد! نه بچهتون از بین میرفت، نه انقدر عذاب میکشیدین! تو میدونی من هیچ مشکلی با مذهب مجید نداشتم و ندارم، ولی وقتی کار به اینجا کشید، باید کوتاه میاومد!
👁 خیره نگاهش کردم و با ناراحتی پرسیدم:
❓مگه همون روزها تو به من نمیگفتی که چرا زودتر نمیرم پیش مجید؟ مگه باهام دعوا نمیکردی که چرا تقاضای طلاق دادم؟ مگه زیر گوشم نمیخوندی که مجید منتظره و من باید زودتر برم پیشش؟ پس چرا حالا اینجوری میگی؟
🚪در تاریکی اتاق صورتش را به وضوح نمیدیدم، ولی ناراحتی نگاهش را احساس میکردم و با همان ناراحتی جواب داد:
👨🏻چون میدونستم مجید کوتاه نمیاد! چون مطمئن بودم اون دست از مذهبش بر نمیداره!
👁 سپس به چشمانم دقیق شد و عقیده عاشقانه مجید را پیش نگاهم به محاکمه کشید:
👨🏻 ولی واقعاً اونهمه پافشاری ارزش اینهمه مصیبت کشیدن رو داشت؟!!! تو که ازش نمیخواستی کافر شه، فقط میگفتی مذهبش رو عوض کنه! اصلاً میاومد به بابا میگفت من سُنی شدم، ولی تو دلش شیعه بود! یعنی زندگیاش ارزش یه ظاهرسازی هم نداشت؟!!! یعنی انقدر سخت بود که به خاطرش زندگیاش رو داغون کرد؟!!! ارزش جون بچهاش رو داشت؟!!!
💔 و ای کاش اسم حوریه را نیاورده بود که قلبم در هم شکست و اشکم جاری شد.
🏻سرم را پایین انداختم و با شعلهای که دوباره از داغ دخترم به جانم افتاده بود، زیر لب زمزمه کردم:
- خُب مجید که نمیدونست اینجوری میشه!
👨🏻 که با عصبانیت فریاد کشید:
- نمیدونست وقتی تو رو از خونه زندگیات آواره میکنه، وقتی تو رو از همه خونوادهات جدا میکنه، چه بلایی سرت میاد؟!!!
👌🏻عبدالله همیشه از مجید حمایت میکرد و میدانستم از این حال و روزم به تنگ آمده که اینچنین بیرحمانه به مجیدم میتازد که با لحنی ملایم از همسرم حمایت کردم:
🏻مجید نمیخواست منو از شما جدا کنه، میخواست بیاد با بابا حرف بزنه، میخواست بیاد عذرخواهی کنه و قضیه رو با زبون خوش حل کنه. ولی بابا نذاشت. بابا پاشو کرده بود تو یه کفش که باید طلاق بگیرم.
👨🏻 و در برابر نگاه برادرانهاش شرمم آمد که بگویم حتی پدر برایم شوهری هم انتخاب کرده و نقشه قتل فرزندم را کشیده بود که من از ترس جان دخترم از آن خانه گریختم، ولی عبدالله گوشش به حرف من نبود که دلش از اینهمه نگون بختیام به درد آمده و انگار تنها مجید را مقصر میدانست که ابرو در هم کشید و با حالتی عصبی پاسخ داد:
⁉ چرا انقدر ازش حمایت میکنی؟!!! بلند شو جلو آینه یه نگاه به خودت بکن! رنگت مثل گچ شده! دیگه حتی پول ندارین یه وعده غذای درست حسابی بخوری! داری تو این اتاق می پوسی! چرا؟!!! مگه چی کار کردی که باید انقدر عذاب بکشی؟!!!
🚪و هنوز شکوائیه پُر غیظ و غضبش به آخر نرسیده بود که کلید در قفلِ در چرخید و در باز شد.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
💍 خاطره ای از عقد شهید
🌙 در اولین روز ماهرجب عقد کردیم و صادق که روزه هم بود، در هنگام خواندن خبطه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که «آرزوی من را فراموش نکنید و دعا کنید!»
👌🏻خاطره شهید تجلایی را یاد آور می شدند که همسرشان برایش آرزوی شهادت کرده بود. اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود.
🌷 وقتی که در گلزار شهدا با هم قدم می زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می رفتم که می شود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود؟!
💭 با خود گفتم: اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد. دقیقاً همان لحظه ای که به این مسئله فکر می کردم مزار شهید صادق جنگی را دیدم.
⏳در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعداز آن به این دعا مصمم شدم.
🎙راوی:همسر شهید
🌷شهید مدافع حرم، صادق عدالت اکبری.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
🔥 عناد و جهل، عامل #سقوط_شمر
⚔ از جانباز صفین تا جانی کربلا!!
🌷نقل است وقتى حضرت امام حسين(ع) بر خاك افتاد، شمر [١] به سنان[٢] دستور داد تا سر از بدن حضرت جدا كند.
👤سنان در پاسخ او گفت: به خدا قسم، من اين كار را نمى كنم، چون جدّش دشمن من خواهد بود!
👳🏾 شمر از اين سخن خشمگين شد و روى سينة مبارك حضرت نشست و محاسن ايشان را در دست گرفت و قصد كشتن امام را كرد؛ در اين حال امام لبخندى زد و به او فرمود:
🌷 چگونه مرا مى كشى؟ آيا نمى دانى من كيستم؟
‼پاسخ شمر در اين جا خيلى عجيب و تكان دهنده است!!
👳🏾 او گفت: تو را به خوبی مى شناسم: مادرت فاطمه زهرا(س) و پدرت على مرتضی(ع) و جدّت محمّد مصطفی(ص) است. با اين همه، پروردگار دشمن توست. از اين رو، تو را مى كشم و باكى از چيزى ندارم!!!
🔥عناد و جهل انسان را به هر جایی می کشاند! وقتى انسان جاهل باشد و جاهلانه به دنبال معلّم و رهبر بگردد، به جاى پیامبراكرم(ص) به دام شیاطین، ماركس، هِگل و انگِلس مى افتد و به راحتى دين پيامبر‘ را به معاويه مى سپارد و به حضرت اميرالمؤمنين(ع) پشت مى كند و در خيال باطل خويش خدا را دوستدار يزيد و دشمن امام حسين(ع) مى بيند.
⚠ از اين روست كه پيامبر اكرم(ص) جهل را بزرگ ترين فقر [۴] و امام رضا(ع) آن را سخت ترين دشمن انسان مى شمارند.[۵]
🌪چون اگر كسى با آن زندگى كند، ساختمان سعادت دنيا و آخرت خود را بر باد داده است.
📚 پی نوشت ها:
[١]. نام کامل وی شمر بن ذی الجوشن ضبابی کلابی شرحبیل و کنیه اش ابوالسابغه بود. او قبل از اسلام آوردن، از رؤسای قبیله هوازن بود. در جنگ صفین در صف یاران امام علی(ع) حضور داشت، سپس در کوفه اقامت کرد و به روایت حدیث مشغول شد.
- در واقعة کربلا از سران اصلی سپاه عمر بن سعد و قاتل اصلی امام حسین(ع) بود. عبیدالله بن زیاد سر مقدس اباعبدالله الحسین(ع) را توسط او برای یزید به شام فرستاد. پس از آن شمر به کوفه بازگشت. هنگامی که مختار بن ابی عبیده ثقفی در کوفه قیام کرد و به تعقیب قاتلین امام حسین(ع) پرداخت، شمر از کوفه فرار کرد.
- مختار غلام خود را با گروهی به دنبال او فرستاد. اما در فرصتی، شمر غلام مختار را کشت و به فرار خود ادامه داد. سرانجام در سال ۶۶ هجری قمری، جمعی از سپاهیان مختار به سرکردگی ابوعمرو او را یافتند و کشتند.(لغت نامه دهخدا)
[٢]. پدر او ابوعمرو و پدر بزرگش انس نام داشت و او را به اسم پدربزرگش می شناختند. سنان در کوفه متولد شده است، امّا تاریخ ولادتش معلوم نیست.
- بنابر نقل ابن ابی الحدید از ابن هلال ثقفی، در زمان خلافت علی(ع)، سنان کودک بوده است و آن حضرت خبر می دهد که فرزند رسول خدا(ص) به دست او کشته خواهد شد. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ٢/ ٢٨۶)
- برخی تواریخ، سنان را جنگ جو و شاعری سبک سر و مجنون دانسته اند (انساب الاشراف: ٣/ ٢٠۴).
- در هنگام آشفتگی اوضاع کوفه پس از مرگ یزید، سنان که به عنوان یکی از قاتلان اصلی حسین(ع) شناخته می شد؛ زندگانی پنهانی در پیش گرفت و در برخی از نقل ها، پس از قیام مختار ثقفی، از کوفه خارج شد و به بصره و اطراف آن گریخت (البدایة و النهایة: ٨/ ٢٧٢)
در برخی منابع آمده که سنان به دست یاران مختار ثقفی کشته شد؛ و در برخی منابع، مرگ او را در زمان امارت حجاج ثقفی بر کوفه دانسته اند (انساب الاشراف: ۶/ ۴١٠).
[٣]. بحارالأنوار: ۴۵/ ۵۶.
[۴]. بحار الأنوار: ٢/٢٢؛ «قال: يا علی! نوم العالم أفضل من ألف ركعة يصليها العابد، يا علي(ع)! لا فقر أشد من الجهل.»
[۵]. الکافی: ١/١١، حدیث ۴؛ «الرضا يقول: صديق كل امرء عقله، وعدوه جهله.»
📘 برگرفته از کتاب آئین اشک و عزا در سوگ سیدالشهدا(ع) نوشته استاد حسین انصاریان.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#روایت
#پندها
#تکیه
#داستان_کوتاه
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
💰از کار خیر دست نکشید!
🎙حجت الاسلام دکتر #رفیعی
🌐 @partoweshraq
4_5987819962704593645.mp3
3.47M
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
💰از کار خیر دست نکشید!
🎙حجت الاسلام دکتر #رفیعی
🌐 @partoweshraq
🌹 #سواد_زندگی
🍁 پاییز که میشه حواسمون به آدمای زندگیمون باشه! کمی بهانه گیر ميشن و حساس!
👁 «توجه» می خوان!
🍂 دست خودشون نيس كه... این خاصیت پاییزه!
❤️ آدمارو از همیشه عاشق تر میکنه...
🌐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🎙کنایه #رهبر_انقلاب به #حاج_صادق_آهنگران در شب خاطره #دفاع_مقدس
📱تا آخر ببینید...
🌐 @partoweshraq
👳🏼 یک حکیم سالخورده از دشتی پر از برف رد میشد که به زنی برخورد که گریه میکرد.
👳🏼 حکیم پرسید:
- شما چرا گریه میکنید؟
👵🏻 چون به زندگیام فکر میکنم، به جوانیام، به آن چهرهی زیبایی که در آینه میدیدم و مردی که دوستش داشتم.
- این از رحمت خدا به دور است که به من توانایی به خاطر آوردن گذشته را داده است. او میدانست که من بهار زندگیام را به خاطر میآورم و گریه میکنم.
👳🏼 حکیم در آن دشت پر برف ایستاد و به نقطهای خیره شد و به فکر فرو رفت!
👵🏻 عاقبت، گریهی زن بند آمد.
او پرسید:
- شما در آنجا چه میبینید؟
👳🏼 حکیم پاسخ داد:
- دشتی پر از گل سرخ. خداوند وقتی به من توانایی به یاد آوردن را داد، نسبت به من لطف داشت.
🌳 میدانست که من در زمستان همیشه میتوانم بهار را به خاطر بیاورم و لبخند بزنم...
🖊پائولو کوئیلو.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💠❓📚 ✍🏻💠 #پــرســمــان
❓آیا گرانی و کساد تجارت و اقتصاد خراب که از علائم ظهور #امام_زمان گفته شده، مخصوص کشورهای اسلامی است و یا این اتفاقات باید در کل جهان و همه کشورها اعم از غیر مسلمان بیفتد؟
✅ پاسخ:
📚 از روايات استفاده مى شود، كه در آخرالزمان بر اثر گسترش فساد و تباهى ها و از بين رفتن رحم و عاطفه و ايجاد جنگ، جهان از نظر اقتصادى در وضعيت بدى به سر خواهد برد؛ به طورى كه آسمان نيز بر آنان رحم نمى كند و نزول باران كه رحمت الهى است نيز براى آنان به غضب تبديل شده، ويرانگر مى شود.
⛈ در آخر الزمان باران كم مى شود و يا در غير موسم فرود مى آيد و باعث نابودى كشاورزى مى گردد.
📚 مستدرک الوسائل، ج ۱۱، ص ۳۷۵.
🔅درياچه ها و رودخانه ها خشك مى گردد و زراعتها به بار نمى نشيند و تجارت از رونق مى افتد.
📗الارشاد مفید، ص ۳۶۱.
🔅فقر و گرسنگى گسترش مى يابد تا آنجا كه افراد براى سير كردن شكم خود، دختران و زنانشان را به بازار مى آورند و آنان را با كمى غذا عوض مى كنند.
📙ملاحم، ص ۵۹. (سند این نقل ضعیف است)
👤 مردى از پيامبر گرامی پرسيد؛ اى رسول خدا قيامت چه وقت برپا خواهد شد؟
⚜ فرمود: قيامت داراى نشانه هايى است: يكى از آنها تقارب بازارهاست».
👤پرسيد: تقارب بازارها چيست؟
⚜ فرمود: «كساد بازارها و تجارت و بارش باران بدون آنكه گياهان و محصولاتى برويد».
📚 الترغیب و الترهیب، ج ۳، ص ۴۴۲.
⚜ اميرمؤمنان عليه السّلام به ابن عباس فرمود:
🔅«تجارت و معاملات زياد مى شود، ولى بهره اى اندك نصيب مردم مى گردد و پس از آن قحطى سختى رخ مى دهد».
📘 ملاحم ابن طاووس، ص ۱۲۵.
👤 محمد بن مسلم مى گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه فرمود:
🔅«پيش از ظهور حضرت قائم از سوى خداوند براى مؤمنان نشانه هايى است».
👤گفتم: خدا مرا فداى تو گرداند؛ آن نشانه ها كدام است؟
⚜ فرمود: «آنها همان گفته خداوند است كه فرمود:
🔅«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ؛ (بقره ۱۵۵)
🔅«و شما (مؤمنان) را (پيش از ظهور قائم عجّل اللّه تعالى فرجه) به چيزى از ترس و گرسنگى و كمى دارايى ها و جانها و ميوه ها مىآزماييم؛ پس صابران را مژده ده)»... آنگاه فرمود:
🔅«خداوند مؤمنان را به سبب ترس از پادشاهان بنى فلان در دوران پايانى حكومتشان مى آزمايد و مراد از گرسنگى، گرانى قيمتهاست و منظور از كمى دارايى ها، كساد تجارت و كمبود درآمد است و مقصود از نقصان جانها، مرگهاى فراوان و سريع و پى درپى است و مراد از كمبود ميوه ها، كمبود عايدات و محصولات كشاورزى است. پس صابران را بشارت باد به تعجيل ظهور قائم عجّل اللّه تعالى فرجه در آن هنگام».
📚 الغیبه نعمانی، ص ۲۵۰ - کمال الدین، یک جلدی، ص ۶۴۹.
🔅به نقل از اعلام الورى، قلّة المعاملات به معناى كساد بازار و كمى دادوستد است.
📚 اعلام الوری، ج ۲، ص ۲۸۰.
⚜ امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
🔅«... در آن هنگام كه سفيانى خروج مى كند، مواد غذايى كم شده، قحطى به مردم مى آورد و باران كم مى بارد».
📘ملاحم ابن طاووس، ص ۱۳۳؟
👤ابن مسعود مى گويد: هنگامى كه تجارتها از بين برود و راهها ويران گردد، مهدى عجّل اللّه تعالى فرجه ظهور مى كند.
📕برهان، متقی هندی، ص ۱۴۲.
🔅شايد وضعيت بد بازار در آن زمان، معلول ويرانى مراكز توليد و صنعت، كم شدن نيروى انسانى، كاهش قدرت خريد، قحطى، ناامنى راهها و... باشد، این وضعیت اختصاص به مومنین ندارد و جوی حاکم بر تمام جهان است.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
2⃣0⃣1⃣ داستان #ضرب_المثل«دل به دل راه دارد!»
💚❤ این ضرب المثل در مورد افرادی كه به شدت به یكدیگر علاقه مند هستند ولی به دلایلی از یكدیگر دور میباشند به كار میرود.
🕋 در دورهای كه پیامبر اعظم اسلام تازه به پیامبری برگزیده شده بودند، تعداد كمی از افراد با این دین جدید آشنا بودند كه یكی از این افراد اویس بن عامر یا اویس قرنی بود و او از وارستگان و دینداران برجسته زمان خود بود.
🕋 اویس قرنی در یمن زندگی میكرد و به كمك یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) با دین ایشان آشنا شده بود و به این دین علاقمند شده بود.
👥👤 آوازهی دین داری و علاقمندی اویس به پیامبر رسیده بود.
👳🏻 اویس مادر پیر و نابینایی داشت كه نمیتوانست به تنهایی از عهدهی زندگیاش برآید و به كمك تنها پسرش اویس نیازمند بود.
🐪🐫🐪 اویس روزها شترچرانی میكرد و شترهای شهر را به صحرا میبرد تا بچرند و با مزدی كه از این كار میگرفت مخارج زندگی خود و مادرش را تأمین میكرد.
❤ ولی در آتش عشق دیدار پیامبر میسوخت.
📜 وقتی خبر علاقهی اویس برای دیدار با پیامبر به ایشان رسید، پیامبر فرمودند:
🔅رسیدگی به مادر ناتوانت واجبتر است و سعی كن به او احترام بگذاری و دل مادرت را به دست آوری.
👳🏻 اویس به پیام، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش كرد و پیش مادرش ماند ولی همیشه در آرزوی دیدن پیامبرش بود.
☀ تا اینكه یك روز آنقدر با مادرش صحبت كرد تا توانست او را راضی كند كه سه روزه تا مدینه به تاخت برود، پیامبرش را ببیند و برگردد.
🍪 اویس تمام مایحتاج مادرش را برای سه روز تأمین كرد و او را به دو نفر از همسایهها سپرد تا در نبود او مرتب به مادرش سر بزنند، بعد از مادرش خداحافظی كرد و به طرف مدینه حركت كرد.
🏇🏻 اویس بهترین اسب شهر را تهیه كرد و با كمترین باروبنه ولی با سرعت راهش را آغاز كرد.
🌌🏞 او یك شبانه روز تمام در راه بود تا به شهر مدینه رسید.
🌴 در آن شهر سراغ خانه پیامبر را گرفت و سریع خود را به در خانه پیامبر رساند. ولی پیامبر آن روز در خانه نبود ایشان به شهر دیگری سفر كرده بودند و چند روز دیگر بازمیگشتند.
👳🏻 اویس خیلی ناراحت شد، از یك طرف دوست داشت در مدینه بماند تا پیامبر بازگردند و از طرفی به مادرش قول داده بود سه روزه برگردد و اگر دیرتر برمیگشت مادرش نگران میشد.
🏇🏻🌴 در نهایت اویس بدون اینكه پیامبر را ببیند مجبور شد به یمن برگردد.
👳🏻 وقتی به شهرش برگشت. حتی به مادرش هم نگفت كه موفق به دیدن پیامبر نشده.
💭 او با خود فكر میكرد مادرش از اینكه بشنود این همه زحمت رفت و برگشت بینتیجه مانده ناراحت میشود.
🌴 وقتی پیامبر به مدینه برگشتند به یارانشان فرمودند:
🌹 یك بوی آشنا در شهر پیچیده. در این مدت عزیزی اینجا بوده.
👥👤 یاران گفتند: بله پیامبر خدا، چند روز پیش اویس به قصد دیدار شما به مدینه آمده بود ولی چون به مادرش قول داده بود نتوانست زیاد اینجا بماند. او خیلی ناراحت شد و بدون اینكه شما را ببیند به یمن برگشت.
⚜ پیامبر فرمودند:
🔅اویس پیش من است چه در یمن باشد، چه در اینجا.
🌴 تا اینكه سالها گذشت و پیامبر اسلام در پایان عمر وصیت نمودند كه بعد از مرگ من یكی از پیراهنهای مرا برای اویس قرنی ببرید، چون او از دوستان و نزدیكان ماست.
🌹این مرد كسی است كه به عدد موی گوسفندان قبایل بزرگ عرب در قیامت او را شفاعت خواهند كرد.
🏇🏻 بعد از رحلت پیامبر گروهی از نزدیكان و یاران پیامبر، پیراهن ایشان را برای اویس به یمن بردند.
👳🏻 اویس با دیدن یاران و نزدیكان پیامبر شروع به گریه كرد و از او پرسیدند چرا گریه میكنی؟
☝🏻گفت: میدانم پیامبر از این دنیا رفتهاند و شما پیراهن ایشان را برای من آوردید.
👥👤 یاران پیامبر تعجب كردند و گفتند: تو از كجا خبر داشتی پیامبر فوت كردند؟
👳🏻 اویس همانطور كه گریه می كرد گفت:
💕 انگار دل من از این واقعه خبر داشت، درست است كه من در یمن زندگی میكنم ولی دلم همیشه با ایشان بوده.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq