4_318504763102593592.mp3
5.49M
🎧 #بشنوید
🕌 داستانی عجیب از کتاب #آیت_الله_دستغیب درباره زیارت کربلا
🎙حاج #حسن_خلج
🌹 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ الحُسین
🌐 @partoweshraq
#روضه
#منـبر
#کرامات
#حـلقـہ_عشـاق
پرتو اشراق
🌹التفات به زوّار حسینی
🌷 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
🗝️ آقای #سید_عبدالرسول_خادم در همین سفر اخیر تشرف حقیر در #کربلا (۱۴ رجب ۸۸) نقل کرد از مرحوم #سید_عبدالحسین_کلید_دار حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) پدر کلید دار فعلی که آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود.
🕌 شبی در حرم مطهر می بیند عربی پا برهنه خون آلود، پای خونین و کثیف خود را به ضریح زده و عرض حال می کند.
👳🏻♂️ آن مرحوم او را نهیب می دهد و بالأخره امر می کند که او را از حرم بیرون نمایند، در حال بیرون رفتن گفت:
✋🏻 #یا_حسین (علیه السلام) من گمان می کردم این خانه توست معلوم شد خانه دیگری است!
🕌 همان شب آن مرحوم در خواب می بیند آن حضرت روی منبر در صحن مقدس تشریف دارند در حالی که ارواح مؤمنین در خدمت هستند حضرت از خدام خود شکایت می کند.
👳🏻♂️ کلید دار می ایستد و عرض می کند یا جداه! مگر چه خلاف ادبی از ما صادر شده؟
🌹 می فرماید امشب عزیزترین مهمانهای مرا از حرم من با زجر بیرون کردی و من از تو راضی نیستم و خدا هم از تو راضی نیست مگر اینکه او را راضی کنی!
👳🏻♂️✋🏻 عرض کرد یا جدا! او را نمی شناسم و نمی دانم کجاست؟
🌹فرمود: الآن در خان حسن پاشا (نزدیک خیمه گاه) خوابیده و به حرم ما هم خواهد آمد و او را با ما کاری بود که انجام دادیم و آن شفای فرزند مفلوج اوست و فردا با قبیله اش می آیند آنها را استقبال کن!
👥👳🏻♂️👥 چون بیدار می شود با چند نفر از خدام می رود و آن غریب را در همانجایی که فرموده بودند می یابد، دستش را می بوسد و با احترام به خانه خود می آورد و از او به خوبی پذیرایی می نماید.
👦🏻 فردا هم به اتفاق سی نفر از خدام به استقبال می رود چون مقداری راه می رود می بیند جمعی هوسه کنان (شادی کنان) می آیند و آن بچه مفولجی که شفا یافته همراه آورده اند و به اتفاق به حرم مطهر مشرف می شوند.
📗 منبع: شهید #آیت_الله_دستغیب (ره)؛ داستانهای شگفت، ص ۱۲۵.
📲 ڪانال پـرتـو اشـراق
🆔 @partoweshraq
#کرامات
#امام_حسین
#داستان_کوتاه
#حـلقـہ_عشـاق
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
پرتو اشراق
🕊️ دو داستان شگفت آور از عزادارى وحوش بيابان در عزاى امام حسين (علیه السلام)
🌷 شهيد بزرگوار #آيت_الله_دستغيب (ره) مى فرمايد:
⚜️ عالم كامل و بزرگوار و صاحب كرامات و مقامات آخوند ملا زين العابدين سلماسى (اعلى الله مقامه) گويد:
⛰️ از سفر زيارت حضرت رضا (عليه السلام) مراجعت كرديم، عبور ما به كوه الوند كه نزديك همدان است افتاد، فصل بهار بود، در آنجا پياده شديم، همراهان مشغول برافراشتن خيمه بودند، و من به دامنه كوه نگاه مى كردم!
👳🏼♂️ ناگاه چشمم به چيزى افتاد، دقت كردم پيرمرد محاسن سفيدى را ديدم كه عمامه كوچكى بر سر داشت و بر سر سكوئى نشسته كه چهار ذرع بلندى داشت و بر دور آن سنگهاى بزرگى چيده كه جز سر او چيزى معلوم نبود نزديك او رفتم و سلام كردم و مهربانى نمودم، به من انس گرفت و از جاى خود پائين آمد و به من گفت:
❓كه از گروه ضاله نيست (از دراويش و صوفيه نيست) كه بخاطر فرار از تكاليف عمده، نامهاى گوناگون بر خود گذارده و به اشكال عجيبه بيرون مى آيند، بلكه او داراى خانواده و اولاد بوده و پس از منظم كردن امور آنها براى فراغت در عبادت از آنها كناره گيرى كرده است.
📚 نزد او نيز رساله هاى عمليه علماء آن زمان بود و هيجده سال بود كه آنجا اقامت داشت، از او درخواست كردم از امور شگفت كه مشاهده كرده براى من بيان كند، او گفت:
🌙 ماه رجب بود كه من به اينجا آمدم، پنج ماه و اندى گذشت، شبى مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صداى ولوله عظيمى آمد و آوازهاى غريبى شنيدم، ترسيدم و نماز را تخفيف دادم، نگاه كردم، ديدم بيابان پر شده از حيوانات مخالف يكديگر مثل شير و آهو و گاو كوهى و پلنگ و گرگ، جمع شده اند و با صداى عجيبى فرياد مى زنند و دور من جمع شده و سرهاى خود را به طرف من بلند نمودند، با خود گفتم:
👳🏼♂️ دور است كه سبب اجتماع اين وحوش و درندگان كه با هم دشمن هستند، براى دريدن من باشد، زيرا به خود حمله نمى كنند، فهميدم اين اجتماع براى امرى بزرگ و حادثه اى عجيب است، خوب كه دقت كردم بخاطرم آمد كه امشب شب #عاشورا است و اين فرياد و فغان براى مصيبت حضرت سيدالشهداء است، وقتى مطمئن شدم، عمامه از سر برداشتم و بر سر زدم و خود را ميان آنها انداختم و صدا زدم، حسين حسين، شهيد حسين، و مانند اين كلمات مى گفتم.
🦌🐆🦅 حيوانات در وسط خود جائى برايم خالى كردند و دور من حلقه زدند، بعضى سر بر زمين مى زدند، و بعضى خود را در خاك مى انداختند تا اذان صبح، سپس حيواناتى كه وحشى تر بودند زودتر و ديگران بعدا رفتند تا همگى متفرق شدند و از آن سال تا به حال كه مدت هيجده سال است اين كار عادت ايشان است، به گونه اى كه عاشورا بر من مشتبه مى شود، از اجتماع آنها در اين محل، مى فهمم كه عاشوراست. (۱)
🦋🕯️🦋🕯️🦋🕯️🦋🕯️🦋🕯️🦋
⛰️ سپس شهيد بزرگوار از جناب آقاى حاج شيخ حسن مولوى آن مرد ثقه با فضيلت نقل مى فرمايد كه ايشان از جانب حاج سيد محمد رضوى كشميرى نقل مى كند كه در #كشمير در دامنه يك كوه، حسينيه اى است كه هر ساله ايام عاشورا در آن اقامه عزاى حضرت سيدالشهداء مى شود.
🦁 از شب اول #محرم از بيشه نزديك حسينيه شيرى مى آيد، مى رود بالاى پشت بام (كه از دامنه كوه طبعا صعود به آن آسان است) و سرش را از روزنه اى كه بخاطر روشنائى و تهويه مقدارى باز است، داخل مى كند و عزاداران را مى نگرد و قطرات اشك او پشت سر هم مى ريزد تا شب عاشورا هر شب اين كار را انجام مى دهد، و پس از پايان مجلس مى رود.
🌙 و فرمود: در اين قريه اول محرم هيچگاه مشتبه و مورد اختلاف نمى شود. (۲)
📚 پی نوشت ها:
۱- داستانهاى شگفت، ص ۱۹۹.
۲- همان مآخذ.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه