eitaa logo
پرتو اشراق
782 دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
14.2هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
پرتو اشراق
🌹 بینش عالم ربانی! 👮🏻 یکی از مأموران شهربانی زمان شاه استعفا کرد و به شغل آزاد پرداخت. 👥 از او دلیل کارش را پرسیدند؟ 👮🏻 گفت: بینش و بصیرت باعث این کار شد! ⁉ گفتم: جریان چیست؟ 🌃 گفت: شب از ساعت دوازده تا ٨ صبح مأمور خیابان ارَمِ قم بودم و نیاز به حمّام برای انجام غسل داشتم و پول هم نداشتم! 🚌 حدود ساعت ٢ بود که اتوبوسی از اصفهان رسید و درب صحن توقّف کرد تا مسافر پیاده کند. 👮🏻 من رفتم و گفتم: چرا اینجا توقّف کردی گواهینامه ات را بده. 👴🏼 راننده پنج تومان کف دست من نهاد و من هم گفتم: 👮🏻 پس زودتر برو! 💭 و با خود گفتم: پول حمّام هم جور شد!! ⏳منتظر بامداد بودم که بروم غسل کنم و نماز بخوانم. 🕌 هنوز درِ صحن - حضرت معصومه(س) - باز نشده بود که دیدم آیت اللَّه مرعشی نجفی مثل همیشه به طرف حرم می رود؛ امّا آن شب راه را کج کرد و از آن سوی خیابان نزد من آمد! 🌹وقتی رسید سلام کرد و فرمود: «بیا جلو!» 👮🏻 رفتم پنج تومان به من داد و فرمود: 👌🏻«با این پول برو غسل کن. با آن پول نمی شود غسل کرد!!» 👮🏻 گفتم: چشم! پس از آن به این فکر افتادم که از شهربانی استعفا دهم و کار آزاد برگزینم و چنین شد و اینک به حمداللَّه وضع من خوب است و مکه هم رفته ام. آری! بعداً آیت اللَّه مرعشی نجفی شخصاً به دیدن او رفت. (١) 📗 پی نوشت ها: [١]. خاطرات ماندگار، ص ٨۴. 📕 منبع: پاک نیا، عبدالکریم؛ لقمه پاک و تاثیر آن در زندگی، ص ١٢٨. 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💠🌹💠 ٺشـــرفــــــ👣ــــــاٺ 🌹 ماجرای نجات جان توسط (عج) 📗 کتاب «تشرفات مرعشیه» شامل چهار حکایت از تشرف آیت الله سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی خدمت امام زمان (عج) است که در ادامه، داستان  تشرف ایشان در سرداب مقدس خدمت حضرت صاحب الزمان (عج) را به نقل از خود ایشان می‌خوانیم. 🌌 شبه به نیمه رسیده بود و خواب به چشمانم نمی‌آمد و درگیر فکر و خیال شده بودم. با خود گفتم: 💭 «شب جمعه شایسته است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. 🗡با آنکه کمی خطرناک است و امکان دارد از ناحیه کسانی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. هر چند که بهتر است با چند نفر از همراهان به آنجا بروم ولی این موقع شب شایسته نیست باعث اذیت دوستانم بشوم و اگر تنها بروم بهتر امکان درد و دل با آقا را دارم.» 👣 با این افکار از جایم برخاستم، وضو گرفتم و به آهستگی از حجره خارج شدم. 🕯شمع نیم سوخته‌ای که به روی طاقچه راهرو بود را در جیب گذاشتم و به سمت سرداب مقدس راه افتادم. 🌌 همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری را در سرتاسر مسیر احساس می‌کردم. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظه‌ای ایستادم و درگی نمودم. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم و پا به داخل گذاشتم و با احتیاط از پله‌ها پایین رفتم. انعکاس صدای پایم، مرا کمی به وحشت انداخت. 🕯به کف سرداب که رسیدم شمع را روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. 👣 بعد از مدت کمی صدای پای شخصی را شنیدم که از پله‌ها پایین می‌آمد. صدای پاهایش درون سرداب می‌پیچید و فضای ترسناکی ایجاد می‌کرد. 📖 خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پله‌ها برگرداندم. 👳مرد عرب ژولیده و درشت هیکلی را دیدم که خنجری در دست داشت و از پله‌ها پایین می‌آمد و می‌خندید؛ برق چشمان و دندان‌ها و خنجرش، ترس مرا چند برابر کرد و ضربان قلبم را بالا برد. 🗡دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود می‌دیدم. احساس می‌کردم لب‌ها و گلویم خشک شده‌اند؛ عرق سردی بر پیشانی‌ام نشسته بود و نمی‌دانستم چکار کنم. 👳پای مرد خنجر به دست که به کف سرداب رسید،‌ نعره زنان به سوی من حمله کرد و در همان لحظه شمع را خاموش کردم و پا به فرار گذاشتم. 👣 آن مرد نیز در تاریکی سرداب به دنبال من دوید و گوشه عبای من را گرفت و با قدرت به سوی خود کشاند!! ⏳در آن لحظه به امام زمان (عج) توسل نمودم و بلند فریاد  زدم: ✋«یا امام زمان»، صدایم درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد که در همان لحظه مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم فریاد زد: 🗣 «رهایش کن!» 👳و بلافاصله مرد عرب قوی هیکل، بی‌هوش بر زمین افتاد و من نیز که تمام توانم را از دست داده بودم دچار ضعف شدم. در حالی که می‌لرزیدم به زانو درآمدم و به روی زمین افتادم. 🕯کمی بعد احساس کردم فردی مرا صدا می‌زند. چشمانم را که باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم به زانو مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. 👁 هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بی‌هوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم. 🌹مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت که‌ هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بود. 🌹در حالی که سر به زانوی آن مرد داشتم به من گفت: 🔅«خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید می‌کند ‌تنها به اینجا بیایی، بهتر است بیشتر احتیاط کنی. اگر تعدادی از شیعیان حداقل روزی دوبار به حرم عسکریین مشرف شوند باعث می‌شود که همه شیعیان با آرامش و امنیت بیشتری بتوانند به زیارت بیایند.» 📚 سپس در مورد کتاب «ریاض العلماء» میرزا عبدالله افندی گفت: 🔅«ای کاش این کتاب ارزشمند پیدا شود و در اختیار اهل علم و دیگر مردم قرار گیرد». 👌حرف‌هایش که به اینجا رسید، یک لحظه در فکر فرو رفتم که چگونه ممکن است فردی به یک‌باره در این سرداب تاریک ظاهر شود و نام مرا بداند و حتی چطور ممکن است که فردی بادیه نشین، میرزا عبدالله افندی و کتابش را بشناسد؟ ⁉ و چطور توانست با یک نهیب، آن مرد قوی هیکل را آنگونه نقش بر زمین کند؟! 💭 هنوز در این افکار غوطه‌ور بودم که ناگهان متوجه شدم از آن مرد مهربان خبری نیست. 👣 به خود آمدم و فریاد زدم: «ای وای، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجت بن الحسن المهدی(عج) بوده و ساعاتی نیز با او حرف زده‌ام اما او را نشناخته‌ام. 💔 غم عالم بر دلم نشست، با دیده‌ای اشکبار، از سرداب به قصد زیارت حرم عسکریین خارج ‌شدم تا بلکه یار را در آن‌جا بجویم در حالی که هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بی‌هوش در کف سرداب افتاده بود. 📗 کتاب مرعشیه، تألیف حسین صبوری. 🆔 @partoweshraq
4_5785260620601362689.mp3
4M
🕛 💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ‌| 🌹 حکایت عنایت عجیب حضرت به 🏴 به مناسبت وفات حضرت علیه السلام (١۵ شوال) 🆔 @partoweshraq
4_5785260620601362689.mp3
4M
🕥 💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | | 🌟 حکایت عنایت عجیب به 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
💞 سفارش (عج) به صله رحم ⚜️ حضرت می فرماید: 🕌 در ایام اقامتم در سامرا شب هایی را در سرداب مقدس {امام زمان} بیتوته می کردم. 👣 در یکی از شب ها، آخر شب صدای پایی شنیدم. 🔒با اینکه در سرداب قفل بود، ترسیدم؛ زیرا عده ای از دشمنان اهل بیت (علیه السلام) قصد کشتن مرا داشتند. 🕯️شمعی نیز که همراه داشتم، خاموش شده بود. 🌹ناگهان صدای دلربایی را شنیدم که این گونه سلام داد: 🔅سلام علیکم یا سید! و مرا نام برد. ✋🏻جواب سلامش را دادم و پرسیدم: شما کیستید؟ 🌹حضرت فرمود: یکی از بنی اعمام تو! ❓گفتم: در بسته بود، از کجا آمدید؟! 🌹فرمود: خداوند بر هر چیز قدرت دارد! ❓پرسیدم: اهل کجایید؟ 🌹فرمود: حجاز... سپس فرمود: به چه حاجت در این وقت شب به اینجا آمده ای؟ ✋🏻گفتم: به جهت {برآورده شدن} حاجت هایی. 🌹امام فرمود: بر آورده شد! 🔅پس سفارش فرمود بر نماز جماعت، مطالعه فقه، حدیث، تفسیر و بر و رعایت حقوق استاد و معلمان. (۱) 📚 پی نوشت ها: ۱. شیفتگان حضرت مهدی ج ۱، ص ۱۳۹، به نقل از سید جواد رضوی، انتظارات حضرت مهدی (عج) از شیعیان، ص ۳۴. 📕وصال خویشان، اقبال حسینی نیا. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🦋 دو از مقام (علیه السلام) در دیدگاه برخی از علما ⚜️ از مرحوم  نقل شده است که یکی از علمای نجف اشرف که به قم آمده بود می گفت: 🕌 «مدتی برای رفع مشکلی به می رفتم و نتیجه نمی گرفتم روزی هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم: 🤲🏻 مولا جان! آیا بد نیست با وجود امام معصوم به علمدار کربلا قمر بنی هاشم متوسل شوم و او را در نزد خدا شفیع قرار دهم؟!» 👁️ در حالتی میان خواب و بیداری  (علیه السلام) فرمودند:  ▪️«نه تنها بد نیست و ناراحت نمی شوم بلکه شما را راهنمایی می کنم که چون خواستی از حضرت ابوالفضل العباس حاجت بخواهی این چنین بگو: «یا أباالغوث ادرکنی». 📔 توجهات حضرت ولی عصر، صفحه ۱۶۰ 🦋🕯️🦋🕯️🦋 🛌🏻 در ایام بیماری مرحوم (قدس الله روحه) صاحب کتاب شریف ، فردی برای عیادت به منزل موقت ایشان واقع در پیچ شمیران تهران رفت؛ و علامه سخت بیمار و به پشت خوابیده بود. 🧔🏻 آن فرد در ضمن حرف‌ها گفت: آقا، مثلا اگر انسان به حضرت عباس (علیه السلام) علاقه و محبت نداشته باشد، به کجای ایمان او صدمه می‌خورد؟ 🛌🏻 علامه امینی متغیر شده و با آن حالت نقاهت، نشست و فرمود: ▪️«به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) که سهل است، اگر به بند کفش من که نوکری از نوکران حضرت ابوالفضل (علیه السلام) هستم، از این جهت که نوکرم علاقه نداشته باشد، والله به رو در آتش خواهد افتاد...» 📔 کتاب کرامات العباسیه (معجزات حضرت اباالفضل العباس بعد از شهادت)
🕯️ کم کردن وحشت قبر 🦋 ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (علیه السلام) 💚 ﺣﻀﺮﺕ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺑﻮﺩ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ: 🎙️«ﻣﺎ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻠﺎﺻﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ» 🚌 ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻲ‌ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ: 🔅«ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺍﻱ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺫﺧﻴﺮﺓ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺍﺳﺖ». 🕌 ﺣﺪﻭﺩ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. 🤝 ﺑﺎ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻗﺮﺍﺭﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ، ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﻛﻨﺪ. 🌌 ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺮﻋﺸﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﻣﻲ‌ﭘﺮﺳﺪ: ❓ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ✋🏻 ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ: ﻭﻗﺘﻲ ﻣُﺮﺩﻡ، ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﺆﺍﻝ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺧﻴﻠﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻲ‌ﮔﻔﺖ: 🔅«ﻧﺘﺮﺱ ﻧﺘﺮﺱ...» ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺻﺪﺍ ﺧﻮﻑ ﻣﻦ ﻛﻢ ﺷﺪ. ﺑﺎ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ، ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻛﻠﻲ ﺯﺍﺋﻞ ﺷﺪ. 🌹 ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﻧﻮﺭﺍﻧﻲ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺗﺮﺳﻴﺪﻱ؟ ✋🏻 ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻗﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﻧﺘﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ!! 🌹ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ✋🏻 ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺷﻤﺎ ﻛﻴﺴﺘﻴﺪ؟ 🌹 ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﺑﺎﺯﺩﻳﺪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﺷﺼﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﻣﻲ‌ﺁﻳﻢ. 💚 ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (علیه السلام) ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ محبتشان ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺯﺥ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻟﻢ ﺷﺪ. 📗 منبع: از احتضار تا عالم قبر، حجت الاسلام مسعود عالی 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq