👣 هر کِه دارد هوس کرببلا، بسم الله
💚 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
🌷 دانشمند شهید و واعظ شهیر مرحوم حجت الاسلام والمسلمین #حاج_شیخ_احمد_کافی_خراسانی(ره) فرمود:
🎙مرحوم #حاج_شیخ_مهدی_مازندرانی (ره) در کربلا زندگی می کردند که حدود پنجاه سال در رواق حرم #امام_حسین (ع) منبر می رفتند.
📚 ایشان چند جلد کتاب به نام های #کوکب_الدّری، #معال_السبطین، #شجرۀ_طوبی و #آثارالحسین(ع) به نگارش در آوردند.
📕در کتاب آثارالحسین(ع) ایشان آمده است که:
👴 در مازندران فردی به نام #ملّا_عبّاس_چاووش زندگی می کرد كه هر سال پرچمي بر دوش گرفته و هـمراه عـدّه اي از مردم به دنبال اين پرچم چاووشيش عازم کربلا می شدند.
👥👥 برای او یک سال مشکلی پیش آمد که تصمیم گرفت که به کربلا نرود، حدود سی نفر از جوانان روستا آمدند و گفتند: ملّا عبّاس بیا به #کربلا برویم.
👴 گفت: من امسال گرفتاری دارم که نمی توانم بیایم، آن جوانان به او کمک کردند تا گرفتاری اش برطرف گردد.
🏴 ملّا عبّاس چاووش پرچم را برداشت و گفت:
📣 هر کِه دارد هوس کربُبَلا بسم الله...
👥👥 ملّا عبّاس چاووش به راه افتاد، جمعّیتی ازمردم از اطراف هم جمع شدند و شهر به شهر را طی کردند تا اینکه به نزدیکی های کربلا رسیدند و درمنزلگاهی توّقف کردند.
🌃 سرشب ملّا عبّاس گفت: رفقا امشب چـه شبـی است؟
👥 گفتند: امشب شب جمعه است.
👴 گفت: رفقا آن چراغها را می بینید؟
👥 گفتند: آری...
🕌 گفت: آن چراغها، چراغ های گلدسته های حرم امام حسین(ع) است. یک منزل بیشتر تا کربلا نمانده، می دانم خسته اید امّا بیایید چون امشب شب جمعه (شب زیارتی امام حسین (ع)) است این منزل را هم بیایید برویم تا شب جمعه، امام حسین(ع) را زیارت کنیم.
👥👥 همه مشرّف صحن امام حسين(ع) شدند ، همین که رسیدند جوانان دورش را گرفتند و گفتند: ملّا عبّاس یادت هست شب های جمعه که ما در مازندران در ده مان بودیم، دورت جمع می شدیم و تـو نـوحه می خـواندی، ما هم برای امام حسین(ع) سینه می زدیم، امشب هم شب جمعه است که به کربلا، به صحن وسرايش آمدیم.
👴گفت: چَشْم، امشب هم برایتان نوحه می خوانم.
💬 ملّا عبّـاس می گـوید: مــن بـا خــودم گـفتـم بـه حـرم امـام حسین(ع) مـی روم و بــرایـشان زیـارت می خوانم، بعـد بالای سـر امـام حسیـن(ع) می رویم و دفتـرچـۀ نوحه ام را بـاز می کنـم، هـر نوحــه ای که آمـد، همـان را می خوانم.
📖 گفت: بالای سر امام حسین(ع) آمدیم دفترچۀ نوحه ام را درآوردم، وقتی بازش کردم دیدم سرصفحه نوحۀ علی اکبر (ع) آمد، فهمیدم این اشارۀ خودِ ابی عبدالله(ع)است.
📣 گفت: نوحۀ علی اکبر(ع) را خواندم، حالا شما مناسبت ها را ببینید؛ این جوانان، سفر اوّلشان، حرم امام حسین(ع)، دل شب جمعه و نوحه علی اکبر(ع)، چه حالی پیدا کرديم. بعد به رفقا گفتم بس است، برویم استراحت کنیم.
👥👥 همه به منزلگاه آمدیم، خسته و مانده افتادیم وخوابمان برد.
🛌 ملّا عبّاس می گوید: تا خوابم برد، در عالم رؤیا دیدم کسی درِ اتاق را مـی زنـد، من برخــاستم کـه ببینم کیست!
👤 دیـدم غـلام سیـاهی است، به مـن سلام کرد و گفـت: ملّا عبّـاس چـاووش شمـایید؟
👴 گفتم: بله!!
👤گفت: آقا فرمودند به رفقا بگویید آماده شوند، ما می خواهیم به دیدن شما بیاییم!!
⁉ گفتم: آقا کیست؟!
👤گفت: آقا کیست، آقا همانی است که این همه راه را به عشق و علاقة او آمده اید!!
⁉ گفتم: آقـا امـام حسین(ع) را می گویی؟!
👤 گفت: آری!!
👴 گفتم: امام حسین(ع) می خواهند اینجا بیایند؟!!!
👤 گفت: آری!
👴 گفتم: کجا هستند؟ ما برای پابوسی شان می رویم.
👤 گفت: نه آقا فرموده من خودم می آیم!
👥👥 ملّا عبّاس می گوید: در عـالم رؤیا رفقـایم را خبر کردم، همه مؤدّب نشـستیم کـه الآن آقا می آیند.
🚪طولی نکشید که دیدم درِ اتاق باز شد، مثل اینکه خورشید طلوع کرده بود، نوری ظاهر شد.
👥👴👥 من و رفقایم آمدیم بلند شویم که آقا اشاره کرده و فرمودند: ملّا عبّاس شما را جان حسین(ع) بنشینید! شما خسته اید، تازه رسیده اید راحت باشید... احوال یک یک ما را پرسیدند.
🌹ناگاه فرمودند: ملّا عبّاس.
✋گفتم: بله آقاجان...
🌹فرمود: می دانی چرا امشب اینجا آمدم؟
👴 گفتم: نه آقـاجـان!!
🌹فـرمود: من بـا شمـا سه کار داشتم!
👴 گفتم: آقا جانم چیست؟
🌹فرمود: اولاً بدانید هر کِه زائر ما باشد، ما هم به دیدنش می رویم!
🌹فرمود: ملّا عبّـاس کار دوّم هم این است که شب هــای جمعـه وقتی در مـازندران جلسـه دارید و دور هـم جمع مي شويد، پیرمردی دمِ در می نشیند و کفش ها را مرتّب می کند، سلام حسین(ع) را به او برسان!
🌹امام(ع) فرمود: ملّا عبّاس کار سوّم هم این است که آمدم به تو بگویم:
🕌 اگر دو مرتبه رفقایت را شب جمعه به حرم آوردی...
✋گفتم: بله آقا... دیدم بغض راه گلویشان را گرفـت!
⁉ گفتم: آقاجان چه شد؟
<<١>>
🌹 #حسن_عاقبت_و_سوء_عاقبت 🔥
(حکایت 8⃣1⃣)
💔 جوان اخراجی (دل شکستگی منشأ حُسن عاقبت)
🕎 یکی دیگر از داستانهای زیبای و عبرت آموز زمان #حضرت_موسی (علیه السلام) داستان جوانی است که به خاطر گناهان زیاد، حضرت موسی او را از شهر بیرون کردند این جوان در تنهایی دل شکسته شد و به خدای متعال پناه برد و همین موجب حسن عاقبت و بخشش گناهان او شد.
💔 آری، برای بازگشت، و بدست آوردن خشنودی خدا، راه های زیادی هست، یکی از آنها، دل شکستگی و اظهار عجز و ناتوانی و درخواست رحمت از خدا، در حال تنهایی است.
📔داستان این جوان گنهکار را صاحب کتاب #شجره_طوبی به نقل از #جامع_الاخبار چنین آورده است:
🍷مرد گنهکاری در #بنی_اسرائیل بود که همشهریانش از فسق و فجور او به تنگ آمده بودند و به درگاه خدای متعال تضرع کردند.
🏰 خدا به موسی (علیه السلام) وحی فرمود که این جوان فاسق را از شهر آنها، بیرون کن تا به سبب او، آتش بر مردم شهر واقع نشود.
🌴موسی (علیه السلام) به سراغ آن مرد رفت او را از شهر به روستایی و از آن روستا به روستای دیگری فرستاد، باز به موسی (علیه السلام) وحی رسید که او را از آنجا هم بیرون کن، پس حضرت موسی (علیه السلام) آن جوان به غار فرستادند که در آن نه انسانی بود و نه پرنده ای و نه زراعتی داشت و نه حیوانی وحشی در آنجا زندگی می کرد.
⛰ تا اینکه، آن جوان، در آن غار مریض شد... در حالیکه هیچ یاوری نداشت که او را کمک کند، پس خود را روی خاک ها انداخت و صورتش را بر خاک آن غار گذاشت و گفت:
👳🏻ای پروردگار من، اگر مادرم بالای سرم بود به من ترحم می کرد و بر ذلت و غربتم می گریست و اگر پدرم در اینجا، حاضر بود، هر آینه، مرا غسل می داد و کفن می کرد و مرا به خاک می سپرد و اگر همسرم و اولادم نزد من بودند هر آینه بر حال من گریه می کردند و می گفتند:
👧🏻👦🏻 بارالها، پدر غریب، ضعیف، گنهکار ما را که از شهری به شهری و از روستایی به غاری فرستادند و طرد کردند، سپس، او نیز در حال ناامیدی از همه چیز، از دنیا رفت، بیامرز.
👳🏻 بارالها ای پروردگار من، حال که مرا از خود جدا کردی و بین من، پدر، مادر، فرزندان و همسرم جدایی انداختی، پروردگار من، مرا از رحمت خود جدا نکن و پروردگار من، آنگونه که با جدایی از آنها، دلم را سوزاندی، مرا به سبب گناهانم با آتش (جهنم) مسوزان.
👥👥 پس، خدا، حوریه ای به شکل مادرش و حوریه ای به شکل همسرش و نوجوانانی به شکل فرزندانش و فرشته ای به شکل پدرش نزد او فرستاد پس، آنها بر او گریه کردند و نزد او نشستند!!
👳🏻 پس آن جوان گفت: این پدر و مادر من هستند که نزد من آمدند و قلب او روشن شد و به سوی خدا رفت (از دنیا رفت).
⚜ پس خدا به موسی (علیه السلام) فرمود:
🔅ای موسی، یکی از اولیاء من در فلان مکان، از دنیا رفت پس او را بیاور و غسل بده و کفن کن و بر او نماز بخوان و او را به خاک بسپار.
⛰ پس، موسی (علیه السلام) به آن مکان رفت، دید او، همان جوانی است که وی را از شهر و روستا بیرون کرده است، پس او را شناخت و دید که حورالعین ها بر او گریه می کنند، پس گفت:
⁉ ای پروردگار من، آیا، این همان جوانی نیست که مرا فرمان دادی که او را از شهر و روستا بیرون کنم؟!
⚜ خدا فرمود: ای موسی، این همان جوان است من به او رحم کردم، به سبب ناله هایش در حال بیماری، و به سبب جدایی اش از وطن، فرزندان، پدر و مادر و همسرش و به سبب اقرارش به گناه و طلب بخشش و آمرزش از من، از گناهانش درگذشتم.
🔅پس حوریه ای به شکل مادرش و حوریه ای به شکل همسرش و نوجوانانی بهشتی به شکل فرزندانش و فرشته ای به شکل پدرش، به سوی او فرستادم و او را بخشیدم و به سبب غربت و ذلتش او را آمرزیدم.
🔅بدان ای موسی، که وقتی کسی در غربت می میرد، فرشتگان آسمان و اهل زمین، از روی ترحم و به سبب غربتش بر او می گریند پس، چگونه، من به او رحم نکنم و حال آنکه او غریب بود و من أرحم الراحمین (بخشنده ترین بخشنده ها) هستم.
📔الحائری، شیخ محمد مهدی، الشجرة الطوبی، (النجف الاشرف، المطبعة المرتضویة، ١٣۴٨)، ص ١۶٣ - ١۶۴.
📗اسرار حسن عاقبت و سوء عاقبت (جلد اول) میرزا حسن ابوترابی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#پندها