eitaa logo
پدر فانتزی خاورمیانه🥰
162 دنبال‌کننده
19 عکس
3 ویدیو
0 فایل
『پدر فانتزۍ خاورمیانـھ🌱!』 ↜مومنم کردۍ به عشقُ و جا زدۍ تکلیف چیست ؛ بر مسلمانۍ که کافر مۍ‌شود پیغمبرش ... کۍ مۍرسد آن صبح که من صدایت بزنم تو بگویۍ جانا♥️🌱↝ 📧 : @pedarfkhn پیام ناشناس داری بفرست اینجا👇 ✉ : https://abzarek.ir/service-p/msg/1053257
مشاهده در ایتا
دانلود
من: دست شما درد نکنه شبتون بخیر حاج خانم : چیزی نخوردی که (....)جان همشیره : داداش بخور، دست پخت مامانه حرف نداره اینقدر خوشمزه شده ...🤤😋😊 گفتم ممنون خوشمزه بود ولی میل ندارم، حاج خانم گفتن اینجوری که نمیشه🤨، دو سه تا لقمه گرفتن دادن به زور خوردم😶 ، بعدش گفتم واقعا سیر شدم ، بااجازتون ... مسواک زدم رفتم اتاقم خانواده مشغول صحبتشون شدن ...🤔 نشستم رو تخت و گفتم فردا حتما میرم دوباره ببینم پیداش می‌کنم یا نه🥺؟ولی دیگه نه ایستگاه اتوبوس، از اول صبح جلوی دانشکدش وایمیستم و منتظرش میمونم تا خودش رو نشون بده..... دراز کشیدم و دیگه به چیزی فِک نکردم و خوابیدم! با همون لباسا و تیپ دو روز پیش سوار ماشین شدم رفتم جلوی در دانشگاه ماشین رو پارک کردم پیاده شدم جلوی در دانشکدشون قدم رو میرفتم دانشجوهای دختر و پسر میومدن دانشگاه هر از گاهی دستای سردمو هاااااا می‌کردم تا گرم شن یه کم که گذشت دیدم یه دختر چادری متین و سر به زیر داره از دور میاد قدمام شُل شدن از دیدنش پاهام سنگین شده بودن؛ مثل اینکه دوتا وزنه بهشون وصل شده باشن دستام عرق کردن کمی رفتم جلو جلوتر و جلوتر ... تا اینکه چند قدم مونده بود بهش وایسادم رسید جلوی من و متوجه دیوار بلند قامتم شد😶😐🤨 وایساد ... سرشو با طمانینه بالا آورد صورت در صورت چشم در چشم چشماش گرد شده بود😳 از تعجب توام با ترس ، سلام کرد سلام کردم نمیدونست چی بگه ، صورتش قرمز شده بود پس من شروع کردم و گفتم : صبحتون بخیر حالتون خوبه؟ بریده بریده گفت: ممنونم شما اینجا چیکار میکنید؟ گفتم: اومدم با ط صحبت کنم ... تعجبش بیشتر شد و چشماش گردتر و گفت: چه صحبتی؟ شما چه صحبتی با من دارید؟!!🙄 گفتم: می‌گم بهت ... وقتی دیدم جلوی راه رو گرفتیم بهش گفتم میشه بیای سوار ماشین بشی اینجا هوا سرده اذیت میشی؟🥺 گفتش: نه همینجا خوبه اگر صحبتی دارید بفرمایید؟🤨 گفتم: می‌گم بهت، ولی اینجا هوا سرده بیا تو ماشین بشین بخاری داره گرمت می‌کنه، وقتی اصرار من رو دید با لحن تند گفت: نه آقا اینجا خوبه اگه حرفی ندارید من باید برم، کلاس دارم ... بعدشم شما چرا منو تو صدا می‌کنید..؟!! با همه اینجورید...!؟😠 من جا خوردم از این برخوردش😐😶😒😰😥 وقتی دیدم متوجه نیست که من از رو دوست داشتن دارم بهش می‌گم بریم تو ماشین که سرما اذیتش نکنه، مجبور شدم صحبتم رو ادامه بدم و بهش بگم: ببخشید منظوری نداشتم پس یکم بیاید گوشه پیاده رو تا مانع رفت و آمد دیگران نشیم .... با اکراه اومد کنار دیوار و گفت: بفرمایید اگر حرفی دارید ...😒 بهش گفتم: مَ مَ مَن ... اومدم حرفمو رُک بزنم نشد که یکهو حرفمو کادو پیچ کردم و گفتم: مَرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده مبتلایم کردی به غمِ مِحنت و اندوهِ فِراق ما بی غمانِ مست، دل از دست داده‌ایم همرازِ عشق و همنفسِ جام باده‌ایم بر ما بسی کمانِ ملامت کشیده‌اند تا کارِ خود زِ ابرویِ جانان گشاده‌ایم سگرمه‌هاش رفت تو هم و با لحن محکمی گفت: میشه منظورتون رو واضح‌تر بگید..؟!😬😡😠 اول صبح اومدید جلوی دانشگاه من ، روبروم بِرُّ و بِرُّ وایسادید منو نگاه میکنید و شعر می‌خونید...؟!😡 من با حالتِ شوک و بهت زده که زبونم به زور داشت می‌چرخید گفتم : منظوره من چیز دیگه‌ای هست ... بلافاصله با حالت غیض و صدای بلند تو گلو افتاده و صورتِ سرخ شده از عصبانیت گفت : میشه بفرمایید منظور شما چیه آقاااا..؟!😡 آدمهای اطراف توجهشون به ما جلب شد... دیگه ترس و استرسم به حد اعلا رسیده بود و قلبم به شدت تند میزد ، بین اینکه بمونم و حرف دلمو بگم یا معذرت خواهی کنم و برگردم ... مونده بودم ... توقع این نوع برخورد رو نداشتم ... بی‌معرفت، من که دارم می‌گم عاشقتم روز و شب دلم تنگ توعه ... قلبم هزار تیکه شده ...🥺😭💔 بگو کجا برم فکرت از سرم بپره؟ کاش بارون بیاد و خاطرت رو بشوره ببره ... کاش میشد بازم بغلت کنم یه ذره❤🥺😭 من که نمیتونم فراموشت کنم یه شبه😫😭💔 ... دلمو زدم به دریا ، من که تا اینجاش اومدم و فقط گفتن یک جمله‌ی واضح مونده بود که دیگه به ابهامش پایان بدم و دیگه به دلم مدیون نباشم ، باقیش هر چی می‌خواد بشه ... تا الانش که اینجور شده ...😣 دیگه فرصتی نمونده بود بین فکر کردن و تصمیم گرفتنم که نفسی گرفتم و چشم تو چشمش قرص و محکم گفتم : من ازت خوشم اومده ... میخوام ماهِ دلم باشی ...🌛 میخوام زنم شی ... میخوام تَنِت چِفتِ تَنم شِه ...💞 دست چپمو بردم جلو ... ، دست چپمو بردم جلو و انگشتای دست راستشو گرفتم و گفتم : خیلی دوستت دارم❤ عاشقتم💘 خیلی جا خورده بود و مضطرب بود ...😨😰😳 های کلامم تو هوا هنوز محو نشده بود که دستشو سریع کشید و یه کشیده‌ی محکم و آبدار بهم زد ادامه دارد ... کپی با ذکر منبع و لینک👇 💌 : https://eitaa.com/joinchat/844169446Ce40beeaff7
حجم عصبانیتش خیلی زیاد شد ، جوری که چشماش قرمز و صورتش سرخ و اشک تو چشمش جمع شده بود ،آب دهنشو قورت نداده بود و بزاق دهنش از عصبانیت بیشتر ، در همین حال گفت : بی چشم و روی بی‌غیرت ، حالم ازت به هم میخوره بی‌شرف ...🤬😡 اینارو گفتو رفت ... من دیگه هنگ شده بودم مثل مجسمه‌ای خشکم زده بود مات و مبهوت ، هر چی بگم از وضعیت اون لحظه کمه ...😳😖🥺🤕😵🥴 دانشجو‌ها داشتن نگاهمون می‌کردن و بعضیاشون اومدن سمتم ... حراست دانشگاه اومدن سمتم که یکیشون مچ دستمو گرفت و با لحن تند گفت : آقا شما با اون خانم دانشجو چیکار داشتید؟!... اومدم بگم و توضیح بدم ... داشتن منو میبردن ... که (....)جان (....) جان بیدار شو وقت نماز صبحه (....)م با حال شوک چشمامو باز کردم دیدم مادرجانن😍 وقتی دیدن خوابم سنگینه دستشون رو گذاشته بودن رو دستم و داشتن آروم دستمو تکون میدادن ... هوشیار شدم سلام کردم، حاج‌خانم سلام دادن و گفتن پاشو نمازتو بخون و نیم خیز بلند شدم و با دستام صورتمو و چشمامو ماساژ دادم ... گوشه پنجره رو باز کردم هوا بیاد تو اتاق هنوز جای سیلی لیلا رو صورتم درد میکرد و گوشم زنگ میزد ، گوشه‌ی ذهنم کابوسی که دیده بودم رو مرور میکردم ... بلند شدم رفتم سرویس و وضو گرفتم نمازمو خوندم ، تعقیبات رو انجام دادم ... خدا رو شکر می‌کردم که این کابوسا همش یه خواب بود ... بعدش رفتم حموم دوش گرفتم صبحونه رو خوردم و دوباره همون لباسارو پوشیدم؛ کاپشن پارچه‌ای کلاسیک طوسی آستر خز مشکی با پیرهن سفید و شلوار طوسی تیره و نیم بوت مشکیااا شیشه عطر اَکلت رو برداشتم با خانواده خداحافظی کردم سوار ماشین شدم تو مسیر حرکت سمت دانشگاه بودم و کابوس و خوابی که دیده بودم به هزار شکل ممکن جلوی چشمام میومد و بیشتر منو مضطرب می‌کرد ... رادیو رو روشن کردم زدم شبکه فرهنگ و با موزیک و دکلمه اشعارش کمی اعصابمو آروم کردم تو سرم اشعار حافظ میومد و قطرات اشکم از گوشه‌ی چشمم جاری میشد ...😢 خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست 💞 در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع🕯 شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع جز نقش تو در نظر نیامد ما را😍 جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را هوا خواه توام جانااااا و می‌دانم که می‌دانی ... . . . رسیدم دانشکدش ماشینو پارک کردم ، یکم تو ماشین موندم ، بعد پیاده شدم اینور و اونور رو سَرَک کشیدم هنوز خبری ازش نبود دانشجوهای دختر و پسر و کارمندا و اساتید داشتن میومدن دانشکده ولی اون نه ... یادم اومد یه کاری نکردم میگم هوا چرا اینقدر نامانوسِ! رفتم از ماشین ادکلن رو برداشتم سه چهارتا پاف زدم به خودم ، تازه انرژی گرفتم😉🥰😎 یکم قدم زدم و همینجور که داشتم ساختمون دانشکده و خیابون رو ورنداز میکردم نگاهمو یه دویست و شیش سفید جلب کرد...🧐 یکم دقت کردم دیدم یه خانم چادریه یکم که جلوتر اومد متوجه‌اش شدم ، بالاخره دیدمش😍🥲 خودش بود ... معلوم نبود تا الان کجا بود؟! چرا با ماشین اومده آخه اونکه با اتوبوس میومد...؟! اومد و یکم جلوتر از ماشین من پارک کرد منو انگار ندیده بود ... شایدم بخاطر تیپ و ظاهرم متوجه‌ام نشده بود!؟... تو ذهنم میگفتم چه توقعیه داری پسر، بعد از چند وقت دوری میخوای بشناسدت...!؟ آشناتم که نیست بگی بشناستت ....!🤭😅 ماشینو خاموش کرد ... نفس عمیق کشیدم و به خدا توکل کردم و زیر لب ذکر اسما الله رو می‌گفتم ؛ یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب یا مدبر الامور یه سلام کردم به حضرت حجت یه سلام به آقا امام حسین ...🥺😢💖 پشت به ماشینش بودم تا پیاده بشه در ماشینشو باز کرد پیاده شد، برگشتم سمتش، چادرشو مرتب می‌کرد و کیفشو برداشت، تیپ و لباساش خاصه خودش بود ؛ مانتوی قهوه‌ای روشن با یراقهای گلمن گلی و شلوار مشکی و کفش نیم بوت چرم قهوه‌ایِ روشن زیپی و اون کیف چرم عسلیِ همیشگی ....🥰😍 سلام کردم متوجه من شد برگشت با یکم دقت دید بله منم ؛ با ظاهری متفاوت‌تر از دیدار قبلی ...🤗 صبح بخیر گفتم با روی گشاده سلام داد و گفت : صبح شما هم بخیر من : خوب هستید الحمد الله ... تشکر کرد گفت ممنونم از لطف شما ، شما... ! اینجا...؟ گفتم: یک عرضی داشتم خدمتتون ، اگر یه چند دقیقه به بنده وقت بدید ممنون میشم .... ادامه دارد ... کپی با ذکر منبع و لینک👇 💌 : https://eitaa.com/joinchat/844169446Ce40beeaff7
در ماشینو بست و قفل کرد ، گفت: بفرمایید در خدمتم یه نفس عمیق کشیدم و خیلی رسمی و سنگین با این مقدمه صحبتمو شروع کردم : چند روزی بود در انتظار ملاقات با شما بودم ، از ایستگاه اتوبوس تا همینجا ولی خب شما رو رویت نکردم و خدا بالاخره امروز توفیق زیارت شما رو به بنده داده تا این موضوع رو که چند وقتیه تو دلم مونده و سینمو سنگین کرده رو خدمتتون مطرح کنم ... چشماش، یه پایین و بالا شد و کیفش رو این دستو اون دست کرد و با چشمای گرد و سوالی و کمی متعجب که فک کنم با توجه به مقدمه چینیم متوجه منظورم شده باشه ، گفت : میشه چه موضوعی واضح‌تر بفرمایید ...😌 گفتم : عرض می‌کنم خدمتتون ... موضوعی که هست ؛ از احساس و علاقه‌یِ ... یکم مکث کردم ... و اون انگار صداش در اومده باشه با ملایمت گفت : بفرمایید خواهش می‌کنم ، به تایم کلاسا نزدیک میشیم ... فک کنم این تایم کلاسا حربه‌ی همیشگیش بود که میگفت دیر میشه تا من حرفمو بزنم یا اون به نتیجه‌ی دلخواهش برسه ... آدمو تو عمل انجام شده می‌گذاشت....😬😁😒😶 وقتی دیدم اینجوریه با اینکه فشارم بالا و پایین میشد و کمکی که خودش به بیان بهترِ کلامم کرد ، سرمو انداختم پایین تا جایی که میشد نگاهمو دزدیدم و کمی رومو به چپ متمایل کردم هم خودم خجالت نکشم هم اون و صحبتمو ادامه دادمو گفتم : بنده به شما علاقمند شدم و می‌خواستم اجازه بدید خانواده‌ی من با خانواده‌ی شما برای امر خیر تماس بگیرن ... تا اینو گفتم یه نفس عمیق کشیدم و هوارو از دهنم دادم بیرون😮 و سکوت کردم😌🥲 وقتی اینو شنید یه لحظه میخ شد رو صورتم و همین که لباش روی هم بود، گوشه‌ی سمت راست لبشو به حالت تبسم عروس هلندی کشیدو گفت : بله ...🤗 با تعجب گفتم : چی بله؟!🧐🤔 با حالت تفکری (تو فکر فرو رفته‌ای) گفت : باید با خانوادم صحبت کنم بعدا خبر میدم خدمتتون ...😊 منو میگی 🤨 یعنی چی میخوام با خانوادم صحبت کنم مثلا😬؟! پیش خودم گفتم من بمیرمم دیگه ولت نمیکنم...، یا شماره‌ رو میدی یا ازت میگیرم یا ...😅😁😉 دیگه به فکرم ادامه ندادم😅😊😇 و گفتم : درست میفرمایید ولی اگر شماره‌ی مادر محترم رو لطف کنید ، حاج‌خانم تماس میگیرن خدمتشون و صحبتهای اولیه رو انجام میدن ... بنده هم به شما حق میدم در این شرایط و موقعیت...، انجام آشنایی برای دختر خانمهایی مثل شما و خانواده‌های مذهبی کمی نامانوس و نامتعارف باشه و قابل اعتماد نباشه به قول معروف ؛ کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با ط می‌گویم … کلید قلبم را در دستانت می‌گذارم نان شادی‌ام را با تو قسمت می‌کنم به کنارت می‌نشینم و سر بر شانه‌ی تو اینچنین آرام به خواب می‌روم؟ نیمی از حیات انسانها به اعتماد است و نیمی دیگر به رحمت ... حالا اگر شماره مادر محترم رو لطف کنید نهایت لطف و محبتتون رو در حق من کردید ، مطمئن باشید امین اعتمادتون هستم🤗 اینقدر که تو بعضی مواقع من لفظِ قلم صحبت می‌کنم سعدی اینجوری سخنوری نمی‌کرد ، سنگینی کلماتم از وزنه‌هایی که رضازاده میزد سنگین‌تر و کمرشکن‌تر بود😁😆😅🤣😂😇 خلاصه وقتی دلبرجان دید سعدی‌ِ سخن اینچنین سخنوری و دلبری کردش، شَعَف و شوق رو تویِ چشمای گریزانش می‌دیدم ، دیگه نه نیاورد و گفت : باشه اشکالی نداره .... ( خب خودمم میدونستم اشکال نداره ولی داشت منو محک میزد ...😊😉😁 ) ....کاغذ یادداشت دارید؟ گفتم : نه متاسفانه ... ادامه دارد ... کپی با ذکر منبع و لینک👇 💌 : https://eitaa.com/joinchat/844169446Ce40beeaff7
دیدم کیفش رو گذاشت روی ماشین و از داخلش کاغذ یادداشت درآورد و منم دیدم اینجوریه روان نویسمو دادم بهش🙂😉 شماره مادرشو نوشت به فامیلیه خانم .... برگه رو داد بهم و ازش تشکر کردم ... ( بالاخره برگه و شماره‌ رو با دستخط خودش گرفتم 🥲😍، در ضمن کاغذ داشتم ولی خب تو ماشین بود، آخه کاغذ و دستخط و یادگاری داشتن از یار جزئی از عاشقیست❤🥰😇😊😅😆🙂😊💘 ) بعدش گفت : لطفا به مادر محترمتون بفرمایید با مادرم که تماس گرفتن، بگن از دانشگاه معرفی کردن .... مشتاقانه گفتم : بله حتما ، بازم ممنونم از شما🙏 روز خوبی رو برای شما آرزو می‌کنم ، اجازه مرخصی می‌فرمایید خانمِ... ! ببخشید اسم و فامیل شریفتون؟ (نمیدونستم فامیلیشو خب 😬🥲🤭) با حالت تبسم و چشمای براق گفت : .......... هستم من : 😍🤩🥰🙃😊🙃🙂🤗 تو پوست خودم نمی‌گنجیدم ... بعد با مکث گفت : ببخشید فامیلی شریف شما چیه؟ من : ( منم تو فکر خودم شروع کردم به گفتن انشاء ؛ با نام و یاد خدا ، بسم الله الرحمن الرحیم...😅😁😆 ) ادامشو ولی دیگه به زبون آوردم و اسم و فامیلیمو کامل گفتم : .......... 🥰😇😉😊😅🤣😂 چشماش برق میزد انگار اسمم براش مهم بود و نیمی از مسئلش حل شده بود ...😍🤩 به قول معروف خیلی تاثیر گذار بود....🤗😅🤣😂 خداحافظی کردیم ... وایسادم تا بره داخل دانشکده شکلاتِ کاراملیِ شکربارِ دلم داشت می‌رفت و قند که نه، نبات بود تو دلم آب میشد ، نبااااااااات🥰😍 آخه تو چقدر خوبی دخـتــ٨ـ♡ﮩـ۸ـﮩـــر😍❤ قند خونم میوفته وقتی ط میری ، انـســـولیـنـღ دورت بگرده دلی که عاشقت شده💞 بندِ تسبیح دلم بندِ قد و بالات نفس😍😘 ذکرِ شب و روزم شده اسم آسمونیت جـیــــگــღـر چشم بد دور از ط ماهی قرمزیِ تُنگِ دلم برگشتم سوار ماشین شدم اصلا تو ابراااااا بودم سبک مثل پَر و پرانرژی مثل هایپ ...🥰😇🤗 رفتم کلاسام ... و بعدش خونه ... ادامه دارد ... کپی با ذکر منبع و لینک👇 💌 : https://eitaa.com/joinchat/844169446Ce40beeaff7
هر وقت نقطه ضعف کسی شدی💘 بدون که ، تو هم نقطه قوتش شدی ...💞 هیچوقت و هیچ کجا ، از موقعیت حساست سو استفاده نکن❌ نه کنایه نه تهدید نه قهر نه . . .🚫 تو شدی ستون دلی که خونه‌ی توعه💟 حواست به خونه‌ای که ساختی باشه تیشه اگر به پایه‌ی دیواری بخوره⛏ همه‌ی خونه‌های شهر فرو میریزن🌋 تبر اگر به تنه‌ی درختی بخوره🪓🌳 همه‌ی درختا خشک میشن🍂🍁 تو روحِ یه شهری تو معشوقه‌ی یه نفری💕 بمون براش💝 ، بساز . بریز به پاش ، عمرتو . عاشق همدیگه باشید ، تا ابد . به ظاهر قربون و صدقه‌ی همدیگه نرید‼️ به احترام دلتون به قداست عشق💖 ایمان داشته باشید حرمت نشکنید🚫 کم نیار ، تو راه عشق❤ کم نذار ، به پای عشق❤ کم نگو ، عشق و احساستو❤ کم نشو ، از چشم عشقت😍❤ کم نگیر ، دست عشقتو🤝❤ کم نخواه ، برای عشقت❤ کم نبوس ، عشقتو😘❤ کم نگیر ، بغلش❤ خودتون رو رشد بدید🌱 برای فهم ارزش با هم بودن🙂 برای کنار هم بودن و به کمال رسیدن👫 روح و روانتون رو رشد بدید و پاکیزه کنید...💖 بریزید دور تعصب و غرور بیجاتون رو☢♻️ بشکنید برای هم〽️ بمیرید برای هم✅ بریزید دور غیرت غلط و اشتباهتون رو✅ دستت باید گرمای دستاش باشه🔥 نه سرخی و تَری چشماش😭💔🤬 تو باید حال خوبش باشی😻 نه نمک روی زخمش😿 دوای دردش باش💫 قبل از اینکه گرگا دردشو بوسه بزنن ...🙊 ساده نیست ... آماده نیست ... آمادش کن ... عشقتو❤ دلتو❤ دلشو❤ گره بزن این علاقه‌ی لامصبو💘 بوسه بزن این تعلق خاطرتو😘 بگیر دست پاییزشو🍃🍂 پاشو بذار روی پات بند کفششو محکم ببند به دلت💘 بذار هم پای دلت، برای یک عمر زندگی عاشقانه بمونه😻💞 بگیرش بغلت ، برای ابد ...🙈😍🥰 فرصت بدید به هم💯 فرصت خوشبختی همدیگه باشید💜 طعم خوشبختی همدیگه باشید💚 نه جزئی یا متعلقی از خوشبختی⚠️ خودتون معنی خوشبختی باشید برای هم اگر اینجوری شدید✅✅✅ قو‌های عاشق به حالتون غبطه می‌خورن🥲🥺 یه چیزی تو رنج و عذاب نوشتم ... منم دعا کنید🥲🤗✅❇ 🔴پ ن : پیامهای ناشناستون پاسخ داده شده ، مشاهده کنید 👈 💬 🆔️ 👉 Ⓜ️ کپی با ذکر منبع و لینک👇 💌 : https://eitaa.com/joinchat/844169446Ce40beeaff7
سلام  سلام ༺   ســــلــıllıllıمـღـــ♡ ༻ درود  درود    ܥ‌‌ܝ‌ࡐ‌ࡐ‌ࡐ‌ࡐ‌ࡐ‌ࡐ‌ࡐ‌ࡐ‌ܥ‌‌ 🤗 همراهایِ عزیز  همراهانِ جان شبتون بخیر🤗 ممنونم از همه‌یِ شما مخاطبینِ سبز💚🌿 رویـــشـــهــاےِ غــزلـღـ٨ـﮩـ۸ـﮩ💝🌱 حالتون چطورهههه ؟😍 خــــوبـــیـــــد♡ ؟🥲 چـــــه خـــــبــــــرıllıllı༻ ؟🤔 پـــایـــیـــز خــوش گــذشـــتـــــ๛ஜ🥰🥺 نـــفــســـتــون گـــرم彡🔥 حرف دل♡ : بیست روزی میشه که کنارتون نبودم ، بیست روزی میشه که شریکِ نغمه‌هایِ سازِ دلم نبودید بیست روزی برای شما گذشت و بیست سالی برای من تموم شد ... بیست سال روز و بیست سال شب ... دور بودم از دیواری که با ذغالِ آتیشِ زیرِ خاکستر  می‌نوشتم برای شما و بارون پاییزی دائم الفصلم که میشوره دردهای فصلم رو همین دیواری که روبروش وایمیستی، داد میزنی و هیچ انعکاسی دریافت نمی‌کنی برعکس کوه که وقتی رو بهش می‌کنی قامتِ بلند بالا و با عظمتِ خودت رو نظاره می‌کنی دور بودم و دور شدم از خودم شاید کمی رهایی شاید کمی تنهایی شاید کمی نقطه .  . . . .  . ... .. ‌. گویایِ حالمان باشد من از این درد خسته شدم از جنگیدن با قلب خودم من با این زخمها و حسها چه کنم خسته شدم از حس و حال خودم یه عمرِ کارِ من همین شده مدام محبتها و الطاف شما عزیزان زیاد بوده و هست ، ممنونم از شما شرمندم کردید😔😓🥺🥺😢 اگر قسمتهای رمان دیر گذاشته میشه : 1️⃣|اول> بدلیل مشغله‌ام هست 2️⃣|دوم> پیوسته بودن صفحات و نمیشه یک قسمت رو بی سر و ته قرار بدم 3️⃣|سوم> پاکنویس ویراست تدوین اصلاحیه کردن رمان نیاز به تمرکز و زمان کافی داره ، از همون قسمت قبلی که بارگذاری شد در کانال ، شخصا تدوین قسمتهای کنونی رو کم کم شروع کردم و فقط بخاطر شما عزیزان و بازخوردهای خوبتون دو روز گذشته فشرده کار کردم و قسمتهای حاضر رو برای شما آماده کردم که بد قول نباشم ، موید کلامم هم نوشتن این متن در این ساعت از شب هست🤗❤ *وسط شب خوابم برد دیگه بیدار شدم نماز صبحو خوندم و نشستم دارم مطالب رو مرتب می‌کنم می‌گذارم🤌🤗* 4️⃣|چهارم> دوستانی که از کانال لفت دادن سرشون کلاه رفت ... 5️⃣|پنجم> واقعا از ته دل میگم و آدمی نیستم که اهل تعریفات الکی باشم ، کسانی که در این عصر به اصطلاح مدرن مطالعه میکنن در موضوعات و ژانرهای مختلف واقعا انسانهای فرهیخته و اهل ادب هستن و چند سر و گردن از دیگران به لحاظ فهم ، درک و معرفت بالا هستن 6️⃣|ششم> دوستانی که عضو کانال نیستن و میان مطالب کانال رو مطالعه می‌کنن و میرن ، شخصا راضی نیستم مگر اینکه عضو همیشگی کانال بشن➡️‼️ اگر هم مطالب کپی شده رو با ذکر منبع و لینک کانال مطالعه کردید بیاید عضو بشید ، همین🤌🤗 چون هیچ هزینه‌‌ای دریافت نمیشه و بالعکس برای این مطالب هزینه‌های معنوی و مادی صرف شده پس ممنون میشم از لطف و محبتتون عزیزان🙏🙂 7️⃣|هفتم> به احتمال زیاد قسمتهای بعدی رمان با فاصله‌ی چند هفته‌ای بارگذاری بشه ، لطفا صبور باشید و بنده رو به بزرگی خودتون ببخشید😔🥲😢🙏 8️⃣|هشتم> توصیه من این که روزی دو خط بخونید تا زود تموم نشه و به قسمتهای بعدی که میخوام بارگذاری کنم برسید😅😆 پس کوچولو کوچولو بخونید و هی نیایید بگید قسمت جدید کووو؟!😅🤣😂 ( مزاح بود ولی کم کم بخونید _چون قسمت بعدی با فاصله گذاشته میشه ) 9️⃣|نهم> اگر فرصتی بشه دلنوشته‌ها و اشعارم رو در سبکهای مختلف آماده کردم و طی این فاصله تا قسمتهای بعدی رمان قرار میدم خدمتتون ، به شرطی که لف ندید ... 🔟|دهم> تنها دینی که گردنتونه این که کانال رو به دوست و رفیق و گروهی که دارید معرفی کنید ، (نه حالا دینی نیست ولی خب معرفی کنید خوشحال میشم و ممنونتونم) پ ن : اینهارو هم نوشتم چون برام قابل احترام و مهم هستید و ادب حکم می‌کنه که محضرتون اطلاع بدم. ممنون میشم نظراتتون رو ارسال کنید ...✎ ❤نـــــظــــراıllıllı◁❚❚▷تـــــــ↻❤✐        امیدوارم از خوندن رمان لذت ببرید💐🍀 من که لحظات غمگینش اشک ریختم🥺😢 با شادیش خندیدم🥲 با سرماش سردم شد🥶 با گرماش گُر گرفتم🔥🥵 حستون پاییزی🍂روزتون مردادی🌞جمعتون بهشت🌱 وجودتون نور🌞 آرزو می‌کنم یلدای خوبی رو کنار عشقتون سپری کنید🙏🍉💟👌 اگر رمان و محتوای کانال به دلِ گنجیشک اَشی‌مشیتون نشسته ، به دوستای دل گنجیشکیتون هم معرفی کنید تا قدم تو دنیایِ احساسی من بگذارن🌱💖 تمامی درد دلی که کردم حمل بر خود ستایی نشه ، بنده خاک پای شیعیان و محبین آقا امیر المومنین و خانم فاطمه زهرا و اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین هستم😔 ایام شهادت خانم فاطمه‌ی زهرا رو به همه‌ی شما عزیزان تسلیت عرض می‌کنم🖤🥀 آدینتون بخیر و روزگارتون خوش ارادتمند🤗 التماس دعا🙏 یاعلی و ؏ـشق تجلی نام طـوســت❤ 🆔️ 👉 👻 ______________________ https://eitaa.com/joinchat/844169446Ce40beeaff7  
پ ن : در ضمن جواب تمام پیامها داده شده ، ممکن بعضا با تاخیر پاسخگو باشم ولی حتما جواب میدم چه در pv چه Unknown (ناشناس) ، کافیه روی لینک بزنید
... ادامه : بعد از دیدار با دلبرجان❤🥲 رفتم دانشکدم کلاسا یه جور جذابی داشت پیش میرفت ... نور بود و رنگ🌈 اسم جذابش و چهره‌ی ماهش ...🥺😍 چشم و گوشم بود که داشت ؛ پلان به پلان سکانس به سکانس رو اِسلو پیش میبرد ... از هلال ماهش که ازش داشت خون می‌چکید تا تن صدای سوپرانو بهشتیش قلبمو از جا میکند💕🥺 دیگه کی با برهان و حرکت و تجربه و جوهر و علت و معلول و عوالم و ... کار داشت هر چی بود اتحاد بود اتحاد عاشق و معشوق هر چی بود اجتماع بود اجتماع و حرکت عاشق به سوی معشوق و بالعکس خیر مطلق بود که به من رو کرده بود عشق به سرنوشت بودنش، منو به جوش و خروش انداخته بود نفهمیدم چطور کلاسا تموم شدن فقط حالِ خوب و تیپ مجلسی که زده بودم داشت تو دانشکده جلب توجه می‌کرد و پِچ‌ پِچ‌های ریز ریزِ دختر پسرای همکلاسیم که با نگاهای دزدکیشون زیر و روم می‌کردن ... . . . کتمو در آوردم گذاشتم رو جالباسی ماشین ، سوار ماشین شدم ماشینو روشن کردم بخاری رو زدم تا ماشین گرم شه تو فکر این بودم که چطور حالا این قضیه رو برم به خانواده بگم...!؟؟!🤔🙃😅 نه اینکه گفتنش سخت باشه و نشه گفت ، نه ... خب به هر حال یه موضوع مهم واسه شازدس😊😇😅 و نیاز به سوپرایز داره👌🤌 چیزی که من تو رسوندن خبرا و اتفاقای خوب خیلی دوست داشتم به بهترین نحوِ ممکن انجام بدم و خب یه ریزه هم شیطنت داشتم حالا فک کن من ... منی که دم به تله نمیدادم پسر سر به زیر دانشکده ، خانواده و محله بودم ، سرم قسم میخوردن ... حالا بیان ببینن خاطر خواه دختر شاهِ پریون شدم ...🥲😁🤪🙃😆😅🤗🥰🥰🥰🥰 قربونش برم من، فدای اون دو تا مروارید سیاه صورت ماهش بشم😍🥲 پیش مرگ تو شدن آرزوی من بود ... دل‌آرام قلب نا آرامم دوستت دارم جنونِ عاقلانه‌یِ من❤💘 نازنین‌ترین نازِ نیازِ من راه افتادم ...🚘 باید یه چیز خاص برای یه اتفاق خاص میگرفتم💖 رفتم دانژه ... چون قبلا امتحانشو پس داده بود برای آبجی خانم ماکارون رنگارنگ و برای حاج آقا و حاج خانم هم کیک رژیمی گرفتم ... تو راه خونه بودم ، تو خیابون و اتوبان ، تو ترافیک پشت چراغ ولی رو هوا یه موزیک لایت اصلا نگم براتون ...🥰🙂💓💗 سر چهارراه نزدیک خونمون بودم گل‌فروشی رفیقم امیر زدم بغل ، پیاده شدم یه گلدون پتوس گرفتم ... رسیدم خونه و در رو باز کردم و شروع کردم به شلوغ کردن ...😅🤗 سلاااآآآآااامم کسسییی خونه نیییسسست؟؟ بیایید کمکککک.. ..😝😜🤪 خونت آبااااااد ، بیا و ببین چخبرهههه😅😆🤪 بیا و ببین چکرررررده😅🤣🤭 آقا (....) چکررردده. ...😅🤣 حاج خانم جااااان ، کجایید؟ حاج خانم شتابزده از اتاق در اومدن بیرون که ببینن چه شده این همه سر و صدا راه انداختم !؟🤔😅 نخل موهای بیسکوئیتی رنگش و سایه روشن دو چشمون زاغش و تیشرت سفید با گلهای یَشمی و شلوار پارچه‌ای کرم رنگ و صندل طبی ، گوهر نایاب مادرجان بود که می‌درخشید ‌...😍🤩 پنجه‌ی آفتابیه بزنم به تخته🧿🌞🧿 سلام علیک کردم با مادرجان ... حاج خانم نمی‌خوای گل پسرتو تحویل بگیری ...🤪🥲😅🤗 حاج خانم : گل پسرم اگر اَمون بده چرا که نه ...😍🙃😁 سلام (....)م رسیدن به خیر چخبره ، چی شده؟ خونه رو گذاشتی رو سرت!🤔🤭 جعبه شیرینی رو تحویل دادم خدمت مادر عزیز ؛ بفرمایید خدمت شما مادرجان که همینجوری داشتن متعجبانه نگام می‌کردن میگفتن این چیه؟ منم گفتم شیرینی 👌🍰 با چایی بدجور میچسبه ...🤤🥲😅🤣😂😆 حاج خانم خندشون گرفت، در جعبه رو باز کردن و با نگاه زیرکانشون که چشماشون جمع و کشیده شده بود و تبسمی بر لب داشتن گفتن : آقا (....) الان نه عیده نه مراسمیه نه اتفاقی...!!!!؟؟😐 نکنه خبریه ...؟؟؟🧐😳🤔 من : تا دیدم انقدر زود دارن پیش میرن ، گفتم : چخبری؟ خبری نیست که ...! سلامتی شما نازنین😍😅 رفتم از بغلِ درِ ورودی گلدون رو برداشتم آوردم گرفتم سمت مادر جان و بهشون گفتم : گل برای گل ، عمرتون مثل عمر گل نباشه ...😍😇😊🤭🪴 خب چون مادرن و منو میشناختن گفتن : دیگه واقعا خبریههه ، کارات عجیبه ... ( من نمیدونم چرا یه کاری رو نمیتونم بدون تابلو شدن انجام بدم!؟ شاید بخاطر هیجانی که داشتم اینقدر سه شد ....🙆‍♂️🤷‍♂️ ) چون قبلا هم یه حدسایی میزدن ولی خب خودشون هم در همون اندازه‌یِ حس شیشم مونده بودن ، منم که زیر بار نمیرفتم و خودشون هم چیزی تو اندازه علامت سوال مونده بودن؟؟؟ ، اما الان بیشتر شک کرده بودن ... منم گفتم : چیش عجیبه یه گلدون و یه جعبه شیرینیه دیگه 🤗 چخبری بهتر از حال خوبمون ...😊 ادامه دارد ... کپی با ذکر منبع و لینک👇 💌 : https://eitaa.com/joinchat/844169446Ce40beeaff7