eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
200 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها روح از تن عشق پر زد و رفت بر جان علی شرر زد و رفت مولا چو رسید در کنارش تا دید به چشم اشک بارش که فاطمه با قد خمیده چادر به روی سرش کشیده حس کرد که قدرتی ندارد چون فاطمه حرکتی ندارد آن یل که به فتح خیبر آمد بی جان به کنار بستر آمد از اشک شده است خیس رویش زد خنجر بغض بر گلویش یک لحظه نگاش کرد مولا آرام صداش کرد مولا انگار فلک ز حرکت افتاد مولای سخن به لکنت افتاد کای دختر خاتم رسولان من با توام ای رسول را جان ای مادر زینبین برگرد بی تو چه کند حسین برگرد زد پرده کنار و دید بانوش خوابیده و زخم روی ابروش از بی کسی علی چه گوید شد بسته به استخوان گلویش بگذار بگویمت به فریاد چون طفل، علی به گریه افتاد فرمود که چشم بسته وا کن یکبار دگر مرا صدا کن ای در یگانه پیامبر رحمی به من علی کن آخر https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها تابیده است از دو طرف بر تو آفتاب هم دختر حسینی و هم دختر رباب هرچند آمنه ست و امینه، ولی رباب نام تو را سکینه ی خود کرده انتخاب درباره ی مقام بلندت حسین گفت: ممسوس در خداست شبیه ابوتراب در هر دوعالم از سر ارج و بها تو را شد "فخرة النسا" لقب از "سیدالشباب" ای ننگ بر تمام قلم های روزگار وقتی نمانده نام تو در این همه کتاب از آن زمان که راویه ی "شیعتی" شدی دیگر برای شیعه گوارا نبوده آب در کربلا و کوفه و شام و مدینه هم شد قوت غالب تو فقط رنج یا عذاب درد تو را شنیده ام از سهل ساعدی داغ تو را گرفته ام از مجلس شراب "بس کن که ناله ات جگرم را کباب کرد" این حرف را شنیده ای از فاطمه به خواب رویش سیاه باد و دودستش شکسته باد هرکس که دست های تو را بسته با طناب هرچند گریه پلک تو را زخم کرده است هرچند راس رفته به نی برده از تو تاب یک رکعت از نوافلت اما قضا نشد گیرم هزار بار رسیدی به اضطراب شان تو با شکوه تر از حرف های ماست هرکس دروغ بسته به تو خانه اش خراب باشد دعای خیر تو تعجیل در فرج زیرا دعای خسته دلان هست مستجاب https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای منتظر اجابت من بر دعای تو دل برده از تمامی خلقم صدای تو من خالق تو هستم و تو عبد پاک باز تو کشته ی من استی و من خونبهای تو از لحظه ای که دست زهستی کشیده ای ما گشته ای و در بغل ماست جای تو هر جا جای توست تجلاّی حسن ماست هر دل که جای ماست بود کربلای تو گودال قتلگاه تو بزم وصال ماست لبخند ماست در دهن زخم های تو تو تشنه ی وصال من استی! فرات چیست؟ دریاست تشنه کام لب جان فزای تو از چشمه های زخم تو جاری است خون ما در دست ماست تا صف محشر لوای تو تو فخر می کنی که مرا بنده ای حسین من دارم افتخار که هستم خدای تو در موج خون دوباره مناجات کن حسین تا بشنوم دوباره صدای دعای تو باشد به یک زیارت تو صد هزار حج ای صد هزار مروه صفا در صفای تو تو هست خویش در ره من دادی ای حسین من نیز هست خویش بریزم به پای تو بانگ انالغریب تو اتمام حجّت است تو نیستی غریب منم آشنای تو تو بر فراز نیزه ببر نام من به لب من بر سریر عرش بخوانم ثنای تو سوز تو را به سینه ی «میثم» نهاده ایم گرم است با شراره ی شعرش عزای تو https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه جز تو ای کشته ی بی سر که سراپا همه جانی کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی؟! ما تو را کشته نخوانیم که در صورت و معنی زنده اندر تن عشاق چو ماهیت جانی عجبی نیست که عرش دل ما جای تو باشد دوست را جز دل عشاق به جهان نیست مکانی ما تو را در دل و بیگانه تو را یافته در گِل هر کسی را به تو از رتبه ی خویش است گمانی خلق در کوی تو جویند نشان از تو ولیکن بی نشان تا نشوند از تو نجویند نشانی وه که گر چشم حقیقت بگشاییم به رویت همه جا وز همه سو در دل و در دیده عیانی سالکانت ز مجازند طلبکار حقیقت غافل از اینکه حقیقت تو هم اینی و هم آنی جایی از نور تو خالی نبود در همه عالم چون تو در قالب امکان مَثَل روحِ روانی پیش عشاق تو چون ذکر خدا، ذکر توباشد به که ازذکر تو غافل ننشینند زمانی عاصیان را نبود ایمنی از قهر الهی مگر از لطف تو آرند به کف خط امانی سخن آن به که نگوییم در اوصاف کمالت زآنکه ما را نبود در خور مدح تو لسانی کی توانند خلایق سخن از فضل تو گفتن مگر از فضل تو جویند لسانی و بیانی https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله یا ایها العزیزتر از یوسف عکس تو را به چاه می‌اندازند دجال های شعبده عکس‌ات را این روزها سیاه می‌اندازند اما تو در سرادق معراجی، تاجی، به فرق عالمیان، تاجی جادوگران وسوسه و تلبیس خرگوش در کلاه می‌اندازند عفریت‌های شعبده و مستی صف می‌کشند پشت سر پاریس حواریون بولهبی دارند خود را به اشتباه می‌اندازند اصحاب نهروان و جمل امروز سر کرده‌اند جنگ صلیبی را روزی به زور هلهله و تزویر اصحاب فتنه راه می‌اندازند با فکر خام خویش بنا کردند بوکوحرام و داعش و طالب را با نفت مفتی ملک عبدالله آتش به قبله‌گاه می‌اندازند مردان عشق و معجزه ما هستیم مردان اربعین و امین الله آنان به مکر و حیله هر از گاهی تیری بر این سپاه می‌اندازند یا ایهاالعزیزتر از یوسف یا آخرین امید بشر برگرد در غرب و شرق این همه دلتنگان رویی به مهر و ماه می‌اندازند https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلا‌م‌الله‌علیه آنکه جانان طلبد، بهر چه خواهد جان را ترک جان گوی، اگر می طلبی جانان را قرب جانان هوس هر دل و جانی است ولی دل کسی داد به جانان که نخواهد جان را دعوی عشق و محبت نه به حرف است حکیم باید از خون گلو زد رقم این عنوان را عشق را دعوی دین بر سر میدان بلاست مرد خواهم که نهد پای سر میدان را بندگان را همه بر لقمه نظر باشد و بس چشم هر بنده ندارد نظر لقمان را عاشقان سلطنت ملک تمنا نکنند عشق در ملک طلب بنده کند سلطان را تا نمیری زِ خودی، زنده نگردی به خدای نفی کفر است که اثبات کند ایمان را بر تمنای شهادت به شهادت رقم است اولیا را زِ خدا، چون نگری قرآن را چون تمنای شهادت زِ خدا، حجت اوست ما نخواهیم ز حجت به جز این برهان را انقطاع است زِ عالم، ثمر علم و عمل میوه پخته بریزد ز شجر بستان را عالِم آن است کا آزادی عالَم طلبد کامل آنست که از خلق برد نقصان را کیست این بنده زیبنده به جز نفس حسین که به لطفی اثر از قهر برد یزدان را بحر موّاج کرم اوست که با تشنه لبی نخورد آبی و دهد آب لب عطشان را خالق عزّوجل کرد زایجاد حسین ختم بر امت خاتم کرم و احسان را دید پیش از گل ما بار گنه بر دل ما کآفرید از پی این درد خدا درمان را غرق طوفان گناهیم و به یک قطره اشک فضل آن بحر کرم بین که خرد طوفان را مظهر اسم عفو است چو این منبع جود مغفرت جوی و بدین اسم بجو غفران را رحمت واسعه نامش بر خاصان خداست که رحیمیت از این اسم بود رحمان را یاد ابروش به چشم دل من شمشیریست که بدین تیغ موّحد بکشد شیطان را گر به خود ظن گنه برده به ذاتش خللی نیست آنکه واصل شده این رحمت بی پایان را اسم اعظم به خدا اوست در اسماء خدا در طلسمی که خرد بسط دهد عرفان را گر شفاعت به کف اوست بر آنم که به کف بر نگیرند به دیوان عمل میزان را کردگار از صفت عدل که با حضرت اوست داد فرمان سقر بنده نافرمان را حتم شد نار جهنم چو زسلطان قِدم بر بنی آدم اگر زد قَدم عصیان را آفتاب از افق جود بر آمد که منم آنکه از پرتو خود نور کند نیران را شاه اقلیم فتوت علم افراشت که من دستگیری کنم این امت سرگردان را نوع خود را بدهم جان و ز جانان بخرم تا ببینند ملایک شرف انسان را گوی سبقت به کرم در برم از عالمیان تا نگیرند پس از من، به کرم چوگان را غیر من پیش کمانخانه تقدیر خدا کیست آن بنده که بر دل بخرد پیکان را من همان شیر خدایم که به شمشیر خدا بدهم جان و دمادم بستانم جان را روز من روز وصال است و شبم روز وصال دیده ام خواب ندیده است شب هجران را مقصد ممکن و واجب همه تشریف من است نقطه قطب منم دایره امکان را داده ام چون ز ازل دست به سر دادن خویش می دهم سر که به سر باز برم پیمان را این چنین شد ز ازل شرط عبودیت من که به خون غلطم و تقدیس کنم سبحان را منم آن شمع محبت که در این محفل عشق روشنایی دهم از شعله دل مهمان را پای بند سر و جان را غم سامان خطرست آنکه سر داد چه اندیشه کند سامان را تا به دامان زندم دست گنهکار، محب زده ام بهر شفاعت به کمر دامان را با ولای تو مرا از خطر نفس چه باک کید ساحر چه کند معجزه ثعبان را؟ تا امان یافته در کشتی عفو تو فواد هرگز اندیشه ندارد خطر عمان را https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
صل‌الله‌علیه‌وآله اِی پنج نوبه کوفته در دارِ مُلک لا لا در چهار بالشِ وَحدت کِشد تو را جولانگه تو زان سوی اِلاست گر کنی هژده هزار عالم ازین سوی لا رَها از عشق سازِ بدرقه پس هم به نُورِ عشق از تیّه لا به منزلِ اِلا الله اَندرآ دروازهء سرای ازَل دان سه حرفِ عشق دندانهء کلیدِ اَبد دان دو حرفِ لا لا حاجبی است بر درِ اِلا شده مُقیم کُو اَبلهانِ باطله را می‌ زند قَفا بی‌حاجبیّ لا به درِ دین مَرو که هست دین گنج خانهء حقّ و لا شکلِ اژدها حدَِّ قدم مَپرس که هرگز نیامده است در کوچهء حُدوث عَماریّ کِبریا از حلهء حُدوث بُرون شو دو منزلی تا گویدت فرشتهء وَحدت که مَرحبا پیوند دین طلب که مهین دایهء تو اوست روزی که از مشیمهء عالم شوی جدا حاجت شود رَوا چو تقاضا کُند کرم رَحمت روان شود چو اِجابت شود دعا این دَم شنو که راحت از این دَم شود پدید واینجا طلب که حاجت از اینجا شود رَوا کَسری ازین مَمالک و صد کَسری و قُباد خطوی از این مَسالک و صد خطهء خطا فیضِ هزار کُوثر و زین اَبر یک سرشک برگِ هزار طوبی و زین باغ یک گیا فتراکِ عشق گیر نه دنبال عَقل ازآنک عیسیت دوست بِه که حَواریّت آشنا می دان که دل زِ روی شناسانِ آن سراست مَشمارش از غریبِ شمارانِ این سرا دِل تا به خانه‌ ای است که هر ساعتی در او شَمعِ خزاینِ مَلکوت اَفکند ضیا بینی جمالِ حضرتِ نُور الله آن زمان کایینهء دلِ تو شود صادق الصَفا در دل مدار نقشِ اَمانی که شَرط نیست بُت خانه ساختن به نَظر گاهِ پادشا دنیا به عَزِ فقر بده وقتِ من یزید کان گُوهرِ تمام عَیار اَرزَد این بَها در چارسوی فقر درا تا زِ راهِ ذُوق دل را زِ پنج نوشِ سلامت کنی دوا همت زِ آستانهء فقر است مُلک جوی آری هوا زِ کیسهء دریا بُود سَقا عُزلت گُزین که از سرِ عُزلت شناختند آدم درِ خلافت و عیسی رَهِ سَما شاخِ اُمل بزن که چراغی است زود میر بیخِ هوس بکن که درختی است کم بَقا گر سرَِّ یُومِ یَحمی بر عقل خوانده‌ ای پس پایمالِ مال مَباش از سرِ هوا تنگ آمده است زِلزلت الارض هین بخوان بر مالها و قال الانسان مالها حقّ می‌ کند ندا که به ما رَه دراز نیست از مال لام بِفکن و باقی شناس ما خر طبع را چه مال دَهی و چه مَعرفت بی‌ دیده را چه میل کشی و چه تُوتیا از عافیت مَپرس که کس را نداده‌ اند در عاریت سرای جهان عافیت عَطا خود مادرِ قَضا زِ وَفا حامله نشد وَر شد به قهرش از شکم اَفکند هم قضا از کوی رَهزنانِ طبیعت ببر قدم وز خوی رَهروانِ طریقت طلب وَفا بر پنج فرضِ عمر براَفشان و دان که هست شش روزِ آفرینش از این پنج با نَوا توسن دِلی و رایض تو قول لا اله اُعمی‌ وش و قائدِ تو شَرعِ مُصطفی با سایهء رِکابِ مُحمّد عِنان درآر تا طرقوا زنانِ تو گردند اُصفیا آن با و تا شِکن که به تَعریفِ او گرفت هم قاف و لام رُونَق و هم کَاف و نون بها او مالک الرَقاب دو گیتی و بر دَرش در کهتری مشجره آورده اَنبیا هم موسی از دَلالت او گشته مُصطنع هم آدم از شَفاعت او گشته مُجتبی نِطقش مُعلمی که کُند عقل را اَدب خلقش مُفرحی که دهد روح را شَفا دِل گرسنه در آمد بر خوانِ کائنات چون شَبهی بدید بُرون رَفت ناشتا مَریم گُشاده روزه و عیسی ببَسته نِطق کُو در سخن گُشاد سرِ سفرهء سَخا بر نامدهِ سپیدهء صبحِ ازَل هنوز کُو بر سیه سپید ازَل بوده پیشوا آدم از او به بُرقعِ همت سپید روی شیطان از او به سیلیِ حِرمان سیه قَفا ذاتش مُرادِ عالم و او عالمِ کَرم شَرعش مَدار قبله و او قبلهء ثنا از آسمان نَخست بُرون تاخت قدرِ او هم عَرش نَطعش آمد و هم سدرهِ مُتکا پس آسمان به گوشِ خردِ گفت شَک مَکن کآن قدرِ مُصطفی است علی‌العَرش اُستوی آن شب که سوی کعبهء خَلَت نَهاد روی این غولِ خاک بادیه را کرد زیرِ پا آمد پی مُتابِ عتش کُوه در روش رفت از پیِ مُشایعتش سنگ بر هوا برداشت فَرِ او دو گُروهی زِ خاک و آب آمیخت با سموم اَثیری دَمِ صبا گردونِ پیر گشت مُریدِ کمال او پوشید از اِرادَتش این نیلگون وطا روحانیانِ مثلثِ عطری بسوخته وَز عطرها مُسدّس عالم شده مَلا یا سیّد البشر زده خورشید بر نِگین یا اَحسن الصور زده ناهید در نَوا از شِیب تازیانهء او عَرش را هَراس وز شیههء تَکاورِ او چرخ را صدا لاتعجبوا اِشارت کرده به مُرسلین لاتقنطوا بِشارت داده به اَتقیا روح القُدس خریطه‌کشِ او در آن طریق روح الاَمین جنیبه بر او در آن فَضا زو باز مانده غاشیه‌ دارش میانِ راه سلطانِ دَهر گُفت که اِی خواجه تا کجا بنوشته هفت چرخ و رسیده به مُستقیم بگذشته از مَسافت و رفته به مُنتها ره رفته تا خطِ رقمِ اوّل از خطر پی برده تا سرادِق اَعلی هم از اَعلا زان سوی عَرش رفته هزاران هزار میل خود گفته این انزلِ حقّ گفت هیهنا در سورِ سر رسیده و دیده به چشمِ سر خلوت سَرای قِدمتِ بی‌ چون و بی‌ چرا گفته نَود هزار اِشارت به یک نَفس بشنوده صد هزار اِجابت به یک دُعا
دیده که نقدهای اولوالعَزم دِه یکی است آموخته زِ مکتبِ حقّ عِلم کیمیا آورده روزنامهء دولت در آستین مِهرش نَهاده سورهء والنجم اذا هوی داده قرار هفت زمین را به بازگشت کرده خبر چهار اَمین را زِ ماجرا هر چار چار حدّ بنای پیمبری هر چار چار عُنصرِ ارواحِ اوُلیا بی‌ مُهر چار یار در این پنج روزه عمر نتوان خلاص یافت از این ششدَرِ فَنا اِی فیضِ رحمتِ تو گنه شوی عاصیان ریزی بریز بر دلِ خاقانی از صَفا با نفسِ مُطمئنه قَرینش کُن آچنان کآواز اَرجعی دَهدش هاتفِ رضا بر فضلِ توست تکیهء اُمّیدِ او از آنک پاشیدهء عَطائی و پوشندهء خَطا اِی اَفضل اَر مُشاطه بکرِ سخن تویی این شعر در محافلِ اَحرار کُن اَدا https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
صلی‌الله‌علیه‌وآله لمعات وجهه‌ی ذوالمنن نه مشعشع آمدی از قدم طلعات هستی ما خلق نه ملمّع آمدی از عدم نه شموس حکمت و معرفت ز بروج عِلْم زدی عَلَم نه ز عرش و فرش نشان بُدی نه زِ لوح و کرسی و از قلم زِ نهان اگر نشدی عیان جلوات ذات محمدی هله آن مشیّت ذات حق که جهان ظهور مشیّتش صُوَرِ عوالم کن فکان همه از بدایع حکمتش ملکوت موت و حیا تو را متصرف آمده قدرتش نرسد بدولت زندگی مگر آنکه مُرد بدولتش که به هستی آمده نیستی ز تجلیات محمدی بجلال حق که نبرده پی احدی بحقّ جلال او ملکوتیان جبروتیان شده محو و مات جمال او چو ورای عقل بشر بُوَد درجات عقل و کمال او من بی زبان چه بیان کنم حسنات خلق و خصال او خُلُقٌ عظیم بیان کند خبر صفات محمدی هله آن کتاب حکیم حق که مُدَوَّن آمده من لَدُن شده سیرِ اَبْحُرّ سبعه را کلمات مُتقَنِه اش سُفُن زِ بیان او شده مرتفَع درجات معرفت و مُدُن صفحات هندسه‌ء جهان که مُنَقَّش است به کلک کُنْ بود این صنیعه‌ء مجملی زِ مفصلّات محمدی چو حیات هر دو جهان بُوَد جلوات پرتو ذات او به جهان و هر چه نظر کنم نگرم باسم و صفات او بلی آنکه عاشق او شود بحیاتِ اوست ممات او بود این حیات و ممات ما چو دو جلوه از جلوات او من و عشق موت که موت من بُوَد از حیات محمدی چو کمال معجزه آن بُوَد که ترا زِ مرگ رها کند زِ خدات صرف بقا دهد زِ خودیت محض فنا کند جَذَبات حق دل بنده را زِ شؤون خلق جدا کند چو ثبات معجز احمدی همه نفی غیر خدا کند عدم است معجز انبیا بَرِ معجزات محمدی چو قلم بلوح کریم زد رقم از بیان ظهور او کلمات ورد فرشته شد همه داستان ظهور او بود این دفاتر انبیا همه در نشان ظهور او پس از او به عترت او نگر تو در آسمان ظهور او چو شموس لامعه هر یکی شده بیّنات محمدی لمعات عرش از آن بُوَد که فروغ برده زِ طلعتش در جات کرسی از آن بُوَد که خضوع کرده به رفعتش فلک و کواکب و اختران همه از اَیادی قدرتش شب و روز، آیت مهر و مه چو برند سجده به تربتش دو ملمّع اند به روز و شب ز ملمّعات محمدی چو مقام غیب پیمبران بود از شهودِ شهود او احدی نیافت زِ انبیا درجات قرب و صعود او زِ وجود بهره نَبُرد کس مگر از مطالع جود او زِ تعيّنات جهانیان چو مقدس است وجود او بود این وجود جهانیان ز تعیّنات محمدی چو بذات مجتمع صمد، همه اوست اولِ من سَجَد زِ فروغ سجده اصل او، بُوَدی عبادت من عَبَد متعالی آمده قلب او زِ حدوث شرک و ز ماوَلَد چو عیان در آینه‌ی دلش احدی نیامده جز احد صلوات حق شده مشتمَل همه بر صلوات محمدی زِ وجود خلق وجود او، چو سبق گرفت بنور حق زِ تقدم آمده نور او بظهور، اولِ ما خلق بطفیل او همه خلق شد ارضین و کرسی و نه طبق چو بود مقام وجود او بوجود اول من سبق همه کاینات حیاتشان بُوَد التفات محمدی زِ محل فرق چو ما نشد بمقامِ جمع وصول او که نبود غیرِ خدا کسی بخروجِ او به دخولِ او بلی آنکه عارف حقّ شود چه صعودِ او چه نزول او بشبِ عروج که وعده شد به لقای دوست قبولِ او خبرِ خداست بما خَلق زِ مشاهداتِ محمدی چو ظهور عقل و ما زِ فروغ آیتِ او بّوَد برکات و خیر وجود ما همه از عنایتِ او بُوَد صلوات ما به روان او ثمر هدایت او بَوَد نه همین شفیع گناه ما شرفِ حمایتِ او بَوَد که وجود ماست تفضلی زِ تفضّلاتِ محمدی هله آن خدیو که از خدا به لَعَمرَک است خطابِ او نرسد مشاعرِ خلق را که کنند وصفِ جنابِ او که رسد بعالمِ وصفِ او که جلالِ اوست حجابِ او تو بجوی شرح کمال او زِ کلامِ او بکتابِ او که مفصل آمده مجملی زِ مکاشفاتِ محمدی چو لَدَی الجمال ظهورِ حقّ ظلمات خلق بُود عدم خبری نبوده حدوثرا زِ قدَم ببارگه قِدَم بخدا قسم که خدا قسم نَخُورد مگر بخدا قسم رقمِ خدای چه والسّما قسِم خدای چه و القلم قسم تجلی خود بُود بصفات و ذاتِ محمدی متجلی آمده چون خدا بصفات احمد و اسمِ او زِ تجلّیات ظهو حقِ، احدی نبوده به قِسمِ او که رسد بگنج هویتش که وجود اوست طلسم او چو بُوَد حقیقتِ انبیا همه از فواضل جسمِ او حُکَما چگونه برند ره به مجرّدات محمدی یم حکمتی است کتاب او چه بَواطنش چه ظواهرش تو نکرده غوص به قعرِ یم چه بری زِ در و جواهرش دُرِ این محیط کسی بَرَد که غریق اوست مشاعرش تو بجو لَئالی معرفت زِ بطون سرّ و ضمائرش که بُوَد کنوزِ رموز حقّ همه در نکات محمّدی تو اگر ز امّت احمدی ملکات صدق و صفا بجو در کات خشم و غضب بِنِه، درجات سِلم و رضا بجو گرت آرزوی بقا بود ز طریق فقر و فنا بجو ره رستگاری و عافیت بسراج علم و تُقی بجو که بنور علم بپا بود عَلَمِ نجات محمدی
بِجَهان، کُمِيْتِ خود از جهان، که جهان کُمیته‌ی غم بُوَد طربش تَعَب، نِعَمَش نِقَم، زر و درهمش همه هَمّ بود زِ حدود شرع برون مرو اگرت بهشت اِرم بود قدم ثبات بجو که دین همه در ثبات قَدَم بود ز نزول آیه‌ی فَآسْتَقِمْ بِنِگَرْ ثبات محمدی بگشای بینش معرفت، نه مکان ببین و نه لامکان همه جا ظهور خدا نگر نه زمان بجوی و نه لازمان که نبود و نیست بجز یکی همه در ظواهر و در نهان بخود آی و با دل خود بگو که زِ کیست بینش و عقل و جان بخدا ز چشم خدانگر به توجّهات محمدی زِ حجاب ظلمت حس در آ لمعات وجه خدا نگر بگشای دیده چو مشتری مه آفتابِ لقا نگر چو فنا فناست، مجو، تو بقا بجوی و بقا نگر ملکوت غیب و شهاده را همه در ظهور و خفا نگر که مشعشع آمده هر یکی ز تشعشعات محمدی چو سرشت آدم پاک دم ز خداست قابل تربیت که رسد زِ مایه‌ی بندگی به عُلُوِّ پایه‌ی سلطنت همه کس نیافت به سعی خود ره این شرافت و منزلت چه سعادت این کف خاک را که رسد به جنّت معرفت در این بهشت گشوده شد ز مجاهدات محمدی که ز دست نفس گمان بَرَد که بدست خویش امان بَرَد بیقین امان نَبَرد کسی مگر این امان بگمان بَرَد دهد آنکه دست بدست او تو گمان مدار که جان بَرَد که ز دست نفس بدست خود گهِ پنجه، پنجه توان بَرَد؟! شکنند ساعد او مگر به مساعدات محمدی زِ ازل بآب محبّتش چو مُخَمَّر آمده ذات ما تو بگو مدیح او، که دهد جلای صفات ما چه غم از هلاک بدن ترا؟ که به روح هست نجات ما چو در این قوالب عنصری به حیات اوست حیات ما نَبُوَد چگونه ممات ما تبع ممات محمدی https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
"جان پدر کجاستی ؟" اما جواب کو؟ آن سرو خواب رفته به روی کتاب کو؟ آبادی ات کجاست؟نفس می کشی هنوز می پرسی ازخودت هله خانه خراب!کو؟ حاصل به غیرچشم ترازاین عتاب نیست جزشعله شعله برجگرازاین خطاب کو؟ در شیشه ی فلک به جز ازخون شراب نیست جز خون به شیشه کردنت ازآفتاب کو؟ یک پابه پیش وپای دگر می کشدعقب چشمی به کوه محو فرود عقاب کو " اشک کباب،باعث طغیان آتش است" سهمت به جز چکیدن خون برکباب کو؟ دادند نان سوخته ای ازجگر تورا جز بر مدار خون تو یک آسیاب کو؟ ابرآمده است کو تب وتاب شکفتنی؟ ابرآمده است دردهن غنچه،آب کو؟ برصبح باغ می شنوی رقص شعله را نیلوفرانه حاصلت ازپیچ وتاب کو؟ https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه دردِ فراقِ یار را من به بیان و گفتگو شرح نمی توان دهم نکته به نکته مو بمو جامهء صبر بر درم چند به یاد روی شه قطعه به قطعه نخ به نخ تار به تار و پو به پو می طلبم نشانه از هر که رهم نمی دهد گفته به گفته دم به دم دسته به دسته سو به سو تا که کنم سراغ از او می گذرم به هر طرف خانه به خانه جا به جا کوچه به کوچه کو به کو اَشک به دامن آورم روز و شبان بیادِ شه دِجله به دِجله یم به یم رود به رود جو به جو درسِ جنون بیاد او می کشدم به بحر و بر شهر به شهر و دِه به دِه درّه به درّه کو به کو ساغرِ غم زِ خونِ دل ریخت فلک بکامِ من جام به جام و دَن به دَن خُم به خُم و سبو سبو تا که کنم نثارِ شه جانِ عزیزِ خویش را زآتش هجر پی به پی وز غمِ رَنج تو به تو حیران را جز این رَجا نیست زِ لذّت جهان تا که دهند نَعش او زآب وصالِ شستشو https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه آموخت تا که عطر ز شیشه فرار را آموختم فرار ز یاران به یار را دل می‌کشید ناز من و درد و بار را کاموختم کشیدن ناز نگار را پس می‌کشم به وزن و قوافی خمار را گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل گیرم که گشت باده ز خشکی ما خجل گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل مطرب اگر کلافه نوازد سه تار را باید که تر شود ز لب من شراب خشک باید رسد به شبنم من آفتاب خشک دل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشک از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک از ما مکن دریغ لب آبدار را شد پایمال خال و خطت آبروی چشم از باده شد تهی و پر از خون سبوی چشم شد صرف نحوه نگهت گفت‌وگوی چشم گفتی بسوز در غم من، ای به روی چشم تا می‌درم لباس بپا کن شرار را با خود مگو که گیسوی مستانه ریخته بخت سیاه ماست بر آن شانه ریخته خون دل است آنچه به پیمانه ریخته از بس که در طواف تو پروانه ریخته یاران گذاشتند، همه کسب و کار را خاکی که تاک از آن نتراوید خاک نیست تاکی که سر نرفت زدیوار تاک نیست آن سر که پاک گشت ز عشق تو پاک نیست در سلک ما ملائکه گشتن ملاک نیست آدم فقط کشید ز عشق تو بار را ما سائل توایم و اگر مست کرده‌ایم انگشتر عقیق تو را دست کرده‌ایم ما عیش خود چنان چه شد و هست کرده‌ایم بیت تو را اجاره دربست کرده‌ایم ساکن شدیم این دِلَکِ بی قرار را بازار حُسن داغ نمودی برای که؟ چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای که؟ آخر نویسم این همه عشوه به پای که؟ ما بهتریم جان علی یا ملائکه؟ ما را بچسب نه ملک بال‌دار را این دست‌پاچگی ز سر اتفاق نیست هول وصال کم ز نهیب فراق نیست شرح بسیط وصل به بسط و رواق نیست اصلاً مزار انور تو در عراق نیست معنی کجا به کار ببندد مزار را دلچسب شد فراق تو با  دام چشم تو خال تو مُهر کرده به احکام چشم تو زین تیغ کج که هست به بادام چشم تو ختم به خیر باد سرانجام چشم تو بادا ز خلق تا که در آری دمار را با قل هو اللَهَ است برابر علی مدد یا مرتضاست شانه به شانه یا صمد هستند مرتضی و خدا هر دو معتمد جوشانده‌ای ز نسخه عیساست این سند گر دم کنند خون دم ذوالفقار را ای آفتاب روز غدیرت شراب‌ساز ای ذرّه های خاک درت آفتاب‌ساز ای دست‌های عبد تو عالیجناب ساز شد خارهای خشک بیابان گلاب ساز کردی ز بس جلیس گُل روت خار را ظهر است بر جهاز شتر آفتاب کن خود را ببین به صفحه آب و ثواب کن این برکه را به عکسی از آن رخ شراب کن از بین جمع یک دو ذبیح انتخاب کن پر لاله کن به خون شهیدان بهار را غم شد بدل به یمن جمال تو بر نشاط پرداخت قبض برق تو یک دوره انبساط افتاد تشت ما ز سر بام بر حیاط من غیر دل نمانده برایم در این بساط آسی بکش که باز ببازم قمار را مَن لی یَکونُ حَسبْ، یکونُ لدهره حَسْب با این حساب هر چه که دل خواست کرد کسب چسبیده است تیغ تو بر منکر نچسب از انتهای معرکه بی‌زین گُریزد اسب دنبال اگر کنی سر میدان سوار را در معرکه چو تیغ کجت گشت سر فروش تیغ تو خورد خون و خداوند گفت نوش مرد قتال هستی و در زهد سخت‌کوش تیر از نماز نافله‌ات می‌رود ز هوش ناز طبیب می‌کشد این تیر زار را تیغت به آبروی خودش آب دیده شد زلفت به پیچ و تاب خودش تاب دیده شد رویت هزار مرتبه در خواب دیده شد هر دفعه لیک چهره اصحاب دیده شد کو دیده‌ای که حمل کند آن وقار را کس نیست این چنین اسد بی‌بدل که تو کس نیست این چنین همه علم و عمل که تو کس نیست این چنین همه زهر و عسل که تو احمد نرفت بر سر دوش تو بلکه تو رفتی به شانه احمد مَکّی تبار را بیدار و خواب کیست بجز مرتضی علی شرّ و صواب کیست بجز مرتضی علی آب و شراب کیست بجز مرتضی علی عالیجناب کیست بجز مرتضی علی این هفت تخت و نه فلک بی‌قرار را از خاک کشتگان تو باید سبو دمد مست است از نیام تو عمر بن عبدود در عهد تو رطوبت مِی، زد به هر بلد خورشید مست کرد و دو دور اضافه زد دادی ز بس به دست پیاله‌مدار را مردان طواف جز سر حیدر نمی‌کنند سجده به غیر خادم قنبر نمی‌کنند قومی چو ما مراوده زین در نمی‌کنند خورشید و مه ملاحظه‌ات گر نمی‌کنند بر من ببخش گردش لیل و نهار را دل همچو صید از نفس افتاده می‌تپد از شوق منزل تو دل جاده می‌تپد تسبیح می‌تپد گِل سجاده می‌تپد او رفته است و باز دل ِساده می‌تپد از سادگان مگیر قرار و مدار را دانی که من نفس به چه منوال می‌زنم چون مرغ نیم‌کشته پر و بال می‌زنم هر شب به طرز وصل تو صد فال می‌زنم بیمم مده ز هجر که تب‌خال می‌زنم با زخم لب چه سان بمکم خال یار را قومی به زنگ خفت و دل از ینجلی نخفت فولاد آبدیده چو شد صیقلی نخفت مه خفت، مهر خفت، ولیکن علی نخفت طغیانم از الست به صدها بلی نخفت با لای لای خویش بخوابان غبار را
امشب بر آن سرم که جنون را ادب کنم بر چهره تو صبح و به روی تو شب کنم لب‌لب‌کنان به یاد لبت باز تب کنم شیرانه سر تصرف ری تا حلب کنم وز آه خود کشم به بخارا بخار را افتد اگر انااللَهَ ای دوست بر درخت ذوق لبت کلیم تراشد ز هر درخت چون می‌شود ز نار تو زیر و زبر درخت هر چیز هست، نیست ز من خوب‌تر درخت در من بدم دوباره برقصان شرار را خونین‌دلان به سلطنتش بی‌شمار شد این سلطه در مکاشفه تاج انار شد راضی نشد به عرش و به دل‌ها سوار شد این‌گونه شد که حضرت پروردگار شد سجده کنید حضرت پروردگار را تا ظلم شعله گشت نهان بین ضعف خس افتاد ذَنبِ جذبه تو گردن قفس با این‌همه ز مدح تو کو راهه پیش و پس مداح ِ مست، یک تنه یک لشگر است و بس بی‌خود نیافت بلبل نام هزار را آن که به خرج خویش مرا دار می زند تکیه به نخل میثم تمّار می زند تنها نه این که جار تو عمّار می‌زند از بس که مستجار تو را جار می‌زند خواندیم مَستِ جار همین مُستجار را از من دلیل عشق نپرسید کز سرم شمشیر می‌تراود و نشتر ز پیکرم پیر این چنین خوش است که من هست در برم فرمود: من دو سال ز ایزد جوان‌ترم از صید او مپرس زمان شکار را با خود شدی میان نمازت چو روبرو بر خویش سجده کردی و با خویش گفت‌وگو تاج تو انّماست، نگین تو تنفقوا چل حلقه نیز اگر به رکوعش دهد عدو نازل نمی‌شود ملکی این نثار را دل تاب ندارد که بر هم زنی قرار با من چنان مباش که با خلق روزگار اصلاً که گفته بود در آری ز من دمار صدپاره شد دلم ز حسادت چنان انار دادی چو بر گدای مدینه انار را وقتی که خضر می‌چکد از آن دهان تر هر کس که بیش از تو برد بوسه سبزتر زلفت سماع داد به چشم و دل و جگر مطرب اگر دچار تو گردد سر گذر قرآن به کف به زلف تو بندد سه تار را از عشق چاره نیست وصال تو نوبتی‌ست مُردن برای عشق ِتو حکم حکومتی ست آتش در آب می‌نگرم این چه حکمتی‌ست رخسار آتشین تو از بس که غیرتی ست آیینه آب می‌کند آیینه‌دار را یا رب کجاست حیدر کرار من کجاست ویران شدم به عشق ِتو، معمار من کجاست با من ندارباش بگو دار من کجاست آن نخل آرزوی ثمردار من کجاست در کربلا بکار برایم تو دار را احمد تو را ز خلق الی ربنا شمرد وقتی نبی شمرد یقیناً خدا شمرد خود را علی شمرد و گهی مرتضی شمرد جبریل یک شبه به چهل جا تورا شمرد ای نازم این فرشته حیدرشمار را زلفت سیاه گشت و شد ختم روزگار خرما ز لب بگیر و غبار از جبین یار تا صبح، سینه چاک زند مست و بی‌قرار خورشید را بگو که شود زرد و داغدار پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را یک دست آفتاب و دو جین ماه می‌خرم یک خرقه از حراجی الله می‌خرم صدها قدم غبار از این راه می‌خرم از روی عمد خرقه کوتاه می‌خرم با پلک جای خرقه بروبم غبار را یک دست آفتاب و هزاران دو جین بهار یک دست ماه و بهاران هزار بار یک دست خرقه انجم پولک بر آن مزار یک دست جام باده و یک دست زلف یار وقت است تر کنم به سبو زلف یار را بی پرده گوشه‌ای بدنم را به خون بکش کم‌کم مرا به شعله عشقی فزون بکش تیغی به رویم از غم بی‌چند و چون بکش بنشین و دفعتاً جگرم را برون بکش چون ذوالفقار خویش مرقصان شکار را ذکر علی علی به دو عالم شراب بست راه نگاه بر همه بیدار و خواب بست در کربلا علی دگر ره به باب بست بیچاره مادرش چه امیدی به آب بست یا رب مریز تو دل امّیدوار را اصغر، به آب رفت و به تیری شکار شد پس تارهای صوتی او تار تار شد زلفش بنفشه زار بُد و لاله‌زار شد تن پیش شاه ماند و سرش نی‌سوار شد پر کرد نیزه حجم سر شیرخوار را» https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه نبی مشاهده فرمود پرده ای که به گوشش زِ پشت پرده بر آمد تکلّمی فَرح افزا صدای شیر خدا از پس حجاب به عینه درآمد از لب معجز بیان حضرت مولا پس از معاودت از محضر جلال پیمبر نزول کرد زِ مِعراج شد به منزل و مأوا علی الصّباح شه اولیا به خواجهء عالم خبر زِ قصّهء معراج داد و گفت هنیئاً به هر مقام و حجابی رسیده بود گذشته زِ هر چه سیر نموده قدم نهاد به هر جا حدیث پرده و نقل صدا نمود سراسر حجاب پرده زِ اسرار کشف کرد سراپا به حیرتم که شنید از کجا هنوز رَسولش خبر نداده به تفصیل یا اشاره و ایما بلی نبیّ و ولی نور واحدند که هر یک جدا به عالم ظاهر زِ هم یکند به معنیٰ حدیث لحمک لحمی گواه شاهد مطلب به صدق جسمک جسمی دلیل و مقصد و دعوا دو صورتند زِ یک نور نورشان به حقیقت زِ نور حضرت عزّت ظُهور کرده تَجلّا علیست نفس پیمبر وَلیَِّ حضرت داور شفیع عرصهء محشر وَلیَِّ و والی و والا کلید گنج سعادت درِ خزانهء رحمت مقیم صدر سراپردهء ولایت عظمیٰ اَخ الرسول و زَوجُ البتولِ والَدِ السبطَین اَب الائمّه امام الوریٰ علی اَسد الله علی ست سطح حیات بقا و نقطهء توحید علی ست قطب نجات و فلاح آیهء کبرا صفات حقّ مثل ذُوالجلال مظهر بی چون ضمیر قول خدا جلّ شأنه و تعالی و اِنّهُ لَعَلیُّ حکیم حصر بنامش به ضمن آیهء امّ الکتاب لفظ لدینا سراج انور و به در و منیر و نور هدایت صراط اقوم و منهاج شرع اَنور بِیضا کتاب محکم و منزل به مجملی نه مفصّل بنام اوست مسجّل به فضل او شده طُغرا روان روح ولیَِّ نَعم وسیله ی هستی نظام عالم و اندازهء شریعت غرّا گهی به صورت ظاهر گهی به عالم باطن نه آشکار و نه پنهان نه در حضور و نه اِخفا مثال روح مجرّد بسان جسم مصوّر نهان به باطن اشیا عیان زِ عکس مرایا بُود به تحت ثریٰ گاهی از نزول مقامش بُود گهی زِ صعودش مکان به اوج ثریّا به انبیا همه سرور به اولیا همه برتر به اوصیا همه مِهتر به اصفیا همه مولا شجاع عرصهء صولت دلیر بزم شجاعت نهنگ بهر صلابت هژبر پیشهء هیجا به عزم رزم چو گیرد به دست تیغ دو پیکر شود زِ هیئت تیغش دو نیمه پیکر جوزا به گاه پویه چو راند فَرس به عرصه میدان سمند اَشهب گردون به پویه گردد و پویا به رزمگاه چو پیچد عنان زِ گردش جولان فلک بماند حیران سپهر واله و شیدا شعاع شعلهء شمشیر تیز زِ آتش قهرش شرار هستی کفّار برق خرمن اعدا بروز جنگ برد چنگ چون به تیغ برد رنگ زِ روی خصمش افتد زِ بیم لرزه بر اعضا اَجل به پهنهء رزمش کند شتاب به هرسو فتد به خون تن اعدا نگون به شکل مُقوّا قدر به درگه او بنده وار گوش به فرمان قضا غلام درش انتظار صورت فتویٰ چه نسبتی است شها مُمکنات را به وجودات کنند فیض زِ جود تو مُمکنات تمنّا توئی معلم جبریل قبل از آنکه نبودی وجود آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی به فوق عرش سماوات امر تو جاری به تحت صخره و اعماق ارض حُکم مُجرا ملک به آدم خاکی نمود سجده زِ آدم غرض تو بودی و ای ملتجی به ذات توانا دم تو بود که عیسی دمید روح به قالب نمود مردهء صد ساله را زِ یمن تو احیا تویی که عکس جمالت نموده جلوه زِ یوسف عنان صبر به یک ره زِ دست داد زُلیخا مکن زبان آوری که همچو توئی را چه نسبت است به مداحی شهنشه بَطحا اگر نه لطف خفیّ تو بود شامل حالم شدی چگونه میسّر که مدحتت کنم اِنشا به یک اشاره ات از دل هزار عُقده گشاید به یک توجهت آسان شود هزار معمّا به یک تعرّضت اِبلیس شد رجیم زِ درگه به یک تفضّلت اِدریس شد به جنبهء دریا چه باک غرق گناهیم چو حُبّ توست پناهم دگر پناه نخواهم به غیر حصن تولّا به هر دو کون امیدم بود به فضل عطایت زِ هول حشر نترسم و ما اَخافُ فَتُرجیٰ https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها کرده خدا بهشت را خلق برای فاطمه بوی بهشت نشنوی جز به ضای فاطمه منطق لال من کجا مدح و ثنای وی کجا؟ گفته خدای لم یزل مدح و ثنای فاطمه خلقت کائنات را پنج نفر که علّتند کیست میان پنج تن رکن سوای فاطمه؟ جمله به نام فاطمه کرده خدا معرفی معتبر است این سخن قول خدای فاطمه فاطمه است و باب او فاطمه است و شوهرش فاطمه است و آل او آلعبای فاطمه از رخ تابناک او منفعل است آفتاب منفعلم بگویم از شرم و حیای فاطمه معنی لفظ کوثر است امّ شُبیر و شَبر است طاهره و مطهّره کنیه برای فاطمه دختر ختم انبیا همسر شاه اولیاء چشم امید ماسوا سوی عطای فاطمه عصمت و عفت و حیا از ید قدرت خدا دوخته جامه ایست بر قدّ رسای فاطمه گر خود او نمی شدی جزء عوالم جهان کون و مکان نمی شدی جزء بهای فاطمه عقل بسیط کی کند درک جلال و شوکتش سجده برند قدسیان بر کف پای فاطمه عرض صراط می شود پهن تر از درازیش وصل شود اگر بدو تار ردای فاطمه گفته نبی ابطحی علت غائی جهان جان من و جهانیان جمله فدای فاطمه جسم من است فاطمه روح من است فاطمه باعث رنجشم بود رنج و اذای فاطمه مهر خداست مهر او قهر خداست قهر او علت لطف لم یزل لطف و رضای فاطمه گر بتو خود نکند عنایتی کی بُوَدَت لیاقتی بهر رثای فاطمه یافته است از او بها رفعت و عزت و شرف قدر شرافتش شده درد و بلای فاطمه صورت حور او کجا سیلی ملحدی کجا؟ گشته کبود صورت ماه لقای فاطمه https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ای شنیـده ز دَمت ختم رسل بوی خدا دیده در ماه رخت چشم علی روی خدا چشمِ چشمِ حقـی و بـازوی بازوی خدا منطقت وحی و زبان تو سخن‌گوی خدا سینـه‌ات مخـزن اسـرارِ هـوالهوی خدا خـلقتت آینـۀ خُلـق خــدا، خوی خدا سوَرِ، کوثـر و یاسین محمّد، رویت لیلۀ القدر خدا، سایه‌ای از گیسویت مصطفـی شیفتـۀ وجهۀ ربانی تو نورهـا هاله‌ای از طلعت نورانی تو ملک و جن و بشـر گرم ثناخوانی تو آسمان گوشه‌ای از سفرۀ مهمانی تو روح جبریـل امین مرغ گلستانی تو وحی پرواز کنـد وقت سخن‌رانی تو نگـه نافـذ چشم تو مسیحای علی است راز هر موی تو یک لیلۀ احیای علی است خالـق عزّوجـلّ مــدح تــو را می‌گوید پــدر از بـاغ جنـان عطر تو را می‌بوید کوثر از اشک سحرگاه تـو رخ می‌شوید عصمت از چار طرف راه تـو را می‌پوید خلد، خـاک در سلمـان تـو را می‌بوید از قدم‌‌هــای کنیـز تــو ملک می‌روید بـال جبریـل امیـن فرش ره زائر توست دو جهان گمشده در تربت بی‌حائر توست دفتـر مـدح تـو قـرآن رسول الله است مهـر تــو پایـۀ ایمـان رسول الله است دامنت بـاغ دو ریحـان رسول الله است سینۀ پـاک تـو رضوان رسول الله است صـورتت سـورۀ فرقـان رسول الله است جان تو جان علی، جان رسول الله است برتـر از دانـش و ادارک و ثنـای همه‌ای تو همان فاطمه‌ای فاطمه‌ای فاطمه‌ای" طایـر قلـۀ عـرشی و زمیــن منزل توست عقـل کـل زائر کاشانۀ خشت و گل توست ناقه‌ات رفـرف و آغـوش خدا محمل توست وسعت باغ جنان گوشه‌ای از محفل توست تو در آغوش خدایـی و خدا در دل توست تـا ابـد ذریّـۀ ختـم رسـل، حاصل توست کوثـر رحمتـی و ساقی تو دست علی است بودِ تو، بود علی، هستیِ تو هست علی است پدرانـم همــه خــاک قــدم دو پسرت پسرانـم همــه تـا روزِ جـزا خاک درت پدرت گفت: به قربان تو دختـر، پدرت! مـادرت عصمـتِ ذاتِ احــدِ دادگـرت دخترت زینب کبراست- حسینِ دگرت تو: صدف، نسلِ علی تا صف محشر: گهرت نور و فرقانی و طاهایی و یاسین علی مهر تو دین علی، مشی تو آئین علی جز تو یا فاطمه بر ختم رسل کوثر کیست؟ بضعــه و مـام دو ریحـانۀ پیغمبر کیست؟ دختـری را که پدر گفته به او مادر، کیست؟ با علی همدم و هم پایه و هم سنگر کیست؟ حامـی دست خـدا، دخت پدرپرور کیست؟ بین دشمن تک و تنها سپر حیدر، کیست؟ تو سراپا علی استی و علی زهرایی است نـه علی، بلکه خدای ازلی زهرایی است نوح تـوحیـد در امـواج خطر کیست؟- تویی روح مابیــن دو پهلوی پــدر کیست؟- تویی اُمِّ دیــن، اُمِّ کتـاب، اُمِّ بشــر کیست؟- تویی مطلع‌الفجرِ دو شمس و دو قمر کیست؟- تویی بهتریـن یـار علـی در پس در، کیست؟- تویی به علـی بازو و شمشیـر و سپر کیست؟- تویی بهتـرین یـار علـی یار علی یار علی! تا صف حشر به هر عصر، طرفدار علی! هـر کــه از قبـر نهـان تـو نشانی می‌خواست گفتمش در دل تو، در دل من، در دل ماست بس کـه پیداست، به چشم دگران ناپیداست نه مدینــه، همـه‌جا تربــتِ پــاکِ زهراست فاش گویم: حـرمِ فاطمـه، آغــوش خداست حال می‌پرسم: آنجا که خدا نیست، کجاست؟ چــارْ دیوارِ بهشت دل ما حائر توست تو همان وجه خدایی و خدا زائر توست تو کجا؟ این همه رنج و غم و آزار کجا؟ تـو کجـا؟ نالـه بین در و دیوار کجا؟ بضعـۀ احمد و دود و شــرر نار کجا؟ روی حـور و ستمِ دیـوِ ستمکار کجا؟ مخزن سرِّ حق و صدْمۀ مسمار کجا؟ گل بی‌خار؟ کجا نیشِ سرِ خار کجا؟ از در سوختــۀ خانه تو معلوم است به خدایی خداوند، علی مظلوم است شـده نزدیـک بـه آتش بکشـم دنیا را گوییــا می‌نگـرم ایــن ستـمِ عظما را کـه فلانی بـه فلان گفـت: بزَن زهرا را آن که سوزانـد بـه آتش، حرمِ طاها را کشت بـا کشتـن نامـوس خدا، مولا را زد چو بر باب ولایت به جسارت، پا را لگدی زد به در و سوخت روان همه را کشت یـک سوم سادات بنی فاطمه را نـه فقـط دسـت عـدو بیت تـو را آتش زد دست شیطان به همه هست خدا آتش زد بــه دل سوختـه اهـل ولا آتش زد به خدا بر حرمِ کـرب و بلا آتش زد تا صفِ حشر به قلب شهدا آتش زد بال جبریل امین را ز جفـا آتش زد زین شرر تا صف محشر دل عالم سوزد پای این آتش دل، سینۀ «میثم» سوزد https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
حتى اگر نبخشد, این چشم تر می ارزد این دور هم نشینى, وقت سحر می ارزد جاى گدا نشستن در خانه ى کرم نیست هروقت می نشیند در پشت در می ارزد گریه م گرفت و دیدم دست مرا گرفتند پیش کریم خیلى خون جگر می ارزد منکه توقع قرب از هیچکس ندارم اصلا همینکه هستم این دوروبر می ارزد چون طفل خانه برگشت او را بغل بگیرند پس گم شدن براى مهر پدر می ارزد هر طور می پسندى بشکن دل گدا را هرچه شکسته تر شد دل بیشتر می ارزد فرموده اند روزه یعنى على, یقینا کار علیست والله روزه اگر می ارزد چون سنگ ریزه ما را بین نجف بینداز ریگ نجف به قدر صد کوه زر می ارزد یک یاعلى بجاى العفو پاکمان کرد این یاعلى براى ما آنقدر می ارزد هر چه خراب کردم دیدم درست کردى ویرانه بودن من از این نظر می ارزد گر تو نمی پسندى تغییر ده قضا را از کوى نیکنامان یک آن گذر می ارزد حداقل به کار حسین که میاییم اینبار را ضرر کن, ما را بخر…می ارزد https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه رفته صبر از کفم این حال نمی‌فهمم چیست عمق این فاجعه صد سال نمی‌فهمم چیست در سرم هست از او طرح سری خون‌آلود من که نقاشی و تمثال نمی‌فهمم چیست درکم از اوست همین‌قدر که شد ذبح عظیم باقی روضه گودال نمی‌فهمم چیست کشتن تشنه‌ زخمی عمل سختی نیست بر سرش این‌همه‌جنجال نمی‌فهمم چیست سر کجا رفته و انگشتر و انگشت کجاست؟ بسمل کنده‌ پر و بال نمی‌فهمم چیست نحر این سر که خودش جایزه دارد دیگر غارت خیمه و اموال نمی‌فهمم چیست زره و خود و سپر باز هم ارزش دارد غارت چادر اطفال نمی‌فهمم چیست بین گودال و شلوغیش تنش خرد شده نعل‌آوردن و پامال نمی‌فهمم چیست https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه نمانده شیر برای رباب عزیز دلم تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم تو رو به قبله ای از تشنگی و می‌گردد برای تو جگر آب، آب عزیز دلم هنوز راه نیفتاده ای مبارز من مکن برای شهادت شتاب عزیز دلم بگو برای سه شعبه میان این همه یل! چرا گلوی تو شد انتخاب عزیز دلم نگو که می شود آخر محاسن بابا به خون حلق ظریفت خضاب عزیز دلم دعای آب نشد مستجاب حیف اما دعای حرمله شد مستجاب عزیز دلم https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه روزی شعار کُلِ جهان می شود علی طبق حدیث امام زمان می شود علی وقتی که اشهدش بشود مرز شیعگی باور کنید کُلِ اذان می شود علی آدم اگر که فرض شود دین برای آن تن می شود پیمبر و جان می شود علی در عالم مثال اگر رود شیعه را سرچشمه شد نبی جریان می شود علی زهرا اگر حقیقت شب های قدر شد در بین ماه ها رمضان می شود علی ای خوش به حال آنکه به هنگام عقد خویش در سفره اش کلیدِ زبان می شود علی ذکر حسین آخر مجلس که می شود دقت کنی دهان به دهان می شود علی ذکر تمام گریه کنان می شود حسین ذکر تمام سینه زنان می شود علی با کوله بار نان و رطب ها هنوز هم هر شب برای ما نگران می شود علی https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیهم سلام‌الله‌علیه آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند از هر دو تا نگار یکی ناز می‌کند عشاق روزگار، یکی در میان خوشند نانی که می‌پزند به همسایه میرسد این خانواده با خوشی دیگران خوشند این سفره دارها که شدم میهمانشان بعد ازبیا، برو ست، ولی با بمان خوشند ما می‌خوریم و اهل کرم شکر میکنند با این حساب بیشتر از میهمان خوشند جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده عشاق با معامله‌های گران خوشند با اخم خویش راه فرار مرا ببند صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه لب نگار که باشد رطب حرام بود زمان واجبمان مستحب حرام بود فقیه نیستم اما به تجربه دیدم بدون عشق ؛ مناجات شب حرام بود اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری به من معالجه ی در مطب حرام بود بر آنکه دشمن اولاد توست نیست عجب که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود تو مرد ظرف شناسی و مهر اولادت عجم که هست برای عرب حرام بود تو را در کمال نوشتند یا رسول الله بزرگ آل نوشتند یا رسول الله تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند تو را به سمت زمین با نسیم آوردند تو آمدی و ملائک خوش آمدت گفتند نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست اگر که قّبه ی خضرا به گنبدت گفتند تمام آل عبا «کُلنا محمّد» بود تو عین نوری و در رفت و آمدت گفتند اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری تو را محمّد و آل محمّدت گفتند شب ولادتت ای یار می کنم خیرات نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات برای خُلق تو باید کنند تحسینت نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی نوشته اند از این سو تو را نخستینت هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است شدیم کوچه نشینت ، شدیم مسکینت شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات گدای سفره ی هر سال چهارده سینت تو آمدی که علی را فقط ببینی و بس نداده اند به جز دیده ی خدا بینت یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی اگر چه خاک نشینی ، همیشه بالایی مرا اویس شدن در هوای تو کافی ست اگر چه باز ندیدم ، دعای تو کافی ست همین که بوی تو را در مدینه حس کردم لبم رسید به خاک سرای تو کافی ست چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش همین که فاطمه داری برای تو کافی ست همین که اوّل هر صبح پیش زهرایی برای روشنی لحظه های تو کافی ست تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت اگر علی تو باشد به جای تو کافی ست قسم به اشهد ان لااله الا الله تو آمدی که بگویی علی ولی الله تو آمدی و ترحّم شدند دخترها چقدر صاحب دختر شدند مادرها تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت بدین طریق چه آقا شدند نوکرها خدای خوب به جای خدای چوب نشست و با اذان تو بالا گرفت باورها بگو : مدینه ی علمی ، علی در آن است بگو : که واجب عینی ست حرمت درها بریز شیره پیغمبری به کام حسین که از حسین بیاید علی اکبرها زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد حسین منی انا من حسین اکبر شد هزار حضرت مریم کنیز مادر توست تو را بس است همین که بتول ، دختر توست به دختران فلان و فلان نیازی نیست اگر خدیجه والا مقام همسر توست علی و فاطمه دو رحمت خداوندی برای عالم دنیا و صبح محشر توست به یک عروج تو جبریل از نفس افتاد خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض خدا برابر تو یا علی برابر توست تو با علی جریان ساز شیعه اید اما شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه روی چشمان نسیم راه دارد می‌رود، اصل صراط‌المستقیم آه! تنها مانده است سوره‌ای شش‌آیه در دستان قرآن کریم باز شد دست حسین سیب سرخی رفت در آغوش جنات‌النعیم حرمله آمد، رباب فاستعذ بالله خواند از شرّ شیطان رجیم کودک است و کوچک است از بیان مقتل او، کاش می‌شد بگذریم گریه‌کن‌های حسین! روضه شد آغاز؛ بسم الله الرحمن الرحیم تیر را بیرون کشید تیر... نه؛ اصلاً سه تا شمشیر را بیرون کشید اوّلش سر را گرفت بعد از آن بابا به سرعت زیر حنجر را گرفت جاذبه بر عکس شد آسمان آمد زمین و خون اصغر را گرفت خم شد از سر، شانه‌اش اصغر این‌گونه مدال ذبح اکبر را گرفت از تنش چیزی نماند تیر در یک‌لحظه، باهم روح و پیکر را گرفت با سه‌شعبه هم‌زمان جان اصغر، جان بابا، جان مادر را گرفت هر چه می‌شد گریه کرد حرمله خندید؛ امّا تیر با خود گریه کرد هم‌زمان برخورد کرد تیر هم با حنجر و هم با دهان برخورد کرد مبدأش شد مقصدش از کمان برخاست و با قدّ کمان برخورد کرد با حساب قامتش با گلو این تیر بدتر از سنان برخورد کرد کربلا خود کوچه شد تیر هم مانند سیلی، ناگهان برخورد کرد وقت تشییع علی دست بابا با سه تکّه استخوان برخورد کرد https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تشنه به جزء کرانه‌ی دریا، کجا رود بنده به غیر خانه‌ی مولا، کجا رود رانده شده است از همه‌جا، بینوا شده یا ربّ بگو که عبد تو حالا کجا رود در را به روی این دل غم‌دیده باز کن باید صدای ناله‌ی من تا کجا رود؟ جزء درگه تو، پای ارادت کجا نهم جزء دامن توّ، دست تمنّا کجا رود باید قدم گرفت پی ردّ پای دوست مجنون سوال کرد که لیلا کجا رود خلوت‌نشین دردم و شب‌زنده‌دار اشک دل جزء حرم به نیّت احیا کجا رود آقای طوس گفته فقط «گریه بر حسین» جزء کربلا، بگو که دل ما کجا رود ای خفته خوش به بستر خون،‌ دیده باز کن بی تو بگو که زینب کبری کجا رود؟ جا مانده است کودک او پشت خیمه‌ها حالا رباب با غم لالا... کجا رود؟ https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250