eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
279 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مثل یک صاعقه تکبیرِ حسن می‌آمد یازده ساله ترین شیرِ حسن می‌آمد بر تن از پیرهن خویش کفن ساخته است او حسینیه‌ای از خشتِ حسن ساخته است رگِ گردن متورم شده یعنی لبیک مُشتهایش متراکم شده یعنی لبیک یازده جرعه‌ی ناب از یَمِ حیدر خورده است خوب پیداست که بر غیرتِ او برخورده است دست حق بر درِ خیبر بخورد می‌فهمند به رگ غیرت او بَر بخورد می‌فهمند او یتیمی است که نعلین ندارد حتی فکر صد خُم در آن بین ندارد حتی او نمی‌دید که خاری به کف پایش بود دامن پیرهنش زیر قدمهایش بود چند باری به زمین خورد ولی باز دوید تا که زهرا به زمین خورد علی باز دوید خیره چشمانِ تَرَش رو به همان منظره بود دورِ گودال فقط دایره در دایره بود همه با خاطره‌ی بغضِ علی جمع شدند حلقه در حلقه به یک نقطه؛ ولی جمع شدند حلقه‌ها تنگ‌تر از تنگ‌تر از قبل شده قلب‌ها سنگ‌تر از سنگ‌تر از قبل شده باید از  بینِ همه رد بشود می‌داند نه محال است مردد بشود می‌داند رد از شد حلقه‌ی پیرانِ عصازن و سپس از وسطِ جمعیتی سنگ به دامن نه فقط سنگ که چوب و شن و آهن بعد از آن سخت دوید از دو سه تا حلقه‌ی اسبان سواری وصدای نفس و شیهه و کوبیدن سُم‌ها همه‌سو هولِ قدم‌ها وعَلَم‌ها به خودش گفت کمی مانده برو از وسط اینهمه جامانده برو پیش می‌رفت ولی حلقه‌ی یک لشکر شد متراکم متراکم متراکم‌تر شد داشت از بین همین فاصله‌ها رد می‌شد از دل هلهله‌ها، هروله‌ها رد می‌شد رد شد از حلقه‌ی سرنیزه و از حلقه‌ی شمشیر و کمانگیر و کف پاش پُر از خون و تَنِ کوچک مجروح دوید و لب گودال رسید و ته  گودل چه دید و که سنان بود و سنان داشت نیزه‌ای فاتحه خوان داشت حرمله غرقِ عرق چشم بر آن نیمه‌ جان داشت آخرین تیر خودش را به کمان داشت مادری موی کَنان سینه زنان پیش عمو بود ولی قدِ کمان داشت پدرش بود عمو بود پدرش بر سر او بود پسر اُفتاد سر اُفتاد چه بد بال و پر اُفتاد تنی روی تن اُفتاد حسن اُفتاد راه یک تیرِ سه‌شعبه به دو حنجر اُفتاد ناله‌ای بین گلو بود که زهرا غش کرد او در آغوش عمو بود که زهرا غش کرد کاش جبریل جراحات دو تَن را می‌بست کاش می‌شد که علی  چشم حسن را می‌بست باز  از خاک حسن مادر خود را برداشت شمر تا کُندترین خنجر خود را برداشت... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خدا کند برسم کاش بی اثر نشوم خدا کند که برای تو دردسر نشوم پسر شدم همه عمرم برایت اما حال چه سود اگر که برای تنت سپر نشوم چگونه زنده بمانم بدون آغوشت چگونه بی تو عمو جان یتیم تر نشوم چگونه پیش پدر سربلند باشم من شبیه اکبر و قاسم فدات اگر نشوم سرم اگر برود روی نیزه چیزی نیست که زنده با سرت ای کاش همسفر نشوم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مگر نجوم ز بدر الدجی چه می دانند؟ زمینیان ز ستون سما چه می دانند؟ به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد مگر عقول بشر از خدا چه می دانند؟ و عالمی که به ما خرده از علی گیرند ز دلربایی مولای ما چه می دانند؟ اسیرهای هوا و اسیرهای هوس ز دام عشق شه لا فتی چه می دانند؟ و مردمان حقیری که گرم دنیایند ز دردهای دل مبتلا چه می دانند؟ غدیر صحنه عشق است و قلبهای سیاه از این حدیث از این ماجرا چه می دانند؟ مرا امیر تویی مردمان سر در گم از این امیر از این رهنما چه می دانند دلم هوای تو کرده هوای شهر نجف دوباره لک زده این دل برای شهر نجف @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه چون بود انتخاب تو احلی من العسل شد مرگ در حساب تو احلی من العسل پرسید: از شهادت؟ و گفتی که: ای عمو مرگ است در رکاب تو احلی من العسل ای صاحب رساله مستی ، نوشته در هر صفحه از کتاب تو احلی من العسل می خواستی که شاعر کرب و بلا شوی این گونه شد خطاب تو احلی من العسل با دیدن تو طعم دهان ها عوض شده است پس روی در نقاب تو احلی من العسل ما نیز مست جام تو هستیم تا ابد ای مزه ی شراب تو احلی من العسل روزی اگر بقیع شود صاحب حرم خواهد شد اسم باب تو احلی من العسل در پاسخ سوال تو شد مرگ رو سیاه وقتی که شد جواب تو احلی من العسل @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه این‌جوان‌کیست‌كه‌گل‌صورت از او‌دزدیده‌ست؟ سیزده بار زمین دور قدش گردیده‌ست رو به سرچشمهٔ زیبایی و دریای وفا ماه از اوست که این‌گونه به خود بالیده‌ست خاک پرسید که سرچشمهٔ این نور کجاست؟ عشق انگشت نشان داد که او تابیده‌ست پیش او شور شهادت ز عسل شیرین‌تر آسمان میوهٔ احساس ز چشمش چیده‌ست گرچه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار باغ سرسبزتر از او به جهان کی دیده‌ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شده‌ای بی‌سبب نیست که این‌گونه معطر شده‌ای دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی ‏یک‌تنه باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند ‏زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای سنگ بر آینه‌ات خورده و تکثیر شده مثل غم‌های دلم، چند برابر شده‌ای مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز ولی امروز، تو مهمان برادر شده‌ای ای به کام تو شهادت ز عسل شیرین‌تر تو در آیین وفا آینه‌باور شده‌ای دست و پا می‌زنی و من جگرم می‌سوزد خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در سرخی غروب نشسته سپیده‌‌ات جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده‌ات آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد آوای ناله‌های بریده بریده‌ات در بین این غبار به سوی تو آمدم از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده‏‌ات... خون گریه می‌کنند چرا نعل اسب‌ها؟ سخت است روضهٔ تن د‏ر خون تپیده‌ات بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده‌ام آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده‌ات باید که می‌شکفت گل زخم بر تنت از بس خدا شبیه حسن آفریده‌ات @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر طرف میداد جولان مرکب و شمشیر را لرزه می انداخت جان هر جوان و پیر را هر ملک با مجتبی فریاد جانم می کشید تا که سر میداد قاسم نعره تکبیر را قدرت بازوی او در بند بازوبند بود باز کرد از دست شیری نامه ای زنجیر را نو غزال هاشمی می کند نسل گرگ را گر عوض میکرد دستی از قضا تقدیر را در نبرد تن به صد تن هم هماوردی نداشت چون کند با یک سپر باران سنگ و تیر را نیزه ها انداختش هم از نفس هم از فرس نعل اسب و گل ندارد زحمت تفسیر را گرگ ها با زخم های کهنه از جنگ جمل می گرفتند از غزالی انتقام شیر را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها وقتی که در دور و برت لشگر نباشد وقتی برایت یک نفر یاور نباشد وقتی که هَل مِن ناصر تو بی جواب است وقتی که شرم از سبط پیغمبر نباشد خواهر اگر جان را نریزد زیر پایت دیگر به جان تو قسم خواهر نباشد باید که قربانی شوند این دو جوانم باور بکن راهی از این بهتر نباشد وقتی که عبدالله هم داده رضایت عذری نمانده صحبتی آخر نباشد وقتی وهب را مادرش تقدیم کرده از یک مسیحی خواهرت کمتر نباشد بگذار تا کامل شود عشق من و تو بگذار بین ما کسِ دیگر نباشد کاری بکن ای عشق من در روز محشر تا خواهرت شرمنده از مادر نباشد من هر چه را دارم اگر ریزم به پایت جبران یک موی علی اصغر نباشد هستند اولاد من، اما خون اینها رنگین تر از خون علی اکبر نباشد گفتی همیشه خواهرت را دوست داری حالا نباید روی حرفش نه بیاری از غربتت مولا خبر دارند هر دو بر حال امروزت نظر دارند هر دو تنهایی ات اینجا درآورد اشکشان را از غصه ات چشمان تر دارند هر دو پوشانده ام بر تن لباس رزمشان را بنگر چه تیغی بر کمر دارند هر دو من که حریف بی قراری شان نبودم شور عجیبی بین سر دارند هر دو از لحظه ای که گفته ای "نه" ای برادر حال و هوای محتضر دارند هر دو از بسکه شوق پَر زدن تا دوست دارند بر تن به جای دست پَر دارند هر دو از نسل ابراهیم و اسماعیل هستند در دستشان تیر و تبر دارند هر دو وقت رجز خواندن شبیه شیر هستند وای از دمی که نیزه بردارند هر دو مانند خورشیدند و آتش می فشانند شیران جنگند و شرر دارند هر دو با خونشان آمیخته شور شجاعت مانند عباست جگر دارند هر دو بگذار اینها سوی میدان پر بگیرند من راضی ام هر دو به پای تو بمیرند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها کار تنش زیاد ولی وقت من کم است یک شب برای شست و شوی این بدن کم است بانوی من نحیف نبود، این چنین نبود وقتی نگاه می کنمش ظاهراً کم است در زیر پارچه ورمش گم نمی شود آن قدر واضح است که یک پیرهن کم است باید چگونه جمع کنم این بساط را فرصت کم است و آب کم است و کفن کم است مسمار را خودم زده بودم به تخته ها باید بمیرم آه، پشیمان شدن کم است گیرم حسین دق نکند این چنین ولی گریه بدون داد برای حسن کم است آئینه آمدی و ترک خورده می روی یعنی برای بردن تو چهار زن کم است پیراهن حسین که کارش تمام شد پس جای غُصّه نیست اگر یک کفن کم است بالت، پرت، تنت، هم پیکرت خدا این زخم ها زیاد ولی وقت من کم است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها یا که خدا به خلق پیمبر نمی‌دهد یا گر دهد پیمبر ابتر نمی‌دهد حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس غیر از رسول سوره کوثر نمی‌دهد دختر در این قبیله تجلی کوثر است بی خود خدا به فاطمه دختر نمی‌دهد زینب یگانه است و خدا هم به فاطمه تا زینب است دختر دیگر نمی‌دهد زینب رشیده‌ای ست که بر شانه کسی تکیه به غیر شانه حیدر نمی‌دهد زینب شکوه خواهریش را در عالمین دست کسی به غیر برادر نمی‌دهد او مظهر صفات جلالی حیدر است یعنی به راحتی به کسی سر نمی‌دهد زینب همان کسی ست که در راه عفتش عباس می‌دهد نخ معجر نمی‌دهد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شاهنشهی که شیشه‌ي جانها به دست اوست گر بشکند به سنگ، فقـط مُزد شَست اوست در خانه­ ای که قبله بُوَد مشتبه بـه خلق ابروش قبله، قبله نما چشم مست اوست شاهنشهی که عرش مقام نشست اوست بـا لطف حق، لوای شفاعت به دست اوست بـا اين جلال و مرتبت و جاه و منزلت گر نوكرش رود به جهنم شکست اوست شاهنشهي كه دوش نبي جا نشست اوست مفتاح باب جنت و دوزخ به دست اوست گر خوانمش خداي يقين كفر گفته ام غير از خداي هر آنچه بگويم شكست اوست @poem_ahl