eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
279 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها حسین آبروی آب بود، آب نمی‌خواست برای تشنگی زمزمش سراب نمی‌خواست حسین منّتِ «مُنّوا عَلَیَّ» را نکشیده‌ست حسین حتی بارانِ مستجاب نمی‌خواست نهیب زد نفسش «فَارْحَموا» به آخرتِ خویش کسی از آن همه؛ یک قطره هم ثواب نمی‌خواست صدای غربتِ «هَل‌مِن‌مُعین» رسید به خیمه غریب، جز پسرش از کسی جواب نمی‌خواست عقیقِ تشنه از آغوش گاهواره جدا شد به غیرِ دستِ پدر این نگین رکاب نمی‌خواست میان ماندن و رفتن، میان مرگ و شهادت صدای گریه‌ی لبیکش انتخاب نمی‌خواست کسی که قصه‌ی لالایی‌اش نبردِ علی بود میان لشکرِ در دامِ خواب، ‌‌خواب نمی‌خواست حسین خونِ علی را به حکمِ معجزه رو کرد پیمبری که به جز مقتلش کتاب نمی‌خواست و آفتاب بنا داشت داغِ روز دهم را خنک کند به دَمِ سایه‌اش، رباب نمی‌خواست به حکمِ رشته‌ی بر گردنش رباب اسیر است کشاندنش پیِ خون خدا طناب نمی‌خواست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه وا ماند کام خشکت از قحط آب، نیمی مُردند اهل خیمه با این حساب نیمی در انتظار شیر است چشم دو طفل معصوم بیدار مانده نیمی، رفته به خواب نیمی می سوخت باغبانت زآندم که سوخت جانت نیمی ز قحط آب و، در آفتاب نیمی ترسم به روز محشر این‌سان به جلوه آیی دست حسین نیمی، دست رباب نیمی خون تو را فلک خورد، آن سان که خون اکبر پای رکاب نیمی، یال عقاب نیمی سامان خیمه ها را بعد از تو خوب سوزد اشک رقیه نیمی، خون رباب نیمی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم گهی بخاک فتادم گهی زجای پریدم دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم ز خیمه تا سر نعش تو من چگونه رسیدم ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه خولی زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم هنوز العطشت میزد آتشم که زمیدان صدای یا ابتای تو را دوباره شنیدم سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید که شد بخون جوانم خضاب موی سفیدم کنار کشتۀ تو با خدا معامله کردم نجات خلق جهان را به خونبهایت خریدم بگو به نظم جهان سوز «میثم» این سخن از من که دست از همه شستم رضای دوست خریدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دیدنت در همه ی راه معما شده است تو کجا نیزه کجا وای چه با ما شده است؟ دیدنت سخت ولی سخت تر از آن این است باز هم حرمله سرگرم تماشا شده است باورم نیست که بالای سرم می خندی دل من سوخته تر، از دل لیلا شده است ساربانی که نگین پدرت را دارد چند روزی است در این قافله پیدا شده است حجم تیری که علمدار زمین گیرش شد باورم نیست که در حنجره ات جا شده است کاش آرام رود قافله تا راه روی بعد من نوبت لالایی زهرا شده است کاش آرام رود تا که نیفتی از نی ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است نیزه داری که تو را می برد این را می گفت باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بنا نبود کسی پیکر تو را ببرد عبای کهنه ی پیغمبر تو را ببرد بنا نبود کسی نیزه بی هوا بزند بنا نبود که بال و پر تو را ببرد بنا نبود که در روز آخر عمرت اجل بیاید علی اکبر تو را ببرد بنا نبود برای دو قطره آب فرات سه شعبه حنجره ی اصغر تو را ببرد بنا نبود اگر در غروب کشتندت شبانه جانب کوفه سر تو را ببرد تمام جسم تو گیرم مقطع الاعضا بنا نبود که انگشتر تو را ببرد ز روی نیزه صدا می زدی که ای خواهر بنا نبود کسی معجر تو را ببرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به کجا می روی ای یوسف زهرا، پسرم گرگ بسیار بود در دل صحرا، پسرم قامتت گشته ضریح و دل یک خیمه دخیل که نه مجنون تو لیلا شده تنها، پسرم صبر کن اهل حرم، سیر ببینند تو را اَشبَهُ الناّس تویی بر شه بطحا، پسرم پیش من سَرو قَدم، راه برو چند قدم تا کنم قامت تو خوب تماشا پسرم همه مات اند که دارد چه دلی دشمن تو می کِشد تیغ به روی تو دل آرا، پسرم رفتی و گر نرود جان ز تنم بعد از تو بی گمان می کُشدم داغ، نه اعداء، پسرم می‌روی لیک بدان خون پدر گردن توست تو مرا می‌کشی از غصه، نه اعدا پسرم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه روز عاشور شد و باز ابالفضل به دریا زد و برجلوه دنیای دنی پا زد و ارباب یکی بوسه به آن چهره زیبا زد و آنگه همه گفتند که شیر آمده، فرزند امیر آمده، سقای دلیر آمده، چون ماه منیر آمده وَ کردند چونان گرگ به اطراف کمین رفت عباس (ع) به نزدیک شریعه، مشک پر کرد از آب آه، ولی دور عمو حلقه زده لشگری از دشمن ناباب بسی تیر زدند آه، به ناگاه، مشک او پاره شد و وای که بیچاره شد و فکر اطفال حرم غمزده اش کرد و چه سخت است خجل گشتن یک مرد... زان میانه یکی آورد به فرق سر او ضربه فرودی، چه عمودی، که بشکافت سرش را و همان صورت همچون قمرش را وَ تیری به هم آورد دو تا پلک ترش را خاک بر این دهنم، ساقی زیبای حرم، با صورت خونین خود از اسب زمین خورد، زمین از روی زین خورد، چهره مادرمان فاطمه چین خورد، لرزه بر عرش برین خورد... و چنین بود که دیگر به حرم میر و سپهدار نیامد و ابالفضل همان سید و سالار نیامد علمدار نیامد علمدار نیامد هاتف از عرش ندا داد: حرم آب ندارد علی اصغر ششماهه دگر تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد شد شکسته کمر شاه آه صاحبِ عصر و زمان آجرکَ الله @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خنجر شمر به خون شه خوبان تشنه حنجر شه به دم خنجر بُرّان تشنه من چو خضرم و فُراتست اگر آب حیات خضر کی مانده به سرچشمۀ حیوان تشنه؟ آه از آن لحظه که اصغر به سر دوش پدر داد حنجر به دَمِ غنچه‌ی پیکان، تشنه! کودکانم که همه شهد و شکر می‌خوردند حال، طوطی صفت، اندر شکرستان، تشنه گفت شاه شهدا با پسر سعد لعین: آب در کوزه روا داری و مهمان تشنه؟ مهر زهرا بود این آب و همه اولادش کشته گشتند و فتادند به میدان تشنه دیو و دَد جمله از این آب همه سیرابند کس ندیده است لب آب، سلیمان تشنه گبر و ترسا و نَصارٰی همه زین آب خورند به لب نهر، جگر گوشۀ عمران تشنه اکبرم کشته شد از تیغ شما در میدان رفت در خلد برین شاه جوانان تشنه دست‌ها از تن عباس فکندند به خاک کس ندیده است که سقا سپرد جان تشنه ناصر ار آب خوری یاد کن از شاه شهید زانکه شد کشته شهنشاهِ شهیدان، تشنه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها حس می کنی زمین و زمان گریه می‌کنند وقتی که جمع سینه‌زنان گریه می‌کنند این سوی داغ اکبر و آن سو غم حبیب در ماتم تو پیر و جوان گریه می‌کنند این سیل، سیل اشک عزادارهای توست چون ابر با تمام توان گریه می‌کنند تو کیستی که در غم از دست دادنت مردان ما شبیه زنان گریه می‌کنند با یاد آن نماز جماعت که خوانده‌ای گلدسته‌ها اذان به اذان گریه می‌کنند در ماتم اسارت زینب عجیب نیست سرها اگر به روی سنان گریه می‌کنند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها به خون نشست غروبی تمام حاصل تو نماند غیر هلالی ز ماه کامل تو تو آن بزرگ غریبی که نیست واهمه ات ز لشگری که کشیده است صف مقابل تو هنوز با لب خشکیده ذکر می گویی به غیر عشق که فهمید چیست در دل تو بخوان دوباره و گودال را به عرش ببر که با خدات کمانیست حدّ فاصل تو نبینمت که به خاک آرمیده ای اینسان به غیر دوش پیمبر کجاست منزل تو چنین که هستی خود را فدای حق کردی شفاعت همه ی خلق نیست قابل تو تمام عمر به خورشیدت احتیاجی نیست تویی که زینب کبری ست شمع محفل تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه حق تعالی روز اول آفریدم با حسین مکتب توحید حق را برگزیدم با حسین با حسین بن علی سرمایه دار عالمم دست از دنیا و اهل آن کشیدم با حسین برکت این زندگی هم از محرم شد شروع می شود تحویل، هر سال جدیدم با حسین سجده روی تربت او پرده ها را زد کنار تا کجاها که نمی دانم رسیدم با حسین گریه کردن، روضه خواندن، نوکری، سینه زدن طعم های بی نظیری را چشیدم با حسین نوکری را از پدر آموختم، یادش بخیر نوکری کردم، فراوان خیر دیدم با حسین هر کسی دنبال شادی بود نوش جان او بی خیال دیگران، من غم خریدم با حسین کار او را من اگر بر خود مقدم ساختم روز محشر، نزد زهرا روسپیدم با حسین قطره ی اشک عزایش شست و شویم می دهد بعد هیئت، باز انسانی جدیدم با حسین تا که بین سینه ام گرمای حبش حاکم است هر نفس، هر لحظه در حکم شهیدم با حسین کاش می شد تیرها را دفع می کردم از او تا که در محشر بگویم چون سعیدم با حسین روز و شب گریان آن جسم مقطع گشته ام از هر آنچه غیر گریه، دل بریدم با حسین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هرکه دیوانه نشد لایق ادراک نشد خاک هیئت نشد و راهی افلاک نشد عرق سینه زنان رونق مستانگی است تاکْ بی ذکر حسین ابن علی تاک نشد باده ی اشکْ فزون باد و مداوم بادا هرکه آلوده ی این باده نشد پاک نشد چاک چاک است تن شاه و نمی خواهم من جامه ای را که برای غم او چاک نشد چشم هامان شده نمناک از این رو که کمی لب خشک پسر فاطمه نمناک نشد بود آماده برایش همه ی عرش ولی سهم شاه دو جهان ‌جز خس و خاشاک نشد مادر آب کجایی پسرت آب نخورد پدر خاک کجایی پسرت خاک نشد @poem_ahl