🍃🌹🍃
#داستانک الاغ و چاه
🌱کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. او تصمیم گرفت که الاغ را دفن کند. کشاورز شروع به ریختن خاک درون چاه کرد. الاغ ابتدا ترسید، اما بعد از مدتی متوجه شد که با هر بار ریختن خاک، میتواند خاک را تکان دهد و بالا بیاید. به این ترتیب، الاغ با تکان دادن خاکها و بالا آمدن خاک چاه، توانست از چاه بیرون بیاید و نجات پیدا کند.
ــــــــــــــــــــــــ
✅این به ما بستگی داره که زیر مشکلات روزگار دفن بشیم یا از اونها برای زندگی بهتر استفاده و کسب تجربه کنیم.
╔══.🍃🌸🍃.════
➕@positivepsychology
════.🌱🌸🕊.══╝
➕🌹➕
#داستانک
🌱مرﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ
فرزنـــدش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬـﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ
اربابــــی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ
ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ
ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ.
🌱یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ...
به همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ
ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ.
ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ
ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🌱ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ
ﺷﺪ اربـــــــاب ﺣﻘـــــﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ
ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ
ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ
ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ.
🌱ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ.
ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ
ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ...
🌱ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت
این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید.
ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ
به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ
ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ
ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ!
🔹ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ:
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ
ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ
ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣـــﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓــــﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ
ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ
ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای
ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ
ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ
ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
🌱✨ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭح هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی اند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن ها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ...✨🌱
#روانشناسی_مثبتگرا_اسلامی
❣➕@positivepsychology
.
🍃🌹🍃
#داستانک الاغ و چاه
🌱کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. او تصمیم گرفت که الاغ را دفن کند. کشاورز شروع به ریختن خاک درون چاه کرد. الاغ ابتدا ترسید، اما بعد از مدتی متوجه شد که با هر بار ریختن خاک، میتواند خاک را تکان دهد و بالا بیاید. به این ترتیب، الاغ با تکان دادن خاکها و بالا آمدن خاک چاه، توانست از چاه بیرون بیاید و نجات پیدا کند.
ــــــــــــــــــــــــ
✅این به ما بستگی داره که زیر مشکلات روزگار دفن بشیم یا از اونها برای زندگی بهتر استفاده و کسب تجربه کنیم.
➕@positivepsychology
🌱🌱
#داستانک
تعدادی حشره کوچک در یک برکه،
زیر آب زندگی می کردند...
آنها تمام مدت میترسیدند از آب
بیــرون بروند و بمیرند؛ یک روز
یکی از آنها بر اساس
ندای درونی از ساقه یک عـــــلف
شروع به بالا رفتن کرد، همه فریاد
می زدند که مـــرگ تنها چیزی است
که عاید او میشود،
چون
هر حشره ای که بیرون رفته بود
برنگشته بود...!
وقتی حشره به سطح آب رسید نور
آفتاب تن خسته او را نوازش داد و
او که از فرط خستگی دیگر رمـــقی
نداشت روی برگ آن گیاه خوابید.
وقتی از خواب بیدار شد به یک
سنجاقک تبدیل شده بود؛ حس
پرواز پاداش بالا آمدنش بود.
سنجاقک بر فراز برکه شروع به
پرواز کرد و پرواز چنان لذتی به
او داد که با زندگی محـــصور در
آب قابل مقایسه نبود؛ تصــــمیم
داشت برگردد و به دوستانش هم
بگوید که بالای آن ســاقه ها کسی
نمی میرد،
ولی نمی توانست وارد آب شود چون
به موجود دیگری تبدیل شده بود...!!
«شاید بیرون رفتن از شرایط فعلی
ترســــناک باشد، اما مطمئن باشید
خارج از پیله تنـــــهایی، غم و ترس،
تلاش برای رفتن به سوی کمال عالی
است!»
✍#اريک_امانوئل_اشمیت
❣➕@positivepsychology
.
🍃🌹🍃
#داستانک الاغ و چاه
🌱کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. او تصمیم گرفت که الاغ را دفن کند. کشاورز شروع به ریختن خاک درون چاه کرد. الاغ ابتدا ترسید، اما بعد از مدتی متوجه شد که با هر بار ریختن خاک، میتواند خاک را تکان دهد و بالا بیاید. به این ترتیب، الاغ با تکان دادن خاکها و بالا آمدن خاک چاه، توانست از چاه بیرون بیاید و نجات پیدا کند.
ــــــــــــــــــــــــ
✅این به ما بستگی داره که زیر مشکلات روزگار دفن بشیم یا از اونها برای زندگی بهتر استفاده و کسب تجربه کنیم.
╔══.🍃🌸🍃.════
➕@positivepsychology
════.🌱🌸🕊.══╝
🍃🌹🍃
برای دسترسی راحتتر به مباحث کانال
روی هشتک مورد عـــــلاقه تون بزنین و
مباحث مرتبط را دنبال کنین. 👇👇
#پادکست
#تفکر_مثبت
#انعطاف_پذیری
#تابآوری
#حل_مسئله
#تاب_آوری
#مهارت_مثبت_گرایی
#شبکه_حمایتی
#خودآگاهی
#مثبتگرایی
#قدردانی
#شکرگزاری
#داستانک
#روانشناسی
#مثبتگرایی
#پندانـــــــهـــ
#تمرین
#کلیپ
#مثبتگرا
#ارتباط_مثبت
#توســــعه_فــــردی
#مثــــبت_گــــرایی
#بهبــــود_روابــــط
#خود_تعیین_گری
#انگیزشی
#کنترل_خشم
#خوشبینی
#دل_نگاره
#یادگیری
#آرامش
#نیایش_صبحگاهی
#قاچ_کتاب
#دلگویه_های_شما
#پادکست_صوتی
#درماندگی_آموخته_شده
#خاطره_بازی
#روانشناسی_مثبت_گرا_اسلامی
#عکس_نوشت_روانشناسی_مثبت
🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
#داستانک الاغ و چاه
🌱کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. او تصمیم گرفت که الاغ را دفن کند. کشاورز شروع به ریختن خاک درون چاه کرد. الاغ ابتدا ترسید، اما بعد از مدتی متوجه شد که با هر بار ریختن خاک، میتواند خاک را تکان دهد و بالا بیاید. به این ترتیب، الاغ با تکان دادن خاکها و بالا آمدن خاک چاه، توانست از چاه بیرون بیاید و نجات پیدا کند.
ــــــــــــــــــــــــ
✅این به ما بستگی داره که زیر مشکلات روزگار دفن بشیم یا از اونها برای زندگی بهتر استفاده و کسب تجربه کنیم.
╔══.🍃🌸🍃.════
➕@positivepsychology
════.🌱🌸🕊.══╝
💍👑
#داستانک
در اولین صبح عروسی، زن و شوهر توافق
کردند که در را به روی هیچکس باز نکنن.
ابتدا پدر و مادر پسر اومدن⛔️
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداخـتن و
چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدوم
در را باز نکردن .
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند. زن و
شوهر نگاهی به همدیگر انداختن.....!
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این
حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم
پشت در باشن و در را روشون باز نکنم.
شوهرچیزی نگفت، و در را بروشون باز کرد.
اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت.
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد.
پنجمین فرزندشون دختر بود.
برای تولد این فرزند، پدر بسیار شادی کرد و
چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی
داد.
مردم متعجبانه از او پرسیدند: علت اینهمه
شادی و میهمانی دادن چیه⁉️
مرد بسادگی جواب داد: چون این همان
کسیه که در هر شرایطی در را بروم باز
میکنه. 💞💖💞
#روز_دختر
❣➕@positivepsychology
.