eitaa logo
قبسات
191 دنبال‌کننده
56 عکس
18 ویدیو
5 فایل
إنِّي آنَسْتُ نَارًا لعَلِّی آتِیکُم منْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدًی. طه/10 🖊️ ادمین Hossein122 🆔https://eitaa.com/qabasat110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 تفسیر (۱۲)🔆 💢ادامه 4⃣در معنای «رحمان» و «رحیم» 🔹در كافى و كتاب توحيد، و كتاب معانى، و تفسير عياشى، از امام صادق (ع) روايت شده كه در حديثى فرمود: اللَّه، اله هر موجود، و رحم كننده به خود، و رحم كننده به است. 🔹و از امام صادق ع روايت شده كه فرمود: است به ، و است به . ❇️مؤلف: از بيانى كه ما در سابق داشتيم روشن شد كه چرا رحمان عام است، و مؤمن و كافر را شامل ميشود، ولى رحيم خاص است، و تنها شامل حال مؤمن مى‌گردد، و اما اينكه در حديث بالا فرمود رحمان اسم خاص است به صفت عام، و رحيم، اسم عام است به صفت خاص، گويا مرادش اين باشد كه رحمان هر چند مؤمن و كافر را شامل ميشود، ولى رحمتش خاص دنيا است، و رحيم هر چند عام است، و رحمتش هم دنيا را مى‌گيرد، و هم آخرت را، ولى مخصوص مؤمنين است، و به عبارتى ديگر مختص است به ، كه هم را شامل ميشود، و هم را، و هم را شامل است و هم را، كه بابش باب هدايت و سعادت است، و مختص است به مؤمنين، براى اينكه ثبات و بقاء مختص به نعمت‌هايى است كه به مؤمنين افاضه ميشود، هم چنان كه فرمود:{(وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)}. 5⃣در معنای 🔹در كشف الغمه از امام صادق ع روايت كرده كه فرمود: پدرم استرى را گم كرد، و فرمود: اگر خدا آن را به من بر گرداند، من او را به ستايش‌هايى حمد مى‌گويم، كه از آن راضى شود، اتفاقا چيزى نگذشت كه آن را با زين و لجام آوردند، سوار شد همين كه، لباسهايش را جابجا و جمع و جور كرد، كه حركت كند، سر به اسمان بلند كرد و گفت: ، و ديگر هيچ نگفت، آن گاه فرمود: در ستايش خدا از هيچ چيز فروگذار نكردم، چون تمامى ستايش‌ها را مخصوص او كردم، هيچ حمدى نيست مگر آنكه خدا هم داخل در آنست. 🔹در عيون، از على ع روايت شده: كه شخصى از آن جناب از تفسير كلمه‌{(الْحَمْدُ لِلَّهِ)} پرسيد، حضرت فرمود: خداى تعالى بعضى از نعمت‌هاى خود را آنهم سر بسته و در بسته و بطور اجمال براى بندگان خود معرفى كرده، چون نميتوانستند نسبت به همگى آنها معرفت يابند، و بطور تفصيل بدان وقوف يابند چون عدد آنها بيش از حد آمار و شناختن است، لذا به ايشان دستور داد تنها بگويند :(الحمد للَّه على ما انعم به علينا). ❇️ مؤلف: اين حديث اشاره دارد بآنچه گذشت، كه گفتيم حمد از ناحيه بنده در حقيقت يادآورى خداست، اما به نيابت، تا رعايت ادب را كرده باشد. 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 🆔 @qabasat110
🔆 تفسیر (۱۳)🔆 💢 بحث_فلسفى ✴️بيان عقلى اينكه ثناء_و_حمدى به منتهى مى‌شود. (کبری)برهانهاى عقلى قائم است بر اينكه در ذاتش و در تمامى شئونش همه به خاطر و بوسيله است. (صغری)و هر كمالى كه دارد سايه‌ايست از هستى علتش. (نتیجه)پس اگر براى حسن و جمال، حقيقتى در وجود باشد، كمال آن، و استقلالش از آن متعالى است، براى اينكه او است علتى كه تمامى به او منتهى مى‌شوند. ✅و ثنا و حمد عبارت از اين است كه موجود با وجود خودش كمال موجود ديگرى را نشان دهد، البته موجود ديگرى كه همان علت او است، و چون تمامى كمالها از تمامى موجودات به تعالى منتهى مى‌شود، پس هر و هم به او مى‌شود، و به او منتهى مى‌گردد، پس بايد گفت‌{(الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ)}. 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 🆔 @qabasat110
🔆نامه ‏_طباطبایی به در نجف🔆 به عرض مبارك می رساند: اميدوارم كه وجود مسعود قرين عافيت و موفقيت بوده و ملالى نداشته، و غرق الطاف بى‏ پايان و عنايت‏هاى شايان حق سبحان، و تحت تربيت صاحب ولايت مطلقه- عليه أفضلُ السلام- بوده، و از نعمت جوار محظوظ باشيد. چندى قبل مرقومه شريفه حاكيه از تفقّد و يادآورى جنابعالى زيارت گرديده و مفتخر شدم؛ كسالت طبعى بنده چنانچه مسبوقيد اين مدت مزيد خجلت گرديده ولى با اين همه چنانچه قلبتان هم قاعدةٌ بايد شهادت بدهد، هيچگاه صورت پرمهر جنابعالى فراموش بنده نمى‏ شود. و لولا اينكه موضوع آستانِ عرش بنيانِ حضرت أمير عليه السلام نبود، بنده هيچ‏گونه رأى به مسافرت جنابعالى نه در مقام شور و نه به حسب تصور، نمى‏ دادم. به هر حال و اجمالًا، دل بنده پيوسته پيش شما است اگرچه راهى به قرب جسمانى ندارم. اينك باز با اين وسيله به راز سرايى و توصيه‏ هاى خود ادامه مى‏ دهم. اميدوارم ان‏شاءاللّه وضعيت هواى آنجا موافق مزاج خود و خانواده گراميتان بوده و از اين جهت گرفتارى و ابتلا نداشته باشيد. 1⃣ پيوسته موضوع مسكن و خوراك را خيلى اهميت داده و البته هيچ غفلت نكنيد. 2⃣از درس‏ها درسى كه موافق ذوق و سليقه‏ تان مى‏ باشد اختيار فرماييد، «اگرچه استاد به حسب ظاهر از حيث ابّهت و شهرت عقب‏تر بوده باشد.» و اگر ناچار شويد، ممكن است به يكى از درس‏هاى با عنوان حاضر شده و يكى دو تا درس حقيقى داشته باشيد. بيشتر از سه درس هم مجوّز ندارد. 3⃣ با بعضى از و نيز رابطه داشته باشيد. درس و مثل راهى است كه از جادّه پرت بيفتند، لا يزيدٌ السِّيرٌ فيه إلا بُعدا. [حركت در آن جز دورى چيزى نمى‏افزايد.] و درين باب خوب است از آقايان عظام با آقاى گلپايگانى، و از باقيماندگان مرحوم رحمة اللّه عليه، با آقاى آقا رابطه داشته باشيد. و البته گاهگاهى از ارادتمند هم يادآورى كرده از حالات شريفه مسبوقم فرماييد. به هر حال آخرين سخن ما اين است كه: «غرق نعمتيد قدرش را بدانيد؛» واللّه المُعين. والسّلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته‏ محمّد حسين طباطبائى‏ رفقا عموماً سلام دارند، خدمت رفقا عموماً سلام داريم. (ر.ک: رساله لب اللباب) 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 🆔 @qabasat110
🖋دست نویس ۲ 🔶نامه به
🖋دست نویس ۱ 🔶نامه به
🔶 تفسير (۱۴) 🔶 💢 آیه ی پنجم:إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ❇️ معنای : كلمه به معناى انسان و يا هر داراى شعور ديگريست كه باشد، البته اينكه گفتيم (يا هر داراى شعور) بخاطر اطلاق عبد به غير انسان با تجريد به معناى كلمه است، كه اگر معناى كلمه را تجريد كنيم، و خصوصيات انسانى را از آن حذف كنيم، باقى ميماند (هر مملوكى كه ملك غير باشد)، كه به اين اعتبار تمامى مى‌شوند، و به همين اعتبار خداى تعالى فرموده:إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً هيچ كس در آسمانها و زمين نيست مگر آنكه با عبوديت رحمان خواهند آمد). ✴️ معنای : كلمه از كلمه (عبد) گرفته شده و على القاعده بايد همان معنا را افاده كند، و لكن چه اشتقاقهاى گوناگونى از آن شده، و يا معانى گوناگونى بر حسب اختلاف موارد پيدا كرده، و اينكه جوهرى در كتاب صحاح خود گفته: كه به معناى است. معناى لغوى كلمه را بيان نكرده، بلكه لازمه معنى را معناى كلمه گرفته، و گر نه خضوع هميشه با لام، متعدى مى‌شود، و مى‌گويند: (فلان خضع لفلان، فلانى براى فلان كس كرنش و خضوع كرد)، ولى كلمه عبادت بخودى خود متعدى مى‌شود، و مى‌گوئيم: ({إِيَّاكَ نَعْبُدُ}، ترا مى‌پرستيم) از اينجا معلوم مى‌شود كه معناى كلمه عبادت خضوع نيست. و كوتاه سخن، اينكه: و از آنجايى كه عبارت است از نشان دادن خويش براى ، با نمى‌سازد، ولى با مى‌سازد، چون ممكن است دو نفر در مالكيت من و يا اطاعت من شريك باشند، لذا خداى تعالى از استكبار از عبادت است، ولى از شرك ورزيدن با او است، چون اولى ممكن نبوده، ولى دومى ممكن بوده است 🔹لذا در باره به اين عبارت فرموده: (إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ‌)آنهايى كه از عبادت من سر مى‌پيچند، و تكبر مى‌كنند، بزودى با خوارى و ذلت داخل جهنم خواهند شد) 🔹 و در باره فرموده: (وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً) واحدى را شريك در عبادت پروردگارش نگيرد. پس معلوم مى‌شود شرك را امرى ممكن دانسته، از آن نهى فرموده، چون اگر چيزى ممكن و مقدور نباشد، نهى از آن هم لغو و بيهوده است، بخلاف استكبار از عبوديت كه با عبوديت جمع نميشود. 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🆔 @qabasat110
🔶 تفسیر (۱۵) 🔶 💢 آیه ی پنجم:إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ✳️ معنای در برابر : و ميان و آنان تنها در برابر آن چيزى صحيح است كه از ، هر مولايى از عبد خود به ان مقدار اطاعت و انقياد و بندگى استحقاق دارد، كه از شئون بنده‌اش مالك است، و اما آن شئونى را كه از او مالك نيست، و اصلا قابليت ملك ندارد، نمى‌تواند در برابر آنها از بنده خود مطالبه بندگى كند، مثلا اگر بنده‌اش پسر زيد است، نمى‌تواند از او بخواهد كه پسر عمرو شود، و يا اگر بلندقامت است، از او بخواهد كه كوتاه شود، اينگونه امور، متعلق عبادت و عبوديت قرار نمى‌گيرد. اين وضع عبوديت عبيد در برابر موالى عرفى است. ✳️ معنای در مقابل : و اما نسبت به متعال، وضع ديگرى دارد، چون مالكيت خدا نسبت به بندگان وضع عليحده‌اى دارد، براى اينكه مولاى عرفى يك چيز از بنده خود را مالك بود، و صد چيز ديگرش را مالك نبود، ولى خداى تعالى مالكيتش نسبت به بندگان است، و مشوب با مالكيت غير نيست، و بنده او در مملوكيت او بر نميدارد، كه مثلا نصف او ملك خدا، و نصف ديگرش ملك غير خدا باشد، و يا پاره‌اى تصرفات در بنده براى خدا جائز باشد، و پاره‌اى تصرفات ديگر جائز نباشد. هم چنان كه در عبيد و موالى عرفى چنين است، پاره‌اى از شئون عبد (كه همان كارهاى اختيارى او است)، مملوك ما مى‌شود، و مى‌توانيم با او فرمان دهيم، كه مثلا باغچه ما را بيل بزند، ولى پاره‌اى شئون ديگرش (كه همان افعال غير اختيارى او از قبيل بلندى و كوتاهى او است) مملوك ما قرار نمى‌گيرد، و نيز پاره‌اى تصرفات ما در او جائز است، كه گفتيم فلان كار مشروع ما را انجام دهد، و پاره‌اى ديگر (مانند كشتن بدون جرم آنان) براى ما جائز نيست. پس خداى تعالى و بدون قيد و شرطها است، و ما و همه مخلوقات مملوك على الاطلاق، و بدون قيد و شرط اوئيم پس در اينجا هست: 1⃣يكى اينكه تنها و منحصر در است 2⃣ دوم اينكه تنها و منحصرا عبد است، و جز چیزی ندارد. و اين آن معنايى است كه جمله: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ ...)بر آن دلالت دارد، چون از يك سو مفعول را مقدم داشته، و نفرموده (نعبدك، مى‌پرستيمت) بلكه فرموده: تو را مى‌پرستيم يعنى و از سوى ديگر و براى نياورده، و آن را ذكر كرده. در نتيجه معنايش اين مى‌شود كه ما به غير از بندگى تو شانى نداريم، پس تو غير از پرستيده شدن شانى ندارى، و من غير از پرستيدنت كارى ندارم. 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🆔 @qabasat110
🔷 تفسیر (١۶) 🔷 💢آیه ی پنجم:اياك نعبد و اياك نستعين ✳️همه هستند. نكته ديگر اينكه از آنجا كه (به بيان گذشته) به است، ديگر تصور ندارد كه خودش و حائل از مالكش باشد، و يا مالكش از او محجوب باشد. مثلا وقتى جنابعالى به خانه زيدى نگاه مى‌كنى، اين نگاه تو دو جور ممكن است باشد، يكى اينكه اين خانه خانه‌ايست از خانه‌ها، در اين نظر ممكن است زيد را نبينى، و اصلا بياد او نباشى، و اما اگر نظرت بدان خانه از اين جهت باشد كه خانه زيد است، در اينصورت ممكن نيست كه از زيد غافل شوى، بلكه با ديدن خانه، زيد را هم ديده‌اى، چون مالك آن است. و از آنجايى كه برايت روشن شد كه ما سواى بجز ، ديگر هيچ چيز ندارند، و مملوكيت، حقيقت آنها را تشكيل ميدهد، ديگر معنا ندارد كه موجودى از موجودات، و يا يك ناحيه از نواحى وجود او، از خدا پوشيده بماند، و محجوب باشد، هم چنان كه ديگر ممكن نيست به موجودى نظر بيفكنيم، و از مالك آن غفلت داشته باشيم، از اينجا نتيجه مى‌گيريم كه خداى تعالى دارد، هم چنان كه خودش فرموده: 🔹أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ؟ أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ، أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ. آيا همين براى پروردگار تو بس نيست كه بر هر چيزى ناظر و شاهد است؟ بدانكه ايشان از ديدار پروردگارشان در شكند، بدانكه خدا بهر چيزى احاطه دارد. و وقتى مطلب بدين قرار بود، پس حق اين است كه از هر دو جانب حضور باشد. 🔸اما از جانب عز و جل، به اينكه بنده ی او، وقتى او را عبادت مى‌كند، او را به عنوان معبودى حاضر و روبرو عبادت كند، و همين باعث شده كه در سوره مورد بحث در جمله‌{(إِيَّاكَ نَعْبُدُ)} ناگهان از به و خطاب التفات شود، با اينكه تا كنون مى‌گفت حمد خدايى را كه چنين و چنانست، ناگهان بگويد: (تو را مى‌پرستيم)، چون گفتيم حق پرستش او اين است كه او را حاضر و روبرو بدانيم. 🔸و اما از ناحيه ، حق عبادت اين است كه خود را حاضر و روبروى خدا بداند، و آنى از اينكه دارد عبادت مى‌كند، غايب و غافل نشود. و عبادتش تنها صورت عبادت و جسدى بى روح نباشد، و نيز عبادت خود را قسمت نكند، كه در يك قسمت آن مشغول پروردگارش شود، و در قسمت ديگر آن، مشغول و بياد غير او باشد.(که در این صورت شرک دررعبادت دارد) ✴️ انواع در : حال يا اينكه اين را، هم در داشته باشد، و هم در ، 🔸مانند عبادت ، كه يك مقدار از عبادت را براى خدا مى‌كردند، و يك مقدار را براى نماينده خدا که بت ها هستند.و اينكه گفتيم ، براى اين بود كه خواص از بت‌پرستان اصلا عبادت خدا را نمى‌كردند. 🔹 و يا آنكه اين شرك را تنها در داشته باشد، مانند كسى كه مشغول عبادت خداست، اما منظورش از عبادت غير خدا است و يا ، و است، چه تمام اينها شرك در عبادت است كه از آن نهى فرموده‌اند، از آن جمله فرموده‌اند 🔸 (فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ‌) خداى را با ديندارى خالص عبادت كن) 🔸و نيز فرموده: (أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ‌) آگاه باش كه از آن خدا است دين خالص و كسانى كه از غير خدا اوليائى گرفتند گفتند ما اينها را نمى‌پرستيم مگر براى اينكه قدمى بسوى خدا نزديكمان كنند، بدرستى كه خدا در ميان آنان و اختلافى كه با هم داشتند حكومت مى‌كند) ✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️ 🆔 @qabasat110
🔷 تفسیر (۱۷) 🔷 💢آیه ی پنجم:ایاك نعبد و اياك نستعين ❇️ شرائط و : بنا بر اين عبادت وقتى حقيقتا عبادت است كه عبد عابد در عبادتش داشته باشد، و ، همان است كه قبلا بيان كرديم، و روشن شد كه عبادت وقتى تمام و كامل ميشود كه به غير خدا بكسى ديگر مشغول نباشد، و در عملش شريكى براى سبحان نتراشد، و دلش در حال عبادت بسته و متعلق بجايى نباشد، نه به اميدى، و نه به ترسى، حتى نه اميد به بهشتى، و نه ترس از دوزخى، كه در اين صورت عبادتش خالص، و براى خدا است، بخلاف اينكه عبادتش بمنظور كسب بهشت و دفع عذاب باشد، كه در اينصورت خودش را پرستيده، نه خدا را. و همچنين عبادت وقتى تمام و كامل ميشود كه هم مشغول نباشد كه ، منافى با مقام است، عبوديت كجا و منم زدن و استكبار كجا؟ ⁉️چرا (ایاك نعبد و اياك نستعين) به صورت صيغه ي متكلم مع الغیر آمده است؟؟ و گويا علت آمدن پرستش و استعانت به (ما تو را مى‌پرستيم و از تو يارى ميجوئيم) همين دورى از منم زدن و استكبار بوده باشد، و ميخواهد به همين نكته اشاره كند كه گفتيم مقام عبوديت با خود ديدن منافات دارد. لذا بنده خدا عبادت خود، و همه بندگان ديگر را در نظر گرفته ميگويد: ما تو را مى‌پرستيم، چون به همين مقدار هم در ذم نفس و دور افكندن تعينات و تشخصات اثر دارد، چون در وقتى كه من خود را تنها ببينم، به انانيت و خودبينى و استكبار نزديك‌ترم، بخلاف اينكه خودم را مخلوط با ساير بندگان، و آميخته با سواد مردم بدانم، كه اثر تعينى و تشخص را از بين برده‌ام. 🔺دفع یک : از آنچه گذشت اين مسئله روشن شد، كه در جمله‌{(إِيَّاكَ نَعْبُدُ)} از نظر معنا و از حيث ، جمله‌ايست كه هيچ نقصى ندارد، تنها چيزى كه به نظر مى‌رسد نقص است، اين است كه بنده عبادت را بخودش نسبت ميدهد و به ملازمه براى خود دعوى در وجود و در قدرت و اراده مى‌كند، با اينكه مملوك هيچگونه استقلالى در هيچ جهتى از جهاتش ندارد، چون مملوك است. و گويا براى تدارك و جبران همين نقص كه در بدو نظر بنظر مى‌رسد، اضافه كرد: كه‌{(وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)}، يعنى همين عبادتمان نيز باستقلال خود ما نيست، بلكه از تو نيرو مى‌گيريم، و استعانت ميجوئيم. پس بر رويهم دو جمله:{(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)} يك معنا را مى‌رسانند، و آن است كه هيچگونه شايبه‌اى در آن نيست. و ممكن است بهمين جهت كه گفته شد، استعانت و عبادت هر دو را به يك سياق آورد، و نفرمود: (اياك نعبد اعنا و اهدنا الخ، تو را عبادت مى‌كنيم ما را يارى فرما و هدايت فرما) بلكه فرمود: (تو را عبادت مى‌كنيم و از تو يارى مى‌طلبيم). 🤔 خواهى گفت: پس چرا در جمله بعدى يعنى‌{(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ)} اين وحدت سياق را رعايت نكرد؟ و نفرمود: (اياك نعبد و اياك نستعين و اياك نستهدى الى صراط مستقيم)؟ در جواب مى‌گوييم: اين تغيير سياق در خصوص جمله سوم علتى دارد، كه بزودى انشاء اللَّه بيان مى‌كنيم. 🔺نتیجه ی کلی: پس با بيانى كه در ذيل آيه:{(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)} الخ آورديم، وجه و علت التفاتى كه در اين سوره از غيبت به حضور شده روشن گرديد، و نيز وجه انحصار عبادت در خدا، كه از مقدم آوردن مفعول (اياك) از فعل (نعبد و نستعين) استفاده ميشود، و همچنين وجه اينكه چرا در كلمه (نعبد) عبادت را مطلق آورد، و نيز وجه اينكه چرا بصيغه متكلم مع الغير فرمود: (نعبد) و نفرمود (اعبد، من عبادت مى‌كنم)، و باز وجه اينكه چرا بعد از جمله (نعبد) بلا فاصله فرمود: (نستعين) و وجه اينكه چرا دو جمله نامبرده را در سياق واحد شركت داد، ولى جمله سوم يعنى‌{(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ)} را بان سياق نياورد، روشن گرديد. البته مفسرين نكات ديگرى در اطراف اين سوره ذكر كرده‌اند، كه هر كس بخواهد ميتواند بكتب آنان مراجعه كند، و خداى سبحان طلبكارى است كه احدى نميتواند دين او را بپردازد. ✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️ 🆔 @qabasat110
✴️ تفسير (١۸) ✴️ 💢آيه ي ششم و هفتم :(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ) الخ ✳️ معناى و معناى كلمه از بيانى كه در ذيل (صراط) از نظر خواننده مى‌گذرد معلوم ميشود. و اما ، اين كلمه در لغت با معناى طريق و سبيل نزديك به همند، و اما از نظر عرف و اصطلاح قرآن كريم، بايد بدانيم كه خداى تعالى صراط را بوصف استقامت توصيف كرده، و آن گاه‌ بيان كرده كه اين صراط مستقيم را كسانى مى‌پيمايند كه خدا بر آنان انعام فرموده. و صراطى كه چنين وصفى و چنين شانى دارد، مورد درخواست عبادت كار، قرار گرفته، و نتيجه و غايت عبادت او واقع شده، و به عبارت ديگر، بنده عبادت كار از خدايش درخواست مى‌كند كه عبادت خالصش در چنين صراطى قرار گيرد. ✅مقدمات توضیح در قرآن: 💢مقدمه ی اول: خداى سبحان در كلام مجيدش براى و بلكه براى تمامى خود راهى معرفى كرده، كه از آن راه بسوى پروردگارشان سير مى‌كنند 🔶و در خصوص انسان فرموده: {يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ، إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ‌}، هان اى آدمى، بدرستى كه تو بسوى پروردگارت تلاش مى‌كنى، و اين تلاش تو- چه كفر باشد و چه ايمان- بالآخره بديدار او منتهى ميشود. 🔶 و در باره عموم موجودات فرموده: ({وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ} بازگشت بسوى او است) 🔶و نيز فرموده: ({أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ}، آگاه باش كه همه امور بسوى او برمى‌گردد. و آياتى ديگر كه بوضوح دلالت دارند بر اينكه تمامى موجودات راهى براى خود دارند، و همه راههاشان بسوى او منتهى ميشود. 💢مقدمه ی دوم: سپس از كلام خداى تعالى بر مى‌آيد كه سبيل نامبرده يكى نيست، و همه سبيلها و راهها يك جور و داراى يك صفت نيستند، بلكه همه آنها از يك نظر به دو قسم تقسيم ميشوند، و آن اين آيه شريفه است كه فرموده: 🔷({أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ؟ وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ‌}؟ اى بنى آدم آيا با تو عهد نكردم كه شيطان را نپرستى، كه او تو را دشمنى آشكار است؟ و اينكه مرا بپرستى كه اين است صراط مستقيم؛ پس معلوم ميشود در مقابل صراط مستقيم راه ديگرى هست، هم چنان كه اين معنا از آيه: 🔷({فَإِنِّي قَرِيبٌ، أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ، فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي، وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ‌}: «من نزديكم، و دعاى خواننده خود را در صورتى كه واقعا مرا بخواند مستجاب مى‌كنم پس بايد مرا اجابت كنند، و بمن ايمان آورند، باشد كه رشد يابند؛» استفاده مي شود، چون مى‌فهماند بعضى غير خدا را ميخوانند، و غير خدا را اجابت نموده، بغير او ايمان مى‌آورند. 🔷و همچنين از آيه: ({ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ، إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ‌}، مرا بخوانيد تا اجابت كنم، كسانى كه از عبادت من سرپيچى مى‌كنند، بزودى با خوارى و ذلت بجهنم در مى‌آيند؛ كه مى‌فهماند راه او نزديك‌ترين راه است، و آن راه عبارتست از و او. آن گاه در مقابل، راه غير خدا را دور معرفى كرده، و فرمود: ({أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ}: آنان را از نقطه‌اى دور صدا مى‌زنند؛ كه مى‌رساند غايت و هدف نهايى كسانى كه ايمان به خدا ندارند، و مسير و سبيل ايمان را نمى‌پيمايند، غايتى است دور . 💢نتیجه: تا اينجا روشن شد كه راه بسوى خدا دو تا است، يكى ، و يكى ، راه نزديك ، و راه راه غير ايشان است، و هر دو راه هم بحكم آيه راه خدا است. 🆔 @qabasat110
✴️ تفسیر (۱۹) ✴️ 💢آیه ی ششم و هفتم: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ الخ. 💢مقدمه سوم ✳️ تقسیم دیگری برای اينكه علاوه بر تقسيم قبلى،كه راه خدا را به دو قسم و تقسيم مى‌كرد، تقسيم ديگرى است كه يك راه را بسوى بلندى، و راهى ديگر را بسوى پستى منتهى ميداند. يك جا مى‌فرمايد: 🔷({إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ}، كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده، و از پذيرفتن آن استكبار ورزيدند، دربهاى آسمان برويشان باز نميشود؛ معلوم ميشود آنهايى كه چنين نيستند، دربهاى آسمان به رويشان باز ميشود، چون اگر هيچكس بسوى آسمان بالا نميرفت، و درب‌هاى آسمان را نمى‌كوبيد، براى درب معنايى نبود. 🔷و در جايى ديگر مى‌فرمايد: ({وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى‌}، كسى كه غضب من بر او احاطه كند، او بسوى پستى سقوط مى‌كند؛ چون كلمه از مصدر (هوى) است، كه معناى را ميدهد. 🔷و در جايى ديگر مى‌فرمايد: ({وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ، فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ‌} كسى كه ايمان را با كفر عوض كند، راه را گم كرده؛ كه مى‌رساند دسته سومى هستند كه نه راهشان بسوى بالا است، و نه بسوى سقوط، بلكه اصلا راه را گم كرده دچار شده‌اند. 💢نتیجه ی کلی:انواع دسته ها نسبت به : 🔸دسته ی اول:آنها كه راهشان بسوى بالا است، كسانى هستند كه به آيات خدا دارند، و از عبادت او نمى‌كنند. 🔸دسته ی دوم:و بعضى ديگر راهشان بسوى منتهى ميشود، و آنها كسانى هستند كه به ايشان شده. 🔸دسته ی سوم: و بعضى ديگر اصلا راه را از دست داده و شده‌اند، و آنان اند. 🔆و اى بسا كه آيه مورد بحث به اين سه طائفه اشاره كند، (الذين انعمت عليهم) دسته ی اول، و (مغضوب عليهم) دسته ی دوم، و (ضالين) دسته ی سوم باشند. و پر واضح است كه صراط مستقيم، آن دو طريق ديگر، يعنى طريق (مغضوب عليهم)، و طريق (ضالين) نيست. پس قهرا طریق همان دسته ی اول، يعنى خواهد بود كه از آيات خدا استكبار نمى‌ورزند. 🆔 @qabasat110
💢تفسیر (۲۰) ✳️ آیه ششم:اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين. ✅ نيز تقسيمات و دارد: از آيه: {يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ‌}، خداوند كسانى را كه ايمان آورده‌اند بلند مى‌كند، و كسانى را كه علم داده شده‌اند، به درجاتى بالا مى‌برد؛ بر مى‌آيد كه همين طريق اول نيز تقسيم‌هايى دارد، و يك طريق نيست و كسى كه با ايمان بخدا به راه اول يعنى سبيل مؤمنين افتاده، چنان نيست كه ديگر ظرفيت تكاملش پر شده باشد، بلكه هنوز براى تكامل ظرفيت دارد، كه اگر آن بقيه را هم بدست آورد آن وقت از اصحاب صراط مستقيم ميشود. ✴️دلیل اینکه سبیل مؤمنين تقسيمات و درجات دارد: 🔷مقدمه ي اول ✅، و در يك دارند توضيح اينكه اولا بايد دانست كه هر ضلالتى است، هم چنان كه عكسش نيز چنين است، يعنى هر شركى ضلالت است، به شهادت آيه 🔹{وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ‌}، و كسى كه كفر را با ايمان عوض كند راه ميانه را گم كرده است؛ 🔹آيه: ({أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ، وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ، وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً}، و شيطان را نپرستيد، كه دشمن آشكار شما است، بلكه مرا بپرستيد، كه اين است صراط مستقيم، در حالى كه او جمع كثيرى از شما را گمراه كرده؛ كه آيه اولى را ، و دومى را و ميداند، و قرآن شرك را ظلم، و ظلم را شرك ميداند، از شيطان حكايت مى‌كند كه بعد از همه اضلالهايش، و خيانت‌هايش، در قيامت ميگويد: 🔹{إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ‌}، من بآنچه شما مى‌كرديد، و مرا شريك جرم ميساختيد، كفر مى‌ورزم و بيزارم، براى اينكه ستمگران عذابى دردناك دارند؛ و در اين كلام خود را دانسته، و در آيه: 🔹{الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ، وَ هُمْ مُهْتَدُونَ‌}، كسانى كه ايمان آورده، و ايمان خود را آميخته با ظلم نكردند ايشان امنيت دارند، و راه را يافته‌اند؛ را و نقطه مقابل ايمان شمرده است، چون اهتداء و ايمنى از ضلالت و يا عذاب را كه اثر ضلالت است مترتب برداشتن صفت ايمان و زايل گشتن صفت ظلم كرده است. و كوتاه سخن آنكه ضلالت و شرك و ظلم در يك دارند، و آنجا هم كه گفته‌ايم: هر يك از اين سه معرف ديگرى است، و يا بوسيله ديگرى معرفى مى‌شود، منظورمان مصداق است، نه مفهوم چون پر واضح است كه مفهوم ضلالت غير ظلم و شرك، و از ظلم غير از آن دوى ديگر، و از شرك هم باز غير آن دو تاى ديگر است. حال كه اين معنى را دانستى معلوم شد: كه كه صراط غير گمراهان است، صراطى است كه به هيچ وجه شرك و ظلم در آن راه ندارد، هم چنان كه ضلالتى در آن راه نمى‌يابد،نه‌ضلالت در ، و ، از قبيل كفر و خاطرات ناشايست، كه خدا از آن راضى نيست، و نه در و اركان بدن، چون معصيت و يا قصور در اطاعت، كه هيچيك از اينها در آن صراط يافت نمى‌شود، و اين همانا حق توحيد علمى و عملى است، و توحيد هم همين دو مرحله را دارد، ديگر شق سومى برايش نيست، و بفرموده قرآن، بعد از حق غير از ضلالت چه مى‌تواند باشد؟ آيه: (82- سوره انعام)، كه چند سطر قبل گذشت، نيز بر همين معنا منطبق است، كه در آن در طريق را اثبات نموده، باهتداء تام و تمام وعده مى‌دهد، البته اينكه گفتيم وعده ميدهد، بر اساس آن نظريه ادبى است، كه مى‌گويند اسم فاعل حقيقت در آينده است، (دقت بفرمائيد) اين يك صفت بود از صفات صراط مستقيم. 🆔 @qabasat110
💢تفسیر (۲۱) ✅آیه ششم : اهدنا الصراط المستقيم صراط الذین انعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم ولاالضالین. 🔷مقدمه دوم: اينكه در صورت عبوديت خدا، داراى به تمام معنا هستند، هم در فعل، و هم در قول، هم در ظاهر، و هم در باطن، و ممكن نيست كه نام بردگان بر غير اين صفت ديده شوند، و در همه احوال خدا و رسول را اطاعت مى‌كنند، چنانچه نخست در باره آنها فرمود: 🔸{وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً}، كسى كه خدا و رسول را اطاعت كند، چنين كسانى با آنان هستند كه خدا بر ايشان انعام كرده، از انبياء، و صديقين، و شهدا، و صالحان، كه اينان نيكو رفقايى هستند؛ و سپس اين ايمان و اطاعت را چنين توصيف كرده: 🔸 {فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ، ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ، وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً، وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ: أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ، أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ، ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ، وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ، لَكانَ خَيْراً لَهُمْ، وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً}، نه به پروردگارت سوگند، ايمان واقعى نمى‌آورند، مگر وقتى كه تو را حاكم بر خود بدانند، و در اختلافاتى كه ميانه خودشان رخ مى‌دهد بهر چه تو حكم كنى راضى باشند، و احساس ناراحتى نكنند، و صرفا تسليم بوده باشند، بحدى كه اگر ما واجب كنيم كه خود را بكشيد، يا از شهر و ديارتان بيرون شويد، بيرون شوند، ولى جز عده كمى از ايشان اينطور نيستند، و حال آنكه اگر اينطور باشند، و به اندرزها عمل كنند، براى خودشان بهتر، و در استواريشان مؤثرتر است؛ تازه مؤمنينى را كه چنين ثبات قدمى دارند، پائين‌تر از اصحاب صراط مستقيم دانسته، وصف آنان را با آن همه فضيلت كه برايشان قائل شد، ما دون صف اصحاب صراط مستقيم دانسته، چون در آيه (68 سوره نساء) فرموده: اين مؤمنين با كسانى محشور و رفيقند كه خدا بر آنان انعام‌ كرده، (يعنى اصحاب صراط مستقيم)، و نفرموده: از ايشانند، و نيز فرموده: با آنان رفيقند، و نفرموده يكى از ايشانند، پس معلوم مى‌شود اصحاب صراط مستقيم، يعنى‌{(الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ)} مقامى عالى‌تر از مؤمنين دارند. نظير آيه (69- سوره نساء)، در اينكه مؤمنين را در زمره اصحاب صراط مستقيم ندانسته، بلكه پائين‌تر از ايشان مى‌شمارد. آيه:{(وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ) مى‌باشد، چون در اين آيه مؤمنين را ملحق بصديقين و شهداء كرده، و با اينكه جزو آنان نيستند، به عنوان پاداش، اجر و نور آنان را به ايشان داده، و فرموده: (و كسانى كه به خدا و رسولان وى ايمان آورده‌اند، در حقيقت آنها هم نزد پروردگارشان صديق و شهيد محسوب مى‌شوند، و نور و اجر ايشان را دارند). پس معلوم مى‌شود اصحاب صراط مستقيم، قدر و منزلت و درجه بلندترى از درجه مؤمنين خالص دارند، حتى مؤمنينى كه دلها و اعمالشان از ضلالت و شرك و ظلم بكلى خالص است. 💢نتیجه:(شرافت علم) پس تدبر و دقت در اين آيات براى آدمى يقين مى‌آورد: به اينكه مؤمنين با اينكه چنين فضائلى را دارا هستند، مع ذلك در فضيلت كامل نيستند، و هنوز ظرفيت آن را دارند كه خود را به {الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ‌} برسانند، و با پر كردن بقيه ظرفيت خود، همنشين با آنان شوند، و به درجه آنان برسند، و بعيد نيست كه اين بقيه، نوعى علم و ايمان خاصى بخدا باشد، چون در آيه ({يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ‌}، خداوند آنهايى را كه از شما ايمان آورده‌اند، و آنان كه علم به ايشان داده شده، بدرجاتى بالا مى‌برد؛ دارندگان علم را از مؤمنين بالاتر دانسته، معلوم مى‌شود: برترى‌{(الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ)} از مؤمنين، بداشتن همان علمى است كه خدا به آنان داده، نه علمى كه خود از مسير عادى كسب كنند، پس اصحاب صراط مستقيم كه‌{(أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ)} بخاطر داشتن نعمتى كه خدا بايشان داده، (يعنى نعمت علمى مخصوص)، قدر و منزلت بالاترى دارند، و حتى از دارندگان نعمت ايمان كامل نيز بالاتراند، اين هم يك صفت و امتياز در اصحاب صراط مستقيم. 🆔 @qabasat110
💢 تفسیر (۲۲) ✴️ آیه ششم و هفتم:اهدنا الصراط السمتقيم صراط الذين انعمت عليهم الخ. ✳️ و در قرآن و فرق آن دو: 1⃣ فرق اول: خداى تعالى در كلام مجيدش مكرر نام و را برده، و آنها را صراط و سبيل‌هاى خود خوانده، با اين تفاوت كه بجز بخود نسبت نداده، ولى را بخود نسبت داده، پس معلوم مى‌شود: ميان خدا و بندگان چند سبيل و يك صراط مستقيم بر قرار است، مثلا در باره سبيل فرموده: 🔹{وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا} (كسانى كه در راه ما جهاد كنند، ما بسوى سبيل‌هاى خود هدايتشان مى‌كنيم) ولى هر جا صحبت از صراط مستقيم به ميان آمده، آن را يكى دانسته است. 2⃣فرق دوم: از طرف ديگر جز در آيه مورد بحث كه مستقيم را به بعضى از بندگان نسبت داده، در هيچ مورد صراط مستقيم را به كسى از خلايق نسبت نداده، بخلاف سبيل، كه آن را در چند جا بچند طائفه از خلقش نسبت داده؛ يك جا آن را به رسول خدا (ص) نسبت داده، و فرموده: 🔹{قُلْ هذِهِ سَبِيلِي، أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‌ بَصِيرَةٍ}، بگو اين سبيل من است، كه مردم را با بصيرت بسوى خدا دعوت كنم) جاى ديگر آن را به توبه‌كاران نسبت داده، و فرموده: 🔹{سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَ‌}، راه آن كس كه بدرگاه من رجوع كند)، و در سوره نساء آيه (115) آن را به مؤمنين نسبت داده، و فرموده: {(سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ)}. از اينجا معلوم ميشود كه سبيل غير از صراط مستقيم است، چون سبيل متعدد است، و به اختلاف احوال رهروان راه عبادت مختلف ميشود، بخلاف صراط مستقيم، كه يكى است، كه در مثل بزرگراهى است كه همه راههاى فرعى بدان منتهى ميشود، هم چنان كه آيه: 🔹{قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ، يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ، سُبُلَ السَّلامِ، وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ، وَ يَهْدِيهِمْ إِلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‌}، از ناحيه خدا بسوى شما نورى و كتابى روشن آمد، كه خدا بوسيله آن هر كس كه در پى خوشنودى او باشد به سبيل‌هاى سلامت راه‌نمايى نموده و باذن خود از ظلمت‌ها بسوى نور بيرون مى‌كند، و بسوى صراط مستقيمشان هدايت مى‌فرمايد) به ان اشاره دارد، چون سبيل را متعدد و بسيار قلمداد نموده، صراط را واحد دانسته است؛ حال يا اين است كه صراط مستقيم همه آن سبيل‌ها است، و يا اين است كه آن سبيل‌ها همانطور كه گفتيم راه‌هاى فرعى است، كه بعد از اتصالشان بيكديگر بصورت صراط مستقيم و شاه راه در مى‌آيند. 3⃣فرق سوم: از آيه شريفه: ({وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ‌}، بيشترشان بخدا ايمان نمى‌آورند، مگر توأم با شرك) برمى‌آيد كه يك مرحله از شرك (كه همان ضلالت باشد)، با ايمان (كه عبارت است از يكى از سبيل‌ها) جمع ميشود، و اين خود فرق ديگرى ميان سبيل و صراط است، كه سبيل با شرك جمع ميشود، ولى صراط مستقيم با ضلالت و شرك جمع نميشود، هم چنان كه در آيات مورد بحث هم در معرفى صراط مستقيم فرمود:{(وَ لَا الضَّالِّينَ)}. ✴️ رابطه ی با : دقت در آيات نامبرده در بالا بدست مي دهد: كه هر يك از سبيل‌ها با مقدارى نقص، و يا حد اقل با امتيازى جمع ميشود، بخلاف صراط مستقيم، كه نه نقص در آن راه دارد و نه صراط مستقيم فلانی از صراط مستقيم فلانی امتياز دارد، بلكه هر دو صراط مستقيم است، بخلاف سبيل‌ها، كه هر يك مصداقى از صراط مستقيم است، و لكن با امتيازى كه بواسطه آن از سبيل‌هاى ديگر ممتاز ميشود، و غير او مى‌گردد، اما صراط مستقيمى كه در ضمن اين است، عين صراط مستقيمى است كه در ضمن سبيل ديگر است، و خلاصه صراط مستقيم با هر يك از سبيل‌ها متحد است. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🆔 @qabasat110
💢تفسیر (۲۳): ✴️ آیه ششم و هفتم:اهدنا الصراط السمتقيم صراط الذين انعمت عليهم الخ. ✳️{مثل نسبت به ، مثل است نسبت به بدن‌} هم چنان كه از بعضى آيات نامبرده و غير نامبرده از قبيل آيه: 🔹(وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ) 🔹و آيه: ({قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً}، بگو بدرستى پروردگار من، مرا بسوى صراط مستقيم كه دينى است قيم، و ملت حنيف ابراهيم، هدايت فرموده) نيز اين معنا استفاده ميشود. چون هم را صراط مستقيم خوانده، و هم را، با اينكه اين دو عنوان بين همه سبيل‌ها مشترك هستند، پس ميتوان گفت مثل صراط مستقيم نسبت به سبيل‌هاى خدا، مثل روح است نسبت به بدن، همانطور كه بدن يك انسان در زندگيش اطوار مختلفى دارد، و در هر يك از آن احوال و اطوار غير آن انسان در طور ديگر است، مثلا انسان در حال جنين غير همان انسان در حال طفوليت، و بلوغ، و جوانى، و كهولت و سالخوردگى، و فرتوتى است، ولى در عين حال روح او همان روح است، و در همه آن اطوار يكى است، و با بدن او همه جا متحد است. و نيز بدن او ممكن است به احوالى مبتلا شود، كه بر خلاف ميل او باشد و روح او صرف نظر از بدنش آن احوال را نخواهد، و اقتضاى آن را نداشته باشد، بخلاف روح كه هيچوقت معرض اين اطوار قرار نمى‌گيرد، چون او مفطور بفطرت خدا است، كه بحكم‌{(لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ)} فطرياتش دگرگون نمى‌شود، و با اينكه روح و بدن از اين دو جهت با هم فرق دارند، در عين حال روح آن انسان نامبرده همان بدن او است، و انسانى كه فرض كرديم مجموع روح و بدن است. همچنين سبيل به سوى خدا به همان صراط مستقيم است، جز اينكه هر يك از سبيل‌ها مثلا سبيل مؤمنين، و سبيل منيبين، و سبيل پيروى كنندگان رسول خدا (ص)، و هر سبيل ديگر، گاه ميشود كه يا از داخل و يا خارج دچار آفتى مى‌گردد، ولى صراط مستقيم همانطور كه گفتيم هرگز دچار اين دو آفت نميشود، چه، ملاحظه فرموديد: كه ايمان كه يكى از سبيل‌ها است، گاهى با شرك هم جمع ميشود هم چنان كه گاهى با ضلالت جمع ميشود، اما هيچ يك از شرك و ضلالت با صراط مستقيم جمع نمى‌گردد؛ ✅ پس معلوم شد كه براى سبيل مرتبه‌هاى بسيارى است، بعضى از آنها خالص، و بعضى ديگر آميخته با شرك و ضلالت است، بعضى راهى كوتاه‌تر، و بعضى ديگر دورتر است، اما هر چه هست بسوى صراط مستقيم مى‌رود و بمعنايى ديگر همان صراط مستقيم است، كه بيانش گذشت. 🔸و خداى سبحان همين معنا يعنى اختلاف سبيل و راههايى را كه بسوى او منتهى ميشود و اينكه همه آن سبيل‌ها از صراط مستقيم و مصداق آنند، در يك مثلى كه براى حق و باطل زده بيان كرده، و فرموده: 🔹({أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً، فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها، فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً، وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ، ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ، أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ، كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً، وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ، كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ‌}، خدا آبى از آسمان مى‌فرستد سيل‌گيرها هر يك بقدر ظرفيت خود جارى شدند، پس سيل كفى بلند با خود آورد از آنچه هم كه شما در آتش بر آن ميدميد تا زيورى يا اثاثى بسازيد نيز كفى مانند كف سيل هست خدا اينچنين حق و باطل را مثل مى‌زند كه كف بى فائده بعد از خشك شدن از بين مى‌رود و اما آنچه بحال مردم نافع است در زمين باقى ميماند خدا مثلها را اينچنين مى‌زند). بطورى كه ملاحظه مى‌فرمائيد در اين مثل ظرفيت دلها و فهم‌ها را در گرفتن معارف و كمالات، مختلف دانسته است، در عين اينكه آن معارف همه و همه مانند باران متكى و منتهى به يك رزقى است آسمانى، در آن مثل يك آب بود، ولى به اشكال مختلف از نظر كمى و زيادى سيل در آمد، در معارف نيز يك چيز است، عنايتى است آسمانى، اما در هر دلى بشكلى و اندازه‌اى خاص در مى‌آيد. كه تمامى اين بحث در ذيل خود آيه سوره رعد انشاء اللَّه خواهد آمد. و بالآخره اين نيز يكى از تفاوتهاى صراط مستقيم با سبل است، و يا بگو: يكى از خصوصيات آن است. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🆔 @qabasat110
💢 تفسیر (۲۴) ✴️ آیه ششم و هفتم: اهدنا الصراط المستقیم.صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم الخ. ✅معنى : معلوم شد كه صراط مستقيم راهى است بسوى خدا، كه هر راه ديگرى كه خلايق بسوى خدا دارند، شعبه‌اى از آنست، و هر طريقى كه آدمى را بسوى خدا رهنمايى مى‌كند، بهره‌اى از صراط مستقيم را دارا است، به اين معنا كه هر راهى و طريقه‌اى كه فرض شود، به ان مقدار آدمى را بسوى خدا و حق راهنمايى مى‌كند، كه خودش از صراط مستقيم دارا و متضمن باشد، اگر آن راه بمقدار اندكى از صراط مستقيم را دارا باشد، رهرو خود را كمتر بسوى خدا مى‌كشاند، و اگر بيشتر داشته باشد، بيشتر مى‌كشاند، و اما خود صراط مستقيم بدون هيچ قيد و شرطى رهرو خود را بسوى خدا هدايت مى‌كند، و مى‌رساند، و بهمين جهت خداى تعالى نام آن را صراط مستقيم نهاد. 🔶معنای چون كلمه صراط بمعناى راه روشن است، زيرا از ماده (ص ر ط)گرفته شده، كه بمعناى بلعيدن است، و راه روشن كانه رهرو خود را بلعيده، و در مجراى گلوى خويش فرو برده، كه ديگر نمى‌تواند اين سو و آن سو منحرف شود، و نيز نمى‌گذارد كه از شكمش بيرون شود. 🔷معنای كلمه هم بمعناى هر چيزى است كه بخواهد روى پاى خود بايستد، و بتواند بدون اينكه بچيزى تكيه كند بر كنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد، مانند انسان ايستاده‌اى كه بر امور خود مسلط است، در نتيجه برگشت معناى مستقيم به چيزى است كه وضعش تغيير و تخلف پذير نباشد، حال كه معناى صراط و مستقیم روشن شد، پس صراط مستقيم عبارت مي شود از: صراطى كه در هدايت مردم و رساندنشان بسوى غايت و مقصدشان، تخلف نكند، و صد در صد اين اثر خود را به بخشد، هم چنان كه خداى تعالى در آيه شريفه: 🔹 ({فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ، فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ، وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً}، و اما آنهايى كه به خدا ايمان آورده و از او خواستند تا حفظشان كند، بزودى خدايشان داخل رحمت خاصى از رحمت‌هاى خود نموده، و بسوى خويش هدايت مى‌كند، هدايتى كه همان صراط مستقيم است) آن راهى را كه هرگز در هدايت رهرو خود تخلف ننموده، و دائما بر حال خود باقى است، صراط مستقيم ناميده. و نيز در آيه: 🔹 ({فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ، يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً، كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ، كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ، وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً}، كسى كه خدايش بخواهد هدايت كند، سينه‌اش را براى اسلام گشاده مى‌سازد، و كسى كه خدايش بخواهد گمراه كند، سينه‌اش را تنگ و بى حوصله مى‌سازد، بطورى كه گويى باسمان بالا مى‌رود، آرى اين چنين خداوند پليدى را بر آنان كه ايمان ندارند مسلط مى‌سازد، و اين راه مستقيم پروردگار تو است) طريقه مستقيم خود را غير مختلف و غير قابل تخلف معرفى كرده، و نيز در آيه: 🔹 ({قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ، إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ، إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ‌}، فرمود اين صراط مستقيم من است، و من خود را بدان ملزم كرده‌ام، بدرستى بندگان من كسانيند، كه تو نمى‌توانى بر آنان تسلط يابى، مگر آن گمراهى كه خودش باختيار خود پيروى تو را بپذيرد) سنت و طريقه مستقيم خود را دائمى، و غير قابل تغيير معرفى فرموده، و در حقيقت مى‌خواهد بفرمايد: ({فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا}، براى سنت خدا نه تبديلى خواهى يافت، و نه دگرگونى) 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🆔 @qabasat110
پیام ویژه 🌹به مناسبت ماه رمضان🌹 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
💢 آثار و اهمیت 🔷در حديث قدسى آمده: {الصومُ لي و انا أَجْزِي به} خداى تعالى فرمود: روزه فقط براى من است، و من خود جزاى آن را می دهم. ✅علامه طباطبایی: اين روايت را شيعه و سنى البته با مختصر اختلافى نقل كرده‌اند و وجه اينكه روزه براى خداى سبحان است اين است كه تنها است كه از امور تشكيل مى‌شود، بخلاف عبادتهاى ديگر، از قبيل نماز، و حج و امثال آن، كه از امور تركيب مى‌يابد، و يا حداقل امور وجودى هم در آنها دخالت دارند، و معلوم است كه فعل وجودى نمى‌تواند محض و خالص در اظهار عبوديت عبد و ربوبيت رب سبحان باشد، چون خالى از نقايص مادى و آفت محدوديت و اثبات انانيت نيست، و ممكن است در انجام آن قصد غير خدا هم به ميان آيد، و سهمى از آن را براى غير خدا انجام دهد، چنان كه در موارد ريا و سمعه و سجده براى غير خدا اين آفت‌ها مشاهده مى‌شود، بخلاف عملى كه همه‌اش نفى است، يعنى روزه كه عبارت است از نخوردن، ننوشيدن، و فلان و بهمان نكردن، كه صاحبش خود را بالاتر از اسارت در برابر ماديات مى‌بيند، و با خويشتن‌دارى،خود را از لوث شهوات نفس پاك نگه مى‌دارد، و اين امور عدمى چيزى نيست كه غير خدا هم سهمى از آن داشته باشد، زيرا امرى است تنها ميان بنده و پروردگارش و طبعا كسى جز خدا از آن با خبر نمى‌شود. و اينكه فرموده: و" انا اجزى به" اگر كلمه" اجزى" را به صيغه معلوم بخوانيم، يعنى من جزاى آن را مى‌دهم آن وقت دلالت مى‌كند بر اينكه در دادن اجر به بنده، كسى ميان او و خدا فاصله و واسطه نمى‌شود، همانطور كه بنده هم در بندگى و عبادت خدا به وسيله روزه كسى را دخيل قرار نداد، و نگذاشت كسى از روزه‌داريش با خبر شود، چنان كه در باره صدقه آمده است: صدقه را تنها خدا مى‌گيرد، و بين صدقه دهنده و خدا كسى واسطه نيست، و در قرآن هم آمده:" و ياخذ الصدقات" و اما اگر" اجزى" را به صيغه مجهول بخوانيم، معنايش اين مى‌شود: (خود من جزاى روزه قرار مى‌گيرم) آن وقت عبارت كنايه مى‌شود از نزديكى روزه‌دار به خداى تعالى. (تفسیر المیزان،ج۲،ص۳۳) 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🆔 @qabasat110
💢 تفسیر (۲۵) ✴️آیه ششم و هفتم: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ.... . ❇️تحقيق در باره معنى نكته سوم- اينكه وقتى مى‌گوئيم: (ما را بسوى صراط مستقيم هدايت فرما) هدايت بسوى صراط مستقيم وقتى معنايش مشخص مى‌شود، كه معناى صراط مستقيم معين گردد، لذا ما نخست به بحث لغوى آن پرداخته، مى‌گوئيم در صحاح گفته هدايت بمعناى است، ساير علماى اهل لغت به وى اشكال كرده‌اند، كه اين كلمه همه جا بمعناى دلالت نيست، بلكه وقتى بمعناى دلالت است، كه مفعول دومش را بوسيله كلمه (الى) بگيرد، و اما در جايى كه خودش و بدون كلمه نامبرده هر دو مفعول خود را گرفته باشد، نظير آيه‌{(اهْدِنَا الصِّراطَ)}، كه هم ضمير (نا) و هم (صراط) را مفعول گرفته، بمعناى و رساندن مطلوب است، مثل كسى كه در مقابل شخصى كه مى‌پرسد منزل زيد كجا است؟ دست او را گرفته بدون دادن آدرس، و دلالت زبانى، او را به در خانه زيد برساند. و استدلال كرده‌اند بامثال آيه 🔹{إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ، وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ}، تو هر كس را كه دوست بدارى هدايت نمى‌كنى، و لكن خداست كه هر كه را بخواهد هدايت مى‌كند) كه چون كلمه هدايت در آن هر دو مفعول را بدون حرف (الى) گرفته، بمعناى رساندن به مطلوبست، نه راهنمايى، چون دلالت و راهنمايى چيزى نيست كه از پيغمبر (ص) نفى شود، زيرا او همواره دلالت ميكرد، پس معنا ندارد آيه نامبرده بفرمايد: تو هر كس را بخواهى دلالت نمى‌كنى، بخلاف اينكه كلمه نامبرده بمعناى رساندن بهدف باشد، كه در اينصورت صحيح است بفرمايد تو نمى‌توانى هر كه را بخواهى بهدف برسانى. و در آيه:{(وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً)} كه راجع به هدايت خدا، يعنى رساندن به مطلوب و هدف است، آن را بدون حرف (الى) متعدى به دو مفعول كرده است، بخلاف آيه:{(وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)} كه راجع به هدايت رسول خدا (ص) است، كلمه هدايت را با حرف (الى) متعدى بدو مفعول كرده است. پس معلوم ميشود هدايت هر جا كه بمعناى رساندن بمطلوب و هدف باشد بخودى خود به هر دو مفعول متعدى ميشود، و هر جا كه بمعناى نشان دادن راه و دلالت بدان باشد، با حرف (الى) بدو مفعول متعدى ميشود. اين اشكالى بود كه بصاحب صحاح كردند، و لكن اشكالشان وارد نيست، چون در آيه (56- قصص) كه هدايت را از رسول خدا (ص) نفى مى‌كرد، نفى در آن مربوط به حقيقت هدايت است، كه قائم بذات خداى تعالى است، ميخواهد بفرمايد مالك حقيقى، خداى تعالى است، نه اينكه تو اصلا دخالتى در آن ندارى، و به عبارتى ساده‌تر، آيه نامبرده در مقام نفى كمال است، نه نفى حقيقت، علاوه بر اينكه خود قرآن كريم آن آيه را در صورتى كه معنايش آن باشد كه اشكال كنندگان پنداشته‌اند، نقض نموده، از مؤمن آل فرعون حكايت مى‌كند كه گفت: 🔹({يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ}، اى مردم مرا پيروى كنيد، تا شما را برشاد برسانم). پس حق مطلب اين است كه معناى هدايت در آنجا كه با حرف (الى) مفعول دوم را بگيرد، و آنجا كه بخودى خود بگيرد، متفاوت نميشود، و بطور كلى اين كلمه چه به معناى دلالت باشد، و چه‌ به معناى رساندن به هدف، در گرفتن مفعول دوم محتاج به حرف (الى) هست، چيزى كه هست اگر مى‌بينيم گاهى بدون اين حرف مفعول دوم را گرفته، احتمال ميدهيم از باب عبارت متداول (دخلت الدار) باشد، كه در واقع (دخلت فى الدار داخل در خانه شدم) ميباشد. 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🆔 @qabasat110
💢تفسیر (۲۶) ❇️آیه ی ششم و هفتم:اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ... . و كوتاه سخن آنكه: عبارتست از دلالت و نشان دادن هدف، بوسيله نشان دادن راه، و اين خود يك نحو رساندن به هدف است، و كار خدا است، چيزى كه هست خداى تعالى سنتش بر اين جريان يافته كه امور را از مجراى اسباب به جريان اندازد، و در مسئله هدايت هم وسيله‌اى فراهم مى‌كند، تا مطلوب و هدف براى هر كه او بخواهد روشن گشته، و بنده‌اش در مسير زندگى به هدف نهايى خود برسد. و اين معنا را خداى سبحان بيان نموده، فرموده: 🔹{فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ، يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ‌}، خداوند هر كه را بخواهد هدايت كند، سينه او را براى اسلام پذيرا نموده، و ظرفيت ميدهد) و نيز فرموده: 🔹{ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‌ ذِكْرِ اللَّهِ، ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ}، سپس پوست بدن و دلهايشان بسوى ياد خدا نرم ميشود و ميل مى‌كند، اين هدايت خدا است، كه هر كه را بخواهد از آن موهبت برخوردار ميسازد). و اگر در آيه اخير، لينت و نرم شدن با حرف (الى) متعدى شده، از اين جهت بوده كه كلمه نامبرده بمعناى ميل، اطمينان، و امثال آن را متضمن است، و اينگونه كلمات هميشه با حرف (الى) متعدى مي شوند، و در حقيقت لينت نامبرده عبارتست از صفتى كه خدا در قلب بنده‌اش پديد مى‌آورد، كه بخاطر آن صفت و حالت ياد خدا را مى‌پذيرد، و بدان ميل نموده، اطمينان و آرامش مى‌يابد، و همانطور كه سبيل‌ها مختلفند، هدايت نيز باختلاف آنها مختلف ميشود، چون هدايت بسوى آن سبيل‌ها است، پس براى هر سبيلى هدايتى است، قبل از آن، و مختص به ان. 🔹آيه شريفه: {وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا، لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا، وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ‌}، و كسانى كه در ما جهاد مى‌كنند، ما ايشان را حتما به راه‌هاى خود هدايت مى‌كنيم، و بدرستى خدا با نيكوكاران است)، نيز به اين اختلاف اشاره مى‌كند چون فرق است بين اينكه بنده خدا در جهاد كند، و بين اينكه در جهاد كند، در اولى شخص مجاهد سلامت سبيل، و از ميان برداشتن موانع آن را ميخواهد، بخلاف مجاهد در دومى، كه او خود خدا را ميخواهد، و رضاى او را مى‌طلبد، و خدا هم هدايت بسوى سبيل را برايش ادامه ميدهد، البته سبيلى كه او لياقت و استعدادش را داشته باشد، و همچنين از آن سبيل به سبيلى ديگر، تا آنجا كه وى را مختص به ذات خود جلت عظمته كند. 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🆔 @qabasat110
💢تفسیر (۲۷) ❇️آیه ی ششم و هفتم: اهدنا الصراط المستقیم... از آنجايى كه امرى است كه در تمامى مختلف محفوظ مي باشد، لذا صحيح است كه يك انسان هدايت شده، باز هم به سوى آن هدايت شود، خداى تعالى او را از صراط به سوى صراط هدايت كند، به اين معنا كه سبيلى كه قبلا بسوى آن هدايتش كرده بوده، با هدايت بيشترى تكميل نموده به سبيلى كه ما فوق سبيل قبلى است هدايت فرمايد. 🔴 دفع پس اگر مى‌بينيم كه در آيات مورد بحث كه حكايت زبان حال بندگان هدايت شده خدا است، از زبان ايشان حكايت مى‌كند، كه همه روزه ميگويند: (ما را بسوى صراط مستقيم هدايت فرما)، نبايد تعجب كنيم، و يا اشكال كنيم كه چنين افرادى هدايت شده‌اند، ديگر چه معنا دارد از خدا طلب هدايت كنند؟ و اين در حقيقت تحصيل حاصل است، و تحصيل حاصل محال است، و چيزى كه محال است، سؤال بدان تعلق نميگيرد، و درخواست كردنى نيست. زيرا از مطلب بالا معلوم شد، چون گفتيم در ضمن همه سبيل‌ها هست و گفتيم سبيل‌ها بسيار، و داراى بسيارند، چون چنين است بنده خدا از خدا ميخواهد: كه او را از صراطى (يعنى سبيلى) به صراطى ديگر كه ما فوق آنست هدايت كند، و نيز از آن بمافوق ديگر. و نيز نبايد اشكال كنيم به اينكه اصلا درخواست هدايت به سوى صراط مستقيم، از مسلمانى كه دينش كامل‌ترين اديان، و صراطش مستقيم‌ترين صراطها است، صحيح نيست، و معناى بدى ميدهد، چون مى‌رساند كه وى خود را در صراط مستقيم ندانسته، و درخواست دينى كامل‌تر مى‌كند. چون هر چند كه دين و شريعت اديان سابق است، ولى كاملتر بودن شريعت مطلبى است، و كاملتر بودن يك از متشرعى ديگر مطلبى است ديگر، درخواست يك مسلمان و دارنده كاملترين اديان، هدايت بسوى صراط مستقيم را، معنايش آن نيست كه شما فهميديد بلكه معنايش اين است كه خدايا مرا به مسلمان‌تر از خودم برسان، و خلاصه ايمان و عمل به احكام اسلام را كامل‌تر از اين ايمان كه فعلا دارم بگردان، و مرا به مرتبه بالاترى از ايمان و عمل صالح برسان. يك مثل ساده مطلب را روشن ميسازد، و آن اين است كه هر چند كه دين اسلام از دين نوح و موسى و عيسى ع كاملتر است، ولى آيا يك فرد مسلمان معمولى، از نظر كمالات معنوى، به پايه نوح و موسى و عيسى ع مى‌رسد؟ قطعا ميدانيم كه نميرسد، و اين نيست، مگر بخاطر اينكه و عمل به انها غير حكم است كه از تمكن در آن شرايع و تخلق به ان اخلاق حاصل مي شود، آرى دارنده مقام توحيد كامل و خالص، هر چند از اهل شريعت‌هاى گذشته باشد، كامل‌تر و برتر است از كسى كه به ان مرتبه از توحيد و اخلاص نرسيده، و حيات‌ معرفت در روح و جانش جايگزين نگشته، و نور هدايت الهيه در قلبش راه نيافته است، هر چند كه او از اهل شريعت محمديه (ص)، يعنى كامل‌ترين و وسيع‌ترين شريعت‌ها باشد، پس صحيح است چنين فردى از خدا در خواست هدايت به صراط مستقيم، يعنى به راهى كه كملين از شرايع گذشته داشتند، بنمايد، هر چند كه شريعت خود او كاملتر از شريعت آنان است. 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🆔 @qabasat110
💢تفسیر (۲۸) ✳️آیه ی ششم و هفتم:اهدنا الصراط المستقیم... 🔅بررسی پاسخی دیگر در اينجا به پاسخ عجيبى بر ميخوريم، كه بعضى از مفسرين محقق و دانشمند از اشكال بالا داده‌اند، پاسخى كه مقام دانش وى با آن هيچ سازگارى ندارد. 🔹 وى گفته: بطور كلى دين خدا در همه ادوار بشريت يكى بوده، و آنهم اسلام است، و معارف اصولى آن كه توحيد و نبوت و معاد باشد، و پاره‌اى فروعى كه متفرع بر آن اصول است، باز در همه شرايع يكى بوده، تنها مزيتى كه شريعت محمديه (ص) بر شرايع سابق خود دارد، اين است كه احكام فرعيه آن وسيع‌تر، و شامل شئون بيشترى از زندگى انسانها است، پس در اسلام بر حفظ مصالح بندگان عنايت بيشترى شده، و از سوى ديگر در اين دين، براى اثبات معارفش به يک طريق از طرق استدلال اكتفاء نشده، بلكه به همه انحاء استدلال، از قبيل حكمت، و موعظه حسنه، و جدال احسن، تمسك شده است، پس هم وظائف يك مسلمان امروز سنگين‌تر از يك مسلمان عهد مسيح ع است، و هم معارف دينش بيشتر و وسيع‌تر است و در نتيجه در برابر هر يك از تكاليفش، و هر يك از معارفش، يك نقطه انحراف دارد، و قهرا به هدايت بيشترى نيازمند است، از اين رو از خدا درخواست مى‌كند، كه در سر دو راهى‌هاى بسيارى كه دارد، به راه مستقيمش هدايت كند. و هر چند كه دين خدا يكى، و معارف كلى و اصولى در همه آنها يكسان است، و لكن از آنجايى كه گذشتگان از بشريت قبل از ما، راه خدا را پيمودند، و در اين راه بر ما سبقت داشتند، لذا خداى تعالى بما دستور داده تا در كار آنان نظر كنيم، و ببينيم چگونه در سر دو راهى‌هاى خود، خود را حفظ كردند، و از خداى خود استمداد نمودند، ما نيز عبرت بگيريم، و از خداى خود استمداد كنيم. 🔶نقد و بررسی 🔹اشكالى كه به اين پاسخ وارد است، اين است كه: اساس، آن اصولى است كه مفسرين سابق در مسلك تفسير زير بناى كار خود كرده بودند، اصولى كه مخالف با قواعد و اصول صحيح تفسير است، و يكى از آن اصول ناصحيح اين است: مى‌پنداشتند حقيقت و واقعيت معارف اصولى دين يكى است، مثلا واقعيت ايمان به خدا، در نوح ع، و در يك فرد از امت او يكى است، و نيز ترس از خدا در آن دو يك حقيقت است، و شدت و ضعفى در كار نيست، و سخاوت، و شجاعت، و علم، و تقوى، و صبر، و حلم، و ساير كمالات معنوى در پيامبر اسلام و يك فرد عادى از امتش يك چيز است، و چنان نيست، كه در رسول خدا (ص) مرتبه عاليتر آنها، و در آن فرد مرتبه دانى آنها باشد، و تنها تفاوتى كه يک پيغمبر با يک فرد امتش، و يا با يك پيغمبر ديگر دارد، اين است كه خدا او را بزرگتر اعتبار كرده، و رعيتش را كوچكتر شمرده، بدون اينكه اين جعل و قرارداد خدا متكى بر تكوين و واقعيت خارجى باشد، عينا نظير جعلى كه در ميان خود ما مردم است، يكى را پادشاه، و بقيه را رعيت او اعتبار مى‌كنيم، بدون اينكه از حيث وجود انسانى تفاوتى با يكدگر داشته باشند. 🔹و اين اصل، منشا و ريشه‌اى ديگر دارد، كه خود زائيده آنست، و آن اين است كه براى ماده، اصالت قائل بودند، و از آنچه ما وراء ماده است، يا بكلى نفى اصالت نموده، يا در باره اصالت آن توقف مى‌كردند، تنها از ماوراء ماده، خدا را، آنهم بخاطر دليل، استثناء مى‌كردند. 🔹و عامل اين انحراف فكرى يكى از دو چيز بود: ♦️يا بخاطر اعتمادى كه به علوم مادى داشتند، مى‌پنداشتند كه حس براى ما كافى است، و احتياجى به ماوراء محسوسات نداريم. ♦️و يا (العياذ باللَّه) قرآن را لايق آن نمى‌دانستند كه پيرامون آياتش تدبر و مو شكافى كنند، و مى‌گفتند فهم عامى در درك معانى آن كافى است. اين بحث دنباله‌اى طولانى دارد كه انشاء اللَّه تعالى در بحث‌هاى علمى آتيه از نظر خواننده خواهد گذشت. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🆔 @qabasat110
🔅مرور مباحث گذشته🔅 مروری بر مباحثی که در گذشت. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇