eitaa logo
ققنوس
1.5هزار دنبال‌کننده
273 عکس
105 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«موکب‌کاروان سیار حسن مرادی» (اربعین‌نوشت۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۵شنبه|۱ شهریور ۱۴۰۳|۱۷ صفر ۱۴۴۶| قسمت ۱از۳ • عرق‌سوزشدن درد عام‌البلوای پیاده‌روی اربعین است... خانه مهیای الحاج صادق فرصت خوبی است، صبح دوشی می‌گیرم و به یاد کودکی، پودر بچه را بر بدن می‌زنم و یادآور می‌شوم که هنوز همان بچه‌ای هستی که بودی! دشداشه‌ای که اتفاقاً سوغات سوق کاظمین است، به تن می‌کنم، شاید کمی از سبک زندگی پنگوئن‌ها فاصله گرفتیم! • به جاده می‌زنیم، بساط مواکب، مفصل برقرار است، هرچه اراده کنی هست... مخلمه که همان املت خودمان است با پیازی بیش‌تر همراه مخلفات، گاه گوشت چرخ‌کرده‌ای هم چاشنی‌اش کرده‌اند، گاه پنیری و گاهی هم سیب‌زمینی... • کره محلی و عسل، تخم‌مرغ آب‌پز، نیم‌رو و... از سلف‌سرویس هر هتل پنج‌ستاره‌ای، منوی کامل‌تری را در جاری مواکب می‌بینی، با یک تفاوت اساسی که آن‌چه این‌جا هست، «للحسین» است و بس! • البته دقت کنید هر چیزی زمان خاص خودش را دارد! و این یعنی توجه به سبک زندگی جاری و فرهنگ مرسوم در اربعین؛ کمی بعد از نماز صبح، بساط صبحانه برپاست و تا یکی‌دوساعت بعد از طلوع آفتاب ادامه دارد... همین‌طور سایر امور، دستورالعمل‌های نانوشته خودشان را دارند... • جمعیت زیادی با کلاه چتری در راه می‌بینم، کمی پایین‌تر توزیع می‌کنند، نمی‌دانم فروشی است یا تبرعی... • قادریه‌ای‌ها این‌جا هم موکبی دارند، تصویر بزرگی از شیخ نهرو را هم زده‌اند،‌بزرگ کسنزانی‌ها... همان فرقه‌ای که بعد از عبور از مرز باشماق، در سلیمانیه هم موکب مفصلی دارند و خود شیخ نهرو آن‌جا حضور می‌یابد و استقبال می‌کند... • در طول مسیر، دو مورد از خانم‌هایی را دیدیم که جوراب نذر کرده بودند و به زوار می‌دادند... • این را دقت داشته باشیم که در ابرتابلوی وسیع اربعین، تنوعی از اتفاقات را کنارهم می‌بینیم... توصیف این زیبایی‌ها به معنای عدم وجود هیچ سیاهی و تاریکی نیست... • زنانی که از بین زباله‌ها مواد بازیافتی را جمع می‌کردند، یکی از این نازیبایی‌ها است، خیلی وقت بود چشم‌مان به جمال الاغ روشن نشده بود، یکی دو مورد از این زباله‌گردها با الاغ زحمت این کار را می‌کشیدند... • جریان زندگی به‌طور طبیعی ادامه دارد... اگر جمعیت بسیاری این‌گونه حیرت‌آور، فداکاری و ایثار می‌کنند که در این دنیای اصالت سود و پول، پهلوبه‌پهلوی معجزه می‌زند، معنایش این نیست که همه مشاغل و معاملات و تعاملات دیگر تعطیل است، خیر! طبیعتاً عده‌ای هم مشغول دست‌فروشی هستند، رانندگان کرایه‌شان را می‌گیرند، سیگارفروش‌ها سیگارشان را می‌فروشند و عده‌ای هم حتی در این بین گدایی می‌کنند... • در راه زبیب طبیعی که همان عصیر عنبی غیرجوشیده است، فراوان است، شربت انگور خودمان! شربت لیمو عمانی هم که رنگی شبیه کوکا دارد، تا دلت بخواهد... به نظرم اگر یک شرکت روی آن کار کند، جای‌گزین مناسبی برای اصل نوشابه باشد... • یکی از موکب‌ها، موزه‌ای از اقلام و وسایل قهوه را انداخته... به جرأت به‌قدر یک موزه جمع‌وجور در همان موکب کوچک وسیله جمع کرده است، شاید بیش از برخی از موزه‌های خصوصی ما... البته در ادامه راه دیدم چند موکب دیگر هم به همین قاعده عمل کرده‌اند... • لذت بعضی از موکب‌داران، کشاندن تو به سمت موکب و‌ خوراندن اطعمه و اشربه است، فرار از دست این جماعت، هنر می‌خواهد! • موکبی هندوانه و خیار می‌دهد، خادم موکب که می‌فهمد ایرانی هستیم، به‌زور می‌خواهد هندوانه‌خورم کند که با ماچ و بوس از دستش فرار می‌کنم، آخر هم نهایت محبتش را با این جمله تکمیل می‌کند «ایران و العراق لایمکن الفراق» • ساعت از هشت صبح که می‌گذرد زمین‌گیر می‌شویم...، واقعاً هوا گرم است... روان‌شناس درس‌نخوانده‌ای شاید هم خوانده، دم‌درب یک موکب نشسته، حال زار ما را که می‌بیند، اشاره می‌کند که «قاعة للنساء!» با تعجب نگاهش می‌کنیم، بعد هم به کمی آن‌سوتر اشاره می‌کند «للرجال»! • این خیمه‌ها ظاهری دارند و باطنی، به ظاهرشان که می‌نگری گمان می‌کنی چادری است خالی و بی‌سروصدا... پرده را که کنار می‌زنی، جا برای سوزن‌انداختن نیست! هشت صبح است و چادر پر از جمعیت... و این همان تغییر الگوی حرکت پیاده‌روی است در فصل گرما... • یک‌ساعتی استراحت می‌کنیم و دوباره راه می‌افتیم... آب طالبی و آب زردآلو که مشمشه گویندش، یک‌درمیان حالت را جا می‌آورد، اما شدت گرما از خنکی آب‌میوه‌ها بیش‌تر است، یک‌ساعت دیگر بیش‌تر دوام نمی‌آوریم، نرفته می‌زنیم کنار! یک‌ساعتی استراحت و دوباره حرکت... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«موکب‌کاروان سیار حسن مرادی» (اربعین‌نوشت۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۵شنبه|۱ شهریور ۱۴۰۳|۱۷ صفر
«موکب‌کاروان سیار حسن مرادی» (اربعین‌نوشت۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۵شنبه|۱ شهریور ۱۴۰۳|۱۷ صفر ۱۴۴۶| قسمت ۲از۳ • الگوی حرکتی اربعین در سال‌های گرما به‌ویژه امسال کاملاً تغییر کرده و اگر این الگوی حرکتی را رعایت نکنی، طبیعتاً با چالش مواجه خواهی شد... بیتوته زودهنگام دیشب، ما را هم ناخواسته با این چالش مواجه کرد... • در طول روز، همه موکب‌های مرتب و خنک، مملو از جمعیت هستند و اگر دیر بجنبی برای پیداکردن حتی یک جای خالی به مشکل می‌خوری! و باید به چادرها پناه ببری... مانند فصل سرما که نزدیک مغرب باید محل اسکان شب را مشخص می‌کردی، حالا باید دم‌دمای طلوع آفتاب بزنی کنار و مستقر شوی... • با ماشین بخشی از مسیر را می‌آییم، حالا آفتاب دقیقاً وسط آسمان است، هیچ سایه‌ای پیدا نمی‌کنی... برای یافتن حمامات للنساء(سرویس بهداشتی) و مصلای زنانه کمی باید جست‌وجو کنیم، چالش بعدی هم یافتن دست‌شویی مجهز به خارطوم است، همان شیلنگ خودمان! • در موکبی برای نماز و ناهار توقف کرده‌ایم که پیامک واریز وامی که برای اربعین تقاضا داده بودم می‌آید! خنده‌ام می‌گیرد... آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا نوش‌دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگ‌دل این زودتر می‌خواستی حالا چرا • اربعین سبک خودش را به ما تحمیل می‌کند، ساعت ۱۷ می‌زنیم بیرون و ادامه مسیر... هم‌چنان آب طالبی و آب زردآلو پذیرایی عادی این مسیر است و البته من آب طالبی را ترجیح می‌دهم، هرچند دقیق‌تر بخواهم بگویم، همان جانای خودمان است که اخیراً به این نام باب شده... • ناگهان خودمان را زیر پرچم بزرگی می‌بینیم، تا بیاییم بکشیم کنار، پرچم بالای سرمان است... ابتکار ساده، جالب و باشکوهی است... چند متری را در زیر پرچم افتان‌وخیزان می‌رویم... همه تلاش می‌کنند پرچم را بالا نگه دارند، حس خوبی است... مشارکت جمعی برای بالانگه‌داشتن یک پرچم... هرچه شود، علم نباید زمین بخورد... • پرچم بزرگ دیگری با سه نفر حامل می‌آید، یکی چوب پرچم را گرفته، دو نفر دیگر هم طناب‌های متصل به گوشه پرچم و سر چوب را... پرچم‌ها قصه‌ها دارند در این سفر و در تمام طول تاریخ... پیشنهاد می‌کنم صفحه در اینستاگرام را ببینید و بخش ویژه قصه‌های پرچمش(هایلایت استوری‌های پرچم) را بخوانید... • عصر که شده و کمی آفتاب پایین آمده، جمعیت بیش‌تر می‌شود و موکب‌ها فعال‌تر... دوغ یخ، کباب، همبرگر، کُپّه و برخی غذاهای عربی که اسم‌شان را هم نمی‌دانیم... سینی میوه پرتقال، آلو سیاه و... انگور، هندوانه... همه آمده‌اند که تو در مسیر زیارت رنج کم‌تری تحمل کنی... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«موکب‌کاروان سیار حسن مرادی» (اربعین‌نوشت۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۵شنبه|۱ شهریور ۱۴۰۳|۱۷ صفر
«موکب‌کاروان سیار حسن مرادی» (اربعین‌نوشت۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۵شنبه|۱ شهریور ۱۴۰۳|۱۷ صفر ۱۴۴۶| قسمت ۳از۳ • هوا رو به تاریکی گذاشته که یک نوجوان ریزه‌میزه و بانمک جلب توجه می‌کند... پشت تلفن همراه برچسب می‌زنند... می‌آیم جلوتر، برچسب قدس است... شاید اولین کنش مستقیم درباره مسأله فلسطین در این مسیر است که می‌بینم... البته به جز موکب‌های رسمی حشد... • برچسب را می‌زند و می‌فهمم ایرانی و اهل تهران است... کمی جلوتر باقی‌شان را پیدا می‌کنم، همان جمع مدرسه علمیه امام خمینی، شعبه دو! هستند... روح‌الله دوستش را که طلبه آن‌جا شده می‌بیند، سراغ را می‌گیرم، داخل موکب است... می‌روم داخل... • خداوند را حفظ کند و هزاران مانند آن را نصیب جبهه فرهنگی انقلاب نماید... از نوادر انقلاب اسلامی است که سال‌هاست بی‌سروصدا کار خودش را می‌کند و الحق که اقداماتش از بسیاری مثل من بی‌دودتر و پراثرتر است... از آن انسان‌هایی که آیندگان بسیار بیش‌تر از او خواهند گفت، ان‌شاءالله... پابه‌پای انقلاب اسلامی، دویده است... کار جهادی کرده، آن روزها که اردو جهادی، مد نبود، در اردوهای جهادی سبک خاص خودش را داشت؛ در جبهه سوریه و عراق با داعش جنگیده، جانباز مدافع حریم ولایت شده و... سالیانی است که امر تربیت نسل جوان آینده را وجهه همتش قرار داده... مدرسه امام خمینی، شعبه دو! • شاید جزو معدود مدارس علمیه و غیرعلمیه باشد که مستمراً بچه‌هایش را به مدرسه اربعین ره‌سپار می‌کند و خودش مانند پدری دل‌سوز همراه‌شان می‌شود... هفتمین سال است که از مسیر کاظمین طی‌طریق می‌کنند... می‌گوید در این مسیر، چشم بچه‌ها سیر می‌شود و دَله نمی‌شوند! و این از جهت تربیتی برای‌شان بهتر است... • آن‌ها فقط کاروان نیستند، یک موکب‌کاروان سیار و آماده‌به‌کار... سر راه سه‌روز مهران خدمت کرده‌اند و هر کجا هم که نیاز باشد، می‌ایستند و انجام وظیفه می‌کنند... • امسال هم همگی با لباس‌های یک‌دست با تصویر قدس و شعار واحد... هر روز تا ظهر حرکت می‌کنند، ظهر توقف می‌کنند و تا حدود ساعت ۱۶ استراحت، ساعت ۱۶ موکب‌شان را برپا می‌کنند، عده‌ای سربند می‌دهند، عده‌ای برچسب تلفن همراه، عده‌ای بادکنک برای کودکان، عده‌ای پرچم می‌گردانند... نواهای حماسی پخش می‌کنند و خلاصه هر کاری از دست‌شان بربیاید، همه هم با رنگ و بوی، حمایت از فلسطین و برائت از استکبار... این ماجرا تا نماز مغرب‌وعشاء ادامه دارد، بعد از اقامه جماعت و صرف شام تا آخرشب به پیاده‌روی ادامه می‌دهند، بعد هم استراحت تا قبل از نماز صبح، دوباره پیاده‌روی تا ظهر و ادامه این چرخه... • آن‌ها تنها موکب ایرانی این مسیر هستند و تنها موکب ضداستکباری مسیر، آن هم سیار، یعنی به قاعده چندین موکب... • نماز مغرب‌وعشاء را همین‌جا می‌خوانیم، اما جای خانم‌ها خوب نیست و بیش از این نمی‌مانیم... سفره شام را مفصل و کریمانه پهن کرده‌اند... از مقبلات و نان تازه که همان‌جا خانم‌ها پخت می‌کردند تا برنج و گوشت و فاصولیه و... اما سفره را رها می‌کنیم و به جاده می‌زنیم... • چیزی را از دست نداده‌ایم! به برکت اباعبدالله(ع)، وفور نعمت است... یک‌جا کباب ترکی می‌دادند و کسی نگاه هم نمی‌کرد... آن‌طرف‌تر سیب‌زمینی سرخ‌کرده با سس فری! و... • یک‌جا که برای استراحت توقف می‌کنیم، سه تا دختربچه بازی‌گوش توجه‌مان را جلب می‌کنند... زائرها را انتخاب می‌کنند، نشان می‌کنند و حمله! می‌چسبند به زائر و تا موکب می‌کشانندش! دختر بچه چهارمی هست که سنش به قاعده نصف باقی است، شاید حدود دوتاسه‌ساله! وسط این ماجرا او هم می‌دود این‌سو و آن‌سو، اما دنبال کار خودش هست و ناکوک می‌دود! شیرین‌کاری او توجه هر عابری را به خودش جلب می‌کند... • مشغول نظاره این صحنه‌ها هستیم که یک کاروان متفاوت با سرعت از مقابل‌مان رد می‌شود، تصاویر رهبران و شهدای مقاومت در دست‌شان است، ابتدا تصویر حضرت آقا، بعد هم آیت‌الله سیستانی، سیدحسن نصرالله، حاج قاسم، ابومهدی و... تا حاج‌آقای رییسی... • بالاخره ورودی اسکندریه از پای درمی‌آییم و در موکبی اتراق می‌کنیم... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موکب‌های خلاق و دانش‌بنیان در مسیر اربعین!
جهان آرا ۴
ما با یک پدیده تمدنی مواجه هستیم... در پیاده‌روی اربعین، با موکب‌های خلاق و دانش‌بنیان مواجه‌ایم، جوانانی با ایده‌های نو و شرکت‌های دانش‌بنیان که از فناوری‌های جدید برای خدمت به زائران استفاده می‌کنند... 📺 برنامه تلویزیونی |۲شنبه|۱۴۰۳/۵/۲۹| 🆔 @Jahanara_ofogh ❇️ @qoqnoos2
ققنوس
«موکب‌کاروان سیار حسن مرادی» (اربعین‌نوشت۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۵شنبه|۱ شهریور ۱۴۰۳|۱۷ صفر
«بودرةالأطفال لاموجود» (اربعین‌نوشت۴؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |جمعه|۲شهریور ۱۴۰۳|۱۸ صفر ۱۴۴۶| • صبح که بلند می‌شویم، روح‌الله رسماً داغان شده! سرفه و پشه‌گزیدگی هم به گرمازدگی‌اش اضافه شده... • اولین موکب، مخلمه را خانوادگی می‌زنیم، املت عراقی با نان صمون عجیب می‌چسبد، اما با این حال روح‌الله، هر چسبی، نچسب می‌شود! • برای عرق‌سوختگی دنبال پودر بچه می‌گردیم، غرفه‌های هلال احمر عراق در بین راه زیاد هستند، شاید هر کیلومتری یک غرفه یا یک میزوصندلی برپا کرده‌اند... اما خب همه یک تعداد قرص محدود و مشخص را دارند... بودرةالاطفال لاموجود، ولکن الدواء للتعریق موجود! در ظرف‌های کوچک روغن کِرِم‌گونه‌ای را بسته‌بندی و آماده کرده‌اند... • با همین پماد تا حدی درد را تسکین می‌دهیم و به راه ادامه می‌دهیم...حال روح‌الله خیلی به‌هم‌ریخته است... • در راه دختربچه‌ای زیارت اربعین توزیع می‌کند، پرسید «ایرانی؟» وقتی جواب را مثبت دید، کتاب دیگری را درآورد و گفت «کتاب دعا فارسی» گرفتم ازش... زیارت عاشورا بود همراه توسل و امین‌الله..‌. که دخترعمه‌ای برای دختردائی مرحومه‌اش خیرات کرده بود... مرحومه زهرا گل‌شکن... • باز هم خلاف قاعده حرکت کردیم و گرمای قبل از ظهر زمین‌گیرمان کرد... • به موکبی پناه می‌بریم... تشک‌ها پهن است و جمعیت پراکنده مشغول استراحت... دقایقی نگذشته که در چشم‌برهم‌زدنی، کل موکب مرتب شد و جمعیت را هدایت کردند، هر پنج‌شش‌نفر دورهم بنشینند... یک سفره یک‌بارمصرف و بعد هم یک ابرسینی که شبیه درب دیگ است! یک ماهی بزرگ و دو ماهی کوچک کنارش، پهن‌شده و کبابی... روی برنج‌های رنگی، همراه سبزی و ماست و سالاد و خرما... ضیافت باشکوهی است که نه روح‌الله امکان استفاده دارد و نه من... برای این‌که ناراحت نشوند، کمی بازی‌بازی می‌کنم و کمی ماست را با خرما و سبزی می‌خورم، اما روح‌الله اصلاً نا ندارد، همان کنار خوابش می‌برد... • تا حدود ساعت ۱۶ ناهارنخورده خوابیدیم، هرازگاهی صدای سوت قطاری بلند می‌شد و از کنارمان عبور می‌کرد... مسیر دقیقاً به موازات ریل خط راه‌آهن کشیده شده بود... • اسکندریه را که رد کنید، به مسیب می‌رسید و مزار دوطفلان مسلم، «مرقد ولدي مسلم بن عقیل» که البته از طریق مشایه فاصله دارد، باید از طریق خارج شوی و داخل شهر به سمت شرق سوی مزار حرکت کنی... • سوار ماشین می‌شویم، پانزده هزار دینار تا کربلا، اما از همان ابتدا دنبال بهانه است: راه باز نیست، کربلا ازدحام است و... تا قَطَع بیش‌تر نمی‌شود رفت و... چندجا هم تعارف کرد که برای زیارت مزارات بین راه پیاده شویم! • عاقبت هم بعد از سیطره ورودی کربلا، در منطقه عون، توقف کرد و بیش‌تر نرفت... از آن‌جا اتوبوس‌های حکومی بودند... سوار شدیم، یک دستگاه بخارپز دسته‌جمعی بزرگ! اتوبوس‌ها مختلط و بدون کولر... نفری خَمِس‌میه دینار، پانصد دینار... • اتوبوس‌ها هم تا بخشی از مسیر می‌توانستند بیایند، از آن‌جا به بعد، ازدحام جمعیت اجازه حرکت ماشین‌ها را نمی‌داد و پلیس راه را بسته بود... از اتوبوس پیاده می‌شویم، هنوز تا باب بغداد، حدود ۳ کیلومتری راه هست، جمعیت فشرده، موکب‌ها فشرده‌تر... به طرز عجیبی این مردم کریمانه، به زوار اباعبدالله(ع) رسیدگی می‌کنند... خداوند صبر عجیبی هم به‌ایشان عنایت کرده... رسماً شهر از کارایی‌های معمول افتاده، برای حدود دوهفته تا بیست‌روز همه روابط عادی شهر، تحت‌الشعاع است و آن‌ها در پذیرایی و خدمت به زائران سبقت می‌گیرند... • برنامه‌مان این بود که به کربلا رسیدیم، مستقیم برویم موکب ، که می‌گویم یعنی کل طبرستان! یعنی ، بزرگ‌موکب‌دار هیأتی باصفای مازندرانی... موکب هیأت یافاطمةالزهراء(ع) بابل در ورزشگاه المپیک کربلا، یکی از نمونه‌های کامل موکب‌داری ایرانیان در عراق است، تجمیعی از کارکردها و کنش‌های مختلف فعالان اربعین... سرجایش ان‌شاءالله روایت خواهم کرد... • به موکب نرسیدیم، حال روح‌الله اجازه حرکت بیش‌تر نمی‌داد... سر یک کوچه زده بود موکب شهدای سنگر... پیچیدیم داخل کوچه... موکب حب‌الحسین بخش سنگر گیلان... می‌خواستیم ساعتی آن‌جا استراحت کنیم که... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اربعین نباید به جاده نجف تا کربلا محدود شود!» جهان آرا ۵ اربعین فقط جاده نجف کربلا نیست! باید به همه جاده‌ها، به محل کار و خانه و زندگی ما تعمیم پیدا کند... فرهنگ اربعین را باید در مکان‌ها و زمان‌های مختلف تسریع دهیم... کیفیت زیارت ما باید عمق پیدا کند و عرض زندگی ما را بپوشاند. بعد از اربعین، من برچسب اربعین خورده‌ام! دیگه اون آدم سابق نیستم... 📺 برنامه تلویزیونی |۲شنبه|۱۴۰۳/۵/۲۹| 🆔 @Jahanara_ofogh ❇️ @qoqnoos2
هدایت شده از شعر هیأت
❗️این خطای بزرگ، از خودِ ماست! ✍🏻 نقد استاد سیدمهدی حسینی رکن‌آبادی بر بعضی از نماهنگ‌ها و نوحه‌های امروزی (بخش اول) این روزها که به نگارش تاریخ شفاهی می‌پردازم، سعی دارم در مواجهه با رویدادها و پدیده‌ها -که سوژه‌های متناسب با تاریخ شفاهی‌اند- از قضاوت‌های شخصی و سلیقه‌محور بپرهیزم. در حال نگارش اَلباقی تاریخ شفاهی، و خاطرات اجتماعی و فرهنگی‌ام با دو تن از مداحان، مرحوم حاج سیداحمد شمس و نیز حاج سیدمهدی میرداماد بودم، که انتشار نماهنگ (نوحه/ترانهٔ) ویژه اربعین با خوانش آقای عبدالرضا هلالی، ذهن مرا سخت به خود مشغول داشت و نتوانستم از کنار آن به سادگی بگذرم. آنچه می‌خوانید، واکنش‌ و دغدغه‌های من در قبال چنین نوحه‌هایی است که به‌ظاهر خلاقانه است، اما درباره آن، باید تأملات مبنایی و به‌ویژه از نظر محتوایی، درنگ‌هایی داشت. بخش آغازین نوحه را مرور کنیم: «انا لله و انا الیه راجعون چهل روز گذشت، چهل روز با سوز گذشت، مجلس ختمی به مناسبت درگذشت خون خدا تو کربلا برگزار می‌شه مجلس ترحیمی تو موکبا با مداحی تاول پا برگزار می‌شه بعد از هزار سال بازم عمه سادات بی‌قرار می‌شه...» این روزها، ابتذال دامن‌گیرِ ادب و هنر آیینی شده است -چه واقع‌گرایانه نگاه کنیم و بپذیریم، و چه متعصبانه بنگریم و آن را رد کنیم- و کم‌کم، این فکر دارد جا می‌افتد که به عشق اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هر کاری می‌توان کرد و به زعم گروهی از افراد، حتی دانش، حکمت، فرهنگ و اندیشه را در مسلخ محبت و عشق باید فدا کرد... * آن‌کسانی که با وجود فرهنگ‌سازی‌ها و فتاوای علما، قمه می‌زنند؛ * آن‌کسانی که با وجود ارشادها و تبیین‌ها در عزای حسینی با زنجیر تیغ‌دار بر بدن خود می‌کشند؛ * و... می‌توان رفتارشان را به حساب جنون عشق گذاشت. بی‌گمان آنان به میزان ادراکشان از فرهنگ عزاداری، در عزاداری‌های خاصشان مأجورند؛ مگر آن‌که نیت دیگری جز عزاداری، (مثلاً لجبازی با دیدگاهی سیاسی یا فقهی) داشته باشند! اما آن‌گاه که * شاعر آیینی نکته‌سنجی، تصویر تیغ‌زنی را استوری کند؛ * یا دیگری، از قمه‌زنی دفاع کند؛ * این یکی از علم‌کشی‌ها در برابر نظر علما دفاع کند؛ * آن دیگری به صراحت در برابر نظر صائب و مبنایی کارشناسان بگوید: «من قبول ندارم!»... * و... اینجاست که باید باور کرد به یک دوگانگی دچار شده‌ایم. وقتی استاد دانشگاه، عمامه‌ به سرِ حوزوی، کارشناس و نخبه اجتماعی و فرهنگی، در برابر این نوع رفتارها سکوت و یا حتی از آن دفاع و تمجید می‌کند، باید بپذیریم سطحی‌نگری، دامن‌گیر برخی هیأت‌ها شده است. نشانه‌های این ابتذال را امروزه به‌راحتی می‌توان رصد کرد، که حاصل همان غفلت، یا سهل‌گیری‌ها و التفات‌های نابه‌جای برخی نخبگان در برابر خطای برخی اهالی ادب و هنر آیینی است. ادامه دارد... ✅ @smhroknabadi@ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
❗️این خطای بزرگ، از خودِ ماست! ✍🏻 نقد استاد سیدمهدی حسینی رکن‌آبادی بر بعضی از نماهنگ‌ها و نوحه‌های امروزی (بخش دوم) از مصادیق ابتذال، یکی تکرار ناشیانه یا ملال‌آور مضامین سخن و یا رفتارهای دیگران به شکل کورکورانه است؛ و دیگری نادیده گرفتن حکمت‌ها و باورها، طبق خواستهٔ عام و به بهانه خلاقیت و نوآوری، با هدف «جذب حداکثری»... شکی نیست که باید به اقتضای حال و مقامِ مخاطب سخن گفت، اما نه به این مفهوم که: «محتوای سخن را به میزان فهم عام و خواسته‌های آنان، در سطحی فُرودین، عوامانه و خارج از مبانی فرهنگ شیعی مطرح کنیم!» از بارزترین مصادیق مردم‌گرایی با هدف جذب حداکثری، نمونه اشعار و نوحه‌های زیر است که مهم‌ترین ویژگی آن، در کنار خلاقیت و نوآوری در مضمون یا فرم، سطحی‌نگری و طرح نکات و مضامین دمِ دست و عوامانه است؛ که گاه زمینه‌ساز القای مفاهیم ناشایست نیز می‌شود: برای دلخوشی نوکران این درگاه دروغ روضه بخوانم، دروغ بسم الله! دروغ روضه بخوانیم، شمر آبش داد سنان رسید ولی با ادب جوابش داد... و: من ایرانم و تو عراقی... چه فراقی! و این نوحه که خطاب به امام معصوم، امامِ عالم الغیب و الشهاده، به شکل‌های مختلف خوانده شده: امشب تکلیفمو معلوم کن یا از خونه بیرون کن(!) یا قلبم و آروم کن امشب این خیال و راحت کن یا بزن منو(!) یا که باهام یه خورده صحبت کن اصلا می‌شنوی این صدامو؟ اصلا می‌بینی گریه‌هامو؟ بیا دونه به دونه بشمرم غمامو بیا یه کم بشین کنارم پناه دل بی‌قرارم تو زندگیم به‌جز تو هیچ‌کی رو ندارم... و: بغل وا کن که پناه خودمی بغل وا کن تکیه‌گاه خودمی اصلا میشنوی این صدامو؟ اصلا میبینی گریه‌هامو؟... و: دست رو دلم نذار دیگه اشکمو درنیار دیگه قلب من آزاری نداره من خودتو می‌خوام ازت نگام کنی یه بار فقط واسه تو که کاری نداره اصلاً می‌شنوی این صدامو؟ اصلاً می‌بینی گریه‌هامو؟ و این نوحه/ترانه(؟) که به‌تازگی متناسب با اربعین ارائه شده است: انا لله و انا الیه راجعون چهل روز گذشت، چهل روز با سوز گذشت، مجلس ختمی به مناسبت درگذشت خون خدا تو کربلا برگزار می‌شه چه بپذیریم، چه نخواهیم بپذیریم واقعیت امر این است که این ترانه به ظاهر نوحه، پیاده‌روی اربعین در آن سطح جهانی را تا سطح حضور در یک مجلس ختم و درگذشت امام، پایین می‌آورد! موریانهٔ غفلت و عوام‌گرایی دارد ستون‌های این خیمه را از بیخ و بن می‌جَود و ما دلخوشیم که از نوحه‌های خلاقانه ما مردم استقبال کرده‌اند! اما به عوارض و نتایج آن کاری نداریم... برخی نخبگان ما به مداح طیب‌الله می‌گویند و خوشحالند که مداحی ما بسیار پویا و خلاقانه است و همه چیز به خوبی و خوشی می‌گذرد! بله ظاهراً درست است‌؛ از نظر سبک! اما از نظر محتوا چه؟ آیا همه اشعار و نوحه‌هایی که خلق‌الساعه، بی هیچ وسواس و سنجشی، و صرفاً خالصانه ارائه می‌شود، قابل دفاع است؟ اگر واقع‌گرایانه با این موضوع مواجهه داشته باشیم، به‌راحتی می‌توانیم به جمع‌بندی برسیم. نوحه‌هایی هم‌چون نمونهٔ مذکور، حاصل غفلت و عوام‌گرایی ما و در حقیقت به کام دشمن ماست؛ دشمنی که سال‌هاست پیاده‌روی اربعین و اهداف مقدس آن را می‌بیند، اما به‌راحتی آن را انکار می‌کند. رسانه‌های جهانی بر این حرکت جهانی و تمدن‌ساز شیعی، چشم بسته‌اند و نمی‌خواهند دیگران هم ببینند! اما سؤال مهم این است که چرا ما بر آن چشم بسته‌ایم و چرا حقایق را نمی‌بینیم؟ چرا نوحه‌سرایان و مداحان ما ناخواسته اما همسو با دشمن، راهپیمایی اربعین را از منظری می‌بینند که مفهوم حرکت به سمت امام و برائت از دشمن امام در آن وجود ندارد؟ پاسخ آن روشن است... به دنبال جاسوس و کیف انگلیسی و نقشه‌های پنهان دشمن برای انحراف در هیأت نباشید! این خطای بزرگ از خودِ ماست و ریشه در همان سکوت نخبگان دارد و تشویق به عوام‌گرایی، که حاصل آن جذب حداکثری است؛ به هر قیمت ممکن! تا زمانی که اوضاع چنین است و برخی نخبگان، در قبال این خطاها سکوت می‌کنند و یا تمجید و تایید؛ و آنگاه که هشدار «فأین تذهبون؟» نیز در آن جماعت، درنگی ایجاد نکرد، به نظر می‌رسد مثل شب‌های کرونایی، فقط باید «الهی عظم البلاء» خواند و «وانقطع الرّجا» را با شدّت و حدّت تکرار کرد... ✅ @smhroknabadi@ShereHeyat
ققنوس
❗️این خطای بزرگ، از خودِ ماست! ✍🏻 نقد استاد سیدمهدی حسینی رکن‌آبادی بر بعضی از نماهنگ‌ها و نوحه‌ها
فرصت نکردم خودم برای این چیزی بنویسم، اما فعلاً نقد استاد را بخوانید تا یار که را خواهد...
ققنوس
«بودرةالأطفال لاموجود» (اربعین‌نوشت۴؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |جمعه|۲شهریور ۱۴۰۳|۱۸ صفر ۱۴۴۶|
«طبر! سرویس شدیم!» (اربعین‌نوشت۵؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |شنبه|۳شهریور۱۴۰۳|۱۹صفر۱۴۴۶| قسمت ۱از۲ • می‌خواستیم ساعتی آن‌جا استراحت کنیم که... کار به درازا کشید و محبت سرشار گیلانی مردم سنگر، زمین‌گیرمان کرد و همان‌جا شب را سپری کردیم... موکبی نسبتاً کوچک و جمع‌وجور که البته برای شهر کوچکی مثل سنگر، خیلی هم عالی بود... در یک زمین خالی، دو چادر داربستی به پا کرده بودند، یکی برای خانم‌ها و دیگری برای آقایان، دو ابَردَمَنده قوی هم در دوسر چادرها زده بودند که هوای داخل چادرها را خنک می‌کرد... جهیزیه‌شان هم کامل بود، اتو ایستاده و چرخ خیاطی و... • من که از فرط خستگی، تخت خوابیده بودم، اما ظاهراً روح‌الله و مادرش تا صبح شب‌زنده‌داری داشتند... سرفه و آب‌ریزش بینی هم به عوارض قبلی روح‌الله اضافه شده بود... مادرش با عسل و آب‌لیمویی که از قم تدبیر کرده بود، کمی ظفت‌ورفتش کرده بود... اما من اصلاً نفهمیده بودم و تا نزدیک نماز صبح، مثل جنازه افتاده بودم، البته رفتن مکرر برق را متوجه می‌شدم، چون دمنده‌ها که خاموش می‌شدند، گرما آن‌قدر فشار می‌آورد که بر خواب غلبه می‌کرد... • برای نماز صبح، امام جماعت موکب رفته بود نجف و برنگشته بود، دشداشه‌ام کار دستم داد و به ناچار جلو انداختندم... نماز صبح که تمام شد مادر روح‌الله زنگ زد و از خوش‌خوابی دیشبم گلایه کرد! حق هم داشت، مادر است دیگر، پدرم دیگر... سفارش کرد که دوباره آب‌جوش، عسل و لیمو را آماده کنم و به روح‌الله بدهم، عسل و‌ آب‌لیمو را به میزان سفارش‌شده در ماگ (لیوان‌فلاسک‌گونه‌حافظ‌دمای‌مایع‌داخل‌خودش) ریختم و رفتم سمت پذیرش و پرسیدم که آب‌جوش هست؟ جوان باصفا و خودخوش‌تیپ‌پنداری که چند جوانه از موهای بالای بخش عقب سرش را سامورایی جمع کرده بود و کش بسته بود، آمد و با سختی از موانع گذشت و وارد چادر آشپزخانه شد تا در ماگ آب‌جوش بریزد، تأکید کردم کمی از نصف، کم‌تر... تقریباً تا خرخره پر کرد! بعد دیدم دارد خالی می‌کند! داد زدم نریز! عسل و آب‌لیمو داشت! متحیر و مستأصل نگاهم می‌کرد، چند ثانیه بعد گفت، ان‌شاءالله با همین هم درست می‌شه! فکرکنم بعدش رفت گوشه‌ای تا به اعمال زشت خودش فکر کنه! • اول صبح، سفره صبحانه را پهن می‌کنند، آشی شبیه کاچی خودمان بود، مختصر، اما مقوی... • قرارمان این می‌شود که تا عصر همین‌جا باشیم و بعد راهی موکب یافاطمةالزهراء(س) شویم... • در یکی از گروه‌ها پیام را خوانده بودند و توصیه کرده بودند: «سال آینده ان‌شاءالله پماد دیپروکل با خودت ببر، روح‌الله را هم به هم‌گنان خویش بسپار تا در جمع هم‌گنان همه چیز بهش بچسبد، حتی اگر عرق‌سوز شده باشد!» و ادامه داده بودند: «شیخ هم به تدریج باور خواهد کرد که روح‌الله ثمره‌ای است که وقت ایناعش رسیده و باید به گروه روح‌الله‌واره‌ها ملحق شود (مجتنی الثمرة لغیروقت ایناعها کالزارع بغیرارضه)» • آقا هم فرصت را مناسب دیده بود و چسبانده بود: «هرچی گفتیم روح‌الله بیاد تو تیم روح‌الله، عملیات داریم 😅 نشد که نشد.» • حاج هم در جایی نوشته شیخ را دیده بود، با همان سبک نگارش عجیب و خاص خودش که به سیاهه اخیر اشاره کرده بود و برایم فرستاد: «برای پیاده‌روی اربعین طلبه‌های مدرسه‌ی ازگل مسیر را بررسی می‌کرد. گفتم: از مسیر بغ‌داد بروید و سال به سال عقب بیایید تا از مرز خس‌روی و از تنگه‌ی مرصاد شروع کنید تا به شروع از خانه در طهران برسید. ام‌روز حاج رحیم از شیخ حسن و تبلیغ طلبه‌هاش بر جاده‌ی بغ‌داد به کربلاء نوشته بود...» • هم محبت کرده بودند و متن‌ها را دیده بودند و اظهار لطف کرده بودند: «من امسال در دقیقه نود مسأله‌ای برایم پیش آمد و از توفیق زیارت اربعین محروم شدم، از شما بسیار متشکرم که با نوشتن «اربعین نوشت»هایتان دل ما را با خود می‌برید، وفقکم الله لمرضاته و رزقنا الله و ایاکم زیارة الحسین فی الدنیا و الاخرة و شفاعته و الثبات فی طریقه و نصرته و نصرته ولده» و بعد هم: «من غالبا در دعاهایم به یاد شما هستم...» و عبارات دیگری که بی‌چاره‌ام می‌کنند... • فاطمه زنگ می‌زند و بیرون چادر دقایقی صحبت می‌کنیم، با ذوق و شوق می‌گوید اهل این‌جاست؟ و به موکب اشاره می‌کند، می‌گویم نه، دزفولی است، اما حاج‌آقای اهل سنگر هست... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«طبر! سرویس شدیم!» (اربعین‌نوشت۵؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |شنبه|۳شهریور۱۴۰۳|۱۹صفر۱۴۴۶| قسمت ۱از
«طبر! سرویس شدیم!» (اربعین‌نوشت۵؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |شنبه|۳شهریور۱۴۰۳|۱۹صفر۱۴۴۶| قسمت ۲از۲ • چندباری برای رفتن به حمام اقدام می‌کنم، اما هر بار با مشکل کمبود آب مواجه شدم و دست‌ازپادرازتر برمی‌گردم، البته دستاورد این رفت‌وآمدها، شستن دشداشه‌ها است! • مشکل آب، حسابی موکب‌داران را اذیت کرده است، بعد از کلی پی‌گیری، بالاخره بعدازظهر آب به موکب می‌رسد، اما عملیات آب‌رسانی به موکب، ماجرای عجیبی دارد، تانکر حمل آب، در کوچه توقف می‌کند و باید در مسیری حدوداً ۵۰ متری با لوله پولیکای قطور آب به مخزن منتقل شود، مشکل این است که لوله این مسیر از جا درآمده و در طول مسیر، باید خادمان موکب لوله را با دست و اهرم فلزی نگه دارند... گرما طاقت‌فرسا است و نگه‌داشتن آهن‌های آفتاب‌خورده، خیلی سخت است... تقریباً همه آمده‌اند و کمک می‌کنند... از بست‌های لوله آب بیرون می‌زند و یکی‌دو نفری که آن قسمت را گرفته‌اند، یک دوش سیر می‌گیرند... خدا کند گوشی و... در جیب‌شان نباشد... حرکت جمعی زیبایی بود، برای رساندن آب به خیمه‌ها... و تو زیرلب زمزمه می‌کنی: آب به خیمه نرسید، فدای سرت... • کانتینر یخ هم که می‌رسد و سهمیه موکب را تحویل می‌گیرند، یکی از بچه‌های خادم داد می‌زند «به قطب شمال خوش آمدید!»، چند قالب یخ را هم داخل مخزن دمنده‌ها انداخته‌اند... • آفتاب که کمی مایل می‌شود، می‌زنیم بیرون، نقشه تا موکب یافاطمةالزهراء(س) را یک‌ساعت و بیست دقیقه تخمین می‌زند... • مسیر مملو از جمعیت است و پابه‌پای جمعیت، قطار موکب‌ها و... یک جوان عراقی، دست‌وپاشکسته، داد می‌زند «زعفران، شربت ایرانی...» دلم نمی‌آید دستش را رد کنم... • چیزی که امسال در جاهای مختلف، خیلی به چشم می‌آمد، تابلوهای فراوان هشدار و آموزش درباره مواد مخدر بود... نمی‌دانم اتفاق جدیدی افتاده یا چه... • بنا داشتیم مستقیم برویم به سمت موکب یافاطمة‌الزهراء، اما تابلوهای تفتیش الرجال و تفتیش النساء، هوای حرم را به سرمان انداخت و اجازه نداد مسیر را ادامه دهیم... راه‌مان را به سمت حرم حضرت اباالفضل العباس(ع) کج کردیم... شب اربعین، در اوج ازدحام زائران... از وسط بازار باید عبور می‌کردیم... برای رسیدن به حرم چاره دیگری نبود... • دو معضل جدی دیگر سر راه بود، «صحیات للرجال و النساء»، و نیز «امانات»... صندوق‌های امانات حرم، اشباع بودند، صفی شکل گرفته بود و هر نفر که ساکش را می‌گرفت، ساک نفر بعدی را جا می‌دادند... حرم حضرت عباس(ع) را زیارت کردیم... رفتیم به سمت حرم سیدالشهداء(ع) که ازدحام جمعیت و‌ ورود دسته‌های عزاداری به بین‌الحرمین، کار را خیلی سخت می‌کرد، خلاصه و سربسته بخواهم عرض کنم، شب و روز اربعین، بردن خانم‌ها به سمت حرم، به‌ویژه بین‌الحرمین حماقت محض است... به نظرم باید در همان محل‌های اسکان، زیارت‌نامه بخوانند، زیارت اربعین بخوانند و... • به هر زحمتی بود، از زیارت فارغ شدیم و به ادامه مسیر پرداختیم، اما دیگر جانی در بدن نداشتیم، رسماً کم آورده بودم... • اتفاق عجیبی که شب اربعین، در سطح شهر و‌ مقابل برخی مواکب جلب توجه می‌کرد، «شمع‌روشن‌کردن» بود! نمی‌دانم این بدعت از صادرات شام غریبان ماست یا ابتکار عمل و خلاقیت ذات فرهنگی خود عراقی‌ها... • به طبر پیام می‌دهم: «طبر سرویس شدیم! چه‌قدر دور هستید!» • بالاخره حدود ساعت ۲:۳۰ است که می‌رسیم به مقر طبر.... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«روایتی عجیب از ورود زائران پاکستانی اربعین به ایران» جهان‌آرا ۶ ادب گفت‌وگو با مردم... یاد نگرفتیم چگونه با مردم صحبت کنیم... برادران مظلوم پاکستانی و افغانستانی با یک امید خاص و برای شرکت در پیاده‌روی اربعین وارد ایران می‌شوند تا از کشورمان بگذرند. برخی از آن‌ها خاک کشورمان را می‌بوسند... خادم این جماعت، باید با ادب با این‌ها مواجهه کنه... 📺 برنامه تلویزیونی |۲شنبه|۱۴۰۳/۵/۲۹| 🆔 @Jahanara_ofogh ❇️ @qoqnoos2