eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
322 عکس
119 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«چه‌طور به این نسل بگیم این آقا و امثال ایشون نماینده ما بچه‌مذهبی‌ها نیستن؟!» (پیام وارده یکی از برادران ایمانی خطاب به عزیزان مداح و منبری) «سلام آقای آبفروش طاعات قبول یه مطلبی رو خیلی وقته می‌خوام براتون عنوان کنم قسمت نمی‌شه... تا این‌که امروز بین‌الطوعین آخرین روز ماه مباک رمضان، دیدم برخط هستید، گفتم بنویسم براتون شما به جهت فعالیت در مشعر مادحین و سخنران‌های زیادی رو می‌بینید و طبعاً باهاشون در ارتباطید یه پسر هشت‌ساله دارم، عاشق مداحی و این قبیل چیزهاست، الحمدلله... چندماه پیش، یکی از عزیزان مداح مطرح کشوری (لطفاً ذهن‌تون سمت شخص خاصی نره) اومد شهر ما... پسرم گفت بابا! منو باید ببری؛ بردمش، از اون‌جایی که خیلی دوست داشت، گفتم برو جلوی‌جلو بشین! خلاصه کنم، آخر مراسم که برگشت پیشم، به نظرتون اولین جمله‌ای که گفت چی بود؟ گفت: «بابا! این آقای... اصلاً اعصاب نداشت!» موندم چی بگم؛ خب، ببینید این اولین مواجهه یه نسل به قول امروزی‌ها زِد با کسیه که برای خودش بروبیایی داره و داعیه‌دار اینه که نماینده یه قشری هست که منتسب به اهل‌بیت علیهم‌السلام هستن... ما چه‌طور به این نسل به اصطلاح زِد بگیم که این آقا و امثال ایشون نماینده ما بچه‌مذهبی‌ها نیستن؟! این میکروفن لعنتی که دست ما نیست، چه‌طور این حرفو فریاد بزنیم؟! لطفاً به این عزیزان برسونید بابا! ، ، ... مخالفین و معاندین می‌رفتن با امام صادق سلام‌الله‌علیه بحث می‌کردن، می‌گن جعفربن‌محمد طوری به حرف‌های ما گوش می‌داد که ما تصور می‌کردیم قانع شده! پای منبر پیمبر آخرالزمان، اون اعرابی بیابانگرد دراز کشیده بود، می‌گفت: «یا محمد! عِظنی!»، پیامبر می‌اومد پایین منبر سر اون اعرابی بی‌معرفت‌رو روی زانو می‌گرفت، نوازشش می‌کرد، موعظه‌اش می‌کرد... به این آقایان بگید لازم نیست کاری کنن، لازم نیست کار ایجابی کنن، فقط کارایی که نباید رو انجام ندن... ببخشید التماس دعا» ✍🏻 با اندکی ویرایش ▫️@qoqnoos2
«یک صبح جمعه...» بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را کی می‌کنیم ریشهٔ آل سعود را؟ یارب! به حق ناقهٔ صالح عذاب کن نسل به جای ماندهٔ قوم ثمود را افتاده دست ابرهه‌ها خانۀ خدا سجّیل کو که سر شکند این جنود را چیزی به غیر وهن ندارد نمازشان باید شکست بر سر آن‌ها عمود را ای واجب‌الوجود ز لوث وجودشان کی پاک می‌کنی همه مُلک وجود را... جده، یمن، مدینه، غدیر، از قدیم‌ها این قوم می‌خرند تمام شهود را در آن زمین که نام علی گل نمی‌کند هرگز مجوی مدفن یاس کبود را کو وارث کسی که در قلعه کنده است تا بشکند دوباره غرور یهود را اسفند روز آمدنش کور می‌کند یک صبح جمعه چشم بخیل و حسود را… ✍🏻 ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
«تمام شد و رفت» «عربیکا» را بخوانید، جرأت بیان یک واقعیت در صفحات اول کتاب خودنمایی می‌کرد؛ واقعیتی که گوشی نبود برای شنیدن. باید کلاه‌شان را بالاتر بیاندازند مدعیان حقوق بشر، اعراب عرب‌دوست و مدعی، مدعیان حقوق مادر و کودک. تمام شد، رفت به صفحات پر رنج تاریخ. چی؟ همان واقعیت گفته‌شده در عربیکا، همان کم‌تر از شش‌درصد کل فلسطین، غزه. ▫️▫️▫️ غزه که به قاعده تمام دنیا جنگید، خوب هم جنگید؛ اما نشد، چون مسلمانان نخواستند. همان‌که همیشه می‌ترسیدم، همان‌که دیوانه زنجیرپاره‌کرده این روزها دارد انجام می‌دهد. می‌ترسیدم از عافیت‌طلبی، از رفاه، رفاهی که صاف بزند توی برجک عقایدم. می‌ترسیدم، گفتم... گفتم دارد می‌رسد آن روز، اگر کاری نکنیم، اگر از پستوی خوش‌خیالی بیرون نیاییم. غزه دارد تمام می‌شود. غزه تمام شود، دیو افسارگسیخته را نمی‌شود کاری کرد؛ نمی‌شود از مسلمانی گفت. غزه تمام شود، فلسطین تمام است و قدس، آن قبله نخستین؛ فلسطین تمام شود بیش‌تر این یک میلیارد مسلمان باید بمیریم که ماندیم و فلسطین رفت. معامله با فلسطین از جنس عربیت نیست، از جنس مسلمانی هم، فلسطین از جنس آدمیت است، محک آدم و انعام، بل هم اضل؛ این پسوند را باید کند و انداخت دور، وقتی به داد مردم بی‌دفاع غزه نرسد و به کار نیاید. امروز اجساد آدمی به هوا می‌پرد، خون راه می‌افتد. خون مانده از کشتار را بوییده‌ای؟ بوی ذبح می‌آید، بوی جنایت، بوی نحس خودفروختگی... شاید هم منتظرند که تمام شود، کَلکش کنده شود، همین کم‌تر از شش‌درصد لعنتی باقی‌مانده، تا راحت نفس بکشند، بدون عذاب سفارت‌خانه بزنند برای آن غاصب. اصلاً من خوش‌باورم که این‌ها را رگی هست به قاعده سیب‌زمینی، نه! خبری نیست، جز گاوی که خوب شیر می‌دهد؛ خبری نیست، جز وادادگی، خبری نیست... خبری نیست، جز دوری شما یا اباصالح! الغوث، الغوث، الغوث... ✍️ ▫️@del_gooye ▫️@qoqnoos2
«مناظره "تنابنده" با "برادران لیلا"» (یادداشت برادر فاضلم حجت‌الاسلام علی مهدیان درباره قسمت اخیر مجموعه پایتخت) ❤️ مجادله با یکی از مؤثرترین قطعه‌های پایتخت بود، در آنِ واحد، هم قلب و هم ذهن مخاطب را درگیر می‌کرد، آن‌قدر این درگیری آشنا و ملموس بود که خیلی ها را به فکر فرو می‌برد. هرکس گویا دوست داشت درباره این گفت‌وگو سخنی بگوید و تکلیف خود را روشن کند. ❤️ به نظر من حتی معترض هم چند سروگردن از خیلی‌ها در عرصه هنر بالاتر است، این را با «پایتخت ۷» دوباره ثابت کرد. من جای مسؤولین کشور بودم، سراغ خیلی از این سرمایه‌ها می‌رفتم، ولو پرخطا باشند. سبک رفتار رهبر با هنرمندان از و تا و حتی مرحوم را ببینید. ❤️ کاش میشد دوباره مثلاً برگردد، می‌دانم که فریاد زده از همه ساخته‌های قبلی‌ام پشیمانم، اما سخن او را جدی نگیرید، همان‌قدر جدی نگیرید که قهرکردن با تلویزیون را جدی نگرفتید. محصول هنری، خروجیِ جان هنرمند است، و جان آدم‌ها به این سادگی عوض نمی‌شود، هنوز هم «خندوانه» خواهد ساخت و هنوز هم «همسران» و «خانه سبز»، اگر زنده شود دوباره «خواهران غریب» و «قصه‌های مجید» خواهد ساخت، همان‌طور که اثر فاخر «محمدرسول‌الله(ص)» را آن‌گونه زیبا سرود. ❤️ همه منطق در تقابل با فریاد زده شد، او نمی‌گوید نسل قبل و «هد فامیل» کم‌خطا است، خطاهای آن‌ها را می‌بیند، ضعف‌ها و بچگی‌های‌شان را می‌بیند، اما آن‌ها را به نامِ نامی «زندگی»، قهرمان می‌داند، فریادهای بر سر ، فریاد زندگی پرتلاطم و سختی بوده که نسل دهه چهل و پنجاه و شصت چشیده، نسلی که از دالان پردرد زندگی ایرانی مظلوم، عبور کرده و الآن قهرمان معمولی و گمنام این دوران پررنج است. ❤️ سیلی که مثل طوفانی همه غرور و منطق پسر را به چالش کشید پاسخ دندان‌شکنی بود به سیلی به صورت پدرش ـدستش بشکند آن بازیگر و آن کارگردان و آن سینما همگی با هم- این را اشک‌های و سکوت مظلومانه و تواضع و همه چارچوب این نقاشی در آن سکانس هنرمندانه و مینیاتوری فریاد می‌زد؛ تو هم قلبت و هم ذهنت همراه می‌شد و همین را فریاد می‌کشید. ❤️ انگار منطقی بالاتر از حرف‌های ظاهراً منطقی وجود داشت که باید دیده می‌شد، منطقی گمنام به نام «حرمت»، منطقی مظلوم به نام «صبر»، حالا این «زن» و «زندگی» بود که عنان «آزادی» را می‌کشید، همیشه در ایران این‌گونه بوده؛ به قول رهبر حکیم، همین زنان عادی و کم‌حجاب آبروی آن فتنه را بردند. این‌جا زن است که حق دارد از زندگی بگوید، از آزادی دم بزند، زن است که پشتوانه قهرمان‌های گمنام و ساکت و معمولی است، قهرمانی ساکت که پشت همه سر و صداهایش حین بازی‌های مسخره روزمره دنیا، مرام پهلوانی‌اش و ایمان الهی‌اش یافتنی و خواستنی است. چه‌قدر این قطعه از پایتخت خوب بود. ✍🏻 ▫️@ali_mahdiyan ▫️@qoqnoos2
«به نام نامیِ حیدر...» سپرده‌ایم به او دل، گرفته‌ایم به کف جان که راه، راه حسین است و ما فدایی ایشان نگاه هرچه یزیدی، اگر به کاخ سفید است ولی نگاه تو و من، به کربلاست کماکان میان بغض و هیاهو، بگو حقوق بشر کو؟ چه‌قدر گرگ به هر سو، گرفته هیبت انسان جهان سکوت و تماشا، جهان فریب و معما حواس‌ها همه پرت و نگاه‌ها همه حیران به صف شدند یکایک اویس و نافع و مالک به سرزمین ملائک چه جای پرسۀ شیطان؟ شکسته می‌شود آخر... به نام نامی حیدر... طلسم قلعۀ خیبر! قسم به خون شهیدان! ✍🏻 ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
43.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«گذرگاه مذهب در پایتخت» 🔰 خانواده «پایتخت» در آخرین قسمت فصل هفتم، پس از سفری ۱۴ساله در خانه‌های ایرانی، سفر خود را در حرم رضوی به پایان بردند؛ کارگردان به صورت نمادین نقش عکاس پایتختی‌ها در قاب حرم را بازی کرد و «نقی معمولی» نیز با نام واقعی خود -تنابنده- به امام رضا(ع) عرض حاجت کرد. 🔸 این پیوند با باورهای مذهبی بخشی از مردم، البته اولین‌بار نبود که در انجام می‌شد و در مجموع ۱۲۴ قسمت قبلی نیز زمینه‌های مذهبی به صورت مختلف جلوه می‌کردند. 🔺 در ویدئوی فوق، «آکادمی هدی» مروری داشته‌ است بر زمینه‌های مذهبی این سریال محبوب و تأملی در میزان اثربخشی این پیام‌ها. ▫️@Hodaacademy ▫️@qoqnoos2
🔲 «أحداث۱»؛ سلسله‌اردوهای تشکیلاتی (با هدف رشد و توانمندسازی اعضای تشکیلاتی هیأت‌های نوجوان سراسرکشور) 🧳 سرفصل‌های اردوی تشکیلاتی : 🔸 بازخوانی مأموریت تربیتی هیأت نوجوان 🔸 ایجاد حرکت عمومی در عرصه هیأت و تربیت 🔸 تعریف و ضرورت کار تشکیلاتی و ساحت‌های مختلف آن 🔸 راه‌کارهای هویت‌دهی و ایجاد انگیزش به اعضای اصلی هیأت 🔸 راه‌کنش‌ها(تکنیک‌ها)ی کار تشکیلاتی 🔸 الگوی هیأت نوجوانِ نیروپرور و نیروآفرین 👨🏻‍🏫 اساتید دوره آموزشی: ❇️
استاد دکتر 
ساسان زارع 🔺
معاون
هماهنگ‌کننده قرارگاه‌بقیة‌الله‌الاعظم(عج) 🔺 عضو هیأت‌علمی دانشگاه‌جامع‌امام‌حسین(ع) ❇️
استاد دکتر 
حسین عرب‌اسدی 🔺 معاون اسبق سرمایه‌انسانی سازمان‌اداری‌واموراستخدامی‌کشور ❇️
استاد دکتر
حمیدرضامحمدی 🔺
دکتری
مدیریت‌سیستم‌ها از دانشگاه‌جامع‌امام‌حسین(ع) 🔺 مدیر مدرسه‌تشکیلاتی «مضمار» ❇️
استاد دکتر
محمدجعفری 🔺 عضوهیأت‌مؤسّس مجموعه «کوله انقلابی» 🔺 مدرّس‌ومشاور تربیتی‌تشکیلاتی ❇️
استاد
سعیدسعادتی 🔺 معاونت راهبردی‌وجبهه‌سازی قرارگاه‌بقیةالله‌الاعظم(عج) 🔺 نویسنده کتاب «تشکیلات انقلابی؛ بستری برای رویش امت واحده» ❇️ استاد رحیم آبفروش 🔺 دبیر جامعه‌ایمانی‌مشعر 🔺 نویسنده کتاب «داستان‌ِ ما، مردم» 🗓 ۱۰تا۱۲اردیبشهت۱۴۰۴ 📌 مازندران|بهشهر|اردوگاه فرهنگی‌تربیتی شهیدهاشمی‌نژاد ⚜️ أحلیٰ|
دفترتخصصی
هیأت‌ونوجوان ▫️@ahla_HeyatNojavan 🚩 جامعه‌ایمانی‌مشعر ▫️@www1542org ▫️@qoqnoos2
«خدا رحمتت کند جناب پاپ...» مقصد نهایی شما ایران بود در شارع جمهوری! «خدا رحمت کند»، این جمله را وقتی می‌گوییم که خبر فوت یک نفر را می‌شنویم و از خداوند برایش آمرزش می‌طلبیم‌. خدا رحمتت کند جناب پاپ، دنیاست دیگر بی‌وفا و غداره‌بند، درست در اوج می‌آید و تمام! نگاه نمی‌کند پاپ فرانسیس باشی یا بقال سرکوچه، وقتی باید آخرین غزل را بسرایی، دیگر مهلتی نداری جز خداحافظی. راستش خیلی وقت بود می‌خواستم بنویسم از شما، ولی نشد؛ دقیقاً از زمانی که مشرّف شدید به نجف، کنار مزار مولای متقیان، دقیق رد شدید از شارع‌الرسول تا رسیدید به بیت آیت‌الله سیستانی. همان وقت بود که می‌خواستم بنویسم و نشد. شاید دیر شده باشد نامه سرگشاده برای مردی که دیگر نیست، اما شاید به کار آینده بیاید. جناب فرانسیس من از شما کاتولیک‌تر نیستم؛ راستش را بخواهید کاتولیک نیستم، نهایت می‌شد ارتدوکس باشم، به شما بر نخورد، نزدیک‌ترین کلیسا پشت خانه مادرم برای ارتدوکس‌ها بود، کلیسای کانتور، سومین کلیسای کوچک دنیا و کوچک‌ترین کلیسای ایران، اما آن هم نشدم، چون معتقدم دیر و کنیسه و کلیسا و مسجد در خاک غصبی نمی‌شود؛ اصلاً آدمی‌زاد عبادتش نمی‌آید؛ خاک کلیسای کانتور غصبی بود؛ روس‌ها وقتی شهرم را اشغال کردند، آمدند برای توبه و انابه کلیسای ارتدوکسی بنا کردند، کلیسایی که حتی یک مشتری هم ندارد در شهر من. پس ارتدوکس هم نشدم، اما مسلمان شدم، مسلمانِ مسلمان‌زاده که تا اسم شارع‌الرسول می‌آید، دلش تاپ‌تاپ می‌کند. خدا آمرزنده است، حتی به قاعده دیدن گنبد نورانی امام علی علیه‌السلام از خیابان شارع‌الرسول. فضلی نیست که بخواهم بفروشم، اما آن سفر شما به عراق، به مولدالنبی ابراهیم علیه‌السلام در اور تاریخی و دیدار با سید نور چشمم سیدعلی سیستانی، عجیب مرا یاد داستانی انداخت؛ داستانی نه‌چندان‌دور، داستانی بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی و دادن پیام تسلیت شاه به آیت‌الله خویی. خودش هم می‌دانست که از مرگ بروجردی بزرگ، غمی ندارد که بخواهد هم‌دردی کند و تسلیت بگوید، اما گفت، آن هم به مرجعی در نجف، می‌خواست به نوعی بگوید که زعیم شیعیان بعد از آیت‌الله بروجردی، کسی غیر از روح‌الله الموسوی الخمینی است، جایی دور از ایران. می‌خواست تا حواس مردم را از آقا پرت کند. اما زمین چرخ زد و نشان داد که آقا روح‌الله، «امام خمینی» است. جناب پاپ، سید علی سیستانی، فخر من است، سایه سر است، عزیز جانم است، اما خود ایشان به ما یاد داده پشت سید خراسانی باشیم: «من هر شب در كنار مرقد مطهر اميرالمؤمنين عليه‎السلام رهبری معظم انقلاب حضرت آيت‎الله خامنه‎ای را دعا می‎كنم»... ایشان بارها گفته است: «آقای خامنه‎ای شخصيت بزرگ و كم‌نظيری است كه در طول تاريخ تشيع تاكنون كم‎تر شخصيتی به جامعيت ايشان داشته‎ایم». سفر شما ناتمام ماند. مقصد نهایی شما ایران بود در شارع جمهوری. ▫️▫️▫️ جناب فرانسیس، از خودتان هم شنیده‌ایم که خدا اهل رحمت است؛ این از آموزه‌های عیسی روح‌الله است که در نگاه رحمانی محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آخرین فرستاده خدا به کمال رسید و تجلی کرد. مواضع‌ ضدصهیونیسم‌تان ستودنی بود، خط‌کش خود را جای درستی گذاشتید؛ این غده سرطانی دفاع‌کردنی نبود و نخواهد بود. از این دنیا رفتید و هم‌پیاله اسراییل نشدید، نگاه دنیای مسیحیت به شما بود. کاش بیش‌تر این انزجار را جار می‌‌زدید؛ شرایط غزه را اسفناک ترسیم کردید، الآن لحظه‌ای وخیم‌تر می‌شود؛ نفس غزه، نفس فلسطین، به شماره افتاده است. کاش بیش‌تر تبری می‌جستید که هم‌کیشان شما بیش‌تر ملتفت شوند. ▫️▫️▫️ ...و یک کاش دیگر می‌ماند برای گفتن، کاش بر مواضع خود می‌ماندید و انصراف از موضع خود درباره صاحبان پرچم‌های رنگین‌کمانی نمی‌دادید؛ کجای انجیل خطای آنان توجیه شده‌بود که توجیهش کردید؟ کجای عهدین آمده‌است این فضاحت؟ قرار بر رفتن است چه زود چه دیر، چه جوان چه پیر، چه پاپ و چه وزیر. کاش یادمان نرود... کاش پاپ آینده هم یادش نرود... ✍🏻 ▫️@del_gooye ▫️@qoqnoos2
«بوی خداست می‌وزد از جانبِ یمن» بوی خداست می‌وزد از جانبِ یمن از یُمنِ عشق رایحه‌اش می‌رسد به من از هم گسست سلسلۀ غربتِ نسیم پر شد مشامِ جانِ من از بوی پیرهن بیداری است روشنیِ چشمِ عاشقان آیید پیشواز که برگشته به وطن در جوی خون خویش بغلتید عاشقان! پاکیزه باد جامۀ جان از غبارِ تن خون نیست این که ریخته هر گوشه و کنار از آسمان بشارتِ سرخی‌است بر چمن دارد بهار می‌رسد از راه، بنگرید! جنّاتِ عدن جلوه‌گری کرده در عَدَن گوشم خوشِ روایتِ فتحی دوباره است آیاتِ نصر می‌شنوم گوش کن به من دل خانۀ خداست نه جای نفاق و شرک فرخنده باد موسمِ از بت تهی‌شدن چون روز روشن است که نزدیک شد طلوع آمد زمانِ از پسِ ظلمت برآمدن آن‌گاه باز بانگِ أنا العشق می‌زند در آسمانِ شب‌زده خورشیدِ شب‌شکن إنّی أشَمُّ رائِحَةَ العشق، بشنوید! بوی خداست می‌وزد از جانبِ یمن ✍🏻 ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
26.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«دقیق و درموضوع، در اوج مشغله!» ▫️هشت سال پیش، ششمین همایش هیأت‌های محوری‌وبرگزیده کشور، حاج‌آقای رییسی مهمان‌مان بود...، آن‌روزها تولیت حرم را بر عهده داشتند... ▫️همیشه «درموضوع‌صحبت‌کردن» سخن‌رانان، دغدغه بچه‌ها بود، گاه آن‌ها که حرفه‌شان سخن‌رانی بود رعایت نمی‌کردند... از آن‌ها که مشغله مسؤولیت داشتند، توقعی نبود... ▫️سخن‌رانی حاج‌آقا، یکی از دقیق‌ترین و درموضوع‌ترین سخن‌رانی‌های بیش از یک‌صد همایش و نشستِ این چهارده‌سالِ مشعر بود... ▫️ در آستانه دهه کرامت، در حرم امام‌رضا(ع)، ذکر خیری شد از آن خاطره شیرین ناتمام... 🎥 🎙سخن‌رانی رییس‌جمهور شهید در ششمین همایش هیأت‌های محوری‌وبرگزیده کشور| قم|شهریور|۱۳۹۵| 🌷 شهدای ما قبل از آن‌که به مقام شهادت نائل شوند، از مقام کرامت بهره‌مند شدند...؛ اول کریم‌اند، بعد شهید! تا کریم نباشند، شهید نمی‌شوند... 🌷 جز از در خانه کریمان، کسی به مقام کرامت نائل نمی‌شود 🚩 جامعه‌ایمانی‌مشعر ▫️@www1542org ▫️@qoqnoos2
«روایت موکب» داستانِ اولین موکبِ دانش‌آموزیِ (روایت برادر عزیزم علیرضا مقدسی، از برپایی موکب «مِـهرمَـهدوی») سه‌شنبه‌ها، برای ما فقط یک روز هفته نیست؛ برای «کلاس چهارم شهید فهمیده»، سه‌شنبه‌ها، مثل شب عملیات است. روز عزیمت است، راه‌پیمایی است، قرار عاشقانه است. قرارِ دل‌دادگی از حرم حضرت معصومه تا مسجد جمکران. از همان روز اول، وقتی برای اولین‌بار، با هم دل سپردیم به مسیر، نَفَحاتی در آسمان حس می‌کردیم که اسمش را نمی‌دانستیم، بعدها فهمیدم «عطر انتظار بود.» ▫️▫️▫️ تا این‌که یک روز، بین راه، یکی از بچه‌ها گفت: «آقا اجازه... ما هم می‌تونیم موکب بزنیم؟» اولش لبخند زدم، فکر کردم می‌گذره... مثل خیلی از فکرهای قشنگی که تو دل بچه‌ها می‌ماند و خاک می‌خورد، ولی این یکی نگذشت؛ بچه‌ها خودشان دنبال کارها را گرفتند، پی‌گیر شدند، ماند، رشد کرد، سبز شد. ▫️▫️▫️ بچه‌های کلاس چهارم، هنوز ردیف دندان‌های شیری‌شان کامل نیفتاده، ولی وقت تقسیم کار موکب، مثل مردهای باتجربه‌ای که سال‌ها خادم بودند، با جدیت می‌پرسند: «آقا اجازه؟ من امروز انتظامات باشم؟» «می‌تونم من مراقب صوت باشم؟» «نوبت منه شربت بریزم؟» «پارچ‌ها رو من پر کنم؟» این‌ها بچه‌اند؛ بچه‌هایی که شاید هنوز فرق گلاب و عطر محمدی را ندانند، ولی دست‌شان با ذوق می‌لرزد وقتی سینی جالیوانی را به دست می‌گیرند برای زائر جمکران. بچه‌هایی که شاید هنوز دست‌خط‌شان صاف نباشد، ولی پای‌ِخط خدمت، صاف و مرتب ایستاده‌اند و منتظرند از تانکر، پارچ پر کنند و بدهند به دست دل‌خسته‌ای. ▫️▫️▫️ همین هفته پیش، یکی از موکب‌دارها برگشت و با لبخند گفت: «اینقدر اومدید و اومدید که آخر موکب زدید!» یه آقایی هم اومد و گفت: «تو این مسیر، خیلیا شربت می‌دن... اما من اومدم از بچه‌ها بگیرم!» لبخند زد و رفت. اما من موندم و بغض. و فکر کردم: «یعنی امام زمان، این صحنه رو می‌بینه؟» و یه ندای تو دلم گفت: «اگه نمی‌دید، اینا این‌همه شوق نداشتن.» ▫️▫️▫️ این جمله‌ها برای من، یعنی این بچه‌ها زودتر از خیلی‌ها، راه را یاد گرفته‌اند. شاید هنوز گاهی تو املاء جا بمانند، اما در تمرین محبت اهل‌بیت، از خیلی بزرگترها جلوترند. محبتی که توی موکب، به شکل شربت می‌چکد، به شکل لبخند می‌نشیند، و به شکل ادب، بین جمع پخش می‌شود. ▫️▫️▫️ و من فقط گوشه‌ای می‌ایستم و نگاه می‌کنم؛ به پسرهایی که این‌روزها، مردتر از بعضی مردها رفتار می‌کنند. به دست‌هایی که با زحمت سینی شربت را نگه می‌دارند تا زائری تشنه رد نشود، و دل‌هایی که شُکر می‌گویند، و چشم‌هایی که برق می‌زنند از شادیِ خدمت.
نمی‌دانم قیامت چطور برگزار می‌شود،
ولی خیال می‌کنم خدا یک‌جایی،
می‌گوید:
«موکب‌دارهای کوچک طریق‌المهدی، بیایید جلو...
شما هم‌کلاسی‌های خوبی برای انتظار بودید.»

▫️▫️▫️

اینجا طریق‌المهدی، در حوالی گنبد فیروزه‌ای 
بین عمود ۵۰ ــ ۵۱ موکبی برپاست که با دست‌های کوچک، ولی با دل‌های بزرگ اداره می‌شود...
و شاید روزی، همین بچه‌ها، خادمان اصلی ظهور باشند. ان‌شاءالله.
امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «کُونُوا لَنَا زَیْنًا...»
زینت ما باشید...
و این‌ها زینت‌اند؛
زینت مدرسه،
زینت آموزش‌و‌پرورش،
زینت راه انتظار‌،
زینت راه ولایت،
زینت طریق‌المهدی...

✍🏻 
با اندکی ویرایش

🔸 کلاس چـهارم شـهید فـهـمیده
🔸 دانش‌آموزان مِـهرمـهدوی
▫️@mehrmahdavi_class
▫️@qoqnoos2
«چه دوری دل من، چه دیری، دل من!» بخوان هشتمین جلوۀ ربّنا را امام قَدَر را، امیر قضا را تبسم‌تبسم، رضای خدا را علی‌بن‌موسی‌الرضاالمرتضی را امام رئوفی که سلطان طوس است که سلطان طوس و انیس‌النفوس است انیس‌النفوس است و شمس‌الشموس است ببین لطف والشمس را، والضحی را چه اذن دخولی! یرون مقامی! بخوان زیر لب: یسمعون کلامی اگر بی‌قرار جواب سلامی به آهی بلرزان دل مبتلا را چه دوری دل من، چه دیری، دل من! ز خوف و رجا ناگزیری، دل من! فقیری، یتیمی، اسیری، دل من! بخوان هل‌أتی، هل‌أتی، هل‌أتی را سلامٌ‌علی‌آل‌یاسین بخوان و دو رکعت از آن شور شیرین بخوان و دعا در شبستانِ آمین بخوان و بخوان زیر لب یاسریع‌الرضا را که شب‌های شور و شعف، روزی‌ات باد سحرهای نور و شرف، روزی‌ات باد و پرواز مشهد-نجف، روزی‌ات باد زیارت کنی بعد از آن، کربلا را گواهی تو ای شعر! روز قیامت که «سید محمدجواد شرافت» سروده به شوق شفا و شفاعت نگاه علی‌بن‌موسی‌الرضا را 📝 ▫️@ShereHeyat ▫️@qoqnoos2