eitaa logo
ققنوس
1.3هزار دنبال‌کننده
187 عکس
60 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کال گراف
هدایت شده از کال گراف
بازنشر نوشته برادر هنرمند هیأتی
هدایت شده از جامعه ایمانی مشعر
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بستر اصلی تربیت میدانی، هیأت است 🎙 برادر 🔹 اگر می‌خواهیم تربیت فراگیر شود و جامعه تربیت شود، نزدیک‌ترین بستر به تحقق چنین هدفی است. 🔹 ما اگر از ظرفیت‌های تربیتی هیأت غفلت بکنیم، صحنه را باختیم. ❇️ هجدهمین همایش مدیران هیأت‌های محوری‌و‌برگزیده کشور 🗓|آبان‌ماه۱۴۰۲| 📌|تهران|مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب‌اسلامی(سرچشمه)| 💠 جامعه‌ایمانی‌مشعر ✅ @www1542org
هدایت شده از هیات شهدای گمنام
🔰 قرار هفتگی هیات شهدای گمنام یادبود مرحوم استاد محسن حسین‌آبفروش 🔹جلسه قرآن: برادر اصغری‌ها 🔹 به بیان برادر رحیم آبفروش 🔹مناجات‌خوانی کربلایی علیرضا شالی ▫️پنجشنبه، ۲ آذرماه ۱۴۰۲ ▫️مسجدالنبی(ص)، از ساعت ۲۰ 🌹ثواب این برنامه هدیه می‌شود به شهید سعيد سامانلو 🚩 @Heyat1342
«بیا یک فنجان بزن! شاید آرام شدی...» (۱ از ۲) کار که شروع شد، قاعدتاً ابتدا باید می‌رفتیم سراغ و بعد هم و بعد هم احتمالاً و به همین ترتیب... و احتمالاً خیلی زود متهم می‌شدیم به موازی‌کاری و بعد هم نفس‌مان به تنگی می‌افتاد و همان روزها باید زمین‌گیر می‌شدیم... اما این اتفاق نیفتاد، نه این‌که نشستیم و مطالعه کردیم و راهبرد نوشتیم و آگاهانه تصمیم دیگری گرفتیم... نه! اما ناخواسته به سوی دیگری روان شدیم که اتفاقاً خلاف‌ فضای حاکم بود... این روزها که مرور می‌کنم، دست هدایت تحمیلی الهی! را بیش‌تر حس می‌کنم... ماجرا با هیأت آغاز شد و پیش رفت... قصه‌ای که باید در جای خودش روایت گردد و‌ کامل شود... 💠💠💠 چندسالی گذشت و فرازوفرودهایی طی شد تا به صرافت افتادیم در حوزه هم ورودی کنیم... هرچند از ابتدا برای این رکن هیأت، محتواهای ویژه‌ای را تدارک دیده بودیم و بسته‌ها و بسترهایی را فراهم کرده بودیم، اما ورود عملیاتی و مستقیم نکرده‌بودیم، اِبا داشتیم کار موازی صورت بگیرد، مبادا وضعیت موجود را از این‌که هست آشفته‌تر کنیم... ساحت متولی و مدعی زیاد دارد، از ها و و... تا و و و کلبه و هتل و...، اما هنوز هم این طفل یتیم، شب‌ها بی‌سرپناه در گوشه‌ای از خیابان به خواب می‌رود و‌ گاه گرفتار اراذل و اوباش می‌شود... خیلی تلاش کردیم جای خودمان را پیدا کنیم، ببینیم کدام گوشه کار بر زمین مانده، کدام مخاطب مغفول واقع شده و... از یک‌سو بزرگ‌ترهای این عرصه تا حدی جای خود را پیدا کرده بودند، شناخته شده بودند، ارتباطاتی اجتماعی و فرهنگی‌شان شکل گرفته بود، منشأ اثر بودند و... همایش‌ها و نشست‌های مختلفی برای‌شان تدبیر شده بود و... اما نسل بعد و مداحان جوانی که می‌آمدند تا آماده میدان‌داری آینده هیأت باشند، جای درخوری در این برنامه‌ها نداشتند... از سوی دیگر عمده نگاه‌ها، پایتخت‌زده بود و بسیاری از استعدادهای در شهرستان‌ها از تیررس این نگاه به دور بودند... 💠💠💠 شکل گرفت... نشست‌های صمیمانه‌ای برای هم‌دلی و هم‌راهی جوان آستان اهل‌بیت(ع)... جمع زبده و گزیده‌ای از سراسرکشور که فصل‌به‌فصل کنار هم جمع شدند... متخلق و مؤدب به ادب اسلامی، دارای اندیشه و نظام فکری، صاحب تحلیل در مسائل روز، اهل فضل و سواد و‌ مطالعه، تعداد قابل توجهی مشغول تحصیلات عالی دانشگاهی بودند و یا فارغ‌التحصیل شده بودند... جمعی از نخبگان جوان عرصه ستایش‌گری که روزبه‌روز بیش‌تر مورد توجه جامعه هیأتی قرار می‌گرفتند... اهل معنویت و بصیرت، اهل جهاد و مأنوس با شهداء، جماعتی که علاوه بر ستایش‌گری در حوزه‌های دیگر هیأت هم مشغول و صاحب‌نظر بودند، خودشان هیأت‌دار بودند و گرم‌وسردچشیده هیأت... هرکدام منشأ اثر و دارای نفوذ اجتماعی و گاه با هزاران‌هزار مخاطب... و البته این هسته، زمینه‌ای بود برای پیوستن جمع گسترده‌تری که این حلقه چهل‌پنجاه‌نفره را تا چهارصدپانصدنفر افزایش دهد... حلقه اول گام به گام تا ایستگاه دوازدهم رفته و حلقه دوم هم تا سومین همایش... امروز که در پایان یک روز سخت، در برگشت از تهران، این کلمات را پشت هم قطار می‌کنم، چندماهی هست که بچه‌ها شبانه‌روز، در تدارک نشست سیزدهم هستند... ادامه دارد... ✍ @qoqnoos2
«بیا یک فنجان بزن! شاید آرام شدی...» (۲ از ۲) عادت بدی در داریم که برنامه هرسال را انتهای سال قبل تنظیم می‌کنیم و به مخاطبان اعلام می‌کنیم تا هم ما به وقت آن‌ها احترام گذاشته باشیم و هم آن‌ها بهتر برنامه‌ریزی کنند و حضور مطمئن‌تری را توقع داشته باشیم... برنامه امسال را که داشتیم آماده می‌کردیم، بچه‌ها گفتند این بندگان‌خدا، تمام جلسات را از راه‌های دورونزدیک، با هزینه خودشان می‌آیند و برمی‌گردند، خوب است یکی از نشست‌ها را خانوادگی و در یکی از استان‌ها غیر از قم و تهران برگزار کنیم... فرصتی هم برای انس و هم‌دلی بیش‌تر فراهم می‌شود... هم تقدیر و تشکری از زحمات و... هنوز زمان زیادی از اتفاقات تلخ سال ۱۴۰۱ نگذشته بود و هر نهاد و سازمان و دستگاهی در تکاپو بود برای جبران کم‌کاری‌های خودش یا سازمان همسایه‌اش، کاری دست‌وپا کند و‌ طرحی نو دراندازد... بازار اردوهای هم داغ بود... چندوقت قبلش یکی از بچه‌های جنوب زنگ زده بود و با بغض روایت می‌کرد که از تهران دخترپسرهای دانشجو را آورده‌اند بندر و همه‌جور خدمات و امکاناتی را برای‌شان فراهم کرده‌اند، روی ناوی برده‌اند که بچه‌های بومی استان را به نزدیکش هم راهی نیست، فلان سردار عالی‌رتبه هم آمده است که برای‌شان اقتدار و پیشرفت‌های کشور را روایت کند و در همان حال جماعتی از نسوان دانشجو، حجاب‌شان را برداشته‌اند و... از این‌جور خبرها هم کم‌وبیش می‌رسید... 💠💠💠 با خودم گفتم در چنین شرایطی، قطعاً هماهنگی چنین برنامه‌ای کار سختی نخواهد بود... وقتی برای دختروپسر دانشجو با این شرایط و‌ وضعیت، هر هفته پرواز هماهنگ کرده‌اند و تمام امکانات نظامی و رفاهی و خدماتی را هم به خط کرده‌اند تا کنند و توجیه شوند، به هزار طریق اولویت، هماهنگی حضور این جماعت صاحب منبر و خطابه و بلندگو با هزاران مخاطب جوان، کار بسیار مؤثرتری هست.... بماند که بعضی از همین نهادها، گاه برای هماهنگ‌کردن یکی از این مداحان، تلفن ما را می‌سوزانند، حالا که جمع‌شان جمع است... بماند که به هر حال جماعتی بر مسند امور هستند که همگی داعیه‌دار انقلابی‌گری و علم‌داری ارزش‌های انقلاب و اسلام و... هستند... 💠💠💠 با کلی امید و آرزو، در مدتی قریب به شش‌ماه صدر و ذیل دستگاه‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نظام را به هم دوختیم، نامه به مسؤول این دستگاه و پاراف به آن دیگری، تماس به این مسؤول و پیامک به آن دیگری... از نامه به این سردار تا فکس به آن مدیر... از تا ، از تا ، از تا ، از زمین تا آسمان... از... تا... از... تا... نشد که نشد... نتوانستند که نتوانستند... برخی هم شاید نخواستند که نخواستند... یکی‌شان گفت کار برای کجاست، گفتم برای ، برای ، هیچ اسمی از نمی‌آوریم، هر آرمی شما بخواهید درج می‌کنیم... اما باز هم نشد که نشد... نمی‌دانم احتمالاً برای‌شان آورده‌ای نداشته‌ایم، اما مگر چه آورده‌ای در نظر داشتند که این بچه‌ها به کارشان نمی‌آمدند؟! این‌ها که حنجره اسلام و انقلاب‌اند... مگر آن‌ها دغدغه چیزی غیر از این دارند؟! قرار بود پیشرفت و اقتدار ایران را برای‌شان روایت کنیم و حالا باید اعلام می‌کردیم برنامه لغو شده و ان‌شاءالله شاید وقتی دیگر... خیلی سخت بود، روزهای مختلف، ساعت به ساعت، به امید خبر این نهاد یا آن سازمان، این خبر تلخ را به تأخیر انداختیم تا امشبی که با تلخ‌کامی این کلمات را قطار می‌کنم... این بچه‌ها، معامله با جای دیگری دارند، این‌ها روایت پیشرفت و اقتدار و تبیین توفیقات انقلاب را وظیفه ذاتی خود می‌دانند... اما روسیاهی می‌ماند برای آن‌ها که داشتند و می‌توانستند و نخواستند و نکردند... این‌ها را ول کن، خودت را اذیت نکن، بیا یک فنجان بزن! شاید آرام شدی... ✍ @qoqnoos2
نمی‌شناختمش، هنوز هم نمی‌شناسم، جز در حد یک خبر! نماینده مجلس ترکیه، حین سخنرانی، از داغ ، درگذشت... ای خوشا چنین مرگ شرافتمندانه‌ای... ای خوشا چنین غیرتی... ...فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً، مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً... @qoqnoos2
«مداحی و حرف‌هایی تازه در سطح حکم‌رانی» (۱ از ۲) سال ۸۹، در دیدار شاعران با رهبر انقلاب، شعری خواند که طلیعه‌ای طلایی داشت: «دریغ است از ولی، اما ولی تنهاست بی‌مردم علی، آری علی، حتی علی، تنهاست بی‌مردم» و البته شاید این بیتِ طلایی، عمومی‌ترین و مردمی‌ترین بیت این مثنوی بود و باقی ابیات، از لهجه ثقیل استاد در امان نبودند... و شاید به همین خاطر، بر سر زبان‌ها نیفتادند و‌ تکرار نشدند، اگرچه همان بیت اول، به قدر کافی توجه‌ها را جلب می‌کرد، اما انگار هنوز فصل شنیدن این شعر نرسیده بود... باید چندسالی می‌گذشت و معلم، درس‌های دیگری را هم برای‌مان مشق می‌کرد، باید مبانی حکم‌رانی مردمی را بیش‌تر و بیش‌تر مرور می‌کردیم، فهم‌مان و باورمان از مردم را بالاتر می‌بردیم تا می‌رسیدیم به فصل ... تا دوباره این بیت بر صدر شعر دیگری بنشیند و شاید این‌بار گوش‌ها آماده‌تر باشند برای شنیدن... 💠💠💠 ۱۳سال بعد، ایام فاطمیه اول، همان نقل ۷۵روز که مشتریانِ کم‌تر و البته خاص‌تری دارد، بالاخره آن قطعه‌ای که باید، خوانده شد... در شهری که باید... در گلزارشهدای زنجان... در مجلسی همه‌چیزتمام، در هیأتی کامل... از جایگاه و‌ فضاسازی گرفته تا صوت و فیلم‌برداری و... با عشق، جایگاه را طراحی کرده... جایگاهی باشکوه، حماسی، انقلابی و ازهمه‌مهم‌تر هیأتی... انگار ساخته شده برای چنین اجرایی... با دقت تمام پای صوت نشسته تا بهترین صدا را ثبت و ضبط کند... و آن جلو شور و نظم جلسه را درخور اجرایی بی‌نقص آماده کرده‌اند... و... همه چیز مقدمات یک اجرای باشکوه را فراهم می‌آورند و آن کار که باید اجرا می‌شود... 💠💠💠 هرچند در این سال‌ها بارها و‌ بارها شرایطی پیش آمده و خواسته‌ام چندخطی درباره‌اش بنویسم، اما هربار خویشتن‌داری کرده‌ام... بیش‌تر نگران خودش بودم که محل کید بدخواهان و‌ حسد بددلان قرار نگیرد... آخرین‌بار شب عاشورای امسال بود... در ماشین عراقی که نشستیم به سمت نجف، آن‌جا که گوشی، نه آنتنی برای تماس داشت و نه اتصالی برای اینترنت، میدان استفاده به افاده بدل شد...صفحه یادداشت را باز کردم و شروع کردم به نوشتن... نوشتم و نوشتم و خوش‌حال بودم از این‌که بالاخره طلسم شکسته شد... فکرکنم به قاعده ایتا چند قسمتی می‌شد... مانده بود دستی به رویش بکشم و منتشر کنم که با ده‌ها متن و صدها و هزاران فایل دیگر، همراه گوشی پرکشید و باز قسمت نشد... این‌بار هم با هزار «وان‌یکاد...» با احتیاط قلم برمی‌دارم... 💠💠💠 فاطمیه اول گذشته بود و در مسیر مسافرت‌های بینِ‌شهری، گوش‌دادن به کارهای فاطمیه، مسیر را کوتاه می‌کرد... هم به‌مثابه کارگردان رادیویی، صوت‌ها را انتخاب می‌کرد و در نوبت پخش قرار می‌داد... لابه‌لای کارها، یک قطعه میخ‌کوبم کرد! با تمام کارهای قبل و بعد متفاوت بود، به روح‌الله گفتم دوباره بگذار... دوباره... و بازهم... هرچه بیش‌تر گوش می‌دادم باور می‌کردم اتفاق متفاوتی رقم خورده... شاید در مدت کوتاهی، ده‌ها مرتبه گوش دادم... فیلم جلسه را که دیدم، تحیر و تحسینم مضاعف شد... تعجب می‌کردم چرا در این مدت، سروصدایی به پا نشده؟ چرا دیر دارم می‌شنوم؟ تا بالاخره بعد از حدود دوهفته، تبلیغ قطعه «بی‌مردم» را دیدم و خیالم راحت شد بچه‌های هیأت حواس‌شان بوده و برای این کار برنامه‌ای دارند... اوج ماجرا هم تکرار این اثر در بود... ادامه دارد... ✍ @qoqnoos2