eitaa logo
ققنوس
1.5هزار دنبال‌کننده
274 عکس
106 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
ققنوس
«امام جمعه‌ای که با تاکسی به نماز جمعه می‌رود!» (اربعین‌نوشت۸؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۶
«امام جمعه‌ای که با تاکسی به نماز جمعه می‌رود!» (اربعین‌نوشت۸؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۶شهریور۱۴۰۳|۲۲صفر۱۴۴۶| قسمت ۲از۳ • در خیابان‌های شهر کرمانشاه که عبور می‌کنیم، نگارخانه گسترده آثار خوشنویسی را در سطح شهر نظاره می‌کنی... هنر خوشنویسی استاد، به شهر روح داده و آن را از دست بنرهای پلاستیکی و چاپی نجات داده! اعتباری بخشیده به کارهای تبلیغاتی هیأت‌های شهر و البته اعتبار گرفته از خادمی دستگاه سیدالشهداء(ع)... استادی هنرمند و چیره‌دست، خاضع و متواضع که خداوند در پرده‌نویسی عنایتی به او کرده... روی پارچه‌نگاره‌های بزرگ، بدون کلیشه و پیش‌نویس و سایه‌اندازی و... کاملاً ذهنی و با قلم‌مو چنان نقش می‌زند که انگاری دارد با خودکار روی کاغذ می‌نویسد... • سر راه به طاق بستان می‌رویم... ترکیب مسحورکننده میراث تاریخی و طبیعی... تا حالا فضای طاق بستان را این‌قدر سالم و مذهبی ندیده بودم! پر از خانم‌های چادری و مردان مشکی‌پوش...، تنها و تنها کسر بسیار محدودی از زائران اربعین، راه‌شان به این سو، کج شده و سری به این مکان زده‌اند... فکرش را بکن، اگر این جماعت، در تمام طول سال و در تمام اماکن عمومی، حضور فعالانه و نه منفعلانه داشته باشند، رنگ و بوی شهرها و به‌ویژه این اماکن چه‌قدر تغییر خواهد کرد... • اما یک نقد درون‌گفتمانی هم داشته باشم... صدحیف که برخی از همین عزیزان، حداقل‌های آداب مواجهه در چنین فضایی را رعایت نکرده بودند... بنای اصلی طاق بستان یک مانع طبیعی و جذاب دارد که آن را از دست‌رسی و دست‌درازی مردم در امان نگه داشته و آن هم رودخانه‌ای است که بین دیواره کوه و زمین مقابل، فاصله انداخته... هنوز باور نمی‌کنم! مرد گنده پاچه‌ها را تا بالای زانو ور زده بود و مانند خرس گریزلی رفته بود وسط آب، حاجیه خانم عکس‌های یادگاری خرس... ببخشید، شیرمردش را وسط آب که گرفت، حالا پهلوان قصه جلوی چشم جماعت، از صخره‌ها می‌گیرد و بالا می‌رود تا دقیقاً زیر پای خسروپرویز و کنار سُمّ شبدیز، عکس‌های بعدی را ثبت کنند... در همین حین باقی ذکور قبیله به آب می‌زنند و از یمین و یسار به لشکر خسروپرویز هجوم می‌برند! چند نفر در آب، چند نفر در حال صخره‌نوردی... طاقت نمی‌آورم... می‌روم و سرشان فریاد می‌کنم که این چه کاری است می‌کنید! حتماً باید سیم‌خاردار بکشند یا به آب برق وصل کنند؟! حق‌الناس است، هر که می‌خواهد عکس بگیرد، شما در قاب عکسش نشسته‌اید... • هنگام ورود دستگاه کارت‌خوان مجموعه جواب نداد، کارت بانکی را نگه داشت تا هنگام خروج... اما باز هم وصل نبود و درآمدیم... و این مشکلی است که اولین بار نبود با آن مواجه شده بودیم، خوب است وزارت میراث فرهنگی برای این امر تدبیر بهتری بیاندیشد... • به مسیر خودمان ادامه می‌دهیم... دنبال مکان مناسبی برای نماز و...‌ می‌گردیم... اشتباهی استراتژیک کردیم، دقت نکردیم و مقابل یکی از موکب‌های دولتی توقف کردیم، البته تا حد زیادی استتار کرده بود و با عناوین مقدس مختلفی، دولتی‌بودنش را پوشانده بود... هوا بسیار گرم است، سرویس بهداشتی حدود صدمتر دورتر از موکب است... یکی از این سرویس‌های بهداشتی کانکسی را گذاشته‌اند که درب‌هایش یک‌درمیان پنجره ندارد، منتظر هستیم یکی از اتاقک‌ها خالی شود که جوانی می‌گوید منتظر نمانید، آب ندارد! دست‌ازپادرازتر برمی‌گردیم به سمت ماشین و موکب بعدی، سر راه هم شربت آبلیمویی ازشان گرفتیم که با اختلاف، بدمزه‌ترین شربت آب‌لیموی این سفر بود! کم‌شکر، کم‌مزه، آب‌بسته... این است فرق موکب دولتی و‌ مردمی که می‌گویم! در این مسیر موکب‌های این‌چنینی کم نبودند، اما دیگر گول نخوردیم! یکی‌شان ساعت توزیع چای را سردر موکب ثبت کرده بود! ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«امام جمعه‌ای که با تاکسی به نماز جمعه می‌رود!» (اربعین‌نوشت۸؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۶
«امام جمعه‌ای که با تاکسی به نماز جمعه می‌رود!» (اربعین‌نوشت۸؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۶شهریور۱۴۰۳|۲۲صفر۱۴۴۶| قسمت ۳از۳ • به بیستون که نزدیک می‌شویم، تبلیغات موکب حضرت قائم را می‌بینیم و یاد قولی که به داده بودم می‌افتم، را ندیده‌ام و نمی‌شناسم، جز آن مقدار که به برکت همین نوشته‌ها و پیام‌ها ردوبدل‌شده، آشنا شدیم... راه را کج می‌کنیم و با تابلوهای راه‌نمای موکب به سمت قدم‌گاه می‌رویم! دقیقاً داخل مجموعه و در ورودی بیستون، موکب بنا شده بود، جای خاصی است... مسیر عمومی زوار نیست... اما از باب خدمت‌رسانی معنوی و اثرگذاری فرهنگی روی گردش‌گران، می‌تواند قابل تأمل باشد... شاید برای کشاندن جماعت به این نقطه، حضور فردی مانند و سرمایه‌گذاری روی این امر، لازم باشد...‌ به زنگ می‌زنم... کرمانشاه است... می‌گویم الوعده‌وفا! آمدیم، نبودید! • را نمی‌شناسم اما «شرکت توسعه گردشگری ایران» خود را به نوعی صاحب موکب، معرفی کرده، خب طبیعی است که موکبش را در این نقطه بنا کند و طبیعی‌تر است که برود سراغ یا هر چهره سرشناس دیگری... • در مسیر برگشت، بخشی از سوغاتی‌های سفر دوباره خودشان را نشان می‌دهند... بدن‌درد و آب‌ریزش بینی همراه شده‌اند با ضرورت مراجعه مکرر به کاخ سفید! همین‌ها کافی است که مسیر را سلانه‌سلانه و با احتیاط بیش‌تری طی کنیم... • به گردنه اسدآباد نزدیک می‌شویم... دوسال قبل در مسیر سرکشی به مرزها، راننده بود.... روح‌الله می‌گوید یادتان هست با آقای مروتی چه کردید! حالا نوبت شماست... محکم می‌گویم قاعده همان است، راننده دوغ نمی‌خورد! در بالای کوه به مسجد امام خمینی(ره)، می‌رسیم... همان‌جا که بار قبل دوغ محلی خریدیم و به علی ندادیم... توقف می‌کنم و یک بطری یک‌ونیم لیتری از دوغ محلی تگری اسدآباد می‌خرم... وقتی داخل لیوان می‌ریزی، پولک‌های دوغ یخ‌زده مثل شیشه‌خرده صدا می‌دهند، از تمام منافذ محیط دهانم، بزاق درحال ترشح که نه، در حال جوشش است... اما قاعده همان است، راننده دوغ نمی‌خورد! • کم‌وبیش موکب‌ها برقرار هستند، کسی گرسنه نمی‌ماند... یک موکب نان و‌ گوجه و پنیر می‌داد و دیگری نان و سیب‌زمینی و خیارشور... یک موکب هم به گمانم کباب می‌داد، ندیدم، اما از صفی که مقابلش بود، حدس می‌زنم... • مواکب همدان هم در امتداد مواکب کرمانشاه، پررونق و متعدد برقرار بودند... این حجم از حضور مواکب در داخل کشور، بسیار مهم و مغتنم است... امر بسیار بزرگی که به واسطه پراکندگی و عدم تجمع در یک نقطه یا مسیر محدود، به درستی دیده نمی‌شود... • از فرط بدن‌درد و خستگی و خواب‌آلودگی، بالاخره کنار یک مجتمع خدماتی می‌زنیم کنار و نیم‌ساعتی می‌خوابیم... از خواب که بلند می‌شویم، اتوبوسی کنارمان توقف کرده و جماعتی ریخته‌اند پایین که یادآوری کنند قصه‌های بهشت رو به اتمام است، ای پسر آدم به زمین خوش آمدی! • به پردیسان که می‌رسیم، مستقیم می‌رویم به سمت کلاس زبان روح‌الله و با بیست دقیقه تأخیر راهی کلاس می‌شود... ازراه‌نرسیده رفت سر کلاس... دلم برایش سوخت! • خانه خالی است، مختصری خرید و... می‌رسیم به خانه‌ای که هشت‌روز پیش ترکش کردیم... تا اربعینی دیگر و اربعین‌نوشتی دیگر... التماس دعا پایان ✍️ @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«به زور که نمی‌شود در موکب نگه‌شان داشت!» جهان‌آرا ۸ وظیفه مسؤولان تسهیل خدمت‌گزاری موکب‌داران است، نه اذیت‌کردن‌شان... عدم انعطاف در دستورالعمل‌ها مانند: ابطال سالانه مجوزها، مجبورکردن به ماندن پزشکان در دوره زمانی مشخص، درخواست مدرک مترجمی زبان، درخواست کارشناس انفورماتیک و...! پزشک متخصص یا فوق تخصص باید حتماً چند روز در مواکب بماند، مترجمی که زبان مادری‌اش عربی است، باید مدرک رسمی زبان عربی ارائه کند! 📺 برنامه تلویزیونی |۲شنبه|۱۴۰۳/۵/۲۹| 🆔 @Jahanara_ofogh ❇️ @qoqnoos2
هدایت شده از شعر انقلاب
«اتاق اوّل مقاومت» گم نشد او که ناپدید شد یا به قول عدّه‌ای شهید شد تا هنوز می‌کشد نفس در همین دقایقی که واژه واژه شعر روی این سطور راه می‌رود او پشت میز کهنه‌اش در اتاق اوّل مقاومت نشسته است او برای روزنامۀ «لوموند» سرمقاله می‌نویسد و هنوز چشم روی طرح‌های تازۀ مبارزه نبسته است تا هنوز آب می‌خورد از همان دو چشمِ روشن‌آبی‌اش آتش قیام‌های مردمی از همان نگاه انقلابی‌اش حبس شد شبیه یک نفس در گلوی بی‌قرار روزگار سال‌های آزگار او که نور بود و نور مانده است می‌کند گذر از همه دریچه‌های بستۀ سیاه‌چال‌ها به سادگی گرچه بسته‌اند دست و پای نور را دست و پای نور هیچ‌گاه بسته نیست اشتباه فکر کرده‌اند کار آسمان همیشه هم به شب نمی‌کشد او که روز بود و روز مانده است هیچ‌گاه پا عقب نمی‌کشد او همیشه ماندنی‌ست او همیشه زنده است او همیشه هست او همیشگی‌ست ✍🏻 🏷 🗓 ۹شهریور؛ سال‌روز ناپدید شدن امام موسی صدر در سفر به کشور لیبی [سال۱۳۵۷] 🇮🇷 @Shere_Enghelab
🔰 «معرفی تکیه‌های تاریخی ایران» 🔰 🚩 «انجمن علمی‌پژوهشی تاریخ» معاونت پژوهش جامعةالزهراء(سلام‌الله‌علیها) در نظر دارد به معرفی حسینیه‌های تاریخی ایران بپردازد. در هر شهر و یا استانی هستید می‌توانید در این پویش شرکت کنید و علاوه بر معرفی تکیه و حسینیه تاریخی خود از جوایز این پویش بهره‌مند شوید. 📌 تهران، اصفهان، تبریز، قزوین، کرمان، کرمانشاه، مشهد، قم و همه ایران... معرفی این اماکن در راستای حرکت به سوی تمدن نوین اسلامی راه‌گشاست. 🔸مطالب شما با نام خودتان به مرور در کانال بارگذاری می‌شود. 🔸در پایان ماه صفر به قید قرعه به سه نفر از بهترین معرفی‌ها، هدیه نقدی تقدیم می‌شود. ✳️ «یادداشت‌های علمی» به صورت خاص داوری می‌شود. 🔰 مطالب خود را هم‌راه با عکس به شناسه کاربری زیر ارسال فرمایید: 👇 @tarikh_jz 🆔 @tarikh_j
📺 برنامه تلویزیونی «جهان آرا» یک قدم باقی‌است تا آن اجتماع قلب‌ها...! (ظرفیت‌ها و بایسته‌های پیاده‌روی اربعین حسینی) در گفت‌وگو با دبیر جامعه فعالان مردمی اربعین ویدئوی کامل این قسمت (برنامه ۲۹مرداد ۱۴۰۳) را در تلوبیون ببینید: http://www.telewebion.ir/episode/0xea0a101                           🆔 @ofogh_tv 🆔 @jahanara_ofogh ✳️ @qoqnoos2
39.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ما کجای این بازی هستیم؟! 🎙 برادر رحیم آبفروش ❇️ نشست صمیمانه جمعی از مدیران هیأت‌های ‌استان یزد 🗓 |دی‌ماه۱۴۰۲||یزد حسینیه ایران| 💠 جامعه‌ایمانی‌مشعر ✅ @www1542org ‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄❁✾❅❃◍◍⃟🇮🇷◍❃❅✾❁┄┄ 🌍 https://eitaa.com/mashar_yazd
«شیخ‌محسن‌ما...» بعضی از نیروها توفیقی هستند، انگار از جای دیگری مأمور شده‌اند تا نقص‌ها و ضعف‌هایت را بپوشانند! شیخ از آن نیروها بود... آمد و شد بازوی مشعر و یار و غم‌خوار بچه‌های استان‌ها... طلبه خوش‌قلب و خوش‌رو و خوش‌خلق، باادب و بااخلاص، پخته و باتجربه... خدایش حفظ فرماید و بر توفیقاتش بیفزاید... مدتی است حال حاج‌شیخ‌محسن ما خوب نیست... برایش دعا کنید تا هم‌چنان پرانرژی و پرانگیزه بهتر از گذشته به سنگرش برگردد و به مبارزه ادامه دهد... سهم شما یک ✍️ @qoqnoos2
ققنوس
«امام جمعه‌ای که با تاکسی به نماز جمعه می‌رود!» (اربعین‌نوشت۸؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۶
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«بدون کم‌ترین دخالت مسئولان محترم» چندروز بعد از پایان سیاهه‌های سفر اربعین، متن را خوانده و پیام داده: «سلام حاج آقا ارادت و عرض خداقوت من الآن متن‌تون رو دیدم باور بفرمایید موکب ربطی به شرکت توسعه نداشت و تمامی هزینه‌ها مردمی بود منتها ما مهمان اون فضا بودیم و چند سری به ما میوه دادند برای توزیع 😅 این‌که آن‌قدر اصرار بر مردمی‌بودن می‌کنیم از ترس همین سروران هست ما که قرارگاه کاملاً مردمی با زائرسرا و ظرفیت اسکان هزار نفری، فعالیت‌های رسانه‌ای و تربیتی احداث کردیم بدون کم‌ترین دخالت مسئولان محترم» ✳️✳️✳️ ببینید ورود و‌ مداخله مخل دستگاه‌های دولتی یا حتی شرکت‌های خصوصی و خصولتی، چه بلایی سر جریان مردمی می‌آورد! هم در نگاه مخاطبان و زائران و ره‌گذران و اعتبار مجموعه در نزد آن‌ها و هم در فرایند جذب حمایت و پشتیبانی مردم... ✳️✳️✳️ کلیپ بالا را هم از فعالیت‌های موکب برایم فرستاد که کار حرفه‌ای و تمیزی شده... کلاً بچه‌های باکلاس و تمیزکاری هستند! @mehr_baraan @seyyed_kazem_roohbakhsh @D_varmazyar @Husein_ahmadi ✍️ @qoqnoos2
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او «همان پنج صلوات» مادرم نمک غذایش را هم از اهل بیت می‌خواهد، همیشه هم به ما سفارش می‌کند جای دیگری خبری نیست، دنیا را بگردید باز می‌رسید به همین جا. مادر را همیشه متوسل دیدم، اما اگر کار به بن‌بست می‌رسید بیشتر متوسل ام‌البنین بود. هروقت صاحب‌خانه را پشت در می‌دید، پنج صلوات هم کافی بود تا مادرِ ماهِ بنی‌هاشم کارش را راه بیاندازد. موقع گرفتن تاکسی، موقع خوردن دارو، موقع عیادت مریض حتی ایام شادی و عروسی، دعایش ام‌البنین بود و همان پنج صلوات. ▫️▫️▫️▫️▫️ داشتم می‌خواندم با تلویزیون «که ای سروسامانم، شور بهارانم، جان و جهان من، کشورم ایرانم...» که مدال طلا را به زور و به جبر از ما گرفتند. ▫️▫️▫️▫️▫️ این‌که مدال طلا برق می‌زند شکی نیست؛ این‌که شکست رکورد المپیک به نام خودت و پرچم کشورت شیرین است هم شکی نیست، اما خیلی چیزها خیلی مرام‌ها رنگ طلا را می‌برد، آن هم مرامی که در عصر بلندشدن پرچم‌های رنگین‌کمانی، پرچم مادرِ ماه بنی‌هاشم را بالا می‌برد، حتی اگر طلا برود، حتی اگر ناداوری کنند، حتی اگر داغ بماند به دلت برای رکوردی که شکستی... ▫️▫️▫️▫️▫️ سرت را بالا بگیر مرد! که در عصر بی‌دینی و دنیّت فرزندان شیطان، تو سرفرازی و پرچم‌دار پهلوان اسطوره‌ای. این اتفاق که کام دل‌مان را تلخ کرد، در محاسبات پسر ام‌البنین محفوظ است. این پرچم چه بخواهند و چه نخواهند، بالاتر از تمام پرچم‌ها می‌ماند و می‌درخشد. طلای مرام و معرفت مبارکت باشد آقا ... 🖊 "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
«داستان ما مردم» (تجربه‌نگاریِ فرایند شکل‌گیری شبکۀ مردمی فعالان فرهنگی و ارائۀ راه‌کارهای ایجاد و گسترش کنش‌گری اجتماعی) الحمدلله کتاب «داستان ما مردم» منتشر شد، البته فعلاً نسخه دیجیتال تا نسخه چاپی هم برسد... بعد از اتمام ارشد، بنا داشتم متن پایان‌نامه بازنویسی شود و در قالب کتاب عرضه شود، اما مشغله‌های مختلف مانع شد و نهایتاً انتشارات دانشگاه باقرالعلوم(ع)، زحمت انتشار کتاب را کشیدند. گزیده‌ای از مقدمه کتاب، به قلم رییس وقت دانشگاه حجت‌الاسلام دکتر : «نوشتار پیش‌رو در راستای یکی از مهم‌ترین مسائل امر یعنی چگونگی به میدان افاده و استفاده آوردن مردم، در راستای اهداف حاکمیت شکل گرفته است و در تلاش است تا در طراحی فرایندی که منجر به تحقق این مهم در سطح جامعه شود... مسأله اصلی این پژوهش، فرایند شکل‌گیری به‌مثابه شبکه مردمی فعالان عرصه و ثبت تجربه این مجموعه در ایجاد و گسترش کنش‌گری اجتماعی مخاطبان خود می‌باشد. روش یا خودمردم‌نگاری که به‌واسطه حضور پژوهش‌گر در متن و بطن ابژه مورد تحقیق در این پژوهش به کار گرفته شده است، از روش‌های کیفی بدیع بوده که هنوز به طور گسترده مورد توجه پژوهش‌گران قرار نگرفته است. بررسی شکل‌گیری جریان در دهه اخیر و واکاوی سیر شکل‌گیری ، نهادی که مأموریت سامان‌دهی و پشتیبانی از شبکه فعالان مردمی جبهه فرهنگی انقلاب را بر عهده دارد، از نکات مهم پژوهش حاضر است.» تهیه نسخه دیجیتال کتاب: https://pajoohaan.ir/document/7630 ✍️ @qoqnoos2
«سقوط انسانیت از کوه المپ» (چند خطی برای صادق بیت سیاح، قهرمان بزرگ ایرانی) سرت را بالا بگیر، پهلوان! بالا، بالا، بالاتر... به بلندای تیری که به پرواز درآوردی... نه، بالاتر از این حرف‌ها.... صادق! فدای صدق و صفا و صداقتت که با اشک‌های معصومانه‌ات اثبات و امضا نمودی... صادق! قربان ‌قد و بالای بلندت که تو بر افق اعلای انسانیت ایستاده‌ای... قد تو به بلندای قامت آن آقایی است که نام مادرش را بلند کرده‌ای... به این جسم فانی و کالبد دنیایی که نیست، مگر پیامبر رحمت(ص)، پس از شهادت جعفربن‌ابی‌طالب و قطع‌شدن دو دست او در جنگ موته، به همسرش اسماء مژده نداد: «خداوند دو بال به جعفر هدیه داده تا در بهشت با فرشتگان پرواز ‌کند». یا همین ماه منیر بنی‌هاشم... زینت عباد در وصف عمویش می‌فرماید: «خداوند عباس را رحمت کند که برادرش حسین(ع) را بر خود ترجیح داد و خود را در راه او فدا کرد تا جایی که دستانش قطع شد. خداوند نیز در مقابل آن، دو بال به او عطا کرد که با آن در بهشت پرواز می‌کند...». دیدی، صادق! معادلات آسمان با زمین خیلی تفاوت دارد... صادق! دنیای زمینی‌ها، دنیای غریبی است، می‌بینی! در مرکز ادعاییِ فرهنگ و هنر، بیرق مادر آب و ادب را برنمی‌تابند، اما پرچم نحس و نجس هفت‌رنگ وقاحت و خباثت را با افتخار به اهتزاز درمی‌آورند! صادق! حق بده به آن داور که تو را نفهمد، که با پرچمت آشنا نباشد، که ام‌البنین را نشناسد... او محروم‌تر و مستضعف‌تر از آن است که در این دنیای دَنی، با مادر ماه بنی‌هاشم آشنا شده باشد... حق بده به او و جهانی که از نعمت ولایت محروم‌اند... که اگر نبود این نعمت الهی، ما را هم به آسمان راهی نبود... صادق! تو خودت وعده صادق بودی! نیزه‌ای که تو در قلب پاریس پرتاب کردی، از موشک‌های وعده صادق کوبنده‌تر و رساتر بود... تو فقط رکورد پارالمپیک را نشکستی، کمر هُبَل غرب را شکستی... اما صادق! نگران نباش... این تو نبودی که محروم شدی! آن مدال، لیاقت سینه ستبر تو را نداشت... تو بالا رفتی و بالا نشستی... تو قد کشیدی... اما این انسانیت بود که از کوه المپ سقوط کرد، تاج زئوس، پادشاه خدایان بود که از سرش افتاد... این صحنه، افول ایفل بود، فروریختن کاخ اپرای گارنیه پاریس بود... حالا دیسکالیفه باشد یا دیسکالیفیکیشن، رد صلاحیت باشد یا سلب صلاحیت، چه فرقی می‌کند؟ هرچه هست، مایه شرم و سند ننگ این دین‌واره المپیک شد، مایه سرشکستگی صاحبان این سیرک جهانی... ناراحت نباش! این سرزمین قهرمانان ملی‌اش را هم در آتش سوزانده است، از ژاندارک بپرس! صادق! افق اعلی و منظر بلند تو کجا و آفاق ادنی و اسفل اینان کجا؟! دست این‌ها از آسمان کوتاه است و قامت رعنای معرفت تو در سیاحت آسمان‌ها... سرت را بالا بگیر، پهلوان! بالا، بالا، بالاتر... به بلندای تیری که به پرواز درآوردی... نه، بالاتر از این حرف‌ها.... به بلندای پرچمت، پرچم مردانگی، علَم آزادگی، بیرق قمر، قمر بنی‌هاشم، رایةالعباس! ✍️ @qoqnoos2