eitaa logo
از تبار رئیسعلی
604 دنبال‌کننده
433 عکس
107 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
دوربین عکاسی شهید غلامی هنگامی که ما کوچک بودیم. شهید احمد غلامی به همراه پدر، عمو و برادرانش علی و غلامحسین به خانه ما می آمدند. در آن سال ما کلاس اول دبستان بودیم و تاکنون دوربین عکاسی ندیده بودیم. او پیشنهاد داد: «بچه ها بیایید تا عکستان را بگیرم.» او با علاقه از تک تک ما عکس گرفت. بعدها به بحیری آمدیم . او به روی دیوار حیاط یکی از همسایگان ما کار می کرد. من کارگرش بودم. او به تازگی با همسرش آشنا شده بود. صبح ساعت ده به سرکار می رفتیم. او به من گفت: «اینجا بشور. اگر صاحب خانه آمد به او بگو کار داشت.» و سوار بر موتور مل گاودان رفت. او همچنین به جوشکاری نیز علاقه داشت. یک در حیاط درست کرد که اوایل انقلاب به روی آن نوشت «جمهوری اسلامی». این در هنوز موجود است. او در خانه حسین صمدیان پدر همسر غلامرضا سعیدی مشغول به کار بود. او چندل ها را ستون خانه کرد به روی آنها گچ زد. بعد از اتمام کار از وسط خانه به دور چندل به پایین آمد. صاحبخانه خیلی با او داد و بیداد کرد و گفت: «دست و پات می شکنی». اما او فقط می‌خندید. 🔻 راوی: احمد قائدی. از کتاب «نزدیک به آسمان» 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
پدرم از همان كودكی على‌وار به تربيت من همت گماشت و خواندن و نوشتن و تلاوت قران را به من آموخت و تلاش مى‌كرد كه من نماز را سنگين بشمارم و هميشه مى‌خواست كه من فردى باشم كه بتوانم خداى واقعى را از بت‌هاى ساخته شده ذهن مردم تشخيص دهم. 🔻دست‌نوشته شهید   🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
برادرم يك روز قبل از اينكه به جبهه برود خيلی مرا نصيحت مى كرد و به من مى گفت كه تو بايد مادر و پدر و همسرم را دلداری بدهى و به بچه‌هایم توجه زيادى داشته باشيد. من كه كم كم داشتم نگران می‌شدم، حرف را عوض كردم، كه ايرج باز به حرفش ادامه داد و گفت: خواهر جان من مى‌دانم كه اين رفتن، برگشتی ندارد. من ديگر نتوانستم جلوى اشكهايم را بگيرم و بعد او گفت: خواهر مگر امام حسين (علیه‌السلام) و حضرت عباس (علیه‌السلام) شهيد نشدند؟ و آنهم براى اسلام. مگر من چه چيزى از آنها بيشتر دارم؟ من كه خاك پاى آنها هم نمى شوم. وقتي كه مى بينم كه دشمن، مردم كشورم را، خواهر و برادرهایم را زير توپ و تانك مى‌گيرد من چطور مى‌توانم ساكت بنشينم. ما همه رفتنی هستيم اما نمى‌دانيم كی و چه ساعت، پس تو را به فاطمه زهرا(سلام‌الله‌علیها) قسم مى‌دهم كه زياد بى‌قراری نكنيد. و بعد هم حرفش را تمام كرد. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
يادم هست يك ساعت قبل از حمله بود كه دعای توسل خوانديم و در پايان دعا گفتند: بچه‌ها شهدا منتظر ما هستند و امشب عده‌ى زيادى از ما به شهادت مى‌رسيم. مى‌گفت: تنها از شما مى‌خواهم به فرزندم بگوييد كه برگردد گناوه و برايم فاتحه بگذارد (فرزند بزرگش جبهه بوده است). برادر شهرياری مى‌گفت: بچه‌ها ما داريم آخرين لحظات زندگيمان را مى‌گذرانيم... قلم عليل است از اينكه آن چهره هاى نورانى را وصف كند. 🔻از خاطرات خودنوشته شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
انقلاب پیروز شده بود و شهر به دست بچه‌های انقلاب اداره می‌شد. شبی با علیرضا در پاسگاه جُفره رو به دریا نشسته بودیم و خوشحالی در چشم‌های هر دوی ما موج می‌زد دستی بر شانه او نهادم و گفتم: «آقای ماهینی شکر خدا انقلاب پیروز شد و همه به آرزوی خود رسیدیم دیگر چه غمی داریم؟ علیرضا سرى تكان داد و گفت: «خدا را شکر، ولی من هنوز به بزرگترین آرزوی خود نرسیده ام گفتم مگر بزرگترین آرزوی تو چیست؟». نگاهی عمیق و دنباله دار به دریا کرد و گفت: «بزرگترین آرزوی من این است که در ایران حکومتی با محتوای حکومت حضرت علی (علیه‌السلام) حداقل در بعد آزادی و عدالت اجتماعی بوجود بیاید» گفتم: برادر عزیز این تنها آرزوی تو نیست این آرزوی تمام دوستداران حقیقی امام علی (علیه‌السلام) است. 🔻راوی: همرزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
ماه رمضان قبل از اعزام در محل بسيج اهرم با دوستان هر شب منزل يك نفر غذاى سحر آماده مى كردند و به بسيج مى بردند و مى خوردند. شبى كه نوبت شهيد على عمرانی بود كه سحری ببرد ايشان دير براى بردن سحری به منزل آمدند. خواهر و مادرش گفتند حالا خودت همين جا سحری بخور و براى دوستانت هم ببر. ايشان قبول نكردند و گفتند در بسيج با هم مى خوريم. ظرف غذا را برداشت و به طرف بسيج حركت كرد. چهار راه فرمانداری قديم كه رسيد اذان صبح گفته شد. وى ظرف غذا را به خانه برگرداند خواهر گفت به تو گفتم كه سحری بخور. و شهيد گفت: چون دوستانم سحری نخورده بودند من هم نمى‌خوردم. 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
مخاطبین عزیز دنبال آن هستیم که عکاسان دوران دفاع مقدس در استان بوشهر رو شناسایی کنیم جهت چاپ کتاب عکس هاشون. اگر میشناسید معرفی کنید 🙏 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
يك روز گرم كه حوالی ساعت ۲ الى ۳ برنامه اعزام نيرو بود، به پايگاه رفتم. ديدم يكى روى دوش بچه هاست. او محمد بود. پاهايش سوخته بود. از او پرسيدم كه برادر، گفت: چيزى نيست. مقدارى قير روى پاهايم ريخته و پاهايم سوخته است. ما كه مى‌خواهيم در جبهه شهيد شويم؛ اين‌ها كه چيزى نيست. و بعد دوستانش او را تا خانه عمويم بردند. ۱۰ روز بعد به جبهه رفت. و بعد از چندین بار شهيد شد. 🔻راوی: اسماعیل اسماعیلی (برادر شهيد) پ‌ن: مادر شهید در مصاحبه‌ها فرمودند: شهید ۳ بار اعزام شده 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مستند شهید شیخ ابوتراب عاشوری پرچمدار انقلاب اسلامی در بوشهر 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
يک روز آمد تا ناراحت است. تا يكى از همشهريان مى‌خواسته كالای كوپنی بگيرد، به علت اينكه آن روز راهپيمايی بوده مغازه تعطيل بود؛ آن آقا به انقلاب و مسئولين از روى ناراحتى بد گفته بود. رستم ناراحت شده بود مى‌گفت جوانان ما دارند در جبهه جان مى‌دهند اين‌ها به خاطر اينكه گرفتن كالای كوپنی‌شان به تأخير افتاده ناراحت هستند. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
از نظر شخصيت آن‌قدر بلند پرواز بودند که چند دقيقه قبل از شهادت به تمام همرزمانش که ۱۰ نفر در سنگر بودند، گفتند: شماها به داخل سنگر برويد، من خودم جلو گلوله‌ها را مى‌گيرم. 🔻راوی: احمد آقایی (همرزم شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
31.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 روایت معلم و شاگرد شهیدی که پس از ۴۰ سال در کلاس عاشقی دیدار کردند ۴۰ سال پیش که به روستای لاور آمدم سردرگم بودم که باید کجا بروم؟! تو با قد و قامت کوچکت سمتم آمدی و مرا راهی مدرسه کردی... از فردای آن روز من شدم معلم و تو شدی شاگردم... ۴۰ سال از آن روزها میگذرد اینک من دوباره به روستا آمده ام... به دنبالت میگردم .... حتما تو هم مثل خیلی ها از روستا رفته ای... سراغت را از دوستانت میگیرم، آری تو کوچ کرده ای... به شهر و دیاری که مختص عاشقان است. محمد مهربان پورعزیز، تو مدرک خودت را از مکتب عشق خمینی کبیر گرفتی و جایزه ات شد بهشت برین پروردگار... حالا که فکر میکنم تو در کلاس معلم بودی. معلم ایثار، معلم تقوا، معلم اخلاص و گذشت و فداکاری... معلم واقعی شما هستید که در عمل ایثار را صرف کردید و دفتر عشق را با خط خونین خود رنگین نمودید‌... اینک به رسم ادب من به سراغ تو آمده ام، این بار هم از تو میخواهم دستم را بگیری و مرا راهنمایی کنی... تا همچون تو در مدرسه عشق درس اخلاص را فرا بگیرم و هم چون تو راه آسمان را پیدا کنم... 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir