eitaa logo
از تبار رئیسعلی
604 دنبال‌کننده
433 عکس
107 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
📸کارت عضویت کاراته شهید عبدالحسین گنخکی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در يكی از روزهایی كه شهيد ابراهيمی در سال ۶۲ به مرخصی آمده بودند سرمای فوق العاده‌اى حاكم شده و باد بسيار سردی مى‌وزيد. همان روز قرار بود پشت بام خانه يكى از بستگان را گل اندود كنيم. سرما و باد آن چنان شدت يافت كه ادامه كار را غير ممكن كرده بود و همه دست از كار كشيده و به داخل خانه رفتند و درها را بستند و بخارى را روشن كردند. اما شهيد ابراهيمي آستين بالا زد و خود به تنهايى دو سرويس خاك را با كاه مخلوط كرد و آب گرفت. ما هر چه او را صدا مى‌زديم كه «كار را رها كن بيا، سرما مى‌خوری» دست از كار نمى كشيد و به ما مى‌گفت: «كاه گل آماده است، تا خشك نشده بياييد كار كنيد». آن روز از كار و تلاش او سخت تحت تأثير قرار گرفتم و دقايقی در اتاق گريه كردم. نمي دانستم كه او به زودى به شهادت خواهد رسيد. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
به خوبی به حرف‌هاى من كه درباره حضرت امام خمينى مى‌گفتم گوش مى‌داد. رساله امام را مطالعه مى‌كرد. به همين خاطر در سال ۵۷ او هميشه در راهپيمايی ‌هاى شهر اهرم حضور داشت. به او مى‌گفتم: بابا احتياط كن. مى‌گفت: دستور امام خمينى است بايد مردم را حركت داد، آگاه كرد. 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
روز ها به مدرسه مى‌رفت و شب‌ها رفیقان را جمع مى‌كرد و براى خانواده‌هاى مستضعف خانه مى‌ساختند. به سربازى رفت و شش ماه هم در منطقه ايذه را پشت سر گذاشت. شبى بعد از برگشتنش از سربازى چون نذرش كرده بودم او را به بى‌بى حكيمه بردم در آنجا بود كه عراق شب، حمله هوایى كرد و فرداى آن روز وى سوزن و نخ برداشت و شروع كرد به دوختن ساك و گفت كه مى‌خواهم بروم پيش خدا. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📸گردان مالک اشتر، تیپ ۱۳ امیرالمؤمنین علیه‌السلام، والفجر ۸ 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
قرآن خواندن از عادات ترك نشدنی‌اش بود. هروقت می خواست جايی برود از من اجازه می‌گرفت. قبل از به شهادت رسيدن هميشه دعای كميل و توسل را در منازل شهدا برگزار می‌كرد. دانش آموزان را بسيار دوست داشت و هميشه سعی می كرد به آنان قرآن خواندن بياموزد. به همين جهت برای دانش آموزان كلاس های قرآن برگزار می‌نمود. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
پدر تو می‌دانی که خون شهید درخت تنومند اسلام را آبیاری می‌کند و من می‌خواهم اگر خدای متعال قبول کند خون خود را به پای این درخت که می‌رود تا جهانگیر شود بریزم.   🔻فرازی از وصیت نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📌شهدای شهرستان بوشهر ۱. ۲. ۳. ۴. ۵. ۶. ۷. ۸. ۹. ۱۰. ۱۱. ۱۲. ۱۳. ۱۴. ۱۵. ۱۶. ۱۷. ۱۸. ۱۹. ۲۰. ۲۱. ۲۲. ۲۳. ۲۴. ۲۵. ۲۶. ۲۷. ۲۸. ۲۹. ۳۰. ۳۱. ۳۲. ۳۳. ۳۴. ۳۵. ۳۶. ۳۷. ۳۸. ۳۹. ۴۰. ۴۱. ۴۲. ۴۳. ۴۴. ۴۵. ۴۶. ۴۷. ۴۸. ۴۹. ۵۰. ۵۱. ۵۲. ۵۳. ۵۴. ۵۵. ۵۶. ۵۷. ۵۸. ادامه دارد...
در اولین عملیات از ناحیه پا زخمی شد. وقتی آمبولانس آوردند، اجازه نداد او را ببرند و ده یا یازده نفر از مجروحان را از پشت سیم خاردارها به پشت جبهه منتقل نمودند. وقتی صدایش زدند و گفتند که زخمی هستی و آمبولانس می خواهد برود، برای کمک و بردن فرمانده که زخمی شده بود، رفته بود. هنگام برگشتن تیر دشمن به فرق سر مبارکش اصابت کرد و به شهادت رسید. فرمانده اش داستان شهادتش را برای ما تعریف کرد و گفت که شهید بازیار مرا نجات داده است. 🔻راوی: ماشاالله بازیار (برادر شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
📌شهدای شهرستان تنگستان ۱. ۲. ۳. ۴. ۵. ۶. ۷. ۸. ۹. ۱۰. ۱۱. ۱۲. ۱۳. ۱۴. ۱۵. ۱۶. ۱۷. ۱۸. ۱۹. ۲۰. ۲۱. ۲۲. ۲۳. ۲۴. ۲۵. ۲۶. ۲۷. ۲۸. ۲۹. ۳۰. ۳۱. ۳۲. ۳۳. ۳۴. ۳۵. ۳۶. ۳۷. ۳۸. ۳۹. ۴۰. ۴۱. ۴۲. ادامه دارد...
اوایل انقلاب من کلاس اول ابتدایی بودم. یکی از روزها با همانگی که از قبل (محمد تشانی) با عده‌ای از بچه ها کرده بود، مدرسه را ترک کرده و در سطح روستا راهپیمایی کردیم. فردای آن روز هوا بسیار سرد بود، با دلهره فراوان به مدرسه رفتیم. در صبحگاه، بعد از انجام مراسم معمول آقای مدیر خط کش به دست گفت: دانش آموزانی که دیروز غائب بودن بیایند بیرون. ما که انتظار کتک خوردن مفصلی داشتیم با چشم هایی پر از اشک بیرون آمدیم. در صبح سرد آن روز چند ضربهٔ دردناک خط کش را پشت دستمان نوش جان کردیم و به کلاس رفتیم. یادم می آید ما همه چشم هایمان پر از اشک بود ولی بهمنیار با اینکه درد زیادی را تحمل می کرد به روی خود نمی آورد و به ما می‌گفت: اگر باز هم لازم باشد برای رفتن به راهپیمایی به مدرسه نمی روم. 🔻راوی: عبدالله علی پور (دوست شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
قرار بود نیروهای جدیدی، خط مقدم را تقویت کنند. طبق معمول امروز و فردا می شد تا اینکه بالاخره مشخص شد که قرار است بچه های بوشهر مستقر شوند. اولین وانت نیروها را پیاده کرد و بلافاصله خودروهای دیگر هم رسیدند. همه با عجله مشغول رفت و آمد بودند کنجکاوانه دنبال فرمانده آنها می گشتم. اما بی فایده بود. یکی از نیروها که چند بار از وی سوال کرده بودم به سمتم آمد و همزمان که دستش را به سمت یکی از افراد نشانه رفت گفت: «اونه!». اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد، قیافه معصوم و پاهای برهنه‌اش بود. لحظاتی به او خیره شدم شلوار را تا زیر زانو بالا زده بود و بیش از همه در رفت و آمد بود. روی لبش لبخندی معصومانه اما تلخ نقش بسته بود. بعدها از او درباره فلسفه لبخندش که بلافاصله تلخ به نظر میرسید، پرسیدم. راز لبخند تلخ او یادآوری مردم محروم محله و شهرش بود شاگردانش را ترک کرده بود تا عملاً درس مبارزه به آنها بیاموزد. افسانه های چمران و ماهینی ها را شب‌ها برای بچه ها میگویم. ممکن است داستان دلاوری رئیسعلی دلواری دلچسب باشد اما من ماهینی را لمس کرده‌ام. 🔻راوی: محمدهادی صفوی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir