eitaa logo
مرضیه رمضان‌قاسم
479 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
910 ویدیو
90 فایل
🌻بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سلام ارشد تفسیر و کلام، مداح، سخنران مبلغ‌ دفتر تبلیغات اصفهان پاسخگوی‌شبهات،داستانک‌ دلنوشته و یادداشت‌نویس تلاشم در جهش‌تولید جهت‌فرمانبرداری از امر رهبرم منتظرامام زمانم هس تم پل‌ارتباطی‌جهت‌ارتقاءکانال⬇ @M_Rghasem110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از (🌼بوی باران🌼)
داستان فراق آیا جامانده ایم‌؟ شاید خودت را جامانده بدانی؟ خوب که فکر کنی می بینی شاید پاهایت دو سالی است در مشایه قدم نگذاشته، ولی دلت با امواج تصویر با هر ضربان لبیک یا حسین گفته وچشمهایت قدمها را با قطره قطره اشکش جبران کرده است. جامانده نیستی چنانچه پدرش فرمود: راضی به عمل قومی مانند شرکت کنندگان در آن عمل است. این روزها بازار داستان فراق گرم است و فراق زینب را با ذره ذره وجودمان لمس می کنیم. زینب جان صاحب عزای شهدای کربلا! عجیب دلم برای تحیر در بین الحرمین تنگ شده است. به قلم مریم رمضان قاسم https://eitaa.com/joinchat/3424976960C9cb4ae84e0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزد کریم هرکه فقیر است بُرده‌است آقا رئوف با فقرا بوده از قدیم به دوران کودکی‌ام که می‌اندیشم لبخند رضایت بر لبم نقش می‌بندد، خصوصا ایامی که در مشهد مهمان امام رئوف می‌شدیم، یادم نمی‌رود گم‌شدن‌هایم در حرم را، براستی که این گم‌شدن‌ها خودش پیدا شدن بود، وقتی به اطرافم می‌نگریستم و خبری از مادر، پدر و سایر همسفران نبود توجه‌ام جلب میزبان می‌شد و میزبان چه زود دستم را در دستان والدینم می‌گذاشت. امام مهربانم من هیچ تغییری نکرده‌ام هنوز همان کودکی هستم که وقتی در هیاهوی دنیا گم می‌شود با سخن گفتن با شما خواه از دور و یا نزدیک، خودش را می‌یابد فقط با این تفاوت که اگر در کودکی گاهی در هیاهو و همهمه گم می‌شد اما اکنون هر آن و هر لحظه خود را گمشده‌ای می‌بیند که در هیاهوی دنیا مبهوت است. ای امام رئوف مرا به پدر مهربانم اباصالح‌المهدی می‌‌رسانید؟ 🖊نویسنده: مرضیه رمضان قاسم ••✾❀زنگ‌بیداری 👇❀✾••• https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
➕ راننده تاکسی: پسرم، شما پدر داری؟ ➖ مسافر : بله ➕ راننده: وقتی زنگ می‌زنی خونتون با مادرت که صحبت کردی گوشی رو قطع نکن، بگو مادر گوشی رو بدین پدر تا یه احوالی هم از ایشون بپرسم، با پدرتم حتما حرف بزن. آخه پسر من وقتی زنگ میزنه خونه‌مون فقط با مادرش حرف می‌زنه. خوب ما پدرا هم دل داریم و دلمون واسه بچه‌هامون تنگ میشه، فقط یه کم غرور داریم. دلم برا پسرم یه ذره شده... ➖ مسافر: چشم حتماً 😢 پدرها دل‌شون خیلی نازکِ، مواظبِ دلِ مهربون‌شون باشید، باشه؟ اگر پدرت دار فانی را وداع گفته‌ به زیارت ایشان برو چرا که زیارت و فاتحه برای پدر به نفع توست. پدرم نام تو را بر لوح زر بايد نوشت نام تو، بابای من، بر تاج سر بايد نوشت من که نتوانم کنم حقت ادا، بابای من در مقامت، مثنوی ها، با گُهَر بايد نوشت [زنگ بیداری رو می‌خواستین؟]👇 https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
" تلنگر" مریم خانم با یه دست، خمیر کتلت را توی ماهی تابه می‌ریخت. تو دست دیگه‌ش تلفن بود، مادر شوهرش پشت خط بود :«چَشم خدمت میرسیم. اگر کاری هست. بیایم کمک تون؟» - مادر شوهر : «نه مادر، دستت درد نکنه.» حسین آقا که داشت با کنترل کانال‌های تلویزیون را هم می‌زد. پرسید: « کی بود؟ » - مریم‌ خانم: «مامانت! می‌خوان روز اربعین آش بپزن. ما هم دعوتیم.» - حسین آقا : «من که نمی‌یام، یه آژانس بگیر با بچه‌ها برو. یه بهانه‌ای بیار. بگو حسین مریض بود. نمی‌دونم بگو مُرد.» - مریم خانم :«خجالت بکش مَرد!» تُنِ صدایش را پایین تر آورد: «زشته، بچه‌ها می شنوند.» - حسین آقا : « مگه دروغ می‌گم. خر را که می‌بَرَن عروسی نه برا خوشی برا بارکشی. مادرم تا چشمش به من می‌افته هی می‌گه: حسین ننه این کار بکن ،حسین ننه اون کار بکن! یکی نیست به این مادر ما بگه. پس آقا مجید عزیز دردونه‌تون می‌خواند چکار کنند.» -‌ مریم خانم: «وا ! این حرفا چیه؟!خدا را خوش نمی‌یاد. حالا بازم خودتون می‌دونید.» مریم خانم که پاهایش خواب رفته بود، ایمان پسرش را صدا زد و گفت: « ایمان مادر یه لیوان آب برام میاری؟» ایمان صداشو بالا برد و گفت: « به بابا دستور دادی حالا نوبت من شد.» عرق شرم روی پیشانی. حسین آقا نشست و گفت: «خانم من دارم می‌رم اول یه لیوان آب برا شما بیارمو بعدم یه سر برم خونه‌ی مادرم» نویسنده: مرضیه رمضان‌قاسم [زنگ بیداری رو می‌خواستین؟]👇 https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ 🌤 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ پرســـ❓ــش ⁉️موقعیت پیروان دیگر ادیان در عصرظهور چگونه است ⁉️آیا همه مسلمان می‌شوند؟ پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه 1⃣ حکومت امام زمان حکومت جهانی است به همین جهت یک قانون و یک روش در جامعه حکمفرماست پس برای یک پارچه‌گی و هماهنگی همه وقتی مشاهده می‌کنند فرمایشات امام‌زمان هماهنگ با فطرت‌شان است زیر پرچم اسلام و زیر دین واحد گرد هم می‌آیند و زندگی اجتماعی می‌کنند اما اینطور نیست که در زندگی فردی و شخصی همه مسلمان شوند بلکه در جامعه حکم اسلام حکمفرماست و جاری می‌شود اما در عقائد در دین قبلی خود باقی می‌مانند قرآن کریم در آیه ۱۴ سوره مائده می‌فرماید:«وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ ۚ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ» عداوت و بغض در بین برخی از غیرمسلمانان تا روز قیامت باقی‌ست یعنی در عصر ظهور امام زمان -عجل‌الله تعالی‌فرجه‌الشریف- نیز مسیحی و یهودی خواهیم داشت هر چند قانون در جامعه قانون اسلام است. 2⃣ در روایتی امام صادق علیه‌السلام به مفضل فرمودند:«...فواللّه يا مفضّل ليرفع عن الملل و الاديان الاختلاف و يكون الدّين كلّه واحداً كما قال اللّه عزّوجلّ اِنَّ الدّين عنداللّه الاسلام...»(... به خدا سوگند اى مفضّل اختلاف از ميان اديان برداشته مى شود و همه به صورت يك آئين در مى آيد؛ همان گونه كه خداوند عزّوجلّ مى گويد: دين در نزد خدا تنها اسلام است...)📚بحارالانوار،ج۵۳،ص۴ باید بدانیم که این روایت ناظر به قانون جامعه و دین رسمی هست، روایتی شریفه‌‌ای که امام صادق علیه‌السلام فرمودند امام‌زمان -عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف- همه را دعوت به اسلام می‌کنند بسیاری به ندای حضرت لبیک می‌گویند و البته کسانی که با حضرت دشمنی کنند حضرت با آنها برخورد خواهند کرد اما اگر افرادی در زندگی شخصی عقیده‌ی شخصی خود را حفظ کنند این منافاتی با سیطره‌ی اسلام عزیز بر جهان نخواهد داشت. ♻️نتیجه‌ اینکه بر اساس آیه ۱۴ سوره‌ی مبارکه‌ی مائده در زمان ظهور حضرت پیروان ادیان دیگر نیز با اعتقادات فردی خود حضور خواهند داشت. 🆔 @javadheidari110 ☀️ 🌤 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ 🌤 ☀️ @ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 شوقِ دیدار شوق زیادی برای رسیدن داشتند خسته‌ی راه بودند، گرد و غبار تمام صورتشان را پوشانده بود، از اینکه با وجود عمر بیشتری که داشتند از بین سایر دوستان‌شان آقا حمید آنها را برای این سفر انتخاب کرده بود به خود می‌بالیدند، ولی چون رنگ و رویی برایشان نمانده بود، خجالت می‌کشیدند وارد دیار عشق شوند، نیاز داشتند کسی دستی به صورتشان بکشد و گرد و غبارشان را بزداید، اما آقا حمید بدون هیچ توجهی به آنها خیلی با عجله قدم‌هایش را بلندتر برمی‌داشت و با سرعت بیشتری حرکت می‌کرد. در کنار جاده پیرمردی عراقی با صورتی آفتاب خورده و ریش‌های سفید با نگاه ملتمسانه‌اش قدمهای آقا حمید را سست کرد و ایستاد، برق شادی در چشم‌ کفش‌ها و لبخند رضایت بر لب‌های پیرمرد نشست. پیرمرد خم شد سمت کفش‌ها و گفت: الحمدلله امسال هم آقا مرا به خادمی پذیرفت، امسال اوضاع خوبی نداشتم و تنها دارائی‌ام اینهاست و با چشمهایش به واکس و فرچه اشاره کرد. پیرمرد کفش‌ها را برداشت و دمپایی‌ها را مقابل پای آقا حمید گذاشت. حالا یکی پیدا شده بود تا دستی به صورت‌ کفش‌های آقا حمید بکشد تا آن‌ها نفسی تازه‌کنند، کفش‌ها دیگر زیر دست‌های پینه بسته‌ی پیرمردِ عراقی حسابی نو شده بودند و رنگ و روی‌شان باز شده بود و خستگی راه از تنش‌شان درآمده بود، انگار دوپینگ کرده بودند و انرژی‌شان بیشتر شده بود و شوق مضاعفی برای زیارت داشتند، دل‌شان می‌خواست به جای راه رفتن پرواز کنند. آقا حمید رفت و با دو چای عراقی برگشت. اطراف پیرمرد شلوغ شده بود، پیرمرد کفش‌ها را تحویل داد و چائی را از آقا حمید گرفت، اما دیگر فرصت سر خاراندن نداشت چه برسد به نوشیدن چای. ✍ به قلم: مرضیه رمضان‌قاسم @taaghcheh
هدایت شده از مرسلات مدیا
🔴🔶 نگاه حسرت 🏦تصویر منزل مجلل مستاجر ۱۰ سال قبلش، مدام مقابل چشمانش رژه می رفت. 🚪محکم در خانه را بهم کوبید. صدای صاحبخانه اش! مثل آوار بر سرش خراب شد:«صد دفعه گفتم: این در صاب مرده رو آروم تر... » 📖(ولا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیوه الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و ابقی) ⚜سوره طه / آیه۱۳۱⚜ 💠و هرگز به متاع ناچیزی که به قومی از آنان (قومی کافر و جاهل) در جلوه حیات دنیای فانی برای امتحان داده‌ایم چشم آرزو مگشا، و رزق خدای تو بسیار بهتر و پاینده‌تر است. / مرضیه رمضان قاسم‌ @taghcheh1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهمان‌نوازی همه آمده‌اند مراقب باشیم از قافله جا نمانیم، شاید خودت را جامانده بدانی اما اگر دلت را رهسپار با زائرانی که با پاهای پیاده‌اند کرده‌باشی، دیگر جامانده نیستی. داستان اربعین داستان لبیک گوئیِ عاشقان به "هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی" ارباب‌شان است. زائران اربعین با قدم‌هایشان و عراقی‌ها با هر آنچه دارند به میدان می‌آیند حتی کودکان عراقی مدارس‌شان تعطیل است تا بتوانند هر چه بیشتر پاسخگوی لبیک مولایشان باشند و با تمام دارائیِ قلکهایشان پای به میدان گذاشته‌اند، حتی با دستمال کاغذی هم که شده به میدان عمل قدم نهاده‌اند. آنهایی هم که قلکی ندارند با دلهای شکسته زائران حسینی را ماساژ می‌دهند و با دست‌های کوچک‌‌شان مرهمی بر دل شکسته‌ی خویش می‌گذارند. اینجاست که می‌بینی همه‌ی این عشق و ارادت نشأت گرفته از سیره‌ی امامی است که هر آنچه داشت در طَبَق اخلاص گذاشت و در راه معشوقش هدیه کرد و خدا نیز همه‌ی عالم را بر آن داشته تا هر آنچه دارند خرج حسین‌بن‌علی کنند. اینجا فقط پول کارگر نمی‌افتد حتی شده مردی قوی هیکل روستائی که هیچ ندارد سایه‌بان می‌شود برای زائران حسینی و ما را می‌برد به سال 61 هجری که بدن حجت خدا در زیر آفتابِ سوزان هیچ سایبانی نداشت. گویا خادمان‌ اباعبدالله‌الحسین در صدد هستند هر آنچه در کربلا برای مولای‌شان فراهم نبود برای زائران آقا مهیا کنند، اگر از مولای‌شان مهمان‌نوازی نشد اینجا تمام هَمّ و غم عراقی‌ها مهمان‌نوازی است و آب خنکی که کودکان و جوانان عراقی به زائران تقدیم می‌کنند نیز دل را آتش می‌زند و ما را بیاد ساقی لب‌تشنگان می‌اندازد و آنهایی که پای در سرزمین عشق نگذاشته‌اند با اشک‌هایشان از قاب شیشه‌ای گیرنده‌ها لبیک‌گوی آن آقائی هستند که فرمود: «أنا قتیل العبرات»  نویسنده: مرضیه رمضان قاسم 🕰زنگ‌بیداری👇 https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🚩 🏴 ⁉️اگر قیام امام حسین کار صحیحی بوده پس چرا سایر امامان بالاخص امام‌حسن در مقابل حاکمان ظالم زمان خودشان مثل امام‌حسین‌ قیام نکردند؟ پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه 1⃣شیعیان معتقدند امامان معصوم هستند 〽️معصوم فعل،قول و تقریرش حجت است 〽️معصوم از خطا و اشتباه مصون است‌ 🔅پس هر کدام از معصومین هرگونه اقدامی را، در هر زمان و موقعیتی انجام دهند آن عمل صحیح است، خواه ما فلسفه‌ آن عمل را بدانیم و یا ندانیم زیرا عمل معصوم برای ما حجت است و امام اسوه و الگوی ماست و امام‌ است که باید برای ما خط و مشی مشخص کند 2⃣خط قرمز و اصل اساسی اهل‌بیت حفظ اسلام بوده است و اگر بنا بود کاری انجام گیرد که اصل اسلام به خطر افتد هر امر دیگری را ترجیح می‌دادند تا اسلام حفظ شود ۲۵ سال خانه‌نشینی برای امیرالمؤمنین شرافت داشت بر اینکه "أَشْهَدُأَنْ‌لَاإِلٰهَ‌إِلَّاٱللَّٰهُ‌أَشْهَدُ‌أَنَّ‌مُحَمَّدًا رَسُول‌الله" از ماذنه به گوش نرسد 3⃣وقتی سیره امامان و کلام گهربار حضرات معصومین را مرور می‌کنیم متوجه می‌شویم زمان سایرامامان شرایط برای قیام فراهم نبوده است خود حضرات علت قیام نکردن‌شان رابیان می‌کنند: 〽️امیرالمؤمنین درخطبه‌ شقشقیه بیانگر بسیاری از حقایق‌اند در فرازی از این خطبه چنین آمده است‌"وَ طَفِقْتُ اَرْتَأی بَینَ اَنْ اَصُولَ بِید جَذّاءَ،اَوْ اَصْبِرَ عَلی طِخْیة عَمْیاءَ،یهْرَمُ فیهَا الْكَبیرُ،وَ یشیبُ فیهَا الصَّغیرُ،وَ یكْدَحُ فیها مُؤْمِنٌ حَتّی یلْقی‌رَبَّهُ‌و عمیقاً" اندیشه كردم كه چگونه بدون یاور بجنگم و آن عرصه‌گاه ظلمت كور را تحمل نمایم، فضایی كه پیران در آن فرسوده،جوانان در آن پیرمی‌شدند، و مؤمن تا دیدار حق دچار مشقت می‌شود"فَرَاَیتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلی هاتا اَحْجی،فَصَبَرْتُ وَ فِی‌الْعَینِ قَذًی،وَ فِی‌الْحَلْقِ شَجاً" دیدم خویشتنداری دراین امرعاقلانه‌تر است، پس صبر كردم در حالیكه گویی در دیده‌ام خاشاك بود، و غصه راه گلویم را بسته بود 〽️وقتی امام مجتبی دررابطه با مقابله‌ با سپاه شامیان در شهر مدائن خطبه می‌خواندند فرمودندمعاویه پیشنهادی به من کرده که دور از انصاف و برخلاف عزت است اگر آماده‌ی کشته شدن در راه خدائید(اگر یار و پشتیبان و در کنار من هستید) مبارزه و قیام می‌کنیم امااگر عافیت‌طلب هستیدبگوئید تا ما صلح را بپذیریم،مردم یکصدا گفتند البقیه البقیه یعنی ما می‌خواهیم زنده‌بمانیم و قصد مبارزه نداریم ما تو را در این مسیر یاری نمی‌کنیم،بعد از اینکه آنها نپذیرفتند که حضرت را یاری کنندحضرت مجبور شدند صلح‌نامه را امضاء کنند📚(ابن‌اثیر،الکامل فی التاریخ،ج3 ص406)مرحوم مجلسی نیز نقل کرده‌اند 〽️امام سجاد نیز فرمودند:(مَا بِمَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ عِشْرُونَ رَجُلًا يُحِبُّنَا)مکه و مدینه رابگردید ۲۰ نفری که ما را دوست داشته‌باشند پیدا نمی‌کنید 📚الغارات و ج۴۳بحار علامه‌ مجلسی 〽️وقتی آن یار خراسانی به محضر امام صادق رسید و پرسید آقاجان چرا قیام نمی‌کنید این همه دوست و یاور شما دارید در این‌ بین بود که یار دیرین وصمیمیِ امام صادق، هارون مکی وارد شد حضرت فرمودند هارون داخل در تنور شو هارون کفش‌هایش را از پا در آورد و بدون هیچگونه اعتراضی وارد تنورشد حضرت در تنور را گذاشتند و فرمودندچند نفر از این یاران در خراسان شماست؟ مرد خراسانی گفت هیچ. حضرت فرمودند اگر ما تعدادی از این یاران داشتیم حتما قیام می‌کردیم و از حق خود دفاع می‌کردیم ♻️نتیجه اینکه ✳️علت عدم قیام سایر امامان این بوده است که‌ راه تفکر و عملِ صحیح ‌در این بوده است که قیام نکنند زیرا امام معصوم عاری از خطاست و می‌داند چه عملی در چه زمانی صحیح است و یا صحیح نیست ✳️امیرالمؤمنین ۲۵ سال سکوت کردند امام‌مجتبی مجبور به صلح شدند و امامانِ مابعد از امام‌حسین دست به قیام نزدند وعلت آن نداشتن یار و یاور و پشتیبان بوده است،البته منظور ما این نیست که آن حضرات پیرو، شیعه و یاری که از آنها تبعیت کند نداشتند بلکه منظور ما این است که افرادی که معرفت کامل و ایمان قوی به امام داشته‌باشند و مرد رزم و قیام باشند برای سایر ائمه وجود نداشت و در یک کلام سایر حضرات یارانی مثل یاران‌ امام‌حسین‌ نداشتند و اگر یار و یاوری نباشددست به قیام زدن کار صحیحی نیست زیرا نه‌تنها هدفی محقق نمی‌شود بلکه جان خود و شیعیان به خطرمی‌افتد لذا اهل‌بیت بخاطر نداشتن یارانی مثل یاران امام حسین دست به قیام نزدند و با این استراتژی و تاکتیک‌ها و تکنیک‌های مختلف اسلام عزیز را حفظ کردند تا اینکه به دست ما رسیده است و هنوز در ماذنه‌های دنیا صدای توحید کلمه‌الله به مرحله‌ی عُلو خودش رسیده ان‌شاء‌الله با ظهورمهدی آل محمد به سر منزل مقصود خواهد رسید http://snai.ir/968376 🆔 @javadheidari110 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 @ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"ایده" عطیه نگاهش را به قاب بابا عبدالله دوخت. امسال جای بابا عبدالله کنار جاده خالی بود تا هم خودش زائران اربعین را به منزل دعوت کند و هم برای عطیه کوچولو دستمال کاغذی تهیه کند تا او در کنار جاده پخش کند. بغضِ گلویش را گرفت. به اطراف نگاه کرد، قلکش را که دید چشمهایش برقی زد آن را برداشت و شکست ولی پول‌‌های قلک آن‌قدری نبود تا بتواند حتی با آن یک جعبه‌ی دستمال کاغذی بخرد، از شکستن آن پشیمان شد‌‌، قلبش شکست. مادر پارچ آب را در سفره گذاشت، عطیه با وجود گرسنگی پارچِ قرمز را از داخل سفره برداشت و راهی جاده شد. زائران با دیدن پارچِ آب به سمتش آمدند. برخی آب می‌نوشیدند و برخی هم با آن غبار راه از چهره‌ی آفتاب خورده‌شان پاک می‌کردند. نویسنده: مرضیه‌ رمضان‌قاسم 🕰زنگ‌بیداری👇 https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 "اسارت" مریم خانم چشمهایش را به گوشی دوخته بود تا با آمدن پیامکی از محمد پسرش از زمان رفتن به بیمارستان مطلع شود. از وقتی مادرش در بیمارستان بستری بود از خیلی دلخوشی‌هایش از جمله پیاده‌روی اربعین چشم‌پوشی کرده بود. دیگر خواب به چشمهایش نمی‌آمد، مدام تصویر نیمه‌جان مادرش که با چندین دستگاه جورواجور به سختی نفس می‌کشید از مقابل چشمهایش محو نمی‌شد. بالاخره پیامک محمد را دریافت کرد که تا یکربع دیگر می‌رسد. به آشپزخانه رفت تا لیوان، چای و کمی میوه همراه خود ببرد، چادرش را که بر سر انداخت صدای بوقِ ماشین محمد هم بلند شد، از خانه زد بیرون با محمد سلام و احوالپرسی کرد و داخل ماشین نشست‌، حتی حال و حوصله‌ی شنیدن صحبت‌های محمد را نداشت مدام تصویر مادر مقابل چشمهایش مجسم می‌شد، و اشک در چشمهایش حلقه می‌بست، نگاهش را از محمد می‌دزدید و هرازگاه بدون توجه به صحبت‌های او الکی سرش را تکان می‌داد. بالاخره به بیمارستان رسیدند اما خیابان اصلی آنقدر شلوغ بود که حتی محمد نتوانست توقف کوتاه هم داشته باشد، وارد کوچه‌ی فرعیِ مشرف به بیمارستان شدند. مریم خانم از محمد تشکر کرد و پیاده شد محمد خداحافظی کرد و پا را روی گاز گذاشت و رفت اما گوشه‌ی چادر مریم خانم لای در ماشین گیر کرده بود و او را دنبال ماشین می‌دواند، چاره‌ای نداشت باید چادر را رها می‌کرد، چادر را رها کرد و نقش بر زمین شد ولی با وجود بدن کوفته شده و زانوهای زخمی خدا را شکر می‌کرد که پوشش مناسبی زیر چادر دارد، موتور سواری که شاهد ماجرا بود خود را به محمد رساند محمد سراسیمه خود را به مادر رساند، مریم خانم فقط می‌گفت چادرم، چادرم، محمد درِ ماشین را باز کرد و چادر را به مادر داد، مریم خانم چادر پاره و خاکی را محکم چسبیده بود و اشک می‌ریخت، یک مرتبه یادش آمد این روزها ایام اسارت خاندان اباعبدالله‌الحسین است. دردهای خود را از یاد برد و زیر لب زمزمه کرد "امان از دل زینب" ✍ به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 "جهادگر" روزی که با مجموعه‌ی دختران آفتاب به بیمارستان رفتیم، فکر می‌کردم این اولین باری است که او را می‌بینم. خیلی خوب توانسته بود فضای دلگیر و خفقان بیمارستان را پر از شور و نشاط کند، با همه از غریبه گرفته تا آشنا با لهجه‌ی شیرین ترکی شوخی می‌کرد، می‌خندید و می‌‌خنداند، پر انرژی و با روحیه بود، هرازگاهی شوخی‌های طلبه‌گی را چاشنی شوخی‌هایش می‌کرد و همین کار علاوه بر اینکه او را بانمک‌تر می‌کرد داد می‌زد طلبه است. در حین اجرای تواشیح اربعینی‌ دختران آفتاب، جهادگران از فراق کربلا، اشک از چشمهایشان جاری شد اما خانم تقوی جهادگر خندان بیمارستان از همه بیشتر اشک می‌ریخت، گوئی سدِّ چشمهایش شکسته شده بود و در حالی که سیلاب از چشمهایش جاری شده بود یکدفعه از هوش رفت، باورم نمی‌شد خانم خندان بیمارستان اینطور گریه کند. با تعجب از دوستم پرسیدم داستان چیه؟ گفت: مگه نمی‌دونی؟ همسرش که از جهادگران بود ماهِ قبل در همین بیمارستان از دنیا رفت. دختر کوچکش هم کرونا گرفته و تشنج کرده و الان در بخش مراقبت‌های ویژه است. خشکم زد مگر می‌شود کسی اینقدر غم داشته باشد و با چنین روحیه‌‌ای در کنار کادر بیمارستان و بیماران مشغول به کار جهادی باشد‌. پرستاران برای به هوش آوردنش اقدام کردند و چادر و مقنعه را از سرش برداشتند حالا شناختمش او همان کسی بود که دو سال قبل در مسیر اربعین تی به دست خندان در حال نظافت سرویس بهداشتی‌ها بود وقتی متوجه شد چادرِ مرا اشتباهی برده‌اند و من مستاصل هاج و واج شده بودم، تی را بر زمین گذاشت و چادر نماز گلدار زیبایش را به من هدیه کرد. ✍ به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🚩 🏴 پرســـ❓ــش ⁉️آیا حضرت علی یا امام حسن و امام‌حسین علیهم‌السلام در فتح ایران توسط عربها حضور داشتند؟ پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه ⭕️ مقدمه : در منابع معتبر اوليه تاريخي و همچنين منابع متأخر از حضور امام‌علي علیه‌السلام در فتح ايران هيچ گزارشي وجود ندارد، اما درباره‌ی حضور امام حسن و امام حسين علیهماالسلام برخي از منابع از جمله: 📚طبری در تاريخ ‏الطبري، ج‏4، ص 269 📚بلاذري در فتوح‏ البلدان، ص 326 به حضور ايشان در فتح ايران اشاره‌کرده‌اند؛ اما اين گزارش‌ها از جهات مختلف مخدوش است زیرا: 1⃣در تاريخِ خليفه بن خیاط و يعقوبي که هر دو مقدم بر طبري هستند اسمي از حضور امام حسن و امام حسين علیهماالسلام در فتح ايران نيامده است. 2⃣ از اين گزارش‌ها به دست می‌آید که فتح ايران (آغاز جنگ از زمان ابوبکر و اوج آن در زمان خلیفه دوم بوده) در زمان عثمان انجام‌شده است و زمان عثمان زماني بوده که حضرت علي علیه‌السلام در بسياري از موارد تقيه نمی‌کردند و در حد مشاوره نيز به عثمان کمک نمی‌کردند تا چه رسد به اعزام فرزندان خودشان به جنگ‌ها 3⃣ در جنگ صفين وقتي امام حسن علیه‌السلام به ميدان رفتند امام علي علیه‌السلام فرمودند: از طرف من جلوي اين جوان را بگيريد تا با مرگش پشت مرا نشکند که من از رفتن اين دو (امام حسن علیه‌السلام و امام حسين علیه‌السلام) به ميدان نبرد دريغ دارم تا مبادا با مرگ آن دو، نسل رسول خدا صلی‌الله عليه واله و سلم قطع شود 📚طبری،تاریخ طبری،ج4، ص 440 📚ابن‌صباغ مالکی، الفصول‌الهمه، ص82 📚ابن‌ابی‌الحدید،شرح‌نهج‌البلاغه،ج1،ص244 پس چگونه امکان دارد با چنين اکراهي حضرت حاضر شده باشند فرزندانشان فرسنگ‌ها دورتر براي جنگ بروند آن‌هم در زمان عثمان! 4⃣ بلاذری به حضور حسنین علیهماالسلام در فتح ایران با تعبیر «یقال» (گفته می‌شود) اشاره‌کرده است. که بکار بردن فعل مجهول نشانگر عدم اعتماد نویسنده به این گزارش است. 📚بلاذری، همان 5⃣ ناقل روایت طبری، علی‌بن‌مجاهد است که فردی ضعیف و کذاب بوده و اعتباری در نقل آن نیست. 📚الجرح و التعدیل، ابوحاتم رازی، ج ۶، ص ۲۰۵ ♻️ نتیجه اینکه: دليل معتبر و موجهي بر حضور اهل‌بیت در فتح ايران وجود ندارد و گزارش‌های موجود نیز ضعيف هستند. 🆔 @javadheidari110 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 @ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠"مهمان اطواری" موقع اذان بود به موکب عراقی‌ها رسیدند و نماز اول وقت را بجا آوردند، بعد از نماز پسربچه‌ی عراقی با ذوق فراوان کباب لقمه‌ای‌ها را داخل سینی گذاشته بود و تعارف می‌کرد. همه برداشتند اما مرجان به آن پسر‌بچه گفت برو خودت برو اِمشی اِمشی. از موکب که بیرون آمدند آقا رضا گفت: حالا بعد از این کباب‌ها یه چای عراقی می‌چسبه. مرجان چشم‌هایش گرد شد و پرسید: مگه تو اون کباب‌ها رو خوردی؟ آقا رضا گفت: بله که خوردم، خیلی هم خوشمزه بود. مرجان کوله‌اش را پرت کرد تو بغل آقا رضا و گفت بازم چشم منو دور دیدی هر آشغالی رو ریختی تو اون معده‌ی ببچاره، اگه مریض بشی بدبختید مال منه. آقا رضا رفت تا چای عراقی بخورد، صف چای شلوغ بود، مرجان منتظر گوشه‌‌ای ایستاد اما یک‌دفعه دید آقا رضا تند و تند بدون توجه به مرجان به راهش ادامه داد، مرجان نیز پشت سر او راه افتاد و هر چه تند می‌رفت آقا رضا قدم‌هایش را بلندتر بر‌می‌داشت. مرجان تو دلش گفت: انگار دنبالش کردند شکم سیر از گرسنه خبر نداره. بالاخره هر جور بود به آقا رضا رسید و گفت:رضا رضا وایسا، که یکدفعه دید آقا رضا کجا بود یه مرد با قد و قامت آقا رضا حتی با دوتا کوله و لباس سفید و شلوار سرمه‌ای اما آقا رضا نبود. خجالت زده شد. مرجان همین‌جور سراسیمه دنبال آقا رضا می‌گشت اما دیگر نه اثری از آثار آقا رضا بود و نه از شام، تایم شام تمام شده بود خسته و گرسنه روی نیمکتی نشست بیاد پسرکی افتاد که کباب‌ لقمه‌ای را تعارفش کرده بود و او قبول نکرده بود. از رفتار زشتش خجالت‌زده شد با حالت مضطر رو به انتهای جاده کرد و گفت آقا مرا ببخش. در این افکار بود که همکارش خانم رئوفی مقابلش سبز شد، بغض‌ مرجان ترکید و جریان گم‌شدنش را برای او تعریف کرد. خانم رئوفی گفت: حالا پاشو تا با هم بریم، بلکی شوهرت را پیدا کردیم. مرجان گفت: گرسنه‌ام نای راه رفتن ندارم. خانم رئوفی از کیفش کباب لقمه‌ای را بیرون آورد و تعارف مرجان کرد. ✍ به قلم : مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh